سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

سپیدسرخ


سپیدسرخ
به نظر سهروردی همه پیشوایان راه روحانی مثل افلاطون، هرمس، جاماسب، فیثاغورث و جز آن که همه حکیمانی متاله بودند و به زبان رمز سخن می گفتند سهروردی نیز می گوید؛ «رمز را نتوان مطرود داشت و رد و جرح آن از خرد بیرون است که نخست فهم باید کرد و سپس ایراد.»به همین مناسبت اینجا به رمزگشایی عقل سرخ یکی از داستان های تمثیلی شیخ اشراق می پردازیم.
خلاصه ماجرا؛شخصی از دیگری می پرسد آیا مرغان زبان هم را می دانند و دیگری پاسخ می دهد بله، می پرسد تو از کجا می دانی؟ و آن شخص که راوی داستان است جواب می دهد وقتی آفریدگار خواست نهاد مرا به وجود آورد مرا در صورت بازی آفرید و در آن ولایتی که من بودم بازهای دیگری هم بودند که با هم گفت و شنود می کردیم تا اینکه بر اثر تقدیر من اسیر شدم و پس از آن ولایت که آشیان ما بود ما را به ولایتی دیگر بردند و بر من ده موکل نهادند تا روزی که این موکلان از من غافل بودند به گوشه ای خزیدم و به سوی صحرا روی نهادم. آنجا شخصی را دیدم که محاسن و رنگ و روی او سرخ بود پنداشتم جوان است. گفتم ای جوان از کجا می آیی. گفت من پیری نورانی ام. گفتم محاسنت چرا سپید نگشته و سرخ است. گفت محاسن من سپید است و آنکه تو را در دام اسیر کرد مدت هاست که مرا در چاه سیاه انداخت این رنگ من که سرخ می بینی از آن است اگرنه من سپید و نورانی ام و هر سپید چون با سیاه آمیخته شود سرخ نماید مثل چراغ. پس گفتم ای پیر از کجا می آیی و او گفت از پس کوه قاف که آشیان تو نیز آنجا بوده است، من سیاحم و در جهان عجایب می بینم. راوی می پرسد از عجایب در جهان چه دیدی و عقل سرخ می گوید؛ هفت چیز
۱) کوه قاف،
۲) گوهر شب افروز،
۳) درخت طوبی،
۴) دوازده کارگاه،
۵) زره داوودی،
۶) تیغ بلارک،
۷) چشمه زندگانی.
پس عقل سرخ تک تک این عجایب را برای باز توضیح می دهد تا باز بتواند به جایگاه واقعی اش بازگردد و ما اکنون می پردازیم به اینکه هر کدام از اینها سمبل چه چیزی هستند.
در داستان عقل سرخ نفس یا روح انسانی در هیئت بازی درآمده که قبل از هبوط در عالم سفلی در ولایت خویش یا عالم علوی با دیگر بازان سخن می گفته تا روزی که صیادان قضا و قدر او را اسیر می کنند و به ولایتی دیگر می برند.
ولایتی دیگر؛ در مقابل آن ولایت، عالم سفلی یا جهان کون و فساد است. این باز اسیر در این جهان در قفس تن اسیر است و تا زمانی که این قفس پابرجاست اسارت باز یا نفس هم ادامه دارد.
ده موکل؛ پنج حس ظاهر و پنج حس باطن است. باز اسیر را این ده حس به دنیای مادی و محسوس مشغول می کند.
دو چشم؛ اشاره به عقل نظری و عقل عملی دارد که در آغاز اسارت بسته است اما باز شدن آنها بیداری از خواب غفلت و جهالت است که نفس انسانی به غربت و تبعید خود پی می برد و نجات از بند را آرزو می کند.
چاه سیاه؛ رمز عالم کون و فساد است یا همان مغرب یعنی جهان ظلمت و سایه و اجسام مادی است و محل غروب و افول نور و روشنی در مقابل مشرق که جهان انوار فرشتگان و اشراق انوار است.
کوه قاف؛ کوه قاف که یازده کوه است مجموعه هفت فلک سیارات سبعه، دو فلک ثوابت و فلک اطلس در فوق آنها و دو فلک اثیر و زمهریر در زیر آنها.
درخت طوبی؛ این درخت که به ماه نور می بخشد در کوه چهارم است که مثالش همان خورشید در عالم حس است. خورشید در عالم حس و طوبی در عالم مثال مظاهر خداوند یا نورالانوارند.
دوازده کارگاه؛ این رمزها نشان دهنده تاثیر افلاک و ستارگان در به وجود آمدن موجودات عالم تحت القمر از بسایط و مرکبات است. دوازده کارگاه که رمز دوازده برج است که در آنها استاد چهارم خورشید و استاد هفتم ماه است که از خورشید کسب فیض می کند.
زره داوودی؛ بندهایی است که باز را که رمز روح یا نفس ناطقه انسانی است در این عالم اسیر کرده اند آنچه روح را در این جهان اسیر کرده تن یا جسم است. حلقه هایی که این زره را تشکیل داده اند از همان ماده اصلی چهار عنصر ترکیب شده اند و علت نسبت داوودی به زره به علت محکمی و استواری زره است که داوود نبی به این صنعت مشهور بوده و زره های محکم می ساخته و علت این تشبیه نیز آن است که زره بدن که از عناصر ساخته می شود و نفس در آن محبوس است آفرینش و صنعت خداوند است.
تیغ بلارک؛ باز می داند که آنچه او را اسیر خاک کرده، تن است و برای رهایی از دام باید زره بدن را از خود دور کند و پیر به باز می گوید تنها با تیغ بلارک می تواند چنین کند و این تیغ بلارک مرگ است که به وسیله آن زره تن یا جسد از هم گشاده می شود و حلقه های آن از هم بریده می شود.
جلاد؛ موکل این تیغ مرگ فرشته ای است از فرشتگان خدا که عزرائیل نام دارد و به همین علت عقل سرخ می گوید که این جلاد در ولایت ماست یعنی در عالم فرشتگان. زره بر عده ای به سختی گشاده می شود آن هم بر کسانی که پایبند تعلقات دنیایند.
چشمه زندگانی؛ این چشمه اشاره به دیدار خضر با موسی دارد و این همان آب حیات است و خضر رمزی از تمامیت دوران است.
ظلمات؛ سیاهی و ظلمت از نظر سهروردی معادل با نیستی و عدم نور است. همان طور که مغرب محل فرو رفتن آفتاب، مظهر ظلمت و عالم جسم و ماده است هیولی هم مساوی با عدم و ظلمت و نیستی است.
منیره پنج تنی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید