دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
مجله ویستا
او <هوای تازه> را در منزل پدر من تنظیم کرد
محمود مشرف آزاد تهرانی - م.آزاد - در گفتوگویی طولانی در فاصله سالهای ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۲ وقتی پذیرفته بود یکی از هنرمندانی باشد که در مجموعه تاریخ شفاهی ادبیات ایران به دبیری محمدهاشم اکبریانی، همه خاطراتش را در باب شاعران و نویسندگان و فضاهای فرهنگی بگوید تا در قالب کتاب منتشر شود از نخستین دیدارهایش با احمد شاملو سخن گفت؛ از سال ۱۳۲۷ و بعد ۱۳۳۳ که شاملو تازه از زندان آزاد شده بود. امروز هر دو شاعر بزرگ ایرانی در میان ما نیستند و هفتمین سالمرگ احمد شاملو است.
آنچه میخوانید بخشی از همان گفتوگو است که از مجموعه تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران انتخاب شده و اردوان امیرینژاد کار مصاحبه و تنظیم آن را انجام داده است.
▪ از همدورهایهایتان در دانشکده کسی را به خاطر دارید؟ سالهای ۱۳۳۳ را میگویم.
بله، این دوره خیلی جاندار و زنده بود. بچههایی که آمده بودند اکثرا آدمهای صاحبذوق بودند. کسانی که کار تئاتری میکردند مثلا در کلاس خود ما آقای جعفر والی بود که از بازیگران خوب بود. جوانمرد بود و صدرالدین الهی که روزنامهنویس بود، ایرج گرگین که گوینده رادیو تهران بود. ابوالقاسمی و محامدی هم بودند که زبانهای قدیمی ایرانی را خواندند. مهرداد بهار بود که به خاطر مسائل سیاسی از درساش عقب مانده بود و مدتی زندانی سیاسی بود و برگشته بود تا درساش را از سر بگیرد. خیلی آدمها بودند که اسمشان در خاطرم نیست، یک مجموعه زندهای بود و اکثرا آدمهایی بودند که آن دوره سیاسی را پشتسر گذاشته بودند و در دورهای که خفقان بود و راه مبارزه اجتماعی و سیاسی بسته شده بود، به فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی پناه آورده بودند و خود من به خاطر حضور در فضای دانشکده و آشنایی با این آدمها بود که زمینهای پدید آمد که در بیرون دانشکده کارهای ژورنالیستی انجام دهم و آن دوره زمانی بود که شاملو تازه از زندان آزاد شده بود، یعنی سال ۳۳ و من در آن سالها با شاملو خیلی اخت و آشنا بودم.
▪ یعنی این اولین آشناییتان با شاملو بود؟
خیر، من این را قبلا هم گفتهام که ما با شعر شاملو زودتر از نیما آشنا شدیم، چون شاید زبان شعر شاملو شهری است و آن ابهام نیما را ندارد ولی این عامل عمده نبود؛ عامل اصلی این بود که شاملو فعالیت پرشور ژورنالیستی داشت و دائم در مطبوعات حضور داشت و دائم دنبال مجلهای بود که در آن کار کند. نخستینبار مجلهای بود به نام مجلهعلمی که انتشارات علمی منتشر میکرد در سالهای ۲۷۲۶ و من در آنجا یک جایزه بردم و رفتم از انتشارات علمی کتاب <رنجهای جوان ورتر> از گوته ترجمه ذبیحالله صفا را گرفتم و شاملو آنجا بود. البته شاملو را من از دوران حزب (حزب توده) میشناختم، شعرهایش در روزنامه <به سوی آینده> چاپ میشد. او خیلی انقلابیتر از شاعران حزبی بود و این باعث گرایش جوانان به او میشد و ما از طرفداران پروپاقرص شاملو بودیم.
یادم هست من یک شعر شاملو را بیآنکه بگویم کار اوست، در جلسه نویسندگان روزنامه جوانان دموکرات که همه از کلهگندههای سازمان جوانان حزب بودند، خواندم؛ آنها فکر کردند که کار من است و خیلی خوششان آمد ولی بعد که گفتم این شعر شاملو است، خیلی ناراحت شدند و انگار که به آنها توهین شده باشد، ترش کردند اما من شاملو را بعد از ۲۸ مرداد در سال ۳۳ که از زندان آزاد شده بود، دیدم. هنوز رنگپریدگیهای زندان را داشت و دقیق یادم نیست مثل اینکه در منزل پدرش او را دیدم.
▪ چرا شاملو زندان بود؟
شاملو عضو رسمی حزب توده نبود و این هم خودش داستانی است. عدهای مخالف عضویت شاملو در حزب توده بودند، بهانه آنها هم سابقه سیاسی شاملو در سالهای نوجوانی بود که به انگیزه میهنپرستانه همراه با گروهی از افسران ایرانی توسط ارتش شوروی دستگیر شده بود، اما بعدها شاملو به جنبش چپ پیوست و بسیار هم فعال بود و در ۲۸ مرداد هم با اینکه عضو حزب توده نبود، دستگیر شد، اما چون آدمی نبود که در زندان توبهنامه بنویسد، آن هم در دورهای که برای حکومت ملاک نوشتن این تنفرنامهها بود تا شخص را آزاد کنند و سابقه چپی هم داشت و شعرهای تندی هم از او در به سوی آینده چاپ شده بود، یک سالی را بعد از کودتای ۲۸ مرداد در زندان ماند.
▪ پس همکاری با شاملو را از سال ۳۳ شروع کردید؟
بله، در این زمان بود که بیشتر همدیگر را میدیدیم به طوری که مثلا <هوای تازه>اش را یادم میآید در منزل پدر من تنظیم کرد و من پیشنهادهایی برای تنظیم کتابش دادم، چون کارهایش مربوط به دورههای قبل از ۱۳۳۳ بود و مجموعهای بود از قصیده تا چهارپاره و مثنوی و شعرهای جدید موزون و غیرموزون و خیلی بحث کردیم که چگونه این کارها تدوین شود. من پیشنهاد دادم براساس فرم تقسیم کنیم مثلا چهارپارهها همه یکجا قرار بگیرد و اینها خودش مقدمهای برای شعر موزون نیمایی شد و بعد هم که شاملو رفت به دنبال تجربههای جدیدتری در شعر اروپایی و شیوههای شعر منثور را تجربه کرد.
▪ همکاری شما با شاملو در مجله بامشاد کوچولو به چه صورت بود؟
در آن دوره شاملو سردبیر مجلهای شده بود به اسم <بامشاد کوچولو> به صاحبامتیازی اسماعیل پوروالی. قرار بود حسین رازی مجله را اداره کند. حسین رازی یک مجموعه جنگ ادبیات منتشر کرده بود (دو شماره از جنگ درآمده بود که در معرفی ادبیات غرب قدم تازهای بود). ما در آن دوره بیشتر با ادبیات کلاسیک روسی آشنا بودیم، چون دورههای آشنایی روشنفکران ایران با ادبیات غرب همیشه تابع اتفاقات اجتماعی بوده است مثلا در مشروطه به خاطر برخورد با فرهنگ اروپا و بخصوص فرانسه و سنتهای دموکراتیک فرانسه، روشنفکران به ادبیات فرانسه توجه خاص پیدا کردند و اصلا تحت تاثیر ادبیات رمانتیک فرانسه بودند. بعد که داستان حزب توده پیش آمد، جریان گرایش به شوروی و فرهنگ و ادبیات روس مطرح شد. بعد از ۲۸ مرداد هم بیارتباط به مسئله کودتا، رویکردی به ادبیات غرب پدید آمد که من فکر میکنم نقش حسین رازی خیلی موثر بود.
▪ اگر ممکن است راجع به حسین رازی بیشتر صحبت کنید؟
بله، این جوان به تنهایی سالها نشسته بود کارکرده بود و ترجمههایی از الیوت و مکنیس، ازرا پاوند و شعرای انگلیسی - آمریکایی و دیگر کارهای نویسندگانی مثل جیمز جویس را که ما اسمشان را هم نشنیده بودیم، در جنگ خودش منتشر کرد. به هر حال نقش حسین رازی برای آشنا کردن روشنفکران با ادبیات غرب بسیار موثر است و اگر شعر اخوان را هم ببینید، در <چاووشی> ذکری هم از مکنیس کرده است و مصرعی از او آورده و این تحتتاثیر حسین رازی است که از دوستان خیلی نزدیک اخوان بود و اخوان به خاطر ذهن جوینده رازی به او علاقه شدیدی داشت، اما حسین رازی نتوانست این مجله بامشاد را دربیاورد.
▪ چرا؟
چون بامشاد یک مجله هفتگی ژورنالیستی بود و جای کار سنگین ادبی نبود و یکی، دو شمارهای هم که درآمد، خواست نوآوریهایی بکند اما اساسا مجله، یک ذهن فعال ژورنالیستی میخواهد که بتواند هر هفته مطالب را سر هم کند،خلاصه یک آدم ژورنالیست میخواهد و شاملو هم اهل این کار بود.
▪ شاملو چه تغییراتی در مجله به وجود آورد؟
بامشاد یک مجله جیبی کوچک بود و به اسم بامشاد کوچولو معروف بود و شاملو اولین کاری که کرد در صفحهآرایی مجله بود که نوآوریهایی کرد و خیلی چشمگیر بود. یک بخشی در مجله ایجاد کرد راجع به فعالیت فرهنگی و هنری هفته در داخل کشور که عنوان <خودمان> داشت و نیز فعالیتهای ادبی هنری خارجیها را با عنوان <دیگران> در مجله منعکس کرد که تا آن موقع رسم نبود.
و به سبب علاقهشاملو به ادبیات، شعر و ترجمه شعر هم در مجله بود و البته مطالب عمومی هم برای جذب مخاطب عام داشت و مطالب خبری هم در مجله بود. به این ترتیب مجله تیراژ خوبی هم پیدا کرد و من در آن موقع چون کار دانشکده اجازه نمیداد که کار تماموقت حرفهای انجام دهم. به عنوان خبرنگار با این مجله همکاری میکردم.
▪ شما فقط خبرنگار بودید در مجله؟
من نیاز مادی که نداشتم و اصلا خود شاملو تمام کارها را کم و بیش انجام میداد یعنی زندگی خودش را روی مجله گذاشته بود. کار من این بود که گزارش موسیقی، نمایش و فعالیتهای ادبی را مینوشتم و کتابهای تازه را معرفی میکردم و اینها اولین کارهای ژورنالیستی من در زمینه فعالیت ادبی و هنری بود، اما آنچه کارساز بود ذهنیت جوان و سرزنده شاملو بود که خستگیناپذیر بود. در واقع بامشاد کوچولو فرصتی بود که شاملو را بیشتر ببینم. در آن موقع مجله کادر زیادی هم نداشت، چون سرمایه چندانی نداشت که بخواهد کادری داشته باشد و همین که با شاملو بودیم و کار میکردیم، مغتنم بود و آن تجربههای او در کار ژورنالیستی و ذوق او و بینشی که نسبت به مسائل دنیا داشت، غنیمت بود. در ضمن باعث شد من با یک عده از هنرمندان اهل موسیقی و اهل نقاشی آشنا شوم و یک تجربه زنده بود. در واقع بامشاد یکی، دو سالی هم ادامه یافت، البته گاهی دوران افول هم داشت که تیراژ آن کم میشد و پوروالی مدیر مجله کلافه میشد و داد و بیداد راه میانداخت. چون پوروالی آدمی عصبی بود، عصبانی هم که میشد موهایش را میکند. او میخواست مجله تیراژ مردمپسند داشته باشد. اما شاملو هم به یک مجله نیمهروشنفکرانه با تیراژ حداقل قانع بود تا اینکه یک روز شاملو به من گفت که اداهای پوروالی مرا حسابی خسته کرده، دیگر با او نمیتوانم کار کنم، بیا بنشینیم چنان مطلبی بنویسیم که پوروالی خودش را کچل کند و نشستیم و چیزی نوشتیم به اسم <اندر احوال آن مرحوم> که در آخرین شماره همکاری شاملو با بامشاد چاپ شد؛ یک مطلب طولانی و پرابهام؛ با اشاره به این و آن و خیلی <سنگین> که در هضم آقای پوروالی نبود و قصد شاملو هم این بود که این شماره را چاپ کند و دیگر مجله را رها کند و اتفاقا من یکبار این شماره بامشاد را دیدم و چقدر هم باطراوت و زیبا شده بود.
▪ سرانجام این مجله چه شد؟
اتفاقا داستان جالبی است. آقای پوروالی جوانی شهابنام را آورد به عنوان سردبیر مجله و این جوان گویا با شاملو چند باری به چاپخانه رفته بود و روش شاملو را در صفحهبندی دیده بود. آن وقت هم مثل امروز نبود که کامپیوتر باشد و صفحههای مجله در دفتر مجله بسته شود، بلکه مطالب در چاپخانه حروفچینی میشد و بعد صفحهبند این حروفچینیها را سر هم میکرد و صفحه را میبست. صفحهبندی در واقع یک کار مکانیکی بود و شاملو صفحهبندی خلاق را باب کرد یعنی حروف مطالب را تعیین میکرد و مثلا حروف درشت ساده و تزئینی را برای اول مقاله میگذاشت یا طرحهای تزئینی میگذاشت و دست آخر جای طرحها و عکسها را برای صفحهها مشخص میکرد. به هر حال این آقای شهاب یک آخر شب به چاپخانه میرود تا صفحه را ببندد و مثل اینکه قسمتی از یک صفحه خالی میماند، حروفچین میپرسد چکار کنیم، میگوید خوب یک عکسی بگذارید جوان کجکلاهی پیدا میکنند و کلیشه هم که مبهم است و شناخته نمیشود و کلیشهای در آن صفحه میگذارند و زیرش هم میگوید، بنویسید: <نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست / کلاهداری و آیین سروری داند>. عکس مطلب فردا چاپ میشود و میبینند عکس شاه بوده است. (خنده)
خلاصه هم پوروالی را گرفتند و هم این آقای شهاب را. این آقا هم پس از داغ و درفش و زندان فهمید سردبیری مجله کار سادهنیست. بعد هم شاملو امتیاز مجله آشنا را گرفت و بیآقابالاسر مشغول کار خودش شد و من هم برای کار معلمی راهی آبادان شدم. (خنده)
▪ آیا در آن مجله هم با شاملو همکاری میکردید؟
من در آن چند سالی که در آبادان بودم، از قضای روزگار یکبار که آمدم تهران، شاملو بیمار بود و پیام گذاشته بود که اگر این شماره ۱۷ <آشنا> چاپ نشود، امتیازش لغو میشود. من رفتم دیدار شاملو، آن موقع طوسیحائری همسر شاملو بود. دیدم که حال شاملو به این زودیها مساعد اداره مجله نخواهد شد، خلاصه ظرف ۱۲- ۱۰ روز یک چیزی به اسم شماره ۱۷ آشنا تنظیم کردم که چاپ شد و کاملا مشخص است یک نفر همه کارهایش را انجام داده است.
▪ آیا همکاری شما با شاملو در همین مجلات بود یا بعدها هم ادامه یافت؟
دیگر تا بعد از انقلاب که شاملو <کتاب جمعه> را درمیآورد، فرصت همکاری پیش نیامد من در کتاب جمعه مطالب را تنظیم میکردم، اما کار چندانی نبود، در حقیقت رفع بیکاری بود در آن سالهای بحرانی و مقداری هم شعر ترجمه میکردم ولی در آنجا رابطهای نداشتیم، چون شاملو چنان سرش شلوغ بود و اطرافش پر از آدم که به خودش هم نمیرسید. البته شاملو آدم درویشخویی بود و رفاقت ما پابرجا بود، اما راستش هر دو تغییر کرده بودیم، خود من هم دیگر آن جوان پرشور نبودم و از طرفی خیلی خصلتهای اطرافیان او را هم نمیتوانستم تحمل کنم، چون شاملو مدتی خارج رفته بود و یک عده آدم با گرایشهای همخوان سیاسی و روشنفکرانه که من نمیفهمیدم، دورش جمع بودند، البته اصلا لزومی هم ندارد که آدم با همه تفاهم داشته باشد. ولی شاملو رابطه وسیعی داشت در حلقه دوستان و شخصیت او هم در این موقع خیلی محکم و استوار شده بود که در این مورد باید از آیدا نام برد که شاملو را از پراکندگی و پریشانی رها کرد و خیلی کمک کرد تا شاملو ثمربخش باشد و کار <کتاب کوچه> و یک دوره کتابها و مجلات این دوره، حاصل پرستاریها و مواظبتهای آیداست که یک انضباطی را بر زندگی او حاکم کرده است. خلاصه هر چه بود، دیگر آن فضای کوچک و صمیمی بامشاد کوچولو محو شده بود و شاملو هم عجیب سیاسی شده بود و همین گرایش افراطی هم کار کتاب جمعه را زودتر از موقع ساخت.
منبع : روزنامه کارگزاران
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست