پنجشنبه, ۲۳ اسفند, ۱۴۰۳ / 13 March, 2025
مجله ویستا
جنگ در آمریکا

شادكامی اما از دید وی واجد مراتب است: از شادكامی برخاسته از سیر كردن گرفته تا شادی ناشی از یك قطعه شعر یا موسیقی. باری، گرچه او با ظاهر همه رفتارهای آدمی را برخاسته از انگیزه كسب لذت و سائقه اجتناب از دردورنج می دانست، همواره شرط رهایی ابنای بشر (یعنی والاترین آرمان انسانی) را بهره مندی از هدفی با ارزش می انگاشت كه فرد حاضر باشد در راه آن از امنیت و عافیت شخص خویش بگذرد و از پیكار (هرچند، دشوار) نپرهیزد. جنگ داخلی آمریكا یكی از شگفت ترین وقایع قرن نوزدهم بود. ایالت های شمالی و جنوبی آمریكا از بدو شكل گیری تفاوت های ریشه ای با هم داشتند. شمالی ها صنعتی بودند و در راه رشد و توسعه صنایع ماشینی؛ جنوبی ها در مقابل وابسته به زمین و زراعت بودند و بالطبع رونق شان در گرو برده داری. از همین روی، برده داری و برده فروشی در ایالت های جنوب قانونی و رسمی بود. مهم ترین محصول كشاورزی در جنوب پنبه بود. از سوی دیگر، صنایع انگلستان تا حد زیادی متكی به واردات پنبه از ایالات جنوب بود. این واقعیت روابط بریتانیا را با آمریكا پیچیده می كرد. در سال های آغازین قرن ،۱۹ پارلمان بریتانیا قوانینی بر ضد برده فروشی به تصویب رسانده بود، تا جایی كه سرانجام در نیمه نخست آن قرن برده فروشی رسماً غیرقانونی اعلام شد؛ با این حال، تجارت برده به صورت كالای قاچاق همچنان، با شكلی رقت بارتر از گذشته ادامه یافت. وقتی آبراهام لینكلن با شعارهای ضدبرده داری در اوان دهه ۱۸۶۰ به قدرت رسید، دامنه اختلافات شمال و جنوب گسترش یافت. جنوبی ها اعلام كردند كه می خواهند از شمال جدا شوند، بریتانیا از خودمختاری ایالت های جنوب دفاع كرد. از طرفی، لینكلن گرچه طرفدار الغای تام و بی قیدوشرط برده داری در همه خاك آمریكا نبود، بر آن شد تا در حین محدود كردن برده داری به ایالاتی كه برده داری در آنها قانونی بود، جلوی تجزیه آمریكا را به شمال و جنوب به هر قیمتی بگیرد.
افكار عمومی انگلستان و طبقه متمول و ثروتمند طرف جنوب را گرفت، اما افكار مترقی طرفدار شمال بودند. بسیاری معتقد بودند (و هستند) كه برده داری و برده فروشی علت اصلی كشمكش و جنگ نبود، اما جان استوارت میل قویاً معتقد بود كه جنگ بر سر برده داری درگرفته است و تصادم منافع اقتصادی شمال و جنوب فقط به آتش جنگ دامن زده است. سرانجام برده داری در آمریكا رسماً و قانوناً ملغی شد اما تبعیض نژادی در قالب های رنگارنگ (از جمعیت مخفی و مخوف «كوكلوس كلان»ها گرفته تا قوانین موسوم به «جیم كرو») دهه های متمادی تداوم یافت.
ابر تیره ای كه یك ماه تمام با احتمال وقوع مصائبی بس هولناك تر از مصائب یك جنگ معمولی در كمین دنیای متمدن بود، عاقبت از فراز سر ما گذشت بی كه رگباری فرو بارد. هراس داشتیم از اینكه دو قدرت طراز اول جهان كه هر دو در عین حال ملت هایی آزادند به جان هم افتند و همدیگر را پاره پاره كنند، آن هم به سائقه انگیزه ای زشت و نفرت انگیز، اینك اما می بینیم كه هراس مان به واقعیت نپیوست.
مدتی اوضاع به گونه ای بود كه جنگ برای آمریكایی ها در حكم پافشاری لجوجانه در راه ظلم و بی عدالتی می بود و برای ما در حكم همدستی با برده داران و عملاً دفاع از گسترش برده داری. راست این است كه با ما بد تا كردند و در حق مان بی انصافی نمودند. ما تحقیر شده بودیم، از تحقیر هم بدتر، نه كه بخواهیم آزردگی بنماییم و كین توزی كنیم اما حالتی رفت كه یك باره دیدیم از همه طرف آماج بی حرمتی شده ایم، خویش و بیگانه پی درپی بر ما می تاختند. كاری جز آنكه كردیم از ما برنمی آمد: با این اوصاف، محال است تصور كنیم كه از چه شری رهیده ایم و لرزه بر اندام مان نیفتد. ما آزادكنندگان بردگان- مایی كه دادگاهی و دستگاه حكومتی در اروپا و آمریكا از دست شكایت ها و اعتراض های بی امان ما در امان نمانده، تا به حدی كه وادارشان كرده ایم دست كم در ظاهر با ما در راه جلوگیری از بهره كشی و برده كردن سیاهان همكاری كنند- مایی كه دست كم نیم قرن است حساب بودجه سالیانه را معادل با كل درآمد یك پادشاهی كوچك برای مسدود كردن سواحل آفریقا هزینه می كنیم تا جلوی تجارت برده را بگیریم، در راه آرمانی كه نه تنها از قبلش نفعی نمی بریم بلكه با منافع مالی با بالكل مغایر است، آرمانی كه بسیاری گمان می بردند مستعمره های مان را ویران خواهد كرد و هم اكنون نیز بسیاری از ما گرچه به خطا گمان می برند ویران كرده است- «ما» می بایستی ایستاده بر بلندترین منظرهای جهان به ساخت جمهوری قدرتمندی كمك می كردیم كه نه فقط درصدد حفظ برده داری كه نیز در پی تبلیغ و اشاعه آن بود- می بایستی در جامعه ملل، میدان را مهیای توطئه برده دارانی می كردیم كه پیوندشان را از فدراسیون آمریكا گسسته اند، آن هم تنها به این بهانه كه مزورانه می گفتند كه خیال می كردیم كوششی درگرفته كه نه تنها می خواهد خود برده داری را موقوف كند بلكه برآن است تا از گسترش برده داری در هر كجا كه مهاجرت یا جبر زمانه ایجاد كند جلوگیری كند.
ملتی كه ادعاهایی چون مدعیات انگلستان پیش كشیده، نمی تواند حتی به سبب تحریك و مزاحمت شدید به عقیم كردن اهدافی متوسل شود كه دیگر ملت های جهان تحقق آنها را ولو به قیمت قربانی شدن منافع شان از او چشم دارند و هیچ هم از این بابت كیفر نبیند. در وضع كنونی همه ملت های اروپا با ما از در همدردی درآمده اند؛ تصدیق كرده اند كه از ما هتك حرمت شده است و با اتفاق نظری كم نظیر اعلام كرده اند كه ما هیچ گزینه ای جز مقاومت (و عنداللزوم، مسلحانه) نداشتیم. اما پیامدهای چنین جنگی خیلی زود انگیزه ها و آرمان هایش را از خاطر مردمان خواهد زدود. آن هنگام كه ایالت های هم پیمان جنوب كه به تازگی اعلام جدایی كرده بودند به یاری انگلیسی ها قدرتی مستقل بنا نهادند، جنگ صلیبی شان را پیشتر برای انتقال برده های سیاه از ناحیه پتومك به كیپ هرن آغاز كرده بودند [Potomac، نام رودخانه ای است در شرق آمریكا كه مریلند و واشینگتن را از ویرجینیا جدا می كند و Cape Horn منطقه ای است در منتهاالیه جنوب آمریكا كه به جهت جریان های دریایی خطرناك و شرایط اقلیمی نامساعدش مشهور است.م]؛ بدین ترتیب، چه كسی به یاد خواهد آورد كه انگلستان جنگ را نه در پی اغراض اهریمنی كه از آن روی آغاز كرد كه به حیثیتش توهین شده بود؟
و تازه اگر هم اینها از یادها نرود، چه كسی احساس می كند چنین دادخواستی می تواند علت مخففه ای برای گناه برافروختن جنگ باشد؟ هركسی كه در اقصی نقاط كره خاك روزنامه می خواند، تنها یك چیز را باور خواهد كرد و به یاد تواند آورد- انگلستان در آن لحظه سرنوشت ساز تصمیم بین اینكه برده داری از نو و باقوتی دوچندان پا بگیرد و یا در لحظه نزاع بین روح خیر و روح شر از پا درآید، در سپیده دم امید به اینكه می توان شیطان را دست كم به بند كشید و به قعر دوزخ افكند، پای در میدان نهاد و تنها و تنها از برای پنبه به پیروزی ابلیس مدد رساند.
جهان اینك از این مصیبت رهیده است و انگلستان از این بدنامی، راست این است كه آن اتهام بهتانی بیش نبود. اما برای رد بهتان، یك ملت بسان یك فرد می باید از داغ ننگی كه به سبب كارهای گذشته بر دامانش نشسته به صراحت تبری جوید. بدبختانه، ما خود با ندانم كاری به این بهتان دامن زده ایم. البته در مقام یك دولت یا یك ملت حرفی نزده ایم و كاری نكرده ایم كه آن افترا را موجه بنماید اما لحن كلام مطبوعات مان و البته باید اقرار كرد كه تا حدی افكار عمومی جامعه انگلیس این بدنامی و رسوایی را دامن زده اند. این هم راست است كه از همان آغاز جنگ آمریكا، احساس های تندی سر باز كرد- درخصوص وقایع و عواقب احتمالی آن، داوری ها و آرزوهای عجیبی بر زبان ها آمد- نقدهای نیشداری پی درپی عنوان شد كه دو طرف جنگ را به یكسان به باد انتقاد نمی گرفت بلكه تقریباً به تمامی به طرف حق حمله می برد؛ علاوه بر اینها، مضایقه دور از انصاف همه تخفیف های عادلانه ای كه هیچ كشوری به اندازه كشور ما به آنها نیاز نداشت، در شرایطی كه وضعیت آمریكا بسان انگشت بریده ای می شد یا زخمی كشنده- این واقعیت ها به انضمام ذهنیت هایی كه هیچ نظر مساعدی نسبت به ما نداشتند كار را به پیدا شدن ناجورترین تفسیر ممكن از جنگی كشاندند كه ما از نزدیك همراه با ایالات متحده آمریكا در آن درگیر شدیم.
جای انكار نیست كه موضع ما راجع به طرف های درگیر در جنگ (منظورم موضوع اخلاقی ماست، چون به لحاظ سیاسی ما راهی جز بی طرفی پیش رو نداشتیم) در خور انگلیسی هایی نبود كه صادقانه با برده داری دشمن بوده اند و برای خاتمه دادن به آن از هیچ كوششی و از خودگذشتنی فروگذار نكرده اند. بدبیاری دیگر این بود كه برخی از پرزورترین نشریه های ما كه سال های سال احساس قاطبه مردم انگلیس را راجع به همه مسائل مربوط به برده داری منعكس می كرده اند، اصلاً به وظیفه خود خوب عمل نكرده اند؛ بعضی محتملاً تحت القائات كم وبیش مستقیم عقاید و منافع اهالی هند غربی؛ بقیه به جهت محافظه كاری جبلی شان كه حتی وقتی عقل شان به هواخواهی از آزادی بردگان فرمان می دهد، احساس شان بنای مخالفت می گذارد؛ اینان به موجب محافظه كاری سرشته با نهادشان از اینكه می بینند یكی بر گروهی اعمال قدرت می كند بی كه به كسی جواب پس بدهد كیف می كنند؛ و از تصور اینكه بعضی ابنای بشر از آغاز زندگی توگویی برای حبس با اعمال شاقه به دنیا می آیند هیچ انزجار اخلاقی در خود احساس نمی كنند، وضع اسف باری كه ما سنگدل ترین جانیان را آن هم فقط به مدت چند سال بدان محكوم می كنیم؛ در عوض همه انزجارشان را نثار به قول خودشان «طرفداران متعصب و خشك مغز الغای برده داری» در آن كرانه اقیانوس اطلس می كنند و نثار آن دسته نویسندگانی كه در انگلیس به معتقدان مسیحی شان معنایی واقعاً جدی می بخشند و جنگ علیه برده داری را «جهاد فی سبیل الله» می خوانند.
حال كه ذهنیت مردم انگلیس و شاید بتوان گفت ذهنیت بخش متمدن نوع بشر از كابوسی كه پس از ماجرای تجاوز به «ترنت» (Trent: نام رودخانه ای در نواحی مركزی انگلستان) پیدا شد خلاص گشته، حال كه دیگر احساس نمی كنیم آمریكایی های ایالت های شمالی كسانی هستند كه با ایشان برای حفظ بقا در نبردی سخت به سر می بریم؛ حال زمان آن فرارسیده كه در موضع خویش بازنگری كنیم و ببینیم آیا در قبال نزاع درگرفته بین ایالات شمال با جنوب، احساس درستی داشته ایم و به راستی آنچه را می بایست آرزو می كرده ایم خواسته ایم.در بررسی این موضوع، باید تا حد امكان احساس های منفی خود را نسبت به شمالی ها از ذهن پاك گردانیم، احساس هایی كه نه تنها از ماجرای «ترنت» كه نیز از افاضات ضدانگلیسی روزنامه نگاران و سخنرانان سیار آمریكایی مایه می گیرند [سخنرانان سیار (stump orators) در آمریكا به كسانی می گفتند كه برای سخنرانی انتخاباتی دور كشور راه می افتادند. م] به زحمتش نمی ارزد كه بپرسیم این غلیان های كج خلقی تا چه حد بیش از آن است كه از ذهن های آشفته توقع می رود، ذهن هایی در عین حال نومید از هم دردی ای كه بحق فكر می كردند حق دارند از خیل كثیر مردمان مخالف با برده داری انتظار داشته باشند، آن هم در جریان اقدام به راستی عالی و عظیمی كه آغاز كرده بودند. شاید نیاز به گفتن نباشد كه جایی كه بدترین جنبه یك حكومت دموكراتیك ظاهر می شود، دیگر حكومت ها عموماً بهترین ابعادشان را رو می كنند [حكومت دموكراتیك در بدترین حالت باز هم از دیگر انواع حكومت بهتر است]؛ همه می دانند كه قیل وقال مردمان نابخرد به مراتب بیشتر از مردم داناست؛ كف و چربه ای كه مایعی هنگام به جوش آمدن رو می آورد بی گمان جزیی از آن است اما جوهره و اصل آن نیست. بی كه بخواهم بیش از حد روی این مسائل تكیه كنم، معتقدم انگیزه سابق كه مایه رنجش و دلخوری شده بود اكنون كه دولت آمریكا تاوانش را به قدر كفایت پرداخته مرتفع شده است؛ این جبران مافات به گونه ای نبود كه علت به مراتب بزرگ تر رنجش و كین توزی دائمی نهفته در پس آن را دست نخورده رها كند؛ مهم حذف طرز رفتار و روحیه ای بود كه ایشان با آن به جبران مافات پرداختند. به جرات می توان گفت كه این همه به قسمی روی داد كه بیشتر ما خوابش را هم نمی دیدیم. بیشتر ما جبران مافات را از جانب آمریكایی ها رویایی دست نیافتنی می انگاشتیم كه اگر هم تحقق می یافت حداكثر سازشی از سر دوراندیشی و نه توافقی اصولی می شد. ما فكر می كردیم آمریكایی های شمال در برابر سردبیران روزنامه ها و هوچی گرانی كه به هر قیمتی خواهان آزاد نكردن زندانیان بودند، سرخم خواهند كرد. انتظار داشتیم آنها اگر هم سرانجام به پرداخت غرامت رضا دهند، این كار را با شرط وشروط و چه بسا با اكراه و با میلی تمام انجام خواهند داد. منتظر بودیم كه مقامات شمال مذاكرات را یك روند لفت بدهند و سرآخر دادگاهی راه بیندازند تا انگلستان را به قبول غرامت كمتر وادارند؛ یا اینكه از انگلستان بخواهند در مقابل برای رعایت انصاف امتیازاتی بدهد؛ یا اگر آمریكایی ها تسلیم خواست ما می شدند، كارشان جز برای این حفظ ظاهر و تمكین مزورانه در برابر عقاید و آمال اهالی اروپا (منهای بریتانیا) نبود. خلاصه اینكه ما انتظار برخوردی داشتیم كه همه جور نشان از ضعف و بزدلی و سست عنصری داشت. تنها چیزی كه انتظارش را نداشتیم، همان بود كه در عمل اتفاق افتاد. دولت آقای لینكلن هیچ یك از این كارها را نكرد. مردان دولت او بسان انسان هایی امین و صادق به صراحت گفتند كه خواست ما حق بوده؛ گفتند تنها از آن روی خواست ما را برآوردند كه آن را عادلانه و منصفانه یافتند؛ كه اگر با خود ایشان همین برخورد شده بود، آنها همین غرامتی را طلب می كردند كه ما درخواستیم؛ و اگر آنچه به نظر به نفع آمریكایی ها می نمود عادلانه نبود، آنها بی بروبرگرد جانب عدالت را می گرفتند؛ و وقتی فهمیدند تصمیم اتخاذی شان در عین حال موضعی بوده كه آمریكا پیش تر از آن دفاع كرده بود، از شادی در پوست نمی گنجیدند. آیا كسی كه قوه قضاوت اخلاقی دارد یا می تواند خیر و شر اخلاقی را احساس كند، امكان دارد نظرش راجع به آمریكا و دولتمردان آمریكایی ما چنین اقدامی و با چنان براهین روشنی تغییر نكند؟ خود اقدام ایشان ممكن است از روی ضرورت اوضاع و احوال بوده باشد؛ اما دلایلی كه اقامه كردند و اصولی كه برای اقدام خویش پیش كشیدند بی گمان كاری به جبر شرایط نداشت و به كل به اختیار خودشان بود. بدترین فرض ممكن (كه البته پذیرفتنش كمال بی انصافی است) این است كه كوتاه آمدن آمریكایی ها تنها از روی عافیت طلبی بوده و تظاهرشان به دغدغه عدالت داشتن از روی تزویر و ریا؛ حتی با این فرض و با توجه به دلایلی كه ولو ریاكارانه اقامه كردند، اقدام ایشان نویدبخش ترین نشانه پایبندی ذهن آمریكایی به اخلاق است كه دیگر سال ها است از پرده برون آمده است. اینكه قسمی حس عدالت خواهی باید انگیزه ای باشد كه حكام یك كشور ناگزیرند بر آن تكیه كنند تا بتوانند عموم مردم را راضی به قبول اقدامی كنند كه وجهه عمومی ندارد و شاید به مثابه تن دادن به خواری و ذلت جلوه كند؛ اینكه روزنامه نگاران، سخنرانان، بسیاری از حقوقدانان، نمایندگان مجلس و مشاور شخص آقای لینكلن در نیروی دریایی باید جلوی چشم جهانیان از دولت خودشان بشنوند كه كل قدردانی های عمومی از ایشان، غنایم جنگی، شهرهای به تصرف درآمده و القاب قهرمانی نتیجه عملی بوده كه گرچه خودشان نمی خواستند به هر حال غیرقانونی و ظالمانه بوده و تنها راه جبران آن اعتراف به خطا و پرداخت غرامت است؛ و اینكه این باید خط مشی سیاسی مقبول یك جمهوری دموكراتیك باشد، نشان می دهد كه حتی دموكراسی فاقد محدودیت بهتر از آنی است كه انگلیسی ها این اواخر بنا به عادت انگاشته اند و كمك می كند به اثبات این مهم كه حتی انحراف های تعداد زیادی از حاكمان تنها زمانی عواقب جبران ناپذیر در پی دارد كه فرهیختگان و روشن اندیشان توانایی یا جربزه ایستادن در برابر آنها را نداشته باشند. ضمناً نباید از یاد ببریم كه مردان پرافتخار دولت آقای لینكلن نه تنها دست به اقدامی صحیح زدند بلكه این كار را به بهترین نحو ممكن به ثمر رساندند تا آتش عداوت و كینی را كه روزبه روز بین دو ملت افروخته تر می شد فروبنشانند. آنان به ظلم كشور متبوع خویش اقرار آوردند و ما را از حالت كین توزانه و آتش افروزانه گروهی از هوچی گران و جنجال طلبان مطبوعات آمریكایی آگاه كردند كه مدام تهدید می كرده اند كه اگر دولت آمریكا امتیازی بدهد باید چشم در راه انتقامی هولناك باشیم و هنوز هم وانمود می كنند كه وقتی ملت آمریكا از شرگرفتاری های كنونی اش خلاصی یابد دمار از روزگار ما درخواهد آمد. آقای لینكلن آنچه را در توان داشت و به شخص او مربوط بود به كار بست تا در شرایط پیش آمده این روح كینه جویی را از كشورش بیرون كند؛ ما نیز می باید خود را ملامت كنیم اگر چنانچه اجازه دهیم سیل سخن پراكنی های هتاكانه و دشنام آلود آن روح كینه جوی را زنده نگاه دارد، سیلی كه حتی اكنون كه دشمنی و عداوت به نحو مسالمت آمیز و صلح جویانه فیصله یافته به نظر می رسد سرچشمه اش هنوز خشك نشده است.
محض نمونه بگویم، از یادم نمی رود آن جمله تاسف بار و شرم آوری كه آقای سیوارد در نامه اش آورده بود [ویلیام هنری سیوارد، سیاستمدار جمهوریخواه و وزیر امور خارجه آمریكا بین سال های ۱۸۶۱ تا ۱۸۶۹]: «اگر امنیت ایالات متحده در گرو توقیف و حبس اسرا به مدتی نامعلوم باشد، حق و بلكه تكلیف حكومت ماست كه آنها را در حبس نگاه دارد.» صادقانه بگویم، از رویت این عبارت در پیام ارسالی آقای سیوارد اندوه سراپای وجودم را فراگرفت؛ آخر، استثناهایی كه در قواعد عام اخلاق پیش می آیند، موضوعات ساده و پیش پاافتاده ای نیستند كه بی خود و بی جهت هر جور كه خواستیم با آنها ور برویم. اصل آموزه صیانت نفس فی نفسه همان است كه همه حكومت ها به آن پایبندند و بر طبق آن عمل می كنند
- این قاعده هم در مورد یك مملكت و هم در یك فرد بسیاری از كارهایی را كه در دیگر مواقع اكیداً قدغن شده اند- مجاز می شمارد. به هر تقدیر، ملتی كه تا به حال هیچ «قانون استثنایی» را تصویب نكرده و هرگز نه حق فرجام خواهی زندانیان را به حال تعلیق درآورده و نه از وحشت قیام چارتیست ها قانونی ویژه بیگانگان وضع كرده، حق ندارد اولین سنگ را به طرف دولت آقای لینكلن پرتاب كند.
پس اجازه دهید بدون استناد به این جاروجنجال ها و بدون تكیه بر رجزخوانی نویسنده های روزنامه ها در آن كرانه اطلس، مسئله آمریكا را همان گونه كه از آغاز مطرح شد بررسی كنیم؛ خاستگاه دعوا را، هدف طرفین مخاصمه را و ابعاد مختلف و محتمل آن را.
در انگلستان نظریه ای هست كه تنها به شرط بی خبری و متعاقباً فراموشی كامل مقدمات جنگ منطقی می نماید. هستند كسانی كه به ما می گویند ایالت های شمال در این دعوا اصلاً كاری به برده داری ندارند. به نظر ایشان، شمالی ها در مقایسه با جنوبی ها مخالفت بیشتری با برده داری ندارند. رهبران شمال هرگز كلمه ای بر زبان نمی آورند كه نشان دهد برده داری را تقبیح می كنند. برعكس، حاضرند ضمانت های تازه برای استمرار آن پیش نهند؛ حتی آماده اند تمام آنچه را دیری است از بهرش زدوخورد كرده اند انكار كنند؛ آماده اند به اقتضای شرایط، برای اتحاد دوباره با جنوب كل قضیه را به سكوت برگزار كنند و به خواست های برده داران گردن نهند.
قبول نظریه ایشان این پرسش را پیش می آورد كه سران جنوب در راه چه می جنگند؟ مدافعان ایشان در انگلستان می گویند نزاع بر سر تعرفه ها و چیزهای پیش پاافتاده ای از این دست است. البته «خود» جنوبی ها هیچ گاه بحث این جور چیزها را به میان نمی آورند. آنها به جهانیان و به شهروندان شان (البته هر زمان كه به رای شان نیاز دارند) می گویند كه موضوع دعوا همانا برده داری بوده است. سال ها قبل، آن زمان كه ژنرال جكسن [رئیس جمهور آمریكا از ۱۸۲۹ تا ۱۸۷۳] برمسند قدرت بود، كارولینای جنوبی تا یك قدمی شورش پیش رفت (گو اینكه هرگز خواستار جدایی نبود)؛ اهالی كارولینا از بابت تعرفه ها گلایه داشتند ولی هیچ ایالت دیگری از ایشان پشتیبانی نكرد و عاقبت، تظاهرات شدیدی كه در ویرجینیا در مخالفت با آنها برپا شد غائله را ختم كرد. با همه این اوصاف، تعرفه آن زمان قویاً حمایتی بود. در مقایسه با آن، تعرفه ای كه در زمان جدایی شمال و جنوب به موقع اجرا درمی آمد تعرفه ای مناسب تجارت آزاد بود: این قسم اخیر نتیجه حك و اصلاح های پی درپی قانون با هدف گسترش آزادی ها بود؛ و مبنای آن نه حمایت به خاطر نفس حمایت بلكه از قضا نتیجه عوارضی بود كه به خاطر درآمد حكومت اجباری كرده بودند. حتی تعرفه موریل (كه تا پیش از قضیه انفصال جنوب هرگز به تصویب نرسید) كه آقای كری (Carey) حدوحدود آن را با آمریت تمام تعیین كرده به مراتب لیبرالی تر است از تعرفه اصلاح شده فرانسویان كه به موجب معاهده آقای كوبدن (Cobden) اجرا می شد؛ چرا كه او كه یك حمایت گرا و طرفدار حمایت از صنایع داخلی بود از معاوضه تعرفه حمایتی خویش با تعرفه مناسب تجارت آزاد لویی ناپلئون خوشنود می شد. اما چرا با تكیه بر شواهد ظنی، واقعیت هایی را كه به بدی شهره اند به بحث بگذاریم؟ همه عالم می دانند كه دعوای شمال و جنوب سال های سال هم چنان كه امروز، بر سر چه بوده و است. برده داری یگانه مسئله ای بود كه درباره اش فكر می كردند و بحث می كردند. برده داری موضوعی بود كه نه تنها در صحن كنگره كه نیز در دشت های كانزاس بر سر آن جدال می شد، گروهی در دفاع از آن و گروهی در رد آن؛ تنها بر سر مسئله برده داری، حزب جمهوریخواه تاسیس شد؛ حزبی كه هم امروز بر ایالات متحده حكومت می راند [میل اشاره به تاسیس حزب جمهوریخواه در ۱۸۵۴ می كند كه شش سال بعد به ریاست جمهوری آبراهام لینكلن ختم شد]: جنوبی ها بر سر برده داری از شمال جدا شدند؛ جان سی. فریمونت [سرباز، سیاستمدار و كاوشگر مشهور آمریكایی (۱۸۱۳ _ ۱۸۹۰)] بر سر همین موضوع رقابت در انتخابات را به لینكلن باخت؛ جنوبی ها تنها انگیزه جدایی شان را از شمال مسئله برده داری اعلام كردند.
این حقیقت دارد كه شمالی ها جنگ را با این هدف ادامه نمی دهند كه برده داری را در ایالت هایی كه در آنها مشروعیت قانونی دارد ملغی كنند. آیا می توان از ایشان چشم داشت یا خواهش كرد كه چنین كنند؟ یك حزب بزرگ یك شبه و دفعتاً هم اصول و معتقدات خود را دگرگون نمی كند. حزب جمهوریخواه موضع خود را در قبال قانون و در قبال قانون اساسی فعلی ایالات متحده به صراحت روشن كرده است. جمهوریخواهان به هیچ عنوان به خود حق نمی دهند دست به كارهایی برخلاف قانون اساسی بزنند. قانون اساسی هرگونه مداخله مجلس فدرال كشور را در امر برده داری در ایالت های برده دار قدغن كرده است؛ لیكن الغای آن را در ناحیه كلمبیا [ناحیه ای در شرق آمریكا در جنب ایالت های مری لند و ویرجینیا كه پایتخت آمریكا در آن واقع است] منع نكرده و این كاری است كه هم اكنون جمهوریخواهان بدان مشغول اند، آن طور كه من فهمیدم، آنها با وجود تنگنای شدید مالی شان یك میلیون دلار برای پرداخت غرامت به برده داران این منطقه در نظر گرفته اند. به زعم ایشان، قانون اساسی ایشان را ملزم نكرده كه اجازه دهند برده داری در مناطقی وارد شود كه هنوز به صورت ایالت در نیامده اند.اصلاً برای جلوگیری از ورود برده داری به چنین مناطقی بود كه حزب جمهوریخواه بنیاد شد و برای جلوگیری از همین اتفاق است كه جمهوریخواهان هم اینك مبارزه می كنند، همچنان كه برده داران برای تنفیذ قانونی آن دست از پیكار برنمی دارند.
حكومتی كه هم اكنون در ایالات متحده بر سر كار است طرفدار الغای برده داری نیست. طرفداران الغای برده داری در آمریكا به كسانی اطلاق می شود كه اعمال و اهداف شان بعضاً در چارچوب قانون اساسی نمی گنجد؛ اینان (تا جایی كه به موضوع برده داری مربوط می شود) خواستار تخریب چارچوب قانون اساسی اند، به قسمی كه هر ایالتی مستقل از كنگره حق وضع قوانین داخلی داشته باشد؛ این دسته می خواهند برده داری را در همه جا، حتی اگر لازم شد با زور، براندازند؛ ولی بی تردید با قدرتی غیر از مراجع قانونی قدرت در ایالت های برده دار. حزب جمهوریخواه نه می خواهد و نه وانمود می كند كه می خواهد به این هدف دست یازد. اگر احیاناً چنین می كرد، سیلاب لعن و دشمنام بود كه بر سرشان جاری می شد، از جانب همان نویسندگانی كه هم ا كنون كه حزب چنین هدفی را عنوان نكرده آن را به باد ملامت گرفته اند، با این توجه حق داریم این ملامت ها را نابجا بشماریم. با این همه جمهوریخواهان گرچه حزبی طرفدار الغای برده داری به معنای فوق الذكر نیستند، حزبی هوادار «مناطق آزاد» فلذا مخالف بردگی به شمار می آیند [Free _ soil party freesoil، در قرن ۱۹ به مناطقی در آمریكا اطلاق می شد كه در دوران رواج برده داری، غلامان و بردگان در آنها آزاد بودند _ گروه هواداران «مناطق آزاد» حزبی سیاسی بود كه یك دهه (۱۸۴۶ تا ۱۸۵۶) با بردگی مبارزه كرد- م]
درست است كه جمهوریخواهان برای برانداختن بردگی دست به سلاح نبرده اند، مع الوصف برای جلوگیری از گسترش آن به مبارزه مسلحانه برخاسته اند. آنان می دانند، همان طور كه ما هم اگر دل مان بخواهد می توانیم دریابیم كه این مبارزه مآلاً به همان نتیجه می انجامد. روزی كه برده داری نتواند گسترش پیدا كند، روز نابودی اش به شمار می آید. برده داران این را نیك می دانند و همین حقیقت خشم شان را برانگیخته است. برده داران می دانند، همچنان كه هر كه در موضوع دقیق شده باشد می داند، كه محدود كردن بردگی در داخل مرزهای موجود بی حرف پیش فاتحه برده داری را خواهد خواند. برده داری تحت شرایطی كه هم اینك در ایالت های برده دار برقرار است، نیروهای پربركت طبیعت را تحلیل خواهد برد و به استهلاك طبیعت می انجامد. برده داری را با هیچ یك از دیگر انواع نیروی كار ماهر و متخصص قابل مقایسه نیست، برده داری كل منابع تولیدی كشور را بر یك یا دو محصول متمركز می كند، محصول اصلی جنوبی ها پنبه است كه كاشت و برداشت و آماده سازی آن برای عرضه در بازار، علاوه بر نیروی جسمانی به نیروی دیگری چندان نیاز ندارد.
كشت پنبه، به اعتقاد جمعی كارشناسان خبره، به خودی خود محتاج برده ای از ایالت های شمال نیست؛ اما كشت پنبه اگر به تمامی منحصر به اراضی جنوب ماند، ظرف چند سال همه خاك های مناسب كشت را به ته خواهد رساند و آنگاه تنها كاری كه برای تداوم تولید پنبه می توان كرد سفر به مناطق دوردست غرب خواهد بود. آقای المستد (Olmsted) تصویری گویا و زنده از زمین های بی آب و علف و متروك جورجیا و كارولینای شمالی و جنوبی [هر سه از ایالات شرق و جنوب شرق آمریكا] كه روزی روزگاری بارآورترین و حاصلخیزترین خاك های جهان بوده اند به دست می دهد و حتی ایالت آلاباما [در جنوب شرق] كه دیرتر مستعمره شده، بنا به توصیف وی، با شتاب به همان راه می رود. بنابراین، برای برده داری یافتن زمین های زراعی تازه جهت استخدام نیروی كار برده موضوع مرگ و زندگی است و شوخی بردار نیست. به محضی كه برده داری را محدود به ایالت های برده دار كنونی كنید، خواهید دید كه برده داران یا به سرعت خانه خراب و ورشكسته خواهند شد یا به صرافت اصلاح و تجدید بنای نظام كشاورزی شان خواهند افتاد؛ برای این منظور چاره ای ندارند جز اینكه با برده ها مثل انسان های آزاد برخورد كنند و شمار بسیاری نیروی كار متخصص یعنی آزاد را جایگزین نیروی كار بی تخصص سازند، روندی كه لاجرم از ارزش نقدی برده ها خواهد كاست و بی فاصله به تحدید و مآلاً انهدام نظام برده داری خواهد انجامید؛ این پیامد تقریباً ناگزیر و احتمالاً پرشتاب نوسازی نظام كشاورزی است.
سران حزب جمهوریخواه با عامه مردم درباره این پیامدهای كم و بیش قطعی پیروزی در جنگ كنونی حرفی نمی زنند. در اوضاع اضطراری و فوق العاده موجود جمهوریخواهان حتی از انگیزه اصلی و اولیه نبرد هم چندان سخن نمی گویند. عادی ترین قاعده سیاست به ایشان یاد داده كه بر بیرق شان تنها آن بخش از اصول شناخته شده شان را ثبت كنند كه مورد اجماع حامیان شان است. حراست از اتحاد و یكپارچگی آمریكا هدفی است كه همه ایالت های شمال در آن هم داستان هستند هدفی كه به اعتقاد ایشان بسیاری از جنوبی ها هم بدان پایبندند. اینكه به تقریب نیمی از جمعیت ایالت های برده دار مرزی نظر مساعد به این آرمان دارند واقعیتی انكارنكردنی است، چرا كه هم اكنون در دفاع از آن پیكار می كنند. البته بعید است اینان مستقیماً علیه برده داری بجنگند. جمهوریخواهان نیك می دانند اگر بتوانند آمریكا را از نو متحد و یكپارچه گردانند، به هر آنچه از آغاز در راهش مبارزه می كرده اند می رسند و خوب می دانند اگر پس از هم داستان كردن دوستان جنوبی حكومت بر حول آرمانی كه مورد تائید آنــان نیز بوده ناگهان معیارهای اتحاد را بدونرضایت ایشان تغییر دهند، علناً پیمان شكنی خواهند كرد. اما حزب های درگیر در یك جنگ داخلی كشدار تقریباً همواره در پایان به مبانی و مواضعی می رسند كه اگر نگوییم والاتر حتماً افراطی تر از مبانی و مواضعی خواهد بود كه در آغاز داشته اند. احزاب میانه رو و طرفداران مصالحه خیلی زود از قافله جا می مانند و اگر نویسندگانی كه میانه روی كنونی طرفداران «مناطق آزاد» را به باد انتقاد می گیرند مشتاق هستند كه جنگ شمال و جنوب به جنگی تما م عیار در راه الغای برده داری بدل گردد، بعید نیست كه اگر جنگ به قدر لزوم ادامه یابد آنان نیز به مقصود دل خویش دست یابند. اگر بخواهم كوچك ترین تظاهری كنم كه خود بیش از دیگران از حوادث آینده آگاهی دارم باید عرض كنم از همان ابتدای وقوع جنگ پیش بینی می كردم و می گفتم كه اگر جنوبی ها زود وا ندهند و دست از مقاومت بر ندارند، جنگ داخلی آمریكا آشكارا به صورت نبردی علیه برده داری در خواهد آمد؛ باور نمی كنم هیچ یك از كسانی كه به تامل در روال امور بشری در روزهای سخت عادت دارند، بتواند فرجامی غیر از این را چشم دارند.
آنانی كه باارزش ترین سندی را كه عامه انگلیس درباره واقعیت امور در آمریكا بدان دسترسی دارند، حتی سرسری تورق كرده اند- منظورم یادداشت های خبرنگار روزنامه «تایمز» آقای راسل است- حتماً متوجه شده اند كه او چه زود و با چه شتابی به همین نتیجه رسیده است و با چه تاكید فزاینده ای متداوماً این نتیجه گیری را تكرار می كند. در یكی از یادداشت های اخیرش او از تابستان آینده به عنوان دوره ای یاد می كند كه اگر جنگ تا قبل از آن تمام نشود، به یقین آن هنگام خصلتی تماماً ضدبرده داری خواهد یافت. اعتراف می كنم كه پیش بینی او از خوش بینانه ترین امیدهای من هم در می گذرد؛ اما اگر حق با آقای راسل باشد، خداوند متعال اجازه نخواهد داد كه جنگ زودتر از موعد تابستان به پایان رسد؛ زیرا اگر جنگ تا آن زمان بپاید هیچ بعید نیست كه جنگ كنونی جانی تازه در كالبد ملت آمریكا بدمد.
با همه این حرف ها اگر بتوان در خلوص نیت شمالی ها تردید كرد یا قصد و غرض آنها را بد فهمید، دست كم در قصد و نیت جنوبی ها جای هیچ شك و شبهه ای نیست. اینان هیچ گاه اصول و مبانی «خویش» را كتمان نمی كنند. اینان مادام كه رخصت داشتند خط مشی سیاسی كلی ایالات آمریكا را رهبری كنند و امكان آن را داشتند كه معاهدات را یكی پس از دیگری زیر پا بگذارند، گام به گام از حد خود فراتر رفتند تا آنجا كه دعوی كردند این حق را دارند تا بردگان را به ایالت های آزاد هم انتقال دهند و برخلاف قوانین آن ایالت ها آنجا نیز برده ها را به مثابه مایملك خویش نگاه دارند و تا هر وقت می خواهند به برده داری در خاك آمریكا ادامه دهند. درست در لحظه ای كه مردی به ریاست جمهوری برگزیده شد كه از عقایدش پیدا بود كه قصد برانداختن برده داری را در ایالت هایی كه برده داری موجود است ندارد بلكه مخالف استقرار برده داری در مناطقی است كه برده داری به آنها راه نیافته- در همین لحظه بود كه جنوبی ها پیمانی را شكستند كه لااقل قراردادی جدی و رسمی به شمار می آمد و برای خود ائتلافی جدای از شمال ترتیب دادند كه اصل اساسی اش نه فقط تداوم برده داری (سیاه و سفیدش فرق نمی كند) فی نفسه خیر است و مطلوب و وضعیت برازنده طبقات كارگر در همه جای دنیا همین است.
اجازه دهید به اختصار به یاد خواننده بیاورم كه این آموزه چگونه چیزی است راستش را بخواهید، اقلیت سفید حاكم بر جنوب عزم جزم كرده تا اگر بتواند برده داری را در سرتاسر جهان رواج دهد و جا اندازد. وقتی می خواهیم هر بخش از نوع بشر را در دون پایه ترین و پست ترین پایگاه ممكن و تحت بدترین و بی رحمانه ترین ظلم و جور قابل تصور وصف كنیم، وضع آن بخش را با حال و روز برده ها مقایسه می كنیم. وقتی دنبال كلماتی می گردیم تا نفرت انگیزترین شكل خودكامگی را نام بریم و هیچ تشبیه و قیاسی را بسنده نمی یابیم، آنگاه فرمانروایان خودكامه را به برده داران یا برده فروشان مانند می كنیم. هرگاه بخواهیم به زبانی فصیح و بیانی بلیغ ظالم ترین افراد نوع بشر را تصویر كنیم و نفرت انگیزترین خصال ممكن را به آنان نسبت دهیم، بی گمان می گوییم اینها در حقیقت ارباب و تاجر برده اند.
منظورم این نیست كه همه برده داران به لحاظ ویژگی های شخصی آدم هایی نفرت انگیزند، بی شك اینان هرگز در شرارت به پای ماموران تفتیش عقاید یا دزدان دریایی نمی رسند. اما موقعیتی كه ارباب ها اشغال كرده اند و برتری انتزاعی و مجردی كه ایشان برای تبرئه و آمرزش زیر دستان شان دارند، موجب گشته تا آدمیان یك صدا بنابه عادت موقعیت برده دار را عصاره همه خصال نفرت انگیز بشری بخوانند. بنا ندارم درباره كم و زیاد تازیانه ها و دیگر وسائل شكنجه ای كه هر روز خدا برای حفظ نظم و حركت ماشین كار به كار می رود مغالطه كنم و بحث نمی كنم كه آیا لگری ها یا سن كلرها [سن كلر و لگری نام اربابان و تاجران برده بی رحم و سنگدلی است كه در رمان نام آور «كلبه عمو تم» توصیف شده اند. م] در میان برده داران ایالت های جنوب از همه جای عالم بیشتر یافت می شوند. شواهد موید این مدعا بیش از آن است كه بحثی بطلبد. به ذكر یك واقعه بسنده می كنم. خدا می داند كه نهاد های فاسد و جائر در سیاره ما بسیارند. اما این یكی [منظور، نهاد برده داری است] تنها نهادی است كه هنوز كه هنوز است در آن آدم ها را زنده زنده می سوزانند. آقای المستد با لحنی سرد و عاری از احساس تصدیق می كند كه سال ها است سالی نبوده كه بردگان در ایالت های جنوب این وحشت را تجربه نكرده باشند.و تازه نه فقط سیاهان؛ نشریه «ادین بورو ریویو» در شماره اخیرش واقعه ای جان سوز و تنفربرانگیز و مهیب را با جزئیات تفصیلی شرح داده است؛ بنابه گزارش این نشریه، به تازگی دوره گرد بخت برگشته ای از اهالی شمال را به موجب قانون «اعدام بدون محاكمه» زنده زنده سوزانده اند، آن هم تنها بدین علت كه مظنون بوده به این كه به برده سیاهی كمك كرده بگریزد.
انصاف دهید، اگر قرار است كارهای فاجعه باری از این دست به نام برده داری انجام گیرد و دوام این نهاد بسته به چنین اعمالی باشد، بگویید برده داری آمریكایی را چگونه می توان توجیه كرد؟- و اگر این اعمال ضروری نیستند و با این همه باز هم انجام می شوند، آیا شواهد دال بر ضدیت با برده داری روزبه روز قاطع تر و فاحش تر نمی شوند؟ جنوبی ها فقط از بهر برده داری ساده و بی مسئله سر به شورش برنداشته اند، جنوبی ها شوریده اند تا از حق خود برای زنده سوزاندن پاره ای بندگان خدا دفاع كنند.اما گروهی با سوءاستفاده از یك اصل درست و حسابی به ما می گویند كه جنوب «حق» داشت خواستار جدایی از شمال گردد؛ یعنی به محضی كه ایشان آمادگی خود را برای مبارزه در راه جدایی اعلام كردند، بایستی با جدایی ایشان موافقت می نمودیم و نمی گذاشتیم كار به جنگ بكشد و شمال در مقاومت در برابر خواست جنوبی ها مرتكب همان اشتباهی شد كه از انگلستان در مقابله با جدایی سیزده مستعمره سر زد. اینها دیگر شورش را درآورده اند، شك نیست كه قیام و طغیان حق مقدس انسان ها است، ولی اینها آن آموزه مبارك را از حد گذرانده اند. به راستی جای شگفتی است كه آدم های راحت و آزادمنش و سربه راه چگونه می توانند دغدغه دیگر آدم ها را داشته باشند.
علتش این است كه اینان می خواهند گذشته خویش را بر طاق نسیان بگذارند و بگذرند و هیچ منعی نمی بینند كه با ملامت گران نیاكان بزرگ شان هم صدا شوند، آنها هیچ گاه از خود نمی پرسند كه اگر خودشان در شرایطی به مراتب آسان تر و راحت تر، تحت فشاری به مراتب كمتر از بابت بدبختی واقعی در سطح ملی قرار می گرفتند، واقعاً چه می كردند. آیا آنان كه سنگ این اصول انقلابی آتشین را به سینه می زنند، حاضرند در وضع دشوار و طاقت فرسای ایرلندی ها، هندی ها یا اهالی جزیره های ایونیایی [= مستعمره های یونانی در كرانه غربی آسیای صغیر] كار و زندگی كنند. ایشان با كسانی كه سعی داشتند به زور ایشان را در چنین اوضاعی به كار گیرند، چه رفتاری داشته اند؟ لیكن این موضوع چنان است كه می تواند هر «برهان قائم به شخص» را از دور خارج كند. من به شخصه هیچ هراسی از كلمه شورش ندارم. ابایی ندارم از این كه بگویم كم و بیش با شور و حرارت یا بیشتر شورش های موفق و ناموفقی كه در طول عمرم شاهد وقوع شان بوده ام احساس هم دلی و هم دردی می كنم. با این حال، هرگز به ذهنم خطور نكرد كه این احساس هم دلی را بهانه كنم و خود را شورشی بنامم، كه در عمل دست به اسلحه بردن برای مقابله با همشهریان و دیگر شهروندان به خودی خود آنچنان پسندیده است كه دیگر درخصوص انگیزه آن جایی هیچ سئوالی نمی ماند، هیچ گاه نتوانستم به خود بقبولانم، به رغم هم دلی با شورشیان، كه قیام مسلحانه نیازی به هیچ توجیه معقولی ندارد.
به نظرم این آموزه غریب می نماید كه جدی ترین و مسئولیت آورترین اقدام بشری هیچ تعهدی نمی آورد برای آنانی كه به آن دست می زنند تا گلایه های راستین شان را به گوش دیگران برسانند، این قاعده غریبی است كه آنانی كه برای به دست گرفتن قدرت و متعاقباً ظلم به دیگران می شورند، همان قدر حق استفاده از این حق مقدس را داشته باشند كه كسانی كه برای مقاومت در برابر ظلمی كه بر ایشان می رود از آن بهره دارند. نه شورش و نه هیچ اقدام دیگری كه بر منافع و مصالح دیگران اثر می گذارد، به صرف این كه كسی یا گروهی اراده كرده اند و خواست آن را در خویش می یابند مشروعیت نمی یابد.
خواست جدایی [از اتحادیه ایالت ها] ممكن است خواهشی نیك و پسندیده باشد، همان گونه كه هر نوع دیگری از قیام و شورش ممكن است؛ لیكن ممكن است در عین حال جرم و جنایتی عظیم و نابخشودنی باشد. ستودنی یا بخشودنی بودن شورش بسته به هدف و انگیزه آن است. اگر بتوان از یك هدف یاد كرد كه شورشیان را به محض اعلام آن به دشمنان بشریت مشهور كرد، همانا هدفی بود كه جنوبی ها برای جدایی از شمال اعلام كردند، آنها به ظاهر فقط بر جماعتی خاص شوریدند اما هدف شان ابقا و توسعه برده داری بود. حق ایشان به جداشدن نظیر همان حقی است كه كارتوش یا تورپن برای كندن و بریدن از كشورهای خویش داشتند [كارتوش (۱۷۲۱- ۱۶۹۳) راهزن مشهور فرانسوی با نام اصلی لوئی دومینیك بورگینو كه با دارودسته اش آرام و قرار برای پاریسی ها نگذاشته بود و عاقبت در ۲۸ سالگی دستگیر و اعدام شد. دیك تورپن راهزن مشهور انگلیسی كه گاهی با رابین هود مقایسه اش می كنند، تورپن را در ۱۷۳۹ به دار آویختند. م] كارتوش و تورپن حق داشتند از دیارشان بگریزند، زیرا قوانین كشورهای شان دزدی ها و قتل های آنان را تحمل نمی كردند. یگانه تفاوت واقعی این است كه شورشیان كنونی به مراتب نیرومند تر از كارتوش و تورپن اند و بعید نیست بتوانند به مقاصد ظالمانه شان جامه عمل بپوشانند.
با این همه برای ادامه بحث فرض كنید در این مورد، یا در هر موردی، صرف این كه گروهی اراده كرده اند جدا شوند، جدا شدن شان را موجه می سازد، من فقط می خواهم بدانم اراده «چه كسی»؟ اراده هر گروه یا دسته ای كه به هر طریقی كه شده، به هر لطایف الحیلی، از راه رشوه، ارعاب یا تقلب زمام حكومت را به دست گیرد؟ اگر بندیان «زندان پانك هرست» [زندان مشهور در تاریخ بریتانیا واقع در جزیره وایت در شرق انگلیس كه مجرمان جدی را برای حبس های طولانی به آن می فرستادند] می شوریدند تا جزیره وایت را به تصرف خود درآورند، مناصب نظامی جزیره را تصاحب می كردند، بخشی از ساكنان جزیره را به عنوان سرباز صفر می گرفتند، باقی افراد جزیره را به زنجیر می كشیدند و به كار می گماشتند و سرانجام اعلام استقلال و خودمختاری می كردند، آیا حكومت بریتانیا می بایست بی درنگ آنها را به رسمیت می شناخت؟ پیش از بحث در این كه آیا تعدادی از افراد جامعه اجازه دارند خود را به مثابه نمایندگان اراده مردم از پیكره سیاسی یك كشور جدا كنند یا خیر، باید ببینیم آنها مجوز جداشدن شان را از كل مردم شان گرفته اند یا تنها از بخشی از جامعه و پیش از همه باید ببینیم آیا كسی تا به حال با خود بردگان مشورت كرده است؟ آیا خواست ایشان در برآورد اراده جمعی اصلاً به حساب آمده است؟ بردگان بخشی از جمعیت كشورند.
نویسندگان انگلیسی خیلی راحت از ده میلیون نفر (و البته به اعتقاد من، تنها هشت میلیون نفر)ی سخن می گویند كه قصد دارند جدا شوند و به آسانی وجود چهار میلیون تنی را كه قاعدتاً دل خوشی از جدایی ندارند، نادیده می گیرند. یادتان باشد كه «ما» آن چهار میلیون تن را موجوداتی بشری تلقی می كنیم كه مثل همه انسان ها شایسته حقوق انسانی اند. بی تردید، صرف تعلق به كشور یكپارچه ای كه در پاره ای بخش های آن برده داری را مذمت می كنند، تا حدودی آلام ایشان را تسكین می دهد، لااقل به این امید كه در آینده برده داری در ایالات ایشان نیز قدغن گردد.
اما حتی اگر جمعیت سفید پوستان را در نظر گیریم، تردید هست كه به جز كارولینای جنوبی در هیچ ایالت دیگری از همان ابتدا اكثریت با جدایی از ایالات متحده موافق بوده باشند. گرچه تكلیف همه چیز از پیش تعیین شده بود و اكثر ایالت ها پیش از آن كه در بین مردم شان رای گیری برگزار شود مقامات دولتی تصمیم شان را گرفته بودند گرچه در رای گیری در بسیاری جاها مردم را با ارعاب مجبور به رای مثبت كرده بودند، با همه این تفاصیل باز در چندین ایالت تنها اكثریتی كم شمار به جدایی رای مثبت دادند. در بعضی ایالت ها، مقامات جرات نكردند آمار و ارقام را منتشر كنند، در بعضی ایالت ها ابراز شد كه هیچ رایی نگرفته اند وانگهی (همان گونه كه آقای كری در یادداشتی تحسین برانگیز خاطر نشان كرد)، در قلب ایالت های برده دار عملاً كشوری پدید آمده كه در آن نیروی كار آزادند- این كشور از مرز شمالی ایالات برده دار تا خلیج مكزیكو را دربرمی گیرد، یعنی منطقه كوهستانی آلگینی و توانبخش [سلسله جبالی واقع در شرق آمریكا، از ویرجینیا تا پنسیلوانیا] تا شامل بخش هایی از ویرجینیا، كارولینای شمالی، تنسی، جورجیا و آلاباما كه در آنها به جهت شرایط اقلیمی و صنایع كشاورزی و معادن، برده داری هرگز در كار نبوده و هیچ گاه هم پا نخواهد گرفت در این منطقه كوهستانی، مردمانی اقامت دارند كه هواخواهان سفت و سخت اتحاد و یكپارچگی آمریكایند.
آیا اتحاد آمریكا می توانست دست روی دست بگذارد و آنان را به جهت طیب خاطر اقلیت برده دار و برده فروشی كه از كوره در رفته همین جوری رها می كرد؟ آیا می توانست آلمانی های ساكن غرب تگزاس را ول كند، مردان كاردانی كه در مرز های خلیج مكزیكو با نیروی كار آزاد با موفقیتی مثال زدنی آغاز به كشت پنبه كرده بودند؟ به فرض كه حق برده داران برای خروج از عضویت اتحادیه آمریكا كاملاً مسلم باشد، ایشان به هیچ عنوان حق ندارند این همه را با خود همراه كنند، مگر آن كه تبعیت معنایی جز همجواری مكانی نداشته باشد و اگر من از همسایه ام قوی تر باشم، اجازه داشته باشم هرجور كه عشقم می كشد او را وادار به پیروی از خویش كنم.
اما (چنان كه می گویند) شمال هرگز موفق به غلبه بر جنوب نخواهد شد و از آنجا كه در پایان چاره ای جز به رسمیت شناختن جدایی در كار نیست، همان بهتر كه كاری را كه بالاخره باید انجام داد همین اول بكنیم؛ وانگهی اگر شامل به فرض هم جنوبی ها را مغلوب می كرد، نمی توانست بر مغلوبان پیوسته با نهاد هایی آزاد حكومت كند. من با هیچ یك از این گزاره ها موافق نیستم.
نمی خواهم پیش بینی كنم كه سرانجام شمالی ها موفق به شكست جنوبی ها خواهند شد یا خیر. این كه شمالی ها اگر برتری فعلی شان بر دوام ماند «می توانند» جنگ را ببرند، برای من كاملاً مسلم است، زیرا شمالی ها از حیث شمار دو برابر جنوبی هایند و از حیث ثروت، ده دوازده برابر. نه با اتكا به قوه نظامی و بسیج ارتش شان، بلكه با خسته كردن شان، با تمام كردن منابع مادی شان، با محروم كردن شان از تسهیلات زندگی، با ترغیب بردگان شان به ترك ایالت های برده دار و با مسدود كردن ارتباط شان با كشورهای خارجی. این همه البته موكول به این فرض است كه شمال در همان بدو امر وا ندهد و كوتاه نیاید.
من نمی توانم بگویم شمالی ها در نبردشان تا رسیدن به این هدف ایستادگی خواهند كرد یا روحیه شان را خواهند باخت، طاقت شان طاق خواهد شد و قبل از رسیدن به هدف دیگر حاضر نخواهند بود بیشتر قربانی بدهند. بعید نیست شمالی ها بالاخره كم بیاورند، از پا دربیایند و جدایی را به رسمیت بشناسند. اما آنانی كه می گویند چون بالاخره باید چنین كرد باید در همین آغاز این كار انجام شود، من از ایشان این سئوال بسیار جدی را دارم: با چه معیاری؟ آیا اینان با خودشان فكر كرده اند كه معنای جدایی چه می بود اگر ایالت های شمالی همان ابتدا كه جنوبی ها درخواست شان را مطرح كرده بودند به آن تمكین می نمودند؟ مردم جوری حرف می زنند كه انگار جدایی معنایی جز استقلال ایالت های جدایی طلب نداشت. تن دادن به درخواست جنوبی ها به معنای رها كردن آن چیزی بود كه جنوب به صراحت برای حفظ آن آهنگ جدایی كرده بود. جدایی برای آنها یعنی حداقل نصف منطقه های مورد نظرشان، شامل مرز مكزیك و متعاقباً قدرت تجاوز و اشغال بخش های اسپانیایی آمریكا به منظور تاسیس «نهاد عجیب و غریبی» كه حتی تمدن مكزیك هم تاب تحملش را ندارد و روایش نمی داند.
تنها خدا می داند كه یك كشور از نومیدی ممكن است كارش تا چه پایه از استیصال و بحران بكشد، اما اگر شمال «زمانی» مگر در آستانه ویرانی واقعی، با جنوب صلح كند و انگیزه اصلی نبرد یعنی آزادی مناطقی را كه در آنها برده داری قانونی نیست واگذارد، اگر زمانی كه آنها از اتحاد كناره گرفته اند به ایشان آن قدرت اهریمنی را واگذارد - كه وقتی كناره نگرفته اند از ایشان دریغ می دارد _ مایه شرمساری و سرافكندگی آیندگان خواهد شد و هیچ كس نمی تواند فرض كند كه جنوب تحت هیچ شرایط دیگری به اتحاد رضا بدهد، به خصوص حالا كه سخت زخم خورده و خشمگین اند. باید آن قدر تحقیر بشوند و احساس خواری و خفت بكنند تا كوتاه بیایند. ضرورت تن دادن به تحدید برده داری در داخل مرزهای كنونی با پیامدهای قهری آن یعنی كاهش بلافصل حجم برده داری و سرانجام رهایی و آزادی بردگان درسی است كه جنوبی ها در هیچ حالت دیگری جز مصیبت و بحران نخواهند آموخت.دو سه شكست پی درپی در میدان جنگ، كاهش توان نظامی شان، حتی اگر تجاوزی به خاك آنها به دنبالش نباشد، ممكن است این درس را به ایشان بیاموزد. در این صورت، به هیچ روی سنگدلی نیست كه آرزو كنیم این درس سخت و سنگین را هرچه زودتر بیاموزد. وقتی مردمی، بی توجه به بقیه جهان، عزم جزم می كنند تا به كاری اهریمنی دست زنند، توقع هیچ كار نیكی از ایشان نمی توان داشت تا اینكه جهانیان به ایشان حالی كنند كه كار زشتشان دیگر از حد تحمل گذشته است. اگر این دانایی در عرض چند سال در ایشان پیدا نشود، مسئله الغای برده داری تا آن زمان خودبه خود فیصله پیدا خواهد كرد. زیرا بی گمان كنگره خیلی زود بر آن خواهد شد تا كل برده های متعلق به اشخاصی را كه علیه اتحاد آمریكا دست به سلاح برده اند آزاد اعلام كند. وقتی كنگره چنین كرد، برده داری محدود به اقلیتی خواهد شد و خیلی زود فاتحه خود را خواهد خواند، و ارزش نقدی سیاهانی كه به اربابان صدیق و درستكار تعلق دارند احتمالاً بیش از مبلغ غرامتی نخواهد بود كه ایالات متحده می خواهد و می توانند بپردازند.
معضل ظاهری حكومت كردن بر ایالت های جنوب در قالب جوامعی آزاد و برابر، در صورت بازگشتشان به اتحاد، مطلقاً خیالی است و اساسی در واقعیت ندارد.
اگر ایالت های جنوب به زور و نه به اختیار خویش بازگردند، بدون مناطقی كه هنوز ایالت نشده اند و بدون تكیه بر قسمی قانون بردگی موقت بازخواهند گشت. در این حالت می توان تصور كرد كه حزب پیروز تغییراتی در قانون اساسی فدرال بدهند كه برای سازگار نمودن آن با شرایط تازه ضروری است، حك و اصلاح هایی كه مبانی دموكراتیك آن را نه نقض بلكه تقویت كند. احتمالاً باید ماده ای به قانون اضافه شود كه گسترش برده داری را در مناطقی كه هنوز ایالت نشده اند قدغن سازد و یا اجازه ندهد هیچ ایالت برده دار تازه ای ضمیمه اتحاد آمریكا گردد. تشكیل سریع ایالت های آزاد جدید بی تردید، بی كه به هیچ ضمانت دیگری محتاج باشد، اكثریت قاطع و متداوماً فزاینده ای را در كنگره به نفع آزادی برده ها تضمین خواهد كرد. همچنین باید به نسخ آن تبصره بد قانون اندیشید (تبصره ای كه در بدو جاافتادنش ضروری بود) كه به موجب آن بردگان، گرچه به هیچ لحاظ دیگری شهروند به شمار نمی آیند، تا سه پنجم شان در سرشماری جمعیت حساب می شوند تا شمار نمایندگان هر ایالت در «مجلس نمایندگان» كنگره تثبیت شود.
آخر چرا اربابان علاوه بر گاوها و خوك های شان باید آدم هایی هم داشته باشند كه جزء اسباب و اشیای منقولشان شمرده شود؟ رئیس جمهور در پیامش خطاب به مردم آمریكا پیشنهاد كرده این اصلاحیه سودمند در مورد مریلند _ كه به تازگی از ویرجینیا جدا گشته و به صورت ایالتی مستقل درآمده _ به موقع اجرا درآید: بدین ترتیب او به روشنی نشان داده كه با چه خط مشی موافق است و چه سیاستی را می خواهد فراگیر گرداند.
از آنجا كه باید همه احتمال های ممكن را در نظر بگیریم و برای رویارویی با هر پیشامدی مهیا باشیم، بیایید در احتمال دیگری تامل كنیم. اجازه دهید بدترین نتیجه احتمالی جنگ را تصور كنیم _ احتمالی كه به وضوح باب طبع آن دسته نویسندگان انگلیسی است كه وجدان اخلاقی شان به لحاظ فلسفی هیچ فرقی بین مبلغان برده داری و دشمنان آن قائل نیست. فرض كنید شمالی ها بالاجبار حاضر شوند ائتلاف نوین جنوب را با معیارها و شرایط خود جنوبی ها به رسمیت بشناسند و نصف مناطقی را كه هنوز ایالت نشده اند به آن واگذارند، و فرض كنید اروپا نیز بر این بده بستان صحه بگذارد و جایگاه آن را به عنوان عضو جدید جامعه ملل بازشناسد. جا دارد كه پیشاپیش بیندیشیم كه مناسبات آینده مان با قدرت نوبنیادی كه اصول و مبانی آتیلا و چنگیزخان را پایه و بنیاد قانون اساسی خویش می خواهد چگونه باید باشد.
آیا باید با بی اعتنایی نظاره كنیم كه چگونه ارتش ظفرمندش عنان گسیخته عقاید ملی خویش را به ضرب زور و اسلحه در مكزیك و آمریكای مركزی اشاعه می دهد؟ آیا باید دست روی دست بگذاریم تا آنها در كوبا و پورتوریكو، در هائیتی و لیبریا، تركتازی كنند، و در بزم آتش و خون برده داری را از نو مستقر سازند؟ چنان كه می بینید ما انگیزه كافی برای نبرد با ایشان خواهیم داشت. وقتی ما در كار اعزام هیاتی به جانب مكزیك ایم تا اشتباه های فردی اتباع بریتانیایی ساكن در آنجا را جبران كنیم، سرانجام باید خوب به همه بفهمانیم كه مسبب اصلی پیمان شكنی جناب جفرسن دیویس رئیس جمهور ایالت های هم پیمان جنوب بود. می سی سی پی نخستین ایالتی بود كه پیمان را زیر پا گذاشت، در آن وقت زمام قدرت در می سی سی پی به دست آقای جفرسن دیویس بود، و مجمع قانونگذاری می سی سی پی لایحه ای را از تصویب گذراند تا بدهی های ایالت را حل و فصل كند كه آقای جفرسن دیویس بدان رای مثبت داد. ما باید به جنگ با جمهوری جدید (ایالات هم پیمان جنوب) بر سر تجارت برده های آفریقایی برخیزیم، الا اینكه به تمامی اصولی كه دو نسل تمام به آنها پایبند بوده و طبق آنها عمل كرده ایم پشت كنیم. بعید می دانم حكومت انگلستان آن قدر خوار و بی مایه شود كه جمهوری جدید جنوبی ها را به رسمیت بشناسد، مگر اینكه آنها به همه پیمان هایی كه آمریكا هم اكنون امضا كرده گردن گذارند، نمی توان دل خوش كرد كه حتی اگر جنوبی ها «عملاً» به استقلال رسمی دست یازند با تواضع تن به مراودات دیپلماتیك دهند، مگر آنكه حق بازرسی شدن را تمام و كمال بپذیرند.
اجازه دادن به كشتی های حامل برده «ائتلاف» نوینی كه اساساً به قصد گسترش برده داری بنیاد شده تا آزادانه بین سواحل آمریكا و آفریقا آمد و شد كنند و كسی هم آنها را بازرسی نكند، معنایش این است كه حتی دیگر تظاهر هم به كوشش در راه دفاع از مردمان آفریقا در برابر آدم ربایان بیرحم جنوب نكنیم و آن قاره نگون بخت را در كام هراس و هولی عظیم رها كنیم، هراس و هولی كه پیش از مساعی گرنویل شارپ و تامس كلاركسن دراین قاره موج می زد [شارپ (۱۸۱۳-۱۷۳۵) و كلاركسن (۱۸۴۵-۱۷۶۰) دو تن از مبارزان بلندآوازه انگلیسی در راه براندازی برده داری، این دو در ۱۷۸۷ انجمنی را بنیاد نهادند با عنوان «جمعیت هوادار الغای تجارت برده»]. اما حتی اگر جنوبی ها تن به امضای پیمانی دهند كه به موجب آن بتوان كشتی برده كش ایشان را در میان راه متوقف و تفتیش كرد _ هر چند هرگز چنین پیمانی را امضا نخواهند كرد _ دیری نمی پاید كه برده داران از روی نخوت و تكبر پیمان را زیر پا خواهند گذاشت. خودبزرگ بینی ایشان در صورت كامیابی در جنگ سر به آسمان برخواهد داشت، آنگاه است كه پس از رودررویی موفقیت آمیز با هم میهنان شمالی شان قدرت انگلستان را به مبارزه طلبند. بعد از آنكه مردم ما با اعتراض های سرد و بی احساس شان و مطبوعاتمان با دشنام های بی امانشان روحیه ایالت های آزاد را كشتند و ایشان را مایوس كردند و به این ترتیب ایشان را به قبول صلح سوق دادند، آنگاه ناگزیر خواهیم بود در اوضاع و احوالی به مراتب نامساعدتر به مبارزه با ایالت های برده دار ادامه دهیم، زمانی كه دیگر نخواهیم توانست به اتحاد با ایالت های خسته و نومید شمال دل گرم كنیم.
شاید زمانی برسد كه قدرت بی تمدن و تمدن ستیز بربرواری كه ما خود با حمایت های اخلاقی مان بدان مجال عرض اندام دادیم كارش چندان بالا گیرد كه اروپای متمدن برای فروخواباندن شرش چاره ای جز راه انداختن یك جنگ صلیبی همگانی نداشته باشد، شری كه خود اروپا و صد البته با دستیاری ما اجازه داد در دامن تمدنمان ببالد و بگسترد.
به جهاتی كه برشمردم من نمی توانم به صف كسانی بپیوندم كه یكریز و پی درپی فریاد «صلح، صلح» سر داده اند. نمی توانم بگویم ای كاش شمالی ها از آغاز درگیر این جنگ نمی شدند، یا حالا كه شده اند كاش تحت هر شرایطی از آن دست بكشند، مگر اینكه بتوانند همه منطقه های هنوز ایالت نشده را به عنوان «مناطق آزاد» حفظ كنند. نمی توانم چشمم را به روی این امكان ببندم كه برای شكستن نخوت و غرور برده داران و مهار جاه طلبی پرخاشگرانه شان چه بسا به جنگی طولانی نیاز باشد، چندان كه مجبور شوند یا به اتحاد با شمال بازگردند یا به شرط قبول محدود شدن برده داری در مرزهای كنونی جدا مانند. اما جنگ به شرطی كه با انگیزه ای نیك و آرمانی خردپسند درگیرد، بزرگترین مصیبتی نیست كه ممكن است بر سر ملتی فرود آید.
جنگ چیز بدی است، شكی نیست، ولی بدترین چیز عالم نیست: احساسات اخلاقی و میهن پرستانه فاسد و تباه شده ای كه هیچ ارزشی برای جنگ قائل نیستند، به مراتب از خود جنگ بدترند. وقتی مردمی صرفاً به صورت آلت دستی بشری در خدمت منافع و مقاصد اربابی خودكامه برای شلیك توپ ها یا پرتاب نیزه ها به كار گرفته شوند، آن هنگام است كه جنگ مردم را به فساد و تباهی می كشاند. جنگی كه برای حمایت از دیگر ابنای بشر در برابر ظلم و بی عدالتی جباران برپا شود، جنگی كه مردمی برای به كرسی نشاندن افكار نیك و پاك خویش راه اندازند، جنگی كه به راستی از آن خودشان باشد و به اختیار خویش و با خلوص نیت و صداقت آن را پیش برند _ چنین جنگی در بیشتر موارد ابزار تجدیدحیات یك قوم است. انسانی كه چیزی ندارد كه دلش بخواهد در راهش پیكار كند و هیچ آرمانی نمی شناسد كه برایش از حفظ امنیت شخصی اش مهم تر باشد، جانور مفلوكی است كه هیچ بختی برای رهایی و آزادی ندارد مگر آنكه مردانی برتر از خویش بشناسد كه در سایه كوشش هاشان دل به رهایی بندد.
مادام كه نبرد بی امان و دم به دم عدالت و بی عدالتی برای به دست گرفتن زمام امور آدمی برپاست، آدمیان باید هر زمان ضرورت ایجاب كند از روی اراده و در راه یكی بر ضد دیگری مبارزه كنند. به هیچ روی نمی خواهم بگویم آمریكایی های شمال اكنون در گیرودار جنگی هستند كه سربه سر از این خصلت عالی بهره دارد، حرف من اصلاً این نیست كه جنگ اینك به مرحله ای رسیده كه به نبردی در راه عدالت بدل گردیده، به نبردی در راه اصول.
اما در این جنگ از همان آغاز و اكنون نیز همواره رنگ و بویی از عنصر عدالت جویی سرشته بوده است، حضور این عنصر رفته رفته پررنگ می شود و پررنگ تر هم خواهد شد و به شرطی كه جنگ به حد كفایت تداوم یابد عدالت جویی به عنصر غالب جنگ بدل خواهد گشت. اگر آن زمان فرارسد، نه تنها بزرگترین شرارتی كه هم اینك در قالب یك نهاد در میان ابنای بشر به حیات خویش ادامه می دهد بسیار زودتر از آنكه كسی تا به حال توانسته تصور كند «تیر خلاص» خواهد خورد، بلكه ایالت های آزاد همزمان با تلاش در این راه به مرتبه ای عالی از بزرگ منشی و پایبندی اخلاقی خواهند رسید كه در سایه فداكاری ها و جانفشانی های آگاهانه در راه آرمانی پاك به كف می آید و احساس خواهند كرد برای همه نسل های آینده با كوشش های داوطلبانه خویش كاری كرده اند كارستان كه ثمرات نیكش را حد و حصری نخواهد بود.
جان استوارت میل
ترجمه: صالح نجفی
ترجمه: صالح نجفی
منبع : روزنامه شرق
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست