جمعه, ۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 24 January, 2025
مجله ویستا
خانواده، عشق، استواری
عزیز همراه، قبل از اینكه انسان به ورطه هوس شعلهور یا در معرض شعله سوزان عشق ناب قرار گیرد، مناسب است كه نشانههای هر كدام را بشناسد تا با پیجویی آن نشانهها در خود و مدعیان كه به وی ابراز عشق میكنند، بتواند تشخیص دهد كه با عشق ناب مواجه است یا هوس شعلهور برایش دام گسترده است. اگر محبتی كه در خود احساس میكند یا از جانب مدعی میشنود، از جنس و قماش عشق ناب باشد، مقدس است و سعی و تلاش در راه رسیدن به معشوق و محبوب، پسندیده و شایسته میباشد ولی اگر كشش و جاذبه موجود و مورد ادعا، حاصل هوس سوزان، غرایز سركش یا اوهام و تخیلات ذهنی است، باید با آن مبارزه كند و آن را مهار نماید و گرنه نتایج و عواقب وخیمی در پی خواهد داشت.
هر كدام از عشق ناب و هوس شعلهور را نشانههایی است از جمله:
۱- عشق، برآیند و مبتنی بر آگاهی است و هوس بر وهم و خیال؛
آن كس كه فردی را به صفات كمال و جمال شناخته و كمالات وجودی وی برایش محرز شده و كاستیها و نقصهایش را میداند و با توجه به رجحان نسبی یا فوقالعاده نقاط مثبت او بر نقاط منفیاش به او دل بسته، عاشق واقعی است. این عشق و علاقه و وابستگی بعد از آگاهی نسبتاً كامل به شخصیت، ویژگیها، كمالات و نقایص فردی، خانوادگی، جسمی و روحی او حاصل شده و مبتنی بر واقعیات است. او میداند مثلاً دختری كه محبوب وی گشته، دختری است مثلاً بیست ساله با قد بلند، چشم و ابروی نسبتاً متناسب، برخوردار از زیبایی جسمی و ظاهری در حد متوسط یا كمتر، متدیّن، عفیف و پاكدامن، خانهدار كه از لحاظ تحصیلات نیز، سوم راهنمایی خوانده و ترك تحصیل كرده است. خانواده وی از طبقه سوم اجتماع - نیمه فقیر - میباشند كه با عزّت، كرامت، قناعت و كوشش زندگی میكنند و با سختیهای زندگی خو گرفته و به مقاومت در برابر آنها عادت یافتهاند. علاوه بر اینها قد این دختر از متوسط بلندتر است و لاغراندام جلوه میكند كه از نظر این جوان، حُسن و جمال نیست و فقط خانهداری را در حد معمول میداند و كار و تخصص دیگری ندارد و با توجه به وضع خانوادگیاش نمیتواند جهیزیه چشمگیری به همراه خود بیاورد؛ ولی این جوان وجوه مثبت و منفی دختر را با هم جمع كرده و مقایسه نموده و در مجموع نمره مثبت بالایی در او دیده لذا به او علاقهمند گشته و شور عشق آن دختر قلبش را به تپش انداخته است.
این محبت و علاقه، عشق است نه هوس شعلهور. بر عكس كسی كه فقط با تلفن صدای دختری را شنیده و به او اظهار علاقه كرده و حالا بعد از چند بار صحبت تلفنی و شنیدن حرفها و ایدهها و اوصاف آن دختر از زبان خودش یا دیگران دلبسته او شده و در خیال خود از او فرد گمشدهاش را ساخته است. این دلبستگی را نباید و نمیتوان عشق نامید زیرا بر تخیلات و اوهام استوار است و بنیانی كه بر آگاهی استوار نباشد، بسیار سست و بیدوام است و به زودی فرو میریزد.
چنین افرادی بعد از صحبت تلفنی یا دریافت نامه، ایمیل، پیام الكترونیكی یا شفاهی از طرف مقابل در ذهن و خیال خود از او یك ایدهآل میسازند و به محبوب ساخته ذهن خود عشق میورزند و این عشق و علاقه مفرط كه روز به روز شدیدتر هم میشود، آنان را از درك، فهم، دیدن و شنیدن حقایق باز میدارد. آنچه خودش میخواهد در محبوبش میبیند و آنچه را نمیپسندد، در او انكار میكند. اینكه امام علی(ع) میفرماید:
«آرزوها چشم دل را نابینا میكند.»(۱)
«هر كس به چیزی به شدت عشق ورزد، آن محبت و عشق شدید، بیناییاش را معیوب و قلبش را مریض میكند. از اینرو با چشم معیوب مینگرد و با گوش ناشنوا استماع میكند.»(۲)
چنین عشق و علاقهای اگر مبنای تشكیل خانواده و ازدواج گردد، چون هوس شعلهور و محبتی توهمی و خیالی است، سراب است نه حقیقت، لذا به زودی سستی آن آشكار میشود و بنیان مبتنی بر آن فرو میریزد و به همین جهت است كه بسیاری از ازدواجهای بنا نهاده شده بر عشقهای تخیلی تلفنی، نامهای، پاركی، ایمیلی و امثال آن به طلاق منجر میگردد و چنین عاشقانی آرزو میكنند «كاش برای همیشه در همان مرحله عشق و دوست داشتن و آرزوی وصال میماندند» و آب سرد وصال بر آتش گرم عشقشان نمیریخت و كاخ شیشهای و زیبای تخیلشان با تلنگر واقعیت در هم نمیشكست. آنان تا با عشق خیالی سرخوش و مشغولند و آرزوی وصال محبوبِ ایدهآلِ توهمی را دارند، زندگیشان سراسر شور و شوق است ولی همین كه به وصال رسیدند و شعله هوسشان فروكش كرد و خیال و وهم رخت بربست، با واقعیت نازیبایی آشنا میشوند كه تا آن موقع در ذهنشان خطور نداشت. روز به روز زوایای بیشتری از زشتیهای محبوب خیالی دیروز آشكار میشود و شیرینی دوستداشتن را به تلخی نفرت بدل میكند به حدی كه بعد از گذشت مدتی كم، جز طلاق و جدایی چارهای نمییابند.
دكتر وودی آلن از كارشناسان خبره خانواده مینویسد:
دور نیست از دیدار چهرهای زیبا به دمی دل ببازیم و به ستایش جمالش بپردازیم و یا از ادراك صفات معنوی موجودی، متأثر شویم و به آفرینی لب بگشاییم و یا حتی نسبت به كسی در ضمیر خود كشش كهربایی دریابیم اما اینها هیچ یك عشق نیست. عشق درخور این نام باید بنایی باشد كه بر پایههایی از بصیرت و معرفت حقیقی عاشق و معشوق به صفات یكدیگر، استوار شود. پس نخست معرفت و شناخت است و از آن پس محبت و اگر این احساس قوت گیرد، به عشق بدل میشود. بیشتر اوقات كشش جنسی و جذبه قوی موجود میان زن و مرد را به جای عشق میگیرند. این درست نیست زیرا عشق وقتی پدید میآید كه زن و مرد یكدیگر را نیكو بشناسند و دریابند. این گونه جذبهها و كششها اغلب موهوم و ناپایاست. عشق باید به تفاهم فكری، توافق اخلاقی و جذبه جسمی [هر سه] در آمیخته باشد.
عاشق حقیقی به دنبال شخصیت حقیقی معشوق است نه فقط لذت جسمانی او.(۳)
●محك تشخیص
چگونه بفهمیم كه عاشق مدعی از رهروان عشق آگاهانه است یا هوسبازی لذتجو و خوشخیال كه بر اساس توهم و تخیّل پیش آمده است؟
اگر مدعی عاشق آگاهانه باشد، علاوه بر زیباییها و مزایای محبوب، از معایب و نقایص او هم اطلاع دارد. وقتی از او بخواهیم علت دلبستگی و عشقش را بیان كند و ویژگیهای مثبت و منفی محبوب را بشمارد، از تعریف و بیان او میتوانیم حقیقی یا تخیلی بودن عشقش را تشخیص دهیم. اگر علتهایی كه ارائه میدهد منحصر در مزایای جسمی و جنسی نبود و علاوه بر آن به معنویات هم توجه داشت و توانست در جنب مزایا و محاسن، معایب چندی هم از محبوب بشمارد، و در شمارش و تبیین محاسن نیز اغراق نكرد، معلوم میشود كه عشق او آگاهانه است. وقتی مدعی با علم به واقعیت و حدود محاسن و آگاهی از معایب و نقایص فردی، به او علاقهمند گشته باشد، بعد از وصال در یافتههایش تخلفی نمیبیند و نمییابد كه پشیمان گردد. او در محبوب خود محاسنی بیش از آنچه داشت تصور نكرده بود و از معایب او نیز بیخبر نبود تا پس از ازدواج خلاف آن را بیابد و ایدهآل خیالیاش را با واقعیت مطابق نبیند بلكه چه بسا وقتی با واقع مواجه شود، او را زیباتر و والاتر از آنچه میدانست و معایب و نقایصش را كمتر ببیند و علاقهاش مستحكمتر شود.
اگر محبوب از مدعی عشق توصیف و تصویر خود را بخواهد و آن را همهجانبه و مطابق با واقع ببیند، میتواند به صداقت و واقعبینی او اطمینان یافته و به دوام زندگی با او مطمئن شود.
مطلب دیگر اینكه مدعی عشق چنانچه فقط به جنبههای جسمی و زیباییهای جنسی توجه داشته باشد، این هم عشق نیست بلكه هوس شعلهور است و نمیتواند مبنای زندگی باشد زیرا عشق و علاقه به جسمانیات كمدوام است چون خودِ زیباییهای جسمی كمدوامند و بعد از چند سال كمرنگ میشوند و از بین میروند و عشق مبتنی بر آنها هم به همین منوال. عاشقی میتواند مدعی عشق پاك باشد كه در جنب ویژگیهای جسمی و مادی، با آنها یا بیشتر به ویژگی روحی، اخلاقی و اعتقادی محبوب توجه داشته باشد زیرا این ویژگیها دائم هستند و عشق مبتنی بر آنها نیز دوام مییابد. كسی كه فقط به چشم و ابروی دختری یا قد و بالای جوانی دلبسته باشد، چه بسا با دیدن چشم و ابروی زیباتر و قد و بالای رساتر بدو دل میبندد و از اولی دل میكَند؛ ولی دلبسته به روحیات و معنویات، اگر با معنویت بالاتر مواجه شود، از معنویت قبلی دل نمیكند بلكه سعی میكند او را به این حد ارتقا دهد و از خداوند تعالی محبوبش را طلب میكند.
علاوه بر آن، دلبسته به جسم محبوب، اگر اهل ارزشهای دینی و اخلاقی نباشد، بعد از مدتی وصال، شعله هوسش فروكش میكند و دیگر جاذبه و علتی برای تداوم زندگی نمییابد.
اگر تصویری كه مدّعی عشق ارائه میكند، خیالی، موهوم، نامطابق با واقع و تكبُعدی بود، این عشق موهوم و خیالی است و اگر فقط به ابعاد جسمی و مادی توجه شده بود، این هوس شعلهور است و این مدعی را نه عاشق بلكه هوسبازی دلداده توهمات و تخیلات باید دانست و دست رد به سینه او زد.
●عشقهای شیشهای
متأسفانه عشق پاك و حقیقی در زمانه ما بسیار كم است و بسیاری از عشقهای ادعایی، عشقهای شیشهای هستند و به كمترین تلنگری میشكنند و فرو میریزند. عشق به مظاهر مادی و جسمانی محبوب، عشق شیشهای است و مانند آتش برخاسته از هیزمهای ترد و شكننده و خشك، شعلهور و كمدوام است در حالی كه برای زندگی به آتش عشق پایدار و ملایم نیازمندیم. عاشق جسم محبوب، هوسبازی است كه فقط در فكر كام گرفتن و آتش دل فرو نشاندن و دوام عشق او حداكثر به مدت دوام زیبایی جسمی محبوب است و با زوال زیبایی محبوب به زوال میگراید.
مولانا داستان عشقِ هوسی را بدین شرح وا میگوید:
روزی پادشاهی در صید، دختری را دید و صید او شد. آن دختر را به هر قیمت بود به چنگ آورد. روزی چند از وصال نگذشته بود كه دختر بیمار شد و هر چه پزشكان حاذق در مداوای او كوشیدند، كمتر نتیجه گرفتند. سلطان كه از طبابت پزشكان ناامید شده بود، به مسجد رفت و از حقتعالی كمك طلبید. در حال مناجات و گریه به خواب رفت و در خواب دید پیری به او میگوید: فردا غریبی وارد شهر میشود كه علاج دختر به دست اوست.
شاه در روز بعد از دریچه قصر به راه چشم دوخته بود كه ناگاه دید مسافری از دور پیدا شد. وقتی به نزدیك آمد مشخصات او را با آنچه در خواب بدو گفته بودند، مطابق یافت و او را به كاخ خواست و از وی برای معالجه همسرش كمك طلبید. طبیب بعد از معاینات دقیق فهمید كه علت مرض نه جسمی بلكه روحی است و عشق، او را به این روز انداخته است. لذا با ملایمت به گفتگو با زن پرداخت و در حال گفتگو نبض او را به دست داشت. از او پرسید: اهل كدام شهر هستی و دوستان و خویشاوندانت در آن شهر كیانند؟ زن نام شهر و دوستان و آشنایان خود را برد و طبیب مشاهده كرد كه نبض او را تغییری حاصل نیامد. پزشك نام سایر شهرها را میبرد و نبض زن را در دست داشت تا اینكه نام سمرقند بر زبان او جاری شد و نبض زن را تندی حاصل آمد. طبیب دانست كه محبوب وی در سمرقند است. به ذكر محلهها، خیابانها و كوچهها پرداخت و وقتی نام محله و خیابان و كوچه محبوب بر زبان طبیب جاری میشد، نبض زن، تندی میگرفت و طبیب میفهمید. با پی بردن طبیب به نام كوچه، اسامی ساكنان كوچه را به دست آورد و به ذكر یكایك پرداخت. همین كه نام یكی از آنان بر زبانش جاری شد، نبض زن تندی گرفت. طبیب از صاحب نام پیجویی كرد و فهمید جوانی است زرگر. طبیب سلطان را راضی كرد و جوان را تطمیع كردند و پیش دختر آوردند و چند ماهی در صحبت با هم به سر بردند. پس از آنكه دختر سلامت خود را باز یافت، پزشك با خوراندن داروهایی سخت به پسر، سبب لاغر و رنجور شدن او شد. هر روز این رنجوری فزونی گرفت تا از آن جمال و زیبایی چیزی نماند و دختر نیز عشق خود از او بگرفت و علاقه به او از دل خویش بیرون كرد.
و
چون ز رنجوری، جمال او نماند
جان دختر در وبال او نماند
چون كه زشت و ناخوش و رخزرد شد
اندك اندك در دل او سرد شد
و بعد از این داستان چنین نتیجه میگیرد:
عشقهایی كز پی رنگی بود
عشق نبوَد عاقبت ننگی بود(۴)البته باز هم تكرار میكنیم كه جسم و زیباییهای جسمی محبوب هم به جای خود مهم است و نادیده گرفتن آن مشكلزا، اما سخن این است كه زیباییهای جسمی باید در كنار و حداكثر هماندازه زیباییهای روحی، عامل عشق باشد و چنانچه عامل شیدایی فقط ویژگیها و زیباییهای جسمی باشد، علامت آن است كه عشق نیست بلكه هوس برافروخته میباشد و مانند آتش هیزمهای ترد و شكننده، شعلهور و كمدوام است؛ به عكس عشق مبتنی بر واقعیتها، آگاه از نقایص و نشأت گرفته از مزایای جسمی، روحی، اخلاقی و ایمانی كه ملایم، بادوام، سازنده و مفید است.
و اما عشقهای خیالی و توهمی، سراب و خوابی است كه وصال، بیداری از آن میباشد. چنین عشقهایی تا به وصال نرسیده شیرین و دوستداشتنی و لذتبخشاند و همین كه وصال محقق شد، گویی عاشق از خواب خوش بیدار میشود و ناگهان همه آنچه را تصور كرده، از دسترفته میبیند.
عاشقان جسم محبوب هم با دیدن جمال بالاتر، دل از اولی گرفته و به دومی میبازند.
گویند زنی زیبا و زیرك به راهی میرفت و مردی شیدا و شیفته، او را تعقیب مینمود. زن ملتفت وی شد و از او پرسید: چه میخواهی؟
جواب شنید: عاشق و گرفتار چشم، ابرو، قد و قامت توام!
زن به زیركی و فراست دریافت كه او نه عاشقی واقعبین و ارزشمدار بلكه هوسبازی دلباخته جمال است. از اینرو به او گفت: چقدر نافهم و كجسلیقهای! تو كه به این چشم، ابرو، قد و قامت دل بستهای و دل باختهای، اگر خواهرم را كه از عقب میآید ببینی، با آن جمالی كه چندین برابر جمال من است، چه میگویی؟!
مرد با شنیدن این جواب به عقب بازگشت و انتظار كشید و بعد از تجسس و انتظار زیاد معلومش گشت كه با وی خدعه شده است. خود را به زن رساند و گفت: چرا به من دروغ گفتی؟
و جواب شنید: تو نیز در ادعای خود راستگو نبودی! اگر عاشق و دلباخته من بودی، در پی زن دیگر نمیرفتی و مرا وا نمیگذاشتی.
در عشق موهوم و هوس شعلهور، مدعی به اقتضای كور و كركنندگی عشق هوسی، چشمش به زیباییهای خیالی و جسمی محبوب است و از دیدن معایب و زشتیهای وی غافل و بعد از وصال، كم كم حجابهای غفلت از جلوی چشم كنار میرود و واقعیات را میبیند. عاشقی بعد از مدت كمی از وصال، به محبوب گفت: این اثر خراش بر گونه تو از كی افتاده است؟!
محبوب وی در جواب گفت: از آن وقت كه دلبستگی و محبت تو را نقصان حاصل شده، آشكار گشته است! یعنی این اثر از قبل در صورت من بود و چشم تو بدان میافتاد ولی چنان شیدا و دلبسته به تخیّلات و زیباییهای جسمی و موهوم من بودی كه از دیدن آن غافل گشتی و حالا كه شیداییات نقصان یافته، توجهت فزون گشته و این عیب را دیدهای و به مرور كه از آن شور سابق كاسته گردد، بر بیناییات افزوده شود و نقایص و معایب بیشتری متوجه خواهی شد.
۲- عفتزایی عشق و آلودهدامنی هوس؛
عشق پاك عفتزاست. عاشق صادق هم خود باحیا، عفیف و پاكدامن است و هم حیا، عفت و پاكدامنی محبوب را میطلبد، بر عكس هوس شعلهور كه پردهدر گستاخ، فحشاطلب و آلودهدامن بار میآورد. قرآن داستان عشقهایی را بیان میكند كه بعضی ناب و پاكاند و بعضی هوس شعلهور تا راهنمای موقتطلبان باشد.
●دختر شعیب(ع) و موسی(ع)، عاشقان پاكدامن
موسی(ع) جوانی است رعنا، بلندقامت، باحیا، پاكدامن، قوی و نیرومند كه با یك ضربه مشت، ظالمی را از صفحه روزگار محو كرده است. این جوان رعنا كه مطلوب هر دختر جوانی است، از سرزمین ظلم و ستم فرعونی فرار كرده و به سرزمین شعیب(ع) وارد شده و كنار چاه آب زیر سایه درختی آرمیده است كه میبیند مردانی چوپان برای آب دادن گوسفندان خود به سوی چاه هجوم آورده و با پر كردن آبشخورها، گوسفندانشان را سیراب میكنند و آن طرفتر دو دختر جوان، باحیا، عفیف و رعنا در كناری جلوی گوسفندان خود را گرفتهاند و نمیگذارند به سوی آبشخورها هجوم آورند. موسی(ع) از این همه عفت و حیا و پاكدامنی در كنار آن رعنایی به تعجب میافتد و نزد آنان میآید و احوالشان را جویا میشود. آنان با لحن عفیفانه و معصومانه خود وی را آگاه میكنند كه پدرشان شعیب پیامبر، پیر و از كار افتاده است و برادر یا مرد دیگری در خانوادهشان نیست كه چراندن و چوپانی گوسفندان را عهدهدار شود. از اینرو خود مجبورند این وظیفه را عهدهدار شوند و چون نمیخواهند از حریم عفاف و پاكی خارج شوند و به همنشینی و اختلاط گناهآمیز با مردان تن دهند، در چرانیدن و آب دادن گوسفندان همیشه از چوپانان مرد كناره میگیرند و به هنگام آب دادن صبر میكنند تا آنان دور شوند آنگاه بر آبشخور وارد میشوند. موسای جوان به این همه حیا، عفاف، پاكدامنی و احساس مسئولیت عشق میورزد و فتوّت، جوانمردی و ظالمستیزیاش او را به دفاع از این دختران مظلوم وا میدارد.
دختران شعیب هم این جوان رعنا، قوی، بلندبالا، چهارشانه، باحیا، مؤمن و پاكدامن را متفاوت با مردان اطراف خود میبینند و مشاهده میكنند كه چگونه به دفاع از آنان همه چوپانان را از آبشخور كنار میزند و دلو سنگینی را به تنهایی از چاه بالا میكشد و گوسفندان را سیراب میكند.
به طور طبیعی موسای جوان به این دختران ارزشمند علاقهمند میگردد و آن دختران نیز چنین جوان رعنا، قدرتمند و جوانمردی را همان مرد ایدهآل رؤیاهای خود مییابند ولی هیچ كدام از دو طرف عجله نمیكند و حریم عفت و حیا را لكهدار نمیكند و علاقه مكنون قلبی خود را آشكار نمیكند اما رسیدن به آرزوی قلبی خود را از خدا میطلبند و خداوند هم آن چنان كه وعده داده، آرزوی بندگان مؤمن خود را برآورده و نیازهای طبیعی آنان را به بهترین وجه برآورده میگرداند.
این سخن موسای جوان بعد از روانه كردن دختران است كه متضرعانه به درگاه خدا عرض حاجت میبرد:
«رَبِّ اِنی لِمَا اَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خیرٍ فقیرٌ؛
پروردگارم، من به خیری كه از جانب تو باشد نیازمندم.» (قصص، ۲۴)
در این كلام نیز او حاجت خود را اجمالاً ذكر میكند. دختران شعیب نیز آن روز زودتر از همیشه و شاداب و مسرور به خانه باز میگردند و پدر پیر، چراییِ این زود آمدن را میپرسد و از واقعه مطلع میگردد. او نیز انتظار جوانی شایسته را میكشد تا او را به فرزندی و دامادی بپذیرد و زمام امور خانوادهاش را به وی بسپارد و با شنیدن اوصاف موسی از دخترش، به دیدار او علاقهمند و بیتاب شده، دختر را برای دعوت وی روانه میگرداند.
حیا، عفت، پاكدامنی و عرض نیاز موسی(ع) و دختر شعیب ثمر داده و مقدمات وصلت، ناخودآگاه دارد آماده میشود. دختر كه جوانه علاقه به موسی(ع) در قلبش رشد كرده و ریشه زده است، با حیا و عفت قدم برمیدارد و به محضر موسای جوان میرساند و با لحن محكم بدون اینكه ذرهای غمزه، ناز و كرشمه در سخن یا كلام او آشكار گردد، از موسی(ع) میخواهد كه دعوت پدرش را اجابت كند و موسی(ع) به راه میافتد و برای آنكه نگاهش به اندام دختر جوان نیفتد از دختر میخواهد كه پشت سر او حركت كرده و او را راهنمایی كند.
موسی(ع) به محضر شعیب(ع) میرسد و دختر جوانِ شعیب به رمز و راز، علاقهمندی خودش به موسی و ازدواج با وی را به اطلاع پدر میرساند. او به پدر پیشنهاد میدهد كه چه مناسب است این جوان برومند و پاك و توانمند برای انجام چوپانی اجیر گردد و اعلام میكند كه:
«إِنَّ خَیْرَ مَنِ استأجرت القَوِیُّ الامین؛
این جوان بهترین كسی است كه میتوانی اجیر كنی چه اینكه او جوانی قدرتمند و پاكدامن است.» (قصص، ۲۶)
پدر با شنیدن این اوصاف از علاقهمندی دختر به ازدواج و وصلت با موسی(ع) مطلع میشود و به موسی(ع) پیشنهاد ازدواج با دخترش و به عهده گرفتن وظیفه چوپانی را میدهد و موسای جوان نیز شاكر درگاه خداوند كه آرزوها و خواستههای وی را اجابت كرده، به شعیب جواب مثبت میدهد و این گونه عشق پاكی، زمینه وصلتی نیكو میگردد و این همسر و شوهر عاشق تا پایان عمر به پای هم میمانند و با وجود همه سختیهای زندگی پیامبر عظیمی چون موسی(ع)، در درون خانه آن دو، آرامش و آسایش و عشق و صفا موج میزند.
عشق خدیجه و پیامبر(ص) نیز این گونه عشقی است. خدیجه آن بانوی بزرگ و پاكدامن با وجود همه خواستگاران نام و عنواندار، به دنبال جوانی است برازنده، پاك، عفیف و خداباور و در مناجاتهایش از خداوند چنین همسری را طلب میكند. اوصاف جوان برومند هاشمی، در مكه دهان به دهان واگو میشود. خدیجه برآورده شدن آمال و آرزوهایش را در كنار محمد(ص) میجوید چه اینكه همه آنچه طالب است از ایمان، جوانمردی، فتوت و دلبری در او شنیده است. مدتی است كه طالب دیدار اوست تا اینكه روزی به دیدار نایل میگردد و واقعاً محمد(ص) را شایسته همسری بلكه سروری مییابد ولی بانویی چون خدیجه، كسی نیست كه به یك نظر دل ببازد و زمام اختیار از كف بدهد. او باز هم در پی كسب آگاهی بیشتر از خصوصیات و اخلاق و رفتار نواده عبدالمطلب است و از اینرو به او پیشنهاد شركت در تجارت میدهد و در سفر تجاری، امینترین و زیركترین غلام خودش - میسره - را همراه وی میفرستد تا در طول سفر او را زیر نظر داشته و به هنگام بازگشت، به وی گزارش دهد. به هنگام بازگشت كاروان، میسره گزارشهای شوقآفرین فراوانی به خدیجه میدهد به طوری كه خدیجه را تصمیم قطعی بر ازدواج با پیامبر(ص) حاصل میشود. او وقتی جوان برومند، باایمان، امین و توانمندی چون نواده عبدالمطلب را مییابد و با گزارشهای گوناگون از شایستگیهای ویژه و منحصر به فرد او مطلع میگردد، به پیامبر پیشنهاد ازدواج میدهد و خودش و همه اموالش را به او میبخشد.
عشق صادقانه خدیجه به رسول خدا(ص) و علاقه متقابل آن حضرت به خدیجه مثالزدنی است. خدیجه به مدت بیست و پنج سال نه همسر پیامبر كه كنیز او میگردد و پیامبر نیز نه تنها در طول عمر وی بلكه تا آخر عمر خود و سالها بعد از وفات خدیجه، هر گاه او را به یاد میآورد، در حسرت روزهای خوش با وی، غم و اندوه وجودش را فرا میگیرد. این عشق آگاهانه است كه جز عفت، پاكدامنی، گذشت، ایثار و همكاری در طریق بندگی ثمری ندارد.
●مثال هوس شعلهور
عزیز مصر و همسرش در بازار بردهفروشان نونهالی را دیده و خریدهاند به امید آنكه غلامی ارزشمند گردد یا شاید او را به فرزندی بپذیرند. با رشد یوسف و پا نهادن وی در سنین جوانی، متأسفانه همسر عزیز مصر از دایره عفت و پاكدامنی تجاوز میكند و به هوا و هوس خود اجازه شعلهور شدن میدهد. او كه همسر دارد و باید قلب و عشق خود را به همسرش اختصاص دهد، در پی هوس خود، به یوسف دل میبندد و این هوس شعلهور، زمام اختیار از كف او میرباید. در اینجا برعكس عشق ناب و پاك، فسادزایی و گستاخی و پردهدری رخ میدهد. بعد از آنكه زلیخا در جذب و جلب یوسف ناكام میشود، نقشه نهاییاش را طرح میكند و یوسف را به خلوتگاه مطمئنی میبرد و او را به خویش میخواند. یوسف(ع) به سنت همیشگی خداوند تصریح میكند:«اِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظالمین.» (یوسف، ۲۳)
سنت خداوند بر آن است كه كسانی كه از حدود او تجاوز كنند و به ظلم و گناه آلوده گردند، به فلاح و پیروزی نرسند. عشق ورزیدن به زنی كه همسر دارد و اجابت دعوت او، ظلم است و ظلم عاقبت ندارد.
و بعد، از صحنه گناه فرار میكند. این صحنه، صحنه مجاهده عظیم یوسف است زیرا یوسف جوانی است در اوج غرایز نفسانی و مانند هر انسان دیگری، جمال ماهرویان، قلبش را به لرزه میاندازد و وسوسه شیطانی هم بر جاذبه جنسی علاوه میگردد. اگر او به زلیخا توجه نمیكند، نه از آنروست كه هوس و خواهش نفسانی ندارد و زیبایی ماهرویی چون زلیخا برای او بیجاذبه است، نه؛ بلكه او انسانی مؤمن و خداترس است و با اینكه در اینجا هیچ مانعی نیست و زلیخا هم توان و امكان پردهپوشی كامل بر این گناه دارد، ولی یوسف خود را در محضر خدا مییابد و میداند كه خداوند از هوسبازی بیزار است و اجابت در خواست زلیخا مساوی با تجاوز به حدود خداوند است، لذا به خدا پناه میبرد:
«قال معاذاللَّه» (یوسف: ۲۳)
تا خداوند به عنایت و عصمت خودش او را بر خواهش نفس پیروز گرداند و از سقوط در گرداب گناه حفظ نماید. اوج مجاهده یوسف(ع) با هوس شعلهور، آمال نفسانی و غرایز جنسی در صحنه بعدی است. زنان درباری از داستان عشق زلیخا باخبر شدهاند و در صددند ماهپارهای را ببینند كه زلیخا را شیدا و مجنون ساخته و از اریكه قدرت و شوكت به زیر كشیده و به خواهش و التماس وا داشته است. طبیعی است كه زلیخا هم به آسانی حاضر نیست ماهپاره خود را به آنان عرضه كند و در معرض ربودن آنان قرار دهد. پس زنان باید مكری كنند كه زلیخا ناچار شود یوسف را به آنان بنمایاند. بهترین نقشه، هوسباز، ضعیف و ناتوان معرفی كردن زلیخا در برابر عشق بردهای كنعانی است. وقتی سخن زنان درباری و رقیبان به زلیخا میرسد، خشمگین میگردد و برای مجاب كردن آنان در حق به جانبی خودش جز عرضه یوسف راهی نمییابد. مجلس میآراید و چاقو و ترنج به دستان رقیبان میدهد و یوسف را بر آنان عرضه میدارد. به ناگاه زلیخا نه یك نفر كه چندین ده نفر میشود كه هر كدام یوسف را به خود یا حداقل به اجابت دعوت زلیخا اشارت مینمایند و زلیخا هم با نهایت بیپروایی و گستاخی اعلام میكند:
«این است آن كس كه در بارهاش مرا سرزنش میكردید و من از او كام خواستم و او عصمت ورزید و اگر امر مرا اطاعت نكند زندانی و خوار خواهد شد.» (یوسف، ۳۲)زلیخا در نهایت گستاخی، به امر و تحكم با یوسف رفتار میكند و زلیخاهای دیگر نیز هر كدام با ناز و كرشمه و دیگر حیلهها، یوسف را به سوی خود میخوانند و این چنین است كه یوسف در دام خیل زلیخاها میافتد. همان عظیم دامی كه پادشاه مصر در باره آن از زنان پرسید:
«مطلب شما چه بود آنگاه كه از یوسف كام میطلبیدید؟» (یوسف، ۵۱)
و اینجاست كه یوسف(ع) با همه ایمان و اعتقاد و پاكدامنی و عفت و انتساب به خاندان شرافت و نجابت و ...، در برابر خواهشهای این همه زلیخای ماهرو و در برابر طغیان و شعلهور شدن غریزه قدرتمندش، راهی جز پناه بردن و استغاثه نمییابد و به پیشگاه خدا از این فتنه عظیم شكایت میبرد و نجات میطلبد:
«خدای من، زندان، مرا خوشتر از اجابت خواهش شیطانی اینان است و اگر كید و مكر اینان را از من نگردانی، به آنان میپرم و از جاهلان خواهم بود.» (یوسف، ۲۳)
عشق پاك و ناب، عشقی بود كه كوشش در راه وصال آن پسندیده و ارزشمند بود و شایسته بود كه بنده از خداوند اجابتش را بطلبد و سعی و كوشش برای وصال آن عبادت به حساب میآمد اما از هوس شعلهور باید به خدا پناه برد و اجابت آن ظلم عظیم و مقاومت در برابر آن مجاهده بینظیر است. این حدیث ناظر به هوس شعلهور است:
«مجاهدِ شهید در راه خدا، اجرش از كسی كه امكان اجابت هوس برایش مهیا باشد ولی عفت ورزد، بیشتر نیست. چنین انسان عفیف و پاكدامنی نزدیك است از زمره ملائكه به حساب آید.»(۵)
در داستان فوق، حقتعالی اوج پردهدری، گستاخی و بیحیایی اجابتكننده هوس شعلهور را نشان میدهد.
در هوس شعلهور، مدعی عشق نه تنها طالب عفت و پاكدامنی محبوب نیست بلكه او را بیحریم میخواهد.
یكی از قربانیان هوس شعلهور میگوید:
«همیشه با خود میگفتم: چرا او دوست ندارد من وقار و سنگینی خود را حفظ كنم و اصرار دارد كه با دوستی خارج از ضابطه با او، شخصیت و ارزشم را پایین آورم.»(۶)
عاشق حقیقی نه خودش برای رسیدن به وصال به ظلم و گناه آلوده میگردد و نه محبوب را به سوی ظلم و گناه سوق میدهد. مدعیانی كه در عشقورزیدن، حدود الهی را رعایت نمیكنند و محبوب را نیز بیپروا میخواهند، عاشق نیستند بلكه هرزگانی هستند در پی كامجویی و برآوردن هوسهای شعلهورشان.
دختر جوانی كه مدتی به دام یكی از این مدعیان عشق افتاده میگوید:
«هفده ساله بودم كه نامهای به دستم داد. او را قبلاً دیده بودم ولی احساس خاصی نسبت به او نداشتم اما در نامهاش به من اظهار عشق شدید كرده و وعدههای زیادی داده بود كه به من علاقه فراوان دارد و در آرزوی ازدواج با من است. نامههای بعد را روزهای بعد، از او دریافت كردم [و بالاخره به او علاقهمند شدم و باب رابطه بین ما باز شد ]تا اینكه فهمیدم او جوان هرزهای است كه ... . وقتی به واقعیت پی بردم، او را از انصراف خود آگاه كردم ولی او به پخش شایعه علیه من پرداخت و ... و حالا تهدید میكند كه اگر بخواهی با كسی دیگر ازدواج كنی، نامهها و عكس تو را كه دارم به او نشان میدهم و ...»(۷)
مدعیانی كه دم از عشق میزنند ولی با محبوب خود دور از چشم پدر و مادر خود و او رابطه غلط برقرار میكنند و محبوب خود را به مجالس مختلط میبرند و با دیگران آشنا میكنند و ...، این گونه افراد نه عاشق بلكه هرزههای هوسبازند. اگر عشق ناب در آنها باشد، با رعایت حرمت و شخصیت، طرف مقابل، در اولین قدم با پدر و خانواده او مسئله را مطرح میكند و به كسب آگاهی عمیقتر از یكدیگر میپردازند و چند جلسه خانوادگی و حضوری با هم صحبت میكنند و بعد از بررسی همه جوانب چنانچه همدیگر را مناسب تشخیص دادند، ازدواج میكنند. دعوتكنندگان به رفاقتهای نامشروع و آمد و رفتهای غلط و تهدیدكنندگان و ... هوسبازان شیطانصفتند نه عاشقان فرشتهصفت.
كسانی كه از انسانیت، شرافت و كرامت بویی بردهاند، گرچه دنبال غذا و لذت هم هستند ولی آنها را با حفظ حرمت و كرامت و شرافت انسانی خود میطلبند و حاضر نیستند برای رسیدن به لذتهای خود شرافت و حرمت و انسانیت خود را لكهدار كنند. این گروه، تحمل گرسنگی را بر لذت بردن از خوان پهنشده در مزبله ترجیح میدهند و به هیچ نسبت حاضر نیستند برای لحظهای كنار چنان سفرهای بنشینند.
۳- ایثارگری عشق و سلطهجویی هوس؛
عشق پاك، عاشق را محبّ معشوق و طالب سعادت، آسایش و كمال او بار میآورد و گرچه وصال محبوب غایت آرزوی اوست ولی حاضر است برای رضای محبوب حتی از این وصال چشم بپوشد و هر چه دارد در راه محبوب ایثار كند و فقط به تمنای وصال بسنده نماید. او محبوب را نه برای خواهش دل خودش، بلكه برای كمالاتی كه در او هست میطلبد و میخواهد در كنار وی و به كمك او راه بندگی را بپوید و با انس و آرامش حاصل از همسری او، در بندگی كوشاتر باشد. ولی هوسبازانِ مدعی عشق، در پی جستن رضای دل و كام خویش هستند نه كامدادن به محبوب.
«جوهر عشق، رنج بردن برای چیزی و پروردن آن است. عاشق نسبت به معشوق احساس مسئولیت میكند و آماده ایثارگری است ولی مدعی عشق به جای احساس مسئولیت نسبت به معشوق در پی سلطهجویی و تملك اوست. در آنجا كه احترام است، استثمار نیست.»(۸
چه زیبا گفته است شاعر:
ای كاش كه معشوق ز عاشق طلب جان میكرد
تا كه هر بیسر و پایی نشود یار كسی
داستان زیر میتواند معیاری برای شناسایی محبت صادقانه از خواهش نفسانی باشد.
گفتهاند مردی فقیر و مؤمن به مردی مؤمن و ثروتمند ارادت داشت زیرا او را در ایمان صادق میدانست. روزی به حاجت نزد دوست ثروتمندش رفت و دوست ثروتمند كه بارها از وی ابراز ارادت دیده بود، در مقام امتحان وی برآمد و با اینكه میتوانست خواسته وی را برآورد، ولی اجابت نیازش را رد كرد. مدتی گذشت و در ارادت مرد فقیر نسبت به خود خللی ندید. دو بار دیگر نیز تقاضا و عرض حاجت دوست فقیرش را به عمد رد كرد ولی در دوستیِ وی خللی مشاهده نكرد. بعد از بار سوم روزی به او گفت: ای دوست، سه بار به من عرض حاجت كردی و هر سه بار تو را جواب رد دادم با اینكه میتوانستم خواستهات را برآورده سازم و خودت هم بر توانایی من عالم بودی ولی در این مدت و با وجود این سه بار نامهربانی من، در دوستی تو نسبت به خود خللی و نقصانی نیافتم. علت چه بود؟
مرد فقیر جواب داد: من تو را نه برای خودم بلكه برای صفات متعالیات كه میشناختم دوست میداشتم و لذا اجابت نكردن تو خواستههای مرا، در آن محبت خللی ایجاد نمیكرد. اگر تو همین گونه بارها هم مرا رد كنی باز هم تو را به خاطر كمالات وجودیات دوست خواهم داشت.
اگر عشق ناب و پاك و ناشی از شناخت و مبتنی بر كمالات نفسانی باشد، به هیچ وجه نه از بین میرود و نه نقصان مییابد هر چند كه از محبوب نامهربانیها ببیند و چنین عاشقی ایثار و فداكاری و جلب رضایت محبوب را بسیار بیشتر از وصال وی دوست میدارد.
۴- عشق ناب، طریق عشق حقیقی است؛
عشق به كمال مطلق و یگانه بینظیر و جمال جمیل وی در نهاد همه انسانها هست و عشق ناب، مظهری از آن عشق مطلق است. عاشق در عشق ناب و پاك، در محبوب خود رنگ و بوی محبوب مطلق را مییابد و بدو عشق میورزد و عشق به او برایش رشدآور است. به او روح تازه میدمد و قوت و قدرت او را چندین برابر میكند. تنبلی و سستی را از او دور میسازد و نشاط و شادابی و كوشش را جایگزین آن میگرداند. بینش او را نسبت به جهان تغییر میدهد و زیبایی مطلق را در چهره زیبای محبوب میبیند.
چنین عاشقی با عشقورزیدن، خود را وسعت میبخشد و توانمندتر میسازد. این عاشق برای رسیدن به معشوق صبوری میكند و همچون فرهاد سالها تیشه به كوه میزند. عشق ناب اگر شوریدگی میدهد، توان صبوری هم میدهد. اگر هیجان زندگی میدهد، توان تحمل فراق برای وصال نهایی را هم میدهد.
اگر چنان به خاطر این دلدادگی هیجانزدهاید كه تاب تحمل و طاقت صبوری را ندارید، این دلدادگی عشق نیست.
ای برادر و خواهر مدعی عشق، در خود بنگر، آیا از آن دم كه خود را عاشق یافتهای، به خداوند، معنویات، خدمت به خلق، كار و كوشش و تلاش، احترام گذاشتن به اطرافیان، رقت قلب و صفای نفس نزدیكتر شدهای؟!
این جمله امام سجاد، داستان عشق واقعی را به ما نشان میدهد:
«اللهم ارزقنی حُبَّك و حبَّ من یُحِبُّكَ و حبَّ كلَّ عملِ یُوصلنی الی قربك» (مناجات محبّان)
حبّ خدا، حب محبوب (مؤمن و صاحب كمالی كه شایسته محبوب بودن است) و حب هر عمل صالحی كه انسان را به خدا میرساند. این سه با هم و در یك راستایند. اگر محبتی در این سری نیست، عشق ناب نیست بلكه هوس شعلهور میباشد.
بسیار شنیدهاید كه جوان تنبل، كسل، بداخلاق، فراری از مسئولیت و وظیفه و ... عاشق شده و به ناگاه همه آن اخلاقیات و روحیات ناپسند از او رخت بربسته و به عكس آنها متخلّق شده است. او صبح زود از خواب برمیخیزد، بعد از انجام عبادت صبحگاهی با نشاط و علاقه دنبال كار و كسب میرود. حرمت پدر و مادر و اطرافیان را نگه میدارد و به دیگران عشق میورزد و ... اینها همه نشانه عشق پاك اوست و این عشق پاك آثار مثبت فراوان دیگری در پی خواهد داشت؛ پس مناسب است كه هر جوانی در خلوت خود با خدا از او عشق بخواهد، عشق به بندگانی كه شایسته محبوب واقع شدن هستند و محبوبی كه شایسته عشقورزیدن باشد. تقاضای محبوب رعنا، باكمالات، مؤمن، جوانمرد، پاكدامن، عفیف و ... آرزوی ارزشمندی است كه شایسته است در قنوت از خدا خواسته شود و در روایات از معصومین رسیده كه یكی از مصداقهای حسنه دنیا در دعای «ربنا آتنا فی الدنیا حسنهًٔ و فی الاخرهٔ حسنهًٔ ...» همسر شایسته است. پس ای دختر و پسر جوان، ای عزیزانی كه هنوز سامان نیافتهاید، در قنوت نمازتان با تضرع و التماس از خداوند معشوقی بخواهید كه تا آخر عمر شایسته عشقورزیدن باشد و مونسی كه در تمام لحظات زندگی از مصاحبت با او لذت ببرید.
آری، خواهر و برادر گرامی، عشق ناب بجویید و اگر یافتید، قدر آن را بدانید كه عشق در هر حال سازنده و رشددهنده است و معشوق تعالیدهنده، عشق ناب، هم آمدنش و هم رفتنش كمالزاست؛ آمدنش «مولوی» خلق میكند و از دستدادنش «شهریار». (مجله پیام زن، شماره ۱۲۶، ص۵۷)
و در آخر آنكه، عشق ناب زیرمجموعه عشق به كمال مطلق است و هیچ گاه بر عشق به كمال مطلق غلبه نمیكند.
قرآن میفرماید:
«آنان كه مؤمن هستند، عشقشان به خدا شدیدتر از همه عشقهای دیگرشان است.» (بقره، ۱۶۵)
اگر به محبوبی دل بستهاید و این دلبستگی شما به حدی است كه برای وصال حاضرید بندگی خدا را كنار نهید، این عشق ناب نیست بلكه هوس شیطانی است. عشق ناب در راستای عشق به كمال مطلق و زیرمجموعه آن است.
احمد حیدری
پینوشتها:
۱) نهجالبلاغه، حكمتها، شماره ۲۷۵.
۲) همان، خطبه ۱۰۹.
۳) آنچه هر دختر باید بداند، وودی آلن، ترجمه نصرتاللَّه قاسمی، انتشارات گویش، ص۱۷۴ - ۱۸۱ - ۱۷۸.
۴) مثنوی، رمضانی، دفتر اول، صفحه ششم.
۵) نهجالبلاغه، حكمت ۴۷۴.
۶) فریبخوردگان، ص۲۲.
۷) مجله خانواده، شماره دوم، سال اول، آذر ۷۰، ص۳۶.
۸) هنر عشق ورزیدن، اریك فروم، ترجمه پوری سلطانی، ص۴۱.
ماهنامه پیام زن
پینوشتها:
۱) نهجالبلاغه، حكمتها، شماره ۲۷۵.
۲) همان، خطبه ۱۰۹.
۳) آنچه هر دختر باید بداند، وودی آلن، ترجمه نصرتاللَّه قاسمی، انتشارات گویش، ص۱۷۴ - ۱۸۱ - ۱۷۸.
۴) مثنوی، رمضانی، دفتر اول، صفحه ششم.
۵) نهجالبلاغه، حكمت ۴۷۴.
۶) فریبخوردگان، ص۲۲.
۷) مجله خانواده، شماره دوم، سال اول، آذر ۷۰، ص۳۶.
۸) هنر عشق ورزیدن، اریك فروم، ترجمه پوری سلطانی، ص۴۱.
ماهنامه پیام زن
منبع : سایر منابع
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست