دوشنبه, ۲۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 10 February, 2025
مجله ویستا
تهاجم بیفرهنگی
![تهاجم بیفرهنگی](/mag/i/2/afo8r.jpg)
در ابتدا تا جایی که ممکن است مینشینیم و صبر پیشه میکنیم، با این باور که پریشانی خود به خود به هر کاری سامانمیبخشد و چون با این روش به جایی نمیرسیم،
شتابزده به راه حلهای موقّت روی میآوریم و مقدار اندکی از نیرویمان را بسیج میکنیم، اما متأسفانه همین نیرو را هم درست بهکار نمیبریم و اغلب در محلّ نادرست و به وقت نامناسب از دروازهای دفاع میکنیم که سر راه دشمن نیست
در آخر کار وقتی با ناکامی روبهرو میشویم، تأسّف میخوریم که چرا فرصت را از دست دادهایم! این مطلب به ظاهر اغراقآمیز بهنظر میآید، اما اگر ما واقعاً در کارمان جدّی بودیم، چگونه ممکن بود کشور کوچکی مانند مقدونیه بتواند هخامنشیان را با آن جلال به زانو دربیاورد؟ چطور میسّر بود شمار اندکی عرب بر قلمرو گستردة ساسانیان چیره شوند و چگونه سپاه موریانهخوردة افغانها توانست طومار صفویان را درهم بپیچد؟ البتّه این سهلانگاری فقط مربوط به نیاکان ما نیست. در گذشتة نهچندان دور، حضور چند کشتی جنگی در آبهای خلیج فارس عملاً نیمة جنوبی ایران را در اختیار انگلیسیها قرار داد و سه دهه پیش هم آمریکاییها با استفاده از سرمایة خود ما، مقداری اسلحه و پنجاه هزار مستشار نظامی به ایران فرستادند و ما را در میهنمان به صورت تبعة دست دوم درآوردند و کشورمداران ما با عقبنشینی گام به گام حتّی پذیرفتند که این بیگانگان از شمول قوانین قضایی ایران مستثنی باشند و فرشتة عدالت ما به آستانة خانة آنها نزدیک نشود.
از آنجا که وقایع ذکرشده فقط به رویاروییهای ما با بیگانگان مربوط میشود، ممکن است این توهّم پیش بیاید که سهلانگاریهای ما صرفاً ناشی از مهماننوازی بیش از حدّ است! اما نظیر این رویدادها در صحنة داخلی هم به دفعات اتّفاق افتاده است و شاید ذکر یک نمونة بارز برای اثبات مدّعا کافی باشد: در ابتدای دوران مظفرالدین شاه قاجار، جنبش مشروطهخواهی در ایران اوج گرفت و شاه و درباریان با شهرتی که عینالدوله در مخالفت با هرگونه آزادی داشت، او را به صدراعظمی برگزیدند. عینالدوله هم روزگار را بر مشروطهخواهان آنچنان سخت کرد که عدّهای از زعما برای برکناری او و اعلام مشروطه در قم متحصّن شدند و گروه پُرشماری هم برای حمایت از سران نهضت به سفارت انگلیس پناه بردند و در نهایت، شاه را مجبور به پذیرفتن خواستههای خود کردند. عینالدوله سرسختترین و ثابتقدمترین مخالف مشروطه بود و تا آخر عمر از این عقیده عدول نکرد و در استبداد صغیر هم در سرکوب مشروطهخواهان کوشید. تنها گامی که عینالدوله به سوی یکی از نهادهای مرتبط با مشروطیت برداشت، این بود که بعد از شکست محمّدعلیشاه با پای پیاده به مجلس شورا رفت و خودش را تسلیم کرد و همین اقدام موجب شد که تمام گناهانش بخشوده شود و اندکی دیرتر در زمان احمدشاه در حکومت مشروطه به مقام ریاست دولت برسد!
البتّه میتوان گفت که خصیصة ایرانیها در سهلگرفتن و سازشکاری در طیّ زمان، بعضی توفانها را از سر مملکت گذرانده است. درست است که ایران دیگر آنچنان گسترشی ندارد که آفتاب در آن غروب نکند، اما به هر حالت ما از بلاهای بسیار رستهایم و این دستاورد کمی نیست، ولی مشکل کنونی کشور همهجانبهبودن خطر از درون و بیرون است و بسیار بعید بهنظر میرسد که ما بیاقدام قاطع بتوانیم از گرداب بلا برهیم. این نکته مسلّم است که ما نمیتوانیم به عظمت گذشته فکر کنیم و کشوری بدون غروب آفتاب بخواهیم، اما نیاز ما و وظیفهای که در برابر آیندگان داریم، داشتن کشوری است که در آن آفتاب طلوع کند و تاریکی همهچیز را در خود فرو نبرد! دشمن واقعی که امروز ما را تهدید میکند، زوال فرهنگ و ارزشهاست و ظاهر امر این است که ما این مطلب را جدّی نمیگیریم.
برای فرهنگ و شاخههای فراوانش، تعریف جامعی وجود ندارد، اما شاید تا آنجا که به موضوع این نوشته مربوط میشود، بتوان گفت فرهنگ مجموعهای از دستاوردهای آزموده و مفید است که وابستگی به آن، زندگی آرام مردم را در کنار هم میسّر میسازد. اگر این تعریف پذیرفتنی باشد، میتوانیم گامی دیگر برداریم و از خودمان بپرسیم از زندگی آرام مردم چه مانده است؟
در روزهای قبل و بعد از نوروز امسال، یعنی زمانی که پیوندهای فامیلی باید نیرومندتر ازهر وقت دیگری باشند، روزنامهها از قتل چهار فرزند به دست پدرهایشان خبر دادند. در هر چهار مورد انگیزة جنایت، اختلاف مالی بود. سه «پدر» پسرهایشان را به دست خود کشته بودند و چهارمی، آدمکشی را برای این کار اجیر کرده بود. وقوع چهار مورد از فرزندکشی در فاصلة زمانی اندک، تصادفی و استثناییبودن این جنایتها را به کلّی منتفی میسازد. اگر در اجتماعی چنین فجایعی رخ میدهد، میتوان با اطمینان گفت که دستکم در بخشی از آن، ابتداییترین اصول انسانیّت ازبین رفتهاند و نهتنها از عاطفه اثری نیست، بلکه قویترین غریزة موجود زنده، یعنی حفظ فرزند هم دیگر در برابر خواستههای بیمارگونة مردم کارآیی ندارد.
در برابر چنین جنایتهای هولناکی فقط از تنگدستی و اختلاف مالی سخنگفتن، دنبالکردن همان سهلانگاری ایرانی است که دربارة آن بحث کردیم. روال معمولی حل اختلاف بین پدر و فرزند هرگز کشتن نبوده و نیست. اگر بود، کشتهشدن سهراب، آن هم به تزویر بهدست رستم، هیچگاه بهصورت بزرگترین تراژدی حماسی ایران درنمیآمد. حتّی راندن فرزند هم مقبول نبوده و نیست وگرنه ما مردم برای سرنوشت سیاوش هزارها سال سوگواری نمیکردیم. فرزندکشی، آنهم به تواتر، پدیدة شومی از انحطاط کنونی ماست و اگر با بررسی دقیق به علّت اصلی آن دست نیابیم، ممکن است روش معمول رفع اختلاف بشود! بدون تردید این جنایتها و اتّفاقهای مشابهی که رخ میدهند و کسی از آنها آگاه نمیشود، علّتهای متعدّد و بسیار پیچیدهای دارند، اما میتوان گفت که در این میان تنگدستی، بیپناهی و بیاعتمادی از همه مهمتر و زیانبارتر هستند.
اجازه بدهید این سه عامل را مورد بررسی قرار بدهیم و در ابتدا ازخودمان بپرسیم چرا مردم یک کشور ثروتمند باید در تنگدستی زندگی کنند؟ آیا دولتها که سکّان امور اقتصادی را در دست دارند ـ یا باید داشته باشند ـ واقعاً به رفاه مردم فکر میکنند؟ سالهاست دولت جلیلة ما درست در ایام نوروز، یعنی زمانی که کیسة خلق خالی میشود و مردم برای بالابردن قیمت کالاها و خدمات آمادگی زیادی دارند، بهای سوخت و آب و برق را بالا میبرد. آیا اثر تورّمی این اقدام از نظر علمی قابل پیشبینی نیست و آیا اگر بررسی علمی در کار نیست، تجربة مکرّر این مطلب را ثابت نکرده است؟ آیا سکانداران، خصوصیات رفتاری مردم ایران را نمیشناسند و نمیدانند که هر کسی با گرانشدن نیازمندیهای اولیه، بار اضافی را به گردن دیگران میاندازد و در آخر کار، این کمر طبقات کمدرآمد است که زیر فشار خم میشود؟ آیا گردانندگان کشور واقعاً گفتة خودشان را باور دارند که مالک اصلی این مملکت ثروتمند فقط مردم هستند؟ پس چرا این خواجگان خلع ید شده باید در تنگدستی زندگی کنند؟ چرا کسی مشکل مسکن را که قسمت اعظم درآمد خانوادهها را میبلعد، رفع نمیکند؟ چرا دولتی که حافظ قانون اساسی است و گاه به گاه از ناتوانی در اجرای پارهای مواد آن ناله سر میدهد، توجّه ندارد که طبق یکی از پیشرفتهترین مواد همین قانون، مراحل اولیة تحصیل باید رایگان باشد؟ آیا عملکرد گذشتة دولت و قصد کنونی واگذاری آموزش به بخش خصوصی در راستای اجرای این اصل است؟ آیا اصول قانون اساسی، همه اساسی هستند یا آنکه بعضی اساسیترند ؟
متأسفانه دامنة این سئوالها تا آخر دنیا کشیده شده است. این گرهها هنوز گشودنی هستند، اما روز به روز بر تعدادشان افزوده میشود. متولّیان دولت بعد از هر رویدادی، مثل مجریان یک خیمهشب بازی بد روی صحنه میآیند و با ابراز شرمندگی از کوتاهیها، از مردم عذر میخواهند. شاید برای اینکه زحمت این عذرخواهیها تکرار نشود، لازم باشد که ما با اندکی تغییر عبارتی، نام قوة مجریه را «قوة منفعله» بگذاریم و خیال همه را راحت کنیم!
البتّه انصاف حکم میکند که در کنار این درد دلها، این نکته را به عرض برسانم که اقدامهای دولت، گاهی هم فایدههایی دارند. مثلاً این بنده هرگز معنای این بیت حضرت حافظ را درست نفهمیده بودم که فرموده است:
بکوش خواجه و از عشق بینصیب مباش
که بنده را نخرد کس به عیب بیهنری
اما خوشبختانه در ضمن تفکر دربارة رابطة بین مردم و دولت، معلومم شد که منظور لسانالغیب از «خواجه»، ملّت بزرگوار ایران و مقصود از «بنده»، لاجرم دولت است و خود آن شاعر والامقام هم توجّه داشته است که این عشق خودجوش نیست و بیکوشش بهدست نمیآید.
پیش از آنکه از بحث دربارة تنگدستی بگذریم، باید به این نکته اشاره کنیم که مردم ما به هیچوجه از مردم کشورهای نیمهپیشرفتة دیگر فقیرتر نیستند، اما اندکی بهترزیستن از سهچهارم مردم جهان، دلخوشی زیادی نیست. ما کشور ثروتمندی هستیم و باید بتوانیم زندگی مرفّهی داشته باشیم. البتّه این را هم نمیتوان نادیده گرفت که مردم ایران اغلب زیادهطلب هستند و تنگدستی نسبی را دردناک حسّ میکنند؛ خاصّه اینکه در جلوی چشم خود «هموطنانی» را میبینند که بیهیچ زحمتی به توانگری رسیدهاند. خوشبختانه اثر زیانبار این نمونهها بر روابط اجتماعی ما شناخته شده است و گاهی صحبت از برخورد قانونی با صاحبان ثروتهای بادآورده میشود، اما هنوز نتیجهای که برای مردم زیادهطلب بازدارنده باشد، بهدست نیامده است. ظاهر امر این است که جریان پُرقدرت باد هنوز ثروت را بهسوی کانونهایی چند میکشاند و شاید هم بتوان گفت که به اصطلاح متداول، «چندمنظوره» شده است، یعنی مواهبش شامل حال عدّة بیشتری میشود و گاهی هم بهصورت گردباد درمیآید و آنچه را به همراه آورده، بهطرف آسمان میبرد و در جای امنی دور از انظار به زمین میگذارد ... مسلّماً تا این جریان باقی است، مردم دنیادوست سعی میکنند از آن نصیبی بیابند و اینتلاش دور تسلسل نادرستی را پدید میآورد.
دومین علّتی که برای وضع اجتماعی ناهنجار کنونی ذکر شد، بیپناهی است. به احتمال نزدیک به یقین، بیعدالتی از ابتدای تشکیل جوامع بشری وجود داشته است و کم یا بیش همیشه باقی خواهد ماند؛ مردم از نظر تواناییهایشان با هم برابر نیستند و آنها که تواناترند، برای خودشان امتیازهایی میخواهند که فقط از راه پایمالکردن حقّ ناتوانترها بهدست میآیند. ما ایرانیها هم از دیرباز سهم خودمان را از ظلم و بیعدالتی داشتهایم. در تاریخ ما، یکی از خونریزترین پادشاهان که مخالفانش را زنده در خاک میکرد و از پیکرشان باغستان میساخت، لقب «عادل» گرفته است. ظاهراً هر حاکمی باید عادل باشد، بنابراین اگر انوشیروان خود این عنوان را به خودش داده باشد، باید آن را نوعی تبرّی از ظلم دانست و اگر معاصرانش با وجود اطّلاع از بلایی که بر سر پدرش آورد و سرنوشتی که برای مزدکیان رقم زد، چنین صفتی را برایش انتخاب کرده باشند، به ناچار باید قبول کرد که ترس از بیعدالتی، ایشان را به چنین کاری واداشته است. سدهها بعد از انوشیروان، حکمروایی که خودش را «وکیل الرعایا» نامید، با این کار بر وجود ظلم در کشورش صحّه گذاشت، چون اگر ظلم گسترده وجود نداشته باشد، چه دلیلی دارد که رعایا وکیل بخواهند؟ در پایان روزگار قاجارها هم ظاهراً ظلم به حدّی وجود داشته است که مردم ایجاد عدالتخانه را بر تشکیل مجلس شورا ترجیح میدادهاند. در دوران پهلوی اول، املاک شمال ایران در بیشتر موارد به اتّهام واهی دزدیدن تفنگ ژاندارمها تملیک شدند و مخالفان سیاسی شاه یا در دادرسیهای صوری محکوم شدند و یا تاب آمپولهای «تقویتی» پزشکنماهای داخل زندان را نیاوردند و کارشان به محاکمه نرسید! و بالاخره در روزگار پهلوی دوم دیدیم که مخالفان تا چه اندازه از پایمالشدن در زیر چکمة عاملان ستم «مصؤن» بودند! مشاهده کردیم بر سر دکتر مصدق که برخلاف میل اربابچه و ارباب اربابچه، از مردم و حقوق آنها سخن گفته بود، چه آمد و شاهد بودیم که نزدیکان به کانون قدرت چه گستاخی و آزادی عملی در سوءِ استفاده از اموال عمومی داشتند و تا چه حدّ به اخلاق پایبند بودند! شاید شصت سال پیش وقتی کاخ دادگستری بنا شد و فرشتة عدالت با چشم بسته، ترازوی عدل و شمشیر دو دم بهعنوان نماد گسترشِ «داد» انتخاب گردید، ما باز قضیه را جدّی نگرفتیم و دقّت نکردیم که هر دو لبة شمشیر این فرشته بُرنده هست یا نه.
در روزگار کنونی با افزایش برخوردها، نیاز به پناهبردن به دستگاه قضایی بیشتر شده است و چنان تراکمی پدید آمده که هر شاکی باید یک همزاد برای دنبالکردن پرونده داشته باشد تا خود او از ادامة تلاش برای معاش باز نماند. این تنگنا یکی از علّتهای بیپناهی است که مردم حسّ میکنند و در برابر آن، واکنشهای متفاوتی نشان میدهند: عدّة زیادی ظلم را بهعنوان یک اصل غیرقابل تغییر تلقّی میکنند و با سرخوردگی به همهچیز بیعلاقه میشوند. چهرههای عبوس، سرهای در جیب فرورفته و رفتارهای خشنی که ما پیرامون خودمان میبینیم، در بسیاری موارد حاصل این واکنش است. انسان به پناه نیاز دارد و احساس بیپناهی، جامعه را از درون سست میکند. در جهت مقابل این ناراضیهای بهظاهر صبور، کسانی هستند که با مأیوسشدن از گرفتن حقّ واقعی و یا متصوّرشان، درصدد برمیآیند خود عدالت را اجرا کنند. نمونة هولناک این عکسالعمل نادرست، خشونتها و آدمکشیهایی است که اتّفاق میافتد و اگر چارهای اندیشیده نشود، روز به روز بیشتر خواهد شد.
البتّه تنها علّت اینکه مردم کمتر به فکر توسل به مراجع قضایی میافتند، کندی اجباری کار نیست. در پروندههایی هم که به جریان میافتند، مسائلی دیده میشود که برای مردم ناآگاه به قانون به آسانی قابل درک نیستند. مثلاً در یک پروندة سوء استفادة کلان، فقط رشوهدهنده محکوم میشود. در موردی دیگر، جرم از پیش طراحی شدهای که به اندازة خراج یک استان برای عدّهای مداخل داشته، تخلّف اداری و گمرکی قلمداد میشود و هنگامی که دو دستگاه حکومتی دربارة یک موضوع واحد ازهم شکایت میکنند، یک طرف به فوریت محکوم میشود، اما ازسرنوشت طرف دیگر اطلاعی به کسی داده نمیشود. مسلّم است که برای هر کاری دلیلی وجود دارد، ولی چون مردم در جریان قرار نمیگیرند، با بدخیالی به این نتیجه میرسند که فرشتة عدالت نمیخواهد یا نمیتواند از بعضی آستانهها عبور کند.
سومین عاملی که از آن بهعنوان علّت آشفتگی روابط اجتماعی نام بردیم، بیاعتمادی است که بیتردید از تنگدستی و بیپناهی زیانبارتر است و عیب کار در این است که حتّی با افراطیترینبدبینی و کژاندیشی نمیشود گناه آن را به گردن بیتوجّهیهای دولت یا ناهمگونبودن گسترش «داد» انداخت، چون ما کم یا بیش در طول تاریخمان این دو مشکل را داشتهایم، اما هرگز به هم بیاعتماد نبودهایم. علّت اصلی بدگمانیِ ما و رفتار پُردشمنی که با هم داریم، فقط این است که ناخواسته در دنیایی مجازی و دور از واقعیّت زندگی میکنیم و تصوّری از خودمان پیدا کردهایم که با حقیقت منطبق نیست. برای این مدّعا دلایل بسیاری میتوان ذکر کرد، اما شاید ذکر دو نمونه، یکی از بالاترین سطح اجتماع، یعنی دانشگاه و دیگری از زندگی روزمرة مردم کوچه و بازار برای روشنشدن مطلب کافی باشد: چندی پیش در یکی از روزنامههای کثیرالاوراق صبح تهران خبری از یک تحقیق در یکی از دانشگاههای ایران نقل شده بود که بر اساس آن، کشور ما درحال حاضر در «تولید علم» در مرتبة سیوهفتم جهان قرار دارد و در طیّ ده سال آینده جزء ده کشور نخستین خواهد بود. سه روز بعد در همین روزنامه نوشته شد که در ارزیابی از دانشگاههای دنیا، هیچیک از مراکز علمی ما در جمع پانصد دانشگاه اول دنیا قرار ندارد! ای کاش میشد بدانیم اگر مراکز آموزش عالی ما حتّی در شمار پانصد دانشگاه خوب دنیا نیستند، علمی که گفتهاند در کجا تولید شده است؟ حقیقت تلخ این است که ما هنوز پایمان را در زمینة پژوهشهای علمی از مرحلة تکرار کارهای دیگران فراتر نگذاشتهایم. البته ما از هوش بهرهمندیم و اگر درمحیطی که واقعاً علمپرور باشد قرار بگیریم، میتوانیم در جمع بهترینها باشیم، چنانکه پیشرفت افتخارآفرین ایرانیان در مراکز علمی عالم این نکته را ثابت کرده است، اما برای ایجاد چنین محیطی در داخل ایران سعی همهجانبه لازم است و بزرگترین مانع این است که از همین حالا و با همین بضاعت نسبتاً کم، تصوّر کنیم که به مقصود رسیدهایم.
نمونة دیگر دنیای مجازی ما، گرفتاری عمومی است که در مورد وسایل نقلیه پیش آمده است. مردم مملکت ما وقتی اندک سر و سامانی مییابند، تصوّر میکنند که جزء سرمایهداران بزرگ هستند و باید وسیلة نقلیة شخصی داشته باشند. پول لازم را با بهرة سنگین یا تولیدکنندگان خودرو در اختیار مشتاقان قرار میدهند یا رباخواران دیگر. با این تسهیلات، رؤیای داشتن ماشین تحقّق پیدا میکند و هرکسی به مجرّد دردستگرفتن فرمان خیال میکند که قهرمان اتوموبیلرانی جهان است. به این ترتیب در تهران لااقل چهارصدهزار ماشین کورسی وجود دارد که بر سر حقّ عبور از خیابانها با هم رقابت مرگبار دارند و روزانه هزار خودرو هم به این جمع اضافه میشود. با این وضع چطور میشود توقّع داشت مردان سفیدکلاهی که با بهخطرانداختن سلامتشان میخواهند به رفت و آمد تهران سر و سامان بدهند، توفیق پیدا کنند و چگونه میتوان امیدوار بود که سادهترین کارها، یعنی گذشتن از عرض یک خیابان بدون روبهروشدن با خطر به انجام برسد؟
در دنیای مجازی که ما ساختهایم، خودمان را بسیار بزرگتر از آنچه واقعاً هستیم، میبینیم و به تناسب این احساس دروغین، حقوقی را طلب میکنیم که با حقوق واقعی یا کاذب دیگران در تضادّ است. در چنین اجتماعی مردم بهجای آنکه به هم احترام بگذارند یا لااقل برای هم حقّ حیات قائل باشند، مدام درحال ستیز با یکدیگرند. اگر ما همنوعانمان را در بهترین شرایط بهصورت مزاحم و در بدترین حالت در قالب دشمن غاصب ببینیم، چگونه میتوانیم به آنها اعتماد داشته باشیم و بیاعتماد چگونه میتوانیم در دنیایی که همهچیز بههم مربوط میشود، زندگی کنیم؟ برای وطنداشتن، هموطن لازم است و هموطنبودن بدون داشتن منافع مشترک میسّر نیست. اگر ما تمام نیرویمان را صرف حفظ حدودمان در دنیای مجازی فردی بکنیم، چه منفعت مشترکی میتوانیم با دیگران داشته باشیم؟
خود را بزرگ دیدن الزاماً با خُرد دیدن دیگران همراه است و آثار این نحوة تفکّر متأسّفانه در رفتار ما ظاهر شده است: در گذشتة نهچندان دور، ما از دوم شخص جمع برای خطاب توأم با احترام استفاده میکردیم و از دوم شخص مفرد برای ابراز خصوصیت نسبت به یک دوست یا خفیفکردن کسی که او را قبول نداشتیم و شایستة احترام نمیدانستیم. درحال حاضر، دوم شخص جمع عملاً از زبان ما حذف شده است و برای خطاب فقط از دوم شخص مفرد استفاده میشود.
آیا همة ما با هم صمیمی شدهایم یا اینکه ناخواسته درصدد تخفیف هم برمیآییم؟ تغییر دیگری که در رفتار ما پدید آمده این است که بههم سلام نمیکنیم. سلام در همة فرهنگها نوعی ابراز نیّت خیر است. ما چرا سلامکردن را ازیاد بردهایم؟ آیا دیگر نیّت خیری نداریم، یا آنکه خودمان را در جایگاهی میپنداریم که دیگران باید در برابرمان سر تعظیم فرود بیاورند؟
نمونههای رفتار خشن و دور از احترام در اجتماع کنونی ما بسیار دیده میشود. ظاهر امر این است که ما بهجای سعی در تلطیف روابطمان با دیگران، به کارهایی دست میزنیم که فاصلهها را بیشتر میکند. زندگی در جامعهای که افرادش دانسته یا نادانسته درصدد آزاردادن هم برآیند، مطبوع نیست و این درست همان وضعی است که در کشورمان پیش آمده است.
در ابتدای این نوشته، مجموعه دستاوردهای مفید و آزمودهای را که موجب زندگی توأم با آرامش مردم در کنار هم میشود، فرهنگ نامیدیم. اگر این تعبیر درست باشد، شاید بتوانیم بگوییم عواملی که پیدا شدهاند و از مردم سلب آسایش میکنند، در مقولة مخالف فرهنگ، یعنی بیفرهنگی قرار دارند. ما به حق مقداری از نیرویمان را صرف مبارزه با تهاجم فرهنگهای بیگانه میکنیم که موجب بیبندوباری در کشورمان میشوند، اما متأسّفانه به خطر تهاجم بیفرهنگی از درون جامعة خودمان بیتوجّهیم. بیبندوباری بسیار زیانآور است، اما بیفرهنگی بلایی بسیار عظیم است که اساس جامعه را سست میکند و شاید ضرورت داشته باشد که ما تمام نیرویمان را برای مقابله با آن بهکار بگیریم. نمیدانم این داوری درست است یا نه، اما چنین بهنظر میآید که هنوز فرصت برای مبارزه با این دشمن درونی ازدست نرفته است. ما باید بیآنکه دشمنی و مخالفت مردم را برانگیزیم، با وسایل گستردة تبلیغاتی که موجود است، به کاستیها اشاره کنیم. ما باید با ظرافت آینهای فراروی همه قرار بدهیم تا یکبار دیگر خودشان را در آن ببینند. ما باید از همة وسایل ممکن برای آشتیدادن مردم با هم استفاده کنیم و ازجمله فایدههای سلامکردن را یادآور بشویم.
اگر قدم استواری در راه مبارزه با فقر، بیپناهی و بیاعتمادی کنونی برداریم، فرزندان ما روزی خواهند گفت که نیاکان ما یکبار خطر را جدّی گرفتند و توانستند بلایی که مملکتشان را تهدید میکرد، دفع کنند.
دکتر هوشنگ دولتآبادی ۷ شهریور ۱۳۸۵
منبع : هوای تازه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست