چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
کلاغها
ماشین آهسته از جادهٔ تاریك میگذشت. زن گفت:«یككم یواشتر برو. همینجاهاست. یه جادهٔ خاكی فرعیه. آهان همینه. بپیچ.» مرد روی ترمز زد و ماشین با سر و صدای زیادی ایستاد. زن سرفه كرد. مرد گفت:«تو این سنگ و سقطها كه نمیشه برم. همینمون مونده كه پنچربشیم.»
زن گفت:«عوضش خلوتِ خلوته، هیچكس اینوقت شب از اینجا ردنمیشه.»
كنار جادهٔ فرعی باریكی كه از جادهٔ اصلی جدا میشد، سولهٔ بزرگی بود. مرد گفت:«اینجا كه كارخونه است. اتاقك نگهبان هم داره انگار. ممكنه گندش دربیاد.»
زن سرش را به پشتی صندلی تكیه داد و گفت:«هرجا میریم كه تو یهبهونهای میگیری. من حالم خوب نیس. سرم گیج میره، دارم بالا میارم. توانگار اصلاً حالیت نیس.»
مرد فرمان را چرخاند و بهطرف شیب جاده راه افتاد. سیگاری از جیبشدرآورد و كبریت كشید و سیگار را روشن كرد. زن از دود غلیظی كه در اتاقك ماشین پیچید به سرفه افتاد. مرد شیشه را تا نیمه پایین كشید و گفت:«روتو برم! من بهونه میگیرم؟ كی گفت دم همون خونه بذاریمش خودمونو خلاص كنیم؟ تو خودت شروع كردی شِر و وِر بافتن كه باید یهجا باشه كه بتونی دو مشت خاك روش بریزی و از این مزخرفات.»
ـ آره من گفتم. آخه دم اون آشغالدونی كه نمیشد، جلو چشم اونهمه همسایهٔ فضولباشی. اما از سر شب تا حالا هزار جا نشونت دادهم كه خلوت بوده، تو هر دفعه یه چیزی گفتهای. چشمام داره سیاهی میره. كاش میشد یهدقه وایسی.
ـ وایسم؟ مُخت از كار افتاده؟ این موقع شب با این ماشین لكنته همینجوریشم تابلوییم. مگه اون موتوری رو ندیدی كه تو نخمون بود؟ میخوای نصفه شبی خِرمونو بگیرن؟
ماشین توی دستانداز افتاد و موتور زوزه كشید. زن شكمش را گرفت و ناله كرد.
ـ تو كه اینقدر میترسی میخواستی نیای. من كه ازت نخواستم. خودم از پسش برمیآم. اگر هول كردهای همینجا وایسا پیاده میشم.
ـ نمیشه همینجا پرتش كنی بیرون؟
ـ پرتش كنم؟ اینجا؟
ـ اونجا رو ببین. یه گودال بزرگ هست. برو بیندازش اون تو.
زن گفت: «باشه.» و در را باز كرد. چند نفس عمیق كشید. مرد به اطراف نگاه كرد و گفت:«وایسا یككم برم جلوتر، اینجا نمیشه وایستاد.»
ـ تو برو یه گشتی بزن برگرد سر جاده. من میام اونجا.
ـ به سرت زده!
ـ همین كه گفتم. میخوای هم برو دیگه برنگرد. میدونستم آدمش نیستی.
زن بقچهٔ نارنجی را برداشت و پیاده شد و از شیب راه، از میان خاك وخُلها پایین رفت. سپیده دمیده بود و از پشت دودكشهای یك كورهپزخانه لكههای نارنجی دیده میشد.
مرد گفت:«یه ربع دیگه برمیگردم سر جاده. دیر نكنیها!»
زن برگشت. از لابهلای خُرده سنگها و بوتههای خشك شدهٔ خار لنگلنگان بهطرف گودال راه افتاد. بقچه از دستش رها شد و صدای خفهای كرد. زن دستش را به كمر گرفت و خم شد. كلاغی جیغكشان از بالای سرش گذشت. سر جایش وا رفت و به نفسنفس افتاد و چشمهایش را بست و هقهق كرد. بلند شد و چادرش را تكاند. پاكشان به طرف گودال راه افتاد، ازسوز سردی كه میوزید چشمهایش آب افتاده بود. صدای پارس سگی از محوطهٔ كورهپزخانه بلند شد. زن قدمهایش را تندتر كرد. به لبهٔ گودال رسیده بود. گودال پر از لجن و مایع سیاهرنگ بدبویی بود. زن رویش را برگرداند وعق زد. صدای پارس سگ نزدیكتر شده بود. زن بهطرف كومهای ازنخالههای ساختمانی رفت. در شیب كومه بقچه را زمین گذاشت و با تكهای حلبی زنگزده شروع به كندن زمین كرد. نفسنفس میزد و رشتهای عرقروی پیشانیاش راه افتاده بود. با سر آستین عرق را پاك كرد. چشمش كه به سگ افتاد تندتر كند. سر انگشتانش میسوخت. سگ آنطرف گودال ایستاده بود و لهله میزد. چشمهایش میدرخشید. زن بقچه را كه خونابه از آن نشست میكرد در حفرهای كه كنده بود گذاشت و با تكه حلبی خاك رویش ریخت، وقتی سر برگرداند سگ را پشت سر خود دید. چشمهای سیاه گُرگرفتهای داشت و با صدای بلند خرخر میكرد. بلند شد و حلبی را رو به سگ گرفت.
ـ چخه!
سگ از جایش جنب نخورد. زن پا به زمین كوفت.
ـ چخه!
سگ، همانطور كه زبانش از دهانش بیرون افتاده بود، جلو آمد. زن عقب رفت. سگ جلوتر آمد و زن باز هم عقبتر رفت. سگ پوزهاش را در خاك نرم حفره فرو برد. زن پا به زمین كوفت و حلبی را پرتاب كرد، كه از بالای سرسگ گذشت. سگ خرخر كرد و دندانهایش را نشان داد. زن جیغ خفهای كشید و خم شد كلوخی برداشت، اما كلوخ از فشار انگشتانش وا رفت.
ـ چخه! بدپوز سگ پدر!
زن به طرف صدا برگشت. پیرمرد دراز و لاغری بود كه پالتو كهنهای به تن داشت و چوبدستی گرهدارش را رو به سگ گرفته بود.
ـ نترس خانم! گمشو ملعون بیپدر!
سگ عقب رفت. گوشهایش سیخ شده بود و دمش را تندتند تكان میداد. پیرمرد رو به زن كرد و گفت:«اینجا چی كار میكنی خانم!»
زن مِنمِن كرد و برگشت نگاهی به جاده انداخت.
ـ منتظر شوهرم هستم.
ـ شوهرتان؟
ـ ها... بله. برمیگرده الان.
پیرمرد نگاهی به اطراف انداخت و نوك چوبدستیاش را در نخالهها فرو برد. سگ كه خرخر میكرد سر جایش ایستاده بود و پیرمرد را میپایید.
ـ این جهنمدره جای مناسبی برای یه خانم نیس.
ـ گفتم كه، منتظر شوهرمم... الان دیگه پیداش میشه. حالم بههم خورده بود... گفتم شاید اینجا آبی پیدا بشه كه به سر و صورتم بزنم.
پیرمرد از زیر ابروهای پرپشتش به زن نگاه میكرد و چانهاش، حتی وقتی هم كه حرف نمیزد، میجنبید.
ـ اگه آب میخواین دنبال من بیاین.
ـ نه... باید برگردم سر جاده.
زن به طرف سربالایی راه افتاد. پیرمرد چوبدستیاش را به طرف او گرفت.
ـ مگه دنبال آب نیومده بودین؟
ـ ها... بله. اما دیگه از خیرش گذشتم.
زن به راهش ادامه داد. پیرمرد دنبالش راه افتاد.
ـ وایسین!
زن برگشت، قدمهایش را تندتر برداشت.
ـ وایسین! با شما هستم خانم!
زن كه از میان پارهسنگها و بوتههای خشكیده بالا میرفت سر برگرداند و دید كه پیرمرد از كومهای كه روی دوشش بود پرتقالی بیرون آورده است.
ـ بگیریدش... آب داره. حالتون رو جا میآره.
زن دید كه سگ با پنجههایش خاك حفره را میكند. خم شد سنگی برداشت و بهطرف سگ پرتاب كرد. سگ سر جایش ایستاده بود و تكان نمیخورد. زن داد زد:«گمشو حیوون!»
پیرمرد به سگ نگاه كرد و گفت:«نترسین. تا من اینجام نترسین... نكنه از من میترسین؟»
ـ گفتم كه باید برم، دیرم شده.
سنگی زیر پای زن لغزید. تعادلش را از دست داد و غلتید، و پیش از آنكه به زمین بخورد پیرمرد زیر بغلش را گرفت. زن دید كه یك چشم پیرمردشیشهای است و پلك نمیزند. مچ زن هنوز در دست پیرمرد بود. صدای بوق ماشین بلند شد.
زن گفت:«خودشه!»
مُچِ زن هنوز در دست پیرمرد بود. صدای بوق ماشین بلند شد.
ـ خودشه!
پیرمرد مچ زن را رها كرد. نور چراغهای ماشین خاكریز راه را روشن میكرد. زن خودش را بالا كشید. پیرمرد خیره نگاهش میكرد و پرتقال را میان انگشتانش میچرخاند. زن برگشت و به پیرمرد و بعد به كومهٔ نخالهها نگاه كرد. اولین پرتوهای خورشید از پشت دودكش كورهپزخانه میدرخشید و دستهای كلاغ سیاه بالای گودال چرخ میزد.
دنا فرهنگ
منبع : پایگاه اطلاعرسانی دیباچه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست