جمعه, ۲۳ آذر, ۱۴۰۳ / 13 December, 2024
مجله ویستا
شعر خوانی
بازی با هنجارهای زبانی، استفاده از ردیفها و قافیههای بدیع و نامعمول، خیالی در غایت قوّت، عاطفهای اثرگذار (كه موجب تأثیرگذاری شعر و به چشم نیامدن معدود شلختگیهای بیانی میشود) و نظرگاهی دینمدارانه از خصوصیّات فرمی و محتوایی شعر محمد سعید میرزایی است. اصرار او در هنجارشكنی زبان غزل و تصرّف در لحن و نحو، او را شایستهٔ عنوان «میاندار غزل نو» كرده است. با توجه به سلوك اجتماعی میرزایی میتوان گفت او هنجارشكنی را زندگی میكند، و شاید به همین علّت نوآوریهای گاه افراطیِ او تصنّعی و زننده جلوه نمیكند و مخاطب را پس نمیزند. اما جالب اینجاست كه موفقترین كارهای میرزایی آن دسته از غزلهای او هستند كه در آنها سعی در چنین ساختارشكنیها و نوآوریهایی كمتر یا لااقل به شكلی محتاطانهتر به چشم میخورد و شاعر در آنها بیشتر تسلیم كاركرد و كاربرد سنتی و معمول واژهها و قواعد مرسوم و شناختهشدهٔ شاعری شده است. اگر بپذیریم كه زبان، خیال و تفكر، اركان بنیادی شعر و عاطفه رابط میان این اركان است میتوانیم بگوییم نقطهٔ قوّت غزلهای میرزایی خیال بینظیر او و از آن مهمتر تعاملی است كه میان خیال و زبان او حاصل شده است. در این زمینه یعنی قوّت خیال شاید تنها احمد عزیزی است كه توان پهلو زدن به میرزایی را داشته است. تعامل خیال و زبان در شعر میرزایی به شكل تصرّفاتی بدیع در زبان نمود مییابد كه ویژهٔ خود میرزایی است، و میتوانیم بگوییم آنچه در این بین تا حدودی مغفول مانده، تفكر است. این غفلت نسبی از تفكر موجب شده است تا برخی از غزلهای میرزایی بهنوعی «بازی با زبانِ» صرف (كه البته در مقام ارائهٔ پیشنهادهایی تازه برای دمیدن طراوت و نشاط به زبان غزل، ارزشمند است) تبدیل شود. غزلِ «و با چه قید» از آن دسته آثار میرزایی است كه هم نوآوری و هم وفاداری نسبی به سنتّهای مرسوم شعری را در خود جمع دارد و با صرف نظر از یكی ـ دو ایراد جزئی غزلی كامل، محكم و معتدل است. استفاده از قید تعلیق زمان (هنوز) بهعنوان ردیف، علاوه بر مطابقت تامّی كه با مضمون شعر یعنی انتظار دارد، این امكان را نیز به شاعر داده است كه رها شدن پایان برخی از ابیات را معقول و منطقی جلوه دهد. مخاطب آنچنان از بداعت و ظرافت ردیف (كه هنوز) شگفتزده میشود كه كاربرد نابهجا و مكرّر حرف اضافهٔ «كه» در مصرعهای دوم و چهارم را احساس نمیكند. علاوه بر آنكه مضمون ناب بیت چهارم (ارتباط غنچه شدن دهان با تلفظ كلمهٔ هنوز) پایانی عالی برای این بند از غزل است. ابیات بعدی نیز با مضامینی عالی و جاندار، بیهودگیِ «جهان بیموعود» را روایت میكنند. میرزایی در این ابیات با كلماتی شاعری میكند كه در محاورات و مكالمات روزمرّه از هیچ عمق وگاه حتی معنایی برخودار نیستند: سه نقطه، هرگز، هیچ، حتماً و... او باطن این كلمات به ظاهر ساده را به مخاطب نشان میدهد و آنها را دستمایهای برای بیان پوچی، بیهودگی و دلزنندگی زندگی روزمرّه و قطعیّت و ناگهانگی ظهور مردی كه هنوز در آستانهٔ جهان ایستاده است میكند. اما ای كاش دو بیت پایانی این غزل زیبا، یا به قوّت ابیات قبل بودند، یا اینكه اصلاً نبودند!
و با چه قید...
كجاست جای تو در جملهٔ زمان؟ كه هنوز...
كه پیش از این؟ كه هماكنون؟ كه بعد از آن؟ كه هنوز؟
و با چه قید بگویم كه «دوستت دارم»؟
كه تا ابد؟ كه همیشه؟ كه جاودان؟ كه هنوز؟
سؤال میكنم از تو: هنوز منتظری؟
تو غنچه میكنی این بار هم دهان، كه: هنوز.
چقدر دلخورم از این جهان بیموعود
از این زمین كه پیاپی... از آسمان كه هنوز...
جهان سهنقطهٔ پوچیاست خالی از نامت
پر از «همیشه همینطور»، از «همان كه هنوز»
ولی تو «حتماً»ی و اتفاق میافتی
ولی تو «باید»ی، ای حسّ ناگهان! كه هنوز...
در آستان جهان ایستاده چون خورشید
همان كه میدهد از ابرها نشان كه هنوز...
شكسته ساعت و تقویم پاره پاره شده
به جستوجوی كسی آنسوی زمان، كه هنوز...
محمّدسعید میرزایی
ابوالحسن صادقیپناه به همراه محمدسعید میرزایی و چند شاعر و چریك دیگر (كه میتوانیم به شیوهٔ قدما آنها را «حلقهٔ كرج» بنامیم!) از قوامدهندگان پدیدهای هستند كه امروزه جریان غزل مدرن خوانده میشود. اینان راهی را گشودند كه طیّ مدّت كوتاهی شاعران جوان بسیاری را به خود جذب كرد. نوآوریهای اینان اگر چند، توسط دیگران (و گاه توسط خودشان) به افراط گرایید، اما افقی را پیش چشم غزلسرایان نسل جدید گذاشت كه حركت هوشمندانه به سمت آن میتواند جانی تازه به پیكرهٔ كرخت شعر معاصر بدمد (ایدون باد). زبان صادقیپناه، روان، یكدست و صیقلخورده است. رویكرد به مسائل اجتماعی از منظری شخصی و عاطفی و استفادهٔ جرئتمندانه از واژگان و اصطلاحات روزمرّه دو ویژگی محتوایی شعر صادقیپناه است. هر چند ویژگی دوم در برخی موارد باعث فاصله گرفتن شعر او از فخامت و قوّت مطلوب شده است. استفادهٔ محتاطانه صادقیپناه از بدعتهایی كه شاعری مثل محمدسعید میرزایی متهورانه به آنها دست میزند شعر صادقیپناه را به شعری آرام و معتدل تبدیل كرده است، تا آنجا كه برخی منتقدان معتقدند او شعر نمیسراید، بلكه شعر میسازد یا به تعبیر محترمانهتر و البته فاضلانهتر «مهندسی كلام» میكند.
غزل «كتیبهٔ زیر غبار» از نمونههای موفق شعر ابوالحسن صادقیپناه است. غزل با یك فضاسازی استعاری آغاز میشود كه با بهره گرفتن از تصاویری محو با رنگهایی آرام، مخاطب را برای طرح مضمون غربت یك جانباز آماده میكند. در ادامه شاعر قدری صریحتر میشود و با تعریفی به چند موضوع روز اجتماعی نمایش این غربت و مظلومیت را به كمال میرساند. در اینجا تصاویری با رنگهای تند و لحنی گزنده و طعنهآمیز برّندگی این بند از غزل را تكمیل میكنند. و در پایان شاعر با رجوعی به همان تصویر اوّلیه كه اكنون شفافتر و واضحتر شده است خشم فروخوردهٔ جانباز را كه اینك به صبری جگرسوز انجامیده است روایت میكند. ابرِ درصدد انفجار به بغضی تبدیل میشود و صاعقههای خشم در غربت غروب محو و خاموش میشوند.
كتیبهٔ زیر غبار
خیس از مرور خاطرههای بهار بود
ابری كه روی صندلی چرخدار بود
ابری كه این پیادهرو او را مچاله كرد
روزی پناه خستگیِ این دیار بود
آن روزها كه پای به هر قلّه میگذاشت
آن روزها به گردهٔ توفان سوار بود
حالا به چشم رهگذران یك غریبه است
حالا چنان كتیبهٔ زیر غبار بود
بین شلوغی جلوی دكّه مكث كرد
دعوا سر محاكمهٔ شهردار بود
آن سوی پشت گاری خود ژست میگرفت
(مرد لبوفروش سیاستمدار بود)
از جنگ و صلح نسخه كه پیچید ادامه داد:
اصرار بر ادامهٔ جنگ انتحار بود
این سو یكی كه جزوهٔ كنكور میخرید
در چشمهاش نفرت از او آشكار بود...
میخواست كه فرار كند از پیادهرو
میخواست و... به صندلی خود دچار بود
دستی به چرخها زد و سمت غروب رفت
ابری فشرده در صدد انفجار بود
خاموش كرد صاعقههای گلوش را
بغضی كه روی صندلی چرخدار بود.
ابوالحسن صادقی پناه
زلزله دی ماه ۸۲ نه فقط شهر بم، كه همه را تكان داد. طبیعتاً این تكان شامل شاعران هم شد و شاعران كوچك و بزرگی پیرامون این فاجعه شعر سرودند. اما غالب اشعار سرودهشده دچار یك معضل عمده یعنی تكبعدی بودن بودند. به تعبیر دقیقتر عمدهٔ شاعران به این واقعه از منظر عاطفهٔ سطحی (هر چند صادقانه و هر چند شاعرانه) نگاه كردند. گویی تنها رسالت شاعران در این میان سوگواری برای از دست رفتگان این حادثه و حداكثر شِكوهای از طبیعت یا خدای طبیعت بود. اما غزل پانتهآ صفایی بروجنی علاوه بر این وجه عاطفی، در عین ایجازی شاعرانه شامل مضامین دیگری نیز بود. مضامینی كه در شعر شاعران دیگر یا به چشم نمیخورد، یا اگر هم بود متأثر از جوّ سیاستزدهٔ عمومی بود و بهرهای از شاعرانگی نداشت. مضامینی مثل:
ـ حیرت از وسعت فاجعه (در ابیات سوم و چهارم)
ـ امید، در عین ناامیدی (بیت آخر)
و حتی: ـ شكایت از نرسیدن بهموقع امداد به آسیبدیدگان (در بیت پنجم)
كه این آخری را شاید به سختی بتوان باور كرد كه میتواند در شعر جایی داشته باشد. و جالب اینجاست كه هر كدام به جای خود و همراه با بیانی ظریف و تمثیلی و بدون اشاره مستقیم به واقعهٔ زلزله آمدهاند.
درواقع صریحترین واژههای دال بر وجه عینی حادثهٔ زلزله واژههای «فاجعه» و «مصیبت» هستند كه میتوانند بر هر حادثهٔ دیگری نیز حمل شوند. بدین ترتیب شعر وجهی فرازمانی مییابد. ضمن آنكه شاعر با بهرهگیری از بیان تمثیلی وجه عاطفی شعر را نیز غنا میبخشد (ابیات اوّل و دوم) و در نهایت شعر پس از طیّ سیری منطقی و آرام، در بیت آخر با مضمونی بدیع و جذّاب امید را به مخاطب القا میكند.بم
این بادها كه اشك مرا درمیآورند
دارند تكّه تكّه كبوتر میآورند
از زیر سقف ریختهٔ آشیانهها
گنجشكهای زخمیِ پرپر میآورند
هر شب نسیم فاجعه در شهر میوزد
هر روز یك مصیبت دیگر میآورند
از ماهیان بپرس: چرا رودخانهها
هی لنگه كفشهای شناور میآورند؟
اینجا همیشه داروی سهراب را درست ـ
وقتی زمان رسید به آخر میآورند...
امّا، عقاب زخمیِ تنها! صبور باش
یكروز جوجههای تو پر درمیآورند.
پانتهآ صفایی بروجنی.
سرودن دربارهٔ مرگ از دغدغهٔ اساسی شاعران تمامی اعصار بوده است. حتی گفتهاند شاعر تا به انس با مرگ نرسد به مقام شاعری نرسیده است. اما در روزگار ما مرگ- این حقیقت هولانگیز- كه حتی تصوّر آن بند دل آدمی را پاره میكند ـ نیز همچون بسیاری از مفاهیم و موضوعات عمیق و متعالی دستمایهٔ شعر بازی شاعركان شده است. به راستی آنكه با مرگ نزیسته است چگونه میتواند آن را بسراید؟
محمّد سعید میرزایی (آنگونه كه از غزل «مرگ» او برمیآید) حتّی اگر با مرگ نزیسته باشد، دربارهٔ آن مفصلاً اندیشیده است. او در این شعر با مرگ و مفاهیم مرتبط با آن بازی نمیكند و مطابق با جوّ مرسوم غافلانه مرگ موهوم را تمنّا نمیكند، بلكه از موضع انسان به معنای كلّی كلمه به دركی عمیق از مرگ میرسد كه مطابق با تعریف دینی آن است، یعنی به نوعی بازخوانی و بازگویی شاعرانهٔ روایات و كلمات اولیا و عرفا دربارهٔ مرگ دست میزند.
مرگ پایان راه نیست، بلكه آغاز یك سفر است.
مرگ نه دیر و نه زود، كه به موقع به سراغ انسان میآید.
مرگ درِ خروجیِ سرای دنیاست.
مرگ آرامشی طولانی پس از هیاهوی زندگیست.
خواب برادر مرگ است.
و...
درونمایهٔ غزل «مرگ» چیزی جز همین حكمتها نیست. اما نكته اینجاست كه بیان این حكمتها در غزل میرزایی علیرغم اینكه حرفهایی كهنهاند، تكراری و دلزننده به نظر نمیرسد. چرا كه از یكسو با بیانی ظریف و شاعرانه توأم شدهاند و از سوی دیگر در یك پسزمینه عاطفی و تأثربرانگیز جای گرفتهاند. یعنی شاعر ابتدا زمینهٔ تأثیر سخن را با مخاطبهای فرضی با عزیزی كه از دست رفته است مهیّا میكند و آنگاه دریافت خود را از حقیقت مرگ به شعر میآورد. و در انتها با رجوعی مفصلتر به همان زمینهٔ عاطفی (اشاره به عكس یادگاری، استخاره، نگاه مادر و ...) علاوه بر تأثیرگذارتر كردن غزل پایانی متناسب و معقول را برای شعر خود طرّاحی میكند.
مرگ
و مرگ در چمدان تو، جاده منتظر است
ـ نه، استخاره نكن، تازه اوّل سفر است
و پیش از آنكه بخواهی به مرگ فكر كنی
از اتفاق دلت مثل آنكه باخبر است
نه زود میرسد، آری، نه میكند تأخیر
كه هم دقیقهشناس است و هم حسابگر است
بدون مرگ از اینجا نمیرویم. كه مرگ ـ
برای خانهٔ دنیا دُرست مثل در است
دری كه روبهرویت باز میشود آرام
در آن زمان كه هیاهوی عمر پشتسر است
و مرگ را شبها وقت خواب میبوییم
كه عطر پاك همان شبدر چهارپر است
و میرسد كه گلی را به دست ما بدهد
همیشه مرگ همان گلفروش رهگذر است
و بهترین گل خود را به تو تعارف كرد
چرا كه دید به دست شما قشنگتر است
و مرگ گوشهای از عكس یادگاری ما
و جای خالیِ تو پیش مادر و پدر است
چقدر با عجله میروی، مسافر من!
به این سفر كه برای تو آخرین سفر است
چه بیقرار به ساعت نگاه دوختهای
نه، استخاره نكن، چشم مادرت به در است.
و مرگ در چمدان تو بر لب جاده
و تو كه با چمدانت ـ و جاده منتظر است.
محمدسعید میرزایی
شهید و شهادت یكی از دستمایههای عمدهٔ شاعران انقلاب بود، بهطوری كه در طول سالیان دفاع، آثار ماندگار بسیاری در حواشی این مضمون پدید آمد. اما با پایان جنگ تحمیلی و ظهور نسلی تازه از شاعران این موضوع بهتدریج رنگ فراموشی گرفت و به جز شاعران رسمی (كه به شاعران كنگرهای هم مشهورند) و البته برخی از شاعران نسل پیش كه از موضع دریغ و افسوس به روزهای شكوهمند انقلاب و جنگ شعر میسرودند (شاعرانی مثل قادر طهماسبی) كمتر شاعری با رویكردی از جنس زمان به موضوع شهادت نظر كرد. اما هنوز و با تمام این تفاصیل گهگاه بارقههایی در شعر شاعران جوان زاییده میشود كه حاصل كشفی جدید پیرامون این حقیقت متعالیاست. «عاشقانههای یك شهید» سرودهٔ ابوالحسن صادقیپناه از این جمله است. صادقیپناه در این غزل نیز لحن آرام و همیشگی خود را دارد. او نه در لحن و زبان و نه در محتوا از تركیبات و تعابیر بر ساخته توّسط شاعران انقلاب و جنگ تأثیر نپذیرفته است، اما در عین حال همچون آنها به بازپروری برخی سمبلهای فطری كه ریشه در ادبیات عرفانی نیز دارند دست زده است. در حقیقت كار او نه تكرار سخن شاعران نسل پیش، كه بازخوانی سنت مألوف ادبیات عرفانی در بستری ملموس و امروزی است. سمبلهایی از قبیل ماه، خاطره، بهار، نیزار، باران، دریا، موج و ابر و... اگرچه در شعر صادقیپناه زمینهای نو و بدیع یافتهاند (گفتوگو با ماه، عطر خاطره، ردّ بهار گمشده در غربت نیزار، انفجار بغض دریا، وضو با موجها و فرو كردن صورت در ابرها)، اما حاوی دلالتی پنهان به معنای معهود عرفانی نهفته در خود نیز هستند: شهید مینشیند و با ماه گفتوگو میكند. ماه كیست؟ ماه راهنمای شب است. آنجا كه خورشید غایب است، این ماه است كه نیابت او را به عهده میگیرد. شهید عطر خاطرهها را بو میكند، خاطره بخشی از همان خاطرات ازلیست و نیزار كه شهید ردّ بهار گمشده (روزهای سبز) را در غربت آن جستوجو میكند همان وطن مألوف است كه چه بسا نیهای شاكی مولانا هم هوای آن را آواز میكردند...
و حاصل این بازپروریها غزلیاست كه در زبان و خیال مدرن و امروزی و در معنا عمیقاً عرفانیاست:
عاشقانههای یك شهید
كمی نشستی و با ماه گفتوگو كردی
و عطر خاطرهها را دوباره بو كردی
نفس گرفتی و ردّ بهار گمشده را
میان غربت نیزار جستوجو كردی
هوا چقدر به موقع گرفت و باران زد
و تو چقدر غزلهای ناب رو كردی:
ـ دلم چقدر گرفتهاست. كاش میشد رفت
(و چشمها را بستی و آرزو كردی)
و زیر پای تو انگار بغض دریا بود
كه منفجر شد و با موجها وضو كردی
به سمت ماه دویدی، رها، رهای رها
و صورتت را در ابرها فرو كردی.
ابوالحسن صادقیپناه
امید مهدی نژاد
و با چه قید...
كجاست جای تو در جملهٔ زمان؟ كه هنوز...
كه پیش از این؟ كه هماكنون؟ كه بعد از آن؟ كه هنوز؟
و با چه قید بگویم كه «دوستت دارم»؟
كه تا ابد؟ كه همیشه؟ كه جاودان؟ كه هنوز؟
سؤال میكنم از تو: هنوز منتظری؟
تو غنچه میكنی این بار هم دهان، كه: هنوز.
چقدر دلخورم از این جهان بیموعود
از این زمین كه پیاپی... از آسمان كه هنوز...
جهان سهنقطهٔ پوچیاست خالی از نامت
پر از «همیشه همینطور»، از «همان كه هنوز»
ولی تو «حتماً»ی و اتفاق میافتی
ولی تو «باید»ی، ای حسّ ناگهان! كه هنوز...
در آستان جهان ایستاده چون خورشید
همان كه میدهد از ابرها نشان كه هنوز...
شكسته ساعت و تقویم پاره پاره شده
به جستوجوی كسی آنسوی زمان، كه هنوز...
محمّدسعید میرزایی
ابوالحسن صادقیپناه به همراه محمدسعید میرزایی و چند شاعر و چریك دیگر (كه میتوانیم به شیوهٔ قدما آنها را «حلقهٔ كرج» بنامیم!) از قوامدهندگان پدیدهای هستند كه امروزه جریان غزل مدرن خوانده میشود. اینان راهی را گشودند كه طیّ مدّت كوتاهی شاعران جوان بسیاری را به خود جذب كرد. نوآوریهای اینان اگر چند، توسط دیگران (و گاه توسط خودشان) به افراط گرایید، اما افقی را پیش چشم غزلسرایان نسل جدید گذاشت كه حركت هوشمندانه به سمت آن میتواند جانی تازه به پیكرهٔ كرخت شعر معاصر بدمد (ایدون باد). زبان صادقیپناه، روان، یكدست و صیقلخورده است. رویكرد به مسائل اجتماعی از منظری شخصی و عاطفی و استفادهٔ جرئتمندانه از واژگان و اصطلاحات روزمرّه دو ویژگی محتوایی شعر صادقیپناه است. هر چند ویژگی دوم در برخی موارد باعث فاصله گرفتن شعر او از فخامت و قوّت مطلوب شده است. استفادهٔ محتاطانه صادقیپناه از بدعتهایی كه شاعری مثل محمدسعید میرزایی متهورانه به آنها دست میزند شعر صادقیپناه را به شعری آرام و معتدل تبدیل كرده است، تا آنجا كه برخی منتقدان معتقدند او شعر نمیسراید، بلكه شعر میسازد یا به تعبیر محترمانهتر و البته فاضلانهتر «مهندسی كلام» میكند.
غزل «كتیبهٔ زیر غبار» از نمونههای موفق شعر ابوالحسن صادقیپناه است. غزل با یك فضاسازی استعاری آغاز میشود كه با بهره گرفتن از تصاویری محو با رنگهایی آرام، مخاطب را برای طرح مضمون غربت یك جانباز آماده میكند. در ادامه شاعر قدری صریحتر میشود و با تعریفی به چند موضوع روز اجتماعی نمایش این غربت و مظلومیت را به كمال میرساند. در اینجا تصاویری با رنگهای تند و لحنی گزنده و طعنهآمیز برّندگی این بند از غزل را تكمیل میكنند. و در پایان شاعر با رجوعی به همان تصویر اوّلیه كه اكنون شفافتر و واضحتر شده است خشم فروخوردهٔ جانباز را كه اینك به صبری جگرسوز انجامیده است روایت میكند. ابرِ درصدد انفجار به بغضی تبدیل میشود و صاعقههای خشم در غربت غروب محو و خاموش میشوند.
كتیبهٔ زیر غبار
خیس از مرور خاطرههای بهار بود
ابری كه روی صندلی چرخدار بود
ابری كه این پیادهرو او را مچاله كرد
روزی پناه خستگیِ این دیار بود
آن روزها كه پای به هر قلّه میگذاشت
آن روزها به گردهٔ توفان سوار بود
حالا به چشم رهگذران یك غریبه است
حالا چنان كتیبهٔ زیر غبار بود
بین شلوغی جلوی دكّه مكث كرد
دعوا سر محاكمهٔ شهردار بود
آن سوی پشت گاری خود ژست میگرفت
(مرد لبوفروش سیاستمدار بود)
از جنگ و صلح نسخه كه پیچید ادامه داد:
اصرار بر ادامهٔ جنگ انتحار بود
این سو یكی كه جزوهٔ كنكور میخرید
در چشمهاش نفرت از او آشكار بود...
میخواست كه فرار كند از پیادهرو
میخواست و... به صندلی خود دچار بود
دستی به چرخها زد و سمت غروب رفت
ابری فشرده در صدد انفجار بود
خاموش كرد صاعقههای گلوش را
بغضی كه روی صندلی چرخدار بود.
ابوالحسن صادقی پناه
زلزله دی ماه ۸۲ نه فقط شهر بم، كه همه را تكان داد. طبیعتاً این تكان شامل شاعران هم شد و شاعران كوچك و بزرگی پیرامون این فاجعه شعر سرودند. اما غالب اشعار سرودهشده دچار یك معضل عمده یعنی تكبعدی بودن بودند. به تعبیر دقیقتر عمدهٔ شاعران به این واقعه از منظر عاطفهٔ سطحی (هر چند صادقانه و هر چند شاعرانه) نگاه كردند. گویی تنها رسالت شاعران در این میان سوگواری برای از دست رفتگان این حادثه و حداكثر شِكوهای از طبیعت یا خدای طبیعت بود. اما غزل پانتهآ صفایی بروجنی علاوه بر این وجه عاطفی، در عین ایجازی شاعرانه شامل مضامین دیگری نیز بود. مضامینی كه در شعر شاعران دیگر یا به چشم نمیخورد، یا اگر هم بود متأثر از جوّ سیاستزدهٔ عمومی بود و بهرهای از شاعرانگی نداشت. مضامینی مثل:
ـ حیرت از وسعت فاجعه (در ابیات سوم و چهارم)
ـ امید، در عین ناامیدی (بیت آخر)
و حتی: ـ شكایت از نرسیدن بهموقع امداد به آسیبدیدگان (در بیت پنجم)
كه این آخری را شاید به سختی بتوان باور كرد كه میتواند در شعر جایی داشته باشد. و جالب اینجاست كه هر كدام به جای خود و همراه با بیانی ظریف و تمثیلی و بدون اشاره مستقیم به واقعهٔ زلزله آمدهاند.
درواقع صریحترین واژههای دال بر وجه عینی حادثهٔ زلزله واژههای «فاجعه» و «مصیبت» هستند كه میتوانند بر هر حادثهٔ دیگری نیز حمل شوند. بدین ترتیب شعر وجهی فرازمانی مییابد. ضمن آنكه شاعر با بهرهگیری از بیان تمثیلی وجه عاطفی شعر را نیز غنا میبخشد (ابیات اوّل و دوم) و در نهایت شعر پس از طیّ سیری منطقی و آرام، در بیت آخر با مضمونی بدیع و جذّاب امید را به مخاطب القا میكند.بم
این بادها كه اشك مرا درمیآورند
دارند تكّه تكّه كبوتر میآورند
از زیر سقف ریختهٔ آشیانهها
گنجشكهای زخمیِ پرپر میآورند
هر شب نسیم فاجعه در شهر میوزد
هر روز یك مصیبت دیگر میآورند
از ماهیان بپرس: چرا رودخانهها
هی لنگه كفشهای شناور میآورند؟
اینجا همیشه داروی سهراب را درست ـ
وقتی زمان رسید به آخر میآورند...
امّا، عقاب زخمیِ تنها! صبور باش
یكروز جوجههای تو پر درمیآورند.
پانتهآ صفایی بروجنی.
سرودن دربارهٔ مرگ از دغدغهٔ اساسی شاعران تمامی اعصار بوده است. حتی گفتهاند شاعر تا به انس با مرگ نرسد به مقام شاعری نرسیده است. اما در روزگار ما مرگ- این حقیقت هولانگیز- كه حتی تصوّر آن بند دل آدمی را پاره میكند ـ نیز همچون بسیاری از مفاهیم و موضوعات عمیق و متعالی دستمایهٔ شعر بازی شاعركان شده است. به راستی آنكه با مرگ نزیسته است چگونه میتواند آن را بسراید؟
محمّد سعید میرزایی (آنگونه كه از غزل «مرگ» او برمیآید) حتّی اگر با مرگ نزیسته باشد، دربارهٔ آن مفصلاً اندیشیده است. او در این شعر با مرگ و مفاهیم مرتبط با آن بازی نمیكند و مطابق با جوّ مرسوم غافلانه مرگ موهوم را تمنّا نمیكند، بلكه از موضع انسان به معنای كلّی كلمه به دركی عمیق از مرگ میرسد كه مطابق با تعریف دینی آن است، یعنی به نوعی بازخوانی و بازگویی شاعرانهٔ روایات و كلمات اولیا و عرفا دربارهٔ مرگ دست میزند.
مرگ پایان راه نیست، بلكه آغاز یك سفر است.
مرگ نه دیر و نه زود، كه به موقع به سراغ انسان میآید.
مرگ درِ خروجیِ سرای دنیاست.
مرگ آرامشی طولانی پس از هیاهوی زندگیست.
خواب برادر مرگ است.
و...
درونمایهٔ غزل «مرگ» چیزی جز همین حكمتها نیست. اما نكته اینجاست كه بیان این حكمتها در غزل میرزایی علیرغم اینكه حرفهایی كهنهاند، تكراری و دلزننده به نظر نمیرسد. چرا كه از یكسو با بیانی ظریف و شاعرانه توأم شدهاند و از سوی دیگر در یك پسزمینه عاطفی و تأثربرانگیز جای گرفتهاند. یعنی شاعر ابتدا زمینهٔ تأثیر سخن را با مخاطبهای فرضی با عزیزی كه از دست رفته است مهیّا میكند و آنگاه دریافت خود را از حقیقت مرگ به شعر میآورد. و در انتها با رجوعی مفصلتر به همان زمینهٔ عاطفی (اشاره به عكس یادگاری، استخاره، نگاه مادر و ...) علاوه بر تأثیرگذارتر كردن غزل پایانی متناسب و معقول را برای شعر خود طرّاحی میكند.
مرگ
و مرگ در چمدان تو، جاده منتظر است
ـ نه، استخاره نكن، تازه اوّل سفر است
و پیش از آنكه بخواهی به مرگ فكر كنی
از اتفاق دلت مثل آنكه باخبر است
نه زود میرسد، آری، نه میكند تأخیر
كه هم دقیقهشناس است و هم حسابگر است
بدون مرگ از اینجا نمیرویم. كه مرگ ـ
برای خانهٔ دنیا دُرست مثل در است
دری كه روبهرویت باز میشود آرام
در آن زمان كه هیاهوی عمر پشتسر است
و مرگ را شبها وقت خواب میبوییم
كه عطر پاك همان شبدر چهارپر است
و میرسد كه گلی را به دست ما بدهد
همیشه مرگ همان گلفروش رهگذر است
و بهترین گل خود را به تو تعارف كرد
چرا كه دید به دست شما قشنگتر است
و مرگ گوشهای از عكس یادگاری ما
و جای خالیِ تو پیش مادر و پدر است
چقدر با عجله میروی، مسافر من!
به این سفر كه برای تو آخرین سفر است
چه بیقرار به ساعت نگاه دوختهای
نه، استخاره نكن، چشم مادرت به در است.
و مرگ در چمدان تو بر لب جاده
و تو كه با چمدانت ـ و جاده منتظر است.
محمدسعید میرزایی
شهید و شهادت یكی از دستمایههای عمدهٔ شاعران انقلاب بود، بهطوری كه در طول سالیان دفاع، آثار ماندگار بسیاری در حواشی این مضمون پدید آمد. اما با پایان جنگ تحمیلی و ظهور نسلی تازه از شاعران این موضوع بهتدریج رنگ فراموشی گرفت و به جز شاعران رسمی (كه به شاعران كنگرهای هم مشهورند) و البته برخی از شاعران نسل پیش كه از موضع دریغ و افسوس به روزهای شكوهمند انقلاب و جنگ شعر میسرودند (شاعرانی مثل قادر طهماسبی) كمتر شاعری با رویكردی از جنس زمان به موضوع شهادت نظر كرد. اما هنوز و با تمام این تفاصیل گهگاه بارقههایی در شعر شاعران جوان زاییده میشود كه حاصل كشفی جدید پیرامون این حقیقت متعالیاست. «عاشقانههای یك شهید» سرودهٔ ابوالحسن صادقیپناه از این جمله است. صادقیپناه در این غزل نیز لحن آرام و همیشگی خود را دارد. او نه در لحن و زبان و نه در محتوا از تركیبات و تعابیر بر ساخته توّسط شاعران انقلاب و جنگ تأثیر نپذیرفته است، اما در عین حال همچون آنها به بازپروری برخی سمبلهای فطری كه ریشه در ادبیات عرفانی نیز دارند دست زده است. در حقیقت كار او نه تكرار سخن شاعران نسل پیش، كه بازخوانی سنت مألوف ادبیات عرفانی در بستری ملموس و امروزی است. سمبلهایی از قبیل ماه، خاطره، بهار، نیزار، باران، دریا، موج و ابر و... اگرچه در شعر صادقیپناه زمینهای نو و بدیع یافتهاند (گفتوگو با ماه، عطر خاطره، ردّ بهار گمشده در غربت نیزار، انفجار بغض دریا، وضو با موجها و فرو كردن صورت در ابرها)، اما حاوی دلالتی پنهان به معنای معهود عرفانی نهفته در خود نیز هستند: شهید مینشیند و با ماه گفتوگو میكند. ماه كیست؟ ماه راهنمای شب است. آنجا كه خورشید غایب است، این ماه است كه نیابت او را به عهده میگیرد. شهید عطر خاطرهها را بو میكند، خاطره بخشی از همان خاطرات ازلیست و نیزار كه شهید ردّ بهار گمشده (روزهای سبز) را در غربت آن جستوجو میكند همان وطن مألوف است كه چه بسا نیهای شاكی مولانا هم هوای آن را آواز میكردند...
و حاصل این بازپروریها غزلیاست كه در زبان و خیال مدرن و امروزی و در معنا عمیقاً عرفانیاست:
عاشقانههای یك شهید
كمی نشستی و با ماه گفتوگو كردی
و عطر خاطرهها را دوباره بو كردی
نفس گرفتی و ردّ بهار گمشده را
میان غربت نیزار جستوجو كردی
هوا چقدر به موقع گرفت و باران زد
و تو چقدر غزلهای ناب رو كردی:
ـ دلم چقدر گرفتهاست. كاش میشد رفت
(و چشمها را بستی و آرزو كردی)
و زیر پای تو انگار بغض دریا بود
كه منفجر شد و با موجها وضو كردی
به سمت ماه دویدی، رها، رهای رها
و صورتت را در ابرها فرو كردی.
ابوالحسن صادقیپناه
امید مهدی نژاد
منبع : پایگاه رسمی انتشارات سوره مهر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست