جمعه, ۱۳ مهر, ۱۴۰۳ / 4 October, 2024
مجله ویستا


یک نفر هست که اصلا نیست


یک نفر هست که اصلا نیست
▪ روزگار بازی کوچه در نوجوانی و کرکری خواندن لابه‌لای وقت خستگی در کردن بازی گل کوچک درس‌های خوبی برای این روزگار داشت. در بین بچه‌های کوچه کسانی بودند که همیشه طرفدار تیم برزیل بودند و من طرفدار آرژانتین را مسخره می‌کردند.
همین‌ها در میان جانوران جنگلی شیفته و هواخواه شیر بودند و هرچه می‌خواستم بهشان بگویم زیبایی و ظرافت پلنگ را انکار نکنید، به کتشان نمی‌رفت. یک جور شکنندگی و میرایی در آرژانتین و پلنگ بود که هم‌قطاران کوچه‌های نوجوانی را از دوست داشتن‌شان به هراس می‌انداخت. آنها ضعف خود را پشت استیلای سلطان جنگل پنهان می‌کردند ولی من شک نداشتم اگر روزی پلنگ و شیر رودررو شوند، پلنگ زخم می‌اندازد و پا به فرار می‌گذارد و شیر هرگز دستش به او نخواهد رسید، مثل همان برد رویایی و تحسین‌برانگیز آرژانتین در برابر برزیل قهار در جام جهانی ۱۹۹۰. اینها رویاهای کودکانه ما بودند. استیلازدایی از نام‌های همیشگی، آرزوی روح ناآرام ما بود.
انتخاب فیلم‌های برتر دو دهه اخیر در جشن منتقدان، بازهم یک جور زیر بیرق شیر رفتن است، فرار از کشفی جدید و احضار یک برداشت نوین. بازخوانی و تحلیل هنر، ارج و ارزش را از کشف و مکالمه روزآمد با متن و اثر هنری می‌گیرد نه از استخراج آرشیو خاک‌گرفته گذشتگان. همچنان با نام‌های همیشگی سرگرم بودن و راه بستن بر تجربه‌های شگفت و ساختارشکن، هرچه هست نشانی از پویایی و مکاشفه ندارد. واقعا چه اتفاقی می‌افتد که هنوز هم بهترین فیلم‌های مهرجویی و تقوایی، هامون و ناخدا خورشیدند؟ آن هم در اندیشه جمعی (و نه خردجمعی) چند نسل از منتقدان که حتما بخش بزرگی از آنها را نسل‌های تازه‌تر و جوان‌تر تشکیل می‌دهند.
چگونه می‌شود فیلمی همچون کاغذ بی‌خط که حاصل کمال و اعتلای نگاه تقوایی است همچنان نادیده می‌ماند؟ سینمای کیمیایی که به گفته مکرر جواد طوسی (مثلا در مستند جفت شیش)، در این سال‌ها سینمایی انتزاعی برای گریز از محدودیت‌هاست، به عنوان سینمای اجتماعی برگزیده دو دهه اخیر معرفی می‌شود. چگونه می‌شود با نگاهی انتزاعی، سینمایی اجتماعی و میان‌کنش وار با اجتماع داشت؟ چگونه می‌شود تجربه‌های درخشان مهرجویی، کیارستمی، بنی‌اعتماد، پناهی، میرکریمی و... را نادیده گرفت و همچنان به تکرار کلیشه‌ای اجتماعی بودن سینمای کیمیایی پرداخت؟ چگونه تکامل بدیع و متعالی همان تردیدواره‌های هامون در فیلم‌های بعدی مهرجویی دیده نمی‌شود و همچنان هامون فیلم نمونه‌وار روشنفکرانه باقی می‌ماند؟
هیچ کشف و پیشنهاد تازه‌ای در کار نیست و روشنفکری نه در جست‌وجوی تجربه‌های بدیع هستی که درگیر چالش هستی‌شناسی معرفتی یادگار چندین دهه پیش خود است. میان نگاه بیننده معمولی و جمعی که بار سنگین نام« تحلیلگر سینما» را به دوش می‌کشند چه افتراقی هست؟ غرض، این نام و آن نام نیست. نگاه حاکم بر این انتخاب نگاهی سترون و بی‌طراوت است.
نگاه عافیت‌طلبانه و محافظه‌کارانه از همه جای این انتخاب‌ها می‌بارد، آن هم وقتی که ظاهرا انجمنی مستقل و دور از ساز و کارهای فرمایشی حق انتخاب دارد. بوی جوانی و جست‌وجوگری از این انتخاب‌ها بر نمی‌آید. انگار جوان‌های- به اصطلاح قدما کافی‌شاپی این روزگار تفاوت رای چندانی با کهنه‌سواران قهوه‌خانه‌ای عرصه نقد ندارند!
▪ ۱۰ منتقد به عنوان برترین منتقدان این سال‌های سینمای ایران گزینش شده‌اند. مبارک باشد. چند تایی‌شان انصافا شایستگی چنین جایگاهی را دارند. نام نبردن از آنها را یک جور دودوزه بازی به سیاق محبوب ژورنالیستی به حساب نیاورید. اگر لازم شد در نگاهی دور از سلیقه شخصی و با معیارهای درست و بی‌رحم زیبایی شناختی و ساختارشناسانه می‌شود گفت کدامشان شایستگی چنین عنوانی را دارند و چرا. گزینش، همیشه محدودیت دارد و شاید گمان برود به جای چند نفر از این ۱۰ نفر اگر کسان دیگری می‌بودند باز هم کسانی معترض می‌شدند.
ولی مگر این انتخاب، افتخار یا سندی برای شایستگی یا باتومی برای پس‌راندن دیگران است؟ بحران اساسی این مقوله به دست فراموشی سپرده خواهد شد. در نظرسنجی‌ای که نه از مخاطب عام نوشته‌های سینمایی که از منتقدان انجام می‌شود، کمابیش خلاء و فقدان و حذف و طرد یک رویکرد در تحلیل سینما آشکارا دیده می‌شود. تا آن اندازه آشکار که نمی‌توان لب فرو بست و نگرانی از این حال و احوال را نادیده گرفت.
در خوش‌بینانه‌ترین حالت، ۲۰۰ منتقد سینما که حتما رویه‌ای حرفه‌ای در نقدنویسی دارند، خواسته‌اند جریان‌های مهم نقدنویسی ایران را در یک اجماع ناخودآگاه جمعی، ناکارآمد و نالازم معرفی کنند و اعتراض خود به نقد جدی و متعالی را با این شیوه گزینش اعلام کنند! (واقعا اگر ۲۰۰ منتقد حرفه‌ای سینما داریم آمار ناهمساز ولی در عین حال بسیار خوبی است)، این همان بحرانی است که ربطی به جایزه و مسابقه و این بازی‌ها ندارد. جای خالی چند جور نگاه را به خوبی می‌شود دید. شوخی بچگانه‌ای است وقتی نامی از ایرج کریمی، بابک احمدی، جهانبخش نورایی، هوشنگ گلمکانی، احمد میراحسان، مجید اسلامی، حمیدرضا صدر، امیر پوریا، سعید عقیقی، کامبیز کاهه و... نیست. واقعا مالکان حقوقی این نام‌ها اهمیت ندارند و با هیچکدام‌شان پیمان و ارادت‌نامه امضا نکرده‌ایم. مهم اعتبار معنایی و تداعی ذهنی دنیای آفرینشگر حضور این نام‌هاست که با توانمندی خیره‌کننده‌ای ما را با قلمروهای خاصی از متون تحلیلی و ارزشمند پیوند می‌دهد.
برای نمونه چگونه می‌شود نگاهی تاویل‌گرایانه و متعالی به هنر ناب تصویری سینما را تصور کرد و بی‌درنگ نام بابک احمدی و ایرج کریمی و کامبیز کاهه و... به ذهن نیاید؟ چگونه می‌توان نقد‌های ساختارشناسانه ناب را در نظر آورد و نام مجید اسلامی و امیر پوریا را نادیده گرفت؟ چگونه می‌توان تفسیر و تحلیل‌های کشافانه و موشکافانه سینمایی را به ذهن آورد و به یاد جهانبخش نورایی و هوشنگ گلمکانی و سعید عقیقی و... نیفتاد؟ شوخی بزرگی است اگر حضور و نوع نگاه این آدم‌ها را به نام آنها تقلیل بدهیم و بعد به سادگی، به بهانه محدودیت بدیهی گزینش، کنار بزنیم... اینها راهبرهای اندیشه در بازخوانی و رمزگشایی هنر فاخر سینما هستند که با آفرینش نوشتاری خود چیزی به سینما افزوده‌اند، نه اینکه از آن کسب نام کرده‌اند... خدا کند این گزینش برآیند ناخودآگاه جمعی نباشد... یک چیزی این وسط اصلا خوب نیست. به قول بیژن نجدی: «اتوبوسی آمده از تهران/ یکی از صندلی‌هایش خالی است/ قطاری می‌رود از تبریز/یکی از کوپه هایش خالی‌ است/... / انگار یک نفر هست که اصلا نیست.»
رضا کاظمی
منبع : روزنامه کارگزاران