یکشنبه, ۱۸ شهریور, ۱۴۰۳ / 8 September, 2024
مجله ویستا
پس از تاریکی در زمینهای بازی
دیر وقت بود و شب رسیده بود. زیاد از پل شیپس دور نشده بودم و داشتم به سکوت آنجا فکر میکردم، سکوتی که تنها با صدای آببند شکسته میشد. در همان حال، ناگهان صدای لرزان جغدی که درست بالای سرم بود از جا پراندم. هول ناگهانی همیشه آدم را عصبانی میکند، ولی من جغدها را دوست دارم. به نظر میرسید این یکی خیلی به من نزدیک است: به دنبالش گشتم. آنجا بود، روی شاخهای دوازده پایی بالای سرم. چوبم را به طرفش نشانه رفتم و گفتم "توبودی؟" جغد گفت: "بندازش" جغد ادامه داد: "میدونم این فقط یه چوب نیست ولی دوستش ندارم. البته که من بودم. فکر میکنی کی بوده اگه من نبودم؟"
این جملات باعث تعجب من شد. چوبم را پایین آوردم. جغد گفت: "خب، در موردِ این چی میگی؟ وقتی یک عصر تابستون مثل امروز به اینجا میای، به دنبال چی هستی؟" من گفتم: "معذرت میخوام. باید به یاد میآوُردم. میتونم خودم رو خوششانس حساب کنم که امشب تو رو دیدم؟ امیدوارم وقت برای یه گپ کوچیک داشته باشی؟" جغد با بیمیلی گفت: " خب، نمیدونم امشب اشکال خاصی پیش میاد یا نه. این طور که معلومه شامم رو خوردهام، و اگه زیاد طولش ندی- آااهه" ناگهان سکوت با فریادی بلند شکست، جغد بالهایش را با عصبانیت باز کرد، به جلو خم شد و شاخهای را که روی آن نشسته بود محکم با چنگالش گرفت و به فریاد کشیدن ادامه داد.
چیزی از پشت سر، جغد را محکم میکشید. تقلا تمام شد و جغد تقریباً داشت میافتاد. تلوتلو خورد و پرهایش را از همه طرف سیخ کرد و ضربهای محکم به چیزی زد که من نمیدیدم. صدایی واضح با لحنی مشتاق گفت: "اُه، متأسفم، مطمئن بودم که ول شده، امیدوارم اذیتت نکرده باشم." جغد با تلخی گفت: "اذیتم نکرده باشی؟ البته که اذیتم کردهای، خودت خوب میدونی، تو جوونِ لامذهب. اون پَر وِلتر از – اُه، اگه دستم بهت میرسید." الان دیگه تعجب نمیکنم ولی تو تعادلم رو بههم زدی. چرا نمیتونی بذاری آدم دو دقیقه آرام بشینه. مجبوری بخزی و بیای بالا- خب، این دفعه به هرحال این کار رو کردی. من بهتره برم به مقر فرماندهی و – (فهمیدم داشت به آسمان خالی اشاره میکرد.) –چرا، الان کجا رفتی؟ اُ خیلی بد شد، اوناهاش"
من گفتم: "عزیزم، فکر کنم اولین باری نیست که اینطوری اذیت میشی. میتونم بپرسم دقیقاً چه اتفاقی افتاد؟" جغد در حالی که به دقت به اطراف نگاه میکرد گفت: "بله، میتونی بپرسی، ولی تا آخرای هفتهی دیگه طول میکشه تا جوابت رو بدم. دوست داری بیای و پرِ دُمِ کسی رو بکنی! یه ظالم منو اذیت کرد. و دوست دارم بدونم برای چی؟
جوابم رو بده! دلیلش چیه؟" تمام آنچه برای من رخ داد این بود که زمزمه کنم "جغد پرسروصدایی که شبا هوهو میکنه و به ارواح شگفتانگیز ما خیره میشه". فکر نمیکردم که متوجه حرفم بشود ولی جغد با تیزی گفت: "چی گفتی؟ بله، احتیاجی نیست کلمات رو تکرار کنی. من شنیدم و بهت میگم چه چیزی تَهِ دُمِ اون جغد قرار داره و تو هم حرفم رو میفهمی." جغد به سوی من خم شد و با کلی تکان دادن سرش در گوشم زمزمه کرد: "غرور! نچسب بودن! اینه! به ملکهی پریان ما نزدیک نشو." (این جملهی آخر را با لحنی تحقیرآمیز و تلخ گفت.) "اُه، عزیزم! ما برای امثال اونها به قدر کافی خوب نیستیم. ما برای بهترین خوانندههای زمین تابلو هستیم، حالا بگو اینجوری نیست؟"
من با تردید گفتم: "خب، من خیلی دوست دارم صدات رو بشنوم : اما میدونی، اکثر مردم به قناری و بلبل و مثل اون فکر میکنن؛ حتماً راجع بش شنیدی، نشنیدی؟ و به خاطر همین فکر کنم شاید- البته نمیدونم- شاید سبک خوندن تو دقیقاً اون چیزی نیست که اونا مناسب همراهی رقصشون میدونن. آهان؟" جغد که داشت خودش را بالا میکشید گفت: "من باید محترمانه چنین امیدی نداشته باشم، خانوادهی ما هیچوقت برای رقص کوتاه نمیان و نخواهند اومد. چرا، اصلاً به چی داری فکر میکنی؟" جغد با عصبانیت ادامه داد: "برای من اونجا نشستن و سکسکه کردن خیلی قشنگه" –جغد حرفش را قطع کرد و با دقت به اطرافش و بالا و پایین نگاه کرد و سپس با صدایی بلندتر ادامه داد: "که برای اون آقا و خانمای کوچیک سکسکه کنم. اگه این کارم برای اونا مناسب نیست،مطمئنم برای من هم نیست. و " (عصبانیت جغد برمیگردد) " اگه اونا از من انتظار دارن چون دارن، من یک کلمه هم حرف نزنم چون دارن میرقصن وبه حماقتشون ادامه میدن، خیلی در اشتباهن و واسهی همین بهشون میگم"
از حرفهایی که قبل از ترسیدنم رد و بدل شد این خط بیپروا ذکر شد و من حق داشتم. هنوز جغد داشت برای آخرین بار سر خود را مصرانه تکان میداد که ۴ جسم لاغر از شاخهای بالای سر آن پایین آمدند و در یک چشم بههم زدن نوعی طناب کنفی به دور بدن پرندهی ناراحت انداخته شد و پرنده را در حالی که با صدای بلند اعتراض میکرد به هوا برد و در برکهی "فِلوُ" انداخت.
وقتی به سمت جغد دویدم صدای آب و غلغل کردن آب در گلوی جغد و صدای خندهی سرد آن شنیده میشد. چیزی از بالای سرم با سرعت عبور کرد و وقتی که لب برکه، که الان دیگر پرهیاهو شده بود، مشغول جستجو بودم، جغدی ژولیده وعصبانی از لبهی برکه بالا آمد و کنار پایم ایستاد، خودش را تکان داد و بال زد و برای چندین دقیقه بدون آنکه چیز قابل ذکری بگوید، با خشم دندانهایش را به هم فشرد.
در حالی که به من خیره شده بود ناگهان گفت –و خشمی سرکوب شده و بیرحم در صدایش بود که من سریعاً یکی دو قدم عقب رفتم- "شنیدی؟ گفتن خیلی متأسف هستن، ولی منو با اردک اشتباه گرفتن. البته اگه توی ذهنشون برای گمراه کردن و خرد کردن همه چیز کافی نباشه." جغد را با احساس جابهجا کردند و اول از همه اینگونه شروع شد که منقارش را از علف پر کردند که این کار مرا واقعاً ترساند که نکند رگ یا مجرایی پاره شود. ولی جغد توانست غلبه کند و سالم بماند و در حالی که ساکت و بینفس بود نشست.
به نظر کمی دلسوزی لازم میآمد ولی من هنوز در دلسوزی محتاط بودم چون احساس کردم با این ذهنیتی که الان دارد ممکن است پرندهی ما این عبارت پرمعنا را نوعی ناسزا تلقی کند. پس برای یک دقیقهی شرمبار ایستادیم و بیهیچ صحبتی به هم نگاه کردیم که صدایی منحرفمان کرد. اول از همه صدای نازک ساعت آلاچیق و سپس صدای عمیقتر چهار گوشهی قلعه و بعد برج لپتون که صدای ساعت برج کورفیو را به خاطر نزدیکی در صدای خود غرق کرد.
جغد یک مرتبه و با خسخس گفت: "اون چیه؟" من در حالی که برای اطمینان به ساعت مچیم نگاه کردم گفت: "فکر کنم نیمه شبه" جغد فریاد زد و با شگفتزدگی گفت: "نیمه شب؟ و من انقدر خیس شدم که نمیتونم یک یارد هم بپرم! بیا این جا، تو منو بلند میکنی و میذاری روی درخت، نمیکنی، خب من از پات بالا میرم و تو دیگه مطمئناً هیچوقت اینو از من نمیخوای. حالا زود باش!" من اطاعت کردم.
"چه درختی رو میخوای؟" "معلومه، درخت خودم، مطمئناً! اونجا!" سرش را به سمت دیوار تکان داد. "خب، منظورت درخت کالکسِ؟" این جمله را در حالی گفتم که به آن سمت دویدم. "من باید اِسمای مسخرهای که روشون میذارید رو بدونم؟" "اونی که انگار یه در توش داره. سریعتر برو! تا یه دقیقه دیگه میرسن." همانطور که میدویدم پرسیدم: "کی؟ چی شده؟" در حالی که آن موجود خیس را گرفته بودم و بیشتر از تلوتلو خوردن میترسیدم و میخواستم روی چمن بلند تلوتلو نخورم. این پرندهی خودخواه گفت: "خیلی زود میبینیشون." "تو فقط بذار من روی درخت برم، دیگه حالم خوب میشه."
و حدس میزنم که همینطور بود چون خیلی سریع با بالهای باز از درخت بالا رفت و بدون یک کلمه تشکر لابلای یک سوراخ ناپدید شد. من نگاهی به اطراف انداختم اما احساس راحتی نمیکردم. برج کورفیو هنوز آهنگ دیوید را پخش میکرد و تون ادامه آن را برای سومین و آخرین بار پخش کرد ولی ساعتهای دیگر آنچه را میخواستند بگویند گفته بودند و حالا سکوت بود و دومرتبه آببند آسیاب تنها چیزی بود که بدون خستگی این سکوت را میشکست و یا نه - آن را تشدید میکرد.
چرا جغد آنقدر مضطرب بود تا مخفی شود؟ علتش همان چیزی است که الان به سراغ من آمده است. هرچند هر کسی هم که داشت میآمد باز میدانستم وقت آن نبود که از زمینهای باز عبور کنم. بهتر بود تلاشم را بکنم تا حضور خود را مخفی کنم و این کار را نیز با ماندن در سوی تاریک درخت انجام دادم.
تمامی این اتفاقات چندین سال پیش رخ داد، قبل از اینکه زمان آمدن تابستان شود. من هنوز بعضی شبها داخل زمینهای بازی میروم ولی قبل از نیمه شب برمیگردم. فهمیدهام که بعد از تاریکی از جمع خوشم نمیآید- مثلاً در آتشبازیهای ۴ ژوئن. میدانی- نه نمیدانی، اما من میدانم- این نگاههای کنجکاو را: و افرادی که آن نگاهها را به صورت دارند. آنقدر ناگهانی تغییر مکان میدهند که ممکن است صورتهایشان را زیر آرنجت بیابی در حالی که انتظارش را نداری، و به گونه ای به صورتت مینگرند که انگار به دنبال کسی میگردند که فکر میکنم فردی است که اگر پیدایش نکنند خوشحال خواهد شد. "از کجا میآیند؟" بعضیهایشان فکر کنم از آب و بعضی دیگر از زمین. این طور به نظر میرسد. اما مطمئنم بهترین کار آن است که توجهی به آنها نکرده و لمسشان نکنیم.
بله، من مطمئناً جمعیت زمینهای بازی به هنگام روز را نسبت به جمعیتی که پس از تاریکی به آنجا میآیند ترجیح میدهم.
ام. آر. جیمز
برگردان: داوود مشهدیزاده
برگردان: داوود مشهدیزاده
منبع : پایگاه اطلاعرسانی دیباچه
وایرال شده در شبکههای اجتماعی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست