سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
مجله ویستا
جامعهشناسی ارتباطات
در فرهنگ لغت وبستر، واژه ارتباط با معادلهایی نظیر رساندن، بخشیدن، انتقال دادن، آگاه ساختن، و مکالمه و مراوده داشتن معنا شده است. فرهنگ فارسی معین، ارتباط را به معنی ربط دادن، بستن، پیوند، و... به کار برده است.
ارسطو فیلسوف یونانی اولین دانشمند شناخته شدهای است که ۲۳۰۰ سال پیش نخستینبار در زمینه ارتباطات سخن گفته است. او در کتاب مطالعه معانی و بیان که معمولاً آن را مترادف ارتباط میدانند، در تعریف ارتباط می نویسد: ارتباط عبارت است از جستجو برای دست یافتن به کلیه وسایل و امکانات موجود برای ترغیب و اقناع دیگران. (آذری، ۱۳۸۴:۳۱)
اندیشمندان در تعریف ارتباط تأکیدات گوناگونی به کار بردهاند. گروهی از اندیشمندان در تعریف، بر ترغیب و اقناع یا همانندی و اشتراک فکر با ابعاد گستردهتر تأکید کردهاند. عدهای بر پاسخ و بازتاب تاکید بیشتری کردهاند. عده دیگری از اندیشمندان بر عنصر پیام تاکید کردهاند. در تاریخ اندیشههای ارتباطاتی، مکاتب و نظریات گوناگونی مطرح شده است. پس از ارائه تاریخچه کوتاهی از شکلگیری و گسترش اندیشهها به ارائه برخی از موثرترین صاحبنظران برخی دیدگاهها میپردازیم.
● تاریخچهای از نخستین اندیشههای جامعهشناختی ارتباطات
اندیشههای نوین در علم ارتباطات اجتماعی در قرن بیستم رشد و پرورش یافتند. اما تفکرات اجتماعی، فیلسوفانه و حتی تفکرات زیباییشناسانه و هنری اندیشمندان هزارهها همگی در خدمت تدوین و ترکیب نظریههای ارتباطات اجتماعی اخیر بودهاند. در واقع پویایی این علم نیز مانند بسیاری علوم دیگر از اندیشه ایرانیان، رومیان و یونانیان پیش از میلاد مسیح آغاز شده است. ویلبر شرام در کتاب زندگی و اندیشه پیشتازان علم ارتباطات تأکید میکند:
رومیها فعل ارتباط communicate را به کار بردند و یونانیها دارای ریشه «سخنوری و بلاغت» بودهاند. در یونان به تحلیل و آموزش «علم معانی و بیان» میپرداختند که در مفاهیم « اقناع» و «تبیین» معنا مییافتند. افلاطون یکی از کتب کلاسیک تاریخ مطالعه ارتباطات را به صورت«تمثیل در غار» تألیف نمود. در این رابطه شرام فعالیتهای فکری ارسطو، سقراط، افلاطون، سفسطهگرایان، کنفسیوس، سزار به عنوان یک خبرنگار جنگی، تاریخدانان و شعرا را یادآوری میکند. (ر.ک: شرام، ۳۶:۱۳۸۱-۳۳)
بشر در قرون متمادی از آثار دستنویس جهت انتقال دانش و اطلاعات استفاده میکرد. جارچیان نیز در حکم وسایل ارتباطی شفاهی به ایفای نقش میپرداختند. حروف فلزی کشف شدند. سپس صنعت چاپ به سمت کاغذهای خبری و سپس به سوی روزنامهها توسعه یافتند. فروشگاههای چاپ و نشر، به فروش کتابهای تولید شده پرداختند. پس از این حرکت اجتماعی، ارتباطات انسانی از برجستگی متفاوتی در جامعه برخوردار شد. دامنه وسایل ارتباطی مکتوب و به تبع زمینههای رشد علم ارتباطات گسترش یافت. به گونهای که در طول زمان در اوایل قرن ۱۶ با جریان ۲۰ میلیون کتاب در اروپا مواجه هستیم. پس از این دوره به طور فزایندهای با برجستگی مسایل مرتبط با وسایل ارتباط جمعی خصوصا مکتوب مواجه هستیم.
اکثر دولتهای اروپایی در قرون ۱۶ و ۱۷ آزادی نشر را خطری بالقوه برای امنیت کشور محسوب میکردند، چرا که منبعی خبری جز منبع حکومت در اختیار مردم قرار میداد و از نظر دولتها مخل امنیت عمومی در نظر گرفته میشد. زیرا آنها با تکیه بر حکومت اقتدارگرا، به محدود کردن انتشارات میپرداختند. در ابتدای قرن ۱۷ فکر تأسیس نوعی روزنامه که در فواصل منظم و مرتب چاپ شود، در اروپا مطرح شد حال آنکه دولتها مانع چاپ و نشر میشدند. این ایده باعث شد دولتها برای پیشگیری از تحرکات بخواهند که ناشران جهت امور چاپی از «مجوز نشر» استفاده نمایند. به این ترتیب مطالب نشریات تا حد زیادی تحت کنترل دولتها قرار گرفت.
تحرکاتی که از سوی اندیشمندان در قرن ۱۷ انجام شد و جنگهای استقلالطلبانه قرون ۱۷ و ۱۸ باعث شد رسانههای چاپی به سرعت درگیر مسئله شوند و ترس حکومتها از تلاش آنها بر ضد امنیت عمومی (و در واقع امنیت وجودی دولتها) به شکلگیری اندیشههایی در رابطه با ارتباطات انسانی، آزادی سیاسی، اخلاقی نشر، آزادی بیان، آزادی مطبوعات و حق دانستن منجر شود. این مجادلات از سویی منجر به چاپ کتاب مشهور جاناستوارتمیل به نام «در باب آزادی» شد. از سوی دیگر ماکیاولی در کتاب خود به دقت به افکار عمومی توجه میکرد و پادشاهان را به چگونگی جلب افکار عمومی در قلمروهای سرزمینی گوناگون توجه میداد. روسو نیز بر توجه دولتها به افکار عمومی در قانونگذاری تاکید میکرد. دامنه این علم با اندیشههای ولتر، کارلایل و مارکس در رابطه با سیاست و عقاید و افکار عمومی و ارتباطات اجتماعی گستردهتر شد. پس از جنگ جهانی اول اندیشمندان در عرصه تبلیغات جهانی وارد شدند و نیز روزنامهنگاران ماهری که نقش جهتدهی به افکار عمومی را به عهده داشتند (مانند والتر لیپمن) این علم را گسترش دادند. لیپمن از جمله اندیشمندانی بود که تلاش بسیاری در رابطه با مباحث افکار عمومی داشت. به مرور صنایع ظهور فیلم و رادیو و تلویزیون و رسانههای الکترونیک نیز پا به عرصه گذاشتند و راه توسعه ارتباطات را هموارتر و فراختر نمودند.
تا پیش از ۱۹۳۰ دنیای ارتباطات محققان بزرگی را تجربه مینماید. کولی، دیویی، پارک، سایپر، لاسول، لیپمن، لوین محققین بزرگی بودند که آثاری در حوزه ارتباطات داشتند. در دهه ۱۹۳۰ پیشرفتهای تدریجی خصوصاً توسط لازارسفلد، لوین، لاسول و هاولند انجام شد. سالهای قبل از دهه چهل سالهای بسترسازی مطالعات ارتباط و سالهای دهه ۴۰ و ۵۰ سالهای رشد متفکران این حوزه بود. به مرور شمار محققان این حوزه افزایش یافت. آموزش و تحقیق گسترش یافت و واحدهای دانشگاهی و موسسات پژوهش تأسیس شدند.
دامنه این علم هم به علت مطالعات ارتباطی و هم به علت بحث تبلیغات سیاسی و تجاری که در این علم میگنجند به شدت وسعت یافت. دلیل دیگر نیز وقوع جنگهای پی در پی و مسایل ناشی از آن بود که خبرنگاری و نیز تأثیرگذاری بر افکار عمومی و... را به شدت بااهمیت نمود. فعالیتهای سیاسی سیاستمداران باید به گونهای انساندوستانه بر کام افکار عمومی مینشست، این شرایط به علاوه پارهای علل دیگر منجر به رشد علم ارتباطات و تئوریهای آن شد.
لازم به ذکر است که بخش وسیعی از اندیشههای ارتباطی به طور مستقیم و یا غیر مستقیم از اندیشه مارکس منشأ گرفته است. از این رو اشاره بسیار مختصری به اندیشه وی میگردد. شرایط و زمینه تاریخی و اقتصادی مارکس برای او دیدگاهی افراطی نسبت به مسائل زندگی انسان ایجاد نمود. در ضمن باید توجه نمود که از بین رسانهها مارکس تنها با مطبوعات و آن هم به شکل پیش از تودهای شدن آشنا بود. بنابراین تحلیل وی از رسانههای مدرن را تنها میتوان پیشبینی نمود.
مارکس، رسانهها را ابزار تولید میداند و معتقد است که این رسانهها با سرمایهداری صنعتی، عوامل تولید و روابط تولیدی منطبق با آن منطبق شدهاند. از دیدگاه مارکس، رسانهها بطور انحصاری در مالکیت و خدمت انحصاری طبقه سرمایهدار هستند که با یک سازماندهی وسیع ملی و بین المللی و با استفاده از ارزشاضافه کار به استثمار مادی کارگران فرهنگی میپردازد. در عین حال رسانهها با تکیه بر سود بیش از اندازه به استثمار مادی مصرف کننده میپردازند. رسانهها در اندیشه مارکس در یک برنامهریزی به انتشار ایدئولوژیک افکار و ارزشهای طبقه حاکم میپردازند و مانع از رشد و بروز اندیشه های متفاوت و یا مخالف می شوند. به این ترتیب مانع رشد آگاهی طبقه کارگر شده و از شکلگیری گروه های سازماندهی شده مخالف پیشگیری می کنند. چنانکه دیده می شود وی روی خوشی به رسانهها نشان نمی دهد و از پیامدهای مثبت رسانه ها به نکتهای اشاره نمی نماید. اندیشمندان تاثیرگذار بسیاری در زمینه علوم ارتباطات اجتماعی دیده می شود. این جستار به ارائه نظر برخی از مطرحترین این اندیشمندان می پردازد.
● نظریههای رسانهشناسی اینیس و مک لوهان
عقاید اولیه مک لوهان در مورد رسانه ها بر اساس کار دوست مجرب و قابل اعتمادش، هارولد آدامز اینیس ارائه شد. اینیس و مک لوهان رسانه های ارتباطی را به عنوان عصاره تمدن می شناسند و هر دو معتقدند تاریخ توسط رسانه های غالب در هر عصر و زمانی هدایت می شود. اینیس معتقد است رسانه های ارتباطی در واقع توسعه ذهن انسان هستند و علاقه اولیه و اصلی هر دوره تاریخی نوعی تعصب است که از رسانه های غالب مورد استفاده ناشی می شود. به عبارت دیگر، رسانه ها آنچه را در یک دوره تاریخی اتفاق می افتد و بااهمیت به نظر می رسد تعیین می کنند. رسانه های سنگینی نظیر پوست، خاک و گل یا سنگ تداوم زیادی دارند و بنابراین به دلیل این که این رسانه ها ارتباط را از نسلی به نسل دیگر آسان می سازند، نسبت به سنت تعصب دارند. در مقابل، رسانه هایی نظیر کاغذ سبک هستند و حمل و نقل آنها آسان است. بنابراین این نوع رسانه ها ارتباط را از مکانی به مکان دیگر آسان می سازند و باعث تشویق امپراتوری، نظام و دیوانسالاری گسترده میشوند.
گفتار به عنوان رسانه به خاطر این که یک صدا، در زمانی خاص و یک بار تولید می شود، افراد را تشویق میکند تجربیاتشان را بر اساس توالی زمانی سازمان دهند، گفتار همچنین به دانش و سنت نیاز دارد و بنابراین جامعه و رابطه را حمایت میکند. رسانه های نوشتاری که به صورت فضایی مرتب و تنظیم می شوند، نوع متفاوتی از فرهنگ را تولید می کنند. تأثیر «محدود به فضایی بودن» نوشته در مقامات سیاسی علاقه ایجاد میکند و باعث رشد امپراتوری هایی در جهان می شود. (لیتل جان،۷۳۰:۱۳۸۴)
مک لوهان در بحث ساختار رسانهها، پا را فراتر نهاده است. اساسیترین نظریه مک لوهان این است که مردم از طریق تعادلی با نسبت احساسات با محیط سازگار می شوند و رسانه اصلی عصر باعث مطرح شدن نسبت حسی ویژهای می شود که همین باعث تحت تأثیر قرار دادن درک می شود. مک لوهان تمام رسانه ها را توسعه یک توانایی ذهنی انسانی و غلو و اغراق حس می داند. (لیتل جان،۷۳۰:۱۳۸۴)
مک لوهان اندیشمند کانادایی معاصر هر وسیلهای در زندگی را در امتداد عضو یا حسی از انسان قرار می دهد. چرخ در امتداد پا، لباس امتداد پوست بدن و... . در زمینه وسایل ارتباطی نیز هر وسیله در امتداد یکی از حواس انسان است. خط امتداد چشم، رادیو امتداد شنوایی و... . مک لوهان به امید شرایطی است که با ابداع یا اختراع وسیله یا وسایلی دیگر حواس سخت بر حواس دیگر پیشی نگیرد و موجبات بر هم خوردن نظم و تعادل در حیات انسانی نشود.
مک لوهان ارتباط را مدار هستی اجتماعی دانسته و حرکت تاریخ را از نظر ارتباط در دورانهای تمدن باستانی بدون خط، تمدن دارای خط یا بصری و تمدن مبتنی بر وسایل ارتباطی الکترونیک مورد بررسی قرار میدهد. مک لوهان در بسیاری از آثارش به منطق موزائیکی نظر دارد. این اندیشه را میتوان در امتداد اندیشههای پیکربندی و گشتالت دانست. از دید مک لوهان چیدن و دیدن تمامی عناصر کنار یکدیگر موجب میشود فرد از تکبینی، دیدگاه های محدود و انحصاری فراتر رفته و هر عنصر را در بستر محیطی آن مورد نظر قرار دهد.
مک لوهان در زمینه اهمیت وسایل ارتباطی آنها را تنها وسیله انتقال محض پیام نمی داند بلکه وسایل ارتباطی مظهر و پیام یک عصر است که با آن دنیایی دیگر و انسانهایی دیگر پدید میآیند. مک لوهان در تأیید این نظر خود تا بدانجا پیش می رود که معتقد است محتوای واحد در هر یک از وسایل ارتباط جمعی میتواند اثری متمایز بر جای گذارد. (رک: ساروخانی، ۱۳۷۷: ۵۱ -۴۳). مک لوهان میگوید: اهمیت تأثیر رسانهها ناشی از شکل و قالب تکنولوژی آنها است و نه از محتوای آنها. (مهرداد، بی تا: ۱۶۴).
قبل از اختراع صنعت چاپ، قبیلهها اصولاً ارتباطگران شنیدار بودند و از نظر احساسی و عاطفی و اجتماعی نزدیک بودند، برای افراد قبیله «شنیدن همان اعتقاد بود» اما اختراع مطبوعات چاپی، تمامی آن را تغییر داد. عصر گوتنبرگ، حس جدیدی را بوجود آورد که در آن دیدن مسلط بود: ظهور چاپ در فرهنگ غرب، مردم را مجبور به نوعی درک و دریافت خطی، منطقی و مقولهای ساخت. برای مک لوهان استفاده از الفبا، عادت و دریافت تمام و کل محیط در واژگان دیداری و فضایی را مخصوصاً بر حسب فضا و زمانی که هم شکل هماهنگ متداوم و متصل هستند تقویت و ترغیب کرد.
بر اساس عقیده مک لوهان، ما وارد عصر جدیدی شدهایم. فناوری الکترونیک سلطه شنیداری را برگردانده است. فناوری گوتنبرگ باعث انفجار در جامعه شد و افراد را از هم جدا ساخت، اما عصر الکترونیک باعث نزدیکی شد و دنیا را در «دهکده جهانی» جمع کرد. در نتیجه این امر ما را وادار میسازد هر تفکر، عمل و نهادی را که قبلاً بدیهی میدانستیم مجدداً مورد توجه قرار دهیم و به طور عملی دوباره ارزیابی کنیم. مک لوهان این تأثیر را اینگونه شرح می دهد: «جریان الکتریسیته به طور عمیق انسان را به هم مرتبط میسازد. اطلاعات به طور همیشگی و مستمر به ما داده میشود. به محض کسب اطلاعات، خیلی سریع آنها به وسیله اطلاعات جدیدتر جایگزین میشوند. دنیای ما که به طور الکترونیکی شکل گرفته، ما را مجبور ساخته از عادت طبقهبندی دادهها به سمت تشخیص الگو حرکت کنیم. دیگر نمیتوانیم به طور جزء به جزء، قسمت به قسمت و قدم به قدم بسازیم، زیرا ارتباط آنی تضمین میکند که تمامی عوامل محیط و تجربه حالت کنش و واکنش موجود باشند.» (لیتل جان،۷۳۱:۱۳۸۴)
● نظریات مکتب شیکاگو: لاسول، لازارسفلد (و مرتون) و لوین
از جمله نظریات اندیشمندان مکتب شیکاگو می توان به نظریات لوین، لاسول و لازارسفلد اشاره نمود. البته در بسیاری از پژوهشهای لازارسفلد، وی با مرتون همراه بوده است و بنابراین اندیشه مرتون نیز در این بخش آورده می شود.
لاسول (۱۹۷۸-۱۹۰۲) همه چیز را در جریان محتوای پیام متمرکز میساخت. وی در اثرش «ساخت و کارکرد ارتباط در جامعه» به ساختپذیری ارتباطات و حتی تشابه جامعه انسانی از این دیدگاه با دیگر موجودات اشاره دارد. به زعم لاسول وسایل ارتباط جمعی مجموعهای به هم پیوسته تشکیل میدهند و با هم تنسیق میشوند. این مجموعه با نام الگوی لاسول معروف است و شامل پنج عنصر: «چه کسی، چه چیزی، از کدام مجرا، با چه کسی، با کدام نتیجه» میباشد. به نظر لاسول با توجه به عناصر تشکیل دهنده ارتباطات، میتوان ساختیابی آنان را پیشبینی کرده، تحققپذیر ساخت. از ترکیب غایی عناصر ارتباط، مجموعهای حاوی دو نوع ساخت شامل زیرساختها و روساختها فراهم میآید.
زیرساختها infrastructures یا ابزار تکنولوژیک ارتباط، مجموعهای به هم پیوسته و متشکل هستند که با نیرویی همساز عمل کرده و در جامعه انسانی اثراتی ویژه بر جای میگذارند. روساختها superstructures یا عناصر غیرتکنولوژیک حاوی سازمانها، مقررات و اندیشهها و افکار مرتبط با ارتباطات است که در رابطهای تعاملی با زیرساخت قرار دارد. بدین ترتیب از نظر لاسول هر دو نوع ساخت (زیرساختها و روساختها) در تأثیر از یکدیگر هستند. (ساروخانی۱، ۷۵:۱۳۷۷-۷۳)
لاسول در زمینه کارکردهای ارتباطات اجتماعی در مقاله معروف خود «ساخت و کارکرد ارتباطات در جامعه structure and function of communication» سه دسته کارکرد شامل نظارت، همبستگی و جامعهپذیری برمیشمارد. به نظر لاسول در صورتی که انسان قابلیت درک بیشتر ارتباطات انسانی و جامعه انسانی را دارا باشد، متوجه می شود که کارکردها معمولاً با گذشت زمان و مکان تغییر نمیکنند، اما دارای تفاوتهای بسیار کوچک، ظریف و حتی ضروری هستند. (شرام،۱۳۸۱: ۸۸-۹۰). لاسول عقیده دارد که در بررسی جامعه جهانی و فرایند ارتباط به سه نوع متخصص بر میخوریم:
- گروهی از متخصصین که به بررسی محیط سیاسی پیرامون و دولت به عنوان یک کل میپردازند.
- گروهی که به تنظیم پاسخ دولت به محیط می اندیشند. نویسندگان و گویندگان وسایل ارتباطی پاسخ درونی را تنظیم و تصدیق میکنند.
- گروهی که الگوهای پاسخ را از پیران به جوانان منتقل میسازند. مربیان و والدین مسئول انتقال میراث اجتماعی (به نسل جوان) هستند.
به عقیده لاسول تمام این گروهها باید در یک مجموعه متشکل قرار گیرند تا شناخت و پاسخ هماهنگ شوند. کل جامعه پیامی متشکل و همگن دریافت کند و به طور کلی رابطه انسانها در خلال زمان نیز صورتی متفرق، ناهماهنگ و تجزی یافته نداشته باشد. این امر را «ساخت ارتباطی» میخوانیم. (ساروخانی۱، ۷۶:۱۳۷۷). شرام معتقد است لاسول کمکهای زیادی در فرآیند اندیشهپردازی در مطالعات ارتباطی داشته است که می توان در سه بخش طبقهبندی کرد:
ـ ارائه روش پژوهشی تا جایی که میتوان وی را از حیثی پایهگذار واقعی پژوهشهای ارتباطی دانست.
ـ ارائه نگاهی ژرف به تبلیغات: وی میگفت تبلیغات «نظارت بر عقاید» توسط نمادهای ارزشمند است... و این مانند داستانها، شایعات، [گزارشها]، تصاویر و دیگر اشکال مختلف «ارتباطات اجتماعی communication social« است. به باور لاسول کارکردهای این اشکال توسط اشارات و توهم سریع به قدرت منتهی می شود.
ـ سومین خدمت لاسول به حوزه مطالعات ارتباطی این بود که نقش سیاسی ارتباطات را فراتر از آنچه که اعمالی چون امتناع و مبارزات انتخاباتی نشان میدادند، آشکار ساخت. (ر.ک: شرام،۱۳۸۱).
اندیشه دیگری که در این بخش بررسی میگردد اندیشه لازارسفلد به همراه مرتون است. لازارسفلد (۱۹۷۶-۱۹۰۱) را شاید نتوان نظریهپردازی بزرگ دانست اما تأثیرگذاری برجستهای در این زمینه داشته است. لازارسفلد به همراه مرتون در زمره اولین دانشمندانی بودند که نظریه تأثیرگذاری بیحد و حصر رسانهای را مورد تردید قرار دادند. از دید آنان اثرگذاری رسانهها، در صورتی که ساختار محیط کلان و یا افواه مناسب و موافق پیام رسانهای نباشد، با تنگنا روبرو خواهد بود. (ساروخانی۲،۱۴:۱۳۸۳)
لازارسفلد و مرتون بر این عقیدهاند که برای اثربخشی رسانه سه شرط: انحصاری کردن، جهتدهی به ارزشها و اجتناب از تغییر ارزشهای اساسی و ارتباط چهره به چهره تکمیلی لازم است. این دانشمندان با بررسی مقایسهای تبلیغات در زمینه مصرف و تبلیغات سیاسی نتیجه میگیرند که گر چه رسانههای جمعی در سمت دادن نگرشهای اساسی اثربخش بودهاند، شواهد کمی وجود دارد که نشان دهد به تنهایی موجب تغییر نگرش شده باشند. (سودین؛ تانکارد،۴۶۶:۱۳۸۱). چنانچه پیام ارتباطی حاوی نکاتی باشد که در محیط پیرامون قابل جذب نباشد، یا با امکانات عملی محیط سازگار نباشد و یا آنکه با عقاید و ارزشهای رایج محیط پیرامون تنافر داشته باشد، ممکن است فرد در آغاز تحت تأثیر پیام قرار گیرد، لیکن به زودی و بعد از خارج شدن از اثرات خلسه ناشی از پیام جذاب وسیله ارتباطی، دچار تحیر و سرگردانی میشود. (ساروخانی۱، ۱۰۹:۱۳۷۷).
کورت لوین (۱۹۴۷-۱۹۸۹) نظریهپرداز دیگر مکتب شیکاگو و از تاثیرگذاران بر بحث ارتباط جمعی، کارکرد نظریه را توصیف آن چیزی که میدانیم و نیز مسیر اصلی جهت کسب معرفت جدید میدانست. وی نظریه میدانی field theory را به عنوان پایهای مطلوب برای مفهوم «فضای زندگی» و تحلیلی «مکانشناسی» از جنبه منطق روانی به بهترین وجه ارائه نمود. مفهوم اصلی که لوین بر اساس آن سعی در «انسانی کردن humanize» نظریه میدانی داشت، فضای زندگی life space نامیده میشد. از نظر وی کل محیط روان شناختی یعنی واقعیات، روابط، نیروها و تجارب انسانی همه در یک زمان معین پدید میآیند و همواره بر هم تأثیر میگذارند. این عوامل شامل نیازها، اهداف، تأثیرات ضمیر ناخودآگاه، خاطرات، اعتقادات، رویدادهای سیاسی، اقتصاد و شرایط طبیعی- اجتماعی و هر چیز دیگری است که احتمالأ میتواند بر روی رفتار نیز تأثیر مستقیم داشته باشد. از نظر لوین روابط درون فضای زندگی پدید آوردنده یک «نظام system» است و برای تبیین وقایع درون این نظام مفاهیمی چون فیزیک و ریاضی شامل انرژی، تنش، نیاز، جاذبه و بردار همواره کارساز خواهد بود. (شرام، ۱۶۶:۱۳۸۱).
● رسانه ها، شکلگیری و دگرگونی افکار عمومی
در اوایل قرن بیستم فردیناند تونیس افکار عمومی را مظهر اخلاقیات جامعه میدانست و آن را در سطحی عالیتر از دولت قرار میداد. او معتقد بود که تمدن شهری فعلی با شرایط و اوضاع و احوال خاص، «جامعهای» خود در برابر تحرکی که افکار عمومی روشنگرانه از طریق وسایل ارتباط جمعی پدید آوردهاند، بیهوده در تلاش اصلاح خود میباشد. بدون تردید تا زمانی که این تمدن در راه فردگرایی حاکم بر جوامع کنونی به سر می برد، به چنین تحولی دست نخواهد یافت. زیرا سعادت و خوشبختی از دست رفته در صورتی به این جوامع باز خواهد گشت که به سرچشمههای زندگی اجتماعی گروههای کوچک، و به نوآفرینی و دوبارهسازی جوامع بپردازد.
فردیناند تونیس اندیشمند آلمانی ارتباط را محور شناخت و ارزیابی جوامع میداند. وی تعداد جوامع را طبق این معیار با عنوان جامعه معنوی geminschaft و جامعه صوری gesellschaft مورد بررسی قرار میدهد. از نظر تونیس جامعه معنوی دارای ویژگیهای اراده ارگانیک، ارتباطات عمیق، امتداد تاریخی ارتباط، کوچکی جمع و ارتباط تام میداند. جامعه صوری دارای ویژگیهای وسعت، اراده اندیشیده، بینامی، ارتباط سطحی است. هر کدام از جوامع معنوی و صوری نوع ارتباط انسانی خاص خود را دارد. اگر چه تونیس هرگز از توالی زمانی و تقدم و تأخر این دو جامعه صحبت نکرده است، لیکن از فحوای کلامش، حسرت دنیای خاص جامعه معنوی مشهود است. چرا که چنین به نظر می آید که از دیدگاه وی پیدایی عصر جدید و جامعه صنعتی هم با مصرف انبوه mass consumption و هم تولید انبوه mass production ، به نوعی به امحای هویت فردی و گروهی منتهی میشود. پیدایی تودههایی عظیم و دستکاری manipulation آنان از طریق وسایل سهمگین ارتباطات، به ویژه در خدمت بخش خصوصی و منافع آن به فرآیند تودهسازی massification در جامعه نو منتهی میشود. (ساروخانی۲، ۱۳۷۷: ۵۸ -۵۵).
مطالعات بسیاری در زمینه افکار عمومی انجام شده است، شاید بتوان شروع مطالعات علمی در رابطه با افکار عمومی را به ژاک نکه وزیر لویی شانزدهم پادشاه فرانسه بازگرداند. مطالعه نوین در زمینه افکار عمومی، احتمالاً از انتشار کتابهای «افکار عمومی و دولت محبوب» اثر لوول در سال ۱۹۱۳ و «افکار عمومی» والتر لیپمن در سال ۱۹۲۲ آغاز شده است. نویسندگان دهههای ۱۹۲۰ و۱۹۳۰ با پشتوانه مفاهیم و اطلاعات منظم و جدید روانشناسان، روانپزشکان و جامعهشناسان، مطالعات افکار عمومی مدرن را پایهگذاری کردند. اندیشمندان در فرایند شکل گیری افکار عمومی عموماً ۳ عامل اصلی را مطرح مینمایند:
- عامل نخست را میتوان تلفیقی از رسانههای جمعی و میانفردی نام برد. رسانهها از طریق انتخاب، ارائه رویدادهای اجتماعی و اولویتبندی مسایل، بر شکلگیری افکار عمومی تأثیر میگذارند.
گوستاو لوبون (۱۸۷۹) مطبوعات را از سائقها و محرک های نزدیک و مستقیم در امر آموزش تودههای مردم می داند که با گسترش فرایند خود، عقاید متضاد با عقاید تودهها را بیوقفه به رویت آنها میرساند و از این طریق، نقش آموزشهای کهن را کمرنگ و عمر عقاید را کوتاه میسازد. فرایند تحول مطبوعات از دیدگاه او به سوی تبعیت محض از افکار عمومی، انتقال حرف، سرگرمیها، شایعهها،آگهیهای تجاری و اطلاعات روز و نیز جلب آرای عمومی بوده است. ( دادگران، ۳۱:۱۳۸۴)
لازارسفلد و همکارانش (۱۹۴۴) به وسیله الگوی دو مرحلهای خود به بررسی شکلگیری افکار عمومی پرداختند. بر اساس نظریه دو مرحلهای او رهبران فکری، اطلاعات خود را از طریق رادیو و روزنامه میگیرند و یا تعبیر و تفسیر، آنها را تعدیل میکنند و با بازیابی منطبق با ویژگی اطرافیان خود، به آنها منتقل میسازند و به این طریق، پیوندی میان رسانههای جمعی و ارتباطات میانفردی به عنوان یک متغیر اصلی در شکلگیری افکار عمومی نقش میگیرد. (همان، ۳۳-۳۲) این الگوی دو مرحلهای کمک کرده تا نقش ارتباطات میانفردی در به کار بردن و استفاده از رسانههای جمعی مشخص شود.
- عامل دوم را موضوعات و مسائلی میدانند که بر اثر حوادث و اتفاقات در محیط پیرامون رخ میدهند و از طریق عمل آگاهانه رسانهها در جامعه بازتاب مییابند. نوعی ارتباط و کنش متقابل میان مردم پدید میآید. بحث و جدل پیش میآید و افراد به داوری میپردازند. گابریل تارد اندیشمند فرانسوی آن را چنین توصیف کرد: عقیده برای مردم به مثابه روح است در جان. به عبارت دیگر، افکار عمومی مجموعهای از داوریهای مردم درباره مسایل روز است که مورد پذیرش بیشتر افراد جامعه است (همان، ۱۷) تارد معتقد است: «کلید فهم افکار عمومی، شناخت فرایندهای شکلگیری افکار است.» تارد نیز مطبوعات را تعیین کننده اصلی موضوعاتی میبیند که در بین مردم به بحث گذارده میشود. وی استدلال میکند کلید اصلی در تبدیل افکار فردی به افکار عمومی، گفتگوی شخصی و خصوصی است. تارد در تأکید بر مرکزیت گفتگو در شکلگیری افکار عمومی، سالها از دانشمندان معاصر جلوتر است.(همان، ۳۳)
- عامل سوم را میتوان عموم نامید. نظریات تارد و لوبون در این بخش مقابل هم قرار میگیرند. تارد مطبوعات را از جمله عوامل پیدایی جماعت معرفی میکند که بر خلاف انبوه خلق دارای همبستگی معنوی فکری به جای کنشهای فیزیکی است. به این ترتیب مطبوعات میتوانند با ابعاد رشتههای ارتباطی، آگاهی، اندیشه و اراده مشترک را در زمان واحدی به وجود آوردند. در این رابطه جان دیویی در کتاب عامه و مسایل آن (۱۹۲۷) عامه یا جماعت را به شکل گروهی از مردم تعریف میکند که دارای ویژگیهای مشابه هستند. گرونیک از اندیشه دیویی سه طبقه عامه خاموش، عامه آگاه و عامه فعال را برداشت میکند که در رابطه با افکار عمومی شکل خاصی به خود میگیرند.(همان، ۳۵)● مطالعات انتقادی ارتباطی
چنانکه پیش از این در باب اندیشههای ارتباطاتی مارکس سخن گفته شد، وی رسانهها را در خدمت منافع طبقه سرمایهدار حاکم میدانست و آنها را ابزار انتقال ایده و اندیشه این طبقه و نیز مانع رشد افکار مخالف و شکلگیری و سازماندهی گروههای مخالف میدانست. ویژگیهای نظری وی، دوره تاریخی خاص و نیز پیگیری افکار وی توسط گروهها و دستهجات گوناگون، اندیشه مارکس را در قالب مکاتب نظری گوناگون، متعدد و متکثر نمود. از جمله مکاتب تحت تاثیر اندیشه مارکس میتوان به اندیشههای ارتباطی مکتب فرانکفورت، اندیشههای مکتب بیرمنگام و نیز بررسیهای اقتصاد سیاسی اشاره نمود. هر یک از این دیدگاهها بر یکی از وجوه اندیشه وی تاکید داشتند و تغییراتی را در این دستگاه نظری ایجاد نمودند.
در این مجموعه، به اندیشههای نظریهپردازان مکتب فرانکفورت، نظریات التوسر و گرامشی، نظریات مکتب مطالعات فرهنگی بیرمنگام و نیز نظریات اقتصاد سیاسی اشاره میشود.
▪ نظریات مکتب فرانکفورت
نسلی از دانشوران آلمانی که در دهه ۱۹۳۰ در پی قدرت گرفتن حزب نازی، از سرزمین مادری خویش گریخته بودند، حیات فکری دنیای انگلیسی زبان را عمیقاً پرمایهتر کردهاند و در ماجرای این مهاجرت فرهنگی، تاریخچه مکتب فرانکفورت جایگاه مهمی دارد. موسسه پژوهش اجتماعی فرانکفورت که ابتدا در آلمان تأسیس شد، طی سالهای تبعید، از فرانکفورت به نیویورک و سپس به کالیفرنیا منتقل شد. این گروه در اواخر دهه ۱۹۴۰ از هم پاشید، اما کمی پس از پایان جنگ، موسسه فرانکفورت توسط برخی از اعضای اصلیاش و به عنوان بخشی از دانشگاه فرانکفورت، دوباره پا گرفت. (کانرتون، ۹:۱۳۸۵)
این نوشتار، افکار سه تن از اندیشمندان صاحبنام و بسیار تأثیرگذار این مکتب یعنی آدورنو، هورکهایمر و بنیامین را بررسی میکند.
نظرات آدورنو و هورکهایمر عموماً در امتداد هم و حتی باهم مطرح شدهاند و از این رو در کنار هم آورده میشوند. آدورنو و هورکهایمر، همچون سایر انتقادیون، علم و تکنولوژی را تجسم سلطه و اعمال خشونت بر طبیعت و در نتیجه بر انسان میدانند و این در حالی است که معتقدند علم و تکنولوژی باید تحت سلطه انسان باشد. آنها معتقدند که پیشرفت روشنگری باعث سلطه انسان بر طبیعت شد. این سلطه، به سلطه انسان بر انسان دیگر و در نتیجه به از خود بیگانگی انسان منجر شد.
آدورنو و هورکهایمر معتقدند جنبه خرد ابزاری باعث شکلگیری بحرانهای عصر حاضر، از جمله بحران علم شده است و این خلاف نظر مارکس است که بحرانهای جامعه را حاصل سرمایهداری میداند. در واقع خردباوران میخواستند انسان را از اندیشه اسطورهای ـ دینی خود رها سازند، اما از آنجا که عقل ابزاری بر این روند حاکم شد، آنها موفق نشدند و عقل اسطورهای حاکم شد. در نتیجه روشنگری بازگشتی به اسطوره داشت؛ به گونهای که کل مدرنیته و جهان مدرن در قالب نیروهای جدید و غیرمعنوی، خود تبدیل به اسطوره شدند. فردباوری باعث انکار فردیت و استقلال انسان و تبدیل سوژه به کل (به تعبیر هگل) شد که این ثمره روشنگری است.
خودویرانگری، روشنگری را در اصل «ارزش مبادله» میبیند که از اقتصاد به همه روبنا نفوذ کرده است. در واقع در سرمایهداری ارزش مبادله (تولید برای ابزار) به جای ارزش مصرف (تولید برای نیاز) مینشیند. در این شرایط ایدئولوژی بهرهبرداری بر شادی مصرف حاکم میشود. ارزش مبادله که پدیدهای مصنوعی است، بر حیطه خواستهای انسانی حاکم میشود. این ارزش قوانین اثباتی خاص خود را دارد. سلطه ارزش مبادله در زیربنا منجر به کالایی شدن کل روبنا (فرهنگ) میگردد؛ یعنی آنچه بحران صنعت فرهنگ در روبنا میخوانندش.
آدورنو و هورکهایمر به دنبال پاسخ به این سؤالند که چرا فرهنگ تا این اندازه نازل شده است؛ به گونهای که آگاهی بیارزش، و حفظ نظم موجود باارزش تلقی میگردد؟ و آیا آنچه فرهنگی خوانده میشود، در واقع فرهنگی است؟ آنها میگویند فرهنگ واقعی، نقاد و معترض است و فراتر از نظام حفظ خویش میباشد. در واقع فرهنگ تا جایی که خلاف زندگی روزمره است، فرهنگ است و از جایی که با نظام سلطه و سرکوب همراه میگردد، دیگر نه فرهنگ بلکه «صنعت فرهنگ» است، که همان سرمایهداری مدرن است. صنعت فرهنگ به تولید انبوه کالاهای فرهنگی، مطابق با ارزش مبادله میپردازد و منجر به کالایی شدن فرایند صور فرهنگی میگردد.
اصلیترین محصول صنعت فرهنگی، فرهنگ توده است که محصول تلفیق فرهنگ و سرگرمی و تبلیغات در جامعه مدرن و همراه با سرنوشت سرمایهداری است. فرهنگ توده همواره تجاری و زیانبار است، باعث ادغام افراد در یک کلیت اجتماعی ساختگی و شیءگونه میگردد، مانع رشد تخیل فرد میشود و باعث سرکوبی استعداد انقلابی و آسیبپذیری در برابر عوامفریبان میگردد.
صنعت فرهنگی باعث میشود تا همگان در نظامی متشکل از کلیسا، کلوپ و... که همگی ابزارهای کنترل اجتماعی هستند، سامان یابند و هویتی یکسان پیدا کنند. صنعت فرهنگی نه به تن و مال انسان، بلکه به روح و جان فرد حمله میکند و باعث بیگانگی فرد از خود میگردد. به عبارتی بیگانگی بزرگترین مسئله در صنعت فرهنگی است. صنعت فرهنگی به واسطه ابزارها و راهکارهای خود باعث هویتبخشی به توده و تنظیم کردار او میگردد. این امر منجر به ابژهسازی و شیءگشتگی انسان شده و به یکسانسازی و ایجاد فردیت کاذب برای انسانها و بهنجارسازی توده میانجامد. این در حالی است که انسان تصور میکند که خود فاعل است. صنعت فرهنگی بر همه هنرها نقش میزند و همه را یکسان و یکنواخت مینماید و هنر و رسانه نیز به نوبه خود منجر به یکسانسازی هویتهای افراد میشوند.
آنها معتقدند تمایز محصولات فرهنگی حاصل تمایز و تقسیمبندی مصرف کننده است. در واقع آنها مصرفکننده را تقسیم میکنند و بر اساس این تقسیمبندی تولید میکنند و مصرف کننده را مجبور به استفاده از همان نوع تقسیمبندی مینمایند. بنابراین در واقع محصولات فرهنگی ناشی از ارزش مبادله هستند، نه ارزش مصرف که نیاز مصرف کننده است.
فرهنگ تودهای، دروغین است و مبین سلطهگری؛ بنابراین به تولید نیاز کاذب میپردازد و برای برآوردن این نیازهای کاذب تلاش مینماید. این فرایند منجر به مشروعیتسازی برای سلطه نظام سرمایهداری میگردد، که کارکرد ویژه آن، از بین بردن امکان مخالفت با سلطه مستقر است.
در یک فرایند کلی، آنها معتقدند که همگانی شدن فرهنگ و هنر منجر به تابعیت هنر از قانون بازار و در نتیجه سلطه ارزش مبادله بر ارزش مصرف و تحمیل نیازهای کاذب بر انسان میگردد. انسان مصرفکننده، به «ایدئولوژی صنعت» تبدیل میگردد که باعث حفظ و تداوم الگوی سلطه بر توده میگردد: سلطه طبقه بالا به عنوان تولید کننده بر طبقه پائین به عنوان مصرف کننده. صنعت فرهنگی، انسان را به شکل ماده مصرفی میبیند و به دنبال قالبریزی یکسان آنها از سوی صاحبان سرمایه است. البته حق انتخاب را نیز به وسیله آزادی انتخاب نوع رسانه(!) برای افراد محترم میشمارد.
آدورنو و هورکهایمر در مورد مشارکت تودهها در تجارت هنر معتقدند که این امر منجر به تودهای شدن هنر میگردد. هنر به سطح توده تنزل میکند و از سویی نیز باعث نابودی رؤیا و قوه تخیل انسان میگردد. در اینجا به تأسی از قفس آهنین وبر، محاصره انسان در نظام آهنین را مطرح میکنند. اما این اندیشه مخالف اندیشه بنیامین است؛ چرا که او تودهای شدن هنر را باعث افزایش آگاهی توده میداند. آدورنو و هورکهایمر مخالف توجیه تکنولوژیک و مدیریت صنعت فرهنگی هستند و آن را قبول نفس سلطه میدانند که باعث ایجاد حلقه مغزشویی و ارضای نیاز پیشساخته قدرت سرمایهداران میگردد.
مشمولیت هنر در منطق مبادله کالا از نظر آنها منجر به از بین رفتن استقلال هنر و نیز رهایی هنرمند از آغاز کار میگردد؛ چرا که هنرمند از ابتدا به خدمت شرایط فروش کالا در میآید و در واقع به جای تولید اثر هنری، به تولید کالای فروشی میپردازد. ضربه نهایی صنعت فرهنگی از نظر آنها هنگامی است که کالایی کردن هنر با عرضه هنر به عنوان هنری غیر قابل فروش همراه میگردد. با مثالی از آثار بتهوون، مشاهده میشود که از نظر مصرف کننده، بهترین آثار بتهوون به رایگان از رسانهها پخش میگردد و هیچ مبادله مالی نیز انجام نمیشود. این در شرایطی است که در واقع مبادلات پشت سر مصرف کننده انجام میگیرد و دور از چشم مصرف کننده، منافع مبادله میشود.
آدورنو در بررسی موسیقی پاپ به عنوان فراورده صنعت فرهنگ در برابر موسیقی کلاسیک، بخشی از نظریات خود را ارائه میدهد. موسیقی پاپ به عنوان فراوردهای از صنعت فرهنگ، فاقد هماهنگی و انسجام است؛ مصنوعی و استاندارد شده است و واکنشهایی یکسان را در برابر خود ایجاد مینماید که منجر به از خود بیگانگی توده میگردد. در برابر، موسیقی کلاسیک با همبستگی، انسجام، معنادهی درونی هنر ناب و غیر قابل استانداردسازی، موجب بروز واکنشهای گوناگون در انسان میشود. آدورنو با شمردن کارویژههای موسیقی پاپ برای نظام سرمایهداری به این نتیجه میرسد که هدف نهایی این موسیقی ایجاد هماهنگی روانی انسان با وضع موجود نظام سرمایهداری و ایجاد هویت واحد با سایر مردم برای پذیرش شرایط و در واقع تسلیم شدن در برابر فردیسازی جهان و ایجاد واکنش یکسان انسانهاست. این امر در بحث ایدئولوژی آنها به روشنی نشان داده میشود. آنها در بحث ایدئولوژی توضیح میدهند که به مثابه نوعی ابزار سلطه، از هنجارهای موجود جدا نمیشود و آنها را تأیید مینماید؛ مخالف اعتراض است و به تأیید نظام حاکم و قواعدش میپردازد. معتقدند که این امتیاز نظام سرمایهداری است که با ایجاد ترکیبی از فرهنگ و ایدئولوژی و اعمال کنترل اجتماعی به ظاهر عقلانی، به ایجاد نیازهای کاذب و سپس پاسخگویی به آن نیازها از طریق صنعت فرهنگسازی میپردازد و موفقیت نظام سرمایهداری را تضمین مینماید. ضرورت این شیوه در آن است که با تنها نگذاشتن مصرف کننده، برای پیشگیری از اینکه مصرف کننده تصور کند که میتواند مقاومت نماید، به تولید پیشاپیش نیازها و ایجاد احساس نیاز برای مصرف کننده میپردازد. مصرف کننده در این شرایط احساس رضایت از بازی دارد و به هر چه به او عرضه میگردد رضایت میدهد و به نوعی تسلیم و سادهبینی جهان هستی مبتلا میگردد. برای مثال در بحث موسیقی پاپ، در بررسی آدورنو، ریتم تکراری موسیقی پاپ موجب عدم نیاز به تامل و در نتیجه گریز از خستگی میگردد. استاندارد شدگی این موسیقی با استانداردهای زندگی مدرن باعث ایجاد امنیت خاطر مصرف کننده میشود. انفعالی بودن و غیرمولد بودن آن باعث کاهش کسالت میگردد و لذتی موقتی مانند لذت موقت سرمایهداری ایجاد مینماید. اینها اصولی هستند که هدف نهاییشان ایجاد هماهنگی روانی فرد با وضع موجود سرمایهداری و شکلدهی هویت یکسان بین انسانها است.
بنیامین از دیگر اندیشمندان این مکتب، آلمانیتباری است که مهاجرت، آوارگی، زندگی ناموفق و در آخر خودکشی را تجربه میکند و آثاری چون «پاساژها»؛ «سرچشمه نمایش سوگبار آلمان»؛ «خیابان یکطرفه» و «نهادهای فلسفه تاریخ» را در کارنامه علمی خود دارد.
وی به نقد مدرنیته و تکنولوژی و تأکید بر نابخردی عصر جدید میپردازد. او روشنگری را بیمایهترین جهانبینیها میداند که سطحی و توخالی است. بنیامین رویکردی دوگانه دارد. از سویی بدترین نقدها را برای مدرنیته در نظر میگیرد و معتقد است که قلب مدرنیته، پیشرفت است و پیشرفت، فاجعه است. از سوی دیگر بنیامین امید رهایی و نجات دارد و معتقد است که تکنولوژی میتواند باعث موفقیت در شناخت بشر گردد و کلید شادی و خوشبختی انسان باشد. وی معتقد است در جامعه آزاد، تکنولوژی دیگر نماد هلاکت و نابودی نیست، بلکه کلید شادی و خوشبختی است. اما از آنجا که نگرش بدبینانه او نسبت به مدرنیته و تکنولوژی قویتر است، او با نگاه انتقادی به فرهنگ، تمدن، تقسیم کار، اتوماسیون، تولید کالایی و ابزاری شدن مینگرد. وی بر ناهمخوانی تکنولوژی و تهذیب اخلاقی تأکید مینماید و معتقد است وقوع انقلاب برای متوقف کردن روند خطرناک تکنولوژی سرمایهداری ضروری است.
بنیامین در ۱۹۳۰ در مقالهای با نام «اثر هنری در دوران تکثیر مکانیکی آن» به ارائه نظریهای در این باب میپردازد. وی معتقد است پیشرفت فنآوری باعث رشد امکانات تکثیر فنی و مکانیکی آثار هنری گشته است. این پیشرفت از نظر بنیامین باعث از دست رفتن منش اصلی اثر هنری میگردد و اثر هنری با از دست رفتن نسخه اصل، فاقد اصالت شده و «ارزش آئینی» آن نفی میگردد. از سویی تجلی آثار هنری نیز از بین میرود. وی ۳ ویژگی برای تجلی آثار هنری در نظر میگیرد: ویژگیهای یکه و منحصر به فرد بودن، فاصله با ما، جاودانگی و یکسانی، ویژگیهایی هستند که باعث تجلی آثار هنری میگردند. این سه ویژگی در اثر پیشرفت و تکثیر از دست میروند.
بنیامین معتقد است در دوران بازتولید مکانیکی، ارزش نمایش بیش از ارزش آئینی است و ارزش آئینی از بین نرفته است. این در حالی است که آدورنو با این نظر مخالف است. بنیامین بازتولید مکانیکی را باعث دو بحث میداند: نخست گسترش دموکراسی و دیگری از بین رفتن تجلی اثر هنری. این شرایط باعث ایجاد دگرگونی در بینش بنیادین زیباییشناسانه انسان میشود و دوران جدیدی از آفرینش و دریافت اثر هنری ایجاد مینماید. در واقع بازتولید مکانیکی اثر باعث میشود که اثر هنری در دسترسی همگان قرار گیرد و این امر از سویی منجر به تنزل اثر هنری میگردد و از سوی دیگر میتواند اثراتی مانند ارتقای هنر در سطح جامعه، افزایش ذوق هنری، افزایش سرعت درک اثر هنری، خارج شدن اثر هنری از دست نخبگان و از زیر سلطه نظارت سرمایه و برعکس راهیابی هنر به میان توده مردم را در بر داشته باشد. چنانکه دیده میشود نگرش بنیامین نگرشی دوگانه مبتنی بر دیدن اثرات منفی و مثبت توامان است. وی معتقد است حرکت رفت و برگشتی این جریان باعث تغییر واکنش مخاطب میگردد؛ حال آنکه آدورنو با این نظر مخالف است و معتقد به تنزل هنر در پی این شرایط میباشد. بنیامین به هنر و هنرمند انقلابی و نیز تکامل انقلابی هنر عقیده دارد. این شرایط روابط جدید بین هنرمند و مخاطب است و تبدیل هنر به یک رسانه انقلابی.
اگر مایل باشیم نظر بنیامین را با دیگر صاحبنظران برجسته مکتب فرانکفورت یعنی آدورنو و هورکهایمر مقایسه نمائیم، میتوانیم به دفاع بنیامین از کارکرد رسانههای همگانی و استفاده از فنآوری و گسترش آن در خدمت هنر به جای حذف آن تأکید نمائیم. بنیامین همچنین به هنر دور از فهم همگان اعتراض مینماید و معتقد است این هنر ارتباط لازم با مخاطب را برقرار نمینماید. اما آدورنو این کارکرد رسانهها و گسترش خدمات فنآوری در خدمت هنر را باعث تودهای شدن هنر میداند و آن را منفی تلقی میکند. آدورنو معتقد است تودهای شدن هنر باعث میشود که هنر تابع قانون بازار گردد. این تنزل هنر، کالایی شدن هنر را در پی دارد، که همان مفهوم صنعت فرهنگی از نظر آدورنو است. بنیامین برخلاف آدورنو معتقد است معنای فراورده فرهنگی نه در وجه تولید بلکه در شیوه مصرف اثر است. مصرف ضرورتاً انفعالی نیست، بلکه قابل تغییر است و این جزیی از فرایند دموکراتیزه شدن فرهنگ است. وی معتقد است معنا در لحظه مصرف تعیین میشود. نظرات آدورنو در این زمینه در مقابل نظر بنیامین قرار میگیرد. بنیامین تسلط هنرمند بر ابزار تولید مکانیکی را سرچشمه پیروزی بر دشواریهای آفرینش هنری و دستاوردی بزرگ میدانست. اما آدورنو، بنیامین را به کل فاقد مایه اصلی میداند.
▪ نظریات گرامشی و آلتوسر
نظریه «هژمونی» یا سلطه جریان مارکسیستی دیگری در تحلیل رسانهها وجود دارد که توسط آنتونیوگرامشی، متفکر و سیاستمدار ایتالیائی مطرح شد. وی این اصطلاح را در رابطه با ایدئولوژی حاکم بر جامعه به کار برد. این نظریه، بر سلطه بر عوامل اقتصادی و ساختاری که ناشی از ایدئولوژی طبقاتی است، تاکید چندانی نمیگذارد و تأکید آن بیشتر بر خود ایدئولوژی، نحوه بیان آن، موضوعاتی که بدانها اهمیت میبخشد و مکانیسمهایی که ایدئولوژی بدان وسیله به حیات خود ادامه داده و با تسلیم قربانیانش به شرایط آن (بویژه طبقه کارگر) شکوفا شده و در تلقین آن به دیگران و شکل دادن به آگاهیهای آنان موفقیت حاصل میکند، میباشد. تفاوتهای اساسی بین نظریه سلطه و استقلال ایدئولوژی، به طور قابل ملاحظهای از دیدگاه اقتصادی آن مورد توجه قرار گرفته و حفظ شده است.
از دیدگاه نظریه سلطه، ایدئولوژی تصویر مخدوشی از واقعیت و یا روابط طبقاتی به دست میدهد، یا به قول آلتوسر «ایدئولوژی روابط در نظر گرفته شده خیالی و ذهنی افراد نسبت به شرایط واقعی و موجود است». از نظر آلتوسر، ایدئولوژی از این جنبه که از طرف طبقات حاکم و با استفاده از زور بر جامعه تحمیل شده باشد، سلطه محسوب نمیشود؛ بلکه از این نظر که به صورت یک تأثیر فرهنگی که از روی قصد و به طور برنامهیزی شده در جامعه گسترش یافته و بر اساس آن، تجربیات ما از واقعیت شکل میگیرد و در خدمت طبقات حاکم قرار میگیرد، سلطه محسوب میگردد.
بعدها نظریات عده دیگری از «متفکرین مارکسیست»، به ویژه«پولانتزا» و آلتوسر به تثبیت نظریه گرامشی کمک کرد. این دو متفکر نیز به این نکته معتقد بودند که روابط سرمایهداری از طریق رضایت داوطلبانه افراد (بویژه طبقات کارگر) شکل میگیرد و مشروعیت مییابد. بهطور کلی، تغییر توجه تئوریک از عوامل اقتصادی به عوامل ایدئولوژی و فرهنگ به عنوان علل تداوم نظام سرمایهداری سبب شد که نقش رسانههای همگانی در انتشار ایدئولوژیهای حاکم برجسته شود و همین امر موجب اختلافات بسیاری در میان نظریهپردازان مارکسیست، بویژه بین آن عده که بر عوامل ساختاری و اقتصادی اصرار میورزیدند و عدهای که نقش ایدئولوژی و فرهنگ را در تداوم نظام سرمایهداری تعیین کننده میدانستند، شد.
▪ مطالعات فرهنگی مکتب بیرمنگام
مکتب مطالعات فرهنگی انگلستان یا «مکتب بیرمنگام» از جمله مطالعات اقتصادی ارتباطات میباشد که در دهههای اخیر جایگاه ویژهای در مطالعات کسب نموده است. مکتب«مطالعات فرهنگی» انگلستان، در اوضاع و احوال ویژه پس از جنگ جهانی دوم، به دنبال نخستین تجربه حزب کارگر در تشکیل حکومت رادیکال مخالف نظام سرمایهداری بدون نظارت و محدودیت و مقابله با سلطه موسسات انحصاری بزرگ مطبوعاتی و آثار منفی محتویات جنجالی و هیجانآور روزنامهها و مجلههای عامهپسند آنها، که به منظور افزایش تیراژ و جذب آگهی بیشتر و کسب درآمد بالاتر، منتشر میشوند، با همکاری چند تن از متفکران و محققان وابسته به گروههای فکری نئومارکسیست این کشور پایهگذاری شد. (معتمد نژاد، ۲،۱۳۸۴) سه متفکر از بین بنیانگذاران این مکتب در نظریات خود به نقش بنیادی ارتباطات توجه بیشتری داشتند.
ـ ریچارد هوگارت:
وی در سال ۱۹۵۷ کتاب «کاربردهای سوادآموزی: جنبههای زندگی طبقه کارگر با توجه خاص به نشریات و تفریحات» را تألیف نمود. او در این کتاب با استفاده از تجربیات زندگی شخصی و تجربیات آموزشی چندساله خود، پیوندهای بین شکلهای سرگرمی عمومی، کارکردهای اجتماعی همسایگی و روابط خانوادگی را به طور دقیق مورد بررسی و تحلیل قرار داد و تأثیر محتویات فرهنگی مطبوعات و سایر رسانهها و به ویژه گفتمانها، گزارشها، داستانها و همچنین آوازها و ترانهها را بر شرایط اجتماعی و سیاسی و اقتصادی طبقه کارگر و عکسالعملهای آن در برابر آنها را مشخص ساخته و به این ترتیب، یک کار تحقیقی اصیل در این زمینه پدید آورده است. او در این تحقیق، مخصوصاً چگونگی نفوذ «فرهنگ تولیدی- مصرفی» آمریکایی (فرهنگ مبتنی بر تولید انبوه و محتوای ابتذالآمیز) در زندگی کارگران انگلستان را تشریح کرده و ضرورت مقاومت در برابر این فرهنگ سلطهآمیز و تقویت و تحکیم یک «فرهنگ مردمی» واقعی را مورد تأکید قرار داده است. (همان،۵) هوگارت در پایان این کتاب بر اهمیت نقش فرهنگ تاکید مینماید. هوگارت کتابهای متعددی از جمله «آموزش ادبیات»، «لحظه حساس»، «دنیا در ۱۹۸۴»، «تکنولوژی و جامعه» و «نوعی دلقکبازی» را نیز تألیف کرده است.
ـ ریموند ویلیامز:
ریموند ویلیامز قبل از سال ۱۹۶۲ با نشر کتابهایی به بررسی زمینههای مختلف فرهنگ، ارتباطات و وسایل ارتباطی پرداخته بود. اما با انتشار کتاب «ارتباطات» در سال ۱۹۶۲ مطالعات درباره تکنولوژیهای مهم ارتباطی را به عنوان امری اساسی در ایجاد نهادهای دموکراتیک و تحقق دگرگونیهای فرهنگی و دستیابی به فرهنگ مشترک را نشان داد. وی در کتاب خود تأکید میکند «انقلاب فرهنگی» مورد تأکید او جزیی از یک فرایند بزرگ رهایی انسان است که در مقایسه با انقلاب صنعتی و مبارزه در راه دموکراسی، از اهمیتی مشابه آنها برخوردار است. به عقیده او، این انقلاب جدید، باید از طریق نمادهای ارتباطی و تکنولوژیهای نوین آنها صورت گیرد. به همین جهت، اصلاحات در بخش ارتباطات که بالقوه توانایی دموکراتیکسازی جامعه را داراست، ضرورت خاص دارد. (همان، ۱۴)
ویلیامز به تأثیرگذاری وسیله ارتباطی به خودی خود و بدون در نظر گرفتن محتوای پیامها بر رفتار مخاطبان، عقیده ندارد و از این رو نظریات وی در برابر نظریات مکلوهان قرار میگیرد. او در برابر اینگونه دیدگاهها، تاریخ را نیروی تعیین کننده شرایط زندگی انسانی معرفی مینماید و فرد مخاطب و همین رسانه تلویزیون را محصول تاریخ میشناسد. به عقیده او بین اختراع یک تکنولوژی و ترویج آن در یک فرهنگ باید تفاوت قائل شد. زیرا هیچ اختراعی به خودی خود باعث دگرگونی اجتماعی نمیشود. به این لحاظ، برای شناخت هر نوع تکنولوژی ارتباطی، باید آن را «تاریخسازی» کرد و پیوند آن با مجموعهای از منافع خاص و در درون یک نظم اجتماعی را مورد توجه قرار داد. بنابراین، از نظر ویلیامز دیدگاه مارشال مکلوهان درباره نقش تعیین کننده تکنولوژی ارتباطی، برتریجویی و موقعیتشناسی یک گروه اجتماعی برای سلطه بر گروههای اجتماعی دیگر به شمار میرود.
▪ نظریه اقتصاد سیاسی رسانهها
نظریه اقتصاد سیاسی رسانهها بیش از آنکه بر محتوای ایدئولوژیک رسانهها تاکید کند بر ساختارهای اقتصادی تکیه میکند. این نظریه رسانهها را به عنوان بخشی از نظام اقتصادی و در رابطه با نظام سیاسی بررسی میکند. ایدئولوژی را به عوامل زیر بنایی وابسته میداند، که این اندیشه باعث نیاز به تحلیل ساختار مالکیت و طبقات اجتماعی میگردد.
نظریهپردازان این نظریه معتقدند که رسانهها ابزاری جهت گسترش بازار و منافع طبقه حاکم هستند. رسانهها در واقع به گونهای به تولید دانش میپردازند که منافع و سودهای کلان این طبقه را تضمین مینمایند. تضمین منافع طبقاتی باعث از بین رفتن استقلال رسانهها و به زیر سلطه منافع اقتصادی سیاسی طبقه حاکم رفتن، نادیده گرفتن جنبههای انسانی فقر و تنگدستی اقشار وسیعی از مردم متعلق به طبقات پایین جامعه، توجه به بازارهای کلان اقتصادی و ترس از سرمایه گذاریهای رده میانی میگردد.
رویکرد اقتصاد سیاسی از سویی توانایی آزمایش تجربی فرضیات درباره عوامل تعیین کننده بازار را دارد، اما چنانکه میدانیم پیچیدگیها و چندجانبه بودن اینگونه تحلیلها مانع از اطمینان به اثبات تجربی این فرضیات میگردد. از سوی دیگر این دستگاه نظری تمامی رسانهها را در یک قالب فکری بررسی مینماید، حال آنکه جایگاهی برای تحلیل رسانههای عمومی خارج از منافع طبقه حاکم در نظر نمیگیرد.
مهدی خواجهدهی
منابع و مآخذ:
۱- آذری، غلامرضا، مقدمهای بر اصول و مبانی ارتباطات، تهران: صدا و سیمای ج.ا.ا،۱۳۸۴
۲- دادگران، سید محمد، افکار عمومی و معیارهای سنجش آن، تهران:مروارید، ۱۳۸۲
۳- ساروخانی، باقر، جامعهشناسی ارتباطات،تهران: اطلاعات، ۱۳۷۶
۴- ساروخانی، باقر، درآمدی بر دایره المعارف علوم اجتماعی،تهران:۱۳۷۷
۵- سودین ورنر/ تانکارد جیمز، نظریههای ارتباطات، تهران: دانشگاه تهران، ۱۳۸۱
۶- شرام ویلبر، زندگی و اندیشه پیشتازان علم ارتباطات، غلامرضا آذری/ زهرا آذری، تهران: خدمات فرهنگی رسا، ۱۳۸۱
۷- کانرتون پل، جامعهشناسی انتقادی، حسن چاوشیان، تهران: اختران، ۱۳۸۵
۸- لیتل استیفن جان، نظریههای ارتباطات، ویراسته: علی قاسم نژاد جامعی، سید مرتضی نور بخش/ سید اکبر میر حسینی، تهران: جنگل، ۱۳۸۴
۹- معتمدنژاد، کاظم، جایگاه بنیادی ارتباطات جمعی در «مطالعات فرهنگی» بررسی زمینههای نقد اندیشی و
۱۰- شیوههای ارتباط پژوهشی بنیانگذاران مکتب بیرمنگام، دانشگاه علامه طباطبایی، مرکز پژوهشی ارتباطات، تهران،۱۳۸۴
۱۱- مهرداد هرمز، مقدمهای بر نظریات و مفاهیم ارتباط جمعی، تهران، موسسه فرهنگی - پژوهشی فازان،۱۳۸۰
۱۲ـ www.ido.ir
منابع و مآخذ:
۱- آذری، غلامرضا، مقدمهای بر اصول و مبانی ارتباطات، تهران: صدا و سیمای ج.ا.ا،۱۳۸۴
۲- دادگران، سید محمد، افکار عمومی و معیارهای سنجش آن، تهران:مروارید، ۱۳۸۲
۳- ساروخانی، باقر، جامعهشناسی ارتباطات،تهران: اطلاعات، ۱۳۷۶
۴- ساروخانی، باقر، درآمدی بر دایره المعارف علوم اجتماعی،تهران:۱۳۷۷
۵- سودین ورنر/ تانکارد جیمز، نظریههای ارتباطات، تهران: دانشگاه تهران، ۱۳۸۱
۶- شرام ویلبر، زندگی و اندیشه پیشتازان علم ارتباطات، غلامرضا آذری/ زهرا آذری، تهران: خدمات فرهنگی رسا، ۱۳۸۱
۷- کانرتون پل، جامعهشناسی انتقادی، حسن چاوشیان، تهران: اختران، ۱۳۸۵
۸- لیتل استیفن جان، نظریههای ارتباطات، ویراسته: علی قاسم نژاد جامعی، سید مرتضی نور بخش/ سید اکبر میر حسینی، تهران: جنگل، ۱۳۸۴
۹- معتمدنژاد، کاظم، جایگاه بنیادی ارتباطات جمعی در «مطالعات فرهنگی» بررسی زمینههای نقد اندیشی و
۱۰- شیوههای ارتباط پژوهشی بنیانگذاران مکتب بیرمنگام، دانشگاه علامه طباطبایی، مرکز پژوهشی ارتباطات، تهران،۱۳۸۴
۱۱- مهرداد هرمز، مقدمهای بر نظریات و مفاهیم ارتباط جمعی، تهران، موسسه فرهنگی - پژوهشی فازان،۱۳۸۰
۱۲ـ www.ido.ir
منبع : صنایع نیوز
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست