یکشنبه, ۱۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 2 February, 2025
مجله ویستا
زندگی و اندیشههای تئودور آدورنو
● مقدمه
مکتب فرانکفورت پدیدهای است نسبتاً پیچیده که بر مبنای موسسهای با عنوان ((موسسه پژوهش اجتماعی)) به طور رسمی در فوریه ۱۹۲۳ طی فرمانی از سوی وزارت آموزش و پرورش آلمان تاسیس و به دانشگاه فرانکفورت وابسته شد ولی خود موسسه صرفاً نتیجه و حاصل چندین برنامه رادیکال بود که فلیکس ویل ، فرزند یک تاجر ثروتمند غله در سالهای اوایل دهه ۱۹۲۰ اجرای آن را بر عهده گرفت. با وجود برگزاری چند نشست که افراد مشهوری همچون لوکاچ و پولوک در آنها حضور داشتند، فلیکس ویل زمانی که فکر ایجاد مرکزی دائمیتر برای مطالعات مارکسیستی مطرح شد، تلاشها و منابع مالی خود را معطوف این برنامه کرد. (۱) پیریزی این موسسه در شرایط ویژه ناشی از پیروزی انقلاب بلشویکی در روسیه و شکست انقلابهای اروپای مرکزی بهویژه در آلمان صورت گرفت و میتوان آن را به مثابه پاسخی در برابر احساس نیاز روشنفکران جناح چپ به ارزیابی مجدد نظریه مارکسیستی و به ویژه رابطه میان نظریه و عمل در شرایط جدید دانست. (۲) البته همانگونه که مارتین جی اشاره می کند اندیشه ایجاد یک مکتب مشخص تا زمانی که اعضای موسسه مجبور به ترک فرانکفورت گردیدند، شکل نگرفته بود و خود عنوان مکتب فرانکفورت تا موقعی که اعضای موسسه در سال ۱۹۵۰ به آلمان مراجعت کردند ، مورد استفاده قرار نگرفته بود. (۳)
● در عمل میتوان برای مکتب فرانکفورت چهار دوره برشمرد :
دوره اول بین سالهای ۱۹۲۳تا ۱۹۳۳ است، زمانی که تحقیقات انجام شده در موسسه کاملاً متنوع و متفاوت بود و به هیچ وجه ملهم از برداشت خاصی از اندیشه مارکسیستی، به گونهای که بعدها در نظریه انتقادی گنجانده شد، نبود. در این دوران مدیر موسسه کارل گرونبرگ، مورخی اقتصادی و اجتماعی بود که به لحاظ تفکر، ارتباط نزدیکی با مارکسیستهای اتریشی داشت و بخش قابل ملاحظهای از آثار موسسه به طور عمده سرشت تجربی داشت.
دوره دوم شامل دوران تبعید در آمریکای شمالی از ۱۹۳۳ تا ۱۹۵۰ است که طی آن دیدگاههای متمایز نظریه انتقادی به عنوان اصول راهنمای فعالیتهای موسسه تثبیت شد. در این دوره مدیر موسسه هورکمایمر بود و در خطمشی موسسه به جای تاریخ یا اقتصاد، فلسفه نقش برتر را به خود اختصاص داد و این گرایش با عضویت مارکوزه در سال ۱۹۳۲ و آدورنو در سال ۱۹۳۸ ( در پی همکاری کمرنگی که از سال ۱۹۳۱ با موسسه داشت، تقویت شد.)
در دوره سوم، یعنی از زمان مراجعت موسسه به فرانکفورت در سال ۱۹۵۰، آرا و دیدگاههای اصلی نظریه انتقادی به روشنی در شماری از آثار عمده متفکران و نویسندگان عضو موسسه تدوین شد و مکتب فرانکفورت به مرور زمان تاثیری اساسی بر اندیشه اجتماعی آلمان بر جای نهاد. دامنه تاثیر و نفوذ آن بعدها به ویژه بعد از سال ۱۹۵۶ و ظهور جریان چپ نو در سراسر اروپا و نیز در ایالات متحده آمریکا گسترش یافت که بعضی از اعضای موسسه در آنجا مانده بودند. این ایام، دوره تاثیرات عظیم فکری و سیاسی مکتب فرانکفورت بود که در اواخر دهه ۱۹۶۰ در پی رشد سریع جنبشهای رادیکال دانشجویی به اوج خود رسید. در این دوره ، مارکوزه به عنوان نماینده اصلی شکل جدیدی از اندیشه انتقادی مارکسیستی مطرح شد. (۴)
از اوایل دهه ۱۹۷۰، ایامی که میتوان آن را به عنوان دوره چهارم در تاریخ مکتب فرانکفورت تلقی نمود، تاثیر و نفوذ مکتب فرانکفورت به آرامی رو به افول نهاد و در واقع با مرگ آدورنو در ۱۹۶۹ و هورکمایمر در۱۹۷۳ عملاً حیات آن به عنوان یک مکتب پویای مارکسیستی به پایان رسید. مکتب فرانکفورت در سالهای آخر حیات خود چنان از مارکسیسم که زمانی منبع اصلی الهام بخش آن بود، فاصله گرفت که به قول مارتین جی حق آن را از دست داد که در زمره شاخههای متعدد آن باشد. (۵)
● تئودور آدورنو (۱۹۶۹ - ۱۹۰۳)
تئودورلودویگ ویزنگروند آدورنو در یازدهم سپتامبر ۱۹۰۳ در فرانکفورت به دنیا آمد. او یگانه فرزند تاجری ثروتمند، با فرهنگ و یهودی بود به نام ((اسکار ویزنگروند)) که چند ماه پس از تولد پسرش به دین مسیحیان پروتستان در آمد. مادرش اشرافزاده کاتولیکی بود از اهالی کرس به نام ماریا کالولی . خاله اش، آگاتا که شوهر نداشت با آنها زندگی میکرد. او نوازندهی چیرهدست پیانو بود و آموزگار خواهرزادهاش شد. تئودور ویزنگروند در جوانی به نام خانوادگی مادرش یعنی آدورنو در زمینه موسیقی مقاله مینوشت و سرانجام در سال ۱۹۴۲ در ایالات متحده، این نام را برای همیشه برگزید. در نوجوانی به آموختن موسیقی پرداخت و چنان در نواختن پیانو مهارت داشت که همگان به تحسین او میپرداختند.
در سال ۱۹۱۸ ، زیگفرید کراکائر، یکی از دوستان خانوادگی که ۱۴ سال از تئودور بزرگتر بود، کتابهایی از کانت، هگل، مارکس، بلوخ و لوکاچ به او هدیه داد. آدورنو هدایای او را با دقت خواند و همین موضوع باعث علاقه او به فلسفه و علوم اجتماعی شد. در سال ۱۹۲۰ (نظریه رمان ) لوکاچ را که تازه به صورت کتاب منتشر شده بود، خواند و سخت تحتتاثیر آن قرار گرفت . سال بعد دبیرستان را به پایان رساند و برای تحصیل فلسفه به دانشگاه یوهان ولگانگ گوته وارد شد . سه سال بعد رشته فلسفه را با نگارش رسالهای درباره پدیدارشناسی هوسرل به پایان برد و در آن زمان فقط ۲۱ سال سن داشت. استاد محبوب آدورنو در مقطع دکترا فردی به نام ((کورنلیوس)) بود که او را با نوشتههای فیلسوفان نوکانتی آشنا کرد و به تمایلهای سیاسی چپگرایانهی او دامن زد. در جریان درسهای کورنلیوس بود که در سال ۱۹۲۲ با مارکس هورکمایر آشنا شد و رفاقت و همکاریشان تا پایان زندگی ادامه یافت. به تشویق هورکهایمر به مطالعه روانشناسی پرداخت و دانش او در این زمینه در آثارش تاثیر زیادی گذاشت. از وی همچنین مقالات فراوانی در زمینه موسیقی باقی مانده است. آدورنو برای ادامه تحصیل در زمینه موسیقی در سال ۱۹۲۵ به وین رفت و و در بهار سال ۱۹۲۷ به فرانکفورت بازگشت. او در همان زمان به انجمن پژوهشهای اجتماعی که در آن زمان ریاست آن با کارل گرونبرگ بود، پیوست. در تابستان همان سال از پایاننامه دکترای خود درباره ((مفهوم ناخودآگاه در نظریه برین ذهن)) دفاع کرد. از آن پس آدورنو به ارائه درسهایی در زمینههای فلسفه و موسیقی پرداخت. در همان زمان به دختری به نام گرتل کارپلوس دل بست و برای دیدن او مدام به برلین سفر میکرد. در این سفرها بود که وی با دوستان گرتل از جمله برتولت برشت و والتر بنیامین آشنا شد. دوستی با بنیامین راهگشای مسیر تازهای در کار فکریاش شد. در همین سالها او با هربرت مارکوزه که شاگرد مارتین هایدگر بود، نیز آشنا شد. یکی از مهمترین دلایل جدایی مارکوزه از فلسفه هایدگر را بحثهای آدورنو با وی عنوان میکنند. در سال ۱۹۳۱ که هورکهایمر به ریاست انجمن پژوهشهای اجتماعی برگزیده شد، آدورنو نیز جدیتر مشغول کار شد و مقالهای با عنوان شرایط اجتماعی موسیقی منتشر کرد. مارکوزه نیز کار خود را در انجمن آغاز کرد و به راهنمایی او بود که آدورنو نخستین آثار مارکس را که تازه انتشار آنها شروع شده بود، مطالعه کرد. از آن پس، مفهوم از خودبیگانگی همچون بیانی دیگر از شئشدگی که لوکاچ در ((تاریخ و آگاهی طبقاتی)) پیش کشیده بود، در آثار آدورنو جایگاه ویژهای یافت. (۶)
آدورنو همچنین به مطاله جدی در مورد ریشههای ((فلسفه هستی)) پرداخت که نتیجه آن کتاب بحثبرانگیز ((کیرکهگارد:شالودهریزی زیباییشناسی)) (۷) شد که بررسی چالشی وانتقادی اندیشه فیلسوف دانمارکی ((کیرکهگارد)) بود. (۸) در هشتم ماه مه ۱۹۳۱، آدورنو درس گفتاری با عنوان ((فعلیت فلسفه)) ارائه کرد که در بررسی اندیشهِ فلسفی او اعتباری استثنایی دارد. این متن پس از مرگ آدورنو منتشر شد. (۹)
● به قدرت رسیدن هیتلر و مهاجرت آدورنو به انگلیس وآمریکا
فعالیت آدورنو در زمینه تدریس و نویسندگی تا سال ۱۹۳۳ که نازیها قدرت رادر آلمان بدست گرفتند، ادامه یافت. یکی از نخستین کارهای هیتلر در زمینه فعالیتهای فرهنگی و دانشگاهی تعطیلی انجمن پژوهشهای اجتماعی فرانکفورت بود. با افزایش فشارهای سیاسی انجمن از آلمان خارج شدند. هورکهایمر به سوییس رفت و آدورنو راهی آکسفورد شد. او به یاری شناسنامهای جعلی چندبار به آلمان سفر کرد و توانست بسیاری از اسناد انجمن رابه ژنو منتقل کند. در اواخر سال ۱۹۳۷ در جریان اقامت کوتاهی در برلین با (گرتل کارپلوس) ازدواج کرد. آنان در فوریه ۱۹۳۸ به نیویورک رفتند، جایی که هورکهایمر انجمن را بهعنوان بخشی از دانشگاه کلمبیا بازگشایی کرده بود. (۱۰)
آدورنو بعد از خروج از آلمان، حدود چهار سال در انگلستان در دانشگاه آکسفورد زندگی کرد و دراین سالها نظراتش را بیشتر در زمینه موسیقی ارائه کرد. از جمله کارهای او در این سالها تهیه نخستین نسخه درباره (منش بتواره موسیقی) بود که مهمترین مقاله وی در مخالت با (صنعت فرهنگ ) به شمار میرود. (۱۱) آدورنو پس از ورود به آمریکا، در دانشگاه پرینستن با پل لازارسفلد به همکاری پرداخت. طبیعی بود که وی نمیتواند با لازارسفلد که پوزیتویست و از معتقدان سرسخت روش پژوهشهای ریزنگارانه اجتماعی و تحقیقهای محلی استوار بر پرسوجوهای فردی بود، کنار بیاید و پس از یک سال، همکاری این دو با هم قطع شد. نتیجه کار یک ساله این دو فقط چند مقاله درباره نقش رادیو در ویران کردن تاثیر موسیقی بود. (۱۲)
در سالهای بعد آدورنو به کالیفرنیا رفت. او در فاصله سالهای ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۲ همراه با لئو لوونتهال در پژوهشی درباره (ضد یهودیت ) شرکت کرد و برای این طرح مقالهای با عنوان (ضد یهودیت و تبلیغات فاشیستی) نوشت که در سال ۱۹۴۶ منتشر شد. (۱۳) در سال ۱۹۴۲، هورکهایمر به طرحی قدیمی درباره منطق دیالکیتگ روی آورد و برای انجام آن از اعضای انجمن از جمله آدورنو کمک خواست. آدورنو در جریان انجام این کار متوجه شد که این طرح صرفا نمیتواند به صورت فلسفی پیش رود و ناگزیر باید به بررسیهای تاریخی، اجتماعی و فرهنگی پرداخت. به اعتقاد او، برای تحلیل دیالکیتگ راهی جز دقت در تاریخ و مسیر مدرنیته و ایجاد بحثی نقادانه وجود ندارد. این اندیشه در طول سال ۱۹۴۳ در او قدرت گرفت و یک سال بعد در سانتامونیکا درجنوب کالیفرنیا با هورکهایمر به بحثهایی در مورد مدرنیته پرداخت. همسرش گرتل، از این بحثها یادداشت بر میداشت و آن دو، نوشتهها را با دقت بازنویسی میکردند. نتیجه به صورت کتابی سه سال بعد در آمستردام با عنوان (دیالکیتگ روشنگری) منتشر شد. (۱۴) این کتاب که انتقادی تلخ و بیرحم از روزگار نو ، خرد ابزاری و صنعت فرهنگ است، سالها طول کشید تا به فروش رود ولی در دهه ۱۹۶۰ و درجریان جنبش رادیکال آن دوره این کتاب بارها تجدید چاپ و به زبانهای مختلف ترجمه شد. اساس بحث آدورنو دراین کتاب درباره خردورزی مدرن، سرمایهسالاری، نادرستی تلقی مدرن از مفهوم پیشرفت، مخاطرات علم و تکنولوژی، صنعت فرهنگ و نقادیاش از برداشت سودجویانه انسان از طبیعت است. (۱۵)
آدورنو که در زمان همکاری با لازارسفلد میگفت که پژوهش درباره شئشدگی، از خودبیگانگی، بتوارگی کالاها و آگاهی دروغین نمیتواند از روشهای تجربی به جایی برسد و فرستادن پرسشنامه برای قربانیان آنها دردی دوا نمیکند، در سال پایانی جنگ درگیر پژوهشهای مفصلی با موضوع ((شخصیت اقتدارگرا)) شد و به مسائلی چون نفرت نژادی و بیگانه ستیزی توجه کرد. نتیجه کار او و همکارانش به صورت کتاب پرحجمی با عنوان ((شخصیت اقتدارگرا)) منتشر شد. (۱۶) از دیگر کارهای آدورنو در آمریکا می توان به سه کتاب "موسیقی فیلم" (۱۷)، "فلسفه مدرن"(۱۸) و "اخلاق کوچک"(۱۹) اشاره کرد. کتاب ((اخلاق کوچک)) در برابر کتاب اخلاق بزرگ ارسطو نگاشته شده و مجموعهای از قطعههای کوتاه و یکی از مهمترین آثار آدورنو است که در فاصله سال های ۱۹۴۴ تا ۱۹۴۷ نوشته است. دشواریهای گاه تحملناپذیر در مهاجرت در این کتاب انعکاس یافته است . لحن کتاب که از نظر روش بیان بهترین کار نویسنده شناخته شده و یادآور لحن نوشتههای نیچه و همراه با طنزهای تلخ و مطایبه رندانه است. خود آدورنو در قطعهای از این کتاب نوشته است: «مطایبه رندانه بهترین ابزار است برای نمایش فاصله ایدئولوژی و واقعیت». (۲۰) هدف او از نگرش کتاب نیز درست نمایش همین فاصله بود.
● بازگشت به فرانکفورت
آدورنو بهرغم پذیرفتن تابعیت آمریکایی در سال ۱۹۴۹ پس از پایان جنگ جهانی دوم به فرانکفورت بازگشت و به همراه هورکهایمر، انجمن پژوهشهای اجتماعی را بار دیگر بر پا کرد و از تعدادی پژوهشگر جوان دعوت به همکاری کرد که معروفترین آنها یورگن هابرماس بود. آدورنو به جز چند سفر به پاریس و سفری یک ساله در سال ۱۹۵۲ به لسآنجلس برای انجام پژوهشی دانشگاهی در مورد فرهنگ تودهای، تا پایان عمر در فرانکفورت باقی ماند. آدورنو در آن سالها به دلیل شرایط جنگ سرد با مارکسیسم راستکیش مدام بیشتر فاصله میگرفت. یکی از دلایل این فاصله، اخبار مستند جنایتهایی بود که در شوروی و اروپای شرقی به نام سوسیالیسم انجام میگرفت. (۲۱) آدورنو در آن سالها بسیار منزوی شده بود . برنامه روزمره او شامل نواختن چند ساعت پیانو در آپارتمان کوچکش در نزدیکی دانشگاه فرانکفورت، مطالعه در کتابخانه انجمن، درس دادن و رفتن به کنسرت و اپرا بود. او در سال ۱۹۵۲ ، کتاب ((در جستجوی واگنر)) (۲۲) را منتشر کرد.
او در این کتاب با انتقاد از واگنر برداشت او را از اسطوره، واپسگرا و اقتدارگرا خواند و عنوان کرد که در نوشتههای او میتوان عناصری پذیرای فاشیسم یافت. همچنین او مفهوم " هنر تام " را خطرناک دانست. او همچنین در سال ۱۹۵۵ مجموعه مقاله های "منشورها، نقادی فرهنگ و جامعه " را منتشر کرد که شماری از مهمترین مقالههای او درباره مسائل گوناگون فرهنگی در آن یافت می شود.
از دیگر کتابهای آدورنو در زمینه موسیقی میتوان به نامطبوعها (۱۹۵۶) ، ماهلر : یک کالبدشناسی موسیقیایی (۱۹۶۰)، درآمدی به جامعهشناسی موسیقی (۱۹۶۲)، (آلبانبرگ: استاد کوچکترین رابطهها (۱۹۶۸) اشاره کرد. یادداشتهایی درباره ادبیات (۱۹۶۰) و فرانقدشناختشناسی (۱۹۵۶)، سه رساله درباره هگل(۱۹۵۷) و الگوهای نقادی در دو جلد (۱۹۶۳ و ۱۹۶۵) از دیگر کتابهای آدورنو به شمار میروند. مهمترین کتابهای آدورنو در سالهای پایانی زندگیاش دو کتاب ((دیالکتیک منفی)) (۱۹۹۶) در نقد هگل و هایدگر و ((نظریه زیباشناختی)) است که پس از مرگ او در سال ۱۹۷۰ به چاپ رسید. آدورنو که خود از مهمترین مدافعان مدرنیسم هنری بود در این کتاب عنوان کرد که ارائه نظریه زیباییشناسی کامل، هماهنگ، نظاممند و اثباتی در روزگار ما ناممکن است. (۲۳) او در سالهای پایانی عمرش در سمینارهای متعددی درباره فلسفه، جامعهشناسی و سیاست شرکت کرد. مشهورترین این مباحثات، جدل او همراه با هابرماس علیه کارل پوپر در مورد پوزیتوسیم است.(۲۴)
آدورنو در واپسین سالهای زندگیاش همچون هورکهایمر علیه جنبش دانشجویی موضع گرفت . یک بار در ۳۱ ژانویه ۱۹۶۹ از پلیس برای حفظ دانشگاه یاری خواست که در نتیجه پلیس ۷۶ دانشجو را دستگیر کرد. پس از آن بیشتر دانشجویان کلاس درس او را تحریم کردند. او میگفت که از تصویر نادرست آزادی که دانشجویان به خاطر آن مبارزه میکنند، میترسد:«وقتی من الگوی انتقادی را ساختم، هیچ فکر نمیکردم که روزی بخواهند آن را با کوکتل مولوتف تحقق دهند.» در آخرین جلسه درس او دانشجویی جوانی فریاد کشید :«آدورنو ! تو و نظریه انتقادیات با هم مردهاید». آدورنو سرانجام در اوت ۱۹۶۹ در سوییس در پی حمله قلبی درگذشت.(۲۵)
● آدورنو؛ نویسندهای دشوارنویس
آدورنو نویسندهای دشوارنویس است. پیچیدگی آثارش تا حدودی به ناروشنی لحن او باز میگردد. در بسیاری از موارد معلوم نیست گفتههای او تا چه حد جدی است. لحن طنزآمیزش در راستای کاربرد مطایبه رندانه، یادآور نثر نیچه است. گاه به شدت تلخ و ناامید و گاه بیخیال است. این شیوه نگارش، استراتژی خواننده را در حدس معنای نوشته هایش دشوار میکند. (۲۶) بابک احمدی در مورد زبان نوشتاری آدورنو میگوید:«اگر کسانی چون من که بخت خواندن آثار آدورنو را به زبان آلمانی نداریم، در برگردانهای عبارات او میتوانیم این همه معناهای متفاوت کشف کنیم، پس خوانندگان آلمانی زبان چه لذتی میبرند؟ بهویژه که خود او نیز همچون هایدگر باور داشت که میان بیان فلسفی و زبان آلمانی همخوانی شگفتانگیز و معماگونهای وجود دارد.» (۲۷)
جالب اینجاست که هابرماس، دلبستگی هایدگر به زبان آلمانی و این نظر او را که فقط میتوان به آلمانی و یونانی به فلسفه اندیشید، محکوم کرده و دلیلی بر نفوذ اندیشه نازی بر او میداند ولی در مورد آدورنو سکوت می کند. آدورنو در آثار خود کوشیده است تا ناهمسانی و عدمتوافق میان ابژه، چنان که در خود هست و چنان که به بیان در میآید، نشان دهد. او همواره از ارائه معناهای کلی طفره میرفت ، زیرا چنین معناهایی را اقتدارگرا میدانست . او همواره از "مجازها" ، "شکلها" ، "تصویرها" ،"منشورها" و "الگوها" حرف میزد تا نشان دهد که آنچه میگوید کامل و نهایی نیست. (۲۸)
بابک احمدی کلنجار رفتن با دشواریهای زبان و سبک آدورنو را بارها دشوارتر از شناخت پیچیدگیهای زبان هگل میداند.به گفته او، کسی که بخواهد روشن کند آدورنو چه گفته و بکوشد تا حرفهای او را خلاصه بگوید، در رویارویی با نوشتههای او گاه به منتهای ناامیدی خواهد رسید. برعکس، تاویلکننده اندیشههایش یعنی کسی که در پی معناهای باطنی متون او برآید و این را هم از خود او آموخته باشد که در جریان ادراک نوشتههای او ناچار خواهد شد، خود به ابداع معناها دست بزند، در این آثار نمونههایی یکه در بیان اندیشه خواهد یافت. (۲۹) با این وجود کارل پوپر که از او به عنوان (قهرمان مکالمه باز فلسفی) و (مدافع حجت منطقی) یاد میکنند در پی مناظرهای فلسفی با آدورنو و هابرماس در مقالهای با عنوان ( خرد یا انقلاب ) (۱۹۷۰) پیروان نظریه انتقادی را محکوم کرد که "خیلی ساده ، حرف های مبتذلی میزنند ولی بازبانی پر سرو صدا" و در مورد هابرماس هم در آن مقاله نوشت:«بیشتر چیزهایی که او میگوید به گمان من مبتذل و پیش پاافتاده است ، بقیه هم خیلی ساده غلط است.» (۳۰)
● اثر کلی صنعت فرهنگ، ضدروشنگری است
آدورنو معتقد بود که نوید روشنگری، ایمان به پیشرفت علمی و عقلانی و گسترش آزادیهای انسان به کابوس تبدیل شده است و علم و عقلانیت برای از بین بردن آزادی انسان بکار رفته است. او میگوید: «اثر کلی صنعت فرهنگ، اثر ضد روشنگری است که در آن ... روشنفکری ــ همان سلطه فنی و تکنیکی پیشرفته ــ به عامل عوامفریبی توده ها و وسیلهای برای ممانعت از هشیاری تبدیل میشود. روشنفکری مانع از رشد افراد خودمختار و مستقلی میشود که هشیارانه برای خود تصمیم میگیرند و قضاوت میکنند ... روشنگری همچنین مانع از تلاشهای انسان برای رهایی است، انسان برای این آزادی تا حدی که نیروهای مثبت این عصر اجازه میدهد ، کاملاً آمادگی دارد.» (۳۱)
● تفاوت دیدگاههای آدورنو با مارکس
آدورنو با آرای خود نه تنها امید واهی رهایی عقلانی را که روشنگری وعده میدهد، رد میکند بلکه مارکسیسم را نیز مورد انتقاد قرار میدهد. (۳۲) اگر چه نظرات آدورنو هم دیالکتیکی و هم مادی بود، اما هرگز اعتقادی به انقلاب کارگری نداشت و تحلیل اقتصادی و نظریه مارکس را رد می کرد. او همچنین منتقد دیدگاه تاریخی مارکس بود ولی در ضمن به نقد آگاهی طبقاتی بورژوازی می پرداخت . (۳۳) آدورنو همراه با هورکهایمر معتقد به مارکسیسم بدون پرولتاریا بودند. آدورنو معتقد است که جوامع به سمت یکپارچگی و اداره شدن واحد پیش می روند و از این وضعیت به شدت انتقاد میکند. با این وجود نمیتوان منکر شباهتهای فراوان آرای آدورنو با مارکس شد.نظریه مارکس در بطن نظریه آدورنو درباره صنعت فرهنگ نهفته است. بحث مارکس درباره بتوارگی کالا برای او اساس نظریهای است که میگوید اشکال فرهنگی از قبیل موسیقی پاپ میتوانند تسلط اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیکی سرمایه را تضمین کنند. آنچه در ذهن آدورنو باعث بوجود آمدن این نظریه شد که پول مناسبات اجتماعی را در جوامع سرمایهداری تعریف کرده و برآنها حاکم است، دقیقا با اظهارات مارکس در مورد ریشههای بتوارگی کالا مطابقت دارد. آدورنو در واقع تحلیل مارکس از بتوارگی کالا و مبادله را به حیطه کالاهای فرهنگی گسترش داده است، چنان که خود او میگوید:«کالاهای فرهنگی کاملا در دنیای کالاهای مصرفی جای میگیرند، برای بازار تولید میشوند و برای بازار در نظر گرفته میشوند.» (۳۴)
● صنعت فرهنگ سازی، روشنگری به مثابه فریب تودهای
شاید انتشار مقاله مشترک آدورنو با هورکهایمر در سال۱۹۴۴ با عنوان ((صنعت فرهنگسازی، روشنگری به مثابه فریب تودهای)) را که بعدها در قالب کتابی منتشر شد، به عنوان نقطه عطفی در تاریخ مکتب فرانکفورت نامید. آدورنو در این مقاله صنایع فرهنگی را بخش جدیدی از صنعت موسسات "اطلاعرسانی" مانند رادیو ، مطبوعات و سینما میداند که برای به نتیجه رساندن منافع صاحبان صنایع بکار میروند. آدورنو میگوید: «سینما و رادیو دیگر نیازی ندارند تا به هنری بودن تظاهر کنند. این حقیقت که آنها فقط نوعی کسب و کارند به ایدئولوژی رایج بدل میشود تا مزخرفاتی را که سینما و رادیو عمداً تولید میکنند، توجیه کند. این رسانهها خود را صنعت مینامند و زمانی که رقم درآمدهای مدیران آنها منتشر میشود، هر شک و تردیدی در سودمندی اجتماعی محصولات تمام شده بر طرف میگردد.» (۳۵) از دیدگاه وی نتیجه این صنایع فرهنگی، تولید تخدیرکننده محصولات فرهنگی، ایجاد بازارهای وسیعتر تجاری و سازگاری سیاسی است. او فرهنگ توده ای را حاصل فرهنگ منفعل و اسیرکننده میداند. از نظر آدورنو ، جهان امروز و آینده، جهان اداره شده است و آزادی حقیقی در اثر توسعه عقلانیت در جامعه که همان تسلط موثر بر طبیعت است ، لطمه دیده و در جهان امروز ، خرسندی و خوشبختی فرد تحقق نمییابد، بلکه در روندی تاریخی با زوال فردیت انسان همراه است که به سه شکل یکپارچه شدن آگاهی انسان به وسیله ارتباطات هدایت شده، ناچیز شمردن خصلت و کیفیت فرد در تحول اشکال تولید و دگرگونی در ساختمان روانی انسان به دلیل اجتماعی شدن یکپارچه انسانها ظهور پیدا میکند.
به اعتقاد آدورنو ، یگانه دلیل اینکه چرا صنعت فرهنگسازی میتواند به صورتی چنین موفقیتآمیز با فردیت برخورد کند، آن است که فردیت همواره شکنندگی جامعه را بازتولید کرده است. (۳۶) او در جایی دیگر از مقاله صنعت فرهنگسازی میگوید: «هر آن کسی که در قدرت یکنواختی و تکرار شک کند، ابله است. صنعت فرهنگسازی اعتراض علیه خود را دقیقاً همان قدر مردود میشمارد که اعتراض علیه جهانی که به صورتی بیطرفانه توسط این صنعت دوبارهسازی میشود.»(۶۴)
از دیدگاه آدورنو، صنایع فرهنگی (مانند برنامههای شبکههای تلویزیونی) که مهار فرهنگ نوین را در دست دارند، فرهنگ تودهای میسازند که جهت داده شده ، غیرخودجوش ، ساختگی و غیر واقعی است. وی از یکسو نگران دروغین بودن این فرهنگ و از سوی دیگر منتقد تاثیر ساکتکننده، بیحسکننده و سرکوبگر این فرهنگ بر مردم است. به اعتقاد وی ، جهان نوین به آخرین مرحله تسلط بر افراد رسیده است و در واقع نظارت بر افراد چنان کامل شده است که دیگر نیازی به عمل عمدی رهبران نیست. این نظارت در همه ابعاد جهان فرهنگی نفوذ کرده و از آن مهمتر، عملکرد ذهن کنشگران شده است. تسلط به چنان مرحله کاملی رسیده است که دیگر به هیچ روی تسلط به نظر نمیرسد، زیرا تصور میشود که این تسلط نه تنها زیانی به شخص نمیرساند، بلکه چنین مینماید که جهان همان است که بایستی باشد، دیگر برای کنشگران روشن نیست که جهان به چه چیزی باید شبیه باشد. آدورنو خود میگوید: «جامعه به مدد صنایع فرهنگی نمیگذارد انسانها جهان دیگری جز آنچه هست برای خود متصور شوند. درهمریختگی شعور به مرحلهای رسیده است که دیگر به زحمت میتوان انسانها را نسبت به این درهمریختگی شعور آگاه کرد.»
براساس آرای آدورنو ، صنعت فرهنگ منعکسکننده استحکام بتوارگی کالا، غلبه ارزش مبادلهای و رشد سرمایهداری انحصاری دولت است . این صنعت به سلیقهها و اولویتهای تودهها شکل بخشیده و به این ترتیب با تلقین مطلوب بودن نیازهای غیرواقعی، ناخودآگاه مردم را سازماندهی میکند. بنابراین، این فرهنگ در جهت نادیده گرفتن نیازهای واقعی با حقیقی، مفاهیم با نظریههای بدیل و رادیکال و روشهای فکری و رفتاری ضددولتی بکار میرود. این فرهنگ در این راستا به قدری موفق است که مردم هرگز پی نمیبرند که چه اتفاقی رخ میدهد.(۳۸)
آدورنو نسبت به سایر نظریهپردازان فرهنگ تودهای بیشتر معتقد است که این فرهنگ به تودهها تحمیل شده است و آنها را به پذیرش خود وادار میکند، به نحوی که آنها این فرهنگ را یک فرهنگ تحمیلی محسوب نمیکنند. (۳۹) او در پاسخ به ادعای کسانی که فرهنگ تودهای معاصر را سرگرمیِ به نسبت بیضرر و پاسخی دموکراتیک به تقاضاهای مصرفکنندگان قلمداد میکنند ، بر بیمحتوایی، پوچی و هماهنگی مردم که صنعت فرهنگ آن را تشویق میکند ، تاکید دارد. از نظر او این صنعت، نیروی بسیار مخربی است و نادیده گرفتن ماهیت آن، تسلیم شدن به ایدئولوژی آن است. (۴۰)
از نظر آدورنو ، توانایی صنعت فرهنگ در ((جایگزین کردن)) آگاهی تودهها به صورت خودکار و کم و بیش کامل است. او میگوید: «موفقیت این صنعت در ارتقای ضعف نفس و استثماری است که اعضای ضعیف جامعه معاصر با تمرکز قدرت به آن محکوم شدهاند . هشیاری آنها پس از آن بیشتر گسترش مییابد. به هیچ وجه تصادفی نیست که تولیدکنندگان بدبین فیلمهای آمریکایی ظاهراً بر این عقیده هستند که فیلمهای آنها باید سطح آگاهی یازده سالهها را مدنظر داشته باشند. به این ترتیب آنها به تبدیل کردن بزرگسالان به کودکان یازده ساله تمایل پیدا میکنند.» (۴۱) از اینروست که او هنر برای تودهها را موجب نابودی رویا میداند.(۴۲)
به اعتقاد وی، قدرت صنعت فرهنگ در تضمین تسلط و تداوم سرمایهداری و قابلیت آن برای شکل دادن و خلق پیامگیران، ضعیف، وابسته، منفعل و خدمتگزار نهفته است. (۴۳) آدورنو معتقد است که کل جهان، ساخته شده تا از غربال صنعت فرهنگسازی گذر کند. او با انتقاد از همسانی و یکسانی رسانههای نوین میگوید:«رسانههای تکنیکی به صورتی بیرحمانه به سوی همسانی و یکسانی رانده میشوند. هدف تلویزیون ارائه ترکیبی از رادیو و فیلم است و محدود ماندن این رسانه صرفاً از این امر ناشی میشود که طرفهای ذینفع هنوز در جمع خود به توافق نرسیدهاند، لیکن پیامدهای آن یقیناً عظیم و مبشر این نوید خواهد بود که تا بدان حد موجب تشدید فقر و بیمایگی وجه زیباشناختی شود که در اندک زمانی، یکسانی تمامی محصولات صنعت فرهنگسازی میتواند حجاب نازک خویش را کنار زده و پیروزمندانه پا به صحنه گذارد و رویای واگنری ــ امتزاج همه هنرها در یک اثر هنری ــ را به مسخره تحقق بخشد. (۴۴)
او از صنعت فرهنگسازی به عنوان ((سختترین)) و ((خشکترین)) همه سبکها یاد میکند که هدف و غایت لیبرالیسم بوده که خود همواره به خاطر فقدان سبک سرزنش میشود.(۴۵) آدورنو ایدئولوژی فعالان صنعت فرهنگسازی را ((کسب و کار)) میداند. او همچنین توکوویل معتقد است که تحتسلطه انحصار فرهنگی خصوصی، استبداد تن به حال خود رها شده و حمله متوجه روح یا جان است. (۴۶)
آدورنو در مورد نقش سرگرمی و تفریح وسایل ارتباط جمعی معتقد است که این دو موضوع از مدتها پیش از آنکه صنعت فرهنگسازی پا به هستی بگذارد، وجود داشتند ولی اکنون این عناصر از بالا هدایت و روزآمد میشوند. (۴۷)
او میگوید: «صنعت فرهنگسازی فاسد است ، نه به این سبب که سرزمین معصیت است، بلکه از آنرو که معبدی در خدمت لذت سطح بالا است.» (۴۸) آدورنو تاکید میکند که بر اثر صنعت فرهنگسازی ، سرگرم شدن خود به یک ایدهآل بدل شده و جای امور والاتر را اشغال میکند که خودش توده مردم را از آنها محروم کرده است، آن هم با تکرار این امور به شیوهای حتی کلیشهایتر از شعارهای آگهیهای تبلیغاتی. (۴۹)
وی از وسایل ارتباط جمعی به ویژه سینما به عنوان ((دم و دستگاه ورم کرده تولید لذت)) یاد میکند که بهرغم اندازهاش، هیچ شرافت و وقاری به زندگی آدمی اضافه نمیکند. (۵۰) او با بیان اینکه صنعت فرهنگسازی دائماً مصرفکنندگان خود را در مورد آنچه دائماً وعده میدهد ، گول میزند، تاکید میکند که وعده دستیابی به لذت در نتیجه مصرف محصولات صنعت فرهنگسازی امری موهوم است و آن چیزی که بدست نمیآید ، عنایت واقعی است و به مثابه آن است که در مراسم شام باید به منوی غذا اکتفا کرد.(۵۱)
آدورنو صنعت فرهنگ سازی را بر خلاف آثار هنری که به اعتقاد وی زهدطلب و بری از شرمزدگیاند، هرزهنگار و جانماز آبکش میداند. (۵۲) آدورنو از بهشت ارائه شده از سوی صنعت فرهنگ به عنوان ((سختی و نکبت قدیمی)) یاد میکند و میگوید: «در هر یک از محصولات صنعت فرهنگسازی، ناکامی و محرومیت همیشگی تحمیل شده از سوی تمدن بار دیگر به صورتی قطعی و روشن، اثبات و بر قربانیان خود اعمال میشود.» (۵۳)
نوشته: علیرضا کتابدار
منابع
۱ـ Martin jay, the dialectical Imagination (Boston, little, Brown&co., ۱۹۷۳) , ch.۱
۲ـ باتامور، تام ، مکتب فرانکفورت، ترجمه حسینعلی نوذری ، نشر نی، ۱۳۷۵ ، تهران ، صفحه ۱۱
۳ـ همان، ص ۱۴
۴ــ همان، ص ۱۶
۵ـ Martin jay, the dialectical Imagination (Boston, little, Brown&co., ۱۹۷۳) p.۲۹۶
۶ـ در مورد زندگی آدورنو به کتابهای زیر مراجعه کنید :
ــ احمدی، بابک ، خاطرات ظلمت: درباره سه اندیشگر مکتب فرانکفورت، تهران ، نشر مرکز ، ۱۳۷۶
ــ Martin jay, the dialectical Imagination,London, ۱۹۷۳
ــ Martin jay, Adorno, Harvard university press, ۱۹۴۸ (pp.۲۴ – ۵۶ )
ــ H. scheible, Theodor W. Adorno, hambury, ۱۹۸۹
ــ R. wiggershaus, the Frankfurt School. ( pp.۶۶ -۹۹ )
۷ـ T.W.Adorno, Kierkegaard, construction de I۰۳۹;esthetique, tra.E.Escoubas, paris, ۱۹۹۵
۸ـ احمدی، بابک ، خاطرات ظلمت: درباره سه اندیشگر مکتب فرانکفورت، تهران ، نشر مرکز ، ۱۳۷۶، ص ۱۸۲
۹ـ همان، ص ۱۸۳
۱۰ـ همان، ص ۱۸۳
۱۱ـ T.W.Adorno, "on the Fetish character in music and Regression in Listening", in:T.W.Adorno,The cultural Industry, ed. J.M.Bernstein, London, ۱۹۹۱.pp ۲۶ – ۵۳
۱۲ـ احمدی، بابک ، خاطرات ظلمت: درباره سه اندیشگر مکتب فرانکفورت، تهران ، نشر مرکز ، ۱۳۷۶، ص ۱۸۶
۱۳ـ T.W.Adorno, L.Lowenthal , P.W.Massing, Anti _ semitism: A social Disease, ed. E.simmel , new york,۱۹۴۶ ۱۴ ـ M.HorKheimer and T.W.Adorn ,Dialectic of Enlightenment , tra. J.cumming, London , ۱۹۷۳ .
۱۵ـ احمدی،بابک ، خاطرات ظلمت: درباره سه اندیشگر مکتب فرانکفورت، تهران ، نشر مرکز ، ۱۳۷۶، ص ۱۸۷
۱۶ـ T.W.Adorno and others.The Authoritarian personality,NewYork,۱۹۵۰
۱۷ـ T.W.Adorno and H.eisler, composing for the Films, new York, ۱۹۴۷
۱۸ـ T.W.Adorno, Philosophie de la nouvelle musique, tra.H. hildenbrand et A.Lindenberg , paris ,۱۹۷۹
۱۹ـ Minima Moralia, tra. E.F.N. jephcott, London. ۱۹۷۴ T.W.Adorno ,
۲۰ـ همان، ص ۲۱۱
۲۱ـ احمدی، بابک، خاطرات ظلمت: درباره سه اندیشگر مکتب فرانکفورت، تهران ، نشر مرکز ، ۱۳۷۶، ص ۱۹۰
۲۲ـ In search of Wagner, tra.R. Livingston, London , ۱۹۹۱ T.W.Adorno ,
۲۳ـ احمدی،بابک ، خاطرات ظلمت: درباره سه اندیشگر مکتب فرانکفورت، تهران ، نشر مرکز ، ۱۳۷۶، ص ۱۹۳
۲۴ـ , , tra.G.Adey and D. Frisby, London, ۱۹۷۶ the positivist dispute in German sociology T.W.Adorno and others .
۲۵ـ حمدی،بابک ، خاطرات ظلمت: درباره سه اندیشگر مکتب فرانکفورت، تهران ، نشر مرکز ، ۱۳۷۶، ص ۱۹۴
۲۶ـ همان، ص ۱۹۵
۲۷ـ همان،ص ۱۹۸
۲۸ـ همان، ص ۱۹۸
۲۹ـ همان، صص ۲۰۱ـ ۲۰۰
۳۰ـ K.popper, reason or revolution?, in: T.W.Adorno and others, p. ۲۹۷
۳۱ـ T.W.Adorno, the culture industry, London, Routledge, ۱۹۹۱
۳۲ـ استریناتی، دومینیک، مقدمه ای بر نظریه های فرهنگ عامه ، ترجمه : ثریا پاک نظر ، انتشارات گام نو ، چاپ اول، ۱۳۷۹ ، تهران، ص ۸۶
۳۳ـ آزادبرمکی، تقی، نظریه های جامعه شناسی،انتشارات سروش، ۱۳۸۱، چاپ دوم، ص ۱۲۰
۳۴ـ T.W.Adorno, the culture industry, London, Routledge, ۱۹۹۱,p. ۳۴
۳۵ـ هورکهایمر، مارکس و تئودور آدورنو، صنعت فرهنگسازی، روشنگری به مثابه فریب تودهای،ترجمه مراد فرهادپور، فصلنامه ارغنون، شماره ۱۸ ، پاییز ۱۳۸۰، ص ۳۶
۳۶ـ همان، ص ۷۱
۳۷ـ همان، ص ۶۴
۳۸ـ استریناتی ، دومینیک ، مقدمه ای بر نظریه های فرهنگ عامه، ترجمه : ثریا پاک نظر ، انتشارات گام نو ، چاپ اول، ۱۳۷۹ ، تهران، ص ۹۴
۳۹ـ همان، ص ۹۴
۴۰ـ همان، ص ۹۶
۴۱ـ همان، ص ۹۷
۴۲ـ هورکهایمر، مارکس و تئودور آدورنو، صنعت فرهنگسازی، روشنگری به مثابه فریب تودهای،ترجمه مراد فرهادپور، فصلنامه ارغنون، شماره ۱۸ ، پاییز ۱۳۸۰، ص۴۰
۴۳ـ استریناتی ، دومینیک ، مقدمه ای بر نظریه های فرهنگ عامه ، ترجمه : ثریا پاک نظر ، انتشارات گام نو ، چاپ اول، ۱۳۷۹ ، تهران، ص ۹۷
۴۴ـ هورکهایمر، مارکس و تئودور آدورنو، صنعت فرهنگسازی، روشنگری به مثابه فریب تودهای،ترجمه مراد فرهادپور، فصلنامه ارغنون، شماره ۱۸ ، پاییز ۱۳۸۰، ص۳۹
۴۵ـ همان، ص ۴۷
۴۶ـ همان، ص ۴۷
۴۷ـ همان، ص ۵۰
۴۸ـ همان، ص ۵۹
۴۹ـ همان، ص ۵۹
۵۰ـ همان، ص ۵۵
۵۱ـ همان، ص ۵۵
۵۲ـ همان، صص ۵۶ و ۵۵
۵۳ـ همان، ص ۵۷
منابع
۱ـ Martin jay, the dialectical Imagination (Boston, little, Brown&co., ۱۹۷۳) , ch.۱
۲ـ باتامور، تام ، مکتب فرانکفورت، ترجمه حسینعلی نوذری ، نشر نی، ۱۳۷۵ ، تهران ، صفحه ۱۱
۳ـ همان، ص ۱۴
۴ــ همان، ص ۱۶
۵ـ Martin jay, the dialectical Imagination (Boston, little, Brown&co., ۱۹۷۳) p.۲۹۶
۶ـ در مورد زندگی آدورنو به کتابهای زیر مراجعه کنید :
ــ احمدی، بابک ، خاطرات ظلمت: درباره سه اندیشگر مکتب فرانکفورت، تهران ، نشر مرکز ، ۱۳۷۶
ــ Martin jay, the dialectical Imagination,London, ۱۹۷۳
ــ Martin jay, Adorno, Harvard university press, ۱۹۴۸ (pp.۲۴ – ۵۶ )
ــ H. scheible, Theodor W. Adorno, hambury, ۱۹۸۹
ــ R. wiggershaus, the Frankfurt School. ( pp.۶۶ -۹۹ )
۷ـ T.W.Adorno, Kierkegaard, construction de I۰۳۹;esthetique, tra.E.Escoubas, paris, ۱۹۹۵
۸ـ احمدی، بابک ، خاطرات ظلمت: درباره سه اندیشگر مکتب فرانکفورت، تهران ، نشر مرکز ، ۱۳۷۶، ص ۱۸۲
۹ـ همان، ص ۱۸۳
۱۰ـ همان، ص ۱۸۳
۱۱ـ T.W.Adorno, "on the Fetish character in music and Regression in Listening", in:T.W.Adorno,The cultural Industry, ed. J.M.Bernstein, London, ۱۹۹۱.pp ۲۶ – ۵۳
۱۲ـ احمدی، بابک ، خاطرات ظلمت: درباره سه اندیشگر مکتب فرانکفورت، تهران ، نشر مرکز ، ۱۳۷۶، ص ۱۸۶
۱۳ـ T.W.Adorno, L.Lowenthal , P.W.Massing, Anti _ semitism: A social Disease, ed. E.simmel , new york,۱۹۴۶ ۱۴ ـ M.HorKheimer and T.W.Adorn ,Dialectic of Enlightenment , tra. J.cumming, London , ۱۹۷۳ .
۱۵ـ احمدی،بابک ، خاطرات ظلمت: درباره سه اندیشگر مکتب فرانکفورت، تهران ، نشر مرکز ، ۱۳۷۶، ص ۱۸۷
۱۶ـ T.W.Adorno and others.The Authoritarian personality,NewYork,۱۹۵۰
۱۷ـ T.W.Adorno and H.eisler, composing for the Films, new York, ۱۹۴۷
۱۸ـ T.W.Adorno, Philosophie de la nouvelle musique, tra.H. hildenbrand et A.Lindenberg , paris ,۱۹۷۹
۱۹ـ Minima Moralia, tra. E.F.N. jephcott, London. ۱۹۷۴ T.W.Adorno ,
۲۰ـ همان، ص ۲۱۱
۲۱ـ احمدی، بابک، خاطرات ظلمت: درباره سه اندیشگر مکتب فرانکفورت، تهران ، نشر مرکز ، ۱۳۷۶، ص ۱۹۰
۲۲ـ In search of Wagner, tra.R. Livingston, London , ۱۹۹۱ T.W.Adorno ,
۲۳ـ احمدی،بابک ، خاطرات ظلمت: درباره سه اندیشگر مکتب فرانکفورت، تهران ، نشر مرکز ، ۱۳۷۶، ص ۱۹۳
۲۴ـ , , tra.G.Adey and D. Frisby, London, ۱۹۷۶ the positivist dispute in German sociology T.W.Adorno and others .
۲۵ـ حمدی،بابک ، خاطرات ظلمت: درباره سه اندیشگر مکتب فرانکفورت، تهران ، نشر مرکز ، ۱۳۷۶، ص ۱۹۴
۲۶ـ همان، ص ۱۹۵
۲۷ـ همان،ص ۱۹۸
۲۸ـ همان، ص ۱۹۸
۲۹ـ همان، صص ۲۰۱ـ ۲۰۰
۳۰ـ K.popper, reason or revolution?, in: T.W.Adorno and others, p. ۲۹۷
۳۱ـ T.W.Adorno, the culture industry, London, Routledge, ۱۹۹۱
۳۲ـ استریناتی، دومینیک، مقدمه ای بر نظریه های فرهنگ عامه ، ترجمه : ثریا پاک نظر ، انتشارات گام نو ، چاپ اول، ۱۳۷۹ ، تهران، ص ۸۶
۳۳ـ آزادبرمکی، تقی، نظریه های جامعه شناسی،انتشارات سروش، ۱۳۸۱، چاپ دوم، ص ۱۲۰
۳۴ـ T.W.Adorno, the culture industry, London, Routledge, ۱۹۹۱,p. ۳۴
۳۵ـ هورکهایمر، مارکس و تئودور آدورنو، صنعت فرهنگسازی، روشنگری به مثابه فریب تودهای،ترجمه مراد فرهادپور، فصلنامه ارغنون، شماره ۱۸ ، پاییز ۱۳۸۰، ص ۳۶
۳۶ـ همان، ص ۷۱
۳۷ـ همان، ص ۶۴
۳۸ـ استریناتی ، دومینیک ، مقدمه ای بر نظریه های فرهنگ عامه، ترجمه : ثریا پاک نظر ، انتشارات گام نو ، چاپ اول، ۱۳۷۹ ، تهران، ص ۹۴
۳۹ـ همان، ص ۹۴
۴۰ـ همان، ص ۹۶
۴۱ـ همان، ص ۹۷
۴۲ـ هورکهایمر، مارکس و تئودور آدورنو، صنعت فرهنگسازی، روشنگری به مثابه فریب تودهای،ترجمه مراد فرهادپور، فصلنامه ارغنون، شماره ۱۸ ، پاییز ۱۳۸۰، ص۴۰
۴۳ـ استریناتی ، دومینیک ، مقدمه ای بر نظریه های فرهنگ عامه ، ترجمه : ثریا پاک نظر ، انتشارات گام نو ، چاپ اول، ۱۳۷۹ ، تهران، ص ۹۷
۴۴ـ هورکهایمر، مارکس و تئودور آدورنو، صنعت فرهنگسازی، روشنگری به مثابه فریب تودهای،ترجمه مراد فرهادپور، فصلنامه ارغنون، شماره ۱۸ ، پاییز ۱۳۸۰، ص۳۹
۴۵ـ همان، ص ۴۷
۴۶ـ همان، ص ۴۷
۴۷ـ همان، ص ۵۰
۴۸ـ همان، ص ۵۹
۴۹ـ همان، ص ۵۹
۵۰ـ همان، ص ۵۵
۵۱ـ همان، ص ۵۵
۵۲ـ همان، صص ۵۶ و ۵۵
۵۳ـ همان، ص ۵۷
منبع : پایگاه اطلاع رسانی علوم ارتباطات ایران
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست