شنبه, ۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 25 January, 2025
مجله ویستا
خروج از دایره «قطعیت»
● نگاهی به رمان«شهر و خانه» نوشته ناتالیا گینزبورگ ترجمه محسن ابراهیم
در این نقد سعی شده است، “قصه” متن همراه با تأویل كنش شخصیتها از دیدگاه نگارنده ذكر شود؛ تأویلهایی كه چهبسا خواننده با آنها موافق نباشد.
“شهر و خانه” روایت تلاش انسانها برای پر كردن خلاء ناشی از گسستهای عاطفی است. كوشش بیشتر شخصیتهای داستان برای پر كردن خلاء فوق ابتدا با ترك خانه، شهر و خانوادهشان صورت میگیرد و معطوف به جلب محبت و مهرورزی به افرادی غیر از افراد خانواده میشود. اما تلاش آنها تقلایی سترون است و بهجای بارور كردن شخصیتشان، آنها را بهسوی خلایی عمیقتر سوق میدهد.
“جوزپّه” مقالهنویس ایتالیایی در جوانی با دختری ازدواج میكند كه خیلی زود پی میبرد وجهمشتركی با “این زن ابله” ندارد. پس از اینكه صاحب پسری بهنام “آلبریكو” میشوند، روابطشان به سردی و سرانجام به طلاق میانجامد. زن، آلبریكو را با خود میبرد، معشوقه پسرخالهاش میشود و پس از مدتی میمیرد. والدین جوزپه بهعلت پیری، و جوزپه به دلیل وضع روحی بیسامان منفعل میمانند و آلبریكو به پرورشگاه سپرده میشود.
“بیجه” خاله جوزپه سرپرستی او را به عهده میگیرد. جوزپه به ملاقات آلبریكو میرود، ولی آلبریكو نه او را كه معشوق مادرش را دوست دارد؛ چون این مرد، بهخاطر مادر آلبریكو و خودِ بچه؛ آلبریكو را بهتر درك كرده است. نابسامانی حاصل از روابط كودكی آلبریكو منجر به فرار او در سنین نوجوانی میشود. هر بار خاله بیجه، جوزپه را خبر میكند. در این فرارها آلبریكو تنها چیزی را كه همراه خود برمیدارد هدایایی است كه معشوق مادر به او داده است. این عمل او “نشاندهنده تأثیر محبت آن مرد بر آلبریكو است. درواقع همراه بردن هدایا یادآور مهر و محبت او و نیاز شدید آلبریكو به محبتی مردانه است.”
آلبریكو در جوانی در رشته علوم سیاسی دانشگاه ثبتنام میكند، اما آنرا ناتمام رها میكند. جوزپه كه “نمیداند از زندگی چه میخواهد در اینباره با او صحبتی نمیكند.” پس از ترك دانشگاه آلبریكو به خدمت سربازی میرود. طی خدمت، خاله بیجه میمیرد و تمام اموالش به او میرسد. آلبریكو بعد از بازگشت از خدمت با دوستانش یك خانه مشترك اجاره میكند. تمایلش به محبتی مردانه بهصورت همجنسبازی در او نمایان میشود.
“در این زمان فشارهای ناشی از كمبود محبت دوران كودكی و برخوردار نشدن از تربیتی شایسته، آلبریكو را بهسوی اعتیاد سوق میدهد.” پولدار است، ولی به خرید و فروش مواد مخدر رو میآورد و پس از دستگیری و یك ماه زندان، این كار را ترك میكند، اما همچنان معتاد باقی میماند. روز آزادی با نقاشی برزیلی در آپارتمان خاله بیجه زندگی كند. پس از فروش آپارتمان، وارد كارهای سینمایی میشود.
از آنسو، جوزپه پس از جدایی از همسرش چون طاقت تحمل آدمها را ندارد، تنها زندگی میكند. مطالعه و تدریس فلسفه نقش عمدهای در شخصیت افسرده او بازی میكنند؛ “زیرا شیوه نگرش فلسفی به جهان و انسان، فرد علاقهمند به فلسفه را از سایر افراد جامعه متمایز میكند. او دیگر نمیتواند روابط انسانی و وقایع اطرافش را با نظری سطحی و معمولی بسنجد، بلكه همیشه نظری كلی و موشكافانه به امور دارد و رویكردش به كلیات و انتزاع چنان شدید میشود كه حوصله پرداختن به جزئیات، خصوصاً امور معمول و متداول را ندارد. افسردگی ناشی از این شیوه نگرش وقتی بارز میشود كه فرد نمیتواند انطباقی بین عقاید و روابطش به وجود آورد. این عدم انطباق بهتدریج او را بهسوی تنهایی سوق میدهد.” البته این مرد تنها، دوستانی دارد ولی چون حوصله مهمان ندارد نمیتواند بیش از چند ساعت آنها را تحمل كند و فقط به اصرار دوستان به خانهشان میرود.
دو تن از دوستان نزدیك او “پییهرو” و همسرش “لوكرتزیا” در خانهای بهاسم”مارگریتا” در یك دهكده زندگی میكنند. رابطه عاشقانهای بین جوزپه و لوكرتزیا پدید میآید. ناگفته نباید گذاشت كه لوكرتزیا در جوانی به خواست مادرش [زنی محكم و استوار] با پییهرو ازدواج كرده بود. اطاعت محض او از مادر حتی در جزییترین امور زندگی مشتركش، “ضامن پایداری زندگی او تا زمان بیماری مادر است.
” او میگوید: “من در كنار مادرم، پییهرو و آلبینا احساس امنیت، اطمینان و آرامش میكردم و بهنظر میرسید كه آنها هر خطر و مصیبتی را از من دور میكنند.” (ص ۲۵)
بعد از مرگ مادر، “تزلزل شخصیتی لوكرتزیا بهتدریج نمایان میشود. زندگی مشترك او بهدلیل مهربانی بیش از حد پییهرو از هم نمیپاشد، بلكه بهخاطر علاقه لوكرتزیا به بچهدار شدن محكمتر میشود، زیرا آنها صاحب پنج بچه میشوند.” لوكرتزیا پس از مرگ مادرش (كه صدا و رفتاری مردانه داشت)، و بهخاطر “جایگزینی دیگران بهجای او، عاشق تمام مردان غریبهای میشود كه بهنحوی وارد زندگیاش میشوند؛ عشقهایی كه با یكی دو رابطه جنسی محو میشوند.” اما رابطه عاشقانه او و جوزپه سالهای زیادی ادامه پیدا میكند.
لوكرتزیا تصمیم میگیرد پییهرو را ترك كند و برای زندگی با جوزپه همراه بچههایش به رم برود، ولی جوزپه نمیپذیرد؛ “چون نمیخواهد بچههای لوكرتزیا مانند پسر خودش بهخاطر جدایی از والدین ناراحت شوند. درضمن او به هیچوجه حوصله ندارد كه نقش پدر را برای آنها بازی كند.” به این ترتیب لوكرتزیا نزد پییهرو میماند و مانند زوجی آزاد به زندگیشان ادامه میدهند. روابط او و جوزپه بهمرور زمان و با بالارفتن سن بهتدریج به رابطه معمولی دوستانه تبدیل میشود. لوكرتزیا در سن چهل و چند سالگی و جوزپه در سن پنجاه و چند سالگی همچنان دنبال یك “حمایتگر” میگردند. این حامی برای جوزپه در وجود برادر بزرگش “فرّوچو” مجسم میشود. فرّوچو در امریكا زندگی میكند، بههمین دلیل جوزپه تصمیم میگیرد به آنجا برود. آپارتمانش را میفروشد و موفق میشود آلبریكو را هم ببیند؛ چون او بهعنوان دستیار كارگردان همراه كارگردان و زنی بهنام “دیانا” به رم میآیند.
قبل از عزیمت جوزپه، برادرش خبر میدهد كه با زنی محقق بهنام “آنماری” ازدواج كرده است. جوزپه پس از رسیدن به امریكا بیمار میشود، و آنماری مراقبت از او را بر عهده میگیرد. جوزپه در خانه برادرش خود را بیگانه احساس میكند. بیشتر اوقات در خانه تنهاست. فروچو و همسرش به موضوعهای علمی علاقهمندند و با همكارانشان رفت و آمد میكنند، اما جوزپه به هیچوجه از مسائل علمی سر در نمیآورد. “این اختلاف سلیقه، او را بیشتر بهسوی انزوا سوق میدهد.” فروچو برای جوزپه در دانشگاه كار پیدا میكند.
جوزپه ضمن تدریس شروع به نوشتن یك رمان میكند. از طریق نامههای دوستانش و آلبریكو، اطلاعاتی كسب میكند.”آنچه بیش از هر چیز سبب شادمانی او میشود، دریافت نامه آلبریكو با عنوان پدر مهربان است. وجود این كلمه در نامه سبب میشود كه او نامه آلبریكو را به قلب خود بفشارد و در جواب به او بهخاطر آن از آلبریكو تشكر كند.”در همین احوال علاقه بیمارگونهای به نوه آنماری پیدا میكند.
آلبریكو پس از رفتن پدر، به رم میآید و همراه دیانا و مردی بهنام “سالواتوره” در آپارتمانی در همسایگی “اجیستو” (دوست پدرش) زندگی میكند. دیانا كه حامله است، وضعحمل میكند و “آلبریكو با محبت به آن بچه سعی میكند آنچه را كه در دوران كودكی نداشت برای او فراهم كند و جوزپه نیز سعی میكند كاری را كه در دوره جوانی برای آلبریكو نكرده بود برای آن بچه انجام دهد.” چون بچه (دختر دیانا) پدر ندارد، آلبریكو بدون ازدواج با دیانا بهخاطر انساندوستی او را فرزند خود اعلام میكند.
فروچو بر اثر سكته قلبی میمیرد. جوزپه از رفتار و قیافه آنماری خوشش نمیآید، ولی بهخاطر عزیز نگهداشتن خاطره برادر به زندگی با آنماری ادامه میدهد و پس از مدتی با او ازدواج میكند و “بدون اینكه حرفی برای گفتن با هم داشته باشند و علاقه مشتركی بینشان پدید آید، در كنار هم بهزندگی خود ادامه میدهند. درواقع این ازدواج چیزی جز جلب حمایت “برادر مرده” نیست؛ حمایتی كه جوزپه میپنداشت بهدلیل وجود آنماری تمام و كمال نصیب او نمیشود. در واقع مرگ برادر و رفتار آنماری برایش “تصمیم” میگیرند كه به ایتالیا بازنگردد و آنجا بماند.”
پس از ازدواج آنها، شانتال شوهرش را ترك میكند و با بچهاش نزد آنها میآید. رفتار خشك آنماری باعث مشاجره همیشگی او با شانتال میشود. جوزپه وجود خود را سبب تعدیل روابط آنماری و شانتال میداند؛ حتی بعد از اینكه شانتال دوستانی پیدا میكند و بیشتر وقتش را با آنها میگذراند، مراقبت از بچه به عهده جوزپه میافتد. فراتر از این، كوتاهمدتی جوزپه عاشق او میشود.”
اما این رابطه خیلی زود تمام میشود، زیرا شانتال بدون بچهاش برای كار به شهری دیگر میرود. آنماری كه متوجه روابط آنها شده بود، بهخاطر تنها نماندن بچه از جوزپه میخواهد پیش او بخوابد چون خودش نه علاقهای به بچه دارد و نه میتواند او را تحمل كند. به این ترتیب رابطه زناشویی آنها نیز با رفتن شانتال خاتمه پیدا میكند.”آندو فقط بهخاطر نگهداری از بچه شانتال در كنار هم زندگی میكنند.”
آلبریكو نیز مانند پدرش بیشتر اوقاتش را صرف مراقبت از بچه دیانا میكند. دیانا بچهداری بلد نیست و چون خیلی جوان است و نمیتواند نیاز جنسی خود را با آلبریكو و سالواتوره همجنسباز فرو نشاند، بهدنبال ارضای آن بیشتر شبها را خارج از خانه میگذراند. آنها همه معتادند. مصرف مواد مخدر گاه سبب میشود كه دعواهای وحشتناكی با هم بكنند. آلبریكو علاوه بر نگهداری از بچه، سرپرستی آپارتمان را نیز به عهده دارد. به موازات این كارها در حال تهیه یك فیلم نیز هست. “درواقع جوزپه و آلبریكو بهعنوان پدر و پسری كه همیشه از هم فاصله گرفتهاند، حالا به یك شیوه زندگی میكنند. جوزپه خود را با بچه و رماننویسی سرگرم كرده است و آلبریكو نیز با بچه و فیلمسازی مشغول است. هریك سعی میكند نقش گمشده خود و حتی محبت متقابل پدری و فرزندی را در رابطه با انسانها و موضوعهای دیگری ایفاء كند.” تنها فرقشان این است كه فیلم آلبریكو با موفقیتی چشمگیر مواجه میشود، درحالیكه هیچ ناشری حاضر نمیشود رمان جوزپه را چاپ كند.شبی دیانا و سالواتوره مورد حمله مهاجمان قرار میگیرند. تیری به دیانا اصابت میكند و او میمیرد. آلبریكو نیز مانند پدرش كه به آنماری و شانتال علاقهمند نیست، به دیانا علاقهای ندارد و تا حد زیادی او را ابله میداند؛ “اما وقتی دیانا میمیرد خیلی ناراحت میشود. پس از مرگ دیانا، پدر و مادرش برای گرفتن بچه نزد آلبریكو میآیند. آنها میدانند كه او پدر واقعی بچه نیست، به همین دلیل از او میخواهند بهخاطر آینده بهتر بچه، او را به آنها بسپارد. آلبریكو ابتدا با عصبانیت امتناع میكند، ولی عاقبت بهخاطر علاقهای كه به بچه دارد او را به آنها میدهد.” مدتی بعد، آلبریكو آپارتمانی را كه قبلاً پدرش در آن زندگی میكرد، قولنامه میكند و به پدرش مینویسد هرگاه بازگردد با كمال میل آنرا به او واگذار خواهد كرد. “درواقع بهطرز غیرمستقیم نیازش را به محبت پدر اعلام میكند.” هر چند كه نمیتوانند با هم زندگی خواهند كنند و هیچیك نمیتواند دیگری را تحمل كند.
جوزپه مجبور میشود از علاقه خود به بچه شانتال بگذرد، زیرا پس از مدتی شانتال بازمیگردد و دخترش را میخواهد و جوزپه چون “فكر میكند بچه بیشتر به محبت مادر احتیاج دارد، اجازه میدهد شانتال بچه را ببرد. درواقع آنچه كه برای جوزپه مهم است، خود بچه است.” او از رنجی كه بهعلت رابطه سرد خود و همسرش متوجه آلبریكو شده بود، ناراحت است و همیشه انتظار میكشد كه آن نابسامانی عاطفی در جایی از زندگی آلبریكو آشكار شود. بهدلیل اعتقادش به این امر قبول نمیكند پدر بچههای لوكرتزیا بشود؛ زیرا آنها پدر خودشان را داشتند. زمانی هم كه از طریق دوستانش و خود لوكرتزیا پی میبرد كه لوكرتزیا عاشق دوستِ اجیستو شده است، باز هم نظر خود را مبنی بر مخالفت با ترك پییهرو بهخاطر آن دوست ابراز میكند.
لوكرتزیا بارها از جوزپه میخواهد كه به ایتالیا بازگردد. طی آن دوران اجیستو، دوستش “اینیاتیسو فجتیز” را كه مرمتكار تابلو است، با پییهرو و لوكرتزیا آشنا میكند. لوكرتزیا ابتدا از او بسیار بدش میآید، اما بهتدریج عاشق وی میشود و تصمیم میگیرد برای زندگی با او پییهرو را ترك كند. پییهرو بسیار افسرده میشود. در نامهای به جوزپه با اشاره به رابطه عاشقانه او و لوكرتزیا، فجیتز را مردی مخرب میداند كه مصیبت جدایی آنها را بهوجود آورده است. به هر حال مخالفت دوستان از جمله جوزپه و تلاشهای پییهرو برای حفظ زندگی مشتركشان به بنبست میرسد. آنها خانهشان را در روستا میفروشند. پییهرو مقداری پول به لوكرتزیا میدهد و او پییهرو را ترك میكند و همراه بچههایش به رم میرود. برخلاف انتظارش فجیتز هیچ كمكی در تهیه خانه و مراقبت از بچهها به او نمیكند.
او به كمك دوستانش بهخصوص روبرتا دخترعموی جوزپه از پنج بچهاش مراقبت میكند. لوكرتزیا از فجیتز حامله است، ولی تصمیم ندارد سقط جنین كند، زیرا بچه را دوست دارد. “این علاقه او به حاملگی و بچهدار شدن، علاقهای است كه معمولاً پس از تولد بچه خاتمه پیدا میكند؛ یعنی برای او حوصله و محبت مادری بههمراه نمیآورد. درطی تمام زندگیاش همیشه مسؤولیت نگهداری و پرورش بچهها به عهده دیگران بوده است.
درواقع چنانكه روبرتا و جوزپه به او میگویند، لوكرتزیا بچهها را مثل اسباب و اثاثیه خانهاش میداند و فكر میكند همانطور كه میتواند اسباب و اثاثیه را با جا دادن در چمدان جابهجا كند آنها را نیز مثل چمدانهایی به اینطرف و آنطرف ببرد؛ بدون هیچ توجه خاصی به تربیت بچهها و علایق آنها.” پس از ترك پییهرو او تنها میشود و اجبار نگهداری از بچهها او را كه “همیشه دنبال حامی بود افسرده میكند، زیرا فجیتز صداقت جوزپه را ندارد كه بگوید: نمیتواند حامی او و بچههایش باشد تا او را از ترك پییهرو بازدارد.” او در عمل به لوكرتزیا میفهماند كه آن كسی كه او تصور میكرد، نیست.
فجیتز نیز بهنوعی وابسته به كس دیگری است. او درظاهر فردی است شلوغ و ناآرام كه درباره هر چیزی اظهارنظر میكند. “شخصیت واقعی او وقتی كه پیش “ایپو” دوست دخترش است، آشكار میشود. در مقابل او كه زیباییاش در موهایش خلاصه میشود، فجیتز بهطور كامل سكوت اختیار میكند. بهنظر میرسد نیاز او به ایپو فقط عاطفی است، زیرا آن زن كار خاصی برای او انجام نمیدهد.”
با این وجود فجیتز هر شب باید او را ملاقات كند؛ چیزی كه سبب حسادت لوكرتزیا میشود. هرگاه كه فجیتز به ملاقات لوكرتزیا میرود، او مضطرب و هراسان میشود، چون هر لحظه منتظر است كه فجیتز برای دیدار ایپو او را ترك كند. “اضطراب و افسردگی لوكرتزیا پس از بهدنیا آوردن بچه فجیتز و مرگ این نوزاد بیشتر میشود. زیرا نتیجه حرص و جوش عاطفی خود را بیهوده میبیند.” پس از گذشت چند ماه از مرگ بچه، فجیتز و او تصمیم میگیرند از هم جدا شوند. در این زمان تنها كسی كه لوكرتزیا مشتاق دیدارش است، آلبریكو میباشد.
آنها كه در زمان رابطه جوزپه با لوكرتزیا همدیگر را نمیشناختند، دوستان بسیار خوبی برای هم میشوند. “دوستی صمیمانه آنها میتواند بهخاطر رشته وابستگی عاطفی هر دوی آنها به جوزپه باشد. درواقع علاقه مشترك آنها به جوزپه و عدم برخورداری آنها از محبت مستقیم، زنی چهل و چند ساله را با پسری بیست و چند ساله مرتبط میكند.” وقتی لوكرتزیا میفهمد كه برخلاف تصورش محور زندگی پییهرو نیست، نیازش به جوزپه و آلبریكو آشكارتر میشود. پییهرو پس از اینكه لوكرتزیا او را ترك میكند، همچنان حامی او باقی میماند.
این حمایت را در تأمین بخشی از هزینه بچهها، دیدار از لوكرتزیا كه فجیتز تنهایش گذاشته است و حضور در زمان زایمان نشان میدهد. پس از اینكه فجیتز از لوكرتزیا جدا میشود، پییهرو بهعنوان یك دوست از علاقهاش به دختری جوان برای لوكرتزیا حرف میزند و میگوید قصد دارد با او ازدواج كند. به این منظور باید لوكرتزیا را طلاق دهد. “شكستهای روحی پیدرپی لوكرتزیا، حالا او را به موجودی عصبی تبدیل میكند تا آنحد كه گاهی با دختر شانزده سالهاش مشاجره میكند. درواقع دختر لوكرتزیا در مقابل لاقیدی او و دختر آنماری در مقابل رسمی بودن او موضع میگیرند. به این ترتیب نویسنده نشان میدهد كه هیچیك از ایندو خصلت، بهتنهایی نمیتوانند سبب تربیت بچههایی عادی و طبیعی شود. در هر دو صورت ما با بچههایی گریزان از مادرانشان مواجه میشویم. بهنظر میرسد تنها راهحل برای جلوگیری از این ناهنجاری رفتاری، رعایت و پیش گرفتن اعتدال اخلاقی باشد.”
آنماری پس از آنكه شانتال و فرزندش از پیش آنها میروند، سرطان خون میگیرد. جوزپه با دلسوزی از او مراقبت میكند. جوزپه در جریان نگهداری از آنماری مطلع میشود كه آلبریكو در یك درگیری خیابانی بهخاطر دفاع از سالواتوره(درست مانند دیانا) كشته شده است. در این زمان لوكرتزیا برای استراحت به پاریس رفته است. جوزپه برای تشییع جنازهاش به رم میآید و بهخاطر آنماری، خیلی زود بازمیگردد. لوكرتزیا پس از بازگشت و مطلع شدن از مرگ آلبریكو به شدت ناراحت میشود. “حالا تنها دوستی كه میتواند بهراحتی حرفهایش را به او بگوید، جوزپه است.” آنماری میمیرد ولی جوزپه برای بازگشت به ایتالیا تصمیم قطعی نمیگیرد.
لوكرتزیا و جوزپه در نامههایشان بههم میگویند كه خیلی همدیگر را دوست دارند، ولی علاقهای به ملاقات ندارند. بههمین دلیل لوكرتزیا برای رفتن به امریكا و جوزپه برای رفتن به ایتالیا در تردید بهسر میبرند. و دیدار یكدیگر را موكول به دنیای دیگر میكنند.
به این ترتیب زندگی و تلاش لوكرتزیا و جوزپه عقیم میماند؛ زیرا موفق به پیدا كردن حمایتگر واقعی نمیشوند. درعین حال آنها ارادهای راسخ برای تصمیمگیری ندارند. خلاء درونی آنها به این دلیل است كه به قدرت شگرف اعتماد بهنفس پی نبردهاند. در سراسر رمان، نشانی از اعتماد بهنفس در آنها نیست. شاید گاهی در اندیشه چنین و چنان باشند، اما “اندیشهها” برای آنها تبدیل به بینش نشده است. اراده آنها برای جمع و جوركردن امور روزمره است، نه اهداف درازمدت و آیندهنگری.
فرهیختگی گینزبورگ و دانش وسیع او در عرصه روانشناسی و جامعهشناسی او را یاری رسانده است تا بتواند شخصیتهای بیژرفا و سطحیاش را خیلی استادانه “بسازد”. بهتقریب میتوان ادعا كرد كه انگشتشمارند زنهایی كه بتوانند در حد و اندازههای گینزبورگ به درون شخصیتها نفوذ كنند و رابطه “درون” و “بیرون” را تا اینحد برجسته كنند - با این امید كه روزی نویسندگان زن كشور ما نیز بتوانند، در اینحد شخصیتسازی كنند.
ترجیح میدهم درباره “فرم” اثر چیزی نگویم؛ زیرا “معنای” آن، همه چیز را تحت تأثیر قرار میدهد. فقط اشاره میكنم كه ساختار رمان با “نامههای مبادلهشده” شكل میگیرد، اما در این صورتبندی هم شخصیتها ساخته میشوند و هم رخدادها در كنار آنها به تصویر كشیده میشوند. این رمان آموزه خوبی برای نویسندگان نوقلمی است كه میخواهند به اتكا دیدگاههای مختلف شخصیتپردازی كنند و به این ترتیب ضمن خروج از دایره “قطعیت” شخصیت را تا حد “تیپ” تقلیل ندهند و فرایند داستان را بر اركان “تصادف” پیش نبرند.
محسن ابراهیم در ترجمه این اثر هم، طبق معمول موفق بوده است؛ انتقال سبك كار نویسنده و ساختار نحوی روان و فارغ از سكته، نشاندهنده كوشش مجدانه مترجم است.
فتحالله بینیاز
منبع : ماهنامه ماندگار
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست