پنجشنبه, ۲۳ اسفند, ۱۴۰۳ / 13 March, 2025
مجله ویستا
برخورد وجودی با حسین(ع) و عاشورا

در دوره انقلاب مراسم عاشورا عمدتا به راهپیمایی همراه با پلاكارد و شعار تبدیل شد. در اوان پس از انقلاب وقتی عاشورا و سینهزنیها و... به شكل سابقش برگزار شد. این در واقع آغاز اپیزود سومی بود كه هنوز هم ادامه دارد. شاید هنوز هم بشود بحث را با این سوال شروع كرد كه آیا ما، به عنوان بخشی از روشنفكران و نوگرایان مذهبی، الان همان شور و شوق یا همان حس و حالی كه در این رابطه در اپیزود اول و دوم داشتیم، را داریم؟
ما در اپیزود دوم در دو مساله با حسین(ع) احساس هموضعیتی و به اصطلاح هنرمندان همذاتپنداری میكردیم. یكی در برخورد قهرآمیزی بود كه امام حسین(ع) در مرحله سوم حركتاش كه دیگر هیچ مسیری در مقابلش باز نیست، بهطور قهرمانانه و شالودهشكنانهبا قدرت و وضعیت موجود دارد. در این مورد در بخشی از جنبش چریكی ما امام حسین(ع) الگو و الهامبخش ما بود.
اما مساله دوم این بود كه حسین(ع) سمبل فداكاری و تحمل سختی و رو در روشدن با مشكلات و صبر و بردباری در راه پیش رو بود و البته این دیگر نیازی به اینكه مشی فرد مسلحانه یا چریكی باشد، نداشت. كسانی كه كتابهای شریعتی را میخواندند و اعتقادی هم به مشی مسلحانه نداشتند اما میخواستند مبارزه سیاسی كنند كه این خود هزینهدار بود، از این نظر با او احساس هموضعیتی میكردند و از او الگو میگرفتند.
بیش از یك دهه است كه روشنفكران مذهبی ما عمدتا بحثهای برون دینی یا بحثهای مرزی میكنند. بحثهایی كه از بیرون به دین نگاه میشود: فلسفه دین چیست؟ نسبت دین با عقلانیت چیست؟ نسبت دین با دموكراسی چیست؟ و... در حالی كه روشنفكری دینی قبلا یا كاملا درونی دینی و به تعبیر شریعتی درباره <اسلامیات>، بحث میكرد و یا مباحثاش مرزی بود. آیا وضعیت كنونی ما ناشی از تجربهای است كه ما زیسته و جلو آمدهایم و فرهنگ جامعه ما جلو آمده و تجربه بیشتری كسب كرده و با پرسشها و چالشهای بیشتری مواجه شده است. به هر حال این نگاه طبیعیتری به مساله است كه ببینیم وقتی ما وقایعی را پشت سر گذاشتهایم در برخورد با آنها ما خودمان دچار چه تحولاتی شدهایم. بر اساس همین تحول است كه ما اگر اینك برای مراسمی كه یك مقدار آیینی و سنتی است، دعوت شویم، برخوردمان و حس و حالمان شاید با حالتی كه مثلا سال ۵۵ یا ۶۵ داشتیم مقداری متفاوت است و یا نوع بحثهایمان در موارد بسیاری با هم فرق میكند. یك مقدار از این تفاوت میتواند طبیعی باشد اما پیامدهایی هم دارد.
ما اینك هم در نوع مذهبی بودن و هم در چه باید كرد و استراتژیمان كه با الهام از شریعتی تكیه بر مذهب بود، مقداری تغییر كردهایم. البته آن استراتژی و چه باید كردها را كنار نگذاشتهایم. ما همچنان كار فكری میكنیم. همچنان بحثهای مذهبی هم میكنیم اما نه با ادبیات دهه ۵۰ و ۶۰. مثلا در دهه ۷۰ در مجله ایران فردا، بحثهایی راجع به توسعه طرح میشد (عمدتا از سوی مهندس سحابی)، توسعه درونزا، برونزا، استراتژی جایگزینی واردات یا استراتژی توسعه صادرات، توسعه همهجانبه و... روشنفكران مذهبی كه تجربه مسائل بعد از انقلاب را پشت سر گذاشته بودند و بیشترشان هم گرایش علوم انسانی داشتند و مثل نسل مهندس بازرگان و مهندس سحابی و... مهندس نبودند؛ اینها آرامآرام با این فضا و این نوع بحثها مواجه شدند. در نتیجه آنها در كنار بحثهای نظری و فكریشان به یك سری بحثهای تحققی هم فكر كردند. به نظر من این دو فضا هنوز در ذهن عدهای از نسل ما تركیب و تحلیل و تلفیق نشده.
اما به نظر میرسد هم بحث تكیه بر فرهنگ و فرهنگ مذهبی و هم بحث توسعه و توسعه همهجانبه، یك مساله مشترك دارند و آن اینكه هر دو نگاه میگویند ترقی و توسعه باید در ادامه و اصلاح و استعلای گذشتهمان باشد. ما توسعه را نمیتوانیم وارد كنیم همانطوری كه در نگاه دیگر هم ما معتقد بودیم كه نمیتوان فرهنگ جدیدی را تأسیس كرد و بایستی در ادامه و اصلاح و استعلای سنت گذشته باشد. این بحثها به هر حال روی ذهنیت ما، درون ما و تفكر و زندگی و زیست ما تاثیر گذاشته است.
ما در حالت چالش، پرسشگری و حتی گاه بحران هستیم. هم در نوع مذهبیبودنمان و هم در استراتژیمان. ما در هر دو عرصه در حال تجدیدتعریف هستیم. این تعریف هم فقط در ذهن ما اتفاق نمیافتد بلكه در زندگی ما، در روحیات ما و در چیزهایی كه برای ما اولویت و اهمیت دارد، در حال اتفاق افتادن است. یك عده هم هستند كه از این تغییرات فرار میكنند. ما الان در وضعیت و از موضع تجدید تعریف و تجدید جایگاه، هم در فكر و هم در استراتژی، با پدیده عاشورا داریم مواجه میشویم. در حالی كه قبلا تا حدی با عاشورا راحتتر بودیم. من یادم است در یكی از نشریات خارج از كشور كه برای ایران فردا هم میفرستادند یك فرد مقالهای نوشته بود با عنوان <دلم برای ساواك و شكنجه تنگ شده است> و در آن گفته بود كه آن موقع صورت مساله خیلی ساده بود یك طرف حق بود و یك طرف باطل. یك طرف میزند و تو باید یا كتك بخوری یا باید منزوی بشوی و یا تو هم بزنی و... الان به نظر میرسد صورت مساله كمی پیچیدهتر شده است و ما در این وضعیت تجدیدتعریف و تجدیدجایگاه است كه باید با عاشورا برخورد كنیم.
● فهم حسین(ع) بر اساس دغدغهها، نه دیدگاهها
اما آیا برای ارتباط برقرار كردن با حسین(ع) و با عاشورا ما باید الزاما شیعه باشیم؟ تاریخ نشان داده است كه اینگونه نیست. بسیاری از اهل تسنن نیز از حسین(ع) الهام گرفتهاند و به او ارادت ورزیدهاند. ما وقتی اشعار مولوی را میخوانیم اصلا حساسیتی نداریم كه آیا شیعه است یا سنی. او سنی است. ولی مولوی آموزهها و الهاماتی برای ما دارد كه ما با آن وجه او كار داریم به شیعه یا سنی بودن او كار نداریم. همین مولوی سنی، بزرگترین تجلیلها را از حسین(ع) میكند. <كجایید ای شهیدان خدایی> یكی از زیباترین اشعار مولوی است كه آدم فكر میكند یك شاعر دهه ۵۰ و ۶۰ این را گفته است.
پس برای ارتباط برقرار كردن با حسین(ع) لازم نیست ما الزاما شیعه باشیم، لازم نیست الزاما مسلمان باشیم و حتی لازم هم نیست الزاما مذهبی باشیم. كسانی كه اسطوره میشوند فراتر از تاریخ و در ورای این اختلافات كوچك قرار میگیرند. خسرو گلسرخی هم مسالهای ندارد كه از علی(ع) و حسین(ع) اسم ببرد. میگوید علی(ع) انسان بزرگی است. حسین(ع) انسان بزرگی است. با او به عنوان انسان بزرگی كه در هنگامی كه باید انتخاب كند، انتخابهای درستی میكند و شجاعانه برخورد میكند، مواجه میشود. در لبنان و در همین تهران هم بعضی مسیحیها و زرتشتیها برای امام حسین(ع) نذری میدهند و یا نذری میگیرند. من خودم در میدان ۷ تیر و خیابان بهار این امر را دیدهام. ما میتوانیم با حسین(ع) به عنوان یك الگوی انسانی، در هر لایهای از مذهب و بیمذهبی كه هستیم، برخورد كنیم. مذهب معتقد به ادیان و كتب مقدس. مذهبی كه معتقد به هیچكدام از كتب مقدس نیست. مذهبی مسلمان و یا مسلمان شیعه. اینجا جایگاهش، جایگاه برخورد وجودی است. برخورد انسانی است. به نظر من منظر و زاویه دید شریعتی به مذهب و از جمله حسین(ع) و عاشورا و... وجودی است.
برای این نوع الهامگیری، برای این نوع مواجهه وجودی، برای این مواجهه هموضعیتانه با حسین(ع) و عاشورا ما نیاز داریم كه هدفمند و آرمانخواه باشیم. فقط پیششرطش این است. یعنی اگر ما در زندگی به هدفی، آرمانی، اخلاقی، انسانیتی اعتقاد نداشته باشیم هیچ گاه به هموضعیتی با حسین(ع) نمیرسیم. ● سه نوع مواجهه با عاشورا
البته در جامعه ما اینگونه با حسین(ع) مواجه نمیشوند. شاید بتوان گفت در جامعه ما سه نوع مواجهه با حسین(ع) وجود دارد.
۱) سنتی - آیینی كه مذهب عامه و همگانی است. تقدیرگراست. به دنبال سوگ و مرثیه است. به دنبال ثواب و طلب است. هم میخواهد ثواب ببرد و هم آخرش دعایی میكند و خواستههایی از امام حسین(ع) دارد. این مذهب آیینی است.
۲) آیینی - بنیادگرا كه آن هم یك پایهاش سوگ است. در این نوحههای رسمی كه از تلویزیون، تلویزیونی كه در اختیار نوحهخوانان است!، پخش میشود. این نكته را به وفور میبینیم. اما این رویكرد با دین عامیانه فرق میكند. بعد از سوگ، دین بنیادگرا انگیزهاش عصیان است. او میخواهد از این سوگ انگیزه بگیرد و عصیان و حمله كند و مرگطلب است. رفتن به یك مواجهه نابرابر با قدرت. همان كاری كه تصور میكند امام حسین(ع) در همین وضعیت قرار گرفت و انجام داد و در واقع خودش را به دیواره دشمن زدن و به كشتن دادن. این هم بخشی از نگاه بنیادگراست. انباشت نفرت در كنار انگیزه مبارزهطلبی با زور، در این رویكرد به نوعی مرگطلبی و خود را به دیواره دشمن زدن منجر میشود. این جوهره ادبیات و گفتمان بنیادگراست كه در آن علاوه بر سوگ، عصیان هم هست. در فرهنگ آیینی عامه عصیان وجود ندارد. اما این دو رویكرد همسایه هماند. یعنی سوگ هم میتواند به سمت مرثیه و انفعال برود و هم میتواند به سمت عصیان برود. این دو وضع روحی و روانی خیلی قابل تبدیل به یكدیگرند. از سوگ میتوان به سمت عصیان رفت.
۳ ) برخورد روشنفكری مبتنی بر <آگاهی - انگیزهدهی> و <حماسه - الهام> است. قبل از انقلاب در قالب امام حسین(ع) و یزید، شاه و حكومتش نقد میشد. مثالی كه از یزید زده میشد تمثیلی بود برای اینكه حكومت شاه نقد شود و مورد حمله قرار گیرد. پس یك مقدار آگاهیدهی بود و بعد هم انگیزهدهی یا الهام از عاشورا. آگاهی و انگیزه برای فداكاری. بعد از انقلاب، مشكل وضعیت پیدا كردیم. یعنی ما دیگر در وضعیت عاشورایی نبودیم. یكی از مشكلاتی كه در هموضعیتی با امام حسین(ع) داریم این است كه وقتی شما در مبارزه قهرآمیز نباشی از امام حسین(ع) چه چیز را میخواهی الهام بگیری؟ ما در این حالت جنگی، سلاحی، مبارزهمسلحانهای نداریم و ظاهرا نمیخواهیم برویم كشته شویم. در اینجا امام حسین(ع) به جز برای بحث و تحلیل و یا در شكل آیینیاش برای ثواب بردن و... و یا دور هم جمع شدن و به بهانه امام حسین(ع) حرفهای سیاسی روز زدن چه فایدهای برای ما دارد؟
▪ روشنفكری مذهبی در رابطه با تكیه بر مذهب، در پروژه خود، ۴ هدف داشت:
۱) نوزایی فرهنگی یعنی میخواست تفكر، اندیشیدن و... را به جامعه بیاورد. جامعهای هم كه بیش از ۶۰ درصد آن غیرشهرنشین بود و شهرنشینهایش هم به شدت سنتی- در این وضعیت ما نمیتوانیم از كانت و دكارت و... حرف بزنیم- در واقع شروع به اندیشیدن در بستر مذهب اتفاق میافتد. نوزایی فكری و فرهنگی از طریق مذهب یكی از دلایل اتكای نوگرایی دینی به مذهب است و اینكه هر رشد و ترقی و هر نحوه زیست تازهایدر ادامه و بر بستر سنت گذشته و اصلاح و تصفیه و استعلای آن پدید میآید.
۲) آگاهیدهی و ایجاد انگیزش از طریق مذهب (مثل همین واقعه عاشورا.) او میخواست از طریق زینب هم آگاهیسیاسی بدهد و هم انگیزه ایجاد كند. صرفا آگاهی هم كافی نیست. الان در جامعه ما، در جنبش دانشجویی ما و... از نظر آگاهی زیاد مشكل نداریم، بلكه بحران انگیزه و مشكل ناامیدی و یأس داریم. انسان فقط خرد نیست، انسان شور و احساس هم هست. انسان منافع و موقعیت هم دارد. روشنفكری مذهبی از طریق مذهب میخواست برای یك حركت كوتاهمدت و یا درازمدت (كه شریعتی به نوع درازمدتش معتقد بود)، هم آگاهی (عمدتا سیاسی - اجتماعی) و هم انگیزه بدهد.
۳) هویتدهی؛ یعنی در آن جهان پیچیده و در آن جهان دوقطبی غرب و شرق و در زمانه حاكمیت رژیمی كه فرهنگ و آموزش رسمیاش غربی بود، این طیف میخواست بگوید ما هم آدمی هستیم و این هویتگرایی و این <ما هم آدمی هستیم> را در قالب مذهب انجام میداد. این ۳ مساله را شاید بتوان گفت كه بیشتر حالت كاركردی دارد. شریعتی میگوید من اگر در ایران روشنفكرم، ولو مسلمان نباشم، باید روی اسلام تكیه كنم اگر در مثلا سوئد یا استرالیا بودم كه به اسلام تكیه نمیكردم. این ۳ مساله عمدتا جنبه كاركردی دارد ولی روشنفكران مذهبی بهطور فردی و شخصی به دین اعتقاد هم داشتند.
۴) تكیهگاه چهارم هم رویكردی است كه روشنفكری مذهبی به دین داشت؛ رهاییبخشی وجودی و وجه اخلاقی و رفتاری دین. یعنی او به دین به عنوان یك امر وجودی، یك امر رهاییبخش، یك امر اخلاقی (چه در حوزه فردی و چه در حوزه اجتماعی) نگاه میكرد، به عنوان یك نیاز و ضرورت زندگی انسان نه به عنوان نیاز و ضرورت اجتماعی در جوامع مذهبی. مبنای ۳ مورد اول این بود كه روشنفكر در جامعهای زندگی میكند كه اكثریت مردماش مسلمانند. بنابراین تاكید میكرد كه ما اگر اینجا بخواهیم كار فكری بكنیم و سنتمان را تصفیه و استعلا كنیم حتما باید از طریق مذهب باشد. در اینجا اگر بخواهیم آگاهی و انگیزش ایجاد كنیم باید از طریق مذهب باشد. اینجا اگر هویتسازی و شخصیتدهی میخواهیم بكنیم باید از طریق مذهب باشد. اما نكته چهارم به اینجا و اكنون ارتباطی ندارد. این امر آن هسته سخت و جوهر درونجوش تكیه روشنفكر به مذهب بود. اما اینك به نظر میرسد كه این ۴ پایه یك مقدار تغییر كرده است. من نمیخواهم الان روی این موضوع بحث كنم. قبلا در مطلبی تحت عنوان <تغییر جایگاه مذهب در ایران> به این مساله پرداختهام. عصاره آن بحث این است كه در رابطه با مساله اول یعنی نوزایی فكری آن تكیه اصلی و انحصاری بر مذهب تغییر میكند و انحصار برداشته میشود. روشنفكری مذهبی الان هم بحثهای فكری و فلسفی و... خارج از مذهب میكند و هم بحثهای مذهبی. البته اینطور نیست كه قبلا فقط بحثهای مذهبی میكرد. شریعتی روی اگزیستانسیالیسم، الیناسیون و... هم بحث میكرد. اینها بحثهای درون دینی نیست اما غلظت بحثهای مذهبی در آن هنگام به فراخور زمانه و وضعیت خود و مخاطبان، بیشتر بود. الان به نظر میرسد آن دیالكتیك منجمدی كه شریعتی میگفت رابطه سیال بین عین و ذهن را كه باید دیالكتیكی و رفت و برگشتی باشد را مذهب در جامعه سنتی ما فریز و منجمد كرده بود، تا حدی زیاد انجمادش ذوب شده و شكسته است. عنصر دوم یعنی ایجاد آگاهی و انگیزش هم الان منابعش متكثر شده یعنی آنها اینك برای بسط آزادیخواهی و مقابله با استبداد یا تبعیض و ستم و استعمار و... ضروری نمیدانند كه الزاما و انحصارا از عاشورا استفاده كنند و بهطور موازی از مفاهیم و منابع و آموزههای مختلف، از جمله عاشورا نیز (عمدتا برای مخاطبان مذهبی) استفاده میكنند. در رابطه با عنصر سوم كه هویتگرایی از طریق دین بود هم به نظر میرسد الان هویتگرایی از طریق هم ملیت و هم مذهب (ملی - مذهبی) صورت میگیرد. اما عنصر چهارم همچنان و شاید ضروریتر از گذشته در پروژه روشنفكری مذهبی وجود دارد و باید روی آن تاكید كرد. واقعیات نیز ضرورت آن را بیشتر نشان میدهند. معناطلبی انسان در جهان و زندگی، نیاز آدمی به پشتوانههای جدی فكری و عاطفی برای زیست اخلاقی، نیاز به امید و آرامش در زندگی و... كه مذهب <یكی> از امكانهای پاسخدهی به آن و البته، به نظر نواندیشان دینی، <مهم>ترین امكان برای پاسخدهی جدی، عمیق و وجودی و اثرگذار به این دغدغهها و نیازهای فراتاریخی و همیشگی انسان است. از این منظر وجودی (البته وجودی اجتماعی نه وجودی فردگرایانه كه برخی نحلههای روشنفكری مذهبی كنونی آن را ترویج میكنند) است كه باز به حسین(ع) و عاشورا بازمیگردیم اما دیگر نه صرفا از موضع ضرورت آگاهیدهی و نه صرفا با ضرورت ایجاد انگیزش و... به عبارت دیگر میخواهیم این موضوع را مطرح كنیم كه امروز چه نیازی به حسین(ع) وعاشورا؟
● الهامگیری در هموضعیت
اینك عناصر و خاستگاههای پروژه روشنفكری مذهبی مقداری تغییر كرده است. از آن ۴ عنصر، ۳ عنصرش از بین نرفته اما تغییر كرده است. ما و مخاطبان ما یك مقدار تغییر كردهایم، پس اگر بخواهیم صادقانه با مسائل مواجه شویم باید بپرسیم امروزه چه نیازی به حسین(ع) و عاشورا داریم؟ این پرسش شاید در ذیل سوال جدیتری هم مطرح باشد كه ما چه نیازی به مذهب داریم؟ ما هم به لحاظ تاریخی - فرهنگی یعنی از جنبه چه باید كردی و استراتژیك و هم به لحاظ انسانی و وجودی و درونی به مذهب نیاز داریم. از منظر اجتماعی ما به هر نوع توسعه معتقد باشیم به هر نوع نوزایی فرهنگی معتقد باشیم این دیگر تقریبا در گفتمانهای مدرنیته یا گفتمانهایی كه مدرنیته را تحلیل كردهاند یك پایه مشترك است كه هیچ تحول جدیدی از آسمان یكدفعه نازل نمیشود. هیچ انسانی شناسنامه خودش را باطل نمیكند، آتش نمیزند و دور نمیاندازد. ما همه در ادامه گذشتهمان هستیم. در دنیای جدید مدرنیته طی یك روند به وجود آمده است. دو پایه اصلیاش را هم یكی رفرمیسم مذهبی و دیگری را رنسانس و بازگشت به یونان و روم قدیم میدانند و این هر دو نوعی بازخوانی گذشته است. در تلاقی و مشاركت این دو است كه تودههای وسیع اجتماعی با تغییر و تحولات علمی و تكنولوژی همسو میشوند و دنیای جدید را میسازند. حتی علم بر بستر دین رشد میكند. كلیسا علیه علم جدید بحث میكرد ولی لایهای از درون همان كلیسا میگویند كه نظم جهان، نظم خداوندی است و اگر كسی نظم جهان را كشف كند، نظم خداوندی را كشف كرده است و علمورزی مغایرتی با دین ندارد. همین موضع بستر علم را هموار میكند. دموكراسی هم از استمرار یكتاپرستی به وجود میآید. در دنیای اساطیری و دنیای شرك چه در یونان و چه در اقوام سامی و دیگر اقوام ایرانی و هندی و... تا چین و ژاپن؛ وقتی تفكر اسطورهای وجود دارد، انسانها با هم مساوی نیستند. حالا ما هم هر آرمانی داشته باشیم در آرزوهایمان میتوانیم با هم متفاوت باشیم ولی اگر دغدغه این را داشته باشیم كه آرمانهایمان را از صورت شعار خارج كنیم و آنها در واقعیت اتفاق بیفتد، باید بدانیم این آرمانها در ادامه گذشته ما شكل خواهد گرفت و گذشته ما دقیقاً مذهبی است چه در دوره قبل از اسلام و چه در دوره بعد از اسلام. یعنی، اگر روشنفكرانه و مسوولانه به مساله نگاه كنیم، ما نیاز به مذهب، حداقل در بخش مهمی از اقشار اجتماعی داریم.اینجا بحثمان كاركردی است. جنبه دوم نیاز به مذهب این است كه اگر ما بخواهیم زندگی معنادار و سالم و همراه با آرامش درونی داشته باشیم و این البته نیاز به پیشفهم و پیشپروازی دارد، ما نیازمند به مذهبیم. هواپیما كه میخواهد پرواز كند اول روی باند فرودگاه كمی حركت میكند بعد پرواز میكند. <پیشپرواز ایمان( >كه من بحثی تحت همین عنوان در جمع دوستان داشتم) در اینجا این است كه ما در ذهن و وجود و زندگیمان پرسش داشته باشیم و نخواهیم مثل یكی از دانههای شن در انبوه جامعه زندگی كنیم و سیلاب رودخانه زندگی ما را چون شیئی با خود ببرد تا به نقطه مرگ برسیم و خلاصه ما به دنبال این باشیم كه بفهمیم زندگی ما معنی، اهداف و ارزشهایی دارد یا ندارد و...، ما اگر پرسش از معنا نداشته باشیم یعنی همانجایی كه انسان را فاصله میدهد از حیوانات.
پس ما هم در اتصال با گذشته تاریخیمان و هم در انس با جهان و زندگی نیاز به مذهب داریم و اگر از این منظر با عاشورا مواجه شویم، میبینیم در هر دو وجهش عاشورا را نمیتوانیم فراموش كنیم. عاشورا هم ما را ترك نمیكند. شما از این در كه بیرون میروید، اولین ترافیك بیرون از این جلسه و جمع انبوه عزاداران و مراسم و مناسك بخش قابل توجهی از مردم، از طیفها و طبقات و سن و جنسهای مختلف نشان میدهد كه عاشورا را نمیتوانید نادیده بگیرید. آنهایی كه فكر میكنند مردم ایران، بهطور كلی، از دین عبور كردهاند، در یك تاسوعا و عاشورا یا شبهای احیا به خیابان بیایند تا ببینند كه دین تا چه حد و در چه اشكالی در جامعه ایران زنده است. اینك حتی در میان برخی اقشار از دین سیاسی یك نوع عقبنشینی به سمت دین آیینی وجود دارد و حتی در فضای روشنفكری دارد تفكر سنتی وكلاسیك حسین نصر هم طرح و تحلیل میشود. این وضعیتی است كه اگر ما هم از آن فرار كنیم او ما را ترك نخواهد كرد.
این مساله در عرصه اجتماعی است در عرصه انسانی هم همینطور است. در برخورد با واقعه عاشورا یا امام حسین(ع) و یا اساسا همه زیرمجموعههای مذهب، میتوان برخوردهای مختلفی كرد. برخوردی كه اینك به نظر میرسد درستتر و واقعیتر و راهگشاتر است را بنده برخورد تاریخی - الهامی یا برخورد پارادایمی - الهامی میدانم. این برخورد را میتوان در رابطه با متون مقدس در رابطه با همه اجزای دین و از جمله در رابطه با عاشورا به كار برد یعنی ما یك وجه تاریخی و واقعی برای ماجرا باید قائل باشیم و در این وجه تاریخی مساله دو سو دارد.
یك سویی كه در همان تاریخ میماند و ما دیگر از آن عبور میكنیم و یك سو كه استمرار پیدا میكند. اما آن وجهش را كه از آن الهام میگیریم آنجایی است كه میگوید قدرت خداوند از قدرت همه ستمگران بیشتر است و جهان عكسالعمل اخلاقی دارد.
عاشورا یا هر واقعه دیگر هم یك وجهش تاریخی است. اما كدام وجهش الهامبخش است؟ آنجایی كه ما در هموضعیتی با حسین(ع) قرار میگیریم و نقطه اوج آن هم وضعیتی هم <وضعیت دو راهی در یك مواجهه نابرابر> است. یعنی اوج حركت حسین(ع) آنجاست كه شما در یك وضعیت و معادلهای قرار بگیرید كه یك وضعیت كاملا نابرابر است، اما شما هیچ گریزی هم از این حالت دوقطبی و دوگزینهای ندارید.
● مراحل حركت امام حسین(ع)
حركت امام حسین(ع) ۳ مرحله دارد. در مرحله اول امام حسین(ع) از مدینه میآید به سمت مكه. چون نماینده یزید به زور میخواهد از او بیعت بگیرد و امام حسین(ع) هم نمیخواهد بیعت كند. اما نمیخواهد هم درگیر شود و در واقع نوعی سر باز زدن و فرار از بیعت است. البته فرار نه به معنی منفیاش. این یك مرحله است.
اما بعدا در مرحله دوم نامههایی از كوفه میآید كه مدعی است آنها حاضر به همكاری با حسین(ع) برای قیام علیه یزیداند. در اینجا امام حسین(ع) وارد مرحله جدیدی میشود و آن این است كه میتواند این برخورد واكنشی را تبدیل به برخورد كنشی كند و برود نیرو جمع كند و قیام كند. اینجا، جایی است كه آقای صالحی نجفآبادی خیلی رویش میایستد و نقدی كه روی شریعتی دارد این است كه امام حسین(ع) برای مردن و شهادت نمیرفت. امام حسین(ع) میخواست برود قیام كند و حكومت كند. این هم به آن مرحله دوم حركت امام حسین(ع) برمیگردد. اما از جایی به بعد بویژه در كربلا دیگر خبرهای منفی میآید. خبرهایی كه به قول یكی از بزرگان آن موقع میگوید كوفیان دلهاشان با شماست و شمشیرهاشان علیه شما. این خبر كه میآید دیگر امام حسین(ع) نمیتواند قیام كند. اما او باز همچنان میخواهد در وضعیتدوگانهای قرار نگیرد و میخواهد از این سرزمین خارج بشود و باز مثل مرحله اول از بیعت سر باز بزند. او نمیخواهد شورش كند و میگوید بگذارید من بروم یك جای دوری گمنام باشم. ولی آن طرف شاه جوانی است كه سرش خیلی پرباد است و پیغامها و دستوراتی كه برای عواملش میدهد این است كه باید تكلیف حسین(ع) معلوم شود. یا بیعت یا مرگ. اینجا حسین(ع) وارد مرحله سوم حركتش میشود و اسطوره حسین(ع) مربوط به این مرحله است. یعنی مرحله انتخاب در دوراهی، در رویارویی نابرابر. دیگر نه به امام حسین(ع) اجازه میدهند برود و نه حتی حاضرند صلح كنند مثل امام حسن(ع) و بیایند با شرایطی با او صلح كنند. به او میگویند دو حالت داری، دو گزینه: بیعت یا مرگ! اینجا در وضعیت حسینی قرار میگیریم. اینجاست كه میشود برخورد وجودی با حسین(ع) كرد. شاید ما همیشه با وضعیتهای دوگانه مواجه نباشیم با وضعیتهای سهگانهای مواجه باشیم. پاسخ حسین(ع) هم پاسخ به وضعیت سهگانه نیست. عاشورا علیه صلح حدیبیه نیست. قرائت امام حسین(ع) خلاف این دید نیست كه ما میرویم اگر زورمان هم نرسید جنگ راه میاندازیم. امام حسین(ع) نمیخواست جنگ نابرابر راه بیندازد. اول میخواست از بیعت كردن سر باز زند. بعد كه دید نیرو برایش میآید گفت میرویم با آنها میجنگیم و بعد كه آن نیرو پس نشست دوباره میخواست از بیعت بگریزد و سر باز زند. ولی جاهایی است كه انسان را گیر میاندازند و انسان در سه كنج میماند سه كنجهای بیپناهی و بیقدرتی و بر سر دوراهیهای انتخاب. در اینجاهاست كه ما هموضعیت با امام حسین(ع) میشویم. این دوراهیهم فقط در سیاست و مرز مرگ و زندگی نیست. البته اوجش مرگ و زندگی است.
در این حالت هموضعیتی با حسین(ع) است كه میتواند آن لحظات اسطورهای خلق شود و البته در ارتباط امروزی با امام حسین(ع) شرط اول این است كه ما اول باید وجدانی داشته باشیم، آرمانخواهی و اصولی داشته باشیم بعد ببینیم در وضعیت دوراهی این اصول را زیر پا بگذاریم یا نگذاریم. اگر انتخابی بكنیم بر اساس آن وجه آرمانی و اصول و پرنسیبی كه قبول داریم حركتی حسینی كردهایم، در حد خودش؛ و اگر آن را زیر پا بگذاریم ما در واقع پشت به حسین(ع) كردهایم. الان ممكن است دیگر آن صحنه كربلا یا آن صحنه نبرد فیزیكی یا مسلحانه در زندگی ما وجود نداشته باشد و خیالمان راحت باشدكه ما در هموضعیتی با امام حسین(ع) نیستیم اما شاید خیلی از كسانی كه الان این حرفها را میزنند، اگر بر سر دو راهی سخت انتخاب قرار میگرفتند جزو همانهایی میشدند كه فرار میكردند!
به نظر میرسد كه اینك روشنفكری مذهبی ما، اگر این تلقی از دین یعنی تلقی وجودی یا مواجهه وجودی با دین را داشته باشد، مواجههای كه ما با آموزههای آن نفس میكشیم، زندگی میكنیم، نه حرف هایی كه میزنیم نه اظهار فضلی كه میكنیم، نه ثوابی كه میخواهیم ببریم؛ اگر این درك و دریافت از دین، درك وجودی اجتماعی را مطرح كند منطقیتر و مؤثرتر و كارآمدتر خواهد بود. نسل ما در میانسالی و نسل بعدی شاید در جوانی یاد گرفته كه خیلی واقعگرا باشد، اما این واقعگرایی، یك موقع واقعگرایی بیاصول و انفعالی است. اما یك بار واقعگرایی با اصول و با پرنسیب و اكتیو است. برخورد منفعلانه با واقعیت نمیكند. الان میگویند دموكراسی این است كه اكثریت هر چه گفتند ما قبول كنیم و البته این پذیرش دموكراسی است اما در یك برخورد منفعلانه با آن. یك موقع هم میگوییم آری اكثریت هر چه گفتند ما قبول میكنیم. ولی ما میرویم فرهنگسازی میكنیم ما هم میرویم سعی میكنیم با افكار عمومی، در یك بستر و برخورد دموكراتیك، كنشگرانه برخورد كنیم آن چیزی كه فكر میكنیم حق است، آنچه كه فكر میكنیم درستتر است، آنچه كه فكر میكنیم به نفع مردم است را تبلیغ كنیم و سعی كنیم در یك برخورد دموكراتیك همگان را به آن نزدیك كنیم.
منبع : روزنامه اعتماد ملی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست