چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا
گلی از گلستان سعدی
گلستان سعدی كه <هر ورقش دفتری است از معرفت كردگار> كتابی است ارزشمند و به گونه نثر مسجع ( نثری آهنگین و به قافیه نشسته) كه در سال ۶۵۵ قمری به نگارش در آمده است و در بردارنده حكایاتی است پندآموز و آموزنده كه به آیات شریف قرآن، احادیث نبوی(ص) و اشعار فارسی زیور شده است.
● دخالت در كار خلق خدا
در گذشته جوانی بودم مومن و دیندار، حریص در عبادت و پرهیزكار. یاد دارم شبی مهمان زیادی در خانه داشتیم، من مشغول عبادت و شب زندهداری بودم و مهمانها همه خوابیده بودند. به پدرم گفتم: هیچ كدام از مهمانها عبادتی نكردند و قرآنی نخواندند، چنان در خواب غفلتند كه گویا نخوابیدهاند بلكه مردهاند. پدر كه مرد میانهرویی بود گفت: پسرم تو هم اگر بخوابی بهتر است از این كه در كار خلق خدا دخالت كنی.بندگان مدعی فقط خود را میبینند، اما اگر از چشم خدا به بندگان دیگر هم بنگرند كوچكتر از خویش نمییابند.
● در فضیلت خاموشی
روزی مردی كه صدای خوبی نداشت با صدای بلند قرآن میخواند. اهل دلی از آن كوچه میگذشت، صدای مرد را شنید و از او پرسید: درآمدت از قرآن خوانی چقدر است؟ مرد پاسخ داد: هیچ. اهل دل گفت: پس چرا به خودت زحمت میدهی.
مرد گفت: زحمتی نیست، برای خدا میخوانم. اهل دل گفت: مخوان، برای خاطر خدا مخوان. چرا كه خلق خدا نیز صدایت را میشنوند و میپندارند مسلمانی این گونه است و از مسلمان شدن منصرف میشوند.
● سیاهی دنیا
طوطی و كلاغی را با هم در قفسی كردند. طوطی كه كلاغ را دید گفت: سیاهی پرهای تو مانند تاریكی شب است، تو شوم و بدقدمی. فاصله بین من و تو از شرق تا غرب است. هیچگاه فكر نمیكردم با كلاغی همنشین شوم. هر صبحگاه كسی كه روزش را با دیدن تو آغاز كند، آن روز برایش تیره و تار میشود، آیا سیاهتر و تاریكتر از تو در دنیا هست؟
اما كلاغ سیاه هم از همنشینی با طوطی زیبا به تنگ آمده بود و از بخت بد خود مینالید و میگفت: خدایا نه زیبایی به من دادی و نه سرنوشتم را زیبا رقم زدی. سزای من این نیست كه هم در قفس باشم و هم آزار همنشین ببینم. چه كردم كه عاقبتم همصحبتی با چنین ابلهی است. من همین كه بر دیوار باغی با كلاغی همراه شوم آسوده خاطرم.دانا از همنشینی با نادان رنج میكشد و نادان از دیدن دانا هراسان میشود.
● پسر ثروتمند
پسر مرد ثروتمندی را دیدم كه بر سر گور پدر نشسته و با پسركی فقیر از مال و اموال پدر صحبت میكرد و میگفت: سنگ پدر من سنگی است با مرمر سفید صاف و خطی كه به رویش حك شده نستعلیق است اما بر سر خاك پدر تو جز مشتی گل و خاك دیده نمیشود.پسرك فقیر كه این جمله را شنید در جواب گفت: تا پدرت زیر آن سنگهای گران قیمت مرمر به خودش بجنبد پدر من به بهشت رسیده است.(كسی كه در زندگی آسایش و راحتی زیاد داشته باشد و رنج و سختی در زندگی به خود ندیده باشد ممكن است در هنگام مرگ مردنش سخت باشد.()اگر بار كمتری به روی اسب بگذارند حتما رفتارش با صاحبش بهتر خواهد بود.)
● آسایش عمر
مال برای آسایش عمر است نه عمر برای جمع كردن مال.
از عاقلی پرسیدند: خوشبخت كیست و بدبخت كیست؟ گفت: خوشبخت آن است كه هم خورد و هم پسانداز كرد و بدبخت كسی است كه نه خورد و نه لذتی از زندگی برد و تمام عمرش را صرف مالاندوزی كرد اما هیچگاه از آن مالی كه عمرش را به خاطرش تمام كرد، استفاده نكرد.
● انسان حریص
ده آدم بر سر سفرهای میتوانند گرد آیند و غذا بخورند اما حیوانات بر سر لاشه حیوانی با هم نمیتوانند كنار بیایند و انسان حریص هم همه چیز را فقط برای خودش میخواهد و حاضر نیست ذرهای را با كسی تقسیم كند و همیشه گرسنه است اما انسان قانع با تكهای نان سیر میشود (رودهای كه تنگ و باریك است با تكهای نان پر میشود اما انسان حریص اگر دنیا را هم داشته باشد باز هم سیر نخواهد شد.)
بزرگان گفتهاند: بهتر است از راه قناعت به ثروت برسی تا سرمایهای داشته باشی یا مالاندوزی كنی و به هیچ كس روا نداشته باشی.)
● اعمال انسان
پدری پسرش را نصیحت میكرد و میگفت: در آخرت از تو میپرسند عملت چگونه بود و در دنیا چه كاری انجام دادی نه اینكه بپرسند پدرت كه بود و چگونه بوده.
(وقتی مردم پارچه ابریشمی كه روی خانه خدا قرار گرفته را میبوسند مطمئنا برای پارچه نیست به خاطر این است كه پارچه همنشین عزیزی شده و برای مردم گرامی و محترم شمرده میشود.)
● بچگی كردن
جوانی شوخ، شیرین سخن و چالاك در جمع دوستانه ما حضور داشت كه با شوخ زبانیهایش مجلس ما را شیرین كرده بود. گویی در دلش هیچ غمی وجود نداشت و لبش همیشه به خنده آراسته بود.
روزگاری گذشت و ما از حال هم خبر نداشتیم تا اینكه برحسب اتفاق در بازار دیدمش و فهمیدم ازدواج كرده و فرزندانی دارد. دیگر گل خنده پژمرده بود و نشاطش خفته بود.از احوالش پرسیدم، گفت: زمانی كه خدا به ما لطف كرد و بچهای به ما عطا كرد دیگر نتوانستم بچگی كنم و بچه باشم. وقتی كه پیر شدی از كودكی دست بردار و بازی و شیطنت را به نوجوانان بسپار و زمان پیری دنبال نوجوانی نباش چرا كه آبی رفته كه دیگر به جوی بر نمیگردد.
● جوانمردی
از حاتم طایی پرسیدند: از خودت بزرگ همتتر در جهان دیدهای یا شنیدهای؟ گفت: بله، روزی چهل شتر برای یكی از پادشاهان عرب قربانی كردم و مهمانی بر پا بود اما من برای انجام دادن كاری به جایی رفته بودم. خاركنی را دیدم كه در آفتاب داغ به سختی كار میكند. به او گفتم: به مهمانی حاتم نمیروی كه همه مردم بر سر سفره او نشستهاند. مرد كه مرا نمیشناخت گفت: <هر كه نان از عمل خویش خورد منت حاتم طایی نبرد> و من او را به همت و جوانمردی از خودم برتر دیدم.
● بیدست و پایی
یكی از كسانی كه به سادگی و بیدست و پایی معروف بود روزی در كوچهای هزارپایی بدید و آن را بكشت. اهل دلی از آن كوچه میگذشت او را دید و گفت: سبحانا... این جانور با هزار پایی كه داشت وقتی هنگام مرگش فرا رسید از بیدست و پایی مثل تو نتوانست فرار كند و جان سالم به در برد.
(وقتی در جنگ، دشمن برای جان ستاندن حمله میكند حتی پای اسبها هم بسته میشود و دیگر توان حركت ندارند و نمیتوانی مقابل دشمن ایستادگی كنی و تیر از كمان به سویشان پرتاب كنی.)
منبع : مجله خانواده سبز
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست