شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

تجدد؛ صورت نوین تفکر گنوستیکی


تجدد؛ صورت نوین تفکر گنوستیکی
● نظریه «اریك وگلین» در باب نسبت دین و تجدد به روایت «حسین كچویان»
از زمانی كه تحول تمدنی به خودآگاهی رسید، مسأله تجدد یا مدرنیته موضوع مباحثات گسترده ای بوده است كه به كثیری از نظریات در باب تجدد انجامیده است. به نوعی می توان كل نظریه های جامعه شناختی كلاسیك را، نظریه هایی در باب تجدد قلمداد كرد. اما در اغلب این نظریات، به نقش دین در ظهور تجدد و نسبت آن با این تحول عظیم تاریخی اشاره ای نشده است؛ بجز در یك مورد و آن هم مربوط به نظریه آگوست كنت، متفكر قرن هجدهم است كه با قرائتی ناقص و در قالب بسیارمحدودی طرح شده است.
البته ناگفته نماند كه وبر نیز در نظریات خود به طور ضمنی به رابطه دین و تجدد اشاراتی دارد. اما در مجموع، نظریه پردازان تجدد در تفسیرها و قرائت های خود جایگاهی ماهوی و اساسی برای دین قائل نمی شوند. اما «اریك وگلین» (Eric Voegelin)متفكری است كه با تفسیری «وجودشناسانه» از كل تاریخ و تجدد، نظریه متفاوت و بدیعی را مطرح می كند كه درچارچوب آن به نقش دین در تجدد و نسبت بین این دو می پردازد. دكتر حسین كچویان عضو هیأت علمی دانشكده علوم اجتماعی دانشگاه تهران كه تألیفات و ترجمه های وی در زمینه جامعه شناسی دین برای پژوهشگران و علاقه مندان این حوزه آشناست، در نشستی كه چندی پیش گروه دین انجمن جامعه شناسی ایران برگزاركرده بود، سخنرانی ای با عنوان «نسبت دین و تجدد؛ یك نظریه جدید» ایرادكرد كه در آن نظریه وگلین را به عنوان نظریه ای بدیع كه به نسبت میان دین و تجدد می پردازد، روایت كرد. ناگفته نماند كه دكتر كچویان در كتابی با عنوان «تجدد از نگاهی دیگر» به معرفی و ارائه نظریات اریك وگلین پرداخته است.
در باب تجدد و چگونگی ظهور و بروز این پدیده دو دسته نظریه وجوددارد كه دكتر كچویان ذكر این دو نظریه را مدخلی برای بحث اصلی خود قرارداد؛ «نخستین تفسیری كه از تجدد وجوددارد، تفسیری معرفت شناسانه از تجدد است. كه در قرن هجدهم فیلسوفان تاریخ در قالب فلسفه تاریخ مطرح كردند كه در این چارچوب فكری و نظری می توان به نظریه آگوست كنت اشاره كرد. در چنین قرائتی، تجدد بصیرت یابی معرفت شناسانه و عقلایی قلمداد می شود. كه حاصل كوشش حقیقت یابانه است.» از نقطه نظر این نوع نظریه، تجدد به مثابه یك تحول تاریخی، به تبع تطور در عقل و اندیشه و تغییرات معرفتی بشر ظاهر و زاییده می شود.
و این همان اندیشه ترقی و پیشرفت است كه مطابق آن كل تاریخ بشر در جهالت و ظلمت قرارداشته است و با پیدایی تجدد از آن تاریكی عقلانی خارج شده و به علم و خرد روشنگر دست یافته است.
نوع دیگر تفسیر از تجدد به روایت كچویان، تفسیر وجودشناسانه تجدد است؛ كه نمونه كامل و بارز آن تفسیر فوكویی از تاریخ و تجدد است؛ «تفسیر فوكویی درواقع تفسیر وجودشناسانه تاریخ است كه در این تفسیر ظهور تجدد به هیچ وجه با عقل و تحول در ذهن و معرفت ربط پیدا نمی كند.»
از این دو قسم تفسیری كه كچویان از تجددارائه كرد، تا چیزی پیش قسم اول، تفسیر غالب بود، اما می توان گفت درحال حاضر تفسیر فوكویی غلبه پیداكرده است، بویژه در فضای روشنفكری غرب تفسیر وجودشناسانه تجدد پذیرفته شده تر است. هرچند كه ممكن است قرائت های متفاوتی هم از این نوع تفسیر، وجود داشته باشد.
در این نظریه ها، دین جایگاه و پایگاهی ندارد. اما نظریه اریك وگلین كه كچویان آن را به عنوان یك نظریه متفاوت و جدید محور بحث خود قرارداده بود به نسبت بین دین و تجدد اشاره دارد و در نگاه او تطورات تاریخی، تطوراتی وجودشناسانه است. فهم از تاریخ و انسان در چنین پارادایمی تاحدی هایدگری است؛ «از دید این متفكر تطورات مختلف تاریخی حاصل دریافت های تجربی است كه انسانها در مقاطع خاص تاریخی از تجلیات «وجود» دارند... و این همان تعبیرهایدگری است كه بنابر این اصل ما بازیگری هستیم در ساحت هستی و شناور دروجود. تفاوت ما با هر هستی دیگر در «آگاهی» ما است، ما این امكان را داریم كه در ضمن مشاركت در بازی هستی، نسبت به خود بازی نیز فهم پیداكنیم و دركی از هستی به دست آوریم و دوره های تاریخی حاصل این تجلیات و درك های ما است.»
بدین اعتبار هردوره تاریخی با دركی معنایی آغاز می شود. تجربه های وجودی انسان امكان دستیابی به معانی را فراهم می كند و معانی امكان ظهور صورتهای فرهنگی و تمدنی مختلف را می آفریند. مطابق استدلال وگلین، سه مرحله تجربه تاریخی یا صورت تمدنی وجوددارد، كه كچویان این گونه آنها را توضیح داد كه؛ «در مرحله ای از این مراحل باعنوان «هستی اسطوره ای» انسان، تجربه اش از وجود و عالم، اجمالی و بسط نایافته است. وجه متعالی و وجه فیزیكی انسان در این مرحله جدا نشده است.
در تجربه اسطوره ای خدایان در كنار انسانها زندگی می كنند و بخشی از جهان انسانی را می سازند. مرحله دوم، مرحله «هستی متافیزیكی» است و مرحله دیگر آن مرحله از ظهورات هستی است كه محصول تاریخی آن به لحاظ زمانی دوره ای حدود دو هزار سال پیش را دربرمی گیرد و به نظر وگلین، انسان دراین دوره به تفسیرنهایی وجود خود دست پیدامی كند.» این مرحله تقریباً همان دوره ای است كه كارل یاسپرس از آن به عنوان «دوره محوری تاریخ» یادكرده است.
در این دوره است كه برای نخستین بار مفاهیمی چون نفس، روح، عقل و... در تفكر بشری ظاهرمی شود و بدین واسطه انسان به درك متفاوتی ازخود، جهان و وجود می رسد كه اساس و پایه شكل گیری تمدن جدیدی می شود.
اما این كه در شكل گیری تجدد، وگلین برای دین چه نقشی قائل می شود، كچویان این گونه تصریح می كند: «به زعم این متفكر، تجدد تداوم جریان فلسفی - اجتماعی «قنوسیه» یا gnostique است.» البته قابل ذكر است كه ارتباط تجدد با فلسفه قنوسی گری، برای تاریخ تفكر بشری، نظریه ناآشنایی نیست و حتی در مقاطعی از تاریخ، نظریه كم و بیش غالبی بوده است و متفكرانی چون گیبون و نیچه نیز به طور مصرح بیان كرده بودند كه تجدد به نوعی فكر قنوسی است. اما این نظریه را به طور جدی دنبال نكردند.
در تفسیر قنوسیه، تجدد یك وجه دینی پیدامی كند كه اضطرابی وجودشناسانه برای انسان درپی دارد. كچویان دلیل این اضطراب را از نظر وگلین این گونه توضیح داد كه؛ «به نظر وگلین با ظهور تجدد، انسان به این درك رسید كه تنها در بعد مادی و فیزیكی خود محدود نمی شود و یك هستی متعالی نیز دارد و از همین جا مسأله «معنا» برای انسان شكل گرفت. و دست و پنجه نرم كردن با معنا همواره برای انسان اضطراب آور بوده است.» به زعم وگلین تجدد شكل جدید قنوسی گری است.
اما قنوسی گری چیست؟؛ «قنوسی گری تلاشی است برای رهایی از این تفسیر اضطراب آور وجود و ایجاد نظم برپایه این تفسیر. در فلسفه قنوسیه این عالم، عالم ظلمانی است. آنان معتقد به خدایی واحد هستند اما آنجا كه به مرتبه خلقت این عالم مربوط می شود قائل به دو خدا هستند. یكی خدای خیرات و دیگر خدای شرور و معتقدند خدای خالق این عالم، خدای خیرات نیست.
چرا كه ما در این عالم شاهد درد، رنج، عدم كمال، نقصان و ظلم و... هستیم. بنابراین اگر خدا، قادر بود باید عالمی بدون نقصان می آفرید و حال كه عالم نقصان آمیزی توأم با درد و رنج و غم داریم بنابراین، نباید این عالم خلقت خدای خیرات باشد، بلكه مخلوق مراتب پایین تری است.»
بنابراین در تفكر قنوسی گری ما یك عالم ظلمانی داریم و یك عالم متعالی كه كمال و سعادت و آسایش انسان در آن است و در برابر چنین تفسیری از عالم سه نوع واكنش وجوددارد كه كچویان این سه را این گونه برشمرد؛ «یك نوع واكنش، واكنش قنوسی گری است، واكنش دیگر واكنش مسیحی است و نوع سوم واكنش صوفیانه و گریز از زندگی است.
قنوسیه مدعی است به دانشی دسترسی دارد كه به وسیله آن امكان آزادسازی انسان از ظلمت این عالم فراهم می شود و رهایی از این ظلمت با تخریب این جهان حاصل خواهدشد و دانشی كه برای نجات بخشی انسان به كار می آید دانشی سری و رمزی است.
به نظر وگلین، تمدن مسیحی قبل از تجدد حاصل چالش با این تفكر بود كه نتیجه آن نوعی ثمریت ساختاری بود كه در تمدن مسیحی قرون وسطی جاگیر شد.
در تفكر مسیحی ای كه به واسطه آگوستین جاافتاد، دو قلمرو شهر خدا و شهر انسان وجودداشت، كه شهر انسان، شهر بود و نبود است و انسانها در این عالم پایین درگیر چرخه ای از زوال و انحطاط هستند و نباید امیدی داشته باشند كه از درد و رنج و اضطراب و فقر و مصیبت و دردهای عالم رهایی یابند. تنها امیدی كه در فكر مسیحی آگوستینی به مسیحیان داده شده بود این بود كه در پایان این عالم كه بیرون از این تاریخ است، این جهان به جهان دیگری مبدل می شود كه در آن از این درد و رنج رهایی می یابیم و به سعادت می رسیم.»
در برابر چنین تفكری، فكر «هزاره گرایی» مطرح شد كه به عقیده وگلین از دل تفكر قنوسی گری برمی آید.
كچویان تفكر هزاره ای را اینگونه توصیف كرد كه؛ «بنابر تفكر هزاره گرایانه، در رأس هزاره، مسیح می آید و عالم متعالی و بهشت اخروی را در همین دنیا محقق خواهدكرد و با آمدن دوباره مسیح، ما از درد و رنج و اضطراب رهایی پیدا خواهیم كرد.» این فرقه های بدعت گرا برای كل تمدن قرون وسطایی مسیحی چالشی عظیم محسوب می شوند و در رأس هزاره دوم نیز برای ظهور دوباره مسیح حركت های اجتماعی بسیاری را شكل دادند.
اما تقریباً به دلیل زائل شدن اعتقاد مسیحی ظهور گسترده ای نداشت و به باور وگلین دقیقاً از همین نقطه نظر است كه تجدد هم به لحاظ اجتماعی و هم نظری شكل می گیرد. یعنی بعد از یأس و ناامیدی از آمدن مجدد مسیح در قرن یازدهم و دوازدهم نخستین نظریه پردازی ها در قالب فلسفه های تاریخ تجدد ظهور پیدامی كند كه روایت های متعدد آن را نزد هگل، ماركس، ولتر و... می بینیم؛ «همه اینها درواقع صورت جدید از تفسیر تاریخ است كه مطابق آن انسان به تدریج به سوی «جنت این دنیایی» میل پیدا می كند، كه نمونه این تفكر را در نظریه یوآخیم از فلورا شاهد هستیم كه یك تفسیر الهیاتی جدید از مسیحیت ارائه می دهد كه این تفسیر الهیاتی به تدریج صورت الهیاتی خود را از دست می دهد و در قالب نظریه های فلسفه تاریخ و نظریه های اجتماعی مطرح در تجدد، رسوب می كند.»
درواقع وگلین معتقداست نقطه آغاز تلاش در جهت دنیایی كردن نظریه مسیحیت درحوزه فلسفه تاریخ[حتی در قلمروهای دیگر] نظریات یوآخیم است. یعنی همین حركت فرقه های اجتماعی مسیحی به سوی انحلال جامعه مسیحی و شكل دهی به نظمی تازه را او به عنوان نقطه آغاز تجدد می داند.
و آخرین شكل تظاهر تجدد را در پروتستانتیزم می بیند كه كچویان نظر وگلین را درمورد اخیر اینگونه عنوان كرد: «پروتستانتیزم درواقع آخرین حلقه از این فعالیت های گنوستیكی است كه نقطه بعد آن، خودآگاهی تجدداست.»فرق این قنوسی گری كه از دل آن تجدد بر آمد با قنوسی گری اولیه آخرین نكته ای بود كه كچویان به آن اشاره كرد.
و روایت خود را از نظریه وگلین به پایان برد؛ «از نظر وگلین این دو نظریه، نگاهشان به عالم، بشریت، تاریخ و جامعه یكی است ولی فرق شان در این است كه در نظریه گنوستیك اولیه راه رهایی از این عالم پرنقصان، تخریب عالم به واسطه دانش است. اما در مورد نظریه دوم همانند نظریه های كلاسیك تجدد و فلسفه تاریخ تجدد، راه رهایی از عالم ظلمانی، از طریق تصرف و تبدل این عالم امكان دارد. البته به واسطه دانشی كه در درون این عالم گذاشته شده است.»
لیدا فخری
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید