شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

اپریم مردی که توان نه گفتن داشت


اپریم مردی که توان نه گفتن داشت
اگر خواننده این صفحات با دیدن نام اپریم اسحاق گمان می برد ما چهره بی نام و نشانی را نبش قبر کرده ایم تا بر او مدال شهرت بیاویزیم، سخت در اشتباه است.
اپریم فردی بی نام و نشان نیست ، هرچند خواسته اند باشد. اگر میزان اهمیت یک فرد آثار و اثرگذاری نقش سیاسی و اجتماعی اوست؛ اپریم به مراتب از جلال آل احمدی که ما بسیار می شناسیمش بااهمیت تر بوده است، اما آل احمد برایمان نام آشناست و اپریم غریبه. اگر نام او را به فارسی جست وجو کنید مطالب زیادی نخواهید یافت، اما کافی است نام لاتین او را در صفحه جست وجوگر بنویسید تا صدها پنجره به رویتان گشوده شود؛ پنجره هایی که زیرش نام گاردین، دانشگاه آکسفورد، تایمز و... نوشته شده است.
شاید او مثال خوبی باشد تا باور کنیم شهرت با موفقیت نسبت چندانی ندارد. شاید اپریم نمونه بارزی باشد برای آنکه بفهمیم به موقع دامن برچیدن از جدال های فرومایگان، انسانیت آدمی را محفوظ می دارد هر چند برایش شهرتی نمی آورد.
اپریم مانند بسیاری از مردان زمانه اش توده یی شد اما توده یی نماند.
او برای مبارزه کردن در راه آرمانی انسانی پا به این حزب گذاشت اما تحمل نشد. برای او آسان ترین راه درگیر شدن در جدال های روزمره سران حزب بود اما بعد از نوشتن رساله «چه باید کرد» و «حزب توده بر سر دوراهی» به سراغ زندگی خود رفت و آن جدال ها را به اهلش سپرد.
و آن وقت هم که رفقای حزبی اش سرخورده در خانه های خود بست نشستند و هوا برایشان ناجوانمردانه سرد شد او در زمره بزرگ ترین اقتصاددانان جهان به کینز انتقادهایی وارد ساخت که از پاسخ به آنها درمانده شد.
شاید دانشجویان بسیاری نام اپریم را یک بار در کتابی دیده باشند اما همه آنها اقبال این را نداشته اند که به دنبال افرادی بگردند که اپریم را دیده اند یا از او بسیار شنیده اند.
شاید زندگینامه نوشتن کار مطلوب یک قلم مبتلا به سیاست عملی نباشد اما اپریم دیگر گونه مردی است که آشنایی با او از ما چیزی نخواهد کاست.
اپریم اسحاق در روزهای پایانی جنگ جهانی اول در یک خانواده آسوری در ارومیه به دنیا آمد. پدر او کشیش بود و زمان کوتاهی پس از تولد اپریم به آن سوی رودخانه ارس نقل مکان کرد ولی در سال ۱۳۰۵ به خاک ایران بازگشت. اپریم تحصیلات ابتدایی اش را در ارومیه به پایان رساند و برای تحصیل در دبیرستان به پایتخت نقل مکان کرد. در سال ۱۳۱۵ با بورس تحصیلی بانک ملی ایران برای تحصیل رشته حسابداری به انگلستان رفت. او در آنجا رشته حسابداری را تمام کرد و هنگامی که عزم بازگشت به وطن کرد جنگ جهانی دوم آغاز شده بود و راه های ایران مسدود. به همین دلیل او بدون اتلاف وقت در رشته اقتصاد و در مدرسه اقتصاد و علوم سیاسی دانشگاه لندن معروف به «ال ا س ای» نام نویسی کرد و در آن روزهایی که دنیا از شهوت جنگ طلبی اروپاییان غرق در ناآرامی بود، اپریم در کلاس درس آلفرد مارشال و جان مینارد کینز نشست. در آن زمانی که کلاس های دانشگاه از هراس بمباران آلمانی ها به کمبریج منتقل شد برای اپریم فرصتی فراهم آمد تا از درس ها و سمینارهای اقتصاددانان برجسته مکاتب چپ و میانه آن زمان مانند جون رابینسون نیز بهره بگیرد. و این در حالی بود که در زادگاه اپریم هنوز نهال نحیف تجددگرایی و مدرنیزاسیون ریشه ندوانیده بود.
اپریم در سال ۱۳۲۴ به ایران بازگشت و در بانک ملی مشغول به کار شد و با خیال اینکه در ایران سندیکا و اتحادیه تنها نام هایی روی کاغذ نیستند برای تشکیل سندیکای کارکنان بانک اقدام کرد که با برخورد تند رئیس بانک مواجه و منجر به اخراج او شد.
او که پیش از رفتن از ایران با مجله دنیا و ارانی و انورخامه یی آشنا شده بود در بازگشت به حزب توده پیوست. حزبی که اجازه تاسیس اش از سفارت شوروی صادر شده بود و در آن سیاست بازانی قهار، نمایندگی آرمان های ترقی خواهان ایران را به دست گرفته بودند و به همین دلیل بود که او با تمام کمالات و تحصیلاتی که داشت در این حزب مورد استقبال سران آن قرار نگرفت. کیانوری در خاطراتش درباره او می نویسد؛ «دکتر اپریم، پیش از سفر به انگلستان با گروه روشنفکران ارانی ارتباط داشت، در انگلستان با حزب کمونیست انگلیس رابطه داشت و بعد به ایران آمد. از همان ابتدا که نزد ما آمد درست مثل جاه طلب های معروف، شلوغ کردن را شروع کرد و یک «چه باید کرد؟» نوشت و مدعی شد باید حزب را عوض کنیم و یک گروه آوانگارد تاسیس کنیم که یک توده وسیع دموکرات را رهبری کند... اپریم به گروه ملکی نزدیک شد.»
همان طور که کیانوری می نویسد او بعد از پیوستن به حزب توده، و با دیدن کاستی های آن، کتاب «چه باید کرد؟» را نوشت چرا که فکر می کرد «می توان» کاری کرد. غافل از اینکه در حزب توده انتقادی کوچک می توانست در طرفه العینی فرد را از «سرباز دلیر وطن» به عنصری خودفروخته و «دشمن خلق های تحت ستم» تبدیل کند. اما سرسپردگی برای اپریم تحصیلکرده چگونه ممکن بود ؟در حالی که همیشه لازمه شیفتگی و سرسپردگی، جهل و بی خردی است و چنین انتظاری از کسی که سال ها پیشتر از زمانه خود قرار گرفته بود تنها از نوچه پروران حزب توده برمی آمد.
کتاب دیگر اپریم حزب توده بر سر دوراهی بود که با ویراستاری جلال آل احمد و با نام مستعار آلاتور به چاپ رسید و در مدت کوتاهی اهمیت خود را در جامعه فکری آن دوره پیدا کرد.
اپریم اولین کسی است که کلمه آوانگارد را به دایره لغات ایرانی ها اضافه کرد و در رساله های خود خواستار تغییر مشی و استراتژی حزب توده شد.
در همین دوران اصلاح طلبی در درون حزب توده و به رهبری خلیل ملکی جان گرفته بود و احتمال می رفت در کنگره دوم حزب توده، رهبری را به دست بگیرد. به همین دلیل رهبری حزب به دستور سفارت شوروی از برگزاری کنگره امتناع کرد.
کامبخش و نورالدین کیانوری که موقعیت دوستان خود را در خطر می دیدند موضوع را با علی اف عضو سیاسی سفارت و دبیرکل بعدی حزب کمونیست آذربایجان در میان گذاشتند و مانع تشکیل کنگره شدند.
و بعد از این بود که جناح اصلاح طلب به رهبری خلیل ملکی تصمیم به انشعاب از حزب توده گرفتند.
اما ما نام اپریم را در میان انشعاب کنندگان نمی بینیم. چرا؟
او خود به کاتوزیان می گوید؛ «در همان زمان من به ملکی گفتم حزب توده نه به وسیله ادامه بحث و انتقاد در داخل آن اصلاح خواهد شد، نه با انشعاب دسته جمعی از آن. چنین انشعابی چماقی به دست سران حزب خواهد داد که با آن مغز ما را پریشان کنند. در نتیجه من اعلامیه حزب را امضا نکردم و پس از یکی دو ماه با یک استعفای ساده خودم را از حزب کنار کشیدم.»
او که نسخه دست اول آنچه را در ایران وجود داشت، در اروپا دیده بود، به ملکی هشدار داد؛ «بنابر آنچه که از احزاب کمونیست در اروپا دیده ام، اگر غافرادی راف اخراج کنند، از اخراج شدگان شیاطینی می سازند که وصف آن مشکل خواهد بود. در صورت انشعاب هر چقدر هم که انشعاب کنندگان خوب بوده و به سوسیالیسم مومن باشند، شوروی آن را با تمام قوا خواهد کوبید.»
اما ملکی مانند اپریم نمی توانست بی صدا از حزب توده خارج شود و از آن انشعاب داد و پس از آن از حزب زحمتکشان ملت ایران هم منشعب شد تا بداند در ایران کار حزبی آنقدر دشوار است که ممکن است خلیل هم از ملکی انشعاب دهد.
به این ترتیب اپریم دو ماه بعد از انشعاب اصلاح طلبان از حزب توده بیرون آمد و برای همیشه رهسپار انگلستان شد. آل احمدی که «حزب توده بر سر دوراهی» را ویراستاری کرده بود در ایران ماند تا ایمانش را از سوسیالیسم برگیرد . آل احمد بی آنکه به اندازه اپریم باسواد باشد، ماند و تبدیل به ستاره یی شد که هر ساله برایش یادمان بگیرند و نامش را بزرگ بدارند اما اپریم رفت تا به قول انور خامه یی دورش خطی کشیده شود که از خاطره ها هم محو شود. او به کمبریج بازگشت و کتابی با نام از مارشال تا کینز را منتشر کرد و در سال ۱۳۳۲ در دبیرخانه ملل متحد در نیویورک مشغول به کار شد. همان سالی که روشنفکر ایرانی در سودای مقابله با مدرنیته، بازگشت به خویش را تئوریزه می کرد. در سال ۱۳۳۹، در هیاتی به منظور تهیه گزارش درباره وضع اقتصادی کنگو به آنجا رفت و گزارش محکوم کننده اش درباره سیاست های استعماری حاکم بر این کشور در شرف استقلال، بار دیگر او را رودرروی روسایش قرار داد و بعد از آن به انگلستان بازگشت و استاد کالج وادهام آکسفورد شد.
دومین کتاب او سیاست های مالی و پولی در کشورهای رو به توسعه است که سه سال بعد از انقلاب ایران در انگلستان منتشر شد و هیچ گاه به زبان فارسی ترجمه نشد.
او تا پایان عمر به سوسیالیسم مومن ماند .اما سوسیالیسم برای او مبارزه یی بود علیه سنت های خودبینانه راست امروزی و در عین حال روش ها و تمایل های غیردموکراتیک رایج در میان برخی از عناصر چپ. اپریم که در تمام دوران تدریس مجرد باقی مانده بود و در همان کالج وادهام زندگی می کرد، پس از بازنشستگی به خانه اش در شمال آکسفورد که آن را«ارومیه» می نامید، نقل مکان کرد و پس از سال ها تنها زیستن، با دوست و همکار اقتصاددان قدیمی اش لیندا لوئیس ازدواج کرد. اپریم در زندگی حرفه یی و شخصی یک خردگرای محض بود و همیشه با غرورش فرومایگانی را که کوچکی برایشان فروتنی آورده بود، آزار داد. حال چه اهمیت دارد تاریخ جولانگاه همان ها شده و اپریم در غربتی تلخ به خاک سپرده شده است؟
ثمینا رستگاری
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید