دوشنبه, ۲۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 10 February, 2025
مجله ویستا
معنای فلسفه از دیدگاه آیت اللّه مصباح یزدی
![معنای فلسفه از دیدگاه آیت اللّه مصباح یزدی](/mag/i/2/9nxti.jpg)
تاریخ فكر بشر به همراه آفرینش انسان تا فراسوی تاریخ پیش میرود. هرگاه انسانی میزیسته، فكر و اندیشه را به عنوان یك ویژگی جداییناپذیر با خود داشته، هر جا انسانی گام نهاده تعقّل و تفكر را با خود برده است.
از اندیشههای نانوشتهی بشر، اطلاعات متفن و دقیقی در دست نیست جزء آنچه دیرینه شناسان براساس آثاری كه از حفّاریها به دست آمده است حدس میزنند. اما اندیشههای مكتوب، بسی از این قافله، عقبمانده و طبعاً تا زمان اختراع خط، به تأخیر افتاده است.
در میان انواع اندیشههای بشری آنچه مربوط به شناخت هستی و آغاز و انجام آن است در آغاز، توأم با اعتقادات مذهبی بوده است و از این روی میتوان گفت: قدیمترین افكار فلسفی را باید از میان افكار مذهبی شرقی جستجو كرد.
مورّخین فلسفه معتقدند كه كهنترین مجموعههایی كه صرفاً جنبه فلسفی داشته یا جنبه فلسفی آنها غالب بوده مربوط به حكمای یونان است كه در حدود شش قرن قبل از میلاد میزیستهاند. و از دانشمندانی یاد میكنند كه در آن عصر برای شناخت هستی و آغاز و انجام جهان تلاش میكردهاند و برای تفسیر پیدایش و تحول موجودات، نظریات مختلف و احیاناً متناقضی ابراز داشتهاند. و در عین حال، پنهان نمیدارند كه اندیشههای ایشان كمابیش متأثر از عقاید مذهبی و فرهنگهای شرقی بوده است.
به هر حال، فضای آزاد بحث و انتقاد در یونان آن روز، زمینهی رشد و بالش افكار فلسفی را فراهم كرد و آن منطقه را به صورت پرورشگاهی برای فلسفه در آورد.
طبیعی است كه اندیشههای آغازین، از نظم و ترتیب لازم، برخوردار نبوده و مسائل مورد پژوهش و تحقیق، دستهبندی نداشته است چه رسد به اینكه هر دسته از مسائل، نام و عنوان خاص و روش ویژهای داشته باشد. و اجمالاً همهی اندیشهها به نام علم و حكمت و معرفت و مانند آنها نامیده میشده است.
●پیدایش سوفیسم و شكگرایی
در قرن پنجم قبل از میلاد از اندیشمندانی یاد میشود كه به زبان یونانی «سوفیست» یعنی حكیم و دانشور نامیده میشدهاند ولی علیرغم اطلاعات وسیعی كه از معلومات زمان خودشان داشتهاند به حقایق ثابت، باور نداشتهاند بلكه هیچ چیزی را قابل شناخت جزمی و یقینی نمیدانستهاند.
به نقل مورّخین فلسفه، ایشان معلّمان حرفهای بودند كه فن خطابه و مناظره را تعلیم میدادند و وكلای مدافع برای دادگاهها میپروراندند كه در آن روزگار، بازار گرمی داشتند این حرفه اقتضا میكرد كه شخص وكیل بتواند هر ادعایی را اثبات، و در مقابل، هر ادّعای مخالفی را رد كند. سرو كار داشتن مداوم با این گونه آموزشهای مغالطهآمیز، كمكم این فكر را در ایشان به وجود آورد كه اساساً حقیقتی ورای اندیشه انسان وجود ندارد!
داستان آن شخص را شنیدهاید كه به شوخی گفت: در فلان خانه، حلوای مجانی میدهند. عدهای از روی سادهلوحی به سوی خانهی مزبور شتافتند و جلو آن ازدحام كردند، كمكم خود گوینده هم به شك افتاد و برای اینكه از حلوای مجانی، محروم نشود به صف ایشان پیوست.
گویا سوفیستها هم به چنین سرنوشتی دچار شدند و با تعلیم دادن روشهای مغالطهآمیز برای اثبات و ردّ دعاوی، رفته رفته چنین گرایشی در خود ایشان به وجود آمد كه اساساً حق و باطل، تابع اندیشه انسان است و در نتیجه، حقایقی ورای اندیشه انسان، وجود ندارد!
واژه «سوفیست» كه به معنای حكیم و دانشور بود به واسطه اینكه به صورت لقبی برای اشخاص نامبرده در آمده بود معنای اصلی خود را از دست داد و به عنوان رمز و علامتی برای شیوهی تفكر و استدلال مغالطهآمیز درآمد. همین واژه است كه در زبان عربی به صورت «سوفسطی» در آمده و واژهی «سفسطه» از آن گرفته شده است.
●دوران شكوفایی فلسفه
معروفترین اندیشمندی كه در برابر سوفیستها قیام كرد و به نقد افكار و آرای ایشان پرداخت سقراط بود. وی خود را «فیلاسوفوس» یعنی دوستدار علم و حكمت نامید. و همین واژه است كه در زبان عربی به شكل «فیلسوف» در آمده و كلمهی «فلسفه» از آن گرفته شده است.
تاریخنویسان فلسفه، علت گزینش این نام را دو چیز دانستهاند: یكی تواضع سقراط كه همیشه به نادانی خود اعتراف میكرد، و دیگری تعریض به سوفیستها كه خود را حكیم میخواندند، یعنی با انتخاب این لقب میخواست به آنها بفهماند: شما كه برای مقاصد مادی و سیاسی به بحث و مناظره و تعلیم و تعلم میپردازید سزاوار نام «حكیم» نیستید و حتی من كه با دلایل محكم، پندارهای شما را رد میكنم خود را سزاوار این لقب نمیدانم و خود را فقط «دوستدار حكمت» میخوانم.
بعد از سقراط، شاگردش افلاطون كه سالها از درسهای وی استفاده كرده بود به تحكیم مبانی فلسفه، همت گماشت و سپس شاگرد وی ارسطو، فلسفه را به اوج شكوفایی رساند و قواعد تفكر و استدلال را به صورت علم منطق، تدوین نمود چنان كه لغزشگاههای اندیشه را به صورت بخش مغالطه به رشته تحریر در آورد.
از هنگامی كه سقراط خود را فیلسوف نامید واژهی فلسفه همواره در برابر واژه سفسطه به كار میرفت و همهی دانشهای حقیقی مانند فیزیك، شیمی، طب، هیئت، ریاضیات و الهیات را در برمیگرفت. (۱) و تنها معلومات قراردادی مانند لغت، صرف و نحو و دستور زبان، از قلمروفلسفه، خارج بود.
بدین ترتیب، فلسفه اسم عامی برای همه علوم حقیقی، تلقی میشد و به دو دسته كلی علوم نظری و علوم عملی تقسیم میگشت: علوم نظری شامل طبیعیات، ریاضیات و الهیات بود، و طبیعیات به نوبهی خود شامل رشتههای كیهانشناسی و معدنشناسی و گیاهشناسی و حیوانشناسی میشود و ریاضیات به حساب و هندسه و هیئت و موسیقی، انشعاب مییافت و الهیات به دو بخش مابعدالطبیعه یا مباحث كلی وجود، و خداشناسی، منقسم میگشت. و علوم عملی به سه شعبه: اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدن، منشعب میشد.
●سرانجام فلسفهی یونان
بعد از افلاطون و ارسطو مدتی شاگردان ایشان به جمعآوری و تنظیم و شرح سخنان اساتید پرداختند و كمابیش بازار فلسفه را گرم نگه داشتند ولی طولی نكشید كه آن گرمی رو به سردی، و آن رونق و رواج رو به كسادی نهاد و كالای علم و دانش در یونان، كم مشتری شد و ارباب علم و هنر در حوزهی اسكندریه، رحل اقامت افكندند و به پژوهش و آموزش پرداختند، و این شهر تا قرن چهارم بعد از میلاد به صورت مركز علم و فلسفه باقی ماند.
ولی از هنگامی كه امپراتوران روم به مسیحیت گرویدند و عقاید كلیسا را به عنوان آراء و عقاید رسمی، ترویج نمودند بنای مخالفت را با حوزههای فكری و علمی آزاد گذاشتند تا اینكه سرانجام «ژوستی نین» امپراتور روم شرقی در سال ۵۲۹ میلادی دستور تعطیل دانشگاهها و بستن مدارس آتن و اسكندریه را صادر كرد، و دانشمندان از بیم جان، متواری شدند و به دیگر شهرها و سرزمینها پناه بردند، و بدین ترتیب، مشعل پرفروغ علم و فلسفه در قلمرو امپراتوری روم، خاموش گشت.
●طلوع خورشید اسلام
مقارن این جریان (قرن ششم میلادی) در گوشهی دیگری از جهان، بزرگترین حادثهی تاریخ به وقوع پیوست و شبه جزیرهی عربستان شاهد ولادت، بعثت و هجرت پیامبر بزرگوار اسلام صلی اللّ۰۳۹;ه علیه و آله گردید كه پیام هدایت الهی را از جانب خداوند متعال به گوش هوش جهانیان فرو خواند و در نخستین گام، مردم را به فراگیری علم و دانش فرا خواند (۲) و بالاترین ارج و منزلت را برای خواندن، نوشتن و آموختن قائل گردید و پایهی بزرگترین تمدنها و بالندهترین فرهنگها را در جهان پیریزی كرد. و پیروان خود را به آموختن علم و حكمت از آغاز تا پایان زندگی (من المهد الی اللحد) و از نزدیكترین تا دورترین نقاط جهان (ولو بالصین) و به هربها و هزینهای (ولو بسفك المهج وخوض اللجج) تشویق نمود.
نهال برومند فرهنگ اسلامی كه به دست توانای رسول خدا(ص) غرس شده بود در پرتو اشعهی حیاتبخش وحی الهی و با تغذیه از مواد غذایی فرهنگهای دیگر، رشد یافت و به بار نشست و مواد خام اندیشههای انسانی را با معیارهای صحیح الهی جذب كرد و آنها را در كورهی انتقاد سازنده به عناصر مفید، تبدیل نمود و در اندك مدتی بر همهی فرهنگهای جهان، سایه گستر گردید.
مسلمانان در سایهی تشویقهای رسول اكرم(ص) و جانشینان معصومش به فراگیری انواع علوم پرداختند و مواریث علمی یونان و روم و ایران را به زبان عربی ترجمه كردند و عناصر مفید آنها را جذب و با تحقیقات خودشان تكمیل نمودند و در بسیاری از رشتههای علوم مانند جبر، مثلثات، هیئت، مناظر و مرایا و فیزیك و شیمی به اكتشافات و اختراعاتی نایل گردیدند.
عامل مهم دیگری كه در راه رشد فرهنگ اسلامی به كارآمد عامل سیاسی بود: دستگاههای ستمگر بنیامیه و بنیعباس كه به ناحق، مسند حكومت اسلامی را اشغال كرده بودند به شدت، احساس نیاز به پایگاهی مردمی در میان مسلمانان میكردند، و در حالی كه اهل بیت پیامبر - صلوات اللّ۰۳۹;ه علیهم اجمعین - یعنی همان اولیای به حق مردم، معدن علم و خزانهدار وحی الهی بودند، دستگاههای حاكم برای جلب افراد، وسیلهای جزء تهدید و تطمیع در اختیار نداشتند. از این روی كوشیدند تا با تشویق دانشمندان و جمعآوری صاحبنظران، به دستگاه خویش رونقی بخشند و با استفاده از علوم یونانیان و رومیان و ایرانیان در برابر پیشوایان اهل بیت(ع) دكانی بگشایند.
بدین ترتیب، افكار مختلف فلسفی وانواع دانشها و فنون با انگیزههای گوناگون و به وسیلهی دوست و دشمن، وارد محیط اسلامی گردید و مسلمانان به كاوش و پژوهش و اقتباس و نقد آنها پرداختند و چهرههای درخشانی در عالم علم و فلسفه در محیط اسلامی رخ نمودند و هر كدام با تلاشهای پیگیر خود شاخهای از علوم و معارف را پرورش دادند و فرهنگ اسلامی را بارور ساختند.
از جمله، علمای كلام و عقاید اسلامی با موضعگیریهای مختلف، مسائل فلسفه الهی را مورد نقد و بررسی قرار دادند و هر چند بعضی در مقام انتقاد، راه افراط را پیش گرفتند ولی به هر حال همان انتقادات و خردهگیریها و طرح سؤالات و شبهات، موجب تلاش بیشتر متفكران و فلاسفهی اسلامی و بارورترشدن اندیشه فلسفی و تفكرات عقلانی گردید.
●رشد فلسفه در عصر اسلامی
با گسترش قلمرو حكومت اسلامی و گرایش اقوام گوناگون به این آیین حیاتبخش، بسیاری از مراكز علمی جهان در قلمرو اسلام قرار گرفت و تبادل معلومات بین دانشمندان و تبادل كتابها بین كتابخانهها و ترجمهی آنها از زبانهای مختلف هندی و فارسی و یونانی و لاتینی و سریانی و عبری و غیره به زبان عربی كه عملاً زبان بینالمللی مسلمانها شده بود آهنگ رشد فلسفه و علوم فنون را سرعت بخشید و از جمله، كتابهای زیادی از فیلسوفان یونان و اسكندریه و دیگر مراكز علمی معتبر، به عربی برگردانده شد.
در آغاز، نبودن زبان مشترك و اصطلاحات مورد اتّفاق بین مترجمین، و اختلاف در بنیادهای فلسفی شرق و غرب، كار آموزش فلسفه را دشوار، و كار پژوهش و گزینش را دشوارتر میساخت ولی طولی نكشید نوابغی مانند ابونصر فارابی و ابنسینا با تلاش پیگیر خود مجموعهی افكار فلسفی آن عصر را آموختند و با استعدادهای خدادادی كه در پرتو انوار وحی و بیانات پیشوایان دینی شكوفا شده بود به بررسی و گزینش آنها پرداختند و یك نظام فلسفی نضج یافته را عرضه داشتند كه علاوه بر افكار افلاطون و ارسطو و نوافلاطونیان اسكندریه و عرفای مشرق زمین متضمن اندیشههای جدیدی بود و برتری فراوانی بر هر یك از نظامهای فلسفی شرق و غرب داشت گو اینكه بیشترین سهم از آنِ ارسطو بود و از این روی فلسفهی ایشان صبغهی ارسطویی و مشّائی داشت.بار دیگر این نظام فلسفی زیر ذرّهبین نقّادی اندیشمندانی چون غزالی و ابوالبركات بغدادی و فخررازی قرار گرفت و از سوی دیگر سُهروردی با بهرهگیری از آثار حكمای ایران باستان و تطبیق آنها با افكار افلاطون و رواقیان و نوافلاطونیان، مكتب جدیدی را به نام «مكتب اشراقی» پیریزی كرد كه بیشتر صبغهی افلاطونی داشت. و بدین ترتیب، زمینهی جدیدی برای رویارویی اندیشههای فلسفی و نضج و رشد بیشتر آنها پدید آمد.
قرنها گذشت و فیلسوفان بزرگی مانند خواجه نصیرالدین طوسی و محقّق دوانی و سید صدرالدین دشتكی و شیخ بهائی و میرداماد با اندیشههای تابناك خود بر غنای فلسفهی اسلامی افزودند تا نوبت به صدرالدین شیرازی رسید كه با نبوغ و ابتكار خود نظام فلسفی جدیدی را ارائه داد كه در آن، عناصر هماهنگی از فلسفههای مشّائی و اشراقی و مكاشفات عرفانی با هم تركیب شده بودند و افكار ژرف و آرای ذی قیمتی نیز بر آنها افزوده شده بود، و آن را «حكمت متعالیه» نامید.
●چیستی فلسفه
در درس اوّل اشاره شد كه واژهی فلسفه از آغاز به صورت اسم عامّی بر همهی علوم حقیقی (= غیر قراردادی) اطلاق میشد، و در درس دوم اشاره كردیم كه در قرون وسطی۰۳۹; قلمرو فلسفه، وسعت یافته و بعضی از علوم قراردادی مانند ادبیات و معانی و بیان را در برگرفت، و در درس سوم دانستیم كه پوزیتویسم، شناخت علمی را در مقابل شناخت فلسفی و متافیزیكی قرار میدهد و تنها علوم تجربی را شایستهی نام «علمی» میداند.
طبق اصطلاح اوّل كه در عصر اسلامی نیز رواج یافت فلسفه دارای بخشهای مختلفی است كه هر بخشی از آن به نام علم خاصّی نامیده میشود و طبعاً تقابلی بین فلسفه و علم، وجود نخواهد داشت. و امّا اصطلاح دوم در قرون وسطی۰۳۹; در اروپا پدید آمد و با پایان یافتن آن دوران، متروك گردید.
و امّا طبق اصطلاح سوم كه هم اكنون در مغرب زمین رواج دارد فلسفه و متافیزیك در برابر علم، قرار میگیرد. و چون این اصطلاح كمابیش در كشورهای شرقی هم رایج شده لازم است توضیحی پیرامون علم و فلسفه و متافیزیك و نسبت بین آنها داده شود و ضمناً اشارهای به اقسام علوم و دستهبندی آنها نیز بشود.
پیش از پرداختن به این مطالب، نكتهای را دربارهی اشتراك لفظیِ واژهها و اختلاف معانی و اصطلاحات یك لفظ، یادآور میشویم كه از اهمیّت ویژهای برخوردار است و غفلت از آن، موجب مغالطات و اشتباه كاریهای فراوانی میگردد.
●اشتراك لفظی
در همهی زبانها (تا آنجا كه اطّلاع حاصل شده) لغاتی یافت میشود كه هر كدام دارای معانی لغوی و عرفی و اصطلاحی متعدّدی است و به نام «مشترك لفظی» نامیده میشود چنان كه در زبان فارسی واژهی «دوش» به معنای شب گذشته، و كتف (شانه) و دوش حمّام به كار میرود و كلمهی «شیر» به معنای شیردرنده، و شیرنوشیدنی، و شیر آب، استعمال میشود. (۳)
وجود مشتركات لفظی، نقش مهّمی را در ادبیات و شعر، بازی میكند ولی در علوم و به ویژه در فلسفه، مشكلات زیادی را به بار میآورد مخصوصاً با توجه به اینكه معانی مشترك گاهی به قدری به هم نزدیكند كه تمییز آنها از یكدیگر دشوار است و بسیاری از مغالطات در اثر اینگونه اشتراكات لفظی روی داده و حتّی گاهی بزرگان و صاحبنظران در همین دام، گرفتار شدهاند.
از این روی بعضی از بزرگان فلاسفه مانند ابنسینا مقیّد بودهاند كه قبل از ورود در بحثهای دقیق فلسفی، نخست معانی مختلف واژهها و تفاوت اصطلاحات آنها را روشن كنند تا از خلط و اشتباه، جلوگیری به عمل آید.
برای نمونه یكی از مشتركات لفظی را ذكر میكنیم كه كاربردهای گوناگون و اشتباه انگیزی دارد و آن واژهی «جبر» است.
جبر در اصل لغت به معنای جبران كردن و بر طرف نمودن نقص است، بعداً به معنای شكستهبندی به كار رفته و شاید نكتهی انتقال، این بوده كه شكستهبندی نوعی جبران نقص است، و احتمالاً در آغاز برای شكستهبندی، وضع شده و بعد نسبت به جبران هر نقصی تعمیم داده شده است.
كاربُرد سوم این كلمه، مجبور كردن و تحت فشار قراردادن است و شاید نكتهی انتقال به این معنی، تعمیم لازمهی شكستهبندی باشد یعنی چون لازمهی عادی این كار این است كه عضو شكسته شده را تحت فشار قرار میدهند تا استخوانها جفت شود به هر فشاری كه از كسی به دیگری وارد شود و او را بیاختیار وادار به انجام كاری كند جبر، اطلاق شده است و شاید ابتدا در مورد فشار فیزیكی و سپس در مورد فشار روانی به كار رفته باشد و بالاخره همین مفهوم هم توسعه یافته و در مورد هرگونه احساس فشاری به كار رفته است هر چند از ناحیهی شخص دیگری نباشد.
تا اینجا تحوّل مفهوم جبر را از نظر لغت و عرف، بررسی كردیم اكنون اشارهای به معانی اصطلاحی این واژه در علوم و فلسفه نیز خواهیم كرد:
یكی از اصطلاحات علمیِ جبر همان اصطلاح ریاضی است یعنی نوعی محاسبه كه در آن به جای اعداد از حروف استفاده میشود و شاید نكتهی جعل این اصطلاح این باشد كه در محاسبات جبری كمیّتهای مثبت و منفی به وسیلهی یكدیگر جبران میشوند یا كمیّت مجهول در یكی از طرفین معادله را میتوان با توجّه به طرف دیگر یا با انتقال دادن عضوی از آن، معلوم كرد كه این خود نوعی جبران است.
اصطلاح دیگر آن، مربوط به روانشناسی است كه در مقابل اختیار و ارادهی آزاد به كار میرود. و مشابه آن مسئله «جبر و اختیار» است كه در علم كلام، مطرح میشود، و همچنین در اخلاق و حقوق و فقه نیز كاربُردهایی دارد كه توضیح همهی آنها به درازا میكشد.
از دیرزمان مفهوم جبر (در مقابل مفهوم اختیار) با مفهوم حتمیّت و ضرورت و وجوب فلسفی، خلط شده و در واقع، كاربُرد غلطی را برای آن به وجود آورده كه همان حتمیّت و ضرورت باشد، چنان كه در مورد معادل آن «دِتِرمینیسم» در زبانهای بیگانه، مشاهده میشود. و در نتیجه، چنین توهّمی به وجود آمده كه در هر موردی، ضرورت علّی و معلولی پذیرفته شود و در آنجا اختیار، موردی نخواهد داشت و برعكس، نفی ضرورت و حتمیّت، مستلزم اثبات اختیار است و آثار این توهّم در چندین مسئله فلسفی ظاهر شده كه از جمله آنها این است كه متكلّمین، ضرورت علّی و معلولی را در مورد فاعل مختار، انكار كردهاند و به دنبال آن، فلاسفه را متّهم نمودهاند كه خدای متعال را مختار نمیدانند. از سوی دیگر جبریّین، وجود سرنوشت حتمی را دلیل قول خودشان دانستهاند، و در مقابل، معتزله كه قائل به اختیار انسان هستند، سرنوشت حتمی را نفی كردهاند. در صورتی كه حتمیّتِ سرنوشت، ربطی به جبر ندارد و در حقیقت، این مشاجرات كه سابقهای طولانی دارد در اثر خلط بین مفهوم جبر و مفهوم ضرورت، روی داده است.
نمونهی تأسّفانگیز دیگر آنكه: بعضی از فیزیكدانها ضرورت علّی در مورد پدیدههای میكروفیزیكی را مورد تشكیك یا انكار قرار دادهاند و در مقابل، بعضی از دانشمندان خداپرست غربی خواستهاند از نفی ضرورت در این پدیدهها وجود ارادهی الهی را اثبات نمایند به گمان اینكه نفی ضرورت و انكاردترمینیسم در این موارد، مستلزم این است كه نیروی مختاری در آنجا اثبات شود!
حاصل آنكه وجود مشتركات لفظی بهخصوص در مواردی كه معانی متشابه و متقاربی داشته باشند اشكالاتی را در بحثهای فلسفی پیش میآورد و این دشواریها هنگامی مضاعف میشود كه یك لفظ، معانی اصطلاحی متعدّدی در یك علم داشته باشد چنان كه در مورد واژهی «عقل» در فلسفه و واژههای «ذاتی» و «عرضی» در منطق، چنین است. از این روی، ضرورت توضیح معانی مشترك و تعیین معنای موردنظر در هر مبحث، روشن میشود.
●معانی اصطلاحی «علم»
از جمله واژههایی كه كاربُردهای گوناگون و اشتباهانگیز دارد واژهی «علم» است. مفهوم لغوی این كلمه و معادلهایش در زبانهای دیگر مانند دانش و دانستن در زبان فارسی، روشن و بینیاز از توضیح است ولی علم، معانی اصطلاحی مختلفی دارد كه مهمترین آنها از این قرار است:
۱- اعتقاد یقینی مطابق با واقع، در برابر جهل بسیط و مركّب، هر چند در قضیّهی واحدی باشد.
۲- مجموعه قضایایی كه مناسبتی بین آنها درنظر گرفته شده هر چند قضایای شخصی و خاص باشد. و به این معنی است كه علم تاریخ (دانستن حوادث خاصّ تاریخی) و علم جغرافیا (دانستن احوال خاص مناطق مختلف كره زمین) و علم رجال و بیوگرافی شخصیّتها هم «علم» نامیده میشود.
۳- مجموعه قضایای كلّی كه محور خاصّی برای آنها لحاظ شده و هر كدام از آنها قابل صدق و انطباق بر موارد و مصادیق متعدّد میباشد هر چند قضایای اعتباری و قراردادی باشد، و به این معنی است كه علوم غیرحقیقی و قراردادی مانند لغت و دستور زبان هم «علم» خوانده میشود ولی قضایای شخصی و خاص مانند قضایای فوقالذكر «علم» به شمار نمیرود
۴- مجموعه قضایایی كلّی حقیقی (= غیر قراردادی) كه دارای محور خاصّی باشد. این اصطلاح، همهی علوم نظری و عملی و از جمله الهیّات و مابعدالطبیعه را در برمیگیرد ولی شامل قضایای شخصی و اعتباری نمیشود.
۵- مجموعه قضایای حقیقی كه از راه تجربهی حسّی، قابل اثبات باشد. و این همان اصطلاحی است كه پوزیتویستها به كار میبرند و براساس آن، علوم و معارف غیرتجربی را «علم» نمیشمارند.
منحصر كردن واژهی «علم» به علوم تجربی تا آنجا كه مربوط به نامگذاری و جعل اصطلاح باشد جای بحث و مناقشه ندارد ولی جعل این اصطلاح از طرف پوزیتویستها مبتنی بر دیدگاه خاصّ ایشان است كه دایرهی معرفت یقینی و شناخت واقعیِ انسان را محدود به امور حسّی و تجربی میپندارند و اندیشیدن در ماوراء آنها را لغو و بیحاصل، قلمداد میكنند. ولی متأسّفانه این اصطلاح، در سطح جهان، رواج یافته، و بر طبق آن، علم در مقابل فلسفه قرار گرفته است.
ما قضاوت دربارهی قلمرو معرفت یقینی و ردّ نظریّهی پوزیتویستی و اثبات شناخت حقیقی نسبت به ماوراء قلمرو حسّ و تجربه را به بحث «شناختشناسی» موكول میكنیم. و اینك به توضیح مفهوم فلسفه و متافیزیك میپردازیم:
●معانی اصطلاحی «فلسفه» چیست؟
تاكنون با سه معنای اصطلاحی فلسفه آشنا شدهایم: اصطلاح اولِ آن، شامل همهی علوم حقیقی میشود، و اصطلاح دوم آن، بعضی از علوم قراردادی را هم در بر میگیرد، و اصطلاح سوم آن، مخصوص به معرفتهای غیرتجربی است و در مقابل علم (= معرفت تجربی) به كار میرود.
فلسفه، طبق این اصطلاح، شامل منطق، شناختشناسی، هستیشناسی (متافیزیك)، خداشناسی، روانشناسی نظری (= غیرتجربی)، زیباییشناسی، اخلاق و سیاست میشود (۴) هر چند در این زمینه كمابیش اختلاف نظرهایی وجود دارد و گاهی فقط به معنای فلسفهی اُولی۰۳۹; یا متافیزیك به كار میرود و بنابراین میتوان آن را اصطلاح چهارمی تلقی كرد.
واژهی فلسفه كاربردهای اصطلاحی دیگری نیز دارد كه غالباً همراه با صفت یا مضافالیه استعمال میشود مانند «فلسفهی علمی» و «فلسفهی علوم».
●فلسفهی علمی چیست؟
این تعبیر در موارد گونه گونی به كار میرود:
الف- دربارهی فلسفه تحقّقی. آگوست كنت پس از محكوم كردن تفكر فلسفی و متافیزیكی و انكار قوانین عقلی جهانشمول، علوم تحقّقی را به شش بخش اساسی، تقسیم كرد كه هر یك، قوانین ویژهی خود را خواهد داشت، به این ترتیب: ریاضیات، كیهانشناسی، فیزیك، شیمی، زیستشناسی، و علم الاجتماع (جامعهشناسی) و كتابی به نام «درسهایی دربارهی فلسفه پوزیتویسم» در شش مجلّد نگاشت و كلیات علوم شش گانه را با شیوهی به اصطلاح تحققی، مورد بررسی قرار داد و سه مجلّد آن را به جامعهشناسی، اختصاص داد هر چند اساس این فلسفهی تحقّقی را ادّعاهای جزمی غیر تحقّقی، تشكیل میدهد!
به هر حال، محتوای این كتاب كه در واقع، طرحی برای بررسی علوم و به ویژه علوم اجتماعی است به نام فلسفهی تحقّقی و فلسفهی علمی نامیده میشود.ب- در مورد فلسفهی ماتریالیسم دیالكتیك. ماركسیستها برخلاف پوزیتویستها بر ضرورت فلسفه و وجود قوانین جهانشمول، تأكید میكنند ولی معتقدند كه این قوانین، از تعمیم قوانین علوم تجربی به دست میآید نه از اندیشههای عقلی و متافیزیكی، و از این روی فلسفهی ماتریالیسم دیالكتیك را كه به حسب ادّعای خودشان از دستاوردهای علوم تجربی به دست آمده است فلسفهی پوزیتویسم نیست و اساساً فلسفهی علمی (در صورتی كه «علمی» به معنای «تجربی» باشد) تعبیر ناهماهنگ و شبیه «كوسهی ریش پهن» است و در بحثهای تطبیقی، سخنان ایشان را مورد نقّادی قرار دادهایم. (۵)
ج- اصطلاح دیگر فلسفهی علمی مرادف با «متدلوژی» (= روششناسی) است. روشن است كه هر علمی به مقتضای نوع مسائل، روش خاصی را برای تحقیق و اثبات مطالب، میطلبد. مثلاً مسائل تاریخی را نمیتوان در آزمایشگاه و به وسیلهی تجزیه و تركیب موادّ و عناصر، حلّ كرد. چنان كه هیچ فیلسوفی نمیتواند با تحلیلات و استنتاجات ذهنی و فلسفی اثبات كند كه «ناپلئون در چه سالی به روسیه حمله كرد؟ و آیا در آن جنگ پیروز شد یا شكست خورد؟» بلكه باید اینگونه مسائل را با بررسی اسناد و مدارك و ارزیابی اعتبار آنها اثبات كرد.
بهطور كلی، علوم (به معنای عام) را از نظر اسلوب تحقیق و روش پژوهش و سبك بررسی مسائل و اثبات مطالب میتوان به سه دستهی كلی تقسیم كرد: علوم عقلی، علوم تجربی، علوم نقلی و تاریخی.
بررسی انواع و طبقات علوم و تعیین روشهای كلّی و جزئی هر یك از دستههای سه گانه، علمی را به نام «متدلوژی» پدید آورده است كه احیاناً به نام «فلسفهی علمی» نامیده میشود، چنان كه گاهی «منطق عملی» خوانده میشود.
●فلسفهی علوم
در درس قبل گفتیم كه گاهی كلمهی «فلسفه» به صورت «مضاف» به كار میرود مانند «فلسفهی اخلاق» و «فلسفهی حقوق» و...
اكنون به توضیحی پیرامون این تعبیر میپردازیم:
اینگونه تعبیرات گاهی از طرف كسانی به كار میرود كه واژهی «علم» را به «علوم تجربی» اختصاص دادهاند و واژهی «فلسفه» را در مورد رشتههایی از معارف و معلومات انسانی به كار میبرند كه به وسیلهی تجربهی حسّی، قابل اثبات نیست. چنین كسانی به جای اینكه مثلاً بگویند «علم خداشناسی» خواهند گفت «فلسفهی خداشناسی» یعنی ذكر «مضاف الیه» برای فلسفه فقط به منظور نشان دادن نوع مطالب مورد بحث و اشاره به موضوع آنها است.
همچنین كسانی كه مسائل علمی و ارزشی را «علمی» نمیدانند و برای آنها پایگاه عینی و واقعی، قائل نیستند بلكه آنها را صرفاً تابع میلها و رغبتهای مردم میپندارند بعضاً اینگونه مسائل را وارد قلمرو فلسفه میكنند و به جای اینكه مثلاً بگویند «علم اخلاق» میگویند «فلسفهی اخلاق» یا به جای اینكه بگویند «علم سیاست» میگویند «فلسفهی سیاست».
ولی گاهی این تعبیر به معنای دیگری به كار میرود و آن تبیین اصول و مبانی، و به اصطلاح «مبادی» علم دیگر است و بعضاً مطالبی از قبیل تاریخچه، بنیانگذار، هدف، روش تحقیق، سیر تحوّل آن علم نیز مورد بررسی قرار میگیرد نظیر همان مطالب هشت گانهای كه سابقاً در مقدّمهی كتاب، ذكر و به نام «رؤوس ثمانیه» نامیده میشده است.
این اصطلاح، اختصاصی به پوزیتویستها و مانند ایشان ندارد بلكه كسانی كه معارف فلسفی و ارزشی را هم «علم»، و روش بررسی و تحقیق آنها را هم «علمی» میدانند این اصطلاح را به كار میبرند و گاهی برای اینكه با اصطلاح قبلی، اشتباه نشود كلمهی «علم» را هم در «مضافالیه» اضافه میكنند و مثلاً میگویند «فلسفهی علم تاریخ» در برابر «فلسفه تاریخ» یا «فلسفهی علم اخلاق» در برابر
از جمله قیودی كه ممكن است به عنوان موضوع افزوده شود «قید اطلاق» است و معنایش این است كه در آن علم از احكامی گفتگو میشود كه برای ذات موضوع مطلق و بدون درنظر گرفتن تشخصاتش ثابت، و در نتیجه، شامل همهی افراد موضوع خواهد بود. مثلاً اگر احكام و خواصّی برای مطلق اجسام، ثابت بود خواه جسم معدنی باشد یا آلی، و خواه گیاه باشد یا حیوان یا انسان، در این صورت میتوان موضوع آنها را «جسم مطلق» قرار داد و اینگونه مسائل را به عنوان علم خاصی مشخص نمود. چنان كه حكما، بخش اول طبیعیات را به این احكام، اختصاص داده و آن را به نام «سماع طبیعی» یا «سمع الكیان» مشخص ساختهاند سپس هر دسته از اجسام را به علم خاصی مانند كیهان شناسی، معدن شناسی، گیاهشناسی و حیوان شناسی، اختصاص دادهاند.
«فلسفهی اخلاق» به اصطلاح قبلی.
●متافیزیك
یكی از واژههایی كه در برابر «علمی» به كار میرود واژهی «متافیزیك» است. از این روی لازم است توضیحی دربارهی این كلمه نیز بدهیم:
این واژه كه از اصل یونانی «متاتافوسیكا» گرفته شده و با حذف حرف اضافه (تا) و تبدیل فوسیكا به فیزیك به صورت «متافیزیك» درآمده و در زبان عربی به «مابعدالطبیعه» ترجمه شده است.
به حسب نقل مورّخین فلسفه، این لفظ، نخست به صورت نامی برای یكی از كتابهای ارسطو به كار رفته كه از نظر ترتیب، بعد از كتاب طبیعت قرار داشته و از مباحث كلّی وجود، بحث میكرده است مباحثی كه در عصر اسلامی به «امور عامّه» نامیده شد و بعضی از فلاسفهی اسلامی نام «ماقبل الطبیعه» را نیز برای آن، مناسب دانستهاند.
ظاهراً این بخش، غیر از بخش «تئولوژی» یا «اُثولوجیا» به معنای خداشناسی است ولی در كتب فلاسفهی اسلامی این دو بخش در یكدیگر ادغام شده و مجموعاً به نام «الهیّات بالمعنی الاعمّ» نام گرفته چنان كه بخش خداشناسی به نام «الهیّات بالمعنی الاخصّ» مشخص گردیده است.
بعضی واژهی متافیزیك را معادل با «ترانس فیزیك» و به معنای ماوراء طبیعت گرفتهاند و نامگذاری این بخش از فلسفهی قدیم را از باب نامیدن كل به نام جزء شمردهاند زیرا در الهیّات بالمعنی الاعم دربارهی خدا و مجرّدات (ماوراء طبیعت) نیز بحث میشود. امّا به نظر میرسد كه همان وجه اوّل صحیح باشد.
به هر حال، متافیزیك نام مجموعهای از مسائل عقلی نظری است كه از بخشی از فلسفه (به اصطلاح عام) را تشكیل میداده است چنان كه امروز گاهی واژهی فلسفه به آنها اختصاص داده میشود و یكی از اصطلاحات جدید فلسفه، مساوی با متافیزیك میباشد. و علت اینكه پوزیتویستها اینگونه مسائل را «غیرعلمی» پنداشتهاند این است كه قابل اثبات به وسیلهی تجربهی حسّی نیست. چنان كه قبلاً «كانت» هم عقل نظری را برای اثبات این مسائل، كافی ندانسته بود و آنها را «دیالكتیكی» یا جدلّی الطرفین نامیده بود.
●نسبت بین علم و فلسفه و متافیزیك
با توجّه به معانی مختلفی كه برای علم و فلسفه، ذكر شد روشن میشود كه نسبت بین علم و فلسفه و متافیزیك، برحسب اصطلاحات مختلف، تفاوت میكند. اگر علم به معنای مطلق آگاهی یا مطلق قضایای متناسب به كار رود اعمّ از فلسفه میباشد زیرا شامل قضایای شخصی و علوم قراردادی و اعتباری هم میشود. و اگر به معنای قضایای كلّی حقیقی، استعمال شود مساوی با فلسفه (به اصطلاح قدیم) خواهد بود. امّا اگر به معنای مجموعه قضایای تجربی به كار رود اخصّ از فلسفه به معنای قدیم و مباین با فلسفه به معنای جدید (= مجموعه قضایای غیرتجربی) است. چنان كه متافیزیك، جزئی از فلسفه به اصطلاح قدیم، و مساوی با آن برحسب یكی از اصطلاحات جدید آن میباشد.
ولی باید دانست كه مقابل قراردادن علم و فلسفه در اصطلاح جدید هر چند به گمان پوزیتویستها و امثال ایشان به معنای كاستن ارج مسائل فلسفی و انكار قدر و منزلت عقل و ارزش ادراكات عقلی است امّا حقیقت، غیر از آن است. و در مبحث شناختشناسی، روشن خواهد شد كه ارزش ادراكات عقلی نه تنها كمتر از ارزش معلومات حسّی و تجربی نیست بلكه به مراتب بیشتر از آنهاست و حتّی ارزش دانشهای تجربی در گرو ارزش ادراكات عقلی و قضایای فلسفی میباشد.
بنابراین، اختصاص دادن واژهی علم به دانشهای تجربی، و واژهی فلسفه به دانشهای غیرتجربی تنها به عنوان بك اصطلاح، قابل قبول ایت و نباید از تقابل این دو اصطلاح، سوء استفاده شود و مسائل فلسفی و متافیزیكی به عنوان مسائل ظنّی و پنداری وانمود گردد. چنان كه بر چسب «علمی» هیچگونه مزیّتی را برای هیچ گرایش فلسفی، اثبات نمیكند و اساساً این برچسب، وصلهی ناهمرنگی است كه میتواند نشانهی جهل یا عوام فریبی جعل كنندگان آن به حساب آید. و ادّعای اینكه اصول فلسفهای مانند ماتریالیسم دیالكتیك از قوانین تجربی به دست آمده نادرست است زیرا قوانین هیچ علمی قابل تعمیم به علم دیگر نیست چه رسد به اینكه به كلّ هستی، تعمیم داده شود مثلاً قوانین روانشناسی یا زیستشناسی قابل تعمیم به فیزیك یا شیمی یا ریاضیات نیست و بالعكس، قوانین این علوم، در خارج از قلمرو خودشان كارایی ندارد.
●تقسیم و طبقهبندی علوم
در اینجا سؤالی مطرح میشود كه اساساً انگیزهی جداسازی علوم از یكدیگر چیست؟ پاسخ این است كه مسائل قابل شناخت، طیف گستردهای را تشكیل میدهد و در حالی كه در این طیف، بعضی از مسائل، در ارتباط تنگاتنگ با بعضی دیگر قرار میگیرند برخی دیگر از مسائل، دور و بیگانه از هم هستند و چندان ارتباطی با یكدیگر ندارند.
از سوی دیگر فرا گرفتن بعضی از معلومات، متوقّف بر بعضی دیگر است و دست كم، دانستن یك دسته به فهم دستهی دیگر كمك میكند در حالی كه چنین رابطهای میان دستههای دیگر از دانستنیها وجود ندارد.
با توجه به اینكه فرا گرفتن همهی معلومات برای هر دانش پژوهی میسّر نیست، و به فرض میسّر بودن، چنین انگیزهای برای همه وجود ندارد چنان كه ذوق و استعداد افراد هم نسبت به فراگیری انواع مسائل، مختلف است و با توجه به اینكه بعضی از دانشها وابسته به بعضی دیگر و آموختن یكی متوقّف بر دیگری است از این روی آموزشگران از دیرباز درصدد برآمدهاند كه از طرفی مسائل مرتبط و متناسب را دستهبندی كنند و دانشها و علوم خاص را مشخّص سازند و از طرف دیگر علوم مختلف را طبقهبندی كنند و نیاز هر علمی را به علم دیگر، و در نتیجه تقدّم یكی را بر دیگری روشن نمایند تا اوّلاً كسانی كه انگیزه یا ذوق و استعداد خاصی دارند بتوانند گمشدهی خودشان را در میان انبوه مسائل بیشمار بیابند و راه رسیدن به هدفشان را بشناسند، و ثانیاً كسانی كه میخواهند رشتههای مختلفی از معلومات را فرا گیرند بدانند از كدامیك آغاز كنند كه راه را برای آموختن دیگر رشتهها هموار كند و فراگیری آنها را آسانتر نماید.
بدین ترتیب، علوم به قسمتها و بخشهای گوناگون، تقسیم شد و هر بخشی در طبقه و مرتبهی خاصّی قرار گرفت. از جمله تقسیمات علوم، تقسیم كلّی آنها به علوم نظری و علوم عملی، و تقسیم علوم نظری به طبیعیات و ریاضیات و الهیّات، و تقسیم علوم عملی به اخلاق و تدبیر منزل و سیاست است كه قبلاً به آن اشاره شد.●ملاك مرزبندی علوم
بعد از آنكه لزوم دستهبندی علوم، روشن شد سؤال دیگری مطرح میشود كه علوم را براساس چه معیار و ملاكی باید دستهبندی و مرزبندی كرد؟
پاسخ این است كه علوم را میتوان با معیارهای مختلفی دستهبندی كرد كه مهمترین آنها از این قرار است:
۱- براساس اسلوب و روش تحقیق. قبلاً اشاره كردیم كه همهی مسائل را نمیتوان با روش واحدی مورد تحقیق و بررسی قرار داد و نیز خاطر نشان كردیم كه همهی علوم با را توجّه به روشهای كلّیِ تحقیق میتوان به سه دسته تقسیم كرد:
الف- علوم عقلی كه فقط با براهین عقلی و استنتاجات ذهنی، قابل بررسی است مانند: منطق و فلسفهی الهی.
ب- علوم تجربی كه با روشهای تجربی قابل اثبات است مانند: فیزیك، شیمی و زیستشناسی.
ج- علوم نقلی كه براساس اسناد و مدارك منقول و تاریخی، بررسی میشود مانند: تاریخ، علم رجال و علم فقه.
۲- براساس هدف و غایت. ملاك دیگری كه میتوان براساس آن، علوم را دستهبندی كرد فایده و نتیجهای است كه بر آنها مترتب میشود و هدف و غایتی است كه فراگیر از آموختن آنها در نظر میگیرد مانند هدفهای مادّی و معنوی، و هدفهای فردی و اجتماعی.
بدیهی است كسی كه میخواهد راه تكامل معنوی خود را بشناسد به مسائلی احتیاج دارد كه شخص علاقهمند به تحصیل ثروت از راه كشاورزی یا صنعت، به آنها احتیاج ندارد، چنان كه یك رهبر اجتماعی نیازمند به داشتن معلومات دیگری است. پس میتوان علوم را طبق این اهداف گوناگون، دستهبندی كرد.
۳- براساس موضوع. سومین ملاكی كه میتواند معیار انفكاك و تمایز علوم، واقع شود موضوعات آنها است. یعنی با توجّه به اینكه هر مسئله، موضوعی دارد و تعدادی از موضوعات در یك عنوان جامعی مندرج میشود آن عنوان جامع را محور قرار میدهند و همهی مسائل مربوط به آن را زیر چتر یك علم، گردآوری میكنند چنان كه عدد، موضوع علم حساب، و مقدار (كمیّت متصل) موضوع علم هندسه، و بدن انسان موضوع علم پزشكی قرار میگیرد .
تقسیمبندی علوم براساس موضوع، بهتر از معیارهای دیگر، هدف و انگیزهی جداسازی علوم را تأمین میكند چنان كه با رعایت آن، ارتباط و هماهنگی درونی مسائل و نظم و ترتیب آنها بهتر حفظ میشود. و از این روی از دیرباز مورد توجّه فلاسفه و دانشمندان بزرگ، قرار گرفته است. ولی میتوان در دستهبندیهای فرعی، معیارهای دیگری را نیز درنظر گرفت. مثلاً میتوان علمی را به نام «خداشناسی» ترتیب داد و محور مسائل آن را خدای متعال قرار داد و سپس آن را به شاخههای فلسفی و عرفانی و دینی، منشعب ساخت كه هر كدام با روش ویژهای مسائل مربوط را مورد بررسی قرار دهد و در واقع، معیار این انقسام جزئی را روش تحقیق، شكل میدهد. همچنین ریاضیات را میتوان شاخههای گونهگونی منشعب كرد كه هر شاخه براساس هدف خاصی مشخص شود مانند ریاضیات فیزیك، و ریاضیات اقتصاد. و بدین ترتیب، تلفیقی بین معیارهای مختلف به وجود میآید.
●كلّ و كلّی
عنوان جامعی كه بین موضوعات مسائل درنظر گرفته میشود و براساس آن، علم به معنای مجموعه مسائل مرتبط، پدید میآید گاهی عنوان كلی و دارای افراد و مصادیق فراوان، و گاهی به صورت كلّ و دارای اجزای متعدد است. مثال نوع اول عنوان عدد یا مقدار است كه انواع و اصناف گونهگونی دارد و هر یك،
در هر علمی از یك سلسله قضایای متناسب و مرتبط، بحث میشود و در واقع، هدف قریب و انگیزهی تعلیم و تعلّم آن علم، حل آن قضایا و مسائل یعنی اثبات محمولات آنها برای موضوعاتشان میباشد. پس در هر علمی فرض بر این است كه موضوعی وجود دارد و میتوان محمولاتی را برای اجزاء یا افراد آن اثبات كرد.
موضوع مسئلهی خاصی را تشكیل میدهد، و مثال نوع دوم، بدن انسان است كه جهازات و اعضا و اجزاء متعددی دارد و هر كدام از آنها موضوع بخشی از علم پزشكی است.
تفاوت اصلی بین این دو نوع موضوع آن است كه در نوع اول، عنوان موضوع علم بر تك تك موضوعات مسائل كه افراد و جزئیات آن هستند صدق میكند به خلاف نوع دوم كه عنوان موضوع بر تك تك موضوعات مسائل، صدق نمیكند بلكه بر مجموع اجزاء، حمل میشود.
●انشعابات علوم
از توضیحات گذشته به دست آمد كه تقسیمبندی علوم برای سهولت آموزش و تأمین هرچه بیشتر اهداف تعلیم و تربیت، انجام میگیرد. در آغاز كه معلومات بشر، محدود بود امكان داشت كه همهی آنها به چند دسته تقسیم كرد و مثلاً حیوانشناسی را به عنوان علم واحدی درنظر گرفت و حتی مسائل مربوط به انسان را نیز در آن گنجانید. ولی رفته رفته كه دایرهی مسائل، وسعت یافت و مخصوصاً بعد از آنكه ابزارهای علمی مختلفی برای تحقیق در مسائل تجربی ساخته شد بیش از همه، علوم تجربی به شعبههای گوناگونی تقسیم شد و هر علمی به علوم جزئیتری منشعب گردید چنان كه این جریان هنوز هم به شكل فزایندهای ادامه دارد.
بهطور كلی انشعاب علوم به چند صورت انجام میپذیرد:
۱- به این صورت كه اجزاء كوچكتری از كل موضوع در نظر گرفته شود و هر جزء، موضوع شاخهی جدیدی از علم مادر قرار گیرد مانند غدّهشناسی، و ژنشناسی. روشن است كه این نوع انشعاب، مخصوص علومی است كه رابطه بین موضوع علم و موضوعات مسائل، رابطهی كل و جزء است.
۲- به این صورت كه انواع جزئیتر و اصناف محدودتری از عنوان كلی در نظر گرفته شود مانند حشرهشناسی و میكروبشناسی. این انشعاب در علومی پدید میآید كه رابطه بین موضوع علم و موضوعات مسائل، رابطهی كلی و جزئی است نه كلّ و جزء.
۳- به این صورت كه روشهای مختلف تحقیق به عنوان معیار ثانوی در نظر گرفته شود و با حفظ وحدت موضوع، شاخههای جدیدی پدید آید، و این درموردی است كه مسائل علم، با روشهای مختلف، قابل بررسی و اثبات باشد مانند خداشناسی فلسفی و عرفانی و خداشناسی دینی.
۴- به این صورت كه اهداف متعدد، به عنوان میعار فرعی درنظر گرفته شود و مسائل متناسب با هر هدف به نام شاخهی خاصی از علم مادر معرفی گردد چنان كه در ریاضیات گفته شد.
●رابطهی موضوع با مسائل
تاكنون با اصطلاحات مختلف فلسفه، آشنا شدهایم، اكنون نوبت آن فرا رسیده كه توضیح دهیم كه منظور ما از فلسفه چیست و در این كتاب از چه مسائلی گفتگو میشود. ولی پیش از آنكه به تعریف فلسفه و معرّفی اجمالیِ مسائل آن بپردازیم خوبست توضیح بیشتری پیرامون «موضوع» و «مسائل» و «مبادیِ» علوم و روابط آنها با یكدیگر بدهیم.
گفتیم كه واژهی «علم» طبق چهار اصطلاح از اصطلاحات پنجگانهی نامبرده، به مجموعهای از قضایا اطلاق میشود كه مناسبتی بین آنها لحاظ شده باشد. و ضمناً روشن شد كه این مناسبتها گوناگوناند كه علوم را از یكدیگر جدا و متمایز میكنند. و نیز معلوم شد كه بهترین مناسبتهایی كه بین مسائل مختلف، لحاظ میشود و ملاك تمایز علوم قرار میگیرد مناسبت موضوعات آنهاست یعنی مسائلی كه موضوعات آنها اجزاء یك كل یا افراد یك كلی را تشكیل میدهند به صورت علم واحدی درمیآیند.
بنابراین، مسائل یك علم عبارتست از قضایایی كه موضوعات آنها زیر چتر عنوان جامعی (كل یا كلی) قرار میگیرند، و موضوع یك علم عبارتست از همان عنوان جامعی كه موضوعات مسائل را دربرمیگیرد.
در اینجا خوبست یادآور شویم كه ممكن است یك عنوان، موضوع دو یا چند علم قرار گیرد و اختلاف آنها به حسب غایات یا روشهای تحقیق باشد. اما نكتهی دیگری را نباید از نظر دور داشت و آن این است كه گاهی عنوانی كه برای موضوع یك علم در نظر گرفته شده بهطور مطلق، موضوع آن علم نیست و در واقع، قید خاصی دارد. و اختلاف قیودی كه برای یك موضوع، لحاظ میشود موجب پدید آمدن چند علم و اختلاف آنها میگردد. مثلاً «مادّه» از حیث تركیبات درونی و خواص مربوط به تجزیه و تركیب عناصر، موضوع علم شیمی، و به لحاظ تغییرات ظاهری و خواص مترتّب بر آنها موضوع علم فیزیك قرار میگیرد. یا «كلمه» از جهت تغییراتی كه در ساختمان آن حاصل میشود موضوع علم صرف و از نظر تغییرات اِعرابی، موضوع علم نحو واقع میشود.
بنابراین، باید دقت كرد كه آیا عنوان جامع بهطور مطلق، موضوع علم معینی است یا با قید و حیثیت خاصی. و بسا هست كه عنوان جامعی بهطور مطلق، موضوع علم عامّی قرار داده شود و بعد با افزودن قیودی به صورت موضوعاتی برای علوم خاصّی درآید. مثلاً در تقسیم معروف فلسفه (به اصطلاح قدیم) جسم، موضوع همهی علوم طبیعی است و با اضافه كردن قیودی به صورت موضوع معدن شناسی، گیاهشناسی، حیوان شناسی و غیرها درمیآید. و در كیفیت انشعاب علوم، اشاره شد كه قسمتی از انشعابات به وسیلهی محدود كردن دایرهی موضوع و با افزودن قیودی به عنوان موضوع مادر، حاصل میشود.
از جمله قیودی كه ممكن است به عنوان موضوع افزوده شود «قید اطلاق» است و معنایش این است كه در آن علم از احكامی گفتگو میشود كه برای ذات موضوع مطلق و بدون درنظر گرفتن تشخصاتش ثابت، و در نتیجه، شامل همهی افراد موضوع خواهد بود. مثلاً اگر احكام و خواصّی برای مطلق اجسام، ثابت بود خواه جسم معدنی باشد یا آلی، و خواه گیاه باشد یا حیوان یا انسان، در این صورت میتوان موضوع آنها را «جسم مطلق» قرار داد و اینگونه مسائل را به عنوان علم خاصی مشخص نمود. چنان كه حكما، بخش اول طبیعیات را به این احكام، اختصاص داده و آن را به نام «سماع طبیعی» یا «سمع الكیان» مشخص ساختهاند سپس هر دسته از اجسام را به علم خاصی مانند كیهان شناسی، معدن شناسی، گیاهشناسی و حیوان شناسی، اختصاص دادهاند.
عین این كار را در مورد انشعابات جزئی علوم نیز میتوان انجام داد مثلاً مسائل مربوط به همهی حیوانات را علم خاصی قرار داد كه موضوع آن «حیوان مطلق» یا «حیوان بماهو حیوان» باشد و سپس احكام خاص به هر نوعی از حیوانات را در علمهای خاص دیگری مورد بحث قرار داد.
بدین ترتیب، «مطلق جسم» موضوع بخش طبیعی از فلسفهی قدیم، و «جسم مطلق» موضوع نخستین بخش از طبیعیات (سماع طبیعی) و هر یك از اجسام خاص مانند جسم كیهانی، جسم معدنی، جسم زنده، موضوعات كیهان شناسی، معدن شناسی و زیستشناسی را تشكیل میدهند. و به همین ترتیب «مطلق جسم زنده» موضوع علم زیستشناسی عام، و «جسم زندهی مطلق» موضوع علمی كه از احكام همه موجودات زنده بحث میكند و انواع موجودات زنده، موضوعات علم زیستی جزئی را تشكیل میدهند.در اینجا سؤالی مطرح میشود و آن این است كه اگر احكامی مشترك بین چند نوع از انواع موضوع كلی بود ولی شامل همهی آنها نمیشد چنین احكامی را باید در كدام علم، مورد بررسی قرار داد؟ مثلاً اگر اموری مشترك بین چند نوع از موجودات زنده بود نمیتوان آنها را از عوارض «جسم زندهی مطلق» قرار داد زیرا شامل همهی موجودات زنده نمیشود و از طرفی طرح كردن آنها در هر یك از علوم جزئی مربوطه هم موجب تكرار مسائل میگردد، در این صورت كجا باید آنها را طرح كرد؟
پاسخ این است كه معمولاً اینگونه مسائل را نیز در علمی مورد بحث قرار میدهند كه موضوعش مطلق است و احكام (عوارض ذاتیه) موضوع مطلق را به این صورت تعریف میكنند: احكامی كه برای ذات موضوع، ثابت میشود قبل از آنكه مقیّد به قیود علوم جزئی گردد. و در واقع، این مسامحه در تعریف را بر تكرار مسائل، ترجیح میدهند. چنان كه بعضی از فلاسفه درمورد فلسفهی اُولی۰۳۹; یا مابعدالطبیعه گفتهاند كه از احكام و عوارضی بحث میكند كه برای موجود مطلق (یا موجود بماهو موجود) ثابت میشود قبل از آنكه مقیّد به قید «طبیعی» یا «ریاضی» شود.
●مبادی علوم و رابطه آنها با موضوعات و مسائل
دانستیم كه در هر علمی از یك سلسله قضایای متناسب و مرتبط، بحث میشود و در واقع، هدف قریب و انگیزهی تعلیم و تعلّم آن علم، حل آن قضایا و مسائل یعنی اثبات محمولات آنها برای موضوعاتشان میباشد. پس در هر علمی فرض بر این است كه موضوعی وجود دارد و میتوان محمولاتی را برای اجزاء یا افراد آن اثبات كرد.
بنابراین، پیش از پرداختن به طرح و حل مسائل هر علمی نیاز به یك سلسله شناختهای قبلی وجود دارد مانند:
۱- شناخت ماهیت و مفهوم موضوع؛
۲- شناخت وجود موضوع؛
۳- شناخت اصولی كه به وسیلهی آنها مسائل آن علم، ثابت میشود.
این شناختها گاهی بدیهی و بینیاز از تبیین و اكتساب است و در این صورت مشكلی وجود نخواهد داشت ولی گاهی این شناختها بدیهی نیست و احتیاج به بیان و اثبات دارد مثلاً ممكن است وجود موضوعی (مانند روح انسان) مورد تردید واقع گردد و احتمال داده شود كه امری موهوم و غیرحقیقی باشد در این صورت باید وجود حقیقی آن را اثبات كرد. همچنین اصولی كه براساس آنها مسائل یك علم، حل و فصل میشود ممكن است مورد تشكیك قرار گیرد و لازم باشد كه قبلاً آنها اثبات گردند و گرنه نتایجی كه متفرّع بر آنها میشود دارای ارزش علمی و یقینی نخواهد بود.
اینگونه مطالب را «مبادیِ علوم» مینامند و آنها را به مبادی تصورّی و تصدیقی، تقسیم میكنند.
مبادی تصوّری كه همان تعاریف و بیان ماهیّت اشیاء مورد بحث است معمولاً در خود علم و به صورت مقدمه، مطرح میشود ولی مبادی تصدیقی علوم، مختلفاند و غالباً در علوم دیگری مورد بحث قرار میگیرند. و چنان كه قبلاً اشاره كردیم فلسفهی هر علمی در واقع، علم دیگری است كه عهدهدار بیان و اثبات اصول و مبادی آن علم میباشد. و سرانجام، كلیترین مبادی علوم در فلسفهی اُولی۰۳۹; یا متافیزیك، مورد بحث و بررسی واقع میشوند.
از جمله میتوان از «اصل علّیت» یاد كرد كه در همهی علوم تجربی، مورد استناد دانشمندان میباشد (۶) و اساساً پژوهشهای علمی با پذیرفتن قبلیِ این اصل، انجام میگیرد زیرا محور آنها را كشف روابط علّی و معلولی بین پدیدهها تشكیل میدهد ولی خود این اصل در هیچ علم تجربی، قابل اثبات نیست و بحث دربارهی آن در فلسفه صورت میپذیرد.
●موضوع و مسائل فلسفه
از آنچه گفته شد به دست میآید كه بهترین راه برای تعریف یك علم این است كه موضوع آن، مشخص گردد و اگر قیودی دارد دقیقاً مورد توجه قرار گیرد، سپس مسائل آن علم به عنوان قضایایی كه موضوع مزبور، محور آنها را تشكیل میدهد معرفی گردند.
از سوی دیگر تشخیص موضوع و قیود آن در گرو تعیین مسائلی است كه برای طرح كردن در یك علم، منظور شدهاند یعنی تاحدودی بستگی به وضع و قرارداد مثلاً اگر عنوان «موجود» را كه عامترین مفاهیم برای امور حقیقی است در نظر بگیریم خواهیم دید كه همهی موضوعات مسائل حقیقی در زیر چتر آن قرار میگیرد، و اگر آن را موضوع علمی قرار دهیم شامل همهی مسائل علوم حقیقی میشود، و این علم همان فلسفه به اصطلاح قدیم است.
ولی مطرح كردن چنین علم جامع و فراگیری با اهداف تفكیك علوم، سازگار نیست و ناچار باید موضوعات محدودتری را در نظر بگیریم تا اهداف مزبور، تأمین شود. آموزشگران باستان، نخست دو دسته از مسائل نظری را كه محورهای مشخصّی دارند درنظر گرفتهاند و یك دسته را نه نام طبیعیات و دستهی دیگر را به نام ریاضیات نامیدهاند و سپس هر یك را به علوم جزئیتری تقسیم كردهاند. دستهی سومی از مسائل نظری دربارهی «خدا» قابل طرح بوده كه آنها را به نام خداشناسی یا «معرفهٔ الربوبیّه» نامگذاری نمودهاند. ولی یك دسته از مسائل عقلی نظری باقی ماند كه موضوع آن فراتر از موضوعات یاد شده بود و اختصاصی به هیچ یك از موضوعات خاص نداشت.
گویا برای این مسائل، نام خاصّی را مناسب ندیدند و به مناسبت اینكه بعد از طبیعیات، مورد بحث قرار میگرفت آنها را «مابعدالطبیعه» یا «متافیزیك» نامیدند. موقعیت این مسائل نسبت به سایر مسائل علوم نظری، همان موقعیتِ «سماع طبیعی» نسبت به علوم طبیعی است و همانگونه كه موضوع آن «جسم مطلق» قرار داده شده موضوع مابعدالطبیعه را هم «موجود مطلق» یا «موجود بماهو موجود» قرار دادهاند تا تنها مسائلی را كه اختصاص به موضوعات علوم خاص ندارد در پیرامون آن مطرح نمایند هر چند همهی این مسائل، شامل همهی موجودات نشود.
بدین ترتیب علم خاصی به نام «مابعدالطبیعه» یا «متافیزیك» به وجود آمد و بعداً به نام «علم كلّی» یا «فلسفهی اُولی۰۳۹;» نیز نامیده شد.
چنان كه قبلاً اشاره كردیم در عصر اسلامی مسائل متافیزیك با مسائل خداشناسی درهم ادغام شد و به نام «الهّیات بالمعنی الاعم» نامگذاری گردید. و گاهی به مناسبت، مسائل دیگری مانند مسائل معاد و اسباب سعادت ابدیِ انسان و حتی پارهای از مسائل نبوت و امامت نیز به آنها ضمیمه شد چنان كه در الهیّات شفاء، ملاحظه میشود. و اگر بنا باشد كه همهی این مسائل به عنوان مسائل اصلی یك علم، تلقّی شود و بعضی از آنها به صورت تطفّل و استطراد نباشد باید موضوع این علم را خیلی وسیع در نظر گرفت و شاید تعیین موضوع واحد برای چنین مسائل گوناگون، كار آسانی نباشد و به همین جهت تلاشهای مختلفی برای تعیین موضوع و بیان اینكه همهی این محمولات، از عوارض ذاتیهی آن هستند انجام گرفته، گرچه چندان موفقیتآمیز نبوده است.
به هر حال، امر دایر است بین اینكه سایر مسائل نظری (غیر از طبیعیات و ریاضیات) به عنوان علم واحدی درنظر گرفته شود و با تكلّف، موضوع واحدی برای آنها منظور گردد یا معیار و ملاك همبستگی و وحدت آنها، وحدت هدف و غایت قرار داده شود و یا اینكه هر دسته از مسائل كه موضوع مشخّصی دارد علم خاصی تلقّی گردد و از جمله مسائل كلّیِ وجود، تحت عنوان «فلسفهی اُولی۰۳۹;» مورد بحث واقع شود چنان كه یكی از اصطلاحات خاصّ فلسفه هم همین است.
به نظر میرسد كه این وجه، مناسبتر است و بنابراین، مسائل مختلفی را كه در فلسفهی اسلامی تحت عنوان فلسفه و حكمت، مطرح میشود به صورت چند علم خاص، تلقی میكنیم (۷) و به دیگر سخن: سلسلهای از علوم فلسفی خواهیم داشت كه همهی آنها در روش تعقّلی شریكند ولی فلسفه را بهطور مطلق بر «فلسفهی اُولی۰۳۹;» اطلاق خواهیم كرد و هدف اصلی این كتاب هم تبیین مسائل آن است ولی چون اثبات آنها متوقف بر مسائل شناخت میباشد نخست مبحثِ شناختشناسی را مطرح میكنیم سپس به بررسی مسائل هستیشناسی و متافیزیك میپردازیم.
●تعریف فلسفه
بنابراین كه فلسفه را مساوی با فلسفهی اُولی۰۳۹; یا متافیزیك، و موضوع آن را «موجود مطلق» (نه مطلق موجود) بدانیم میتوانیم آن را به این صورت تعریف كنیم: علمی را كه از احوال موجود مطلق، بحث میكند؛ یا علمی كه از احوال كلی وجود گفتگو میكند؛ یا مجموعه قضایا و مسائلی كه پیرامون موجود بماهو موجود، مطرح میشود. (۸)
برای فلسفه، ویژگیهایی ذكر شده كه مهمترین آنها از این قرار است:
۱- روش اثبات مسائل آن، روش تعقلی است برخلاف علوم تجربی و علوم نقلی. ولی این روش در منطق، خداشناسی، روانشناسی فلسفی، و بعضی از علوم دیگر مانند فلسفهی اخلاق و حتی در ریاضیات نیز به كار گرفته میشود بنابراین نمیتوان آن را ویژهی «فلسفهی اُولی۰۳۹;» دانست.
۲- فلسفه متكفّل اثبات مبادی تصدیقی سایر علوم است و این یكی از وجوه نیاز از سایر علوم به فلسفه میباشد و از این روی به نام «مادر علوم» نامیده میشود.
۳- در فلسفه، معیار بازشناسی امور حقیقی از امور وهمی و اعتباری به دست میآید و از اینرو گاهی هدف اصلیِ فلسفه، شناختن امور حقیقی و تمییز آنها از وهمیات و اعتباریات، شمرده میشود ولی بهتر آن است كه آن را هدف شناختشناسی بدانیم.
۴- ویژگی مفاهیم فلسفی این است كه از راه حس و تجربه به دست نمیآید مانند مفاهیم علت و معلول، واجب و ممكن، مادّی و مجرّد. این مفاهیم اصطلاحاً معقولات ثانیهی فلسفی نامیده میشوند و توضیح آنها در مبحث شناختشناسی خواهد آمد.
با توجه به این ویژگی میتوان دریافت كه چرا مسائل فلسفی تنها با روش تعقّلی، قابل اثبات است و چرا قوانین فلسفی از راه تعمیم قوانین علوم تجربی به دست نمیآید. (۹)
پانوشتها
۱. هنوز هم در بسیاری از كتابخانههای معتبر جهان، كتب فیزیك و شیمی تحت عنوان «فلسفه» ردهبندی میشود.
۲. اشاره به نخستین آیاتی است كه بر پیغمبر اسلام (ص) نازل شد یعنی آیات اول سوره علق «اقرأ باسم ربك الذی خلق... الّذی علم بالقلم.»
۳. آن یكی شیر است اندر بادیه وان دگر شیر است اندر بادیه
آن یكی شیر است كه آدم میخورد و آن دگر شیر است كه آدم میخورد.
۴. ر. ك: فلسفه عمومی یا مابعدالطبیعه، ترجمه یحیی مهدوی، ص ۴۲ و خلاصهی فلسفه، ترجمه فضلاللّ۰۳۹;ه صمدی، چاپ هشتم، و تاریخ فلسفه غرب، ترجمه نجف دریابندری، ج ۴، ص ۶۰۰، و تاریخ فلسفه، ترجمه عباس زریاب خوئی، چاپ سوم ص ۶، و فلسفه با پژوهش حقیقت، ترجمه سید جلال الدین مجتبوی، ص ۲۰، و مسائل و نظریّات فلسفه ، ترجمه بزرگمهر.
۵. ر.ك: ایدئولوژی تطبیقی ، درس دوم.
۶. البته باید پوزیتویستها را استثنا كرد زیرا ایشان معتقدند كه پژوهش علمی فقط در راه كشف چگونگی تحقق پدیدهها انجام میگیرد نه در راه كشف چرایی آنها و اصولاً مفاهیم علت و معلول و مانند آنها را مفاهیمی متافیزیكی و غیر علمی به حساب میآورند.
۷. این مطلب را میتوان از بعضی از سخنان صدرالمتألهین به خصوص در اوایل سَفَر سوم (الهیات بالمعنی الاخص) و سفر چهارم (علمالنفس) از اسفار، استظهار كرد.
۸. انتخاب واژهی «موجود» به جای «وجود» این مزیت را دارد كه با قول كسانی كه قائل به «اصالت ماهیت» هستند هم كاملاً سازگار است و پیش از آنكه اصالت وجود، اثبات شود مناسبتر این است كه موضوع فلسفه چیزی قرار داده شود كه با هر دو قول بسازد.
۹. استاد محمدتقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه ، جلد اول، تهران، چاپ و نشر بینالملل، ۱۳۷۹، صص ۹۱-۲۴.
۱. هنوز هم در بسیاری از كتابخانههای معتبر جهان، كتب فیزیك و شیمی تحت عنوان «فلسفه» ردهبندی میشود.
۲. اشاره به نخستین آیاتی است كه بر پیغمبر اسلام (ص) نازل شد یعنی آیات اول سوره علق «اقرأ باسم ربك الذی خلق... الّذی علم بالقلم.»
۳. آن یكی شیر است اندر بادیه وان دگر شیر است اندر بادیه
آن یكی شیر است كه آدم میخورد و آن دگر شیر است كه آدم میخورد.
۴. ر. ك: فلسفه عمومی یا مابعدالطبیعه، ترجمه یحیی مهدوی، ص ۴۲ و خلاصهی فلسفه، ترجمه فضلاللّ۰۳۹;ه صمدی، چاپ هشتم، و تاریخ فلسفه غرب، ترجمه نجف دریابندری، ج ۴، ص ۶۰۰، و تاریخ فلسفه، ترجمه عباس زریاب خوئی، چاپ سوم ص ۶، و فلسفه با پژوهش حقیقت، ترجمه سید جلال الدین مجتبوی، ص ۲۰، و مسائل و نظریّات فلسفه ، ترجمه بزرگمهر.
۵. ر.ك: ایدئولوژی تطبیقی ، درس دوم.
۶. البته باید پوزیتویستها را استثنا كرد زیرا ایشان معتقدند كه پژوهش علمی فقط در راه كشف چگونگی تحقق پدیدهها انجام میگیرد نه در راه كشف چرایی آنها و اصولاً مفاهیم علت و معلول و مانند آنها را مفاهیمی متافیزیكی و غیر علمی به حساب میآورند.
۷. این مطلب را میتوان از بعضی از سخنان صدرالمتألهین به خصوص در اوایل سَفَر سوم (الهیات بالمعنی الاخص) و سفر چهارم (علمالنفس) از اسفار، استظهار كرد.
۸. انتخاب واژهی «موجود» به جای «وجود» این مزیت را دارد كه با قول كسانی كه قائل به «اصالت ماهیت» هستند هم كاملاً سازگار است و پیش از آنكه اصالت وجود، اثبات شود مناسبتر این است كه موضوع فلسفه چیزی قرار داده شود كه با هر دو قول بسازد.
۹. استاد محمدتقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه ، جلد اول، تهران، چاپ و نشر بینالملل، ۱۳۷۹، صص ۹۱-۲۴.
منبع : کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست