شنبه, ۲۱ مهر, ۱۴۰۳ / 12 October, 2024
مجله ویستا
توسعه؛ تعالی اخلاق
«وقتی آرتوركستلر در ۱۹۳۳ به شوروی سفر میكند، جامعهای میبیند بهكلی آشفته و درهم ریخته. این كمونیست مومن به چشم میبیند كه در جامعه آرمانیاش هیچ چیز سرجایش نیست و هیچ سازمان یا دستگاه اداری درست كار نمیكند. كستلر در جایی از خود میپرسد كه این جامعه با این همه آشفتگی چرا اصلا زنده و پابرجا مانده است. اما در جوابی كه خودش میدهد نه پای همبستگی جهانی را بهمیان میكشد، نه از ارتش سرخ حرف میزند و نه رهبری حزب را عامل بقای این جامعه میداند. كستلر از چند آدم ساده و معمولی یاد میكند كه در طول سفر دیده و توجهاش را برانگیختهاند. افسری كه زن و بچهاش را در شهری گذاشته و به ماموریتی در سیبری میرفته است. كارمندی كه در نبود امكانات به كار خود چسبیده بوده است.... و كستلر در اینجا میگوید، همه این «آدمها» یك صفت مشترك داشتند. «همه كار خود را خوب میشناختند و در شرایط دشوار خوب انجام میدادند. به نظر او همین «آدمها» بودند كه جامعه شوروی را زنده نگاه داشته بودند_»
تجربه و مشاهده این كمونیست مومن از كمونیسم بیایمان و امنیتی كه شوروی آن زمان باشد در یك كلام خلاصه میشود: اگر آن آدمهای ساده و معمولی كار و وظیفه خود را خوب نمی شناختند و خوب انجام نمیدادند، آن نظام مدتها پیش در همان اوان ظهور شاید سقوط میكرد. بهبیان دیگر، و به سخن پنج جامعهشناس برجستهای كه كتاب «جامعه مطلوب» را نوشتهاند، شاهكلمه مورد بحث چیزی نیست مگر «مسئولیت» یعنی آن چیزی كه مستقیم و مرتبط با موضوعهای دیگر، در آفریدن جامعهای مطلوب نقشی سرنوشتساز دارد. و مسئولیت باتوجه آغاز میشود. ریچارد نیبور، عالم كلامشناس (theologian)، در كتاب «خویشتن مسئول» (۱۹۳۶) بحث میكند كه: «تمام عمل ما پاسخی است در برابر عملی كه از جانب ما سر میزند، چرا كه ما در احاطه شبكهای از روابط گزیرناپذیر بهسر میبریم و در آن وصل میشویم به انسانهای دیگر، به جهان طبیعی، و نیز به آن واقعیت غایی كه همه چیز را در بر میگیرد (خدا)». به تعریف نیبور مفهوم مسئولیت عبارت است از كنش یك عامل به منزله پاسخگویی در برابر عملی كه از ناحیه او سرزده و بر دیگران آثاری گذارده است. این تعریف در اصل روایتی از همان اصل كهن شرقی – كارما – است كه بهموجب آن هر عملی پیامدهایی بهبار میآورد كه شخص عامل به احتمال با آنها روبهرو خواهد شد پس به قطع باید پاسخگو هم باشد: «بهجز كشته ندروی_»
بااینحال اما، باز هم بهعقیده آن جامعهشناسان، موفقیت و كامروایی فردی در زمانه ما گویا اغلب مانع از آن میشود كه افراد تعهد و وظیفه خود در برابر دیگران را مدنظر داشته باشند، چه در روابط بیواسطه یا میان – فردی و چه در فضای عمومی. در هرصورت، مسئولیت شاه واژهای است كه در واژهنامه اخلاق باید خوانده شود. نبود یا نارسایی اخلاقیات بنیاد بسیاری بدیها و نابسامانیها و جفاكاریها است.
● انسان اقتصادی معقول
ضعف اخلاق فردی یعنی سستی و كاستی اعتماد عمومی و هرچه اعتماد عمومی در جامعهای كمتر باشد و تبعات آن بیشتر، پادرمیانی و مداخله دولت بیشتر میشود. یعنی هرچه كمتر بتوانیم با یكدیگر سازگاری و مدارا كنیم و كنار بیاییم، دولت بهناگزیر زیادتر دخالت میكند تا ما را با یكدیگر بهراه آورد. ناگفته روشن است كه دخالت بیشتر یعنی مقررات و قوانین عدیده و پیچیده و اعمال جبر و تحكم. بررسیهایی كه نظریهپردازان اجتماعی كردهاند. از جمله جوزف نیدهام و فرانسیس فوكویاما، و دومی در كتابش «اعتماد» بحث كرده است همه گویای آن است كه مقررات و احكام پرشماری كه برای تنظیم امور عمومی و روابط اقتصادی و اجتماعی پدید میآیند، هزینههای معاملاتی را افزایش میدهند و كارایی را كاهش. هزینههایی كه در رقم كلان سربه فلك میكشد. و این تنها یك وجه قضیه است.
اجازه دهید به این موضوع از زاویههای گوناگون نگاه كنیم و وجوه دیگر را ببینیم. فوكویاما اینطور آورده است: «اگر افراد تنها بر گرایش نفع فردی (بهاصطلاح معقول، كه بعد به حساب این كلمه هم خواهیم رسید) عمل كنند، آنگاه چیزهای سرنوشتساز دیگری چون تهور و سرزندگی، از خودگذشتگی، غرور، نیكوكاری، یا هرگونه فضایل دیگری كه به اجتماعها قابلیت زیست و بقا و تكامل تاریخی میدهند، در میان نخواهد بود.» و این وضعیت وقتی به تمامی خود را نشان میدهد كه دیده میشود «انسان، اقتصادی، معقول» كه عقیده اقتصاددانان كلاسیك از سده هجدهم و هماندیشان امروزی آنها بوده است، و بنابرهمان عقیده این انسان در پس بیشینهسازی نفع شخصی است و در عمل كسی از آب درمیآید كه جز نفعجویی فردی پروای دیگری ندارد و نفع فردیشان هم با منفعت جمعی و خیرعام سازگاری نمیكند. فوكوتساوایوكیچی كه او را از دلاوران فكری ژاپن عصرمیجی شناختهاند، در كتاب «نظریهی تمدن»، تمدن را چنین موجز و جامع تعریف كرده است: «تمدن تركیبی است از سطح معرفت و فضیلت جامعه در هر دوره یا مقطعی از تاریخش.» اما این فضیلت از كجا میآید؟
فضیلت، مسئولیت، ازخود گذشتگی، عدالت و نیكوكاری، یا هرگونه صفات و سجایای نیك و انسانی دیگری در كل بركات و موهبتهایی است كه از آستین متبرك اخلاق جامعه در میآیند. آستینی كه هرچه گشادهتر و پاكیزهتر، عدالت پابرجاتر و خیرعام گستردهتر_ از همین روست كه نابخردانه و گاه خطرناك است. آنطور كه مدافعان، پروپاقرص تكنولوژی سنگش را به سینه میزنند، سادهاندیشی كنیم و بپنداریم كه تكنولوژی تمام مسائل ریز و درشت جامعه را حل خواهد كرد. آن هم مسائلی مزمن كه چون كلافی درهم بافته یكی در دیگری فروبسته است. آن جامعهشناسانی كه اشاره كردیم، جای دیگری چنین میگویند:
این را میدانیم كه وابستگی متقابل جامعههای امروزین در عین پیچیدهبودن سست و شكننده هم هست. از همین رو ماندگاری، خیلی بیشتر از گذشته، بر اعتماد دوجانبه و نیكخواهی تمامی شهروندان استوار است و این امر در مورد آن گروههای جامعه كه كاركردهای اساسی دارند صادقتر است، از جمله بازرگانان و صاحبان كسب وكار، نیروی انسانی، دستگاه دولت، افراد كارشناس و اهل فن وحرفه. در شرایط موجود زمانه ما اقتصاد جامعه و توسعه اجتماعی در اصل بر مدار توانایی، حفظ نهادهایی میچرخند كه اعتماد متقابل و مسئولیت اجتماعی و مدنی را به ما منتقل میكنند.
● اخلاق و تكنولوژی
این را میدانیم كه توسعه اقتصادی امروز حاصل نسبتی از «دادهها» است كه در آن میان مواد اولیه كمتر سهم دارد و درعوض نوآوریهای تكنولوژیك و سازمانی اهمیت و ارزش فزاینده مییابند (مثلا، در یك اتومبیل كه نماد صنعت در نیمه اول قرن بیستم بود، مواد اولیه ۳۰ تا ۴۰ درصد ارزش آن را تشكیل میداد؛ در یك تراشهی الكترونیكی، كه محصول نمادی امروز است، مواد اولیه بهزحمت یك درصد ارزش آن را تشكیل میدهد). ولی این راهم باید دانست كه موسسات اقتصادی را نه بر پایه چندانی ثروتی كه تولید میكنند بلكه براساس چگونگی تولید و توزیع آن ثروت باید داوری كرد: آیا در جریان تولید ثروت، توانستهاند افراد اجتماع را به مشاركت در كار تولیدی، یادگیری و امور عمومی درآورند؟
بله، میدانیم كه تكنولوژی امكان بسیاری برایمان فراهم میكند و گاه توانی بیهمتا در كار و تولید و توسعه كمی میبخشد. اما تكنولوژی از هر رقم كه بگیریم – حتی پولكهای سیلیسیوم – چگونه میتواند اخلاق ما را اصلاح كند؟ اعتماد، دلسوزی و نیت خیر بیاموزد؟ وانگهی، تكنولوژی تیغ دو دم است، ممكن است همین بازمانده اخلاق پیشینی هم كه داشتهایم از بیخ ببرد و دور بریزد. دراینجا نمیخواهیم تفصیل دهیم كه همین اقتصاد الكترونیك، چه بیاخلاقیها و بلاهایی را میتواند نازل كند، اما برای آنكه بحث را ابتر نگذاریم، یكی دو نمونه از یافتههای جوئل كورتزمن میآوریم.
كورتزمن كه اقتصاددانی انسانگرا و دبیر اجرایی نشریهی «Harvard Business Review» است در كتاب كمنظیرش، «مرگ پول»، چنین داد دل درآورده است:
«اكنون قضیه این است كه سیستم الكترونیك هرمد و هوس و هیستری و جنونی را در هوا میقاپد و به سرتاسر دنیا پخش میكند. در نتیجه، عاملهای اساسی اقتصادی، یعنی توان یك شركت، كشش و برگشتپذیری اقتصاد یك كشور و دیگر عوامل عینی، دیگر چندان بهحساب آورده نمیشوند و در عوض موجآفرینیهای دروغین است كه بازارها را به حركت درمیآورند. و بساط معركه چندان پهن است كه گاه حتی چیزهایی چون طالعبینی و اعدادشناسی و موجالیوت(ELLIOT WAVE) بیشتر بهحساب آورده میشوند.» و جای دیگر اینطور ادامه میدهد كه «اندیشه بنیادینی كه در اقتصاد بهروال ریشه كرده همچنان مدافع آن است كه بازار فقط یك سازوكار كشف قیمت است. اما این اندیشه دیگر بااوضاع و احوال غریب امروز نمیخواند زیرا این اندیشه طبیعت واهی رفتاری را كه بسیاری معاملهگران در پیش میگیرند یا بسیاری خریداران خرید میكنند، نادیده میگیرد. این اندیشه غافل است كه افكار بیخود، موجآفرینی وسیاهبازیهای همهجور چه آثار و پیامدهای ناموجه و مخربی بر حركتهای بازار دارند.» كورتزمن نمونه بارز برای حرف خود میآورد بهاین شرح: «در روز ۱۵ نوامبر ۱۹۹۱ كه بازار سهام ۳/۱۲۰ واحد پایین افتاد هیچ اتفاقی در پهنه جهان رخ نداده بود كه موجب شده باشد وضعیت اقتصادی جهان نسبت به ۱۴ نوامبر تفاوت اساسی كرده باشد.
هیچ شركت بزرگی ورشكست نشده بود، هیچ كار و اطلاعاتی را دولت منتشر نكرده بود، هیچ ادغامی صورت نگرفته بود و هیچ معامله كلانی به هم نخورده بود. فقط این بود كه آن روز برای تكان خوردن بازار روز به نسبت مساعدی بود، گو كه برای عدهای هم پریشانكننده. همین بود كه دست نامرئی از آستین بیرون آمد.» و این وضعیت در جامعهای رخ میدهد مثل آمریكا كه مكتب اقتصادی هایك( فریدمن (HAYEK-FRIEDMAN) شكل نونواری از رقابت داروینی را وارد صحنه بازار كرده است. رقابتی كه در هیچ جا عملی نیست مگر به قیمت پیامدهای تباهی كه دیر یا زود میرسند. چنین وضعیتی یعنی معامله به خاطر معامله و سفته بازی برای شكار بیپروایانه سود: و در بنیاد، نبود اخلاق)
مویت رو اسمیت سیر اندیشه پیشرفت در آمریكا را بررسی كرده و نشان داده كه مفهوم پیشرفت از زمان تامس جفرسون تا به امروز دگرگون شده است، لیكن نه در جهت تحولی بالنده و ابعادگستر بلكه بعدزدا و كاهنده. بهسخن دیگر، بینش جفرسونی زوال یافته است. او كه از معماران اولیه نظام حكومتی آمریكا بود پیشرفت را در نهایتش رشد جامعهای میدید كه ارزشهایش بیش از همه برای آزادی و فضیلت باشد و ادب و روح و روان انسان را بپرورد و پالایش بخشد و نه تنها از نظر او و دیگر همقطارانش در سالهای ۱۷۸۰ بلكه در نظر آمریكاییان اواخر قرن هجدهم نیز خطوط نازكی بود كه فضیلت را از فساد، آسایش را از انحطاط و تمدن را از توحش جدا میكرد.
اینجاست كه دیده میشود جامعهای آن همه تكنولوژیاش پیشرفت میكند اما معنای پیشرفتش مستحیل و فسرده میشود. پس، علم و تكنولوژی به ما نمیگویند كه زندگی یعنی چه. پاسخ به این پرسش را باید در ادبیات، هنر و معنویت جست.● اصل بیاستثنا
اخلاق، اخلاق و اخلاق باید درتنیده هركاری باشد كه میكنیم. هر عملی كه از ما سر میزند، خواه جنگكردن باشد، خواه عشق ورزیدن. نمونه بدهیم؟ اگرنه همه دست كم عدهای از خوانندگان این نوشته از جنگ الجزایر با فرانسویان میدانند. در آن جنگ كه بهخاطر استقلال بود، دلیرزن میهن پرستی، كه جمیله پوپاشا بود، در یك پادگان ارتش فرانسه در الجزایر بمبی ساعتی میگذارد اما وقتی بیرون میآید جلوی در پادگان زنی فرانسوی را میبیند كه دست دختربچهای در دستش وارد پادگان میشوند. دغدغهای انسانی به ذهن آن چریك میافتد كه مبادا دو انسان بیگناه (آن زن و بچهاش) نیز در انفجار بمب او قربانی شوند.
وقتی بر میگردد بمب را بردارد دستگیرش میكنند و بعد هم آن اسارت و شكنجههایی كه بر او میگذرد. پس اخلاق در جنگ چه میتواند باشد؟ اریكهارث فیزیكدان در بحثی پیرامون «آگاهی» به داستانی كه در كتابی خوانده اشاره میكند تا نوعی دغدغه برآمده از حساسیت اخلاقی را نشان دهد. داستان در حوالی منطقهای روستایی در لهستان میگذشته و از زمانی در قرن نوزدهم بوده است كه مبارزان لهستانی در كارزار پیكاری آزادیبخش با روسهای سلطهگر بودهاند:
گروهی چریك لهستانی عدهای افسر روس را اسیر كرده، در برابر درختان حاشیه جنگلی به خط كردهاند و قصد دارند آنها را به گلوله ببندند. اقدام لحظاتی به تعویق انداخته میشود چون یكی از لهستانیها خاطرنشان میكند كه میتوانند لباسهای نونوار روسها را از سرتاپا درآورند و خودشان بپوشند و حیف است كه آن لباسها با گلوله سوراخ سوراخ شود.
دیگر همرزمان هم موافقاند. به اسیران گفته میشود لباسشان را درآورند. جوخه آتش دوباره موضع میگیرد. اما دوباره كار به تعویق میافتد. این بار موضوع آن است كه لهستانیهای فاتح میبینند به تیربستن عدهای آدم لخت و لرزان دیگر چیزی نیست كه بشود همچون تكهای از عظمت پیكار در جنگی آزادیبخش بهحساب آورد. دوباره تفنگهای سرپر پایین آورده میشود و به اسیران میگویند لباس بپوشند، و بعد تیربارانشان میكنند».
همه جا میتوان بااخلاق رفتار كرد. حتی در ۱۶۶۴ جان میلتون تربیت را چنین تعریف كرده است: «تربیت فرایندی است كه به انسان یاد میدهد چه در جنگ چه در صلح، ماهرانه، عادلانه و بلندنظرانه عمل كند.» در عرصه باشكوه و بیبدیل عشق هم كه فداكاری و ایثار و اخلاق فراوان بوده است. مثلا، جك لندن، رماننویس پرآوازهای كه محبوبترین نویسنده كارگری آمریكا در قرن بیستم میشناسندش، و هم اوكه حوادث رمانهایش در مناطقی سخت و یخبندان از سرزمین آمریكا میگذرد، رمان كوتاهی دارد بهنام «جیزاوك»، خواندنی است_ جیز اوك زن جوان و سرخپوستی است كه به مردی سفید، دل میبندد و شور و عشق میورزد، اما وقتش كه میرسد برای حفظ زندگی موجود مرد محبوبش فداكاری میكند و خود را محروم. و اینها از قابلیتهای انسان حكایت میكند و فضایل انسان.
گاندی چند چیز را بهعنوان گناهان بزرگ برشمرده است، كه چهارتایش اینها است: عشق بدون ایثار، لذت، بیوجدان، سیاست بدون اصول، تجارت، بیاخلاق. این چهارمی از آن رو بسیار در خور توجه و چشمپوشی ناپذیر است كه عمده حوزههای فعالیت ودلمشغولیهای انسان امروز به اقتصاد (اگر نگوییم تلاش معاش) ختم میشود. همانگونه كه زمانی در تاریخ همه راهها به رم. و درست از همین روست كه ما موضوع اخلاق در اقتصاد و تجارت را به دفعاتی بیشتر از بقیه موضوعها به بحث میسپاریم.
همینجا و پیش از ادامه بحث اجازه دهید اشارهای كنیم تا از برداشتی كه از نظر منطقی احتمالش هست پیشگیری شود و آن این است كه نگارنده مدافع ایدئولوژی یا دبستان فكری یا نظام اقتصادی خاصی نیست، كه این گفته البته به معنی نداشتن نظام فكری منسجم هم نیست. وی نه طرفدار اقتصاد برنامهای است نه سرسپرده اقتصاد بازار. چون معتقد است كه نه هیچ جادویی در برنامهریزی هست و نه بركات و كراماتی از آستین بازار خیلی آزاد درمیآید. آنچه دلمشغولی اوست و نیز مایه دلگرمی و امیدش، چیزی نیست مگر عقیدهای خوشبینانه به تعالی تبار انسان و كمال پذیریاش. ولی اگر خوشبینی فقط نتیجه اندیشه برآمده از وضعیت موجود بود، پس آنقدر بدبین و نومید میشد كه شاید دیگر جایی برای بحث نمیماند. آری، دلیل برای نومیدی بسیار است اما برای نومیدی وقت هم بسیار است. اكنون بیایید به اخگر ذهن انسان امید داشته باشیم، زیرا همانگونه كه آنتونیوگرامشی گفته است: «خوشبینی موضوعی مربوط به اندیشه نیست، موضوع اراده است».
● دستهای نامرئی یا آزاد
هر شیوه اجتماعی كه كیفیت هستی انسان را بپرورد یا بازآفریند و برایش زندگی شایسته و در شان فراهم سازد، درست است، خواه برنامهپذیر باشد خواه بازارپسند. البته این هم هست كه اقتصاد بازار یك چیز است و رهاكردن زندگی جامعه بهدست بازار چیزی دیگر. دویست سال پیش آدام اسمیت كاشف «دست نامرئی»ای بود كه در عرصه اقتصاد و اجتماع نفع فردی را با خیراجتماع هماهنگ میكرد. جورج براك وی، اقتصاددان، انسانگرای روزگار ما، میگوید: «این دست در آن تاریخ دستی آزادیبخش بود كه نیاكان ما را از قیدوبند و سیطره خودكامگان حكومتی و كلیسایی درآورد و به زندگیشان رشد و بهبود بخشید. اما اكنون به دست كرختی تبدیل شده كه بر فعالیتهایمان سنگینی میكند و محیط زیستمان را تباه.» میتوان گفت فراتر از این است. این دست نامرئی امروز فقط سنگینی نمیكند، سنگدلی و بیرحمی هم میكند. اقتصاددانانی كه مدافع بازار بیقید وشرط هستند یا كسانی كه هنوز میاندیشند میتوان از«بگذار بكنند، بگذار بگذرند» (LAISSER FAIRE, LAISSER PASSER) بازهم پیروی كرد. بهاحتمال هم این حرف را نمیپسندند و هم شاید به یافته بدیع آماریتاسن به دیده غفلت مینگرند. آماریتاسن، اقتصاددان هندی و برنده نوبل اقتصاد در ۱۹۹۸ پس از چهل سال غوطهوری در فقرشناسی جهان، درآورده است كه: «در تمام فقر و فلاكتهایی كه بر سر و روی انسان میبارد و بهظاهر بهسبب قهر عوامل طبیعی است، درواقع دست پنهان انسان در كار است.» حال، اینطور بهنظر میرسد كه این دو دست، دست نامرئی آدام اسمیت و دست پنهان آماریتاسن – اكنون یكی و یگانه شده باشد و هردو از یك كاسه میخورند- دستی كه به سوداگری بیامان تبدیل شده و از آستین معامله بهخاطر معامله در میآید.
باز باید نقلی از كورتزمن بیاوریم: «مثلا، دست نامرئی موجب میشود بورس سهام در روزی مانند ۱۹ اكتبر ۱۹۸۷ بهطرزی غیرمنتظره دستخوش آشوب و اغتشاش شود و سهام سقوط كند، حال آنكه در آن دوشنبه نسبت به جمعه ۱۶ اكتبر (یعنی پس از تعطیلات هفتگی) هیچ رویدادی یا عاملی عینی اتفاق نیافتاده بود تا موجب نابسامانی اقتصادی شود. اما شاخص داوجونز ۵۰۸ واحد در بازار سهام سقوط كرده بود.» و آیا ندیدهایم و نیاندیشیده كه چگونه در جایی دیگر مثل همینجا ظرف چند روز سكه پنجاه درصد افزایش بها پیدا میكند. شمار اندكی به درهم و دینار بادآورده میرسند و خیلی بیشمار باید با سختی بیشتری سر كنند؟ اینطور بگوییم، دست نامرئی یا پنهان میتواند موج بیافریند و میآفریند و موج هم بازارها را تكان میدهد (تكانی مهلك برای عدهای و مبارك برای عدهای دیگر). اگر دست نامرئی از آستین «انسان اقتصادی معقول آزمند» (rationally greed economic man) درآمده باشد، نوسانات كم دامنهتر و مهارپذیرتر است، اما چنانچه از سوداگر و سفتهباز قهار باشد به قیمت پایمال شدگی و خانمانسوزی افراد ضعیف و ناتوان تمام میشود و چندان كه مپرس.
نمونه دیگر از این اوضاع بیاوریم و بحث اخلاق یا بیاخلاقی در جهان اقتصاد و تجارت را ببندیم. این دستهای نامرئی در دهكده مك لوهان اكنون میكوشند روانشناسی توده(mass psychology) را بشناسند و بازنمایی كنند. یعنی به تعبیر عامیانه، لم كار بازار و رگ قِلقلك خلایق را پیدا كنند تا باز هم بازارها را تكان دهند و بی آنكه خودشان از جا تكان خورده باشند یا قطرهای عرق ریخته، هنگفتی پول به كیسه بریزند و ثروت بادآورده ببرند. پس، از قرار ظاهر، انسان اقتصادی «معقول» آزمند، یكی از صفتهایش را از دست داده است. معقولیتش را. در نتیجه میماند، انسان اقتصادی آزمند_
و نتیجه آنكه، همانگونه كه براكوی میگوید: «این بلایی در دنیای اقتصاد است كه عاقبت گریبان هر جامعهای را میگیرد كه میان پاداشهای ممتاز و محروم نابرابری بسیار زیاد ایجاد میكند. در نظریه حقوق مسلم دانسته میشود كه یك قانون نهتنها باید عادلانه باشد بلكه عادلانه هم دیده شود. در اقتصاد این قضیه طور دیگر است. یعنی در آنجا در مورد یك سیاست یا شیوه، منصفانه بودن در عمل مهمتر است تا منصفانه شناختهشدن در نظر. این امر بهویژه وقتی صادقتر است كه موضوع بر سر سیاستها یا سیستمها و روشها و یا هرشرایطی باشد كه نتیجه نهاییاش بیعدالتی در توزیع پاداشهاست».
● آموزهها
این اصل بنیادین كه اخلاق باید تنیده در تمام گوشه و كنار زندگی ما و حاكم بر رفتارهایمان باشد. همانطور كه اشاره شد، فقط از آن نیست كه اقتصاد توسعه و انسانمدار در گرو آن است بلكه در ضرورت زندگی انسانی و به تمامی انسان بودن، است. بهسخن دیگر، هم اصول اخلاقی شرط بنیادین توسعه است و هم تعالی اخلاقی نتیجه حتمی آن. و به سخن سعدی در این است كه:
آدمیزاد طرفه اكسیری است
از فرشته سرشته یا حیوان
گركند میل این شود بد از این
ور كند میل آن شود به از آن.
این میل و امیال دوگانه و تناقضجو چگونه در فردفرد جامعه پدید میآید و به كنش و كنشگری تبدیل میشود؟ پدران ما همواره گفتهاند: «نگاه به دست خاله كن، مثل خاله غربیله كن.» به دست چه كسی باید نگاه كرد؟ چگونه باید آموخت و پیشه كرد؟
فرض كنیم كه جامعهای بهطور جدی قصد داشته باشد برابری حقوق اجتماعی زنان را بجا آورد و رفع تبعیض برآنان كند. جز آن است كه در پایه و بنیاد باید اندیشه چنین امر انسانی را به باور همه، بهویژه مردان، درآورد؟ یعنی ابتدا ذهنیتپروری كند، آن هم از راه پرورش فرهنگی، كه اغلب هم زمان میبرد ولی نتایجاش نیز دیرپا و بنیاد درانداز است. این نمونه را كه آوردیم از جمله آن امور و ضرورتهایی است كه «كمیسیون مستقل جمعیت و كیفیت زندگی» (The Independent Commission on Pupulation and quality of life) در گزارش خود (۱۹۹۶) تاكید كرده است. در این گزارش كه عنوان «به فكر آینده باشیم: كاری كنیم كه زندگی در دهههای آینده به زحمتاش بیارزد» بر پیشانی دارد، چنین آمده است:
«چون تولید انسانی و بهزیستی نسلهای آینده بستگی به وضعیت زنان دارد، در گامهای محوری برای توسعه، تواناسازی زنان برای مشاركت كامل در زندگی اجتماعی و اقتصادی باید كانون توجه باشد و زمینه بهرهمندی آنها از مزایای كامل كیفیت زندگی و پیشرفت فراهم شود (....) برای بجاآوردن و بهرسمیت شناختن نقش محوری زنان در تمام فرایندهای اجتماعی و رشد و توسعه، همراه با سیاست و برنامههای چندگانه دیگر، ضروری است كه آگاهی مردان و پسران در این موضوع تعالی بخشیده شود تا در برابر قدرت یابی زنان مقاومت نكنند.» اینطور بگوییم، ذهنیت مذكر باید بااین اندیشه دمخور و سازگار شود كه زن یك انسان است و تبعیض بر زن ناانسانی. كمیسیون ادامه میدهد: «همینطور، این را نیز لازم میدانیم كه مطالعات نظاممندی درباره آثار و عواقب خشونت، تمایلات و روابط جنسی، و مصرفگرایی در رسانه انجام میشود. نظامهای آموزشی نقش سرنوشتسازی در ترویج ارزشهای عمومی و ضروری برای بهبود پایدار كیفیت زندگی دارند (....) اگر قرار باشد كه آموزش بنای جامعهای مراقب و دلسوز را بسازد. پس آموزش، دیگر كالایی برای پیشرفت شخصی و منحصر بهارزش اقتصادی نخواهد بود. اكنون باید كانون توجه خود را براین قرار دهیم كه قابلیت بیچون و چرای آموزش را در این راستا بهكار گیریم كه به همه بیاموزیم چگونه به خود بیاموزند. بهعبارت دیگر، یاددهیم كه یاد بگیرند، و بهتر از آن: یاد بگیریم كه یاد بگیریم (learn to learn).این كمیسیون، كه معتقد است ظرفیت نوعپروری آدمی حدومرزی ندارد، جایی دیگر از پیشنهادهایش چنین آورده است: «وقت آن رسیده است كه از دایره تنگ بنیاد مادی بقا فراتر رویم. اكنون نیازمند آنیم كه ظرفیتهای چندگانه خود، از جمله روحی روانی، را طوری سامان دهیم تا بتوانیم به فكر یكدیگر باشیم و این چیزی است كه نقشی تعیینكننده در پیشرفت و بقای نوع انسان دارد. اخلاق مراقبت، یعنی همان چیزی كه وجه مشخصه نوع بشر است، بر منطق اقتصادی چیره میشود و میتواند فردگرایی و آز را از میان بردارد. به فكر خویشبودن، به فكر یكدیگر بودن، و به فكر محیط زیست بودن در كل پایه و اساسی را تشكیل میدهد كه میتوان بهبود پایدار كیفیت زندگی را بر آن استوار داشت. اخلاق مراقبت یعنی پارادایمی نو، پارادایمی سراسر نو: اخلاق مراقبت.»
ماسارو یوشیموری در شرحی درباره تحول موسسات اقتصادی ژاپن بعد از جنگ جهانی دوم، اظهار میكند كه ژاپن در پاسخ به ضرورتهای تاریخی خود، ضمن انحلال تراستهای خانوادگی، ۳۶۰۰ مدیر جوان را به جای مدیران سابق بهكار گماشت، ۳۶۰۰ مدیر جدیدی كه چیزی با خود نداشتند مگر جوانی و مسئولیت. شاید همین بوده باشد كه لسترتارو در تفاوت ماهوی مدیر ژاپنی از غیرژاپنی گفته است: «مدیر ژاپنی میگوید، اول ژاپن، بعد سازمانم، بعد خودم. اما غیرژاپنی این ترتیب تقدم را معكوس میكند.» البته منظور لسترتارو از «ژاپنی» نباید صفتی نسبی معطوف به ملیت ژاپن باشد بلكه ناظر به منش و بینش ژاپنی است. چرا كه جك ولش كه ژاپنی نبوده است، كسی كه دست كم دوبار جنرالالكتریك (GE)را از بحران و ورشكستگی نجات داد و كسی كه در پاسخ پرسشی گفته بود: «از تمام درسهایی كه در مدیریت آموختم، بزرگترینش درستكاری بوده است» چنین اعتقادی داشته است.
برای آنكه این پارههای چندگانه معرفت و فضیلت اجتماعی را كه ضرورت پابرجای هر توسعه انسانی است در سرجمعی بگنجانیم، باید مفهوم دیگری را بیاوریم كه آن نیز كلمهای كلیدی از این گفتار است، مفهومی كه در سرمایه اجتماعی كانون بحث و تاكید است: آمیزش اجتماعی (sociability). این واژه كه معنای سردستیاش «اجتماعی بودن» است، به جامعهپذیری ساده خلاصه نمیشود. از همین رو نگارنده معادل آمیزش اجتماعی را برای آن درنظر گرفته است.
بررسیهایی كه درباره نتایج طرح مارشال انجام شده نشان داده است كه هیچ جادویی در برنامهریزی نیست و میدانیم كه طرح مارشال بزرگترین و بلندپروازانهترین طرح اقتصادی در تاریخ طرحهای اقتصادی تا به امروز بوده است. طرحی كه آمریكا تدبیر كرده بود تا به كمك آن كشورهای اروپای ویران از جنگ، اقتصاد خود را بسازند. اكنون دیگر همه میدانند كه این طرح در همهجا نتیجه یكسانی بهبار نیاورد. مثلا، در اروپا، هلند و آلمان و بخشهایی از فرانسه و ایتالیای شمالی واقعا رشد كردند و توسعه یافتند. اما دیگران بهره چندانی نبردند. حتی نتایج این طرح در شمال ایتالیا و جنوب آن – یعنی در كشوری واحد – بهگونهای حیرتانگیز متفاوت از كار درآمده بود. ایتالیای شمالی كه به نسبت دارای رونقی بیشتر واقتصادی خلاق بود، رونقی تازه میگیرد اما ایتالیای جنوبی به وضع سابقش باقی میماند، عقبافتاده و فقرزده با اقتصادی منفعل. یان یاكوبس اقتصاددان میگوید: «ایتالیای جنوبی گشایش و توسعه را بر پایه توانایی خود قرار نداد و روی خود حساب نكرد.»
بیشتر دانشورانی كه الگوها و مسیرهای توسعه را پژوهیدهاند، بهاین نتیجه مشابه رسیدهاند كه معمای توسعه در قابلیت نامشهودی (و نامحسوبی) است كه به آن سرمایه اجتماعی میگویند. نویسندگان دیگری چون ماكس دوبلین واژه «متن»(context) را برای این مفهوم بهكار بردهاند. چه متن بخوانیم چه سرمایه اجتماعی، این مفهوم در كلیتش اجزایی در خود دارد كه اینهاست: مجموعهای از نهادها و شبكههایی كه در هماهنگی و توانافزایی همدیگر فعالیت میكنند، نیروی انسانی كارآمد در عرصههای كار و تولید اجتماعی (كه لزوما همهشان دانشآموخته عالی هم نیستند)، بافتی از آداب و عادات و سنتهای اجتماعی كه در سازگاری و مساعدت با الگوهای توسعه به سر میبرند یا دستكم در تضاد نیستند. تمام این چیزها را ایتالیای شمالی در جریان طرح مارشال داشته ولی جنوب ایتالیا نداشته است. همینها را ژاپن نیز از انقلاب میجی در تداركش بوده و پس از جنگ به منصه ظهور رسانده است.
آمیزش اجتماعی در گستره خود متضمن حشرونشر بشری درآمیخته با حسن نیت و اعتماد است. در چنین متنی، همانگونه كه دوبلین میگوید: «افراد در كنش متقابل با دیگران بر آثار و نشانههای بیرونی و سازوبرگهای پول و قدرت و احكام تكیه نمیزنند، بر منش و منابع درونی استوار میشوند، اخلاق به خرج میدهند و اعتماد میورزند.
متضاد چنین بافت و بستری، آن شرایطی است كه همه یكدیگر را رقیب، حریف و حتی دشمن بهحساب میآورند و تمام نیروها در برخورد مقابلهجویانه هدر میرود و بیشترین خلاقیتها در درگیری و نزاعها بهكار میافتد. این است كه امروز شماری از متفكران مراقبت را برابر نهاده رقابت شناختهاند. بهزبان جامعهشناختی، كنش متقابل اجتماعی یا پیوسته است یا گسسته. اولی به همكاری، مشاركت، هماهنگی و همیاری میانجامد و اثر همافزایی دارد، و دومی بهشكل رقابت، سبقتجویی، ستیزه و جنگ و گریز بروز میكند. كنش پیوسته به تعبیر دوبلین «وصل» است كه زندگی را بر پایه «آشنا» و «آشنایی» بنیاد مینهد و آن دگر «فصل» است برخاسته از «دوری» یعنی دیگرگریزی و دیگرستیزی.
فوكویاما در كتاب «اعتماد» مینویسد: «آمیزش اجتماعی خودجوش آثار و نتایجی دارد كه بهآسانی نمیتوان درآمارهای درآمد كلی بهوجود آن پی برد. نوع بشر در عین حال كه موجودی تقریبا خودخواه است، دندهای اجتماعی هم دارد كه از انزوا، گریزان و خواهان حمایت و بازشناسی از دیگران است. اما بازار به خودی خود نمیتواند مدرسهای برای آمیزش اجتماعی باشد. یعنی میدانی برای دادن فرصت و انگیزه به افراد برای توانگرسازی یكدیگر. قابلیت همكاری بهلحاظ اجتماعی به عادات و آداب و سنتها و هنجارهای از پیش موجود بستگی دارد، آنها نیز خود در ساختن بازارها و راهبردنشان دخیل هستند.» بعد اینطور نتیجه میگیرد كه: «پس، یك اقتصاد بازار موفق میتواند ساخته سرمایه اجتماعی باشد. اگر دومی فراوان باشد، بازارها و امور سیاسی و دموكراتیك هم توسعه مییابند. آنگاه بازار میتواند نقشی واقعی در مدرسه آموزش اجتماعی ایفا و نهادهای دموكراتیك را تقویت كند. سرمایه اجتماعی بسنده بخشهای جامعه را خود، سامانبخش میسازد.» فوكویاما، باز در این خصوص نظری را بیان میكند كه عین عقیده ماكس دوبلین است: «چنین متن اجتماعی تنها بر قانون و مقررات استوار نیست بلكه بر افراد خویشتندار قوام و دوام مییابد. اگر این افراد باهم مدارا نكنند و حرمت یكدیگر را نگه ندارند یا به قواعد و قراردادهایی كه خود ساختهاند گردن نگذارند، آنگاه به دولتی زورآور نیاز است تا هریك را با دیگری بهراه آورد.» از این قرار، هرچه همكاری و همبستگی كه زاده اعتماد است بیشتر باشد، مداخله دولت كمتر و مقررات وهزینههایش نیز كمتر است. در عوض، كشوری كه سرمایه اجتماعیاش اندك است نهتنها اقتصادش كمتوان و ناكارا خواهد بود بلكه دچار فساد فراگیر هم میشود، مشابه وضعیتی كه در ایتالیای جنوبی دیده میشد.
باردیگر از ژاپن مثال آوریم. چرا همیشه ژاپن؟ چون نمونهای بهتر و مشهودتر نقدا نداریم. سابقه فرهنگسازی ژاپن بهطور آشكار به نیمه دوم قرن نوزدهم و كار انقلابی امپراتور میجی میرسد: سمت و سوگیری برای ترقی و توسعه، انتخاب آگاهانه هرچه سودمند بود و در تاریخ ژاپن بیسابقه، بازگذاشتن خود برای هر تغییر و اصلاحی كه ضرورت مییافت.
ایجاد نگرش جدید در مردم برای جلب نظر و همكاری ملی و بازاندیشی در نظام آموزشی و واردكردن ارزشهایی كه والاترینش ناظر به خیر ملت بود. و پس از این متنسازی بود كه فرمان امپراتور برای هماهنگی، فرمانبرداری و وفاداری صادر شد. ژاپنشناسانی چون رونالد دور (Ronald Dore) معتقدند كه تربیت فراگیر و كفایتبخش موجب رشد ذهنی عمومی و روحیه نظمپذیری میشود. یوشیموری برآن است كه اشتغال دایم، امنیت شغلی، فرصتهای برابر و زمینههای عمومی فرهنگی ژاپن عواملی بودهاند تا نیروی انسانی خلاقیتش را در محیط كار خرج كند. وی معتقد است كه: «بهبود و تضمین كیفیت قبل از هرچیز به بهبود روابط اجتماعی و بشری بستگی دارد[…] از نگاه یك ژاپنی اطمینانبخشترین عامل، تعلق به گروه اجتماعی است. هنجار گروهی یعنی سازگاری در روابط بشری.»
● ختم مقاله
توسعه، بهویژه توسعه انسانی و پایدار، فرایندی غیرخطی و پیچیده است. نه هیچ جادویی در برنامهریزی است و نه فقط به بازار میتوان دخیل بست. توسعه در گرو همكاری و حسن نیت و اعتماد عمومی تمام افراد جامعه است. همانگونه كه ژاك دلور، رئیس كمیسیون آموزش و پرورش برای قرن بیست ویكم، میگوید: «توسعه مستلزم تغییر عمیق نگرشهای فرهنگی و تغییر رفتار است. موضوع فقط بر سر تغییر اولویتهای اجتماعی، نظام آموزشی و الگوهای مصرف نیست، بلكه حتی بنیانیترین نظر و عقیدهها درباره مناسبات فرد با جامعه و جامعه با جهان باید متحول شود.» فعالان حقوق بشر وقتی از اهالی جنوب آسیا پرسیدهاند، «حقوقتان چیست؟» در پاسخ وظایفشان را شرح میدادهاند. چه خوب میشد همهجا چنین باشد. اگر بخواهیم حق و وظیفه درهم آمیزند، باید ارزشهای انسانی مانند اعتماد، دیگردوستی، و عشق را پرورش دهیم، ارزشهایی كه وقتی پیوسته بهكار گرفته و تكرار شوند، تكثیر و توسعه مییابند. اگر بتوانیم این اخلاق «آنچه به خود نپسندی به دیگران نپسند» را همهپسند كنیم، اعجازی صورت دادهایم و اگر بتوانیم در جامعهای بنیاد اخلاقی والایی دراندازیم، سجایا و كرامت انسان را پاس داشتهایم.
غلامرضا خواجهپور
یادداشتها
۱ – حسین معصومی همدانی، «باغبان كتاب»، بخارا، شماره ۴۲ خرداد- تیر ۱۳۸۴، ص ۳۶۹.
۲ – ROBERT N.BELLAH ET AL., "THE GOOD SOCIETY", ALFRED A.KNOPF INC, ۱۹۹۱.
۳ – منبع پیش
۳ - FRANCIS FUKUYAMA, "TRUST: THE SOCIAL VIRTUES AND THE CREATION OF PROPERITY, HAMISH HAMILTON, UK, ۱۹۹۵.
۵ – فوكوتساوا یوكیچی، «نظریهی تمدن»، ترجمهی چنگیز پهلوان، نشر گیو، تهران، چاپ دوم ۱۳۷۹.
۶ – همان اثر.
۷,۸,۹ – JOEL KURTZMAN, "THE DEATH OF MONEY", SIMON & SCHUSTER, ۱۹۹۳.
۱۰ – نگاه كنید به: مریت رو اسمیت، «تكنولوژی، صنعتیشدن، و اندیشهی پیشرفت در آمریكا»، ترجمه غلامرضا خواجهپور، اطلاعات سیاسی – اقتصادی، شماره ۲۰۸-۲۰۷ (آذر و دی ۱۳۸۳)، ص ۲۳۲-۲۴۳.۱۱ – ERIC HARTH, "DAWN OF MILLENNUM: BEYOND EVOLUTION AND CULTURE, PENGUIN BOOKS, UK, ۱۹۹۱, PP.۱۵۲-۶۳.
۱۲ – جك لندن، «سرگذشت عشق جیزاوك»، ترجمه عبداله توكل، نشر فردا، اصفهان، ۱۳۸۴.
۱۳ – GEORGE P.BROCKWAY, "THE END OF ECONOMIC MAN", NORTON & COMPANY INC., THIRD EDITION, ۱۹۹۵.
۱۴،۱۵ – همان اثر.
۱۶ – یوریك بلومنفلد، «انسان و آیندهاش»، ترجمه غلامرضا خواجهپور، انتشارات سازمان مدیریت صنعتی، تهران ۱۳۸۳، ص۲۰۵-۲۳۲.
۱۷,۱۸ – MAX DUBLIN, "FUTUREHYPE", DUTTON SIGNET (PENGUIN BOOKS), USA INC., ۱۹۹۱
۱۹،۲۰- همان اثر
۲۱ – نگاه كنید به: اسكات مرتون، تاریخ و فرهنگ ژاپن، ترجمه مسعود رجبنیا، انتشارات امیركبیر، تهران ۱۳۶۴، ص ۱۹۴-۱۹۷.
۲۲ – نگاه كنید به: ماسارو یوشیموری، «موسسات اقتصادی ژاپن»، ترجمه گیلدا ایروانلو، انتشارات انقلاب اسلامی، تهران ۱۳۶۸.
۲۳ – خاویرپرز دكوئیار، «تنوع خلاق ما: گزارش كمیسیون جهانی فرهنگ و توسعه»، گروه مترجمان، انتشارات كمیسیون ملی یونسكو در ایران، تهران ۱۳۷۷، ص ۳۸.
یادداشتها
۱ – حسین معصومی همدانی، «باغبان كتاب»، بخارا، شماره ۴۲ خرداد- تیر ۱۳۸۴، ص ۳۶۹.
۲ – ROBERT N.BELLAH ET AL., "THE GOOD SOCIETY", ALFRED A.KNOPF INC, ۱۹۹۱.
۳ – منبع پیش
۳ - FRANCIS FUKUYAMA, "TRUST: THE SOCIAL VIRTUES AND THE CREATION OF PROPERITY, HAMISH HAMILTON, UK, ۱۹۹۵.
۵ – فوكوتساوا یوكیچی، «نظریهی تمدن»، ترجمهی چنگیز پهلوان، نشر گیو، تهران، چاپ دوم ۱۳۷۹.
۶ – همان اثر.
۷,۸,۹ – JOEL KURTZMAN, "THE DEATH OF MONEY", SIMON & SCHUSTER, ۱۹۹۳.
۱۰ – نگاه كنید به: مریت رو اسمیت، «تكنولوژی، صنعتیشدن، و اندیشهی پیشرفت در آمریكا»، ترجمه غلامرضا خواجهپور، اطلاعات سیاسی – اقتصادی، شماره ۲۰۸-۲۰۷ (آذر و دی ۱۳۸۳)، ص ۲۳۲-۲۴۳.۱۱ – ERIC HARTH, "DAWN OF MILLENNUM: BEYOND EVOLUTION AND CULTURE, PENGUIN BOOKS, UK, ۱۹۹۱, PP.۱۵۲-۶۳.
۱۲ – جك لندن، «سرگذشت عشق جیزاوك»، ترجمه عبداله توكل، نشر فردا، اصفهان، ۱۳۸۴.
۱۳ – GEORGE P.BROCKWAY, "THE END OF ECONOMIC MAN", NORTON & COMPANY INC., THIRD EDITION, ۱۹۹۵.
۱۴،۱۵ – همان اثر.
۱۶ – یوریك بلومنفلد، «انسان و آیندهاش»، ترجمه غلامرضا خواجهپور، انتشارات سازمان مدیریت صنعتی، تهران ۱۳۸۳، ص۲۰۵-۲۳۲.
۱۷,۱۸ – MAX DUBLIN, "FUTUREHYPE", DUTTON SIGNET (PENGUIN BOOKS), USA INC., ۱۹۹۱
۱۹،۲۰- همان اثر
۲۱ – نگاه كنید به: اسكات مرتون، تاریخ و فرهنگ ژاپن، ترجمه مسعود رجبنیا، انتشارات امیركبیر، تهران ۱۳۶۴، ص ۱۹۴-۱۹۷.
۲۲ – نگاه كنید به: ماسارو یوشیموری، «موسسات اقتصادی ژاپن»، ترجمه گیلدا ایروانلو، انتشارات انقلاب اسلامی، تهران ۱۳۶۸.
۲۳ – خاویرپرز دكوئیار، «تنوع خلاق ما: گزارش كمیسیون جهانی فرهنگ و توسعه»، گروه مترجمان، انتشارات كمیسیون ملی یونسكو در ایران، تهران ۱۳۷۷، ص ۳۸.
منبع : ماهنامه تدبیر
وایرال شده در شبکههای اجتماعی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست