چهارشنبه, ۲۳ آبان, ۱۴۰۳ / 13 November, 2024
مجله ویستا

میثم تمار آیینه حق و اسوه مقاومت


میثم تمار آیینه حق و اسوه مقاومت
مکتب امام علی(ع) انسان ساز و تربیت کننده بود. آن کس که استعداد رشد و کمال داشت، در پرتو شخصیت والایامیرالمؤمنین(ع) جان می گرفت و زنده می شد و راه تعالی و شکوفایی معنوی را پیش می گرفت و به «معراج انسانیت » می رسید.چه بسیار، روحهایی که در چشمه سار ولایت و هدایت آن امام، تطهیر شدند و به وارستگی رسیدند و «خود» را فدای «خدا» کردند واین نشانه عظمت فکر و ایمان و دلیل حقجویی و خداخواهی و اخلاص آنان بود.
و.... اینک «میثم تمار» مردی از این فرزانگان و چهره ای آشنا برای طالبان ارزشهای معنوی و راهیان مسیر حق و شرف و جهاد وصبر و یقین!
اگر «میثم »، شیفته علی -علیه السلام بود به خاطر حق و عدل و اسلام و فضایل علی(ع) بود; اگر «میثم » عشقی سرشار و شگفت ومحبتی عمیق و زلال به مولا داشت به خاطر آن بود که آن حضرت، کمال مجسم و تبلور اسلام و قرآن ناطق و عینیت دین بود. علیدوستی میثم، به حق دوستی او برمی گشت; حق دوستی اش، به ایمان و عقیده و شناخت و بصیرت آن شهید مصلوب، مربوط است.
شناخت چهره بارز میثم، ما را با سیمای دین، آشناتر می کند; و زندگینامه این زبان راستین حق و یار وفادار امیرالمؤمنین، ما را بهمحتوای سازنده قرآن و مکتب، رهنمون می گردد; و حیات پربار و شهادت پرافتخار این پرورده مکتب علی بن ابی طالب و شاگردکلاس وحی و تعالیم انبیایی، برای ما نیز سراسر درس است و آموزش و الهام و اسوه و سرمشق.
شخصیت پرجاذبه این شیعه علی و پیرو حق و شهید راه فضیلت و راستی، چنان تابناک و نورانی است که در طول چندین قرن،همواره الهام بخش و درس آموز شیفتگان عدل و آزادی بوده است. کدام آزاده مکتبی و انسان شرافتمند و متعهد و باطل ستیز وحق جوست که نام «میثم » را نشنیده باشد؟!
گرچه میثم، پیشه وری ساده در کوفه بود، اما والایی ایمان وعظمت روح وجلالت شان و فداکاری بی نظیر و استقامت سترگ او درراه حق از او انسانی جاوید ومسلمانی نمونه ساخته است، که اوراق تاریخ اسلام را با نام خویش، مزین کرده و سندی افتخارآمیزبرای آیین مقدس اسلام است که چنین فرد مهذب و ارزشمندی به بشریت، تقدیم داشته است.
و ... بالاخره، «میثم » را باید شناخت. به دنبال این معرفت و شناخت است که زمینه پیروی و تبعیت فراهم می گردد. پس از اینمقدمه برویم سراغ او که ما را می خواند و طنین کلام بیدارکننده او از زبان گویایش در گوش تاریخ پیچیده است.
● میثم تمار
میثم، فرزند یحیی بود. از سرزمین «نهروان » که منطقه ای میان عراق و ایران است. بعضی او را ایرانی و از مردمان فارسدانسته اند; او را «ابو سالم » هم می خواندند. ابتدا، غلام زنی از طایفه «بنی اسد» بود. حضرت علی(ع) او را از آن زن خرید و آزادش کرد (۱) .میثم، از اصحاب پیامبر به شمار آمدهاست (۲) . هرچند از جزئیات زندگی او درسالهای نخستین حیاتش و در روزگار صدراسلام، اطلاع مبسوط در دست نیست. لقب«تمار» (خرما فروش) راهم ازآن جهت به او می گفتند، که در کوفه خرمافروش بود.
میثم تمار، علاوه بر آن که خود، مسلمانی فداکار و پاک و شیعه ای وفادار و خالص بود، خاندانش نیز از رجال و بزرگان شیعه بودند.میثم، شش پسر داشت و نوه هایی بسیارکه بطور عمده، آنان هم همچون پدر در صراط مستقیم حق و تبعیت از اهل بیت و اعتقادبه ولایت و رهبری امامان معصوم بودند و بیشتر آنان در شمار راویان احادیث ائمه یادشده اند. ائمه شیعه هم به میثم و فرزندانشاظهار محبت وعلاقه کرده و از آنان تجلیل می کردند. پسران میثم، عبارت بودند از: عمران، شعیب، صالح، محمد، حمزه و علی.
شعیب از اصحاب امام صادق(ع) و صالح از اصحاب امام باقر و امام صادق(ع) بود. حتی امام باقر(ع) به صالح فرمود:«من به شما وپدرتان علاقه بسیار دارم.» (۳) عمران هم، از اصحاب امام سجاد و امام باقر و امام صادق -علیهم السلام بود.این گونه کلمات، هممیزان اعتبار این خانواده رانزد ائمه می رساند و هم پیوستگی ورابطه و محبت و تبعیت خاندان میثم و خود او را نسبت به امامانشیعه نشان می دهد.
● آشنایی میثم با علی(ع)
حضرت علی(ع) پیشتر، سرنوشت و سرگذشت میثم تمار را از زبان رسول خدا شنیده بود. میثم هم از پیش، شیفته اهل بیت وعلاقه مند به آن عترت پاک بود.
اما اولین برخورد حضوری و دیدار میثم با آن حضرت در دوران خلافت امام انجام گرفت. به دنبال همین برخورد و ملاقات بود کهحضرت، تصمیم گرفت میثم را از صاحبش بخرد و سپس وی را آزاد کند بالاخره با تصمیم آن حضرت، میثم به آزادی رسید.
در آن اولین ملاقات علی(ع) با میثم، چنین گفتگویی انجام گرفت:
علی(ع) پرسید: - نامت چیست؟
- سالم.
- از رسول خدا شنیدم که پدرت نام تو را «میثم » گذاشته است، به همان نام برگرد و کنیه ات را «ابو سالم » قرار بده.
- خدا و رسول و امیرمؤمنان راست گفتند. (۴)
آشنایی میثم با مولایش علی -علیه السلام برای او توفیقی بزرگ و سعادتی ارزشمند بود.از این رو به شاگردی در مکتب علی(ع)گردن نهاد و دریچه قلبش را به روی معارف علوی گشود و جان تشنه اش را از چشمه زلال علوم آن حضرت سیراب کرد. آن حضرتهم با مشاهده استعداد روحی و زمینه مناسب وی دانش و آگاهیهای بسیاری را به او آموخت و میثم را با اسرار و رازهای نهانیآشنا ساخت و از این رو میثم از علومی بهره مند و برخوردار بود که فرشتگان مقرب و رسولان الهی از آن آگاه بودند. (۵)
میثم، علم تفسیر قرآن را نزد علی -علیه السلام فراگرفت و از معارفی که از آن حضرت آموخته بود کتابی تدوین کرد که کتابش راپسرش از او روایت کرد. به همین جهت، میثم یکی از مؤلفان شیعه به حساب می آید.صاحب سر امیرالمؤمنین بود و آن حضرت،وی را به طریق فهمیدن حوادثی که در آینده، اتفاق خواهد افتاد، آشنا کرده بود
و میثم، گاهی برخی از آنها را برای مردم، بازگومی کرد و مایه اعجاب دیگران می شد. این دانش و آگاهی از عاقبت افراد و پیشگوییها در اصطلاح به «علم اجل » یا «علم منایا و بلایا»معروف است، که امامان معصوم به کسانی که آمادگی و استعداد و رازداری و ظرفیت و کشش آن را داشتند، می آموختند. میثمتمار، دست پرورده این مکتب بود. هرچند که اشخاص فرومایه و مغرض، یا جاهل و نادان. او را به دروغگویی متهم می کردند.
روزی «ابو بصیر» به امام صادق - علیه السلام عرض کرد: شما چرا از یاد دادن علم به من مضایقه می کنید؟!
فرمود: چه علمی؟
- علمی که امیرالمؤمنین -علیه السلام به میثم یاد داده بود.
- تو میثم نیستی. آیا شده است تا به حال من مطلبی به تو بگویم و تو افشا نکرده باشی؟
- نه یا ابن رسول الله!
- پس رازدار چنان علوم نمی باشی!
● دیدگاه علی(ع) و ائمه نسبت به «میثم »
جایگاه والای میثم را در چشم ائمه از سخنان آنان نسبت به وی و نیز از برخوردشان با او در صحنه عمل، می توان دریافت. صفا وصمیمیتی که میان علی(ع) و میثم بود و میزان رابطه مودت آمیزشان را از انس و الفت این دو نسبت به هم می توان شناخت.حضرت، حتی به مغازه خرمافروشی میثم می رفت و در آن جا با او صحبت می کرد و قرآن و معارف دین را به او می آموخت.
یک بار امام علی(ع) میثم را به دنبال کاری فرستاد و تا بازگشت او، خود، در مغازه میثم ماند. یک مشتری برای خریدن خرمامراجعه کرد. حضرت فرمود: پول را بگذار و خرما بردار!... وقتی میثم برگشت و از این معامله با خبر شد، دید که پولهای آن شخص،تقلبی است و به حضرت قضیه را گفت. علی(ع) فرمود: «آنان هم خرما را تلخ خواهند یافت.»
در همین گفتگو بودند که آن مشتری، خرماها را باز آورد و گفت: این خرما تلخ است.... (۶)
این، نهایت خلوص بین آن دو و موقعیت میثم را نزد امام می رساند که آن حضرت در حالی که امیرمؤمنان و رهبر امت و عهده دارحکومت اسلامی است، در دکان میثم، خرمافروشی هم می کند.
علاوه براین، نزدیکی معنوی میثم با علی(ع) را در لحظه ها و موقعیتهای دیگر هم می توان دید، از جمله این که میثم، پابه پایافراد زبده ای چون «کمیل » در مواقف نیایش و عبادت مولا حضور می یافت و انیس شبهای عرفانی آن حضرت و راز و نیازهای امامبا پروردگار بود.
میثم نقل می کند: شبی از شبها مولایم امیرمؤمنان(ع) مرا با خود به صحرای بیرون کوفه برد تا این که به مسجد «جعفی » رسید.روبه قبله کرد و چهار رکعت نماز خواند و پس از سلام، نماز و تسبیح، دستهایش را به دعا باز کرد و گفت:
«خدایا چگونه بخوانمت؟ در حالی که نافرمانی کرده ام و چگونه نخوانمت؟ که تو را شناخته ام و دلم خانه محبت تو است. دستیپرگناه و چشمی پرامید به سویت آورده ام...» و سپس. به سجده رفت و صورت بر خاک نهاده و صد بار گفت: «العفو! العفو!»برخاستو از آن مسجد بیرون رفت. من نیز در پی آن حضرت بودم تا به صحرا رسیدیم. آن گاه پیش پای من، خطی کشید و فرمود: مبادا کهاز این خط بگذری!... و مرا همان جا گذاشت و خود رفت. شبی تاریک بود. پیش خود گفتم: مولایم را چرا تنها گذاشتم؟! او دشمنانبسیاری دارد، اگر مساله ای پیش آید، پیش خدا و پیامبر چه عذری خواهم داشت؟ هرچند که برخلاف دستور اوست، ولی در پی اوخواهم رفت تا ببینم چه می شود.
رفتم و رفتم... تا او را برسر چاهی یافتم که سر در داخل چاه کرده و با چاه، سخن می گوید.
حضور مرا حس کرد و پرسید: کیستی؟
- میثم.
- مگر به تو دستور ندادم که از آن خط، فراتر نیایی؟
- چرا، مولای من، لیکن از دشمنان نسبت به جانت ترسیدم و دلم طاقت نیاورد.
آن گاه پرسید: از آنچه گفتم، چیزی هم شنیدی؟
گفتم: نه، مولای من.
و حضرت، اشعاری را خطاب به من خواند (به این مضمون):
«در سینه ام اسراری است، که هرگاه فراخنای سینه ام احساس تنگی می کند، زمین را با دست، کنده و راز خویش را با زمین درمیان می گذارم!
وقتی زمین می روید، آن گیاه، از بذر و دانه ای است که من کاشته ام....» (۷)
میثم، محرم راز علی(ع) بود، و انیس خلوتهای او و آشنا با تجلیات روح خدایی آن امام معصوم. هم در نظر آن پیشوای فرزانه وپاک، محبوب و مقرب بود و هم در چشم امام حسن و امام حسین(ع) مورد احترام بود و هم امامان دیگر از او با عظمت و تجلیل،یاد می کردند.
یک بار، میثم در مدینه «ام سلمه » - همسر پیامبر - را دید.ام سلمه به او گفت:ای میثم! حسین(ع) همواره تو را یادمی کرد. امام باقر(ع) می فرمود: «من به میثم بسیار علاقه مندم »، امام صادق(ع) به میثم درود فرستاد و از شان والا و مقام بلند او سخنگفت. صالح - فرزند میثم - می گوید: به امام باقر(ع) عرض کردم: برایم حدیث بگویید. پرسید: مگر حدیث را از پدرت نیاموخته ای؟گفتم: آن هنگام من خرد سال بودم.... (۸)
امام باقر(ع) با این کلام، اشاره به مقام علمی و فضایل کلامی و دانش میثم می کند، به حدی که پسر میثم بودن را زمینه ایمی داند که او را از شنیدن و آموختن حدیث، بی نیاز ساخته باشد.
● خبر از شهادت
برای کسی که مرگ را عبور به دنیایی وسیعتر که رنگ ابدیت و جاودانگی دارد می شناسد، اگر کارش نیکو و ایمانش متعالی باشد،انتقال به آن دنیای خوب، سعادتی عظیم است; بخصوص اگر پایان عمرش در این دنیا به صورت «شهادت » باشد، که حیات طیبهجاوید را در کنار صالحان و پیامبران و در جوار رضایت پروردگار به ارمغان می آورد.
میثم، پیش از شهادت از آن با خبر بود و آن را از مولایش علی(ع) شنیده بود.
امام به میثم تمار گفت: چه خواهی کرد آن روز، که فرزند ناپاک بنی امیه - عبیدالله زیاد از تو بخواهد که از من تبری و بیزاریبجویی؟
میثم گفت: نه، به خدا سوگند، هرگز چنین نخواهم کرد!
امام: در غیر این صورت، به دارت آویخته و تو را می کشند.
میثم گفت: صبر و بردباری خواهم کرد، این در راه خدا چیزی نیست...
نه یک بار، بلکه بارها، علی -علیه السلام - سرنوشت «شهادت بر سر عقیده و ایمان » را که در انتظار میثم تمار بود، به او یادآوریمی کرد و میثم نیز بدون وحشت و هراس، خود را برای آن «میلاد سرخ » مهیا می کرد.
این که میثم، از شهادت خویش، خبر داشت و حتی جزئیات آن را هم از زبان مولایش شنیده بود، دلیل دیگری بر عظمت روح وظرفیت بالا و قدرت ایمان او بود.
«به «شهادت » سوگند!
ترس از مرگ که در مردم هستوهمی پندارندمرگ را غول هراس انگیزیروی این علت هستکه ندارند امیدی روشن... به پس از مردن خویش.
زین جهت، ترسانندورنه آن شیعه پاک اندیشیکه زگفتار خداو زکردار علیگشته دریادل و غران و صبورچه هراسش از مرگ؟ مرگ در راه هدفیا که از کشته شدن!
و جز این نیست که یک فرد شهیدزنده ای جاوید استزنده ای در دل اعصار و قرون....» (۹)
میثم، با این روحیه بالا و شهادت طلب، مدافعی بزرگ از حریم حق و خط ولایت بود. پس از شهادت امیرالمؤمنین(ع) گاهی برایزیارت به مدینه می آمد، و از امام حسن و امام حسین(ع) جدا می ماند. مردم کوفه و مدینه پذیرای سخنان میثم بودند و زبانحقگو و فضیلت گستر میثم، همواره در هرجا به نشر و بیان فضایل علی(ع) گویا بود، تا کوشش دشمنان امام در پنهان ساختنفضیلتهای آن حضرت، کمتر به نتیجه برسد. این، سفارش خود امام به میثم بود که فضایلش را نشر دهد.
صالح - یکی از فرزندان میثم - نقل کرده است که: پدرم گفت: روزی در بازار بودم، «اصبغ بن نباته » یکی از یاران علی(ع) نزد منآمد و با حالتی شگفت زده گفت: ای وای... میثم! از امیرمؤمنان سخنی دشوار و عجیب شنیدم.
گفتم: چه شنیدی؟
گفت: شنیدم که می فرمود: «حدیث و سخن اهل بیت، بسیار سنگین و دشوار است، و آن را جز فرشته ای مقرب یا پیامبری صاحبرسالت یا بنده مؤمنی که خداوند، دلش را برای ایمان آزموده است، توان تحملش را ندارد و به درک عمق آن نمی رسد.»
فوری برخاسته، خدمت حضرت علی(ع) رفتم و از او نسبت به کلامی که از «اصبغ » شنیده بودم، توضیح خواستم. حضرت، تبسمیکرد و فرمود: بنشین! ای میثم! آیا هر صاحب دانشی می تواند هرعلمی را حمل کند و بار آن را بکشد؟! خداوند وقتی به فرشتگانگفت که می خواهم در زمین، جانشینی قرار دهم، فرشتگان گفتند: خدایا آیا کسی را در آن قرار می دهی که فساد کند و خون بریزد؟ آن گاه با اشاره ای به داستان حضرت موسی و خضر و سوراخ کردن آن کشتی و کشتن آن غلام فرمود:
پیامبر ما در روز غدیرخمدست مرا گرفت و فرمود: «خدایا! هرکه را من مولایش بودم، علی مولای اوست.» ولی جز اندکی که خداوند، نگاهشان داشت، آیادیگران این کلام پیامبر را به دوش کشیدند و فهمیده و عمل کردند؟ پس بشارت باد بر شما! که با آنچه از گفته پیامبر حمل کردیدو به آن متعهد ماندید، خداوند به شما امتیازی بخشید که به فرشتگان و رسولان نداد. پس بدون پروا و گناه فضیلت ما و کار بزرگو شان والای ما را به مردم بازگویی کنید! (۱۰) در آن عصر خفقان که نشر و پخش فضایل علی(ع) جرم محسوب می شد و ممنوع بود، میثم، رهنمود ارزنده ای از آن حضرتفراگرفته، کوشید تا پای جان به آن عمل کند. میثم، با خبری که امام، به او داده بود، می دانست که پس از شهادت مولا او را گرفته و بر شاخه نخل به دار خواهند کشید; حتی آندرخت را هم می دانست.
گاهی هنگام عبور از کنار آن درخت، علی(ع) به او می فرمود: ای میثم! تو بعدها با این درخت، ماجراها خواهی داشت... اینرخت خرما را به چهار قسمت، تقسیم کرده و تو را از قسمت چهارم به دار می آویزند. از این رو، میثم، خیلی وقتها پیش درخت آمدهو در کنارش نماز می خواند و می گفت: مبارکت باد ای نخل! مرا برای تو آفریده اند و تو برای من روییده ای و همواره به آن نخل نگاهمی کرد. (۱۱)
روزی که ابن زیاد، حاکم کوفه شد، هنگام ورود به شهر، پرچمش به شاخه ای از آن درخت نخل، گیر کرد و پاره شد. ابن زیاد از اینپیش آمد، فال بد زد و دستور داد که آن را بریدند. نجاری آن را خرید و به چهار قسمت درآورد. میثم به فرزندش صالح گفت: ناممن و پدرم را بر چوب آن نخل، حک کن!
صالح می گوید: نام پدرم را آن روز بر آن چوب، نوشتم. وقتی ابن زیاد، پدرم را به دار آویخت، پس از چند روز، چوبه دار را دیدم،همان قسمتی از آن نخل بود که نام پدرم را بر آن نوشته بودم!.... (۱۲)
● فضیلتها
بزرگترین فضیلت یک انسان، همان ایمان و علم و تقواست که در میثم نیز وجود داشت.اما اضافه بر اینها، گاهی برجستگیهایخاصی در شخصیت یک مؤمن متقی وجود دارد که او را نسبت به دیگران، برتر می سازد. در این بخش، اشاره ای کوتاه به بعضی از اینصفات ارزنده و امتیازات و فضایل خاص میثم می شود:
۱) سخنوری
میثم، بیانی رسا داشت و در نطق و سخن، توانا و فصیح بود. سخنوری میثم تمار را از این واقعه که نقل می شود می توان دریافت:
در بازار، میثم، رئیس صنف میوه فروشان بود. هرگاه قرار بود در جایی و نزد کسی و یا موقعیت مهمی، سخنی گفته شود از میثمتمار می خواستند که سخنگویشان باشد. گروهی از بازاریان نزد میثم رفتند تا باهم به عنوان شکایت از حاکم و عامل بازار، پیش«ابن زیاد» بروند که والی شهر کوفه بود. در این برخورد و دیدار با ابن زیاد میثم بود که به نمایندگی از دیگران با رشادت به سزاییسخن گفت. خود میثم در باره این دیدار و سخنها می گوید:
«ابن زیاد، با شنیدن گفتارم به شگفتی افتاد و در سکوت فرورفت.» (۱۳)
همین بیان صریح و حقگویی آشکار باعث شد که از میثم کینه ای در دل ابن زیاد بماند.
۲) مفسر قرآن
تفسیر قرآن از علوم ارزشمند در اسلام است و این علم، که شناخت مفاهیم بلند آیات قرآن است، نزد پیامبر و امامان معصوم است.گرچه قرآن، کتاب روشن حق و معجزه ای گویا از سوی خداوند برای عموم مردم است، لیکن اسرار و دقایق و نکات لطیف وظریف و اشارات پرمعنای فراوانی در آن است که در علم تفسیر، پرده از روی آن دقائق، برداشته می شود و درک بهتر و بیشتری ازمضمون و محتوای آیات این کتاب آسمانی که وحی خداوند است، به دست می آید.
پیشوایان دین ما - که درود خدا بر آنان باد - آشنایی شان با قرآن از علم الهی سرچشمه می گرفت و از آن معارف والا به شاگردان واصحاب خویش به تناسب فهم و استعداد آنان می آموختند. میثم تمار، یکی از این شاگردان والا مقام درمکتب تفسیری علی(ع)بود. میثم علم تاویل معانی قرآن را از آن حضرت فرا گرفت و در قرآن شناسی، دانا و بصیر گردید.
روزی میثم با «ابن عباس » - مفسر قرآن و شاگرد علی(ع) - در مدینه دیدار کرد و به او گفت: آنچه از تفسیر قرآن می خواهی،بپرس! من تمام قرآن را نزد علی(ع) فراگرفتم و آن حضرت تاویل قرآن را به من تعلیم فرمود. ابن عباس که مراتب فضل و علم وتقوای میثم را می دانست، کاغذ و دواتی طلبید تا سخنان میثم را در باره تفسیر قرآن بنویسد. میثم پیش از بیان تفسیر، گفت: ایابن عباس! چگونه خواهی بود وقتی که مرا مصلوب و به دار آویخته ببینی، نهمین نفری که چوبه دارش هم کوتاهتر از دیگران است؟....
ابن عباس گفت: کاهن هم که هستی؟! و خواست که کاغذ را پاره کند. ابن عباس از علم به آینده بی بهره بود، و چون چنین خبر و پیشگویی را از میثم شنید که از جزئیات شهادتش خبر می دهد، برایشغیر قابل هضم بود، از این جهت. این گونه برخورد کرد. اما میثم گفت: آرامتر!...آنچه را از من می شنوی بنویس و نگهدار! اگر آنچهمی گویم راست بود، نگاهش دار و اگر باطل بود، آن گاه پاره اش کن.... و ابن عباس پذیرفت که چنان کند. (۱۴)
۳) راوی حدیث در صدر اسلام
با آن استعداد خاص و موقعیت خوبی که میثم داشت، احادیث زیادی از علی(ع) شنیده بود، و آن گونه که از گفته های پسرش برمی آید، حتی کتابی که مجموعه ای از احادیث بود تالیف کرده است، لیکن متاسفانه از نوشته های او چیزی باقی نماند و راویان دیگرهم به خاطر درک نکردن موقعیت و اهمیت آن به نقل از وی نپرداختند و بیشتر آنها از دسترس دور ماند. فقط اندکی از روایاتمیثم در کتابهای حدیث نقل شده است. پسرانش یعقوب و صالح از نوشته های او روایت نقل می کردند. (۱۵)
۴) دانای رازها
چنان که قبلا هم اشاره شد، میثم از بسیاری حوادث آینده،آگاهی داشت و گاهی آنها را پیشگویی می کرد. دانای رازهای نهان بود.نامه سربسته می خواند و راز نشنیده می گفت.... این را نیز از مولایش علی(ع) فراگرفته بود. آگاهی از سرنوشت خود و افراد دیگر و باخبر بودن از وقایعی که بعدا به وقوع خواهد پیوست، فتنه هایی که بعدا پیش خواهد آمد، تاریخ و نحوه شهادتها و وفاتها و... ازعلومی بود که امیرمؤمنان، آن را به برخی از یاران برگزیده خویش که روحی بزرگ و استعدادی بالا و دلی وسیع و ظرفیتی افزونداشتند، آموخته بود. اینان را «اصحاب سر» حضرت امیر می دانستند و میثم هم یکی از این اصحاب بود. (۱۶)
و در موارد متعددی با استفاده از این موهبت از حوادثی خبر می داد و بعدا آن حادثه به همان صورت، تحقق می پذیرفت. (۱۷) به چندنمونه از این پیشگوییها اشاره می شود:
الف ) پیشگویی شهادت خویش
میثم، می دانست که چه زمانی و چگونه و به دست چه کسی کشته خواهد شد. قبلا بطور گسترده، این نکته توضیح داده شد.
ب ) خبر مرگ معاویه
ابو خالد، به صالح، فرزند میثم خبر داد که: روز جمعه ای با پدرت در شط فرات به کشتی نشسته بودیم که ناگهان باد سختی محفوظ بمانید.این باد، «عاصف » است و خبر مرگ معاویه را می دهد که هم اکنون مرد.
یک هفته بعد، قاصدی از شام آمد. با او ملاقات کردم و اخبار را از او پرسیدم، گفت: مردم در امن و امان به سر می برند، معاویهفوت کرده ومردم با فرزندش یزید، بیعت کرده اند.گفتم: مرگ معاویه در چه روزی واقع شد؟ گفت: روز جمعه گذشته. (۱۸)
ج ) قیام مختار پس از شهادت حضرت مسلم در کوفه
، ابن زیاد حاکم کوفه، میثم و مختار و جمعی دیگر را دستگیر و زندانی کرد.میثم تمار به مختار گفت: تو از زندان رها می شوی و به خونخواهی حسین بن علی(ع) قیام خواهی کرد و همین شخص را -ابن زیاد- که ما را می کشد، خواهی کشت.
ابن زیاد مختار را از زندان، طلبید تا او را به قتل برساند که در همین اثنا قاصدی از سوی یزید همراه نامه ای فرارسید که در آننامه، دستور آزاد کردن مختار بود. او هم طبق دستور، مختار را رها کرد و میثم را به دار آویخت. (۱۹)
در تاریخ قیام مختار خوانده اید که وی عاملان حادثه عاشورا را گرفت و به سزای جنایتشان رساند. ابن زیادهم از کسانی بود کهگرفتار شد و سربریده اش را نزد مختار آوردند.
د ) واقعه کربلا
زنی به نام «جبله مکی » نقل می کند که از میثم تمار شنیدم که می گفت: این امت، پسر دختر پیامبرشان را در دهم محرممی کشند و دشمنان خدا این روز را مبارک می دانند. این واقعه، قطعا انجام خواهد گرفت. این، داستانی است که مولایمامیرمؤمنان مرا از آن آگاه کرده است. او به من خبر داده است که بر حسین(ع) همه چیز خواهد گریست، حتی حیوانات بیابان ودریا و آسمان و خورشید و ماه و ستارگان و آدمیان و اجنه مؤمن و همه و همه....
آن گاه میثم گفت: ای جبله! بدان که حسین بن علی(ع) سرور شهیدان در قیامت است و یارانش بر شهیدان دیگر برتری دارند. ایجبله! هرگاه به خورشید نگاه کردی و دیدی که چون خون تازه، قرمز است، بدان که سیدالشهدا کشته شده است.
جبله می گوید: یک روز از خانه بیرون آمدم. دیدم خورشید بر دیوارها می تابد، همچون پارچه های رنگ آمیزی شده که به سرخیمی زد. صیحه کشیده و گریه کردم و گفتم: به خدا سوگند، سرور ما حسین بن علی(ع) کشته شد!.... (۲۰)
● شهادت، فصل سرخ زندگی
حمایت از حق، پیامدهایی چون «شهادت » هم دارد، ولی برای حامیان حق، لذتی بالاتر از آن نیست، چرا که عشقشان به ارزشهایمتعالی و ماندگار الهی، آنان را از تعلقات دنیوی آزاد ساخته است و برای سعادت ابدی به آسانی حاضرند تا نقد جان را در میدانهایایثار و فداکاری و مبارزه به خالق جان بفروشند و به لقای او و بهشت جاوید برسند.
اسلام، عزیزتر از مسلمان است. و اگر مسلمان، عزتی دارد، در سایه ایمان و اسلام است. بنابراین، مسلمان کسی است که درلحظه های سرنوشت ساز و در هنگام نیاز با بذل مال و جان و هستی، اسلام را یاری کند.
میثم یکی از این جانبازان راه دین و فداکاران مخلص راه ولایت وحق و عدالت بود. جان را هم بر سر حمایت از فضیلتهایی که دروجود علی(ع) و در خط ولایت آن حضرت، تجسم یافته بود، فدا کرد. شهادت، میلاد سرخ میثم بود. برگی بود که با خون، رقم بقابر آن زده شد و کتاب زندگی اش پس از مرگ، جاودانگی یافت. اینک با هم این اوراق سرخ و خونین را که سندی دیگر بر کمال وبرتری و برجستگی میثم تمار است بخوانیم:
▪ با «حبیب »
شهادت در راه خدا آرزوی بزرگ «میثم تمار» و «حبیب بن مظاهر» بود. و هردو به این آرزو رسیدند; حبیب، در رکاب حسین(ع) ومیثم در مبارزه با طغیان «ابن زیاد».
روزی، میثم در مجلس «بنی اسد» با حبیب بن مظاهر ملاقات کرد. مدتی باهم گفتگو کردند. در پایان این دیدار، حبیب بن مظاهرگفت: گویا پیر مرد خربزه فروشی (۲۱) را می بینم که در راه دوستی فرزندان و خاندان پیامبر، او را به دار می آویزند و بر چوبه دار،شکمش را می درند. (اشاره به شهادت میثم در کوفه)
میثم هم در پاسخ گفت: من هم گویا مردم سرخ رویی را می بینم و می شناسم، با دو دسته موی بر سر که برای یاری فرزند دخترپیامبرش قیام می کند و کشته می شود و سرش در کوفه گردانده می شود. (اشاره به شهادت حبیب در کربلا) پس از این گفتگو ازهم جدا شدند و رفتند.
اهل آن مجلس، که آن دو را به دروغ متهم می کردند، هنوز متفرق نشده بودند که «رشید هجری » یکی از یاران علی «ع » فرا رسید وسراغ میثم و حبیب را از آنان گرفت.گفتند: این جا بودند و شنیدیم که چنین و چنان گفتند. گفت: خدا میثم را رحمت کند!فراموش کرد این را هم به گفته اش بیفزاید
که: «به آن کس که سربریده حبیب را به کوفه می آورد، صد درهم بیشتر داده می شود.» و... رفت. آنان گفتند: این دیگر از آن دو هم دروغگوتر است! ولی چند روزی نگذشت که میثم را بردار آویخته دیدیم و سر حبیب راهم پس از کشتنش آوردند و هرچه را که آن دو گفته بودند به همان صورت اتفاق افتاد. (۲۲)
▪ به دنبال «حسین »(ع)
میثم، خبر حرکت امام حسین(ع) را به طرف مکه شنید. در همان سال، تصمیم گرفت که به قصد حج عمره روی به مکه بنهد. درمکه به دیدار امام حسین(ع) موفق نشد. پس از حج به مدینه رفت. در دیداری که با «ام سلمه » - همسر پیامبر - داشت، خود رامعرفی کرد. ام سلمه گفت: پیامبر، بارها تو را یاد می کرد و در دل شبها، سفارش تو را به علی(ع) می نمود. میثم از ام سلمه،حسین بن علی را پرسید. ام سلمه گفت: به اطراف مدینه رفته است، او نیز همواره تو را یاد می کرد.
میثم گفت: من نیز همواره به یادآن بزرگوار هستم. امروز موفق به دیدار او نشدم. به او بگو که دوست داشتم بر او سلام بگویم. من بر می گردم و به خواست خدایکدیگر را نزد پروردگار، دیدار خواهیم کرد. (اشاره به شهادت قریب الوقوع امام حسین(ع) بود، زیرا بیست روز پس از این سخنبود که امام حسین(ع) به شهادت رسید.)
آن گاه ام سلمه با عطری محاسن میثم را معطر ساخت. میثم گفت: به زودی ریشم با خون، رنگین خواهد شد. ام سلمه: چه کسیاین خبر را به تو داده است؟
میثم: مولا و سرور من!
ام سلمه، در حالی که از اندوه، بغض گلویش را گرفته بود، گریست و گفت: علی(ع) فقط مولای تو نیست، بلکه سرور من و سالارهمه مسلمانان است. آن گاه ام سلمه از او خداحافظی کرد. (۲۳)
▪ دستگیر شدن میثم
میثم در کوفه، مورد احترام بود و شخصیت اجتماعی اش موقعیت او را از هرجهت، حساس کرده بود. از سفر حج به سوی کوفهبرمی گشت که «ابن زیاد» دستور دستگیری او را قبل از رسیدن به شهر، صادر کرد. این در حالی بود که مسلم بن عقیل در کوفه بهشهادت رسیده و تشنج و اضطراب، کوفه را فراگرفته و شیعیان سرشناس و چهره های برجسته هوادار اهل بیت، تحت تعقیب یا درزندان بودند و زمینه برای اعتراضها و شورشها فراهم بود.
«عریف » به همراه صد نفر از ماموران، برنامه دستگیری میثم را قبل از ورودش به کوفه، تدارک دیدند. ابن زیاد او را تهدید کرده بودکه اگر میثم را دستگیر نکند، خودش به قتل خواهد رسید. عریف به «حیره » آمد و با همراهانش در انتظار رسیدن میثم بود. میثمرا در همان جا، پیش از آن که پایش به خانه برسد گرفتند. میثم به ماموران حوادث آینده و چگونگی شهادت خویش را بازگو کرد.
میثم گرچه در آن روز، پیرمردی سالخورده بود که بر استخوانهایش جز پوستی باقی نمانده بود (۲۴) و از نظر جسمی، تحلیل رفتهبود، لیکن از نظر شهامت و قوت قلب و قدرت روحی و اراده استوار و زبان گویا و فصیح و ایمان راسخ در حدی بود که ابن زیاد را، باآن همه قدرت و مامور به وحشت افکنده بود; به همین جهت هم برای بازداشت این پیرمرد جواندل و توانمند، صد مامور را گسیلساخته بود.
ماموران، میثم را به کوفه وارد کردند. به عبیدالله بن زیاد خبر دادند که میثم اسیر و گرفتار شده است. در معرفی میثم به ابن زیادگفتند که: او از نزدیکترین و برگزیده ترین یاران ابوتراب، علی(ع) است.
ابن زیاد گفت: وای بر شما! کار این مرد عجمی به این جا رسیده است؟! بیاوریدش...! میثم را از بازداشتگاه به حضور والی کوفهآوردند.
ابن زیاد، برای آزمودن روحیه میثم و گفتگو با او پرسید: -پروردگارت در کجاست؟
- در کمین ستمگران ... که تو یکی از آنانی.
- با این که عجم هستی با من این گونه سخن می گویی؟! به من خبر داده اند که تو با «ابوتراب » بسیار نزدیک بوده ای!
- آری، درست گفته اند.
- باید از علی تبری بجویی و با ابراز تنفر از او، او را به زشتی یاد کنی وگرنه دستها و پاهایت را بریده و بر دار می آویزمت.
میثم در مقابل این تهدید گفت: علی(ع) به من خبر داده است که مرا به دار می آویزی.
ابن زیاد برای جبران این وضع نامطلوب که پیش آمده بود، گفت: وای بر تو! با سخنان علی درخواهم افتاد. (عمل بر خلاف آنپیشگویی).
میثم گفت: چگونه؟ در حالی که این خبر را علی -علیه السلام از پیامبر و او از جبرئیل و جبرئیل هم از طرف خدا بیان کرده است.به خدا سوگند! از مکانی هم که در آن به دار آویخته می شوم به خوبی آگاهم که در کجای کوفه است و من نخستین مسلمانیهستم که در راه اسلام بر دهانم لجام زده خواهد شد.
ابن زیاد با شنیدن این سخن، بیشتر برآشفت و گفت: به خدا قسم! دست و پایت را قطع کرده و زبانت را رها می گذارم تا دروغمولایت و دروغ تو آشکار شود. و همان دم دستور داد که دست و پایش را قطع کنند و بر دارش آویزند. (۲۵)
و آن چنان که خواهیم دید، ابن زیاد نتوانست زبان میثم را رها و گویا ببیند، و به قطع آن هم دستور داد.
▪ بر فراز دار
برای مردان خدا فراز دار، سکوی رفیع و افراشته ای برای معراج است.
به دار آویختن فرزانگان و غیورمردان به همان اندازه که برای قدرتهای خودکامه باطل، دلیل ضعف و هراس از آشکار شدن حق وتابش نور فضیلت و راستی است; برای شهیدان مصلوب، سرمایه عزت و سند افتخار است. میثم را به جرم حقگویی و حمایت از خطراستین علوی و سازش نکردن با سلطه جبارانه یزیدی به طرف چوبه دار بردند.
میثم را به دار آویختند. میثم مرگ را به چیزی نمی گرفت و چنان عادی و بی اعتنا، آن را تلقی می کرد که بر خشم دشمن می افزود.میثم تمار بر فراز دار با صدایی رسا مردم را برای شنیدن حقایق اسلام و احادیث سری علی(ع) فرامی خواند. (۲۶) میثم می گفت:هرکس می خواهد حدیث مکنون و ارزشمند علی(ع) را بشنود، پیش از آن که کشته شوم بیاید. من شما را از حوادث آینده تا پایانجهان، خبر می دهم. مردم مشتاق، پیرامون او جمع می شدند. میثم از فراز منبر «دار» برای انبوه جمعیت، سخن می گفت. فضایل وشایستگیهای اهل بیت پیامبر و دودمان علی(ع) را بازگو می کرد و خیانتها و فسادهای بنی امیه را فاش می ساخت.
بیان حقایق و افشاگریهای میثم، در آن آخرین لحظه های حیات و از بالای دار، چنان مؤثر و تکان دهنده بود که به «ابن زیاد» خبردادند: این بنده، شما را رسوا کرد. گفت: به دهانش لجام بزنید. و میثم، اولین کسی بود که در راه اسلام بر دهانش لجام زده شد. (۲۷)
پس از آن، زبان حقگوی او را، که به صراحت روز و به برندگی شمشیر بود، بریدند. آن کس که مامور بریدن زبانش بود، به میثمگفت: هرچه می خواهی بگو! امیر فرمان داده است که زبانت را قطع کنم. میثم گفت: فرزند زن تبهکار -عبیدالله بن زیاد - خیالکرده است که می تواند من و مولایم را دروغگو معرفی کند! این است زبان من.
و آن مزدور، زبان میثم را از کامش برآورد.... (۲۸)
میثم به همان حالت بود، تا این که فردایش، از بینی و دهان او خون غلیظ می آمد و بدین صورت، طبق آن پیشگویی، موی سفیدصورتش با خون سرخ، رنگین شد.
روز سوم، مردی نزدیک میثم آمد و با نیزه به او اشاره کرد و گفت: به خدا قسم می دانم که اهل عبادت بودی و شبها را به مناجاتبه سرمی بردی. آن گاه با نیزه، چنان ضربتی بر پهلو یا شکم میثم فرود آورد که پیکرش دریده شد و جان پاک آن اسوه صبر ومقاومت و رشادت به افلاک شتافت و میثم با روح بلندش معراجی والاتر را آغاز کرد; که هم اکنون هم، آن طیران معنوی ادامه داردو با هر درودی که از سوی خداجویان پاکدل و وارسته، نثار آن شهید راه فضیلت می گردد، مقام و رتبه اش در فردوس اعلا و نزدپروردگار، بالاتر می رود.
● مزار شهید
مدتی پیکر پاک و مطهر میثم پس از شهادتش بر سر داربود. ابن زیاد برای اهانت بیشتر به میثم اجازه نداد که بدن مقدس او رافرود آورده و به خاک بسپارند; به علاوه می خواست با استمرار این صحنه، زهر چشم بیشتری از مردم بگیرد و به آنان بفهماند کهسزای مدافعان و پیروان علی(ع) چنین است، ولی غافل از آن بود که شهید، حتی پس از شهادتش هم، راه نشان می دهد، الهاممی بخشد، امید می آفریند و مایه ترس و تزلزل حکومتهای جور و ستم است.
هفت تن از مسلمانان غیور و متعهد که از همکاران او و خرمافروش بودند، این صحنه را نتوانستند تحمل کنند که میثم شهید،همچنان بالای دار بماند; با هم، هم پیمان شدند تا پیکر شهید را برداشته و به خاک بسپارند. برای غافل ساختن مامورانی که بهمراقبت از جسد و دار مشغول بودند، تدبیری اندیشیدند و نقشه را به این صورت عملی ساختند که: شبانه در نزدیکیهای آن محل،آتشی افروختند و تعدادی از آنان بر سر آن آتش ایستادند.
نگهبانان، برای گرم شدن به طرف آتش آمدند، در حالی که چند نفر دیگر از دوستان شهید، برای نجات پیکر مقدس «میثم » ازآتش دور شده بودند. طبیعتا، ماموران که در روشنایی آتش ایستاده بودند، چشمشان صحنه تاریک محل دار را نمی دید. آن چندنفر، خود را به جسد رسانده و آن را از چوبه دار باز کردند و آن طرفتر در محل برکه آبی که خشک شده بود دفن نمودند.
صبح شد. ماموران جنازه را بر دار ندیدند; خبر به «ابن زیاد» رسید. ابن زیاد می دانست که مدفن او مزار هواداران علی(ع) خواهدشد. از این رو جمع انبوهی را برای یافتن جنازه میثم، مامور تفتیش و جستجوی وسیع منطقه ساخت، ولی آنان هرچه گشتند،اثری از جنازه نیافتند و مایوس گشتند. (۲۹)
اینک مزار شهید یک مشهد است و به شهادت ایستاده است. گواه پیروزی حق و شاهد رسوایی و نابودی باطل است. در سرزمینعراق در محلی میان نجف اشرف و کوفه، بارگاهی است که مدفن «میثم تمار» است. بر سنگ مزارش نام میثم به عنوان یار ومصاحب علی - علیه السلام نوشته شده است.
«میثم » یکپارچه تلاش و اشتیاق بود. در راه تثبیت حق و روشن نگاهداشتن مشعل حق و ارزشهای اصیلی که به خاموشیمی گرایید، جان بر کف و شهادت طلب بود. او با وارستگی و ایمانی استوار و جهادی پایدار، رهروی راستین در مسیر حق بود;مجاهدی سرشار از اخلاص و تجسمی والا از عقیده و جهاد بود.
سزاوار است که جویندگان حق و پویندگان راه پاکی که میثم به انجام رسانید، به آن یگانه اقتدا کنند و در اندیشه و کردار و در فکرو عمل، گام، جای گام او بگذارند.که او «اسوه » بود.
و پیروی از اسوه های کمال، وظیفه کمال جویان است.
شهیدان، اینگونه در تداوم راهشان توسط پیروان وفادار، به حیات جاوید می رسند.
سلام خدا و فرشتگان وپاکان بر «میثم تمار»، که هنوز هم چراغی روشن بر سر راه انسانیت است، نور می دهد و «راه » می نماید.
اکرم اکبرزاده ابراهیمی
منابع تحقیق
۱. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، بیست جلد، چاپ اول، دار احیاء الکتب العربیه، بیروت.
۲. الامین، سید محسن، اعیان الشیعه، ده جلد، دارالتعارف، بیروت ۱۴۰۳ق.
۳. ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابه، داراحیاء التراث العربی، بیروت ۱۳۲۸ق.
۴. قمی، شیخ عباس، منتهی ال آمال، انتشارات جاویدان، تهران.
۵. ، نفس المهموم، ترجمه شعرانی، کتابفروشی اسلامیه، تهران ۱۳۷۴.
۶. ، سفینة البحار، انتشارات فراهانی.
۷. مفید، ابو عبدالله محمدبن نعمان، ارشاد،کنگره شیخ مفید، قم ۱۴۱۳ق.
۸. کشی، رجال، انتشارات دانشگاه مشهد، مشهد.
۹. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، مؤسسة الوفاء، بیروت ۱۴۰۳ق.
ــــــــــــــــــ
۱. شرح ابن ابی الحدید، ج ۲، ص ۲۹۱.
۲. ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی معرفة الصحابه،ج ۳، ص ۴.
۳. شیخ عباس قمی، نفس المهموم، ترجمه شعرانی، ص ۵۹.
۴. شیخ مفید، ارشاد، ج ۱، ص ۳۲۳; شرح ابن ابی الحدید، ج ۲، ص ۲۹۱.
۵. سفینة البحار، ج ۲، ص ۵۲۴.
۶. سفینة البحار; ج ۲، ص ۵۲۵ ; بحار الانوار، ج ۴۱، ص ۲۶۸.
۷. شیخ عباس قمی، نفس المهموم، ص ۶۰; شیخ عباس قمی، منتهی ال آمال، ص ۲۷۶; بحار الانوار، ج ۴۰، ص ۲۰۰:
وفی الصدر لباناتاذا ضاق لها صدرینکت الارض بالکفوابدیت لها سریفمهما تنبت الارضفذاک النبت من بذری
۸. بحار الانوار، ج ۵۳ ص ۱۱۲; سفینة البحار، ج ۲، ص ۵۲۴.
۹. جواد محدثی، اسیر آزادی بخش، ص ۴۶، قطعه «به شهادت سوگند».
۱۰. بحار الانوار، ج ۲۰، ص ۳۸۳.
۱۱. شرح ابن ابی الحدید، ج ۲، ص ۲۹۲; شیخ مفید، ارشاد، ج ۱، ص ۳۲۴.
۱۲. رجال کشی، ص ۸۵.
۱۳. رجال کشی، ص ۸۶.
۱۴. بحار الانوار، ج ۴۲، ص ۱۲۸; سفینة البحار، ج ۲، ص ۵۲۴.
۱۵. سفینة البحار، ج ۲، ص ۵۲۴.
۱۶. شیخ عباس قمی، نفس المهموم، ص ۵۹.
۱۷. در اصطلاح علما این آگاهی «علم بلایا و منایا» نامیده می شود.
۱۸. رجال کشی، ص ۸۰.
۱۹. بحار الانوار، ج ۴۲، ص ۱۲۵.
۲۰. بحار الانوار، ج ۴۵، ص ۲۰۲.
۲۱. یکی از حرفه ها و شغلهای میثم.
۲۲. سفینة البحار، ج ۱، ص ۲۰۵; نفس المهموم، ص ۶۰.
۲۳. شرح ابن ابی الحدید، ج ۲، ص ۲۹۲; اعیان الشیعه، ج ۱۰، ص ۱۹۸.
۲۴. شیخ عباس قمی، نفس المهموم، ص ۵۹.
۲۵. شرح ابن ابی الحدید، ج ۲، ص ۲۹۳; بحار الانوار، ج ۴۲، ص ۱۲۴.
۲۶. در گذشته به دار آویختن، بیشتر به این صورت بود که شخص را با طناب از دار می آویختند، ولی نه از گلو، بلکه از کتفها.مصلوب نه بر اثر خفه شدن، بلکه بر اثر فشار طناب و گرسنگی و ... پس از چندی به تدریج جان می داد.
۲۷. شرح ابن ابی الحدید، ج ۲، ص ۲۹۴; بحار الانوار ، ج ۴۲، ص ۱۲
۲۸. رجال کشی، ص ۸۷.
۲۹. رجال کشی، ص ۸۳.