یکشنبه, ۲۲ مهر, ۱۴۰۳ / 13 October, 2024
مجله ویستا


آمیزه و آموزه


آمیزه و آموزه
ادبیات در سیر تطور تاریخی خود در غرب، همواره میان دو قطب لذت بخش بودن و آموزنده بودن در نوسان بوده. نخستین بار فلاسفه یونانی بودند که بر تمایز و نیاز به صورت بندی این دو قطب تاکید کردند. از این جنبه مفهوم و تصویر کلی ادبیات، دست کم از قرن پنج پیش از میلاد به این سو، با همه گسست ها و وقفه هایی که در تاریخ تئوری اتفاق افتاد، از دو مولفه لذت و تعلیم عاری نبود. به بیان دیگر، ادبیات نه می توانست واحدی یکسره لذت آفرین باشد (چه از بعد اخلاقی و سیاسی به عنوان عامل فساد نسل ها و تباهی تمدن ها ظاهر می شد) و نه آنکه به هیئت شیوه یی برای تعلیم صرف درمی آمد (چه به سادگی به غیرادبیات بدل می شد و در بطن سایر متون تعلیمی، مذهبی، فرقه یی و ایدئولوژیک هضم می شد). از طرف دیگر، گاه ادبیات عاملی برای آموزش مفاهیم و فضائل به شمار آمده که امتیاز اصلی اش لذت بخش بودن و ایجاد تاثیر حسی عنوان می شده. و گاه، در ردیف سایر لذت ها و تفریحات جاری و ساری در جوامع به آموزش و انتقال آگاهی نیز می پرداخته . از این بابت کاتارسیس ارسطویی که با ترجمه نادرست ولی مصطلح تهذیب نفس در زبان فارسی باب شده، به عنوان یکی از قدیمی ترین و همچنان بحث برانگیزترین صورت بندی میان این دو قطب یاد شده است.
مطابق نظر ارسطو تماشاگر، حین تجربه درام، احساساتش تحریک می شود و با پشت سر گذاشتن دو حالت ترس و شفقت، به دریافتی رها شده و جدا شده از ذهنیت ها و تمایلات خودش دست می یابد. بنابراین از آنجا که درام بر خلاف زندگی واقعی، از ابتدا و انتها برخوردار است، مخاطب از خلال عبور از عواطف و تحریکاتی که پشت سر می گذارد، در نهایت به زندگی عادی بازمی گردد. فرانک کرمود معتقد است نسبت تقدم و تأخری میان این دو قطب، با فضای عمومی جوامع و نظام های حاکم، رابطه یی مستقیم دارد. جوامع بسته، غالباً بر وجه آموزشی ادبیات تاکید می کنند؛ از این منظر متن هرچه بیشتر به ارائه آگاهی و بازتولید تفکر غالب در جامعه دامن بزند، مقبول تر بوده و از کیفیت بهتر و ستایش برانگیزتری برخوردار می شود. پارادوکس این نوع نگرش رسمی به ادبیات، این است که پدیده یی دربادی امر به عنوان چیزی لذت بخش تجربه می شود و در پایان به واسطه تراکم آگاهی و آموزه ارزیابی می شود. محصول جانبی این طرز تلقی، همان طور که فوکو در تاریخ جنسیت، خاطرنشان می کند، آزمون نخستین تجربه های پورنوگرافیک بود؛ به نیت لذت با چیزی مواجه شدن و در نهایت از آن آموختن.
جوامع باز، به واسطه مجاورت با دیگر جوامع و گستردگی روابط، شکل گیری شهرهای ساحلی، یا قرار گرفتن در برابر امواج مهاجرت های بزرگ، به قطب لذت نزدیک ترند. مثال کرمود، مفهوم امریکایی «هنر» است که در همسایگی دیوار به دیوار «سرگرمی» به سر می برد و با برداشت اروپایی از هنر و هنرمند تفاوت ماهوی دارد. در تجربه ادبیات مدرن، این دو قطب به صورت دو واحد مجزا و در حال رقابت، آشکار نمی شوند. غالباً یکی به عنوان عامل و دیگری به صورت عرصه کنش بروز می کند. اگر ادبیات وسیله آموزش اصول حاکمان و بازنمایی زندگی روزمره تعریف شود، متعاقب آن عرصه کنش لذت و کنترل سرخوشی های ناشی از متن خواهد بود. عکس این قضیه نیز صادق است. در هر لحظه از تاریخ، ممکن است وجه غالب ارزشگذاری ادبی میان لذت و تعلیم در نوسان باشد، اما آنچه مهم بود وجه بیرونی ادبیات بود که به دلیل تاکید روز افزون بر نهاد سیال آن، رفته رفته از موضع ناظر به منظور قلب ماهیت می یافت. نویسنده می تواند با عدم رعایت هنجارها و اصول پذیرفته شده یی که عملاً از منافع حاکمان ناشی می شد، نوعی لذت تازه را که آمیخته با اخلالگری و سرکشی بود، بازتولید کند. از سوی دیگر جنبه آموزنده نیز در خطر محدود شدن به آموزش امور لذت بخش قرار داشت.
بنابراین لازم بود با مفهوم سومی به نام فساد، نیروهای سیال ادبیات تحت انقیاد و کنترل درآیند. کلیفورد گرتز، تولد این عامل سوم را برای نخستین بار در وضعیت مدرن به انگلیس عصر الیزابت منتسب می کند. ادبیات به خصوص ادبیات روایی، و در عرصه روایت، به طور خاص نوشتار منثور، اعم از اینکه حامی یا منتقد حاکمان باشد، به جلوه فرآیندی که هر آن در خطر فساد است، قلمداد شد. از طرف دیگر، اختراع صنعت چاپ و امکان بازتولید مکانیکی برای نویسندگان شرایطی را فراهم آورده بود تا به ایجاد اخلاق و آموزه هایی مستقل از مراکز قدرت سیاسی دست یابند. این بود که دو قطب کلاسیک لذت و تعلیم دچار تاخوردگی شدند و از اثر آن لذت تعلیم و تعلیم لذت نیز به چرخه اضافه شد. رسوایی، بی بندوباری و بی اخلاقی تعریف شده از جانب گفتمان غالب ممکن بود در عالم ادبیات، به کمک یک شخصیت خاص و نابهنجار در یک رمان، به فضیلتی اقلیتی و نوظهور تبدیل شود. به همین دلیل برخلاف دوران ماقبل مدرن، ادبیات دیگر نقش هدایتگر نداشت، بلکه بیشتر هدایت شونده بود.
لذت ها و تعلیم ها منشعب و پاره پاره شدند. برخلاف سابق، فساد هم مفهومی منجز و متیقن از بعد فلسفی و حقوقی نبود. در واقع، اتفاقی تازه رخ داده بود؛ ادبیات سیالیت خودش را به نهادهای ناظر سرایت داده بود. حالا دیگر وقت آن بود که به جز نهادهای نظارتی که اهرمی به جز صلاح و فساد در اختیارشان نبود، پای نظام تشویق و تنبیه نیز به میدان کشیده شود. در کنار کنترل نوشته، این امکان وجود داشت که نویسنده و مخاطب نیز به گردونه لذت و تعلیم وارد شوند. نویسنده ها لازم است تعلیم ببینند تا با اصول و شگردهای لذت آفرین بودن آشنا شوند و در کفه دیگر مخاطب به چنان لذتی دست یابد که پیشاپیش باید با آن اخت شده باشد؛ یعنی اینکه نحوه درست لذت بردن را یاد گرفته باشد. جالب اینجاست که به قول گرتز، رزمگاه تاریخ ادبیات به ابزار تازه یی مسلح شده بود و آن اینکه اهل نظارت از نظام تشویق و تنبیه ایراد بگیرند و در جبهه مقابل، متصدیان ستایش و نکوهش ادبیات به گلایه از بدسلیقگی های تاریخی ناظران بپردازند و حال آنکه هر دو بازوی عینیت بخشیدن به یک نیت اند.
پویا رفویی
منبع : روزنامه اعتماد