دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا
آخرین تیر تفنگ من
روزی ترجمهٔ انگلیسی یک جلد کتاب سانسکریت، زبان مقدس هندیها، را با خودم به شکار برده بودم. ناگاه آهوی با طراوت خوش خط و خالی در سوسنبرهای ژاله زدهٔ صبح شروع به جست و خیز نمود. من طبیعتاً از کشتار متنفر بودم، ولی بی اختیار تفنگ خالی شد، آهو افتاد و کتف او از یک گلوله شکسته بود.
با رنگ پریده نزدیک او رفتم. حیوان بیچارهٔ دلربا هنوز نمرده و مرا می نگریست، سر خود را روی سبزه گذاشته و در چشمهایش اشک حلقه زده بود.
من هرگز فراموش نخواهم کرد این نگاه عمیقی را که حسرت و درد در آن هویدا بود و در انسان مانند حرف موثر نفوذ داشت: زیرا چشم نیز زبانی دارد، خصوصاً چشمی که برای آخرین دفعه میخواهد بسته شود.
این نگاه با سرزنش جانگدازی، بی رحمی بدون سبب مرا آشکارا به خودم میگفت:
تو کی هستی؟ تو را نمیشناسم. من به تو آزاری نکردهام . شاید اگر تو را میدیدم تو را دوست میداشتم. برای چه به من زخم مهلک زدی؟ چرا از هوای آزاد، نور خورشید، دورهٔ جوانی، مرا محروم کردی؟ آیا چه به سر مادر من، جفت من، برادر و فرزندان من خواهد آمد که در بیشه انتظار مرا میکشند و به جز یک مشت پشم بدن مرا، که گلوله پراکنده نموده، و قطرات خونی که روی علفزار ریخته، اثر دیگری از من نخواهند دید؟ آیا در آسمان انتقام گیرندهای برای من و داوری برای تو وجود ندارد؟ لکن من تو را میبخشم. در چشمهای من خشم و کینه وجود ندارد؛ طبیعت من به قدری سلیم و بیآزار است که جانی خودم را عفو میکنم . به غیر از تعجب، درد و گریه، چیز دیگری در چشم من نمیبینی.
این است تمام آنچه که نگاه آهوی زخمی به من میگفت. من میفهمیدم و عذرخواهی میکردم.
از شکایت چشمهای افسرده و لرزش طولانی بدن او به نظر میآمد التماس میکرد: که زود «خلاصم کن». خواستم به هر قسمی که شده او را معالجه نمایم. لکن دوباره تفنگ را برداشته، اما این دفعه از روی رحم صورت خودم را برگردانیده و جان کندن او را با یک تیر دیگر تمام کردم.
تفنگ را با انزجار دور انداختم. این مرتبه اقرار مینمایم گریه میکردم. سگ من هم غمناک بود، خون را بو نکرد و نزدیک جسد نرفت. دلتنگ کنار من خوابید و مدتی هرسه ما در سکوت محض ماندیم.
از این روز به بعد من هیچ برای شکار گردش نکردم. برای همیشه این لذت وحشیانهٔ کشتار، این استبداد و خونریزی شکارچیان را، که بدون لزوم، بدون حق و بیرحمانه جان موجودی را میگیرند که نمیتوانند دوباره به او رد کنند، ترک کردم. سوگند یاد نمودم که هیچوقت از برای هوی وهوس، یک ساعت آزاد این ساکنین بیشهها، یا این پرندگان آسمان را، که مثل ما از عمر کوتاه خودشان خرسند هستند، خراب و ضایع نکنم.
آلفونس دو لامارتین
برگردان: صادق هدایت
منبع : دیباچه
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
غزه ایران آمریکا شورای نگهبان مجلس شورای اسلامی انتخابات دولت حسین امیرعبداللهیان حجاب جنگ دولت سیزدهم حسن روحانی
سلامت هواشناسی اصفهان شهرداری تهران تهران قتل فضای مجازی سیلاب سامانه بارشی سازمان هواشناسی آموزش و پرورش باران
بانک مرکزی خودرو بنزین بازار خودرو قیمت دلار قیمت طلا قیمت خودرو دلار یارانه مسکن ایران خودرو حقوق بازنشستگان
تلویزیون نمایشگاه کتاب سینمای ایران صدا و سیما دفاع مقدس مسعود اسکویی موسیقی سریال مهران غفوریان
معماری
اسرائیل رژیم صهیونیستی حماس فلسطین جنگ غزه روسیه اوکراین امیرعبداللهیان طوفان الاقصی ایالات متحده آمریکا نوار غزه جنگ اوکراین
فوتبال پرسپولیس استقلال لیگ برتر جواد نکونام رئال مادرید سپاهان بارسلونا بازی لیگ برتر انگلیس باشگاه استقلال باشگاه پرسپولیس
باتری اپل گوگل اینستاگرام آیفون مایکروسافت ناسا عکاسی سامسونگ
کاهش وزن دیابت توت فرنگی سیگار فشار خون کبد چرب