جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

در زمانه پروانه ها


در زمانه پروانه ها
رمان «در زمانه پروانه ها» داستان سه نسل از خانواده میرابال (با تمرکز بر نسل دوم) است که از خلال خاطرات چهار خواهر بخشی از تاریخ دومینیکن را از ظهور تا سقوط تروخیو دیکتاتور دومینیکن روایت می کند. مثل همیشه نسل پدر نسل پذیرش است و اطاعت و تصویر خدایی از دیکتاتور نسل دختران نسل شک و مبارزه و سوختن و نسل سوم نسل همیشه پس از انقلاب که تمامی رنج گذشته را فراموش کرده اند و انگار عمداً که زیستن با سایه های گذشته دشوار است. نویسنده اثر به خاطر تجربه سیاسی خانواده اش در دومینیکن در خلق فضا کاملاً موفق عمل کرده است.
خواهران میرابال- پروانه های دومینیکن - زنانی معمولی اند با همه ترس ها و تردیدهایی که کتاب ها و زندگی آدم ها را جذاب می کند. داستان او درباره اسطوره های دومینیکن نیست، درباره چهار دختر از خانواده مرفه کشاورزی است که سه تن از آنها در راه هدفی کشته می شوند و یکی می ماند تا برای همیشه با سایه های قهرمانان زندگی کند.
ما با این چهار خواهر متفاوت از نوجوانی شان آشنا می شویم و از طریق هر بخش که از زبان یکی از آنهاست، به درون شان سفر می کنیم، در دغدغه های پاتریا درباره راهبه شدن وسواس مذهبی اش شریک می شویم. با مینروا (سمبل مبارزه در دومینیکن) در انفجارهای خشمش خشمگین می شویم و ماریا ترسای جوان را مثل خواهر کوچک مان در داستان عشق عجیب اش همراهی می کنیم. گره داستان با رفتن دخترهای بزرگ خانواده به مدرسه شبانه روزی شروع می شود.
مینروا میرابال دنیای دیگری را کشف می کند که در آن تروخیو دیکتاتوری که عکس اش در خانه کنار عکس مسیح قرار دارد، مرد مقدسی نیست که همیشه می شناخته است. او می فهمد که زیر پوست دومینیکن خندان زخمی چرکین از نیشتر دیکتاتور وجود دارد که «مخالفانش ناگهان ناپدید می شوند». نخستین جوانه های نفرت از سیستمی که تاکنون آن را درست می پنداشته، در مینروا با بلوغ درمی آمیزد و او را به سوی عصیان سوق می دهد.
در همین زمان ما روایت های خواهران دیگر را هم داریم؛ پاتریا، که می خواهد راهبه بشود، مرد زندگی اش را می یابد، ازدواج می کند. دده، املاک پدری را اداره می کند و مینروا پس از آشنایی با گروه های مخفی به جمع مبارزین می پیوندد و نام حزبی ماری پوسا- به معنای پروانه- بر او نهاده می شود. او که به تروخیو پاسخ منفی داده و حاضر نشده است یکی از معشوقه های بی شمار دیکتاتور پیر باشد، با مانولوی انقلابی ازدواج می کند و زندگی دشواری را پیش می گیرد، تا آنجا که با پایان تحصیلاتش جواز کار در رشته اش را دریافت نمی کند.
او همیشه زیر ذره بین تروخیو قرار دارد و با این وجود به فعالیت ادامه می دهد. ماریا ترسا نیز در پی عشق به یک انقلابی به دنبال خواهرش به جنبش می پیوندد و سرانجام خواهربزرگ تر، پاتریا، که با گروه کلیسای منطقه هسته مبارزه یی تشکیل داده است و همراه با همسرش به جنبش مخفی پیوسته اند و خانه شان را به عنوان پایگاه در اختیار انقلابیون گذاشته اند، همراه با دو خواهر دیگر و همسرانشان دستگیر می شوند. بخش دیگر کتاب که در زندان و بیشتر از قول ماریا ترسا است به خوبی منعکس کننده هراس و افسردگی زنان دربند است.
روزهای زندان که میان ملاقات با فرزندان، شکنجه ها، بند عمومی زنان، ملاقات فرمایشی سازمان های بین المللی - که نتیجه فشار امریکا بر مزدورش تروخیو است - و آینده یی نامعلوم - دادگاه مینروا ماریا ترسا را به پنج سال زندان محکوم می کند، یکی از خواندنی ترین بخش های این کتاب است.
سرانجام دولت در ژستی بخشنده، خواهران میرابال را آزاد می کند و به خانه پدری شان به حبس خانگی می فرستد و مردانشان را به عنوان گروگان نگه می دارد.
شور و شوق سه خواهری که هر یک همسری در بند دارند هر پنجشنبه با هراسی درمی آمیزد؛ به آنها اجازه ملاقات خواهند داد؟ آیا همسرانشان هنوز زنده هستند؟ از آن سو دده، نگران خواهرانش است. او از خیلی وقت پیش سازش با همه دنیا را شروع کرده است، با همسرش، با خواهرانش با مادرش و با شش فرزندی که سه خواهرش هر هفته به او می سپارند راهی ملاقات می شوند.
دده می داند و تمام وحشتش از این است که سرانجام روزی آنها از این ملاقات ها بازنگردند «نمی خواهم بدون شما زنده بمانم». اما سرنوشت چیز دیگری رقم زده است. پیش بینی دده به حقیقت می پیوندد. جلادان تروخیو در جاده یی میان راه، سه «پروانه» را به ضرب مشت و چماق می کشند و اجساد آنها را با ماشین شان به دره می اندازند، سانحه در دوران تروخیو زیاد اتفاق می افتد،اما داستان مثل همیشه، اینجا با مرگ اسطوره ها تمام نمی شود.
خواهر دیگری هم هست؛ دده، که باید تمام بچه ها را بزرگ کند، بچه هایی که فرزند اسطوره پروانه ها و مردانی هستند که پس از مرگ تروخیو، هر یک زندگی دیگری تشکیل داده اند. او باید بچه ها را از سایه های گذشته دور نگه دارد و آنها را بدون نفرت و هراس بار بیاورد.
زندگی او ما را با چالشی جدی مواجه می کند؛ قهرمانی کدام است؟ اسطوره مردن یا زیستن روز به روز زیر باری که تو را خرد می کند؟ قهرمان مردن یا پیش رفتن روز به روز بدون امید؟ دده، تنها بازمانده است و سعی می کند از تبلیغات سودجویانه دولتمندان جدید که پروانه ها را ابزار قدرت خود کرده اند جدا باشد. کتاب با دغدغه استفاده قدرت از اسطوره ها و قهرمانان پایان می یابد. موزه یی به نامشان گشوده شده است و دده، انگار تا ابد، نگهبان موزه خواهد بود. آیا سایه ها روزی او را ترک خواهند کرد؟ «مامان دده، بالاخره کی می خواهی موزه را تحویل بدهی؟»

جیران مقدم
منبع : روزنامه اعتماد