چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
داستان پایانها
(درباره داستان یك قصه هزارساله به روایت محمد محمدعلی)
میخواستم بر این نقد پیشانی نوشتی (لیدی) هم بزنم. هر قدر زور زدم، دیدم هیچ پیشانی نوشتی بهتر از همان ابیات آغازین قصه «رستم و سهراب» نیست. اما راستی چه ربطی هست بین این قصه پرماجرا، تراژیك، پُرپایان و غریب، و نقد كوتاهی از یك كتاب در صفحه داستان یك هفتهنامه؟
اگر تندبادی برآید ز كُنج
به خاك افكند نارسیده تُرُنج
ستمگاره خوانیمش ار دادگر
هنرمند گوئیمش ار بیهنر
اگر مرگ دادست، بیداد چیست؟
ز داد اینهمه بانگ و فریاد چیست؟
از این راز جان تو آگاه نیست
بدین پرده اندر، تو را راه نیست
شاهنامهخوانها حتماً باید حدس زده باشند كه این بیتها، ابیات آغازین قصه «رستم و سهراب» است.رستم، پهلوان ایران زمین كه «غمی بود دلش»، «ساز نخجیر كرد» و سرنوشت (میتوانید بخوانید: هر چیز دیگر) او را به مرز توران نزدیك كرد و او از آنجا آهسته آهسته به مقر پادشاه سمنگان رسید. در سمنگان بخوبی از رستم استقبال میشود و شب هنگام تهمینه (تحت تأثیر شخصیت و بر و روی رستم) به بالین رستم میرود. رستم صبح روز بعد به ایران زمین بازمیگردد و این داستان ادامه پیدا میكند تا زمانی كه او مهیای نبرد سرنوشتساز بین تورانیان و ایرانیان میشود؛ نبردی كه شاعر توس خوب از عهده توصیفش برآمده است. البته پایان داستان كه رستمِ پدر، سهراب را میكشد، پایانی تراژیك است و تراژیكتر از آن پایان رستم است: تصویری غریب از پایان یك قهرمان...
حالا، هزار و اندی سال بعد از نگارش شاهنامه، نویسندهای پیدا شده كه به زعم عدهای، تجربه مدرنیته را پشت سر گذاشته و در نظر او روایت: مفهومی چند تكه، هویت: حالتی چندپاره و آدمها: شقاقی شخصیتی دارند. این نویسنده سعی كرده با محور قرار دادن این قصه كلاسیك هزارساله، داستانی بنویسد كه بتعبیری خوانش امروزی آن محسوب میشود. آن رمان، «قصه تهیمنه» است و این نویسنده، محمد محمدعلی. آنچه میخوانید هم شاید نقد كوتاهی باشد بر این رمان...
نامهائی كه محمد محمدعلی در «قصه تهمینه» بر كاراكترها گذاشته ـ البته جز یك مورد ـ ، همان نامهای آشنای قصه رستم و سهراب است: زنی كه محور داستان گرد او میچرخد و بنوعی كاراكتر اصلی داستان محسوب میشود، «تهمینه» نامگذاری شده و فرزند این زن كه خواننده در اواخر رمان پی میبرد كه واقعاً فرزند اوست، «سهراب» نام دارد. تفاوت در اینجاست كه شوهر تهمینه اینجا «سیروس» نامگذاری شده نه رستم، گرچه محمدعلی طاقت نیاورده و فامیل او را زابلی(!) گذاشته است. همانند قصه اصلی، در این رمان تهمینه و سیروس بدون آنكه پیوندی شرعی با هم ببندند ناخواسته صاحب فرزندی میشوند. بعد سیروس به خواهش تهمینه برای آنكه در زندگی آدم موفقی بشود از شهر محل سكونتشان كه یكی از شهرهای جنوبی كشور است، به تهران عزیمت میكند و تهمینه بنوعی چشمانتظار بازگشت سیروس میماند. اگر دقت كنیم، این انتظار، همان انتظار هزارساله عشاق شرقی است، اما دو سال سپری میشود، بیآنكه از سیروس خبری شود. همان سال اول رفتن سیروس به تهران، تهمینه زایمان میكند؛ ولی در بیمارستان به او میگویند بچهاش «مرده» به دنیا آمده است. تهمینه در این مدت پدر خود را از دست میدهد (مادر تهمینه سالها پیش مرده بود) و بعد از سپری شدن دو سال، از خانم مهرابی، مادر سیروس، جدا میشود و به تهران میآید تا هم زندگی جدیدی شروع كند و هم سیروس را بیابد. ادامه رمان، درحقیقت روایت تلاش تهمینه برای یافتن سیروس است كه در این تلاش او با «شاعری» آشنا میشود. تهمینه ماجراهای زیادی را پشت سر میگذارد و نهایتاً بعد از چند سال سیروس را پیدا میكند. در اواخر داستان سر و كله پسری به اسم «سهراب» پیدا میشود. شاید نقطه اوج روایت این داستان زمانی باشد كه پاكت نامهای برای سیروس و تهمینه فرستاده میشود:
«... [كامران] بیهیچ توضیحی، پاكتی سفید داد دست من و بیخداحافظی رفت. كارت پستالِ رنگی سهراب بود. سیروس پرسید: عكس كیست؟ گفتم: «سهراب، پسرعمه كامران، همان كه با بچه من و تو در یك بیمارستان به دنیا آمد...» (ص ۲۹۰) خواننده اینجا، البته، ابتدای رمان را خوب به یاد دارد؛ آنجا كه تهمینه و یك زن دیگر در یك زمان زایمان میكنند. نتیجه زایمان تهمینه، یك نوزاد مرده اعلام میشود، اما خواننده وقتی به سطرهائی میرسد كه در بالا نقل شد، درمییابد نوزادی كه در بیمارستان مرده بوده در حقیقت فرزند تهمینه نبوده و عمه خانم زمینهچینی كرده بوده تا حقیقت زنده بودن فرزند تهمینه، سهراب، را وارونه جلوه دهد. پایان این داستان، البته تا مرز شباهت به پایان تراژیك قصهسهراب و رستم پیش میرود؛ ولی اینجا دیگر گویا قرار نیست محمد محمدعلی روایت كشته شدن پسری توسط پدرش را بازگو كند؛ چراكه سیروس (بخوانید: رستم) در یكی از شهرهای جنوبی كشور به دست برادرش سروش (بخوانید: شغاد) كشته میشود و سهراب،در راه دفاع از میهن در جبهه به شهادت میرسد. با این حال، محمدعلی باز هم طاقت نیاورده، پایان زندگی سیروس را شبیه پایان زندگی رستم در شاهنامه بازنمائی كرده است. میدانیم كه برادر ناتنی رستم، شغاد، او را بر سر چاهی میكشاند و با نیرنگ به داخل چاه میاندازد و رستم هنگامی كه در حال سقوط به قعر چاه است، تیری به شغاد میزند كه او را به درخت میدوزد. در «قصه تهمینه» هم سروش، برادر سیروس، او را به خانه مخروبه مادریشان میبرد و در آنجا به درون چاه فاضلاب میاندازد؛ ولی سیروس قبل از سقوط كامل در چاه، با اسلحه كمری خود گلولهای به قلب سروش شلیك میكند. این را البته باید گفت كه تلاش افراطی محمد محمدعلی در بازنمائی امروزی قصه رستم و سهراب،باعث شده روایت او گاهی اوقات قربانی این استراتژی شود. به نظر میرسد محمدعلی به تبعیت از این استراتژی كه همانا خوانش امروزی داستان رستم و سهراب باشد، در جاهائی از رمان خود ناخواسته روایت را به سمت و سوئی هدایت كرد. كه در نهایت اثر او به این همانی با داستان رستم و سهراب برسد، كاری كه شاید باعث شده باشد رفتار روایتی او، بُعدی ساختگی و تصنعی به خود بگیرد. نكته دیگری كه در خوانش معنائی این رمان میتوان دریافت اینكه ممكن است خواننده در مواجهه با لایههای روئی این رمان چنین استنباط كند كه «قصه تهمینه» روایتی زنباورانه از قصه سهراب و رستم است؛ درحالیكه با نفوذ در لایههای زیرین رمان درمییابیم این روایت در حقیقت نوعی حاكمیت مردسالارانه را در خود پنهان دارد.كاراكتری به اسم «سیروس» در حقیقت تمام بار معنائی و روائی رمان را به دنبال خود میكشد و در حقیقت محمدعلی در اینجا عشقی شرقی را، از همان نوعی كه ما در شاهنامه شاهدش هستیم،در مركز بازنمائیهای خود قرار داده است. به عبارت دیگر: به رغم تلاش نویسنده در ارائه فُرمی امروزین از قصه سهراب و رستم، او نتوانسته (یا نخواسته) از آن دلالت معنائی اولیه قصه، عدول كند. رمان «قصه تهمینه» بدین سبب كه نویسنده در آن به تنوّع طیف خوانندگان فارسی عنایت كامل داشته، اثری است سزاوار تأمل. به رغم ساختار نهچندان پیچیده این داستان و روایت كلاسیكِ تقریباً خطیاش، رمان در عرصه تجربهگرائی داستان امروز ایرانی حرفهائی گفتنی دارد. با این حال، به نظر میرسد محمد محمدعلی در این قسم روایتپردازیهای متأثر از متون كلاسیك فارسی، قدم در راهی گذاشته كه باید به شكل نیرومندتری در جهت اثبات خودش باشد. اگر از پرداخت نهچندان قوی رمان در حیطه فُرم و حاشیهپردازیهای بعضاً پردامنه و اضافی آن بگذریم، میتوانیم «قصه تهمینه» را روایت امروزین خوبی از قصه «رستم و سهراب» به حساب آوریم كه در نوع خود میتواند در روند داستاننویسی محمد محمدعلی (و نه داستاننویسی فارسی!) نقطه عطفی باشد.
ماکان گلستان
منبع : پایگاه رسمی انتشارات سوره مهر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست