پنجشنبه, ۲۷ دی, ۱۴۰۳ / 16 January, 2025
مجله ویستا

معجزه


معجزه
معجزه برخلاف تصورات همگی که معتقدند فقط یک بار در زندگی رخ می دهد همیشه و همه حال در حال رخ دادن است.برای من که یک فرد ناچیز در میان اجتماع عظیم زمین بزرگ محسوب می شوم هر روز و هر شب و هرلحظه معجزه در حال رخ دادن است.
من بارها و بارها در تنگای زندگی گیر کرده ام و هربار شاید با سخت ترین روشها و سخت ترین شرایط دربوته آزمایش الهی قرار گرفته ام اما خداوند را هزاران بار شاکرم که هیچگاه دچار بلایی نشده ام . هیچگاه دردسر بزرگی برایم حادث نشده است وهیچگاه نبودن چیزی یا کسی باعث از بین رفتن بخشی یا تمام زندگی ام نشده است.
من اعتراف می کنم که آدم خوبی نبوده ام و در زندگی خود گناهان بسیاری مرتکب شده ام ولی تنها چیزی که باعث شده است این همه گناه راه مرا سد نکند این است: من همیشه و در همه حال به معجزه اعتقاد داشته ام.معجزه جزئ لاینفک زندگی من بوده و هست واز این بابت مثل کسی هستم که از بدو ورودم به دنیا مریخی بوده ام و مریخی بودنم را باور دارم در حالی که مردم چپ چپ به من و زندگی من مینگرند!
من از تنهایی آدمها تعجب می کنم .من از نا امیدی مردم تعجب می کنم و من از این همه معجزه ای که در روز برای هر کس اتفاق می افتد اما مردم ساده از کنارش رد می شوند تعجب می کنم: هر روز خورشید راس ساعتی مقرر طللوع میکند . ما فکر می کنیم که امری بدیهی است اما اگر همین خورشید خانوم یک روز دیگر در نیاید چه می شود؟ اگر یک روز نفسمان بالا نیاید یا آب تنمان را تر نکند یا گل بوی سطل آشغال بدهد چه می شود؟
هر روز آدمها در معرض هجوم ویروسها و بیماری های کشنده و تصادفات و مرگ و میر قرار می گیرند اما تا زمان مقرر کسی نه می میرد و نه مریض می شود.تا زمان مقرر کسی نه پولدار می شود و نه فقیر می شود. همه دنیا مثل یک ساعت بزرگ در پیچ و مهره ای خود به درستی و برنامه ریزی شده می چرخد و می چرخد و می چرخد.
حالا اگر این وسط ناگهان کسی بی پول بشود کسی بی خانه مان بشود یا عزیزی از دست بدهد ویا چیزی گرانقیمت را گم کند به زمین و زمان فحش می دهد و احساس دلتنگی و نارضایتی و خود را از این زمانبندی غیر عادی نشان می دهد!این زمانبندی غیر معقول مارا آزار می دهد اما در واقع در زیر مجموعه زمانبندی دیگری می گنجد که ما از آن غافلیم . حالا اگر در این برنامه دوم غیر عادی زمانبندی شده ناگهان ما پولی پیدا کنیم و یا بعد از سالها انتظار عزیزی را بیابیم یا شغلی بدست بیاوریم و یاکمکی از کسی دریافت کنیم می توانیم اسم آن را معجزه بگذاریم.
این واقعیت است که از هر دست بدهی از همان دست پس می گیری و این راست است که دنیا دار مکافات است و این حقیقت دارد که از ماست که بر ماست .پس اگر روزی روزگاری دست کسی را گرفتیم و یا گناه کوچک کسی را بخشیدیم ویا قرض الحسنه پولی به کسی دادیم و یا هر حرکت انسانی و درست دیگری که -پنهانی - می توانیم انجام بدهیم انجام دادیم....آن وقت می توانیم وارد برنامه زمانبندی غیر عادی دوم شویم و با سرعت مافوق نور از پس لحظه ها بگذریم و سر بزنگاه از اتفاقات غریبی که ناگهان برای ما رخ میدهد لذت ببریم.
تا اینجا مطلب من ربطی به دین و مذهب نداشت . این چیزی است که کاترین پاندل در کتاب قانون توانگری یا کتاب از دولت عشق خود میگوید.این مقوله ای است که در کتاب دیداربا فرشتگان اثر پائولو کوئیلو آمده و این مطلبی است که در قابوسنامه تحت عنوان تو نیکویی کن و در دجله انداز در قالب شعر آمده و این جان مایه بسیاری از آیات کتاب قرآن است.در کتاب قرآن به کرات و به دفعات معجزات برای شخصیتهای داستانها رخ می دهند. ممکن است با خود بگویید که چون آنها پیغمبر بوده اند خدا هوایشان را داشته است اما باور کنید که اگر شما هم همانطور که گفتم از فضای فعلی دنیوی که مبتنی بر سود وزیان -چند می ارزد و چند می گیری -است بگذریم آن وقت می بینید که براحتی برای شما اتفاق می افتد.
برای من اتفاق می افتد : هر روز و هر ثانیه مثل هوایی که با آن تنفس می کنم .چون حدیثی از امام سجاد را جایی خواندم که میگفت: به خدای خود اعتماد کن و این کاری است که خیلی از ما ها نمی کنیم. می دانیم که او ما راساخته و می دانیم که از دل ما خبر دارد ولی باز به بنده خدا رو می زنیم و می خواهیم با پارتی بازی کاری را برای ما بجای خدا انجام دهد.دلیل دیگرش هم این است که صبر نداریم.صبر نداریم که مثلا وقت مناسب فرا برسد و در واقع همان برنامه زمانبندی غیر عادی به درستی اجرا شود تا کارمان جور شود.همه چیز را زود و تند و خوب و بی زحمت و مفت می خواهیم.
دارم موعظه میکنم پس به ذکر یک خاطره بسنده میکنم شاید به دردتان بخورد و قسم می خورم که این حادثه عینا برایم رخ داده است:
در ایام دانشجویی که پول برای من حکم طلا را داشت و صد تومان در آن زمان خودش هزار تومان محسوب می شد/ روزی از روزها تازه از بانک آمده بودم و پولی را که پدرم از شهرستان برایم به تهران حواله کرده بود در جیبم گذاشته بودم.
حدود پنج هزارتومان بود و در آن موقع یعنی سال شصت ونه یا هفتاد برای من کلی پول بود و همه اش هم صد تومانی بود! داشتم برای کاری از دانشگاه به سمتی می رفتم که دیدم سر راهم یکی از این گدا با کلاسها - که نسخه دست میگیرند و گدایی میکنند - سبز شد و التماس کرد که پولی به او بدهم.منهم با اکراه صدتومان به او دادم و رفتم . در طی مسیر همه اش از خودم می پرسیدم که چرا آن قدر پول به گدا دادم و بعد با خود گفتم که خدا درست چه وقتی دارد مرا امتحان می کند! وقتی که پول دارم!!
در راه برگشت برای آن که مطمئن بشوم همان گدا باکلاس سرراهم قرار نگیرد از مسیر دیگری به سمت دانشگاه آمدم اما این بار یک پیرزن گدا جلوی مرا گرفت. من صد تومانی دیگری به پیرزن دادم اما این پول دادنم زجرم داد و با اکراه این کار را کردم : گفتم خدایا همین امروز که چندرغاز در جیبم دارم دوتا دوتا گدا سر راهم سبز میکنی؟
آمدم دانشگاه و برا ی این که دیگر از این پولها به کسی بذل و بخشش نکنم تصمیم گرفتم که دسته صدتومانی را به اسکناسهای درشت تری بدل کنم. از یکی از بچه ها پرسیدم و اتفاقا هزارتومانی داشت.پنج عدد هزار تومانی را گرفتم و دسته صدتومانی را درآوردم که بشمارم و به او بدهم. می دانستم که دویست تومانش باید کم باشد اما وقتی که همه را شمردم دیدم چیزی کم نیست.سه بار شمردم و دیدم هیچ اسکناس صد تومانیی کم نشده است!باورم نمی شد چون خودم درعالم هوشیاری با دستهای خودم دویست تومان بخشیدم !!
ناگهان زنگی در سرم طنین انداز شد.گویی خدا می گفت :بیا من به دویست تومان تو محتاج نیستم این تو هستی که ظرفیت و جنبه بخشش نداری!بگیر همه اش درست است!
این خاطره همیشه با من است و من از این خاطره ها هزاران هزار دارم.همیشه و همه جا معجزات خدا جاری است تنها کافی است که به آن ها توجه کنیم.
http://filmania.blogfa.com