شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

دل نوشته‌ای برای حماسه کربلا


دل نوشته‌ای برای حماسه کربلا
بسم رب الشهدا و الصدیقین
السلام علیك یا ثارالله و ابن ثاره و الوتر الموتور اشهد انك قد اقمت الصلوه واتیت الزكوه و امرت بالمعروف و نهیت عن المنكر و اطعت الله و رسوله حتی اتیك الیقین فلعن الله امه قتلتك و لعن الله امه سمعت بذالك فرضیت به یا اباعبدالله انی سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم الی یوم القیامه.
برگ ریز باغ زهرا(س) شكوفه بیز شجره طوبی، بهار اشك و بشكوه و فصل سنگین غربت و اندوه فرا رسید و دیگر بار خاطره جانسوز مصیبت عظمای فاجعه كربلا و یاد حماسه شگفت عاشورا و شور قیامت قیام حسینی(ع) در دل ها زنده شد.
توفان سهمگین خون و خاك دشت سرخ ماریه وزیدن گرفته و دریای بیكران دل های خونین شیداییان عاشق را متلاطم كرده و نوای دلربای نی نوای حسنی نیستان دل های كربلایی را به آتش كشیده!
و باز آتش داغ لاله های خونین صحرای عشقبازان از پس خاكستر سنگین اعصار و قرون در مجمر سینه شورشیان شیعه گل كرد و خرمن هستی شیفتگان سیدالشهدا را شعله ورتر ساخت.
عطر بنفشه زاران سوگوار در دشت و صحرا پیچید و علم لاله های داغدار در كوهساران برافراشته شد و شمیم خوش گل های بهشتی از كربلای معلای حسینی(ع) وزیدن گرفت.
ای عاشقان حسین(ع)! پنچره ها را باز كنید!
و بنگرید فوج ملائكه الله را كه دسته دسته در لیلهٔ القدر تاریخ بر آستان آسمان سای سردار بی سر فرود می آیند و بر قبر مقدس و شش گوشه غریب ترین و مظلوم ترین مرد تاریخ و زیباترین روح حماسه و پرستش بوسه می زنند!
پنجره ها را باز كنید!
ببینید كه چگونه كروبیان دریچه های عرش را گشوده اند و هنوز انگشت به لب شاهد شگفت ترین تابلو آفرینش هستند!
و بشنوید! مویه حوریانی را كه با موی پریش بر تربت پاك حسین(ع) گرد آمده اند و غبار تربتش را سرمه چشم می سازند و با گلاب اشك و عطر بهشت به جاروی مژگان خاك آستان حرمش را می روبند و به سوغات به آن سوی سماوات می برند!
بازكن پنجره را!
كه رایحه غربت روح خدا ارواح پریشان را به گرد خویش فرا می خواند و منصوران «انا الحق زن» را بردار سربلندی می كشاند!
و گوش كن: بانگ جرس كاروان كربلا را كه قرار و آرام از دل حسینیان ربوده و شمیم خون خدا را كه هوش از سر بهشتیان برده و گلبانگ «هل من ناصر ینصرنی» اباعبدالله(ع) در زیر گنبد گیتی پیچیده و هنوز طنین «هیهات من الذله اش» گوش تاریخ را می نوازد!
بازكن پنجره را!
گوش كنید! این شیهه غریب اسب كدام شهیدی است «كه بوی مهیب هزار زلزله دارد!»
ببینید! این براق سرخ یال افشان و بی سوار كیست؟ كه این گونه بی تاب و سوگوار در كنار خیام گُر گرفته سردار عشق سُم می كوبد و خبر از حادثه عظمایی می دهد كه زمینیان از دیدنش شرمسارند و آسمانیان از شنیدنش بیم دارند!
بازكن پنجره را!
خاكمان بر سر! این بیمار بی رمق و داغدار كیست؟ كه هنوز در بستر تاب و تب می گدازد و بر سجاده خون و آتش نماز عشق می گزارد!
باز كن پنجره را!
نمی بینید، آن دختر بی پناه را كه گلشن دامانش شعله ور گردیده، این غزال زخمی به كجا می گریزد و این آهوی رمیده به كدام سوی می دود! آه! جوانمردی نیست كه خدا را به این خسته پناه دهد و آتش دامانش را به آب دیده خاموش سازد!
بازكن پنجره را!
وای مان باد! نمی شنوید، خروش مظلومانه كودكان عطشان و معصومی كه از هر سوی این صحرای آتش سوز بلند است و عرش خدا از آن لرزان.
بازكن پنجره را!
این ضجه جانسوز و فریاد مهلاً مهلای زنی تنهاست كه در معبر گردباد سهمگین زمان، هنوز از تل زینبیه می آید و در توفانی از غبار و اندوه و رنگین كمانی از اشك و خون، شاهد شگفت منظره ای است كه هیچكس را جز او تاب دیدارش نباشد كه طور جود موساییان در تجلای پرتو جلالش مندك و متلاشی می گردد. یك طرف با دست های قلم كرده ابالفضل(ع) حاشیه علقمه قلمكاری شده و یك سوی مشكی مشبك كه تا قیام قیامت تشنگان زلال اسلام ناب محمدی(ص) را سیراب می سازد.
و دیگر سوی در گودال قتلگاه و از میان تلی از شمشیرهای شكسته، خورشیدی بر معراج نیزه گل كرده كه هیچگاه غروب نخواهد كرد و از لبخند به خون خشكیده اش آیات نور می تراود كه: «ام حسبت ان اصحاب الكهف و الرقیم كانوا من آیاتنا عجبا»، آیا گمان بردید، داستان اصحاب كهف «كه از مصاف ستم گریختند و در غار آرمیدند» شگفت آور است؟( یا حماسه شگفت انگیز ما كه در نبرد با ظلم، سر بر دار كردیم و بر معراج نیزه سرود رهایی سر دادیم!؟)
پنجره ها را باز كنید!
درها را بگشایید!
آماده حركت باشید!
گوش كنید! آهنگ چاووشیان قافله عشق را
و سرود سینه سرخانی را كه از كوچه باغ های سرخ شهادت به گوش می رسد.
هان! ای خون خواهان ثارالله و ای وارثان روح الله!
بشنوید! صدای سینه زنان سینه چاك را و زخمه زنجره های زنجیر زنی كه ثار دل ها را می لرزاند.
برخیزید! این غریو طبل ها و صدای سنج های حیدریان، شورشی است كه می آید و این خروش حیدر! حیدر! شورشیان شیعی است كه از هر سو بلند است و این زمزمه زمزم اشك های سوزانی است كه بر كویر دل ها جاری می شود و دریا دریا غدیر می سازد و فرعونیان را در آن غرق می گرداند!
بشتابید! ای پروانگان عاشق!
بیایید و خود را به شعله آواز بلبلان بیدل بزنید و راز سبز ماندن را از نسیم حنجره سبز سینه سرخان شوریده بیاموزید و با كاروان اشك قافله عشق را تا معراج شهادت بدرقه كنید!
بشتابید! ای تشنگان ولایت! و ای سوگواران سرزمین توحید! كه اشك بی ولایت آتش فتنه ها را خاموش نسازد و التهاب درون را نكاهد. پس بیایید و تشنگی را از زلال غدیر ولایت حق مرتفع سازید، گرچه آب دریا را نتوان كشید، اما باشد كه هر شب به قدر تشنگی قطره ای از مشك مشبك سقای عشق نوشیده و اندكی از التهاب درون را كاسته و زخم دل را التیام بخشیم!
«آب كم جو تشنگی آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست»
ابوالفضل فیروزی
منبع : روزنامه جوان