شنبه, ۱۹ آبان, ۱۴۰۳ / 9 November, 2024
مجله ویستا


آیا باید این طور باشد؟


آیا باید این طور باشد؟
وقتی برای اولین بار فیلم سنتوری را دیدم, سوالی که مدام در ذهنم موج می زد این بود : "آیا باید این طور باشد؟"
آقای مهرجویی در این داستان سعی دارند جوانی عاشق موسیقی را به تصویر بکشند که به دلیل مشکلاتی که جامعه مذهبی و نظام های مدیریت فرهنگی برایش بوجود آورده اند, دچار مشکلات روحی شده و نهایتا معتاد می شود و زندگیش از هم می پاشد و اینها همه تقصیر جامعه و سیستم های فرهنگی و تفکر های متعصبانه ایست که هر روز آنچنان روح جوانان علاقمند به موسیقی را در سیطره خود گرفته است که آنها قادر به حرکت نبوده و چاره جز سقوط به ورطه ناامیدی و شکست را ندارند.
نقدی که این حقیر بر داستان آقای مهرجویی دارم ناشی از مشکلی است که متاسفانه در جهان بینی عامه مردم ایران در طی سالهای اخیر بوجود آمده است. جهان بینی که اذهان جوانان را, با این فکر که اگر می خواهند دست به انجام کاری بزنند, باید همه شرایطش مهیا باشد و یک راحت طلبی موهوم, مسموم کرده است.
و این در حالی است که ما از بزرگان خود آموخته ایم که صادقانه و سخت تلاش کنیم و بدانیم که پشت سر گذاشتن مشکلات و موانع خود بخشی از سیری است که ما را در رسیدن به هدف نهاییمان, به پختگی لازم می رساند.
کدام انسان شاخص, کدام انسان عاشق, کدام هنرمند بزرگ را در طول تاریخ بشریت دیده اید که بدون این سخت کوشی و بدون برخورد با مشکلات مختلف اجتماعی و فرهنگی و... به مقام والایی رسیده باشد؟
آیا انسان عاشق در نظر آقای مهرجویی کسی است که بدون توجه به شرایط فکری جامعه اش صرفا برای عاشق موسیقی بودن همه چیز و همه کس را زیر سوال می برد, زیر پا له می کند و در قبال شکستهای خود مسئول می داند؟ آیا انسان عاشق کسی است که به خود اجازه می دهد حرمت بزرگان خود را هر چند که با عقیده او مخالف باشند بشکند و هر کلام رکیکی را به زبان آورد؟ آیا انسان عاشق کسی است که به هر دلیلی تقدس موسیقی را می شکند و تا حد مطربی کوچه و بازار تنزل می دهد؟
این آن انسان عاشقی است که آقای مهرجویی در تصور خویش داشته اند؟
این طرز تفکر مرا به شکل عجیبی به یاد جبریونی می اندازد, که در نظرشان عشق و امید مفهومی ندارد و اراده نقشی نیست جز خیال باطل.
علی سنتوری در این داستان یک شخصیت عاشق موسیقی نیست. کسی است که به بهانه مخالفت با خانواده و اجتماعش, موسیقی را آلت دست خود قرار داده است.
برای علی سنتوری موسیقی حکم اسباب بازی را دارد که پدر و مادرش از داشتن آن منعش می کنند و او برای خود از آن ملعبه می سازذ تا به مخالفت با آنان برخیزد.
آیا کسی که عاشق موسیقی باشد حاضر است شان موسیقی را تا این درجه تنزل دهد؟
کسی که عاشق موسیقی این دیار باشد, حاضر است رنج بکشد, سختی ببیند ولی موسیقی حقیقی این مملکت سرافراز و سربلند باقی بماند. زیرا او در واقع عاشق پیشینه فرهنگی غنی جامعه خود است و بر همین اصل حتی به جریانهای فرهنگی غلطی که در اذهان جامعه اش وجود دارد به دیده لطف و احترام می نگرد و با صبر و متانت آنها را نقد می کند و در آرامش از کنار عداوت آنها با خود می گذرد.
اما علی سنتوری نه صبور است و نه متین, نه عاشق است و نه فهمیده.
علی سنتوری کسی است که حاضر است معتاد شود و با گدایان زندگی کند, ولی متحمل هیچگونه رنج و سختی برای متعالی شدن و بزرگ شدن و یافتن راهی برای رسیدن به هدفش نشود. او خودخواه است و همه چیز را برای خود می خواهد و فقط از دریچه تنگ روح خام خود به همه مسائل می نگرد. و من در اینجا تایید می کنم که
سرنوشت چنین انسان خود خواه و گستاخی بیش از ان نباید باشد که در داستان فیلم هم به آنجا رسید.
متاسفانه آنچه که از ظواهر امر پیداست اینطور نشان می دهد که آقای مهرجویی از شخصیت علی سنتوری دفاع می کند و اتفاقاتی که برای او به واسطه ضعف شخصیتی و مشکلات روحی و روانی و خودخواهی او رخ می دهد را همه به پیرامون او منتسب کرده و سرنوشت او را راهی اجتناب ناپذیر در طی این مسیر می بابد.
آیا آقای مهرجویی به عنوان یک کارگردان نامدار ایرانی نباید به جای انتقاد و تاکید بر مشکلات و موانع و سیاهی ها که به هر حال در هر جامعه ای و هر زمانی وجود داشته اند و دارند, راههایی را که نوابغ و عاشقان حقیقی هنر در طول تاریخ برای اثبات عشقشان طی کرده اند به جوانان ایران بیاموزند؟ بر دست اندرکاران هنری ما چه گذشته است که بجای لطف و عشق و منش اصیل ایرانی, لجاجت و زشت گویی و عشق کور جامعه درجه پنجم غرب را به عنوان الگو به جوانانمان ارائه می دهند؟
من منکر مشکلات, تعصبات و محدودیت ها نیستم, اما معتقد هستم که هنر ناب آن هنری است که بر مخالفان و معاندان با سلاح عشق و زبان لطف فائق می آید و چنین هنر نابی را نمی توان یافت الا در قلبهای متعالی, که هیچ محدودیتی را یارای مقابله با آنها نیست.
من دوست داشتم به عنوان یک جوان ایرانی که عاشق بودن در هنر موسیقی را سر لوحه کارش قرار داده است و البته در این راه با مشکلات و موانع بسیاری دست و پنجه نرم می کند, از زبان آقای مهرجویی به جای داستان سنتوری این نصیحت پدرانه "ویل دورانت" را می شنیدم که می گوید :
"اجتماع به تو اجازه هر کاری را خواهد داد به شرط اینکه آن کار را با لطف انجام دهی"
من واقف نیستم آقای مهر جویی برای شکل دادن به نمادها و تعابیر خود پای صحبت چه قشری نشسته اند و عشق و موسیقی را از منظر چه کسانی روایت کرده اند ولی من جوانی هستم که عشق را از استاد ابوالحسن صبا و ایمان را از استاد احمد عبادی آموخته ام. و روح همه بزرگان و عاشقان و رنج دیدگان حقیقی جامعه موسیقی ایران بر ساز وجودم زخمه زده اند.
در هر حال جویبار عاشق سر انجام مسیر خود را به دریای حقیقت خواهد یافت و سنگ سخت را نیز با سلاح اصرار و پافشاری, رشار از عشق و لطف نرم خواهد کرد و به واسطه همین سختیها زلال خواهد شد و به اقیانوس جاودانگی خواهد پیوست.
مرضیه امامی