پنجشنبه, ۱۵ آذر, ۱۴۰۳ / 5 December, 2024
مجله ویستا


وجدانی که آسوده می‌شود


وجدانی که آسوده می‌شود
فیلم پاداش سکوت از روی داستانی اقتباس شده است که نگاهی متمایز و در عین حال موثر به عرصه دفاع مقدس دارد: من قاتل پسرتان هستم.
نگاهی اجمالی به قصه‌هایی که در این مجموعه داستان گرد آمده است، پیوندی ظریف راتشخیص می‌دهد که بین همه آنها به نوعی برقرار شده است و البته این پیوند جدای از درونمایه‌ای است که همه آنها را در بستر جنگ روایت می‌کند. احمد دهقان در مجموعه داستان من قاتل پسرتان هستم به سراغ ایده‌هایی می‌رود که تا به حال کمتر بازگو شده است و تلخی خاصی در آنها جریان دارد:‌مادری که در غم فراق فرزند شهیدش دیوانه شده است، رزمنده‌ای که به نامزد همرزم شهیدش نامه‌های عاشقانه می‌نویسد تا خبر مرگ او به گوش دختر نرسد، جانبازی که در پی سهمیه قبرش است تا با فروش آن چیزی نصیبش شود، رزمنده‌ای که روزگاری عاشق دختری بوده است که حالا در عملیات مرصاد جزء‌سپاه منافقین شده است. ایثارگری که از دادن قرض به همرزم سابقش امتناع می‌کند و او را قال می‌گذارد، جانبازانی که شیفته صدای پرستار مسئول پیچ بیمارستان شده‌اند و آخر سر هم او را نمی‌بینند. قتل یک مرد به دست برادر رزمنده‌اش که به تصور شهید شدنش، با همسر او ازدواج کرده بود و خودکشی زن و نهایتا بچه‌‌هایشان و...
در هر یک از این داستان‌ها زاویه دید دهقان متمرکز بر لایه‌ای پنهان از ضایعات جنگ شده است. گزینش جملات و عبارات کوتاه در قصه‌ها، به ضرباهنگ سریع آنها کمک کرده است و همین حس کوبندگی و غافلگیری را مضاعف می‌سازد. بویژه آنکه در اغلب آنها پیرنگ قصه‌ها از الگوی کلاسیک تبعیت نمی‌کند و با مقطعی مبهم اما مهم آغاز می‌شود و با ابهام‌زدایی از آن در حالی که اهمیتش دو چندان شده است، به پایان می‌رسد. این سرمشق روایی در داستان من قاتل پسرتان هستم نیز جریان دارد و جذابیت فراوانی را ایجاد کرده است. همین جذابیت هر خواننده سینماگری را تحریک می‌کند تا آن را به عرصه سینما انتقال دهد. اما اتفاقا پاشنه آشیل ماجرا همین‌جا شکل می‌گیرد. من قاتل پسرتان هستم، یک داستان کوتاه است اما این کوتاهی صرفا یک جور صفت برای اندازه و حجم و جملات آن نیست. بلکه در روح داستان به شدت تثبیت شده است.
شاید هر نوع گسترش سازی پیکره داستان به این ایده جذاب لطمه فراوان وارد آورد.کوبندگی قصه اتفاقا تا حد زیادی از همین کوتاهی نشات می‌گیرد چرا که نویسنده تعلیق و هیجانی را که راوی داستان در همان صفحات اول در مخاطب ایجاد کرده است (نمی‌دانستم اگر بدانید من قاتل پسرتان هستم چه برخوردی خواهید داشت. آری محسن به دست من به قتل رسید نه به دست سربازان دشمن.) با محصور کردن در پاساژها و ایستگاه‌های حاشیه‌ای قربانی نمی‌کند و تا تنور داغ است، آن را به ذهن حرارت داده خواننده‌اش می‌چسباند. در این داستان هشت صفحه‌ای هر چیزی سر جای خود است. حتی زمانی که به سخنران مراسم چهلم شهید اشاره می‌شود و از زخم به خون نشسته‌اش صحبت می‌شود چند سطر جلوتر از آن بهره گرفته می‌شود تا راز فرمانده و ؟؟؟ شهید در آب و اصابت صورت فرمانده به سیم خاردار تبیین شود.
داستان من قاتل پسرتان هستم، در قالب یک نامه نگاشته است:‌نامه‌ای از جانب رزمنده‌ای به نام فرامرز بنکدار به رضا جبارزاده، پدر شهید محسن جبارزاده. این نامه با بحران روحی فرامرز آغاز می‌شود، به مفروض (قاتل بودن) می‌رسد. ماجرای مراسم چهلم یادآوری می‌شود. سپس به چگونگی شهادت محسن پرداخته می‌شود و در بین این گزاره آخری فلاش‌بکی نیز به جریان نجات دادن فرامرز از غرق‌شدگی در کارون توسط محسن زده می‌شود (و بدین ترتیب اصل قرینه‌پردازی نیز در داستان رعایت می‌شود) ونهایتا اعتراف برای پذیرش تحمل مجازات. این کل داستان است:‌ یک مقدمه، سه ماجرای به هم پیوسته و یک موخره. این استاندارد کوتاه‌نویسی، به خوبی در تار و پود اثر جاافتاده است و به نوعی گویای به هم‌پیوستگی فرم و محتوا در آن است.
اما در فیلمنامه اقتباسی چه رخ داده است؟ مهمترین مسئله گسترش دادن داستان است. این گسترش هم طولی است و هم عرضی. یعنی هم روایت عریض شده است و هم شخصیت‌ها و موقعیت‌ها، شاخصه‌های شناسنامه‌ای و... بیشتر پیدا کرده‌اند. در روایت، شخصیت اصلی (که نامش اکبر است و معادل فرامرز در نظر گرفته شده) حالا در زمان پس از جنگ به سر می‌برد (زمان اصل داستان متعلق به زمان جنگ است) و حادثه مرگ رفیق شهیدش (که به جای محسن، یحیی نام دارد)‌فراموش شده است. نمایش فیلمی مستندو گزارشی از محسن در تلویزیون اکبر را به یاد آن خاطره می‌اندازد و او را وا می‌دارد به دیدن پدر یحیی برود. پس در این همه سال اکبر با عذاب وجدانش چه می‌کرده است؟ معلوم نیست. پاسخ فیلمنامه‌نویس ابتدا در لابه‌لای موجی در نظر گرفتن اکبر (عنصری که در داستان خبری از آن نیست و بدحالی راوی مربوط به عذاب وجدانش است و نه موج گرفتگی‌اش) تا حدی ابراز می‌شود.
در واقع ماجرای فیلمنامه با یک اتفاق پیش پا افتاده که می‌شد رخ هم ندهد شکل می‌گیرد ‌پخش یک فیلم از تلویزیون و تماشای تصادفی آن توسط اکبر. اما در داستان دهقان چنین نیست. عذاب وجدان منبعث از یک اتفاق نیست و ریشه در حال و هوای شخصیتی قهرمان قصه دارد و ابعاد روانی آن شکل خودآگاهانه‌ای را واجد است. البته شناسنامه‌دار کردن اکبر (بلیت‌فروشی، خانه محقر، مجرد بودن و...) تا حد زیادی این آدم را در مقایسه با داستان که چیز زیادی از او جز در ارتباط با درونمایه اصلی‌اش نمی‌دانیم جذاب‌تر ساخته است اما این جذابیت لحظه‌ای در عرض روایت طولانی اثر از بین می‌رود. روایت طولانی فیلمنامه اکبر را که به دلیل بیماری‌اش نمی‌تواند چگونگی شهادت یحیی را به یاد آورد، در مسیری بغرنج قرار می‌دهد: دیدار با همرزمانی که شب حادثه شاهد ماجرا بوده‌اند. اما این دیدار دیگر شکل دراماتیک ندارد و بیشتر مصالحی است برای ورود به حوزه‌هایی دیگر. آهنگری، شرکت اقتصادی، دفتر نشریه و نهایتا آسایشگاه جانبازان پاساژهای این مسیرند و در آنها بیش از آنکه تلاش برای گره‌گشایی از تعلیق ایجاد شده در پرده اول فیلمنامه صورت پذیرد رو به مضمون‌گرایی نهاده می‌شود اینکه دیگر ارزشهای دفاع مقدس در جامعه بی‌رنگ شده است. فارغ از اینکه برخی عناصر برای تاکید بر این بی‌رنگی بسیار پیش پاافتاده و حتی عجیب و غریبند (مثل انگلیسی حرف زدن منشی)‌کلیت آن به شدت شعارزده است و حتی نمونه‌های بهترش را سالها پیش محسن مخملباف از فیلمنامه عروسی خوبان آورده بود می‌شد برای سست بودن مصالح این پاساژها در ارتباط با مضمون یاد شده مصداق‌های فراوان‌تری را ذکر کرد. پس از همه این مقطع‌های کسالت‌آور (که دقیقا نقطه متضاد ضرباهنگ سریع داستان است و آن را به نوعی نقض می‌کشاند) گذر می‌کنیم و به فصل آخر می‌رویم؛ جایی که اکبر از صورت فرمانده وچهره سنگی‌اش راز آن شب هولناک را در می‌یابد. فلاش‌بک اکبر در این فصل شبیه به فلاش‌بک فرامرز در نامه‌اش در داستان دهقان است. با این تفاوت که در فیلمنامه به نظر می‌آید بیش از آنکه شخصیت اول در مرگ رفیقش نقش داشته باشد، سربازان دشمن نقش داشته‌اند اما درداستان برعکس است! معلوم نیست این وارونگی به چه دلیل اتخاذ شده است اما در هر حال از تلخی و گزندگی داستان به شدت می‌کاهد و حاصل این همه پرگویی در فصل‌های قبلی برآیندی می‌شود که اصلا متناسب با انتظار ایجاد شده در گره‌های قبلی نیست.
اقتباس پاداش سکوت از داستان من قاتل پسرتان هستم یک اقتباس تلف شده است. نه به حس وفادار مانده است و نه به نتیجه و نه به قالب و... اصلا چیز دیگری شده است که جز یک شباهت صوری ربطی به داستان مورداقتباس ندارد. شاید قرار است از این همه رفت و آمد اکبر و پدر یحیی از این دفتر به آن شرکت و این همه پرگویی و تکرارپردازی این پیام داده شود که قاتل اصلی یحیی و امثال او جامعه‌ای است که قهرمانان جنگ و ارزش‌های آن را از یاد برده است.
ایران محسنی
منبع : روزنامه رسالت