چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا

قرائتی عربی ازروشنگری اروپایی


قرائتی عربی ازروشنگری اروپایی
حسن حنفی از متفكران برجسته و نامدار جهان عرب در روزگار ماست. او به دلیل ژرف كاوی و جست وجوهای دقیق، دیرپا و معرفت آموز در سنت عربی اسلامی و تاكید بر بازخوانی مكرر و انتقادی سنت اشتهار دارد. تامل طولانی و نوطلبانه در تحلیل رابطه سنت و مدرنیسم، نحوه بازخوانی میراث عقلانی اسلامی و ارائه قرائت تازه و متناسبی از مبانی فلسفی و كلامی متفكران مسلمان، او را به پژوهنده قابل اعتنا تبدیل كرده كه دیدگاه هایش را در چنان عرصه هایی نمی توان نادیده گرفت. حنفی در مقاله ای نسبتا طولانی به چند و چون ریشه های روشنفكری عربی و ربط و نسبت طلایه داران این سنت با جریان روشنگری غرب می پردازد و نحوه نگرش آنان را به این پدیده مهم و دوران ساز، از نگاه خویش، به خواننده عرضه می كند.
چنان می نماید كه حسن حنفی در پی این نكته است كه اگر پژوهشگر غربی روی داده های عصر روشنگری به جست و جو می پردازد، یك مسلمان و روشنفكر اسلامی نیز حق دارد از زاویه خاص خود و به دلیل حجم تاثیری كه این پدیده در احوال بیرونی و درونی او گذاشته، آن را بنگرد، پرسش های خود را در برابر آن بنهد و پاسخ بگیرد. حنفی گویی از دل همین بازخوانی های مكرر می خواهد راهی نو بجوید. این كه چقدر در این كار توفیق یافته، چیزی است كه پس از بررسی روش شناسی، مفروضات و نتایجی كه به دست می آورد، می تواند مورد ارزیابی قرار گیرد.
قرائتی دوگانه میان من و دیگری
درباره پیدایش و رشد نخستین نهضت بیداری عربی از قرن نوزدهم و پیشاهنگان آن سخن بسیار گفته شده و می شود (اعم از اصلاح دینی نزد سیدجمال الدین اسدآبادی، اندیشه های لیبرالی طهطاوی و خیراندیش و تفكر سكولار شبلی شمیل). گرایش های سه گانه مذكور به وجود آمده و بزرگان هر جریان آرمان هایی در سر داشتند اما آغاز این حركت ها و مقدمات آن با دوره انسجام و نتیجه گیری مشابهت چندانی ندارد. چقدر فاصله است میان نگرش سیدجمال نسبت به اسلام و رویارویی آن با استعمار و دیدگاه گروه های اسلامی معاصر! این تفاوت ها و اختلاف ها را می توان در اندیشه های طهطاوی و خیرالدین و منظومه فكری لیبرالی و ناسیونالیستی دید كه شعار می دادند بگذار تا این وطن سرزمینی برای سعادتمان باشد؛ مكانی كه آن را بر بنیان های آزادی، اندیشه و صنعت ساخته ایم.
شبلی شمیل هم روزگاری علم طبیعی و علم اجتماعی را براساس عقل و طبیعت استوار ساخت و امروز سخن از یافتن مبانی علوم در قرآن می رود.
بیداری یا رنسانس عربی سه نقطه عزیمت داشت: (الف) حركت اصلاحی كه تغییر در فهم دین رااساس و مقدمه دیگر تحولات قلمداد می كرد. (ب) لیبرالیسم سیاسی كه ایجاد دولت جدید را بنیاد هر تغییری می دانست. (ج) دیدگاه علمی سكولار كه علم طبیعی جدید را نقطه آغاز حركت خود می شمرد و مهمترین ویژگی آن تمایز نهادن میان دین و دولت بود.
این گفته یا به عبارت بهتر حكم، نزد سكولارها بسیار رایج است كه رنسانس عربی یكسره تحت تاثیر غرب و گرایش های فكری آن بوده است. برای نمونه سیدجمال الدین گرچه در نوشته های خود به ویژه رد ماده باوران به تئوری داروین، سوسیالیسم و كمونیسم حمله می كرد، اما در پروژه اصلاح دینی از الگوی لیبرالی متاثر بود. محمد عبده به دیدگاه های تربیتی اسپنسر و تولستوی توجه ویژه ای داشت. طهطاوی به مقایسه میان آرای مونتسكیو و ابن خلدون پرداخت؛ او را ابن خلدون غرب و ابن خلدون را مونتسكیو شرق خواند و كوشید تا نظریه حسن و قبح عقلی معتزله را در روح القوانین جست وجو كند. جریان علمی سكولار نیز كه در كوشش های یعقوب صروف، سلامه موسی و زكی نجیب مجمود تجلی یافت، نظریه تكاملی داروین و علم طبیعی اسپنسر را در كانون توجه قرار داد. از دیگر تلاش های متفكران این جریان جدا ساختن دین از دولت و نیز ایجاد جامعه مدنی براساس قرارداد اجتماعی بود. از چنان دیدگاهی انسان نه فردی مؤمن در كلیسا یا رعیت پادشاه بلكه شهروند دولت به شمار می رود؛ عقل می تواند در طبیعت بنگرد و قوانینش را بفهمد.
پرسش مهمی كه مطرح می شود این كه آیا می توان به قرائتی عربی از رنسانس اروپایی دست یافت كه غرب را از منظری متفاوت بنگرد؛ از منظر منابعی كه روزگاری از جهان اسلام به واسطه ترجمه های لاتینی به غرب راه یافت و در دانش و معرفت غربی تاثیری عمیق گذاشت.
گفته یا حكم رایج دیگری نزد مسلمانان سلفیه وجود دارد كه آنچه را خود انحراف و انحطاط رنسانس عربی می خوانند، نتیجه و دستاورد پیروی از الگوهای غربی و مولفه های آن تلقی می كنند مانند: بریدن از تاریخ و سنت گذشته، جدایی دین از سیاست، تبدیل و فروكاستن دین به رابطه ای خصوصی میان انسان و خداوند، چیرگی و سلطه قانون تحصلی و تجربی، اعتماد محض به علم، قرار دادن عقل و طبیعت به عنوان دو سرچشمه اصلی معرفت، قرار گرفتن انسان به عنوان مركز هستی.
پرسش این است كه آیا می توان بار دیگر به رنسانس عربی با الگویی ویژه دست یافت؟ آیا می توان از تجربه اول درسی گرفت؟ آیا می توان اصلاح را به جنبشی فراگیر تبدیل كرد؟
گرایش های فكری در عصر رنسانس اروپایی
دوره روشنگری و رنسانس اروپا در مرحله ای میان قرون وسطی و دوره جدید رقم خورده است. پژوهندگان اروپایی، این دوره را به عنوان بخش بسیار مهمی از اروپا، انقلابی در برابر گذشته و یا بازنگری و بررسی انتقادی آن، مورد مطالعه قرار می دهند و درباره اصلاح دینی و انسان گرایی آن دوره به بحث می پردازند. با بررسی تاریخ درمی یابیم كه در اواخر قرن چهاردهم، بیداری و تحول در شعر و ادبیات خود را نشان می دهد. در ابتدای قرن پانزدهم با این مولفه ها روبه رو هستیم؛ دفاع از كرامت و آزادی انسان، برقراری نظام دموكراسی، شكست در سنت ها و میراث كهن و پی نهادن علم نوین. امروز ما همان مشكلات دوره روشنگری اروپا را داریم و شاید همان مرحله تاریخی را بگذرانیم اگرچه این به معنای هم راستا بودن دو مسیر نیست زیرا هر تمدنی راه و روش ویژه خود رادارد. عصر روشنگری عبارت بود از قدرت اندیشه اروپایی در كشف حقایق انسانی،طبیعی و دینی با تكیه بر كوششی عقلانی و نگاهی ویژه به طبیعت. چنان می نماید كه این وضعیت به گونه ای غیرمستقیم به الگوی اسلامی موجود در میراث گذشته شبیه است یعنی وحدت میان وحی، عقل و طبیعت كه به واسطه ترجمه میراث تمدن اسلامی از زبان عربی به لاتینی به اروپا رسید و در فرهنگ مردم آن جا نفوذ كرد. شاید بتوان گفته یكی از دانشمندان شرقی را نقل كرد كه گفت: این سرمایه ای بود كه به ما بازگشت .
گرچه مطالعات كمّی درباره تاثیر میراث اسلامی در بن مایه های عصر روشنگری لازم است، اما تشخیص كیفیت این تاثیر ضروری تر می نماید به گونه ای كه منطق حاكم بر وجوه تشابه و اختلاف روشن شود. ارنست كاسیرر در كتاب فلسفه روشنگری الگویی برای مطالعه این دوره براساس انگیزه ها یا اهداف آن مانند عقل، آزادی، انسان و عدالت اجتماعی به دست می دهد. این ها اهداف طبیعی در هر تمدنی هستند كه از قدیم به جدید، از ركود به پویایی و از توقف به حركت متحول می شود. روش پدیدارشناختی از بهترین روش های مطالعه است كه موضوع را به دور از پیرایه های مادی مورد توجه قرار می دهد و آن را با شهود درك می كند پیش از آن كه به تحلیل عقلی آن بپردازد.
در دوره روشنگری، پنج جریان عمده را می توان متمایز كرد كه البته گاه می توان وجوه مشتركی نیز میان آن ها یافت.
۱ افلاطون گرایی
۲ - انسان گرایی: این جریان انسان را مبدا ایجاد عصر جدید قرار داد و از من می اندیشم شروع شد. مركز توجه را از خدا به انسان تغییر داد. باید گفت كه از این جریان ردپای روشن و صریحی در تفكر اسلامی به چشم نمی خورد. در تفكر غربی، لامیراندولا با دفاع از مسئولیت و كرامت انسان این گرایش را به خوبی نشان داد. بعد از او اراسموس انسان را در مركز عالم نهاد. این تفكر وقتی با مسیحیت درآمیخت از وجهه ای دینی هم برخوردار شد و در فلسفه مدرسی مبانی معرفتی آن اثبات گردید. برخی متفكران اسلامی به این جنبه از تركیب مسیحیت و انسان گرایی توجه كردند و كوشیدند تا شیوه ای مشابه را در دین اسلام پی بگیرند. چنان كه در مسیحیت عقل انسانی اهمیت بیشتری یافت، محمد عبده نیز به تفكر معتزلی و جایگاه عقل در آن اهتمام ورزید.۳ ـ ناكجاآبادگرایی (اتوپیاگرایی)
۴ ـ شكاكیت: نقد گذشته و تردید در درستی آن راه را برای ورود به عرصه و دوره ای جدید باز كرد. برخی متفكران این دوره كوشیدند تا با گذر از شك به یقین برسند، مانند راهی كه مونتینی در پیش گرفت. برخی دیگر نیز شك مطلق را در دستور كار قرار دادند. متفكر فرانسوی به نام شارون (۱۶۰۳-۱۵۴۱) از این دسته شكاكان بود. از نظر او كارها با شك آغاز می شد و به شك پایان می گرفت و هیچ جایگزینی در علم و دین برای آنان نمی توان یافت.
۵ - علم تجربی جدید: هدف علم جدید ایجاد ستاره شناسی، پزشكی، روان شناسی و فیزیك به دور از احكام گذشته و سازگار با روزگار جدید بود. این علم پس از نقدها، شكست ها و نظریه پردازی های متافیزیكی قدیمی به وجود آمد. در آن، نه كلیسا و اندیشه های ارسطو بلكه كوشش های انسانی منبع هرگونه نظریه ای به شمار می رفت. ساخت علم جدید در این دوره با كپلر و گالیله كامل شد.
بومبو ناتزی (۱۵۲۴-۱۴۶۲) كوشید تا قرائتی مادی و ضد مدرسی از ارسطو عرضه كند. رد مادی گرایی توسط سیدجمال واكنش مسلمانان به نتایج این حركت در آینده بود.
●آیا می توان قرائتی رادیكال و عربی از جنبش روشنگری اروپا داشت؟
اینك پرسش این است كه جنبش اول روشنگری عربی چه چیزی از روشنگری اروپایی گرفت و چه چیزی را وانهاد؟ روشنگری اروپایی چه چیزی از تمدن اسلامی در دوره شكوفایی و پس از ترجمه آثار اسلامی به لاتینی گرفت و چه چیزی را ترك كرد؟
روشنگری می تواند از پایان دوره ای و آغاز دوره ای دیگر در آگاهی اروپایی سخن بگوید یعنی رویدادهای معینی در گذشته و اكنون، پایان دوره منابع و مراجع و آغاز دوره شكل گیری جدید، تحول از گذشته به آینده، نقد سنت های گذشته به منظور رهایی از آن ها به عنوان منبعی برای علم و ارزشی در رفتار. در این جدال نوگرایان بر پیشینیان پیروز شدند و روزگار چیرگی ارسطو و شارحان مسلمانش به پایان رسید و حكومت عقل آغاز شد. دانشمندان از كتاب پیچیده مقدس به كتاب گشوده طبیعت روی آوردند و محوریت بشر را به جای خدامحوری قرار دادند. بحث از جاودانگی نفس جای خود را به طبیعت بدن و چگونگی شكل گیری آن داد و پزشكی جدید و علم تشریح وارد میدان شدند. در نتیجه این تحولات، اروپاییان امكان نوآوری و رد امور باطل گذشته را یافتند.
اما در عصر روشنگری عربی داستان به گونه ای دیگر روی داد، بدین ترتیب كه الگوی اروپایی به گونه ای گزینشی مورد توجه قرار گرفت كه با میراث كهن و نه رهایی از آن، سازگار افتد. مسلمانان به همین مقدار بسنده كردند كه از آثار كهن غبارزدایی كنند. خدا همچنان مركز و محور هستی باقی ماند و كوشش ها برای دفاع از حقوق بشر توفیق قابل ملاحظه ای حاصل نكرد، زیراهنوز از همان منظر سنتی به انسان می نگریستند، علم نیز صبغه ای دینی داشت نه طبیعی. اعراب مسلمان به علوم ریاضی و طبیعی مباهات می كردند و در همان زمان به ترجمه علوم جدید غرب می پرداختند. حضور نیرومند نظریه پردازی های كهن همچنان پابرجا بود: خدا موجود است؛ جهان مخلوق است؛ نفس جاودان است.
در این میان سه پرسش بنیادین كه فلسفه از آن ها سرچشمه گرفت، چنان كه امانوئل كانت مطرح كرد، مغفول ماند: چه چیزی را باید شناخت؟ چه كاری را باید انجام داد؟ آرزوی چه چیزی را باید داشت؟ به جای این پرسش های تحول آفرین و جدی، به نفس و تمایز آن از بدن مشغول بودند با این دیدگاه كه نفس خیر است و بدن، شر و مشكل زا. به رغم برخی نشانه های حضور ضعیف تجدد، ایمان به گذشته هنوز استوار بود. هركس در آن تردید می كرد، تكفیر می شد حتی اگر این شك و تردید در شعر عربی صورت می گرفت. در موج اول، به پیروی از غزالی و تصوف قدیم، علم دینی مورد توجه قرار گرفت و دوگانگی سنتی میان خالق و مخلوق، خدا و جهان، نفس و بدن، خیر و شر و مونث و مذكر همچنان در جریان بود و اعتبار داشت؛ طبیعت فیض خداوند به شمار می رفت. تصوف، اصل شد و در ادامه شیوه قدیمی خود بر علم غلبه كرد. مبانی دین و اصول عقاید از سوی برخی قدرت ها مصادره و تفسیر به رای می شد و مخالف، به كفر و زندیقی گری متهم می گردید. نظام سیاسی روز به روز ضعیف تر می شد و برای سلطه بیشتر بر مردم و جبران نقص و ناتوانی خود به ابزارهای دیگری از جمله باورهای دینی مردم روی آورد. اسلام را در برابر قانون و مردم قرار دادند، در حالی كه شریعت اسلام كاملا به اوضاع مردم و حیات بشر توجه دارد. با این حال هنوز عده ای از مركزیت زمین و گردش خورشید بر گرد آن سخن می گفتند.
آیا جنبش جدیدی در جهان عرب می توان تصور كرد كه قرائتی بنیادی تر از روشنگری اروپایی داشته باشد و حتی از آن فراتر رفته و افق نوینی را به وجود آورد؟ آیا می توان الهیاتی آزادی بخش و در جهت دفاع از آزادی شهروندان به وجود آورد و در آن عبارت اشهدان لا اله الا الله شعاری برای آزادی باشد و این شهادت دو فعل را دربرگیرد: رهایی از بندهای شهرت، مال و مقام و نیز اثبات اصلی واحد كه همه افراد بشر در برابر آن مساوی هستند؟ آیا می توان الهیاتی برای عدالت اجتماعی پی نهیم؛ الهیاتی كه در آن با هرگونه تعصب و قوم گرایی می ستیزد؟ الهیاتی برای توسعه مستقل كه از طریق آن افراد در خود احساس رسالت، امانتداری و مسئولیت كنند و از سستی و گوشه گیری بپرهیزند؟
با یافتن پاسخ هایی روشن برای پرسش های فوق می توان قرائتی جدی تر و كاراتر از رنسانس اروپایی فراهم آورد و به سوی جنبشی تازه در جهان عرب رهسپار شد. پس حتی اگر بپذیریم كه تحولات جهان عرب متاثر از الگوی غربی و برگرفته از رنسانس اروپایی بوده، همچنان می توان و باید كل این فرآیند را در پرتو نگرشی انتقادی مورد بررسی قرار داد و امكان بازخوانی مجددی را مطالعه كرد.
مولف : حسن حنفی
ترجمه: محمد فیروزكوهی
منبع : مجله آفتاب