یکشنبه, ۲۲ مهر, ۱۴۰۳ / 13 October, 2024
مجله ویستا

اومانیسم ؛ انحطاط معنوی و فساد اخلاقی غرب


اومانیسم ؛ انحطاط معنوی و فساد اخلاقی غرب
پس از رنسانس بنا به دلایل زیادی، از جمله عملکرد نسنجیده و نادرست ارباب و اصحاب کلیسا، بشر غربی، تفکر اومانیستی را در پیش گرفت.اومانیسم به معنای «اصالت انسان» یا «نظام انسان مداری» و «انسان محوری» است. بر پایه اومانیسم، انسان، محور و اساس همه واقعیت‌ها و ارزش‌هاست و انسان موجودی خودمدار است که در مقابل هیچ مقامی غیر از خود، مسئولیتی ندارد و مجاز است به منظور کسب منافع، از همه چیز و به هر صورت ممکن بهره‌برداری کند. «رنه گنون» در این باره می‌گوید: «در دوران رنسانس یک واژه مورد احترام و اعتبار قرار گرفت و از پیش، سراسر برنامه تمدن متجدد را در خود خلاصه می‌کرد. این واژه، واژه اومانیسم است؛ یعنی فلسفه‌ای که بشر را معیار ارزش هر امری می‌داند. در واقع منظور از این واژه این بود که همه چیز را محدود به موازین و مقادیر بشری محض سازند و هر اصل و طریقتی را که خصلت معنوی و برین داشت، به صورت انتزاعی و مجرد درآورند و حتی بر سبیل تمثیل می‌توان گفت مقصود این بود که به بهانه تسلط بر زمین، از آسمان روی برتابند.» (۱)
او در بخشی دیگر از سخنان خود می‌گوید: «آنچه را رنسانس نام داده‌اند، به واقع عبارت بود از مرگ بسیاری از چیزها.» (۲)
بشر غربی، با پذیرش دیدگاه‌های اومانیستی، جهانی را به ارمغان آورد که به رغم پاره‌ای از تحولات مثبت، آکنده از آثار ویرانگر و بحران‌های معرفتی، علمی، اخلاقی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و روانی است که بر کسی پوشیده نیست و لذا، انسان نه تنها روی زیبای سعادت و خوشبختی را در سایه تفکرات و فلسفه اومانیستی ندید، بلکه به مراتب دچار انحراف اخلاقی و انحطاط معنوی نیز شد.
این انحطاط، اختصاص به اقشار زیرین ندارد؛ بلکه گریبان بسیاری از افراد تحصیلکرده و به اصطلاح روشنفکر را نیز گرفته است. امروزه در بسیاری از دانشگاه‌ها و موسسات آموزش عالی کشورهای صنعتی مغرب زمین و رسانه‌های گروهی و دستگاه‌های تبلیغی آنان، دامنه انحطاط، از انکار خدا، معاد، پیامبران، معنویات و اخلاقیات آغاز می‌شود و به قانونی کردن ازدواج همجنس بازان و افعال و اعمال شنیعی همچون کامجویی جنسی از کودکان و ... می‌انجامد.
ذیلا نمونه‌هایی از انحطاط معنوی و مفاسد اخلاقی به صورت اعتراف یا اعتراض از زبان اندیشه‌مندان مطرح می‌شود؛
نویسنده کتاب «غرب بیمار است»، در بخشی از کتاب خود آورده است؛
«یک مجله آمریکایی عللی را که باعث رواج و پذیرش فحشاء در آمریکا می‌شوند، با عبارات زیر بیان کرده است:
سه عامل شیطانی با اتحاد سه گانه خود دنیای ما را احاطه کرده‌اند و هر سه در کار شعله‌ور کردن یک نوع آتش برای مردم روی زمینند:
▪ اول: ادبیات زشت و بی‌پرده‌ای که پس از جنگ با سرعتی عجیب و مداوم، رواج یافته و بر وقاحت خود افزوده است.
▪ دوم: فیلم‌های سینمایی که (فقط) عواطف شهوانی را در مردم بارور می‌کنند؛ بلکه در این باب درس‌های علمی بدیشان می‌دهد...
▪ سوم: انحطاط سطح اخلاقی در عامه زنان که در لباس پوشیدن و حتی عریان شدن و آمیزش بی‌قید و شرط با مردان بروز و ظهور می‌کند. این مفاسد در بین ما، رو به فزونی می‌رود و رواج می‌یابد و سرانجام آن، زوال و فنای جامعه و تمدن مسیحی است و بدینسان اگر ما جلوی طغیان این مفاسد را نگیریم، لاجرم تاریخ ما مشابه تاریخ روم و ملت‌های پس از آن خواهد شد که پیروی از شهوات و هواهای نفسانی، ایشان را همراه با شراب‌ها و زن‌ها و سرگرمی‌ها و رقص‌ها و آوازهایشان به ورطه هلاکت افکند.» (۳)
او در ادامه بحث، در این باره می‌گوید: ...« پیشرفت فناوری و صنعت بدون توجه به جنبه‌های معنوی، غرب و شرق را به مصیبت‌هایی مبتلا ساخته است و همه اینها نتیجه تسلط ماشینیسم بر روح و جان انسان غربی و پوسیدگی نهادهای اخلاقی در غرب است ... مقصود این است که ما در قرنی زندگی می‌کنیم که مشخصات و امتیازات انسان در مقابل امتیازات ماشین به هیچ انگاشته شده، بلکه انسان همانند پیچ و مهره‌ای بسیار ناچیز و غیر قابل توجه در دستگاه‌های غول پیکر تولیدی دنیای ماشین به حساب آمده است. بی‌تردید این طرز تفکر درباره انسان و نادیده گرفتن همه خصوصیات انسانی و اخلاقی او ضایعه‌ای است برای بشریت که زیان‌های جبران ناپذیری را به بار آورده و اگر همین وضع ادامه یابد، به طور قطع انسانیت در سراشیب سقوط و انهدام مطلق قرار خواهد گرفت.» (۴)
پیشرفت‌های ظاهری و مادی چنان چشم عقل و هوش آنان را کور کرده که از درک و فهم و دیدن یک نکته عاجز مانده‌اند و آن اینکه تمام این پیشرفت‌های وابسته به فناوری علمی و صنعتی و همه این ماشین‌ها با تمام اهمیت و اعجاب‌آور بودنشان، باید به عنوان ابزارهایی تلقی شوند که در خدمت بشرند و برای تعالی و تکامل او و تحقق اخلاقیات عالیه او به کار گرفته شوند. اینان سرمست و خوشحال از موفقیت‌های حاصل شده، از کنار نکات بسیار روشن و قابل فهم گذشتند، نکاتی همچون اینکه «ماشین را می‌توان، با تعدادی فرمول و ضابطه به کار انداخت و اداره کرد؛ اما اداره انسان و پیش‌بینی عکس‌العمل‌های او به آسانی میسر نیست. فرمول و ظابطه کار ماشین در هر نقطه دنیا، یکسان و مشترک است. نیرویی که برای فشردن یک دکمه یا پایین آوردن اهرمی لازم است، در هر شرایطی یکسان و مشابه است؛ اما انسان با این نوع نظم مکانیکی، محاسبه و تنظیم نمی‌شود و برای رسیدن به هدف‌های رشد و تکامل به معنای واقعی، نمی‌توان از انسان به صورت یک ماشین قابل تصرف و مطیع استفاده کرد؛ (زیرا) ماشین موجودی ساکت و مخلوق است که حق انتخاب ندارد.» (۵) و اسیر و تابع فکر و اندیشه و سرپنجه انسان است، در حالی که انسان از قدرت فکر و اراده، خلاقیت و ابتکار و نیروی تکوین و باروری برخوردار است و نمی‌توان او را به ماشین تبدیل کرد. متاسفانه آنها تمام جوانب زندگی انسان و حتی طرز تفکر و منطق اجتماعی او را ماشینی پنداشتند. در تائید مطالب فوق یکی از اندیشه‌مندان خیرخواه غربی به نام «روبرت هتشنس» طی عبارات و سخنان ارزشمندی می‌گوید: «اگرچه علوم مادی و فناوری پیشرفت کرده و بشر در امور عادی و طبیعی قوس صعودی را پیموده و به اوج رسیده است، ولی بدبختانه در معنویات قوس نزولی را می‌پیماید و رو به انحطاط می‌رود. جامعه‌ای که درباره زندگی بر مبنای پراگماتیسم می‌اندیشد، تعجبی ندارد از اینکه انسان‌ها آلت و ابزار تولید شوند» و همچنین «اریک فروم» روانشناس و متفکر و جامعه‌شناس در این باره می‌گوید: «ما در مغرب زمین- بویژه در آمریکا- دچار بحران هویت شده‌ایم، چون در جامعه صنعتی در حقیقت افراد به شی بدل شده و شی هم فاقد هویت است.
تمدن غربی در مسیری قرار گرفته که عشق و علاقه به مادیات- یعنی آنچه بی‌روح است- رواج یافته، در نتیجه نسبت به حیات انسانی و آثار آن نوعی بی‌اعتنایی و بی‌علاقگی پیدا شده است.» (۶) و باز، در این باره سخنان یکی از دانشمندان برجسته فرانسه به نام «کمیل فلاماریون» بسیار شنیدنی و قابل تامل است. او می‌گوید: «ما نباید از اعتراف به انحطاطی که در آن قرار گرفته‌ایم، ناراحت و شرمسار شویم؛ زیرا به آن تن داده‌ایم، آیا بهره ما از تمدن فعلی جز ثروت اندوزی بدون دقت به راه جمع‌آوری آن، چیز دیگری هست؟! ما می‌خواهیم بزرگی پیدا کنیم، اما نه از راه‌های صحیح آن، بلکه از راه غافلگیر کردن دیگران. ما می‌خواهیم ارزشی برای مقررات و واجبات اجتماعی قائل نباشیم. ما به تناقض واضحی دچار شده‌ایم. زیرا از جهت علمی به درجه‌ای از ترقی رسیده‌ایم که مانند ندارد و فتوحاتی نصیب ما شده که افکار ما را به اوج عظمت سوق داده است؛ ولی از نظر انسانیت و اخلاق به پست‌ترین دره‌های انحطاط سقوط کرده‌ایم. راستی غم انگیز است! در عین اینکه قدرت ما روز به روز بیشتر می‌شود، حرارت قلبی و نشاط روح ما به دلیل غلبه شهوات و طمع‌های مادی خاموش‌تر می‌گردد.» (۷)
نکته بسیار قابل تامل در سخنان فلاماریون این است که او با زیرکی خاص، پس از آوردن این عبارت که «نباید ما از اعتراف به انحطاطی که در آن قرار گرفته‌ایم ناراحت و شرمسار شویم» خواسته است محملی و پوششی برای ناراحتی و شرمساری خود و عالم غرب تهیه و دست و پا کند، ولی ناخواسته ضمن بیان شرمساری با این عبارت دچار انحطاط دیگری شده است.
همچنین بسیار شنیدنی و قابل تامل است اعترافات کندی آمریکایی به انحطاط اخلاقی نسل جوان آمریکایی و اروپایی و توصیه‌های او به دانشمندان و روشنفکران و مصلحین درباره جلوگیری از انحطاط، غافل از اینکه سرچشمه و سر منشا بسیاری از انحطاط‌ها و بی‌عفتی‌ها، خود دانشمند مآبان و روشنفکر نمایان و مصلحین دروغین آمریکایی و اروپایی بوده‌اند، کندی می‌گفت: «نسل جوان اروپایی و آمریکایی، خوشگذران و هوسبازند و در میدان نبرد ثبات قدم ندارند و از هر هفت سرباز وظیفه، شش نفر آنان بر اثر زیاده روی و افراط در شهوترانی، نیروی خویش را از دست داده‌اند، من برای نسل آینده آمریکایی سخت بیمناکم و از این‌رو عموم دانشمندان و روشنفکران و مصلحین اجتماعی را دعوت می‌کنم درباره این خطر بزرگ که دنیای بشریت را تهدید می‌کند، فکری کرده و راه علاجی پیدا کنند.» (۸)
متاسفانه دانشمندان و روشنفکران و مصلحین اجتماعی مورد نظر کندی و همپالگی‌های آنها، نه تنها راه علاجی برای جلوگیری از انحطاط پیدا نکرده‌اند، بلکه روز به روز انحطاط را در قالب طرح‌ها و برنامه‌های تجدد مآبانه و به اصطلاح اصلاحگرایانه خود، از آمریکا و اروپا، گسترش دادند؛ به طوری که فریاد اعتراض متفکرین موحد و خیرخواه و انساندوست را درآوردند. آلکسیس کارل دانشمند معروف فرانسوی در این باره می‌نویسد:
«ما تمام مقررات داخلی خود را- مانند دستورهای مذهبی- از دست داده‌ایم. نسل‌های امروزی حتی از وجود چنین مقرراتی در گذشته بی‌خبرند، اعتدال، شرافت، دوستی، مسئولیت، پاکی، تملک نفس، محبت به همنوع و شهامت، گویی همگی جملات بی‌معنی و کلماتی هستند که مورد تمسخر جوانان امروزی است ...، انسان امروزی به جز جلب لذت، اصل دیگری به راه و رسم زندگی نمی‌شناسد، همه اسیر غرورند و مانند خرچنگ در پوسته خود مترصد دریدن همنوع خویش به سر می‌برند. مناسبات اولیه اجتماعی به کلی تغییر یافته و تشتت همه جا حکمفرماست و زناشویی‌ها دیگر چون پیوند محکمی بین زن و مرد نیست. در عین حال، شرایط مادی و روانی زندگی امروزی با هم محیطی برای استقلال زندگی خانوادگی فراهم آورده‌اند و در آن، کودکان چون موجوداتی مزاحم در نظر می‌آیند. بدین ترتیب تمام اصولی که در گذشته، پدران ما راه و رسم زندگی فردی و اجتماعی را بر آن متکی ساخته بودند، از دست نهاده شد.» (۹)
و همچنین، الوین تافلر آمریکایی در کتاب معروف خود به نام «موج سوم» به تفصیل، به انحطاط موجود در غرب اشاره می‌کند و به اصطلاح «سنگ تمام» بر همه اعتراف‌ها می‌گذارد. او می‌نویسد: «در سراسر کشورهای مرفه، فریاد عجز و لابه‌ای آشنا به گوش می‌رسد: میزان خودکشی نوجوانان رو به افزایش گذاشته است، الکلیسم بیداد می‌کند، افسردگی روانی همه‌گیر شده است، بربریت و جنایت، مد روز گردیده است، در ایالات متحده، اتاق‌های اورژانس بیمارستان‌ها مملو است از معتادان به «ماری جوانا»، «دیوانه‌های سرعت»، «دسته‌های اراذل و اوباش»، «معتادان به کوکائین» و «هروئین‌ها» و بالاخره افرادی که گرفتار سخت‌ترین بحران‌های عصبی شده‌اند. مددکاری اجتماعی و بهداشت روانی در همه جا به سرعت رو به گسترش گذاشته است. در واشنگتن یک کمیسیون بهداشت روانی وابسته به دفتر ریاست جمهوری اعلام می‌دارد که به طور کامل یک چهارم همه شهروندان ایالات متحده، از نوعی فشار افسار گسیخته عصبی رنج می‌برند و تقریبا هیچ خانواده‌ای بدون نوعی ناهنجاری روانی وجود ندارد. روان پریشی، جامعه آمریکایی را (که آشفته و پریشان و متفرق و نگران آینده است) فرا گرفته است.
زندگی روزمره واقعا به طرز افتضاح آمیزی کیفیت خود را از دست داده است. اعصاب همه خرد و داغان است. دست به یقه شدن و تیراندازی در مترو و یا صف‌های بنزین نشانگر این واقعیت است که حفظ و پایش اعصاب از دست افراد خارج شده است. میلیون‌ها نفر از مردم به آخرین حد ظرفیتشان رسیده‌اند. از لس آنجلس تا لنینگراد، نوجوانان، زوج‌‌های ناراضی، مادران یا پدران تنها، مردم عادی که کار می‌کنند و افراد مسن، همگی از انزوای اجتماعی دلتنگند، والدین می‌نالند که فرزندانشان آن‌قدر به خود مشغولند که فرصت دیدار آنها یا حتی تلفن کردن بدان‌ها را ندارند ...» (۱۰)
آری، این بود مشتی از هزاران خروار!! نمونه‌های فراوانی از این فریادها، شکایت‌ها و اعترافات را در خلال گفته‌های اندیشه‌مندان غربی می‌توان یافت و حتی کتاب‌های مستقلی تدوین و تنظیم کرد. ناگفته نماند که امروزه، متاسفانه انحطاط اخلاقی به مغرب زمین محصور و محدود نشده، بلکه به بسیاری از کشورهای عالم گسترش یافته است و در این مورد باید گفت: آثار و مراتب سقوط اخلاقی، تنها به داخل مرزهای همین کشورهای به ظاهر پیشرفته محدود نمی‌شود، بلکه گستردگی ظلم و جنایت آنان در حق ملت‌های دیگر صد چندان است. مرگ ارزش‌های اخلاقی سبب بروز بحران‌های عظیم معنوی شده، به گونه‌ای که پشت انسان دوران جدید را خم کرده است. بحران حاکم بر اجتماعات پیشرفته، تا آنجا گسترش یافته که حتی در مواردی توان زندگی را از انسان دوران جدید سلب کرده، و او را با بن‌بست‌های عظیم روحی، فکری و معنوی مواجه ساخته است. انسانی که فکر می‌کرد اگر قیدهای اخلاقی را زیرپا گذارد و یکباره خود را از تمامی محدودیت‌های اخلاقی و تربیتی رها سازد، به سعادت آرمانی خویش خواهد رسید، اکنون چنان در برابر اساسی‌ترین مسائل حیات خود وامانده است که گاهی نمی‌داند بر سر دو راهی «بودن» یا «نبودن» کدام یک را انتخاب کند و چرا؟ رویگردانی از ارزش‌های اصیل انسانی و حاکمیت بی‌بند و باری و افسار گسیختگی در کشورهای مترقی سبب شده است که روز به روز بر تیرگی دل‌ها افزوده شود و آن نور معنوی که سبب روشنایی دل‌ها و آرامش قلب‌هاست، به کلی از میان برود و اصول و موازینی که لازمه حیات سالم انسان است، زنگار فراموشی بگیرد. تا آنجا که امروزه کمتر اندیشه‌مند بصیر و متفکر آگاهی، حتی در دیار غربت انسانیت، یافت می‌شود که از این انحطاط حاکم بر جهان شکوه نکند. (۱۱)
حاصل کلام اینکه با عنایت به اعترافات یاد شده، می‌توان گفت که، علل انحطاط اخلاقی جهان معاصر- بخصوص جهان غرب- به طور خلاصه عبارتند از:
۱) رویگردانی از ارزش‌های اصیل انسانی و بی‌اعتنایی به ارزش‌های والای اخلاقی و ایمانی.
۲) نبود تربیت حقیقی و برنامه انسان سازی.
۳) به فراموشی سپرده شدن «انسان» در لابه‌لای تمدن‌های فریبنده و کاذب.
۴) ایجاد تزلزل در بنیاد خانواده و گسستن پیوندهای خانوادگی و اجتماعی.
۵) تقویت و گسترش برنامه‌ریزی شده رذایل (بی‌بند و باری، ستم، توحش، فساد، خودپرستی، تجاوز و ... به جای انسانیت.)
۶) وجود قدرتمندان ظالم و جنایتکار و اجرای برنامه‌های استعماری به وسیله آنان.
۷) پیدایش بحران‌های عظیم معرفتی، روحی و روانی، علمی و اجتماعی (به دلیل فقدان ارزش‌های اخلاقی) که خود تشدید کننده انحطاط‌های بعدی بوده است و با عنایت به آنچه که عرضه شده- اعم از اعترافات و یا اعتراضات- عالم غرب انحطاط را پذیرفته و خود بدان معترف است و با این بیان، عالم غرب با پذیرش انحطاط اخلاقی و گسترش آن به تمام زوایای زندگی، مرگ همه ارزش‌های اخلاقی و در نتیجه، مرگ حیات مادی و معنوی خویش را امضا و تائید کرده است و چه زیبا سروده است شاعر خردمند و اخلاقی ایران زمین ملک الشعرای بهار:
اقوام روزگار به اخلاق زنده‌اند
قومی که گشت فاقد اخلاق، مرد نیست
پی‌نوشتها:
-۱ رنه گنون، بحران دنیای متجدد، ترجمه ضیاءالدین دهشیری- ص -۱۸ .۱۹
-۲ همان منبع.
-۳ غرب بیمار است، محمود حکیمی، ص ۱۶ (به نقل از فاجعه تمدن و رسالت اسلام، سیدقطب.)
-۴ غرب بیمار است، محمود حکیمی، ص .۹۴
-۵ مدیریت و رهبری، مولف: محمد اصلی‌پور، نشر شورا، ص .۲۰
-۶ غربت غرب، ص .۱۱
-۷ وحی یا شعور مرموز، علامه محمدحسین طباطبایی، ص .۴۸
-۸ راه تکامل، استاد احمد امین، ج .۵
-۹ راه و رسم زندگی، الکسیس کارل، ص .۶
-۱۰ موج سوم، الوین تافلر، ترجمه: شهیندخت خوارزمی، ص -۵۰۴ .۵۰۸
-۱۱ اخلاق اسلامی، محمدعلی سادات، ص ۲ (با اندکی دخل و تصرف.)
علی جوادی
استاد دانشگاه
منبع : روزنامه رسالت