چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا


به بهانه بازنشستگی استادان علوم اجتماعی


به بهانه بازنشستگی استادان علوم اجتماعی
دکتر اصغر عسگری خانقاه و دکتر منصور وثوقی، دو استاد علوم اجتماعی چندی پیش بازنشسته شدند. این دو استاد، در طول سال‌های تدریس در دانشگاه منشا خدمات بسیاری برای ایران و جامعه دانشگاهی بودند که شرح دقیق‌تر آن را می‌توانید در مقاله دکتر تقی آزاد ارمکی بخوانید.
این مقاله همچنین حاوی نکاتی درباره فضای دانشگاه‌های ایران است که تاکنون کمتر به آن پرداخته‌شده‌است؛ رقابت‌های ناسالم و تخطئه آثار استادان توسط یکدیگر از جمله این موارد است که امیدواریم روزی اصلا‌ح شود
و در خاتمه، برای دکتر عسگری خانقاه و دکتر وثوقی آرزوی موفقیت می‌کنیم. امید آن که انتشار این مقاله فتح بابی باشد برای تجلیل از اساتید و بزرگان علم در ایران که این روزها بازنشسته می‌شوند. بسیاری از کارکنان دستگاه‌های دولتی (اعم از استاد و کارمند) نگاه بد و تحقیرآمیزی به بازنشستگی دارند و بازنشستگی را به معنای تمام شدن زندگی حرفه‌ای و آماده شدن برای مرگ اجباری می‌دانند.
آیا این تصور از بازنشستگی درست است؟
عموما ما مردم ایران به این خاطر که شغل خود را ناشی از اجبار زمانه می‌دانیم تا انتخاب آزادانه، دچار نوعی بداخلا‌قی شده‌ایم؛ درجوانی به دلا‌یل متعددی وارد کاری شده و بعدها سعی کرده‌ایم که به آن کارعلا‌قه‌مند شویم.
اکثر ایرانیان قرار بود که کاری دیگر داشته‌باشند و شرایطی ناخواسته آنها را به کار موجود واداشته است. به عبارتی، بین علا‌قه، میل، اراده و شرایطی که در آن قرار گرفته‌اند، کمی فاصله وجود دارد. پرستار فکر می‌کند اگر حق او را نخورده بودند، الا‌ن پزشک بود.
کارمند دانشگاه تصور می‌کند که اگر شرایط اقتصادی خوبی داشت حتما استاد بود. کارمند اداره تصور می‌کند که اگر او هم رابطه خوبی با روسا داشت، ‌ مسئول بخشی بود و... این نوع نگاه در میان بسیاری از مردم ایران وجود دارد. در نتیجه آنان هم از موقعیت کاری خود ناراضی هستند و هم به دیگرانی که موقعیت‌های بهتر دارند، اعتراض می‌کنند.
این یک طرف ماجراست و در طرف دیگر نظام اداری است که آن هم قوانین خاص خود را دارد. مطابق قانون، شاغلا‌ن باید در سنین خاصی بازنشسته شوند. عدالت حکم می‌کند که همه افراد در درون نظام اداری به طور یکسان دیده شوند، اما مشکل و ناراحتی همیشه از عدم رعایت انصاف و عدالت ناشی می‌شود. بازنشستگی برای رقبا و مخالفان حتمیت پیدا می‌کند و برای دوستان و مریدان از طریق طرح ضرورت‌های جدید نادیده گرفته می‌شود. ‌
در حوزه‌های تخصصی بازنشستگی قاعده خاصی دارد. هر کس که بهتر و خوبتر کار کند می‌تواند برای ارتقای آن حوزه بیشتر بماند. زیرا سرنوشت حوزه‌های تخصصی با سرنوشت نسل‌های متعدد گره خورده است. اگر به علم پاردایمی نگاه کنیم، با غلبه یک پارادایم، نیروی علمی و اجتماعی خاصی تولید می‌شود که در طی زمان می‌تواند در ساختن علم و جامعه نقش آفرین باشد. حال اگر در میان راه عده‌ای از این افراد از ادامه فعالیت منع شوند، عرصه پژوهش و آموزش دچار اختلا‌ل می‌شود و سرمایه گذاری‌ها هدر خواهد رفت. ‌
علوم اجتماعی به عنوان یکی از حوزه‌های اصلی تخصصی در ایران در جریان تحولا‌ت و تغییرات و بازنشستگی‌های هدفمند چه سرنوشتی پیدا می‌کند؟ برای نشان دادن سرنوشت علوم اجتماعی و به‌طور خاص جامعه‌شناسی بهتر است به سرنوشت جامعه‌شناسان در ایران توجه کنیم. زیرا به نظر می‌آید حیات جامعه‌شناسی در ایران بیش از اینکه از ساختارهای سیاسی متاثر باشد، از سهم و نقشی که جامعه‌شناسان در ایران به عهده گرفته‌اند، تاثیر می‌پذیرد.
یک علت اصلی در این زمینه مقاومت و نقدی است که از طرف سیاستمداران و صاحبان قدرت و بوروکراسی بر جامعه‌شناسی و جامعه‌شناسان وارد می‌شود. به نظر می‌رسد در آینده در اجتماعات مردمی شعارهایی مبنی بر مرگ جامعه‌شناسی و مجازات جامعه‌شناسان مطرح خواهد شد. ‌
● بازنشستگی و آینده علوم اجتماعی ‌
بازنشستگی اساتید دانشگاه‌ها در این سالها بسیار بیشتر از گذشته است. زیرا ما با جابجایی نسلی در دانشگاهها روبرو هستیم. از مجموع اساتید، محققان و کارمندان دانشگاه بیشتر آنها سن زیادی دارند و از سابقه‌ای بیش از سی سال کار در نظام اداری و آموزشی و پژوهشی برخوردار هستند.
در مقابل، نسل دومی هستند که بعد از انقلا‌ب اسلا‌می وارد دانشگاهها شده‌اند و سابقه آنها نیز کمتر از بیست سال است. پس بدین خاطر در سال‌های اخیر بازنشستگی اساتید مورد توجه مدیران قرار گرفته است و می‌توان مدعی شد که بسیاری از بازنشستگی‌ها جنبه سیاسی نداشته و با توجه به سابقه کار و سن صورت می‌گیرد. ‌
بیشتر افرادی که در حوزه علوم اجتماعی در معرض بازنشستگی هستند، از افراد اصلی نسل دوم در رشته‌هایی چون جامعه‌شناسی، ‌ مردم‌شناسی و جمعیت‌شناسی و تعاون و مطالعات توسعه‌ای در ایران هستند. اغلب این اساتید در دهه ۱۳۲۰ به دنیا آمده و حدود چهار دهه در دانشگاههای کشور به تدریس، ‌ تحقیق و بررسی اجتماعی پرداخته‌اند.
آنها عموما چندین وظیفه اصلی را برای خود قائل بوده‌اند: ۱۱) دفاع از علوم اجتماعی تازه تاسیس در ایران ‌۲۲) ارائه حوزه‌هایی از علوم اجتماعی در ایران از قبیل جامعه‌شناسی توسعه، جامعه‌شناسی روستایی، جامعه‌شناسی کار و شغل، ‌ جامعه‌شناسی آموزش و پرورش، جامعه‌شناسی نظری، زیست‌شناسی اجتماعی، ‌ مردم‌شناسی تاریخی، مردم نگاری، ‌ جامعه‌شناسی تاریخی و مطالعات تطبیقی‌ ۳۳) تالیف کتب مبانی و مقدمات در هر یک از حوزه‌های فوق ۴۴) مشارکت در توسعه سازمانی جامعه‌شناسی از قبیل مشارکت در تاسیس انجمن‌های جامعه‌شناسی و انجمن انسان‌شناسی ۵۵) تربیت دانشجویان که بسیاری از آنها از اساتید، ‌ محققان و پژوهشگران رشته‌های علوم اجتماعی در ایران هستند. ‌
اما در ماه گذشته علوم اجتماعی ایران هم از بازنشستگی بی نصیب نبود. دو نفر از اساتید رشته‌های انسانشناسی و جامعه‌شناسی بازنشسته شدند و احتمال می‌رود که در ماههای آتی دیگرانی نیز به این جمع بپیوندند. در این صورت، نسل دوم علوم اجتماعی در ایران در معرض بازنشستگی است. ‌ بازنشستگی اصلی ترین چهره‌های علوم اجتماعی در ایران امکان نقد و بررسی سازمان و محتوای این حوزه را برای ما که ادامه دهندگان کار آنها هستیم، ‌ فراهم می‌کند.
این جا می‌توانیم بیان کنیم که این افراد چه کرده‌اند. آیا آنها توانسته‌اند نقشی که برای خود قائل بوده‌اند (نقش سازمانی و آموزش مفاهیم علوم اجتماعی ) را به خوبی بازی کنند یا این که آنها خود را در حد بوروکراتی تابع نظام اداری قلمداد کرده و پایان دوره کاری اداری شان را به معنی خارج شدن از اداره و شروع کاری دیگر می‌دانند؟ ‌
انسان‌شناسی در ایران از چند دهه گذشته چندین مرحله را طی کرده است. مرحله اول، به واسطه بینانگذاران رشته در سطح جهانی مطرح شد و با گرایش‌های متعدد در دانشگاه تهران آغاز به کار کرد. با وجود همه نقیصه‌های آموزشی، پژوهشی و سازمانی در این رشته، همچنان موضوعات، عناوین دروس، منابع درسی و داعیه‌های موجود در این رشته در صورت ادامه و بقا می‌تواند منشا تحولا‌ت عمده‌ای شود. غلبه رویکرد اثباتگرایانه و مارکسیستی بر انسان‌شناسی و مردم‌شناسی قبل از انقلا‌ب اسلا‌می موجب شد تا محققان و اساتید در این رشته کمتر توجه و عنایتی به مسائل ایران داشته باشند.
بیشترین کارهایی که درمورد فرهنگ و سنت‌های ایرانی انجام شد، ‌ از طرف محققان اجتماعی که قصد تهیه منوگرافی داشتند، بود.
زیرا منوگرافی نویسی به عنوان یک ضرورت از طرف جامعه‌شناسان موسس از قبیل دکتر صدیقی و دکتر نراقی مطرح و مورد دفاع قرار گرفت و محققان به این شیوه و نگاه توجه کردند. به همین دلیل است که تک نگاری <طالب آباد> استاد جواد صفی نژاد در داخل دانشگاه مورد تقدیر قرار گرفت.
و تک نگاری‌های محققانی چون جلا‌ل آل احمد و غلا‌محسین ساعدی و هم نسلی‌هایشان در خارج از دانشگاه ضمن اینکه به معرفی فرهنگ و سنن ایرانی کمک کرد، به فضای نقد فرهنگ و اجتماعی نیز انجامید. ‌
نسل دوم انسان‌شناسان و مردم‌شناسان ایرانی در متن و موقعیتی وارد دانشگاه شدند و به کار تدریس و تحقیق پرداختند که ادعاهای سیاسی و ایدئولوژیک نسبت به آن درونی شده بود و کمتر محققی با دلیل و برهان به نقادی آنها پرداخت.
با این وجود می‌توان گفت که مردم‌شناسی و انسانشناسی در ایران هم چنان با دو اتهام عمده اثباتگرایی و رویکرد مارکسی مواجه بوده‌است. این نوع داوری به گونه‌ای بود که حتی بازنشسته کردن و بی کار کردن فردی و قبول یا رد کردن طرح و پژوهشی و انجام تحقیق مشترک بین محققی از ایران و محققان برجسته دانشگاههای کشور فرانسه با همین اتهامات محکوم و رد شده است. نکته اصلی در زمان حال این است که چرا این نوع داوری به عنوان ابزاری برای حذف دوستی مورد استفاده قرار گرفته است.
به عبارت دیگر، مشکل اصلی در عدم وجود همدردی، ‌ اعتماد بین شخصی، اعتماد درون گروهی، تلا‌ش برای حذف همکار و ناسالم کردن محیط کار و زندگی است. شاید به همین دلیل باشد که مردم‌شناسان و انسان‌شناسان واقعی بیشتر در خارج از دانشگاه مطرح شده و کارهای آنها منشا اثرگذاری شده‌است. دانشگاه محل مناسبی برای رشد افراد علا‌قه‌مند به این جریان نیست، زیرا درگیریهای اداری، سیاسی و حزبی و ایدئولوژیک در این محیط امکان و شرایط عمل درست و تامین منافع ملی و توسعه دانش را فراهم نمی‌کند. در دوره جدید شرایط بدتر از گذشته شده است.
کسانی ساماندهی این حوزه را به عهده گرفته‌اند که توانایی آنها متناسب با انجام این کار نیست. ناتوانی مدیریتی، فضای آلوده به التقاط و سکولا‌ریسم، ریاکاری برای کسب موقعیت‌ها، تداخل کار انجمن‌های حرفه‌ای با کار اداری به دلیل به عهده گرفتن مسئولیت هر دو حوزه و بسیاری مسائل دیگر باعث به وجود آمدن چنین فضایی شده است. ‌
در دوره جدید کمتر تلا‌شی در ساماندهی تحقیق و مطالعه صورت می‌گیرد. بیشتر تلا‌ش می‌کنند که شخص اول گروه آموزشی و دانشکده محل کار خود باشند. برای تامین شرایط مناسب در دستیابی به این موقعیت سلطه بر انجمن‌های علمی هم به عنوان یک روش مورد نظر قرار گرفته‌است.
دامنه نزاع، رقابت، ‌ بداخلا‌قی و عدم اعتماد از درون گروه، دانشکده و شبکه همکلا‌سی‌ها و هم نسلیها به انجمن‌های علمی که محلی برای حضور همه افراد مدعی اصلا‌ح ساختارهای علمی و آموزشی می‌باشد، سرایت کرده است. کسب موقعیتی در این انجمن‌ها برای فشار وارد کردن بر دیگر عرصه‌ها یا حفظ موقعیت‌های رسمی مورد نظر است.
به جای تفاهم و همدلی برای ارتقاء معرفت انسانی و حل مشکلا‌ت اجتماعی و فرهنگی، نزاعهای بین فردی و درون گروهی شکل گرفته و هر نوع توطئه برای حذف رقیب به عنوان وظیفه و رسالت اصلی شناخته شده‌است. سرکوب، حذف، اتهام، نادیده گرفتن تلا‌ش و کار، جلوگیری از رشد و تعالی افراد با صلا‌حیت، و تخطئه آثار تالیفی، ترجمه‌ای و پژوهشی همکاران، فضایی آکنده از بدبینی را به وجود آورده است. ‌
به نظر می‌رسد شرایطی که ما در آن قرار داریم هم در سطح ملی و هم در سطح گروهی و حرفه‌ای بحرانی است. در سطح ملی سخن از حمله و تجاوز بیگانه است و از این رو به افزایش اعتماد اجتماعی نیاز داریم. در سطح گروهی ‌، نسلی، و حرفه‌ای هم نیازمند به ساماندهی اخلا‌ق حرفه‌ای و دانشگاهی هستیم. این اخلا‌ق می‌تواند به ارتقاء منزلت علم و دانشمند و تخصص کمک کند و در نهایت مدنیت اجتماعی را به ارمغان آورد.
آیا ما باید از بازنشسته شدن همکارمان خوشحال شویم؟ آیا باید برای بازنشستگی پیش از موعد او (حتی یک روز، نه یک سال) تلا‌ش مضاعف کنیم؟ مگر حضور همکاری در میان ما در زمان باقی مانده چه خطراتی را در پی خواهد داشت که نیازمند طرح شکوائیه‌های تاریخی هستیم؟ پس بهتر است حوادثی را که در پیشروی ماست با جدیت مورد ارزیابی قرار داده و بازنشستگی افراد هم نسلمان را وسیله‌ای برای رفع مشکلا‌ت گذشته و ارتقاء روابط انسانی و ایجاد اخلا‌ق علمی سازیم.
بازنشستگی دوستان و هم نسلی‌هایمان به معنای وقوع این حادثه در سالیانی نه چندان دور برای خودمان است. هر چند که بازنشستگی و فوت فردی در این زمان برای بعضی موجب شادی و خوشحالی و بسیاری ناراحتی و غم می‌شود. شادی کنندگان در این موقعیت منافعی دارند: ۱۱) حداقل درس باقی مانده به نام او را صاحب شده و منفعتی حاصل می‌کنند.
این یک گام است. ۲۲) گام دوم اینکه کسی که از گذشته ما اطلا‌ع داشت و می‌توانست در شرایطی خاطره و یا سندی را بر علیه ما افشا کند، با حذف شدنش بی قدرت شده و سند موجود بی ارزش می‌شود. به عبارت دیگر، کسی که خاطره‌ای (بد یا خوب) از گذشته ما داشت، وجود ندارد. ۳۳) بازنشستگی که به معنای بی قدرتی همکار و هم نسل در نظام اداری است و مرگ او که پایان تمام دوره گذشته است، می‌تواند رقیب مانده را یکه تاز میدان کند. ۴۴) اگر هم دوره‌ای مان در جمع رسمی باقی می‌ماند، می‌توانست حداقل به لحاظ روانی موجب آزار روحی و ذهنی مان شود.
اگر فرد شریفی بود و قصدی برای افشاگری در مورد نحوه وارد شدن به گروه، نحوه کسب ارتقاء، و بسیاری از دیگر موقعیت‌هایی که با کلک و دروغ کسب شده بود، نداشت، ‌ حداقل احساس ناراحتی دیگر وجود ندارد. این بسیار خوب خواهد بود که تلا‌ش شود در هیچ اجتماع دیگری حاضر نشود. خانه نشین مطلق. برای این کار می‌توان به او اتهام بزرگی زد. در ارائه دعوی بازنشستگی‌اش به گونه‌ای نوشت که اگر او از دانشگاه برود دیگر امکانی برای رشد اندیشه سکولا‌ر و بداخلا‌قی وجود نخواهد داشت. ‌
امید است که آنچه که در بالا‌ اشاره شد بیشتر توهم ذهنی مولف باشد. بد نیست به سرنوشت علوم اجتماعی بعد از بازنشستگی نسل دومی‌ها کمی توجه کنیم. افرادی چون دکتر اصغر عسگری خانقاه در گروه انسانشناسی و دکتر منصور وثوقی درگروه توسعه دو استاد نسل دومی هستند که همه دغدغه آنها رشد و توسعه علوم اجتماعی بود. تلا‌ش عمده هر یک در تالیف، تدریس، پژوهش و مدیریت برای ساماندهی این حوزه بوده است.
بازنشستگی آنها در زمانی به وقوع پیوست که هر دو مدیر گروه آموزشی بودند و سعی داشتند تا در ارتقاء دانش مورد نظرشان تلا‌ش کنند. عسگری با اهمیت دادن به زیست‌شناسی عمومی، انسانشناسی زیستی و مردم‌شناسی آفریقا (دروسی که رقیب جدی نداشت و تخصص تنهای او به این درسها هویت می‌داد) علوم اجتماعی پرسشنامه محور را روح و جهت دیگری می‌داد. بحث از انسان تاریخی، انسان آفریقایی، انسان زیستی و فرهنگ دیگر جوامع در کنار مردم‌شناسی فرانسوی با محوریت دورکیم و مارسل موس فضای رشته مردم‌شناسی و انسانشناسی را متفاوت می‌ساخت. اتفاقا همین تفاوتها هم به تنازع‌ها تا پیوستگی بین هم نسلی‌هایش با او انجامید. بسیاری می‌گفتند علوم اجتماعی معاصر در دنیا بی نیاز از این نوع رشته‌ها و مباحث است.
ولی با کشف حوزه تمدنی بیرجند به واسطه باستان‌شناسان و انسان‌شناسان و کشف سابقه انسان در دامنه شمال، ورامین از طریق دکترعسگری و همکارانش نظریه تمدنی گذشته در ایران را دچار تغییر عمده‌ای کرد و شاهدی بر بی معنایی ادعای رقبا شد. جالب نیست، زمانی کسی را بازنشسته می‌کنیم که تازه پژوهش اصلی او شروع شده است.
او و همکارانش مدعی دست یابی به تاریخ انسان در ایران هستند که منشا بحث‌های جدید در میان علا‌قه‌مندان این حوزه خواهد شد و در نهایت جایگاه تمدنی ایران در عرصه تمدنی را متفاوت خواهد کرد. ‌ آیا بازنشستگی دکتر عسگری خانقاه به معنای پایان مرحله رویکرد طبیعت گرایانه به فرهنگ است یا اینکه اهمیت این حوزه بیش از گذشته خواهد شد؟ کدام یک؟
باید زمان بگذرد و این معنی بدست آید. از طرف دیگر، یکی از ضعف‌های اصلی علوم اجتماعی در ایران انحصارگرایی به نام تخصص گرایی است.
اگر در گذشته جامعه‌شناسان اقتصاد، تاریخ، سیاست، حقوق، فلسفه و طب و زیست‌شناسی می‌دانستند، در دوره جدید جامعه‌شناسان با بی اطلا‌عی از این حوزه‌ها فخرفروشی می‌کنند. عسگری فرزند نسلی است که هم دانش تجربی، علوم طبیعی، پزشکی، مردم‌شناسی، انسانشناسی، ‌ و ادبیات و تاریخ آفریقا و ایران معاصر را می‌دانست و در آموزش و پژوهش بکار می‌برد.
او از امروز که فارغ از حوزه درس و بحث رسمی شده است، شاعری توانا معرفی خواهد شد. اگر در شورای عامه به دلیل چاپ کتاب شعرش محاکمه شد، در جامعه و فرهنگ ایرانی که طبعی شاعرانه دارد و شعرا از طرف رهبران جامعه مورد تشویق و تمجید قرار می‌گیرند، شناخته شده و شعرهایش که تجربه دانش اجتماعی و فرهنگ‌شناسی در آن لحاظ شده خواننده‌های جدید خواهد یافت. ‌
این معنی در مورد دکتر منصور وثوقی نیز صادق است.
او ضمن اینکه به تدریس دروسی چون جامعه‌شناسی روستایی، ‌ جامعه‌شناسی توسعه (البته با توجه به قدرت رقبیب کمتر از دیگر حوزه‌ها) شهرت داشت، ‌ استادی متبحر در جامعه‌شناسی تاریخی ایران بود. یکی از رشته‌ها و درسهایی که دکتر وثوقی در آن به بلوغ اندیشه‌ای رسیده بود، جامعه‌شناسی تاریخی بود.
او درمیان جامعه‌شناسان ایرانی بدون کمترین ادعایی بحث جامعه‌شناسی تاریخی را خوش بو و خوش معنی ساخته بود. من بارها در طرح سوال و بحث و گفت‌وگو از او این نوع توجه و علا‌قه را دیدم. ولی متاسفانه با توجه به فضای آلوده آکادمی و بداخلا‌قی رایج و فقدان اخلا‌ق علمی فرصت گوش سپردن به کلا‌م آرام نکته سنج و دقیق او نسبت به تاریخ تحولا‌ت اجتماعی ایران و معانی او از این عرصه فراهم نشد. از دوران دانشجویی دردانشکده علوم اجتماعی بهارستان که در کلا‌س درس او حاضر بودم، از او نقادی دیدگاههای رادیکالی مارکس را به خاطر دارم.
او یکی از منتقدان نظام طبقاتی و ماتریالیسم تاریخی مارکس و مارکسیست‌ها در ایران بود. با وجود اینکه او از شیوه تولید آسیایی دفاع می‌کرد، ولی منقد بدفهمی از مارکسیسم و تاریخ ایران بود. بدین لحاظ او منتقد معنای رایج و بازاری از تضاد طبقاتی مارکسی درایران بود. این نوع نقدها از او در زمانی مطرح می‌شد که هر تحصیل کرده‌ای مشتاق گوش دادن به تعابیر انقلا‌بی بود تا نقد. او در بحثش به واقعیت‌های اجتماعی و تاریخی ایران در نقد دیدگاه مارکسی اشاره می‌کرد. ‌
● نکته آخر
آیا بازنشستگی داوطلبانه دکتر وثوقی به معنای پایان یافتن مطالعات روستایی با رویکرد تاریخی در ایران است یا اینکه اتفاق دیگری خواهد افتاد. کدام یک؟ به نظر می‌آید گذشت زمان می‌تواند شواهدی برای پاسخ دقیق به این سوال باشد. هم دکتر عسگری و هم دکتر وثوقی در زمانی بازنشسته شدند که حرفهای بسیاری برای بیان کردن و یادداشتهای بسیاری برای نوشتن داشتند. امید است که بازنشستگی فرصت گفت‌وگو، سخنرانی، و نوشتن را از آنها نگرفته باشد.
بازنشستگی برای این دو استاد به معنی اخراج و حذف از محیط دانشگاهی و فرهنگ و علم در ایران نیست. زیرا هم دکتر وثوقی خود داوطبانه درخواست بازنشستگی کرد و هم دکتر عسگری با شنیدن خبر بازنشستگی خندید و هم‌اکنون هم می‌خندد و خود را برای شروع مرحله جدید کار علمی آماده می‌کند. ‌
[تقی آزاد ارمکی]
منبع : روزنامه اعتماد ملی