چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
زنان، بورسبازان موفقی هستند
خورشید دست نوازشاش را که بر پایتخت سرزمین گربهای شکل میکشد، بهانهای میشود برای جوش و خروش. برای ازدحام و همهمهء اهالی شهری که خواب برایش رویایی است دیرینه. در این میان تنها کافی است لابهلای سیل امواج ارابههای نوین انسانهای امروزی کوهپایه غرق شوی تا ببینی زنانی را که مانند مردان شهر، تلاطم خیابانها برایشان معنایی هرروزه دارد. اینان با در و دیوارهای خانههایشان عهدی ندارند تا ثانیههایشان رنگ روزمرگی بگیرد. حیات و تفکر را دلایلی موجه میدانند برای اثبات برابریشان با مردان شهر. آنها میآیند و میسازند تا عبارت «جنس دوم بودن» در برابرشان سر به خاک ساید و رنگ ببازد. یکی از چارچوبهای کوهپایه که میتواند این برابری را فریاد زند، بنایی است که نام بورس را با خود یدک میکشد.
قدم در ساختمان سفید رنگ که بگذاری، انسانهایی در برابرت ظاهر میشوند که گویا تمام زندگیشان را اعداد پر کرده است. تغییرات قیمت، نوسان بازار، درصد ریسکپذیری، تنها نمونههایی از واژههایی است که گویا تمام دقیقههای مراجعان ساختمان سپید رنگ را در خود غرق کردهاند. چشمهای نگرانشان با عبارات تابلوهای ورودی گره میخورد تا شاید تغییر چند عدد، زندگیشان را دگرگون کند.
صداها اوج میگیرد، مردهای روزنامه به دست، انگار قرار پنهانی دارند تا مهارتشان را در خرید و فروش به رخ یکدیگر بکشانند، واژهها در هم گره میخورند، یکی از نوسانات بازار میگوید، دیگری بر هوش و ذکاوتش میبالد. او اما تنها ایستاده، گویی تابلوی قیمتها با خود، همسفرش ساخته، سفر به سرزمین آرزوها، حتی بحثهای دیگران او را لحظهای به سرزمین واقعیت باز نمیگرداند. صدایم را که میشنود جا میخورد، ثانیهها میگذرند تا او به خود بیاید و برای لحظاتی هم شده همهمهء اطرافش را احساس کند، زنی میانسال است و «شاهرخی» نام دارد. بورس را در سیطرهء مردان میداند، از جامعهای میگوید که بیشتر فضاهایش برای زنان، ناامن است: «اینجا هم مانند مابقی محیطهای دیگر است، مردها تمام امور را در دست دارند.» از باتلاقی میگوید که سرمایهء زنها را در خود فرو میبلعد، از خالقان باتلاق میگوید: «چند ماه پیش، پساندازم را برای خرید سهام به این محل آوردم و به مردهایی مراجعه کردم که میگفتند در این کار خبرهاند، دادن پساندازم به آنها همانا و مالک سهامی زیانده شدن نیز همانا.» کار هر روزهء این غرق شده، آمدن در این چارچوب و زل زدن به این تابلوهاست تا شاید روزی شانس کلون در خانهاش را به صدا در آورد و پسانداز از دست رفتهاش را به او باز گرداند. انگار تابلو منتظر بود تا حرفهایمان به انتها رسد، چرا که دیری نمیگذرد که بازهم او را با خود همراه کرده و به بهشت رویاها میبرد.
اگر بتوانی از جادوی تابلوی رویاساز، رهایی یابی، پلهها انتظارت را میکشند. سکوهایی که کافی است پاهایت را به آنها بسپاری تا سرزمینهای دیگری را برایت عرضه کنند. صندلیهای چیده شده، شیشههای تیره رنگ و انسانهایی بازهم عجیبتر. دهها جادو شدهای که بدون کوچکترین حرکتی، صندلیها را به اسارت زمین میکشند. رد چشمهای جادوشدگان را که بگیری همه به تابلویی ختم میشود که از تابلوهای قبلی بزرگتر است. گویی زمان برای تمامی اینان از حرکت ایستاده. بام تا شامشان را در چارچوب شیشهای میگذرانند. سهمشان از تمام دنیا، تابلویی بزرگ است همراه با روزنامههایی که در مشتهایشان احساس خفگی میکنند.روی صندلی بیحرکت مانده، خودکاری در میان انگشتانش میچرخد و فضا را میشکافد. زن جوانی است، خود را «خطیبی» معرفی میکند و بازهم نگاهش را به روبهرو و صفحهء شیشهای میدوزد.
کمی بعد سر میگرداند. از سابقهاش در بورس میگوید و اینکه در نوع خود یکی از بهترین معاملهگران بورس به شمار میرود: «بیشتر وقتم را در بورس میگذرانم. قیمت سهامهایی را که میخرم دنبال میکنم و معاملات گوناگونی را صورت میدهم. در بیشترشان هم سود میکنم، البته بعضی وقتها هم شانس یارم نیست.» حرف از حضور زنان که به میان میآید همچنان تا چند لحظه نگاهش به تابلو خیره میماند، کمی در خود فرو میرود. زنان را از بورسبازان موفق میداند حتی اگر تعدادشان کم باشد: «زنانی که در بورس حضور دارند با وجود اندک بودنشان، حضور فعال و موفقی دارند و همپای مردان در امر معاملات مشغولند، حتی بعضا از مردان نیز موفقترند.» گویی حاضر شده حتی برای لحظاتی دوری سرخ رنگ را به جان بخرد، صحبت از مردانه بودن محیط بورس که میشود، تکان خوردن ابروهایش، خبر از تعجب میدهند، مخالفت میکند، برای او، بورس محلی است مانند تمام ادارات دیگر: «نه، اصلا این حرف را قبول ندارم. شاید این سخن گروهی از مردها باشد تا روحیهء رقیبان موفقشان را تضعیف کنند. در اینجا نیز به مانند تمام ادارات دیگر، زنان و مردان پابهپای هم کار میکنند. به صرف کم بودن تعداد زنان در محیطی نمیتوان آن محیط را متعلق به مردان دانست. شاید بهترین دلیل برای رد چنین نظریهای، زنان موفقی باشند که معاملات بزرگی همراه با سود فراوان را در این محل به ثبت میرسانند.»
امنیت روانی کار در بورس، برایش دغدغهای به حساب نمیآید، زن جوان، رفتارش را دلیل این آرامش خاطر و موفقیت ذکر میکند، رفتار بانوان را منشا و سرچشمهای میداند که میتواند برایشان آرامش خاطر را به ارمغان بیاورد یا آنان را به سرنوشت شوم بیکاری دچار کند: «من در مدتی که در این جا حضور داشتهام با تمام مردان رابطهای کاری داشتهام، مطمئنا یک همکار برای همکارش نمیتواند دغدغهای روحی را به وجود آورد. در واقع میتوان گفت، تعیین حدود برای یک رابطه در محیط کار مانع از ایجاد مزاحمتهای گوناگون میشود.»
اما آن بالا فقط سرزمین مجذوبشدگان نیست، پشت شیشههای تیره، محل تلاقی صداهایی است که در میان بحثهای بیپایان گروهی دیگر به هم پیوند میخورد. چه ساده بحثهای دونفره اشتراکاتی میشوند در میان دیگران تا بازهم درجهء تب جدلها بالاتر رود، یکی از نامردمیها میگوید، دیگری روزنامهها را کاغذ پارههایی بیش نمیداند، در این بین اما مردان میانسالی خلوت خودشان را در گوشهای حفظ کردهاند و برای به اشتراک گذاشتن عقیدهشان تلاشی از خود نشان نمیدهند. خبرنگار بودن و تهیهء گزارش تنها مجوز ورود به خلوتشان به حساب میآید. بحثهایشان قدمت حضورشان در بورس را به رخ میکشد. دلشان لبریز از دردهاست، گمنامی را شرط اصلی برای عدم ابطال مجوز حضورم در بحثشان ذکر میکنند، بدون شک ارزشش را دارد تا حکایت حضور زنان در این چارچوب، این بار از زبان این دو تراوش کند، دردهای انباشته شده درون هر یک، دلیلی است تا گوی سبقت را از هم بربایند. از زنانی میگویند که تا چندی پیش ساختمان بورس، حضور پرتعدادشان را شاهد بوده و از نااهلانی که مجوز به خاک نشستن آنها را صادر کردند. «کانون س... »
نامی، که در هر جملهشان بارها از حنجره به بیرون پرتاب میکنند، کانونی که بورس و حضور در آن را این روزها به رویایی برای زنان بیشماری بدل کرده: «روزهایی نه چندان دور بود که صدای زنان پرتعدادی در میان بحثهای بورس طنین میافکند، زنان روز به روز به قواعد بازی بیشتر مسلط میشدند و بیشتر سود میبردند.» هنوز حرف یکی به نیمه نرسیده که دل دیگری تاب تحملش را از دست میدهد تا بدون کوچکترین مکثی سر رشتهء کلام را در دست بگیرد: «این وضعیت به سود مردانی که سود بیشتری ارضایشان میکرد، نبود، رقبای جدید، شیرینی این سودها را زیر زبانشان گس کرده بودند، پس کانون س... تاسیس شد، نااهلان از ناآگاهی که هنوز در بخشی از وجود زنان ریشه داشت استفاده کردند. زنان را برای عضویت در این کانون تشویق کردند، وعدههایی بود که به این زنان داده میشد; زنانی که هنوز در فوت آخر تبحر نداشتند زیر بارش تبلیغات این کانون کمر خم کردند و به عضویت آن در آمدند، جلسات انجمن یکی پس از دیگری برگزار میشد، باران تبلیغات تمامی نداشت، این بار بهانهء بازی جدید، فروش سهام شرکتهایی بود که به ظاهر در حالترقی بودند، زنانی که هنوز از نامردمیها بی خبر بودند، همبازی کسانی شدند که خوابهای سیاهی را برایشان دیده بودند. همهء سهام توسط زنان خریداری شد، رویای ثروتمند شدن تمام سرمایهشان را به بازی گرفت. روزها گذشت، وضعیت شرکتها یکی پس از دیگری رو به وخامت گذاشت، خواب سیاه تعبیر شده بود، در خروج تنها راه چارهء این زنان بود.»
هر دو زیر لب زمزمههایی از نارضایتی را جاری میکنند، آن دیگری که پایه بحث را پی ریخته، نگاهش را با کفپوشهای سالن گره میزند، از زنی میگوید که تا چندی پیش، انسانهای بسیاری آرزوی نبودنش را میکردند. دلیل جنگ درونی اینک پردهگشایی میشود; خانم ف... (همان زن معروف) این روزها در دل خاک جای دارد و با سکوت، خانه جدیدش دست و پنجه نرم میکند، وصف هنرنماییهای مرحوم ادامه پیدا میکند: «وجود چنین زنی تن بیشتر مردان بورس را به لرزه میافکند، سهام شرکتهایی را میخرید و پس از چند روز با زدوبندهای گوناگونی با قیمت بالاتری به فروششان میرساند. از زمانی که او به دنیای دیگر رفت گروهی که تازه میتوانستند به سودهایی برسند با خود تصمیم گرفتند که از به وجود آمدن چنین رقبایی به خصوص از میان زنان جلوگیری کنند.» راویان حکایت این خانم حضور چنین زنی را در میان بورسبازان، از موارد نادر میدانند.
سرزمین شیشهای و جدلهای پرحرارت همسایههایش را که پشت سر بگذاری، باز هم این پلهها هستند که تو را به خود میخوانند اما نه هنوز در خروج آماده بدرقهات نشده، رد پای حضور زنان در بورس به زنان معاملهگر ختم نمیشود. کافی است در سالن ورودی، کمی چشمهایت را در فضا شناورسازی، زنانی که هر روز بورس مقصد مسیرشان از خانه است اما نه برای معاملات و بردن کمی سود بیشتر، چارچوبهایی درون ساختمان سپید رنگ خیابان حافظ، آنها را به خود میخواند، آنها واسطهاند، همین و بس. کارگزار است نام رسمیشان. هجوم جویندگان خوشبختی لحظههایشان را از آن خود کرده اما گویی ثانیههای یکی، هر چند کوتاه طعم آزادی از زندان کار را چشیده است.
دختر جوان از زنان کمتعداد بورس میگوید. «جلالی» کارگزار بانک...، اسامی نقش بسته بر صفحهء مانیتورش را شاهد میگیرد تا بگوید که همجنسانش، گروه کوچکی از معاملهگران بورس را تشکیل میدهد، او از عدم ریسکپذیری زنان میگوید، مانعی عظیم که کوهی است بس بزرگ برای تن سپردن به دریای پر تلاطم بورس: «متاسفانه بیشتر زنان نسبت به مردان از قدرت ریسک پذیری کمتری برخوردارند، در حالی که برای فعالیت در بورس پذیرفتن ریسک معاملات البته به صورت آگاهانه از شرایط حضور در این کار است.» واسطهء جوان از دستهای پشت پرده میگوید، دستهایی که طرحها میزنند بر تجمیع سرمایه در حسابهایی که صاحبشان نام یک زن را به خود نداشته باشند، اینان دیوارها میسازند تا همچنان جنس برتر لقب گیرند تا زایش صفرهای حسابهای بانکیشان هر روزه شود: «گروهی از سهام داران بزرگ، علاقهای به حضور زنان در معاملات ندارند، بنابراین سرمایه را در دست مردان نگه داشته و چنانچه خانمی برای خرید سهامی به بورس مراجعه کند توسط واسطههایشان، سهامهای بیثبات را در اختیارشان میگذارند.»
ثانیههای آزادی کارگزار به اتمام رسیده، سرنوشت محتومش محکومیتی دوباره به روزمرگی است و زل زدن به صفحه روبهرویش. از بانک بیرون میزنم، تابلوها همچنان به جادوگری مشغولند، در ورودی بهترین انتخاب است پیش از جادو شدن...
هادی زندی
منبع : روزنامه سرمایه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست