پنجشنبه, ۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 23 January, 2025
مجله ویستا
آن گربه که یک گربه نیست
آنگونه که سیاوش در داستان سه قطره خون از «نازی» برای راوی نقل میکند، گربهٔ گلباقالی را، با این اسم عجیب و انسانیاش، همچون کالایی «انسان»ی در نظر میگیرد که نرینهای او را تصاحب میکند و از چنگ او در میآورد. «من یک گربهٔ ماده داشتم، اسمش نازی بود...» -درست مثل راوی که رخساره را در پایان از دست میدهد با این تفاوت که آنجا ما از احساس راوی چیزی نمیفهمیم و او را میبینیم که تقریبا بیتفاوت سیاوش و رخساره را نگاه میکند که هم دیگر را میبوسند.
همین احساسِ از دست دادن چیزی که مالِ من است و در تملکِ من است -احساسی که غالبا مردها نسبت به زن هم دارند- اتفاق هولناکی را سبب میشود. آنگاه که پای رقیب، گربهٔ نر، به داستان باز میشود خشمی جنونآمیز موجب میشود که به سمت گربهها، درست هم مشخص نیست به قصد کشتن کدام یک از آنها، شلیک میکند و تیر به گربهٔ نر میخورد و او را هلاک میکند. همین حس از دست دادن چیزی که مالِ اوست خواب را از چشم سیاوش میرباید و او را از کوره در میبرد. اما چرا در داستان مشخص نیست سیاوش قصد کشتن کدام یک از گربهها را دارد؟ شاید به این دلیل که او، هر دو آنها، عاشق و معشوق، را یکی میداند و گویی در نظرش آنها عکس برگردان یا به قولی «تصویر آیینه»ای هم هستند. او یکی از تصویرها را میشکند و به همین دلیل جسد گربهٔ نر و خودِ گربهٔ ماده در داستان گم و گور میشوند و به همین دلیل بعد از مدتی سیاوش دوباره صدای گربهٔ نر، که تیر خورده و جان داده، را میشنود. این «تصاویر آیینه»ای در جاهای دیگر داستان سه قطره خون هم دیده میشود مثل شباهتی که عباس و روای با هم دارند و انگار یکی هستند.
سیاوش به چیزی پی برده است. او به دوگانگی در عین یکی بودن «نازی» پی برده است و یا لااقل آن را حس کرده است. دوگانگی که سیاوش آن را وقتی که «نازی» با سرِ خروس[ک] مواجه میشود، میبیند و بعد برای راوی تعریف میکند. «سرِ خروسِ خونالودی به چنگش میافتاد و او را به یک جانور درنده تبدیل میکرد».
سرِخروس[ک] نازی را از حالت بهنجارش خارج میکند و او را به چیزی که خودش است تبدیل میکند -کاری که با عاشق شدنش دوباره تکرار میشود- به موجودی که از این تبدیل لذت میبرد و تا یکی دو ساعت هم به این حالت میماند و «تمدن مصنوعی خودش» را فراموش میکرد. و آنوقت نه ناز میکند و نه تملق میگوید. و دیگر از آن ناز و عشوهها و از سرو کولِ این و آن بالا رفتنش خبری نیست و از چیزی کمابیش حاضر برای عشوهگری به چیزی دیگر، به موجودی درنده و تندخو و تودار، تبدیل میشود و از آن چیزی که دَر دست است به چیزی گریزان، که به قول فروید برای درکش عمیقا به کند و کاوِ زمین نیاز است تبدیل میشود.
گربهٔ داستان سه قطره خون بیش از هر چیز، در توصیفاتی که راوی از آن میکند، شبیه زنی عشوهگر تصویر میشود با رفتار و چهرهای انسانی. گربهای «با دوتا چشم درشت مثل چشمهای سرمه کشیده» که از سروکول سیاوش بالا میرود و با زبانش پیشانیاش را میلیسد و اصرار میکند که او را ببوسد. سیاوش علاوه بر این به خویِ وحشی و تودارِ گربه هم پی برده است و همین طور به دوگانگی در رفتارش. گربهٔ سه قطره خون موجودی است که اسرار زندگی خودش را فاش نمیکند و خیلی تودار است و تنها وقتی با گربهٔ نر آشنا میشود و معاشقه میکند بخش بزرگی از خویش و رمز و رازش را آشکار میکند و سیاوش را متوحش میکند. پیامد این تثلیث عاشقانه کاملا آشکار است و این همان فاجعهٔ هولناکی است که رُخ میدهد و به گمان من باید انتظارش را، در پایان داستان، برای «رخساره» هم داشته باشیم.
گربه با لمس کردن سرِ خروس[ک] و با عشقبازی با گربهٔ نر خودش را لمس و حس میکند و خودش میشود و همین امر سیاوش را پریشان میکند چرا که او به قانون کمابیش ساختگی اقتدار خود عقیده دارد و اعتقاد دارد که مالکِ «نازی» است و همین امر «نازی» از بَند رسته را در نظر سیاوش هوسباز و درک ناپذیر و بیقرار نشان میدهد. گویی که پرخاشگریاش در برخورد با سرخروس[ک] جزءِجدایی ناپذیر ساختار دوقطبی خودش است.
پرخاشگری آنچنان که «ژاک لاکان» در «پرخاشگری در روانکاوی» اشاره میکند شکلدهندهٔ سوژهٔ انسانی است، پرخاشگری هم بستهٔ خودشیفتگی است و از این رو شاخص ساختار «من» میشود. سیاوش میگوید: «انسان بیاختیار از خودش میپرسد: «در پس این کلهٔ پشمآلود، پشت این چشمهای سبز مرموز چه فکرهایی و چه احساساتی موج میزند!» انگار گربهٔ ملوس و خودشیفته و انساننمایِ سه قطره خون در خلوت خودش ساکت و متکثر و منتشر است و به قول فروید همان «جانور درندهیی است که در عین پایبندی به زمین در آسمان سیر میکند.» و فروید این را برای توصیف زنها به کار میبرد همان زنهایی که «باعث بدبختی» مردم شدهاند و برای «اصلاح دنیا» همهشان را به قول عاشقِ صغراسلطان، تقی، باید کشت. این دوگانگی رفتار گربه بیش از هر چیز، آدم را یاد مقالهٔ «آن اندام جنسی که یک اندام نیست» نوشتهٔ «لوس ایری گاری» فمینیسم مشهور فرانسوی میاندازد او مینویسد: «زن نه یکی نه دوتاست. اکیدا نمیتوان او را همچون یک شخص یا همچون دو شخص تعیین کرد. او به هیچ تعریف کافی و بسندهای تن نمیدهد.» گربهٔ سه قطره خون نماد «زن» است او هم گربهٔ نر است و هم گربهٔ ماده است و هم «مرغ حق» است. هم زنی است که جزو مایملکِ سیاوش (مرد) به حساب میآید و آنگاه که از خطِ قرمزِ کشیده شده توسط مردان عبور میکند لایق مرگ است و هم آن چیزی است که هدف قرار میگیرد و هم، اگر نگاه دقیقتری به موضوع بیاندازیم، نمادِ «فَرَج» است و همانطور که گفته شد گربهٔ نر جزوی از ساختار در هم پیچیدهِ گربه-زن و چیزی است در خودِ گربه و نه خارج از آن و آنچنان که «لوس ایری گری» بیان میکند «زن همواره کثیر اما مصون از پراکندهگی باقی میماند، چون دیگری پیشاپیش در او هست و خود-لذتبریِ جنسی برایش آشناست.» و شاید سیاوش با یکی از این صحنههایِ خود-لذت بری مواجه شده است و از کوره در رفته است، هر چند چیز خاصی مشخص نیست، چیزی که هست مواجه شدن سیاوش با این ساختار در هم پیچیدهٔ گربهٔ انسان نمای داستان، نازی، پایان هولناکی را برای گربه به وجود میآورد.
نوشته: علی چنگیزی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست