دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا


اجرای نقاشی در فضای باز در روستاهای ایرن با موضوع خدا در روستا


اجرای نقاشی در فضای باز در روستاهای ایرن با موضوع خدا در روستا
گل فراموشم نکن
ایستادن یا راه رفتن، با این همه که می فرمایند عازم شدیم. مفت و رایگان. فکرش را بکن! مو بر بدن آدم راست می شود. گویی در تب و تاب و هیجان و درد ناخن شرایط کنونی کمتر کسی می تواند برود، اما گاه گاهی به زحمتش می ارزد؟ و عجالتا بگذارید برویم!
انگار صدای گام خبری است در نهان و خفا و گویا خیال باریدن دارد. چشمایت را باز کن و بجنب و راه بیا ! مهمانی گرمی است برای عشق ورزی و دوست داشتن و زینت دادن به واقعیت یک امر واقعی و اثبات فعل معلومی که بر بنای معلوم استوار است و جهشی بسوی روشنایی خیره کننده و منظم با شعله های بی حفاظ و آزاد تا آنجا که چشم کار می کند به مراتب راه بسیار دور با نیتی پاک و از روی وفا داری و به چشم خاطر خواهی و خریداری نگاه کردن به ندایی توام با فریاد غریبانه ی آن کودک روستایی. خوب بخواهید بدانید چیزی نیست، حقیقت امر این است که بنفشه فرنگی به بهای اسمی در معبد عمومی خدایان نفس نفس می زند در آرزو و اجازه می خواهد بیاید او که می توانست برود و باید آماده باشد، شگفت آور در زمستان نگاه داشته شده است.
گوش... گوش بدهید، خیلی عجیب است! چیزی که چند صباحی غرابت دارد و جلب نظر می کند کمتر تمبر خورده است، بنابراین این خود نموداری بارزی از گواه صادق بودن حرکت است. بدیعی است که مقصود فعلی رسما خدمتی انجام دادن و انجام وظیفه است و اگر خدا بخواهد کار نکرده ای را کردن و راه نرفته ای را رفتن. جایی هیچ تردیدی نیست که ... در این ایام در هیچ کجا و به هیچ وجه مرتفع ساختن فکری که ذهن را مشغول کند و موجب آزار شود منافی اخلاق نیست و دیداری کوتاه از کسی کردن به بهانه سر زدن و غالب چیزی را درست کردن واجب الحرمت و مقدس است.
قصه را کوتاه کنیم!
به نظرمی رسد دست به کاری زدیم که برگشت از آن ممکن نیست و با تمام نیرو چیزی را کشیدیم، چیزی شبیه به کودک روستایی.
بله کودک روستایی، این عاشق بقا و حساس نسبت به درد چه بخواهد چه نخواهد محروم از مزایای اجتمایی و فرهنگی و ممنوع از حرکت به واسطه بدی شرایط کنونی و بطور مختصر و مفید کسی که حسابش خوب نیست. بنابراین چشم حقیقت بینمان را باز کنیم، حالا دیگر صدایش در نمی آید و دیگر جیک نمی زند و از انسان و جامعه بشری بیزار است بیشتر از آنچه بتوان شمرد.
بی پرده با شما سخن خواهم گفت: بطور خیلی مختصر...........
چراغ برق روشن است و خزر طغیان کرده و سواحل خود را فرا گرفته است. انگار پرچین چوبی رنگ پرانده و از تشنگی سوخته و کمی آن طرف تر کودک روستایی آهسته دست به پشت کسی می زند و بی درنگ تپ تپ صدا می کند و می گوید دوست دارم و دلم می خواهد حق مالکیت نسبت به چیزی پس از مدتی کناره گیری داشته باشم. بنابراین لطف کنید همراه ما بیاید! ممکن است بی زحمت زنگ را بزنید؟ البته مواظب پله باشید جای شما را خالی کردیم تو هم همین طور، شما هم همین طور. راستی قالیچه هم داریم، زرکوب و کاملا مسطح و اتاق خوب گرم است و جای خواب ده نفر دارد و بی میل نیستیم یک فنجان چای بخوریم.
و حرف آخر:
« خدا در روستا » بیانگر نوعی حرکت درونی فرا زمینی و آغازی به سوی خمیدی و تواضع در برابر پدید آورنده ی نظام هستی است که با موج زدن در شرح زندگی کودک روستایی به اطلاع عموم می رساند که بچه عقل رس شده و چیزهایی را می فهمد. بنابراین هر چند وقت یکبار به اندازه یک بیل عمق چیزی را سنجیدن و وجب کردن فاصله ی بین دو ستون ( خدا – روستا ) و پل زدن روی این واقعیت و هجی کردن و توضیح دادن ترشح امواج رنگرز هستی در زندگی کودکان روستائی ضرر ندارد و برقراری تناسب هنری صحیح بین شهر و روستا برای بهبود بخشیدن به کارائی هنر با این فرض که کودک روستایی مستاصل شده است و قوایش ته کشیده الزام آور و اجباری است. لاجرم کمک و یاری رساندن به رویدادی که هدفش تغییر در شرایط و اوضاع و احوال کنونی هنر در روستاهای ایران است از سوی اهالی هنر و مسئولان ذیربط کرامت و بزرگ منشی این افراد اهل فن را می رساند.
پس بیایم تا قبل از آنکه زنگ ساعت زده شود و موقع بحران فرا رسد یک کمی از چیز یا شخص غیر مهم « کودک روستایی » که نمی توان آن را ناچیز شمرد صحبت کنیم. جایی هیچ تردید نیست با همت والای اندیشمندان، فرازانگان و دلسوختگان هنر کاری ندارد و آسان است. در واقع همین قدر که معالجه شود کافی است و فرقی نمی کند بدست چه کسی درمان شده است. و اینک نغمه ی مخالف سر دادن به هیچ نمی ارزد، باید دانست که او نیامده است که برود، پس آگاه و مواظب باشید.
گاهی...آشغال ریختن ممنوع است و برای جامعه مضر است، پس یر ما واجب است تا با پریدن از پستی و بلندی این زمین بایر و مملو از ناراحتی و تشویش بر پا ایستاده و از بالای دریا واقع در داخل و درون هستی از جهت شمال تا خلاف جهت آب بیدار و برخاسته، بی لکه و بی شائبه در زیر درختان کوچک اسیر در دام درختان بزرگ سبک بار واژه ی « خدا در روستا » را در پرتو الهی نور الهی با تلفیق رسالت هنر هجی کرده و با بهره گیری از جریان زیرین « احساسات درونی » و پی بندی کردن زیر جلدی باورهای قوی بنیه و به دور از نگاه سطحی و فوری به این روشنایی خیره کننده با دقت بنگریم و همه با هم به یک زبان بگویم:
همه چیز من اوست، جسم من – روح من، و او مشهور جهان و جهانی
محمد خداشناس گل افشانی