جمعه, ۱۳ مهر, ۱۴۰۳ / 4 October, 2024
مجله ویستا

دلـم بـرای عـاشـقـی تـنـگ شـده اسـت


دلـم بـرای عـاشـقـی تـنـگ شـده اسـت
نوشتن هم مثل تمامی ‌افعال این دنیا وسیله‌ای برای رسیدن است. قلم و کاغذ هم یک ابزار است و وقتی حرکتی نباشد وسیله به چه درد می‌خورد. معنا مگر جز همان شیدایی است که در کالبد هنر می‌دمند؟ و شیدایی مگر نه این است که از عشق می‌آید؟...
"دلم برای عاشقی تنگ شده..."
و حکایت همین ننوشتن ما هم مثل همان سه نقطه‌های "به نام..." است.
همین!
عاشقی مثل سوختن چوب است. اگر چوب تر باشد، ‌دود دارد. دیر می‌سوزد.
گرمایش کمتر است و شیدایی مانند همان دود سوختن چوب تر است.
رسوا می‌کند، چشم را می‌سوزاند.
اما اگر چوب خشک باشد و سال‌های سال روی هم مانده باشد،‌ مثل یک نارنجک ضامن کشیده است. تا به خودت بیایی همه‌اش گر می‌گیرد.
شیدایی،‌ حاصل عاشقی دل‌های خام است. مثل یک پرنده وحشی که توی قفس بیندازیش.
آهنی بودن میله‌ها را نمی‌فهمد. سر به دیوار می‌کوبد. ناله می‌زند.
اما آنکه عقلش عاشق شده باشد، ‌خودش را به این سادگی خرج نمی‌کند. می‌گذارد به وقتش.
آرام آرام می‌رسد و وقتی سیب رسید خودش می‌افتد.
درست مثل همان طلائیه. منتظر پای یک عاشق می‌ماند تا او را بپراند.
شاید هم یک دسته را... و شاید هم یک دل را بعد از سال‌ها.
آن هم از پشت سیم‌های خارداری که میدان مین را نشان می‌دهد.
اما منور می‌سوزد. رسوا می‌کند. آن وقت باید یکی خودش را رویش بیندازد تا خاموش شود.
باید زجرش را بکشد.
می‌خواهی بنویسم؟
اما وقتی بغض کرده باشی، ‌چشمانت می‌سوزد. نمی‌توانی حرف بزنی.
وقتی بغض می‌کنی یا باید بمیری یا باید داد بزنی تا سینه‌ات حال بیاید.
دادی که صدها اشک را در بیاورد. اشک‌هایی نه برای خشک شدن که سیل شدن.
یک داد مثل " اللهم اجعل محیانا محیا محمد و آل محمد"
یک داد مثل " اللهم قو علی خدمتک جوارحی"
یک داد مثل " یا انیس کل وحید"
یک داد مثل " کلمح البصر و او هو اقرب"
یک داد مثل...
و هر بغض حتما مقدمه‌ای داشته است و تا آن را نیابی نمی‌توانی رسالت بغضت را بفهمی‌.
وگرنه همین هم برای دل خودت خواهد شد، مثل خیلی از عبادت‌های ما...
منبع : خبرگزاری ایسنا