جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

وصف تفکر فقیر


وصف تفکر فقیر
فلسفه، جنبشی است که با کمک آن انسان خویش را آزاد یا حقایق قدیمی را بی اعتبار می سازد.
میشل فوکو
«وضع کنونی» احتمالاً عبارت مورد علاقه رضا داوری است و در عنوان دو کتاب مهم او یعنی «وضع کنونی تفکر در ایران» و «انقلاب اسلامی و وضع کنونی عالم» این عبارت به کار رفته است. سایر نوشته های داوری نیز هر عنوانی که داشته باشند، موید همین معناست، به همین جهت نظرات فلسفی او بیشتر در تبیین های وی از «تاریخ فلسفه» نمودار می شوند و باز به همین جهت باید به یقین او را صاحب نظریه یی در فلسفه سیاسی خواند که از قضا نقاد سیاست به معنای جاری و مسلط است.
«وضع کنونی» بدون فهم تاریخ امکان پذیر نیست و البته تاریخ واقعی در نحوه سیر تفکر نمودار می شود وگرنه خواندن توالی حوادث و رویدادها چیزی از تاریخ دستگیر کسی نمی کند. به همین ترتیب خواندن کتاب های درسی مربوط به تاریخ فلسفه، ثمری برای فهم تاریخی نخواهد داشت. تاریخ ادواری دارد و با اتمام و اکمال هر دوره یی، دوره یی دیگر آغاز می شود. برای ما که به هر حال در ذیل تجدد به سر می بریم، ضروری است نسبت خود را با تاریخ جدید و قدیم روشن سازیم و ترسیم این نسبت روشن کننده «وضع کنونی» ما خواهد بود.
کتاب «وضع کنونی تفکر در ایران» طی سال های ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۶ نوشته شده، در شهریور ۱۳۵۷ چاپ و در تیرماه ۱۳۵۸ منتشر شده است و بنابراین در متن یکی از مهم ترین دهه های تاریخ معاصر ایران ریشه دارد. اما تدوین کتاب «انقلاب اسلامی و وضع کنونی عالم» به ابتدای دهه ۶۰ بازمی گردد و چاپ دوم آن در بهمن ۱۳۶۱ بوده است.
در مقدمه وضع کنونی تفکر در ایران، داوری «وضع» ما را به «چگونگی پایان تاریخ دوره اسلامی و آغاز تاریخ جدید» مربوط می داند. با این توضیح که از نظر او بسط تاریخ غرب، قهری و ضروری است و لاجرم تمام مردم عالم باید وارد این تاریخ شوند. این اجبار یا بهتر بگویم ضرورت، اصولاً متفاوت است از «دست توسل به دامن غرب» زدن و «راه نجات» از آن فرا گرفتن. در واقع داوری به تعبیر خود «بیان درماندگی» و چه بسا «فلاکت» و عسرت قومی را می کند که «از گذشته رانده و از غرب مانده» است و برای «نجات از قهر تمدن غربی» راهی به جز یاری گرفتن از «تفکر» نمی شناسد. اما در زمان تدوین کتاب، او عمیقاً ناامید است و آثار و نشانه یی از روی آوردن به تفکر و در نتیجه امکان تغییر نمی بیند؛ «مگر آنکه تغییر در وجود ما پدید آمده باشد و نسبت تازه یی با حق پیدا کرده باشیم. مپرسید که حق چیست زیرا حق را با آن نسبت و در آن نسبت می توان یافت.»
داوری در کتاب «وضع کنونی تفکر در ایران» اذعان می کند که هنگام سخن گفتن از غرب و بسط قهری آن توجه به تاریخی که ممکن است روزی در آینده به جای تاریخ غربی آغاز شود ندارد زیرا اینها فرض ها و تصوراتی هستند که نمی توانیم درباره آنها سخن بگوییم؛ فرض و وهمی که چه بسا با وقوع انقلاب اسلامی برخی به تحقق آن امیدوار شدند. به هر حال کتاب «انقلاب اسلامی و وضع کنونی عالم» را شاید بتوانیم جلد دوم «وضع کنونی تفکر در ایران» بدانیم که در آن با بیم و امید از امکان برون رفت از بن بست و انسداد تفکر در ایران سخن گفته شده است. می گوییم «امکان برون رفت» و نه لزوماً «برون رفت» زیرا با همه جانبداری داوری از انقلاب، در تمام طول کتاب هیچ اطمینان مطلقی از اینکه انقلاب اسلامی در آینده یقیناً همان چیزی خواهد بود که او از انقلاب مراد می کند، به چشم نمی خورد. از نظر داوری انقلاب و البته «هر انقلابی» و نه الزاماً انقلاب اسلامی تاریخی است و از این رو «آغازی دارد و با آن عالمی دیگر آغاز می شود.» در این عالم جدید گذشته نفی نمی شود، بلکه «نحوی اتصال تازه» با آن صورت می گیرد که برهم زننده سیر عادی و رسمی تاریخ به گذشته است و آن را کم فروغ می کند. افق جدیدی گشوده می شود و عهد تازه یی پا می گیرد یا با آنچه از یاد رفته بود و پوشیده مانده «تجدید عهد» می شود، همه اینها البته به شرطی است که «انقلاب، انقلاب حقیقی باشد.» بدین اعتبار انقلاب یعنی «گشایش افق و زمان جدید در بحبوحه سرگردانی پایان یک عهد و در سیاهی غروب آن.»
مجموعاً در «وضع کنونی تفکر در ایران» داوری «تمام اقوام را در راه غرب» می بیند و از این رو اگر این اقوام تاریخ هم داشته اند «دوره تاریخ شان به سر آمده و کم وبیش شریک در حوالت تاریخ غرب شده اند.» و بنابراین بالاترین اهتمام ممکن تلاش برای نجات از «غربزدگی ناپسند و منحط» است.
اما بالعکس در «انقلاب اسلامی و وضع کنونی عالم» برای انقلاب باطن و «حقیقتی» می بینید که فراتر از رهبر یا رهبران از «جان مردم» برمی خیزد و چنانچه در مسیر حرکت کند باید با بر هم زدن «نظام معاملات و مناسبات غربی» و «عدول از قواعد و قوانین غربی» متوجه و متذکر به «عالمی غیر از عالم غرب» شود و «بشر را به فطرت اصلی خود» بازگرداند. داوری در اینجا اظهار امیدواری می کند که «در آینده انقلاب نظام سلطه تکنیک به هم خواهد خورد» و به آنها که این سخن را مخالف مسلمات می بینند یا داور می شود که «انقلاب برای نفی مسلمات یک عهد و آوردن قواعد و احکام و مسلمات دیگر است.»
سخن در باب موضوع بالا بسیار است اما تا آنجا که به بحث ما مربوط می شود پرسش اصلی این است که از موضع تبیین «وضع کنونی» آیا ما با دو رضا داوری روبه رو هستیم؟ در پاسخ می توانیم هم بگوییم بله و هم بگوییم خیر.
بله به این جهت که در داوری اول مساله انقلاب اصولاً بلاموضوع است و بحث، محصور در دایره مسدود تاریخ غرب است. اما در داوری دوم رخداد انقلاب به وقوع پیوسته و امیدی به شکستن حصار تاریخ مسلط غربی پدید آمده است و داوری در تبیین و چگونگی آن شکست احتمالی سخن می گوید. اما در عین حال می توانیم به سوال بالا پاسخ منفی دهیم چرا که در هر دو کتاب نظر اصلی داوری درخصوص تاریخ غرب و شرق تغییری نکرده به جز آنکه رخداد انقلاب بارقه یی از آغاز و ظهور «تاریخی دیگر» را در دل او روشن کرده است. به عبارت دیگر او از موضع خود در کتاب «وضع کنونی تفکر در ایران» اکنون توضیح می دهد که اگر قرار باشد انقلابی رخ دهد که انسداد کنونی عالم را در هم ریزد، لزوماً و منطقاً چه نشان و شکلی باید داشته باشد که اگر پایین تر و فروتر از آن بشود، دیگر مصداق انقلاب نخواهد بود. بنابراین کتاب «انقلاب اسلامی و وضع کنونی عالم» در تبیین و توضیح همان بارقه های ابتدایی است چرا که با وجود تاثیرپذیری از شورمندی های سال های اولیه انقلاب نسبت به آیندگان کاملاً در ابهام است به ویژه آنجا که می گوید؛ «انقلاب اسلامی در عالم کنونی تازه در اول راه است. اگر در این نظام متوقف شود آسیب می بیند و از هم می پاشد.»
اینکه هواداری از ایده و تصوری از انقلاب که هیچ نسبتی با تفکر غربی روشنفکران غربگرا، فرهنگ و ادب غربی و «اشخاص و طوایف متأدب به ادب و فرهنگ غربی» نداشته باشد، سخن غلطی نیست. اما ما در اینجا فعلاً به نتایج قهری یا ناخواسته مفردات یک اندیشه کاری نداریم بلکه مقصود ما فهم اهداف کلی یک تفکر است و اینکه این فکر در ادامه و استمرار خود با توجه به «وضع کنونی عالم» و «انقلاب اسلامی» اکنون خود در چه وضعی قرار دارد؟ (سخن بالا از آن جهت اهمیت دارد که می دانیم تقریباً همه گرایش های هوادار انقلاب در آزاداندیشانه ترین مواضع خودآگاه اظهارنظرهای انحصارطلبانه کرده اند و دیگران با طبیعی دانستن آن بر آنها خرده نگرفته اند.) بیش از هر چیز یادآور شویم که یکی از برجسته ترین بخش های کتاب «انقلاب اسلامی و وضع کنونی عالم» فصل «فلسفه و انقلاب» است. بیان فشرده این فصل کار ساده یی نیست. فصل یادشده با اشاره به نسبت فلسفه و انقلاب های بزرگ یادآور می شود در عالم متجدد، فلسفه متصدی اثبات قدرت بشر است و از این رو «حقیقت فلسفه جدید به صورت سیاست تحقق» می یابد و در واقع «سیاست جدید عین فلسفه است و فلسفه یی است که به صورت سیاست درآمده است.» سپس داوری نتیجه می گیرد که ظهور فلسفه به صورت استیلای سیاست غرب بدین معناست که «حدود فلسفه دیگر انقلابی نخواهد شد و بر مبنای فلسفه یا فلسفه های جدید هم هیچ انقلابی صورت نخواهد گرفت.» بنابراین «فلسفه دیگر آینده یی ندارد.» زیرا به تمامت خود که ملازم با قدرت و استیلاست، رسیده است به همین جهت انقلاب دیگری که قرار است غرب را متزلزل و با بسط و گسترش خود آن را واژگون سازد، دیگر تحقق فلسفه نخواهد بود چرا که «با آن افق دیگری گشوده» می شود و «بنای عهد جدیدی گذاشته می شود.»
طرح بحث «فلسفه و انقلاب» در این مقاله به جهت یادآوری کتاب دیگری از رضا داوری با نام دفاع از فلسفه است که در سال ۱۳۶۶ انتشار یافته است. وی در این کتاب به سه حوزه تعلیم و تربیت دینی در ایران اشاره می کند. حوزه قم که رهبری انقلاب را برعهده گرفت، حوزه خراسان که با تاکید بر تعلیمات کتب و جوامع روایی و حدیثی بر ضد عرفان و فلسفه اشراقی بود و سرانجام حوزه درسی علامه طباطبایی که به مدد فلسفه می خواست «با هر چیزی که با اسلام سر ناسازگاری داشت، معارضه کند.» در هر سه حوزه حتی حوزه علامه طباطبایی آنچه در نهایت اثبات می شد «قواعد شریعت اسلام» بود. همچنین در هر سه حوزه «انحای سعی علمی و عملی برای حفظ دین و تمهید مقدمه و تجدید عهد دینی در عالمی بود که تمام راه ها در آن به نفی دیانت منتهی می شد. میان این سه حوزه بعضی اختلاف های اساسی وجود داشت اما هر سه حوزه در مقابل کفر و شرک و نفاق مستولی که با آن مخالفت جدی داشتند، متحد بودند. در هر سه حوزه مذکور فلسفه شأن و مقامی داشت و شاید بتوان این سه حوزه را سه حوزه علم کلام متاخر دانست و پیدایش این علم کلام نشانه و مقدمه انقلاب عظیم اسلامی بود.»
قائل بودن به شأن فلسفه در هر سه حوزه که منجر به پیدایی علم کلامی شد که مقدمه وقوع انقلاب اسلامی شد، سخن مهم و بحث برانگیزی است. می دانیم که از نظر داوری- در کتاب فلسفه چیست- «فلسفه اسلامی مرتبه و مرحله یی از بسط فلسفه است که یونانیان اساس آن را گذاشته اند و این فلسفه هم مثل تمام فلسفه ها در حد ذات خود یونانی است» و اساساً «تعلقی به اسلام ندارد» به جهت همین یونانی بودن فلسفه اسلامی و اصولاً «علم نظری» در دوره اسلامی است که داوری می گوید؛ «اگر اقوام دیگر از حدود دو قرن پیش با غرب ارتباط پیدا کرده اند و کم وبیش در تاریخ غرب سهیم شده اند، بیش از هزار سال است که حوالت ما مسلمانان و به خصوص ایرانیان به حوالت غرب بسته است و حوالت غرب اجمالاً در تفکر متفکران یونانی ظهور پیدا کرده و به عبارت دیگر تاریخ غرب با تفکر یونانیان آغاز شده است.»
همه این سخنان را از آن رو گفتیم که نتیجه بگیریم اگر فلسفه و علم کلام متاخر در تمامی حوزه های اسلامی، در وقوع انقلاب اسلامی به گونه یی نقش داشته اند، بنابراین انقلاب یاد شده نیز مانند تمامی انقلاب های چندصد ساله اخیر، متکی به فلسفه و لاجرم از همان جنس بوده است و در نتیجه نمی توان از آن انتظار تاسیس بنای عهدی جدید و خروج از متافیزیک و غرب را داشت. ما نمی دانیم داوری تا چه میزان با این نتیجه گیری موافق است اما وقتی وی در کتاب فلسفه، سیاست و خشونت اذعان می کند که بدون دستیابی به اصول و مبادی تاریخ غرب (برای پیشرفت و توسعه) همواره باید مقلد بود و «مقلد یک تاریخ بودن شرکت در آن تاریخ نیست بلکه عین بی تاریخی است»، چنین استنباط می کنیم که او بار دیگر به موضع کتاب «وضع کنونی تفکر در ایران» بازگشته است.
رضا داوری در بخش پایان کتاب فلسفه، سیاست و خشونت چنین می گوید؛ «من سعی کردم نشان بدهم که فلسفه و فیلسوف چه مقام و جایگاهی در عالم دارند و ساحت فلسفه را از تحقیری که دانسته و نادانسته در حق آن روا می دارند و آن را تا حد یک اقدام امنیتی تنزل می دهند، بزدایم.» وی سپس اضافه می کند؛ «شمه یی از درد عسرتی را که در جان خود احساس می کنم و جزیی از زمانه ما شده است، باز گفتم. آنچه گفتم فلسفه نبود؛ وصف تفکر فقیر و فقر تفکر بود.» فلسفه رضا داوری، شرح مصائب عسرت و تنگدستی قومی است که هر از چندی تلاش مجدانه برای رهایی جان و روان خویش می کند. باری این قوم اگر گاه راه را به خطا می پیماید، گناه از فلسفه او نیست.
علیرضا رجایی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید