چهارشنبه, ۱۸ مهر, ۱۴۰۳ / 9 October, 2024
مجله ویستا
پایان نامه تزار ...
«موریس پاله ئولوک» نویسنده نامی فرانسوی که مدتی سفارت کشورش در دربار تزار نیکلای دوم آخرین امپراطور روسیه تزاری را بر عهده داشت میگوید مسئولیت بخش بزرگی از حوادث خونین سالهای اولیه قرن بیستم میلادی در ایران بر عهده تزار نیکلای دوم است. به گفته وی انعقاد قرارداد تجزیه ایران در ۱۹۰۷، حادثه به توپبستن مجلس شورای ملی و کشتار آزادیخواهان و روحانیون۱ در تهران در ۱۹۰۸، حمله مسلحانه به بارگاه امام هشتم شیعیان در ۱۹۱۳ و تمامی یاغیگریهای محمدعلی شاه قاجار در برابر مردم که همزمان با شکلگیری نهضت مشروطه در ایران به وقوع پیوست، عموماً با دستور و خطدهی تزار نیکلای دوم آخرین امپراطوری روسیه صورت گرفت. اما تزار خود مرگ فجیع و هولناکی داشت. موریس پاله ئولوک که در هنگام قتل تزار و خانوادهاش، سفیرکبیر فرانسه در مسکو بود، گزارش تکان دهنده این قتل دستهجمعی را در کتاب خاطرات خود آورده است. در این گزارش که در فصلی به نام «پردهای از فجایع انقلاب اکتبر» منعکس گردیده، چنین میخوانیم:
مرگ «راسپوتین» کشیش مکاری که روح و جسم ملکهی روسیه را تسخیر کرده بود، دیباچهی سقوط حکومت سلطنتی روسیه بود. پس از مرگ وی، در ظرف چند روز، بلکه چند ساعت، کاخ حکومت تزاری فرو ریخت.
در روز دوازدهم ماه مارس ۱۹۱۷ آتش انقلاب زبانه کشید. در روز پانزدهم مارس امپراطور از سلطنت استعفا کرد. روز ۲۱ همان ماه تمام افراد خانوادهی امپراطوری، که بعد از آن به «خانوادهی رومانف» معروف شد، بنا بر ارادهی ملت در کاخ محبوس شدند.
در آغاز انقلاب، هنگامی که پادگان نظامی «پطروگراد» یاغی شده و آتش خشم ملت شعلهور گشته و سراسر پایتخت روسیه را خون و آتش فراگرفته بود، نیکلای دوم با عنوان فرمانده کل قوای روسیه در مرکز کل فرماندهی به سر میبرد.
ولی در همان حال وزیران او هر یک بگوشهای میگریختند، و مجلس ملی «دوما» در برابر یاغیگری و انقلاب بر خود میلرزید.
ملکه «آلکساندرا فئودورونا» با فرزندان خود در کاخ تنها بسر میبرد. او در آغاز کار به اهمیت انقلاب پی نبرده بود و شاید اصلاً ظهور آن را امکان ناپذیر میپنداشت. ولی بعد به چشم خود دید که تمام قراولان مخصوص امپراطور و قزاقان رشید اسکورت شاهی و همچنین پاسبانان دربار به شورشیان پیوستند.. حتی بدتر از آن را دید... دید که نزدیکترین خدمتگزارانش، و مخصوصاً آنها که مقام و عنوان و لقب و سردوشی و نشانها و امتیازات خود را در سایهی توجه و محبت وی بدست آورده بودند نیز او را ترک گفته و تنهایش گذاشتند.
از بدبختی، یگانه پسر و دختر وی نیز به مرض سرخک شدیدی گرفتار شده بودند و ملکهی تیره روز در آن کاخ در هم ریخته روز و شام به پرستاری ایشان مشغول بود.
ولی چنانکه خود نوشته است چیزی که فوقالعاده او را پریشان میداشت بیخبری از احوال امپراطور بود. میدانست که سرداران وی نیز او را ترک گفته و گریختهاند از آن میترسید که مبادا سران انقلاب او را به حبس افکنده و مجبور ساخته باشند که از اختیارات و حقوق سلطنتی چشم پوشد، و به ملت خود آزادی بیشتر عطا کند. بقول خودش این فکر «او را میکشت»، زیرا اگر امپراطور از «حقوقی که با تشریفات مخصوص دینی، از جانب خداوند بدو اعطا شده بود» میگذشت، در برابر پروردگار گناهی بخشایش ناپذیر مرتکب میشد!
عاقبت پس از هشت روز انتظار، که ملکهی روسیه خود آن را «کابوس» خوانده است، شوهرش را مانند محبوسی به کاخ آوردند. تزار مثل کسی که از بیماری سختی برخاسته باشد، بسیار لاغر و پژمرده بود. به محض ورود ملکه را مطمئن ساخت که برخلاف سوگندی که در روز تاجگذاری خویش در کلیسای «کرملین» خورده است، اقدامی نکرده و استعفا از سلطنت را بر تفویض اختیارات و حقوق امپراطوری به ملت ترجیح داده است!
در همان حال که تزار و ملکه تمام اقتدارات و امتیازات سلطنت را از دست داده به صورت افرادی بسیار عادی درآمده بودند، اتفاق شوم دیگری نیز مایهی کمال نفرت و عذاب روحی ایشان گردید.
چند نفر سرباز و یک افسر در حدود ساعت نه شب ۲۲ ماه مارس، تابوت دوست مقدس و عزیزشان «راسپوتین» را،که پس از قتل او محرمانه در کلیسای کوچکی در کاخ تزار سپرده شده بود، از گور بیرون کشیدند و به جنگل در چند فرسنگی «پطروگراد» بردند. آنجا جسد آن کشیش را از تابوت بدر آوردند و بالای تودهی عظیم هزیمی که به نفت آغشته بود قرار دادند و آتش زدند! لاشه راسپوتین شش ساعت تمام میسوخت و در تمام این مدت با آن که باد بسیار سردی میوزید و آن دود متعفن را مانند گردباد سیاهی به اطراف میپراکند، صدها تن از روستائیان بیحرکت و خاموش گرد آن آتش شوم حلقه زده با قیافههای بهتآمیز سرنوشت عزیزترین دوستان و مشاوران تزار را تماشا میکرند. همین که کار آتش به پایان رسید سربازان خاکستر راسپوتین راجمع کردند و در زیر برف پنهان ساختند.
پنج ماه بعد، در ماه اوت ۱۹۱۷ حکومت موقتی روسیه که مورد حملات و دشنامهای تهدیدآمیز شورشطلبان بلشویک بود، وجود خانوادهی سلطنتی را در نزدیکی شهر «پطروگراد» مقتضی ندانست و برای اینکه ایشان را از خطر مرگ برهاند، دستور داد که تزار و ملکه و فرزندان و همراهان ایشان را به شهر «توبولسک» اولین مرحلهی راه دراز سیبری، که شهری آرام و دور افتاده بود، و مردم آن نیز از دوران حکومت تزار خاطرات خوشی داشتند، منتقل سازند.
ولی برای زندانیان عزیمت ازکاخ سلطنتی به منزلهی تشدید مجازات و مشقات بود. اقامتگاه تازه با آنکه وسائل زندگانی کافی داشت، به نردهای آهنین محدود بود و مانند زندانی از طرف قراولان حراست میشد.
حکومت موقتی روسیه تزار و ملکه را در انتخاب ندیمان و همراهان خود آزاد گذارده بود. برخی از درباریان، مانند سرهنگ ن. آجودان مخصوص تزار که همیشه مورد کمال توجه و مهربانی او بود، از همراهی خاندان سلطنتی سرباز زدند، ولی در عوض برخی دیگر، مثل سرهنگ تاتیس چف آجودان دیگر امپراطور، پرنس دولگروکی مارشال دربار، کنتس هندریکف و مادمازل شنایدر ندیمههای ملکه، بوتکین پزشک مخصوص و پییر ژیلیار سویسی مربی ولیعهد، با کمال اشتیاق و گذشت، خود را در بدبختی شاه و ملکه شریک ساختند و همراه ایشان به تبعیدگاه سیبری رفتند.
در شهر توبولسک به خانواده سلطنتی بسیار بد میگذشت. زیرا گذشته از تنهائی و زندگانی محدود بیروح و یکنواخت، مراقبت آشکار و نهانی جاسوسان دولت و حضور دائم قراولان هم مایهی شکنجه و عذاب روحی ایشان بود. بیخبری از تحولات سیاسی روسیه نیز تزار و ملکه را فوقالعاده نگران میداشت، و چون در ماه نوامبر خبر رسید که حکومت موقتی سرنگون گشته و زمام امور روسیه منحصراً به دست لنین پیشوای انقلابیون افتاده است، این نگرانی فزونتر گردید.
در اواخر دسامبر معلوم شد که حکومت دیکتاتوری بولشویک بر مخالفان خود مستولی شده ودر سراسر روسیه حکومت وحشت و ترور برقرار ساخته و با حربهی تهدید و شکنجه و مردمکشی به قتل عام مخالفین و انهدام کلیساها و آثار مقدس و ملی و مؤسسات حکومت تزاری مشغول است.
این اخبار وحشتانگیز، نیکلای دوم را سخت متأثر و ملول ساخت... زیرا دریافت که باکنارهگیری از سلطنت خبطی عظیم کرده است!... هنگامی که از پادشاهی استعفا کرد معتقد بود که این فداکاری کینه و عداوتی را که مردم روسیه نسبت به حکومت تزاری داشتند از میان برمیدارد و چون میان دولت و ملت اختلافی نماند، همگی یکدل و یک زبان بر ضد دشمن ملی قیام خواهند کرد و سربازان آلمان را از خاک روسیه بیرون خواهند راند...
چند روز بعد خبر رسید که دیکتاتورهای جدید کرملین با دولت آلمان از در صلح درآمده و در شهر بریست لیتوفسک پیمان مصالحه را امضا کرده و قسمتی ازخاک میهن را به دشمن سپردهاند!... ضمناً در جراید خوانده میشد که یکی از شرایط مصالحه از طرف آلمانیها این است که دولت انقلابی روسیه باید خانواده سلطنتی را «صحیح و سالم» به دولت آلمان تسلیم کند.
تزار از شنیدن این خبر برآشفت و به تغیر گفت: ـ توهین از این مصالحه بدتر نمیشود! مگر این که مخصوصاً این ماده را در مصالحه گنجانده باشند تا مرا در نظر ملت عزیزم کوچک و پست جلوه دهند...!
ملکه نیز فریاد کرد که: ـ اگر ما باید حفظ جان خود را مرهون آلمانیها باشیم، من ترجیح میدهم که بدست بلشویکها بمیرم!
گذشته از تأثرات شخصی و مصیبتهای ملی، زندانیان از لحاظ احتیاجات مادی هم در عذاب بودند.
هر روز از مقدار پول و مایحتاج زندگی و غذای ایشان کاسته میشد، تا کار به جائی رسید که جمعی از خدمتگزاران و ملازمین خود را مرخص کردند و در خوراک نیز به غذای سربازی قناعت نمودند. در همان حال مراقبت و حراست ایشان نیز به گروهی از سربازان سرخ سپرده شد که اصلاً با رعایت احترام و ادب بیگانه بودند و در مقابل دختران جوان تزار، عمداً در وقاحت و حرکات ناشایست و بیادبی افراط میکردند.
در روز ۲۲ آوریل ۱۹۱۸ از طرف کمیتهی اجرائیه مرکزی نمایندهای به نام بازیل یاکوبلف از مسکو وارد توبولسک گردید.
این مرد اختیارات فوقالعاده داشت و مجاز بود هر کس را که سر از فرمانش بپیچد بیمحاکمه تیرباران کند. یاکوبف نزد«نیکلای رومانف»، تزار سابق روسیه، رفت و به او ابلاغ کرد که «مأمور است وی را با تمام افراد خانواده و همراهانش به محلی که افشای نام آن هنوز مقتضی نیست منتقل سازد و این مسافرت چهار تا پنج روز طول خواهد کشید!» یاکوبلف با آنکه به سئوالات تشویشآمیز تزار، که مقصد و مقصود آن مسافرت مرموز را میپرسید، جواب روشنی نداد، از خلال گفتههایش چنین استنباط شد که دیکتاتورهای بولشویک میخواهند نیکلای دوم را به مسکو ببرند و به موجب قولی که به دولت آلمان دادهاند به امضا و تصدیق مصالحهی بریست لیتوفسک وادارش کنند. نیکلای از تصور این امر چنان متغیر شد که بیاختیار فریاد زد: ـ من مصالحهی بریست لیتوفسک را تصدیق کنم؟... پیش از چنین جنایتی دست خود را خواهم برید!
سه ساعت بعداز نیمه شب ۲۶ آوریل نیکلای با ملکه و دختر کوچکش «ماری نیکولایونا» طریق سفر پیش گرفتند و سایر فرزندان و همراهان بعد از آن به ایشان پیوستند.
در ۲۳ ماه مه باز تمام افراد خانوادهی امپراطوری در شهر بزرگ صنعتی یکاترین بورگ که در مرکز ناحیه اورال قرار دارد جمع شدند و در خانه بسیار کوچکی که از هر طرف بوسیلهی سربازان سرخ مراقبت میشد، منزل کردند.
از آن پس با تزار و نزدیکان او در نهایت بیرحمی و سختی رفتار شد. نخست پنجتن از همراهان و بسیاری از خدمتگزاران ایشان را به زندان افکندند. سپس دو تن یهودی به نام یعقوب یوروسکی و شایاگولوسن چکین که از بولشویکهای بسیار متعصب بودند، از طرف کمیتهی اجرائی مرکزی مسکو با دستورات سری و اختیارات نامحدود مأمور مراقبت ایشان شدند. یوروسکی برای اینکه بیشتر مراقب زندانیان باشد، در یکی از اطاقهای طبقهی اول عمارت مسکن گزید تا از آنجا خانه کوچکی را که منزل نیکلای و ملکه و فرزندان ایشان بود، کاملاً تحت نظر داشته باشد.
بعلاوه در راهروها و جلوی تمام درها نیز قراولانی گماشت و این سختگیریها زندگانی محبوسین را از آنچه در توبولسک بر آنان گذشته بود نیز به مراتب تلختر کرد.
در حدود ۱۲ماه ژوئیه در دستگاه یوروسکی و گولوس چکین تشویش و اضطرابی پدیدار شد و معلوم گردید که از چند هفته پیش، یک دسته از مخالفان انقلاب بنام «قوای سفید» به سرداری دریاسالار کولچاک با کمک دو فوج از اسران قدیمی چک از مشرق سیبری پیش میآیند و در همه جا بر قوای سرخ غالب گشته قریباً به نزدیکی یکاترین بورگ خواهند رسید.
گولوس چکین در برابر این خطر با شتاب راه مسکو پیش گرفت، تا دربارهی خانواده رومانوف از لنین دستورات لازم بگیرد.
روز شانزدهم ماه ژوئیه هم بر زندانیان مثل روزهای دیگر گذشت. پس از آنکه در ساعت هشت شام سادهای خوردند، برای منصرف کردن و مشغول داشتن خویش به بازی ورق پرداختند. اماافکار پریشان و اضطرابات درونی آنان را واداشت در ساعت ده و نیم به رعایت حال امپراطور، که بیمار و علیل بود، به جامه خواب رفتند.
سه ساعت بعد ناگهان صدای چکمههای سنگین قراولان از اطاق مجاور، ایشان را بیدار کرد. یوروسکی با یکدسته سرباز وارد اطاق شد و با صدای وحشتانگیزی گفت: ـ برخیزید و زود لباس بپوشید... شما را باید به جای دیگری ببریم. زیرا قوای سفید به نزدیکی یکاترین بورگ رسیدهاند.
همین که همگی لباس پوشیدند آنان را به طبقهی زیرین عمارت بردند و در اطاق خالی تاریک و کوچکی گردآوردند. همه محبوسین یعنی امپراطور، ملکه و یک شاهزده پسر و چهار شاهزاده خانم و دکتر پوتکین و سه نوکر، که جمعاً یازده نفر بودند، در این اطاق جمع شدند و یکی از قراولان سرخ بایشان گفت: ـ همینجا صبر کنید!... چند دقیقهی دیگر اتومبیلهائی برای بردن شما خواهد رسید.
محبوسین ظاهراً احساس خطری نمیکردند. ولی چون انتظار طولانی شد و امپراطور و ملکه بواسطهی ضعف و کسالت اظهار خستگی کردند، تزار خواهش کرد که برای آن دو صندلی بیاورند.
دقیقهای نگذشت که در با کمال شدت باز شد. یوروسکی کمیسر بولشویک با دوازده سرباز سرخ که هر یک تپانچهای در دست داشت، وارد شدند. یوروسکی بیآنکه سخنی گوید تپانچهی خودرا به طرف نیکلای خالی کرد و او بر زمین افتاد. سربازان نیز سایر محبوسین را که از ترس بر جا خشک شده بودند، میان خود تقسیم کرده آنان را با کمال بیرحمی و در یک چشم بر هم زدن از پای درآوردند... این فاجعه در کمتر از دو دقیقه انجام گرفت!
ولی هنوز کار جنایتگران به پایان نرسیده بود. پس از کشتن آنان بایستی اجساد ایشان را نیز نابود کنند و این امر شومترین و ننگینترین اعمال آنها بود. مسکو دستور داده بود که از تزار و بستگان و نزدیکان او هیچگونه اثری باقی نگذارند و ترتیب کشتار و نابود کردن اجساد آنان به تفصیل از طرف کمیته اجرائی مرکزی که از لنین، تروتسکی، سوردلف و زینوویف و زنیسکی تشکیل میشد، معین شده بود. حتی دیکتاتورهای مسکو از ترس اینکه مبادا سربازان روسی از کشتار تزار خودداری کنند، احتیاطاً چند سرباز آلمانی هم به سربازان سرخی که مأمور ارتکاب این عمل فجیع بودند، افزودند.
برای نابود کردن اجساد مق+تولین، یوروسکی دستور داد که آنها را همچنان گرم و خونآلود درکامیونی بار کردند و به سرعت به یکی از جنگلهای نزدیک یکاترین بورگ بردند... در این جنگل میان درختان انبوه، زمین مسطحی بود و در آن میان چاهی از آثار یک معدن متروک قدیمی وجود داشت. این محل را یوروسکی از چند روز پیش مخصوصاً برای انجام مأموریت خویش در نظر گرفته بود.
در آنجا کشتگان را از کامیون فرو ریختند. نخست اشیاء کوچک و قیمتی مانند انگشتری و صلیب و گردنبند و مدال و امثال آن را از ایشان جدا کردند. سپس همگی را برهنه ساختند و در نهایت قساوت با ساطورهای قصابی قطعه قطعه کردند و یکصد و نود کیلوگرم تیزاب بر آن قطعات ریختند تا گوشت و استخوان را حل و نابود کنند و آنچه را که باقی ماند با دویست لیتر نفت آتش زدند. پس از آن نیز آنچه را که از این اعمال نفرتانگیز شنیع باقی ماند، با بیل به چاه معدن متروک قدیمی فرو ریختند....!
بدین ترتیب در شانزدهم و هفدهم ژوئیه ۱۹۱۸ نمایش دیگری از شومترین پردههای جنایتکاری اولادآدم در صحنهی پرآشوب جهان به پایان رسید!
پینوشت:
۱ـ از جمله مرحوم ثقةالاسلام تبریزی روحانی مجاهد آذربایجان که توسط روسها در روز عاشورا به دار کشیده شد.
منبع: «اطلاعات ماهانه» آذر ۱۳۲۸
۱ـ از جمله مرحوم ثقةالاسلام تبریزی روحانی مجاهد آذربایجان که توسط روسها در روز عاشورا به دار کشیده شد.
منبع: «اطلاعات ماهانه» آذر ۱۳۲۸
منبع : دوران
وایرال شده در شبکههای اجتماعی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست