شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

آیا ملی شدن صنعت نفت اجتناب ناپذیر بود


آیا ملی شدن صنعت نفت اجتناب ناپذیر بود
شاید کمتر واقعه تاریخی در ایران ظرف یکصد سال اخیر را بتوان سراغ گرفت که در خصوص آن به اندازه موضوع ملی شدن صنعت نفت اجماع وجود داشته باشد. فی الواقع جریانات مختلف سیاسی، شخصیت ها، نویسندگان و مورخین مختلف به رغم تفاوت هایشان و به رغم جهان بینی های متفاوتشان، جملگی پیرامون این موضوع اتفاق نظر دارند. اینکه ملی شدن صنعت نفت اقدام درستی بود. در اصل این موضوع، اینکه ملی شدن نفت اقدام درستی بود، جای کمتر تردید و شبهه یی وجود دارد. عمده مناقشات به وجود آمده بر سر آن است که مسوولیت عدم موفقیت نهایی این جنبش بر عهده کدام شخصیت یا جریان بود؟ مرحوم آیت الله کاشانی و طرفداران وی، مرحوم دکتر مصدق و جبهه ملی را مسوول شکست آن جنبش می دانند. در این دیدگاه، افتخار ملی شدن نفت به آیت الله کاشانی و جریانات اسلامگرا نسبت داده می شود. متقابلاً مسوولیت شکست و ناکامی آن متوجه دکتر مصدق و ملیون می شود. ملیون به نوبه خود، جدای از متهم کردن آیت الله کاشانی و طرفداران وی، انگشت دیگر اتهام را به سمت حزب توده و جریانات چپ مارکسیستی نشانه می روند و بالطبع حزب توده و چپگرایان هم به نوبه خود اسلامگرایان و خود مصدق را مسوول شکست نهضت می دانند و بالاخره جملگی، امریکا و انگلستان را به همراه شاه و دربار عامل شکست نهضت می دانند. شاید قبل از رفتن به سروقت آنکه مسوولیت شکست آن جنبش بر عهده کدام فرد یا جریان بود، بهتر است این پرسش را که همه فرض گرفته اند مطرح کنیم؛ اینکه آیا ملی کردن صنعت اقدام درستی بود و به جز آن اقدام هیچ راه حل دیگری برای استیفای حقوق ملت ایران از شرکت نفت و دولت انگلستان وجود نداشت؟
پرسش مهم دیگری که می توان مطرح کرد و شاید و به تعبیری حتی از پرسش «درست بودن ملی کردن نفت؟» هم منطقی تر باشد آن است که این سوال را مطرح کنیم که اگر فرض بگیریم ملی شدن صنعت نفت اجتناب ناپذیر بود و هیچ راه دیگری برای استیفای حقوق ایران از انگلستان وجود نداشت، آیا پس از ملی شدن اقدامات، سیاست ها و رویکرد ما درست بود؟ هدف ما در این یادداشت بیشتر پرسش اخیر است. چرا که فرض ما در این یادداشت آن است که ملی شدن صنعت نفت کم و بیش امری اجتناب ناپذیر بود. چرا که از زمان واگذاری امتیاز نفت به ویلیام ناکس دارسی انگلیسی یا «امتیاز دارسی» در سال ۱۹۰۱ تا ملی شدن نفت در سال ۱۳۲۹، یعنی در مدتی قریب به ۵۰ سال انگلستان نفت ایران را به تاراج برده بود. آنچه انگلستان طی این مدت به ایران پرداخته بود به زحمت به ۱۰ درصد و در بهترین حالت به ۲۰ درصد منافع استخراج نفت از ایران می رسید و ۸۰ تا ۹۰ درصد مابقی درآمد نفت به جیب انگلیسی ها سرازیر شده بود. صرف نظر از ماهیت قرارداد دارسی که حسب آن ۱۶ درصد از سود استخراج و فروش نفت باید به ایران پرداخت می شد و جزئیات قرارداد موسوم به ۱۹۳۳ (۱۳۱۲) که در زمان رضاشاه میان ایران و شرکت نفت بسته شد و جایگزین امتیاز دارسی شد و البته از بسیاری جهات بهتر از امتیاز دارسی بود، واقعیت آن است که ایرانیان درست می گفتند؛ بخش اعظم نفت ایران به جیب انگلیسی ها می رفت و در مقابل سهم ایران به زحمت به ۱۰ درصد سود خالص شرکت نفت می رسید. بماند دخالت های مستقیم و غیرمستقیم انگلستان در امور داخلی ایران که بالطبع در جهت حفظ و حراست از منافع شرکت نفت در خوزستان بود. در برابر اعتراض ایرانیان از اجحافی که به آنها می رفت، شرکت نفت همواره استناد به قرارداد می کرد و استدلال می کرد حسب قرارداد، شرکت حق و حقوق ایران را کاملاً پرداخته است. حتی اگر فرض می گرفتیم که ادعای شرکت درست می بود و انگلیسی ها حق و حقوق ایران را طبق امتیاز دارسی یا قرارداد ۱۹۳۳ به طور کامل هم پرداخته بودند، اصل موضوع و اینکه هر دو قرارداد ظالمانه و با اجحاف کامل نسبت به حقوق ایران بسته شده بودند بر سر جای خود باقی بود. ایرانیان یقین داشتند که در معامله یا توافقی که با انگلستان در مورد نفت کرده بودند بسیار مغبون شده بودند و سهم، یا درست تر گفته باشیم، «حق»شان خیلی بیش از اینها باید باشد. این «احساس» مغبون شدن ایرانیان خیلی هم بیجا نبود. در همان زمان که ایران در بهترین حالت ۲۰ درصد از منافع نفت بیشتر عایدش نمی شد، شرکت های امریکایی در عربستان قراردادهای موسوم به ۵۰-۵۰ با سعودی ها می بستند. یعنی نیمی از درآمد از آن سعودی ها بود و نیم دیگر از آن امریکایی ها.
ایرانیان که از دیرباز متوجه درآمدهای هنگفت نفت جنوب شده بودند، تلاش های زیادی به کار بسته بودند تا شاید انگلستان را مجاب کنند سهم بیشتری به ایران بپردازد. اما انگلستان همواره استناد به مفاد قرارداد، اصول و ضوابط حقوقی و مقررات می کرد. در عین حال انگلستان از قدرت سیاسی، اقتصادی، نظامی و بین المللی عظیمی در مقایسه با ایران برخوردار بود و عملاً ایران نه از طریق دیپلماسی، نه مذاکره، نه مصالحه و نه حتی توسل به قوه قضائیه انگلستان نمی توانست لندن را وادار به تجدید نظر در قرارداد ۱۹۳۳ و پرداخت سهم بیشتری به ایران کند. انگلستان در آن مقطع عملاً یگانه ابرقدرت یا دست کم بزرگ ترین قدرت بین المللی بود. امریکا هنوز بدل به امریکایی که ما امروزه می شناسیم نشده و صرفاً در حال گسترش پروبال بود، اتحادیه اروپا وجود نداشت و بلوک شرق در یک لاک دفاعی به سر می برد و بیشتر سرگرم تقویت نظامی بود تا یافتن سهمی در عرصه مناسبات بین المللی. انگلستان عملاً در عرصه جهانی قدرت بلامنازعه بود. وسعت امپراتوری بریتانیا آنقدر گسترده بود که گفته می شد آفتاب در آن هرگز غروب نمی کند زیرا وقتی در شرق آن خورشید غروب می کرد، در غربش تازه سپیده دمیده بود. انگلستان اگرچه طی چهار سال جنگ جهانی دوم (۱۳۲۲ - ۱۳۱۸) دچار صدمات و لطمات فراوانی شده بود، اما در نیمه دوم دهه ۱۳۲۰ همچنان در عرصه بین المللی قدرت بلامنازعی به شمار می رفت. با توجه به ملاحظات فوق و این واقعیت تلخ که این قدرت بزرگ به هیچ وجه حاضر نبود کوچک ترین عقب نشینی در برابر خواسته های ایران در سهم بیشتر از درآمد نفتش نشان دهد، بنابراین به نظر می رسید ملی کردن نفت تنها آلترناتیو موجود برای ایران بود. برخی معتقدند شاید اگر ایران همچنان بر روند مذاکره با شرکت نفت ادامه می داد می توانست به تدریج امتیازاتی به دست آورد. بالاخص با توجه به این واقعیت که ورود امریکایی ها به بازار نفت خاورمیانه می توانست شرایط را تا حدی به نفع ایران تغییر دهد. اما واقعیت آن است که مذاکرات طولانی با مقامات ارشد دولت انگلستان به همراه مدیران شرکت نفت در لندن و خوزستان در سال های منتهی به ۱۳۲۹ هیچ نتیجه قابل توجهی را برای ایرانیان به بار نیاورده بود. انگلستان به هیچ روی حاضر به دادن امتیازات قابل توجه به ایران که بیرون از چارچوب مفاد قرارداد ۱۹۳۳ باشد،نبود. لندن از موضع کامل قدرت و شاید بهتر باشد گفته شود از یک موضع نخوت و غرور بیش از حدی با ایرانیان برخورد می کرد؛ کانه خوزستان، صنعت نفت و کل نفت ایران بخشی از خاک و مایملک بریتانیا است و در مقابل ایرانیان به جز ایجاد مزاحمت، باج خواهی یا «تلکه گیری» کار دیگری ندارند. لذا لندن باید قرص و محکم در برابر «خواسته های غیرمنطقی» ایرانیان که ضمناً در هیچ کجای مفاد قرارداد موجود قرار نمی گرفتند ایستادگی کند. والا ایرانیان هر روز با عذر و بهانه های دیگری و به منظور «سرکیسه» کردن شرکت بازمی گشتند. از نظر لندن، حدود وظایف، مسوولیت ها و درآمدهای هر دو طرف در قرارداد روشن بود و شرکت هم حسب قرارداد سهم ایران را پرداخت می کرد. شاید اگر انگلستان قدری انعطاف از خودنشان داده و حاضر به واگذاری امتیازاتی به ایران می شد، یا سهم ایران را از درآمد نفت بیشتر می کرد، فکر ملی کردن نفت آنچنان از آن محبوبیت گسترده که در سال های نخست دهه ۱۳۳۰از آن برخوردار شده بود، نمی شد. فی الواقع سخنی به گزاف نرفته اگر ادعا شود برخورد غرورآمیز، پرنخوت و مملو از تکبر انگلیسی ها، مساله ملی شدن را از یک مناقشه اقتصادی خارج کرده و آن را بدل به یک آرمان، رویا و آرزوی ملی کرده بود. غرور ملی، عواطف و احساسات سرخورده ایرانیان از بیش از یک قرن و نیم رفتار آمرانه، تحقیرآمیز، متکبرانه و پرنخوت انگلیسی ها (بماند دخالت های آشکار و غیرعلنی، دخل و تصرف های نابجا، زورگویی ها، تحمیل قراردادهای یکجانبه و اجحافات بریتانیا نسبت به ایران از ابتدای قرن نوزدهم تا اواسط قرن بیستم)، همچون زخمی عمیق شده بود که با ملی شدن نفت سر باز کرده بود. وقتی دکتر مصدق به عنوان رئیس کمیسیون نفت در ۲۹ اسفند سال ۱۳۲۹ در صحن علنی مجلس شورای ملی با صدای بلند اعلام داشت «به نام سعادت ملت ایران صنعت نفت ملی می شود»، در حقیقت احساسات فروخفته ایرانیان را از یک قرن و نیم تحقیر از رفتار انگلستان به جولان در می آورد.
در کنار عامل ناسیونالیستی و واکنش به ۱۵۰ سال رفتار ارباب با غلام، عنصر سیاسی اجتماعی نیرومند دیگری نیز آب به آسیاب عواطف و احساسات ملی گرایانه ایرانیان می ریخت. ملی شدن نفت در حقیقت بدل به بخشی از مبارزه سیاسی و اجتماعی، تاریخی ایرانیان علیه استبداد و دیکتاتوری از یک سو و تلاش برای گسترش آزادی و حاکمیت مردم از سویی دیگر شده بود. جملگی نیروهای سیاسی و اجتماعی که حاکمیت استبدادی و وابسته به انگلستان را تشکیل می دادند، علیه ملی شدن بودند، یا دست کم آن را حمایت نمی کردند، برعکس نیروهای ترقی خواه، مدرن، ضداستبدادی و مردمی طرفدار ملی شدن بوده و از آن حمایت می کردند. شاه، دربار، نظامیان ارشد، ملاکین بزرگ، روسای قبایل و عشایر که مورد حمایت شرکت نفت بودند به همراه احزاب و تشکل های سیاسی و مطبوعات وابسته به آنان در مجموع از ملی شدن نفت حمایت نمی کردند. این لایه های اجتماعی در اصل متحد انگلستان در ایران بودند. در مقابل آنان طیف گسترده یی از احزاب و تشکل های سیاسی، اقشار و لایه های دیگر اجتماعی قرار داشتند که از ملی شدن به شدت جانبداری می کردند. بازار، بخشی از روحانیت، دانشجویان، رجال و شخصیت های ملی و لیبرال که بسیاری از آنان باقی مانده از نهضت مشروطه بودند، بخشی از آریستو کراسی حاکم که از زمان مشروطه به این سو تمایلات آزادیخواهانه و ملی پیدا کرده بودند (همچون خود دکتر مصدق به عنوان بهترین نمونه این قشر)،اصناف و پیشه وران، کارمندان دولت، کارگران، نویسندگان و روشنفکران در برابر اقشار نخست از ملی شدن صنعت نفت پشتیبانی می کردند. به سخن دیگر ملی شدن صنعت نفت به سرعت و در حقیقت حتی قبل از آنکه نفت ملی شود بدل به یک جنبش سیاسی، اجتماعی گسترده علیه استبداد و نفوذ تاریخی انگلستان و جریانات وابسته به آن در ایران شده بود. شاید اکنون بهتر بتوان درک کرد که چرا «ملی شدن صنعت نفت» که در اساس یک حرکت و اقدام اقتصادی بود در ادبیات سیاسی ایرانیان بدل شد به «جنبش ملی صنعت نفت» یا «نهضت ملی شدن صنعت نفت» یا «نهضت ملی ایران». چرا که فی الواقع ابعاد سیاسی و اجتماعی روند ملی شدن صنعت نفت به سرعت بر ابعاد اقتصادی آن چیره شده و «ملی شدن صنعت نفت»، بدل شده بود به یک مبارزه ملی و استقلال طلبانه علیه استبداد و دیکتاتوری حاکمیت و عدم رعایت قانون از یک سو و مبارزه با سلطه و نفوذ ۱۵۰ ساله انگلستان از سویی دیگر.
درک نکته یی که در بالا تشریح کردیم در بررسی و مطالعه ملی شدن صنعت نفت بسیار مهم است. چرا که این نکته در حقیقت کلید فهم تحولات بعدی است. از نظر منطق اقتصادی، بعد از ملی شدن و عمدتاً به وساطت امریکا پیشنهادات منطقی و قابل توجهی از سوی انگلستان ارائه شد، اما ایرانیان هیچ یک از آن پیشنهادات یا امتیازات را نپذیرفتند. اگر از دید صرف منطق اقتصادی به ملی شدن نفت نگاه کنیم، عقلاً و منطقاً ایران باید آن پیشنهادات را می پذیرفت و به تدریج آنها را توسعه هم می بخشید. فی الواقع آنچه بعداً نصیب ما شد، نه تنها دربرگیرنده هیچ یک از آن امتیازات نبود، بلکه همان وضعیت سابق کم و بیش حاکم شد با این تفاوت که انحصار انگلستان بر نفت ایران شکسته شد و امریکا به همراه سایر قدرت های غربی هم سهمی از نفت ایران در قالب «کنسرسیوم» که بعد از کودتا و سقوط دکتر مصدق تشکیل شد به دست آوردند. حکایت ما در جریان ملی شدن نفت حکایت صاحب ملکی را پیدا کرد که خانه اش را شهرداری برای کشیدن خیابان با قیمت مناسبی می خواهد بخرد اما مالک روی اصل مالکیتش اصرار می ورزد و همه پیشنهادات شهرداری را رد می کند. نهایتاً شهرداری هم حکم از حاکم شرع گرفته، خانه را خراب می کند و چیزی هم به مالک نمی دهد. هیچ تردیدی به خودمان راه ندهیم که برخی از پیشنهادات یا امتیازاتی که بعد از ملی شدن انگلستان حاضر بود به ایران بدهد، هزاران بار بهتر از شرایطی بود که بعد از کودتا حاکم شد. بماند ضایعات سیاسی که بعد از کودتا وارد شد؛ استبداد و اختناق هولناک، بسته شدن مطبوعات، اضمحلال احزاب و تشکل های سیاسی، دستگیری گسترده رهبران احزاب، اعدام، حبس های طویل المدت و فرار سران و رهبران حزب توده به خارج از کشور و در یک کلام حاکم شدن اختناق به مدت ۲۵ سال تا انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷.
با توجه به دستاوردهایی که می توانستیم در جریان ملی شدن نفت داشته باشیم و آنچه در عمل عایدمان شد، می توان این پرسش حساس و در عین حال دشوار را مطرح کرد که آیا ما بعد از ملی کردن نفت درست عمل کردیم یا نه؟ به عبارت دیگر، اگر نفس ملی شدن نفت را به دلیل یکدندگی لندن اجتناب ناپذیر بدانیم، پرسش مهم آن است که آیا سیاست ها و تدابیر ما بعد از ملی شدن اصولی، صحیح و بالاتر از همه واقع بینانه بود؟ پرسش دشواری که ما ظرف قریب به ۶۰ سال گذشته، هرگز درصدد طرح، تجزیه و تحلیل و پاسخ دهی به آن بر نیامده ایم. امواج سیاسی که در زمان ملی شدن نفت در ایران به وجود آمده بود سبب شده ما هرگز نخواسته باشیم، یا نتوانسته باشیم مساله ملی شدن را با یک نگاه به دور از احساسات و عواطف سیاسی و ناسیونالیستی مورد کنکاش قرار دهیم. روایت تاریخی ما از این رویداد همواره آن بوده که نه تنها ملی شدن تصمیمی درست بوده بلکه بعد از آن هم اقداماتی که توسط ما صورت می گیرد جملگی درست و در جهت تامین حقوق ایران بوده. نگاه ما ظرف ۶۰ سال گذشته به تصمیمات مان بعد از ملی شدن همواره این گونه بوده که ما صرفاً تلاش کردیم از حقوق حقه و منافع ملی مان دفاع کنیم اما قدرت های غربی زورگو، سلطه گر و استکباری که در راس آنان امریکا و انگلستان قرار داشتند از همان ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ در برابر ما جبهه گرفتند. سرانجام نیز امپریالیسم امریکا، یا به تعبیر امروزه امریکای جهانخوار یا نظام سلطه، با راه انداختن کودتای ۲۸ مرداد در سال ۱۳۳۲، نه تنها دولت ملی و قانونی دکتر محمد مصدق را سرنگون کرد بلکه ملی شدن نفت را نیز عملاً منتفی ساخت و در ۲۵ سال بعدش همه منافع و مصالح ملی ما را به زیر پا گذاشت تا اینکه سرانجام و به همت انقلاب اسلامی بساط خودکامگی و تاراج منافع ملی ما برچیده شد. فی الواقع امریکا در رویارویی با منافع ملی ایران بعد از ملی شدن نفت و به راه انداختن کودتای ۲۸ مرداد و سپس اعمال سیاست های به اصطلاح استکباری و ضدملی ظرف ۲۵ سال بعدی نقش سنگ زیر بنای «امریکاستیزی» و اصرار بر دشمنی با امریکا را ظرف سه دهه گذشته بر عهده داشته. واقعیت آن است که در خصوص این اتهامات که ما آنها را علیه امریکا فرض مسلم گرفته ایم اما و اگرهایی هم وجود دارد. به عنوان مثال، اینکه چه میزان از سیاست های رژیم شاه سابق از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۷ به امریکایی ها بازمی گردد و مسوولیت آن سیاست ها و اقدامات را باید به گردن امریکایی ها بیندازیم قابل بحث است. آنچه حتی از این هم بیشتر قابل بحث است آن است که آیا اساساً سیاست های شاه سابق جملگی ضد ملی بودند؟ (صرف نظر از آنکه مسوولیت آن سیاست ها را به گردن امریکایی ها بیندازیم یا نه.)
اگر شعارها، کلی گویی ها، فرضیه های دایی جان ناپلئونی و تئوری های توطئه را به کناری بگذاریم، کمتر پروژه و طرحی اعم از صنعتی، کشاورزی، تجاری، تولیدی و... را می توان سراغ گرفت که به واسطه «فاسد بودن» و «خلاف مصالح ملی بودن» بعد از انقلاب به کناری گذاشته شده باشد بنابراین اینکه جملگی سیاست ها و اقدامات زمان شاه را خیانت دانسته و بعد هم آن «خیانت ها» را منتسب به امریکا کنیم جای ابهام دارد. اما تا آنجایی که به این یادداشت مربوط می شود نه بررسی سیاست های رژیم پهلوی طی آن ۲۵ سال و نه اینکه آیا آن سیاست ها از سوی امریکا دیکته می شده به موضوع ما در این یادداشت ارتباطی پیدا نمی کند. آنچه بیشتر مورد نظر ماست عملکرد ایران، امریکا و انگلستان بعد از ملی شدن نفت است. واضح است که طی یک یادداشت نمی توان به جزئیات رفتار هر سه کنشگر پرداخت و آنچه در اینجا آمده بیشتر رویکرد کلی آنان در قبال ملی شدن صنعت نفت است.
نخستین و شاید مهم ترین نکته یی که باید گفت آن است که برخلاف باور ما رویکرد لندن و واشنگتن در ابتدای ملی شدن نفت اساساً یکسان نبود. لندن از همان ابتدای ملی شدن نفت و تشکیل دولت دکتر مصدق در اوایل سال ۱۳۳۰ به شدت با ملی شدن و دولت مصدق مخالفت می کرد. لندن ملی شدن را «عملی خلاف قانون و راهزنانه» توصیف می کرد. انگلیسی ها معتقد بودند با دولت ایران یک قرارداد حقوقی یا قانونی منعقد کرده اند. حسب آن قرارداد آنان ظرف نیم قرن (از سال ۱۹۰۱ به این سو) سرمایه گذاری های سنگینی در ایران کرده، نفت را کشف کرده، آن را استخراج کرده و تاسیسات عظیمی را ظرف ۵۰ سال در ایران تاسیس کرده بودند. طی آن ۵۰ سال ایرانی ها یک ریال در صنعت نفت سرمایه گذاری نکرده بودند و سهم آنان حسب مفاد قرارداد مشخص بود و شرکت نیز حق یا سهم ایران را در چارچوب قرارداد پرداخت کرده بود. ایران نمی توانست دفعتاً و یکجانبه نفت را ملی کند چرا که مصادره تاسیسات نفت در حقیقت مصادره اموال و تاسیساتی بود که نه به ایران تعلق داشت و نه ایران یک ریال صرف برپایی آنها کرده بود. آن تاسیسات اموال شرکت بود؛ اموالی که حتی ایران نیز نمی توانست تعلق آن به شرکت را انکار کند. در قرارداد به وضوح پیش بینی شده بود اگر اختلافی میان طرفین قرارداد (ایران و شرکت نفت) پیش بیاید حکمیت یا راه حل اختلافات چگونه خواهد بود. طبق قرارداد هیچ یک از طرفین نمی توانستند و مجاز نبودند قرارداد را به صورت یکجانبه فسخ کنند. بنابراین از نظر لندن، ایران در جریان ملی کردن صنعت نفت خلاف قانون و خلاف توافق میان طرفین اقدام کرده بود بنابراین اقدامش غیرقانونی بود. استدلال ایران را هم که قبلاً توضیح دادیم.خلاصه اش این می شد که قرارداد اگرچه قانونی بود اما روح آن غیرمنصفانه، غارتگرانه و عملاً در جهت چپاول کامل منابع ایران بود.
برویم سراغ بازیگر سوم یعنی امریکا. نگاه امریکا یا موضع گیری آن کشور در قبال مساله ملی شدن نفت چگونه بود؟ برخلاف تبلیغاتی که ما ایرانیان ظرف قریب به ۶۰ سال گذشته پیرامون نقش امریکا در جریان ملی شدن نفت برای خود ساخته و پرداخته ایم امریکایی ها دست کم در ابتدای جریان ملی شدن چندان طرف انگلستان را نگرفته بودند. دو دلیل اساسی برای عدم همراهی واشنگتن با متحد استراتژیک اش لندن می توان برشمرد که هر دو دلیل به واسطه حضور دموکرات ها در آن مقطع در کاخ سفید بود. دموکرات ها البته «فرشته» نیستند اما دیدگاه های آنان بیشتر یادآور جان اف کندی، جیمی کارتر، بیل کلینتون و باراک اوباما است در حالی که جمهوریخواهان بیشتر یادآور رونالد ریگان، بوش پدر و پسر هستند. در آن مقطع یعنی در سال های بعد از جنگ جهانی دوم بزرگ ترین دغدغه دنیای غرب بالاخص امریکا چگونگی رویارویی با کمونیسم بود. هم دموکرات ها و هم جمهوریخواهان هر دو بالطبع به دنبال جلوگیری از رشد و نفوذ کمونیسم در آن سال ها بودند اما با دو رویکرد متفاوت. جمهوریخواهان معتقد بودند باید قرص و محکم در برابر خطر کمونیسم ایستاد و اجازه تنفس به آن نداد. امریکا باید نظام ها و رژیم های ضدکمونیستی را در سایر کشورها تقویت و آنان را تبدیل به سدی در برابر نفوذ کمونیسم کند. دموکرات ها برعکس معتقد بودند تقویت رژیم های دست راستی، دیکتاتوری و ضدکمونیستی در بلندمدت نمی توانست جلوی نفوذ کمونیسم را بگیرد بلکه موثرترین رویکرد به منظور جلوگیری از نفوذ کمونیسم ایجاد اصلاحات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در کشورهای جهان سوم بود. به زعم آنان رژیم های دیکتاتوری و غیر مردمی به همراه فقدان اصلاحات، شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی مطلوبی را برای رشد تفکرات و جریانات سیاسی رادیکال و کمونیستی در آن کشورها فراهم می آورد. هری ترومن رئیس جمهور دموکرات امریکا و وزیر خارجه وقت آن کشور معتقد بودند دکتر مصدق مبین یک رهبر سیاسی اصلاح طلب، ملی و مورد حمایت اکثریت مردم ایران است. ایستادن در برابر او، مبارزه با وی و نهایتاً سرنگون کردنش در بلندمدت باعث رادیکال شدن جنبش اجتماعی در ایران شده و این کشور را به سمت کمونیسم سوق می دهد. حضور پررنگ حزب توده کمونیست در فضای سیاسی آن روز ایران به همراه زرادخانه یی از مطبوعات برجسته و پرتیراژ کشورش که تعلق به آن حزب داشت و بالاخره محبوبیت افکار و آرای حزب توده در میان روشنفکران، دانشجویان، کارگران، فارغ التحصیلان دانشگاه ها، نویسندگان و بسیاری از کارکنان دولتی بر نگرانی دموکرات ها در واشنگتن می افزود. به زعم امریکایی ها، مصدق یک رهبر ملی گرا و اصلاح طلب بود که می توانست بهترین مانع را در برابر خطر نفوذ و گسترش کمونیسم حزب توده در ایران ایجاد کند. دلیل دوم «حمایت» امریکایی ها از ملی شدن صنعت نفت، آن بود که آنان در منازعه میان انگلستان و ایران معتقد بودند در مجموع حق با ایران است و قرارداد میان ایران و انگلستان غیرمنصفانه و ظالمانه بود و بریتانیا باید در قرارداد و همکاری نفتی با ایران تجدیدنظر کرده و شرایط را قدری عادلانه تر و منصفانه تر کند.
انگلستان اما هیچ یک از این تحلیل ها را قبول نداشت. از نظر لندن مصدق هیچ تفاوت بارزی با حکومت های قبلی ایران نداشت. از بعد از شهریور ۱۳۲۰ و سقوط حکومت رضاشاه فضای سیاسی ایران تغییر یافته بود. حکومت های فراوانی ظرف یک دهه گذشته (۱۳۳۰- ۱۳۲۰) در ایران آمده و رفته بودند.
بعضاً عمر آنان یک سال، بعضاً شش ماه، بعضاً چند ماه و حتی در مواردی چند هفته بیشتر نبود. حکومت مصدق هم از دید لندن تافته جدا بافته یی نبود و همچون حکومت های قبل از آن که معمولاً چند ماه بیشتر بر سر کار نبودند، می شد و باید آن را کنار گذاشت و حکومت جدیدی روی کار آورد که نتواند مساله نفت را ملی کند.۱ به علاوه انگلستان مصدق را رهبری ضدانگلیسی، عوام گرا و یکدنده می دانست که به هیچ روی نمی شد با وی به گفت وگوی جدی پرداخت چه رسد به رسیدن به یک توافق و مصالحه. به زعم لندن اصرار مصدق بر ملی کردن نفت بیش از آنکه ملهم و متاثر از اعتقاد وی به افزایش درآمدهای نفتی ایران باشد، ملهم و متاثر از بغض و کینه وی علیه انگلستان بود. بنابراین از دید لندن فقط یک راه برای حل بحران نفت وجود داشت و آن هم برکناری مصدق از قدرت بود. اگر این کار مستلزم به کار گرفتن قوه قهریه می شد، لندن کاملاً آماده بود. فکر به کارگیری قوه قهریه علیه مصدق از سوی هربرت موریسون وزیر خارجه دولت کارگری انگلستان از قوه به فعل درآمد. به تقاضای وزارت خارجه و موافقت هیات دولت، ناوهای جنگی نیروی دریایی انگلستان در نیمه دوم سال ۱۳۳۰ رهسپار آب های خلیج فارس و محاصره بنادر ایران شدند تا جلوی فروش نفت و صادرات آن را از جانب دولت ایران بگیرند. اما واشنگتن معتقد بود به جای اعزام نیروی دریایی و نزدیک شدن به رویکرد به کارگیری قوای نظامی علیه ایران لندن باید به سمت و سوی یافتن یک راه حل مرضی الطرفین برای پایان دادن به بحران می رفت در حالی که اعزام نیروی دریایی صرفاً بحران را عمیق تر می نمود. وزارت خارجه امریکا طی یادداشتی انگلستان را به خویشتنداری و تلاش برای یافتن یک راه حل دیپلماتیک دعوت کرد. از سوی دیگر و به دلیل سیاسی شدن مساله ملی شدن نفت که قبلاً به آن اشاره داشتیم، مذاکرات و گفت وگوها میان ایران و انگلستان عملاً به بن بست رسیده و طرفین منظماً یکدیگر را متهم می کردند.
واشنگتن که با نگرانی بحران ملی شدن نفت را دنبال می کرد به تدریج متوجه می شد ایران و انگلستان به تنهایی قادر به حل و فصل بحران نیستند لذا دولت امریکا آوریل هریمن را به عنوان فرستاده ویژه واشنگتن برای یافتن راه حل و مذاکره به ایران اعزام داشت.
هریمن قبل از آمدن به ایران مذاکراتی با مقامات ارشد انگلستان در لندن برگزار می کند و سپس راهی تهران می شود. دکتر مصدق در تخت خوابش و با پیژامه، هریمن را می پذیرد. نزدیکان مصدق اعلام می کنند وی بیمار است اما به دلیل احترامی که برای فرستاده ویژه ترومن رئیس جمهور امریکا قائل است و از سوی دیگر خواهان حل بحران ملی شدن و رسیدن به توافقی با انگلستان است، هریمن را می پذیرد. سفارت امریکا در تهران بالاخص شخص سفیر دکتر هنری گریدی نیز نسبت به ملی شدن نفت و حکومت مصدق سمپاتی داشته. گریدی و هریمن که مصر بودند بحران نفت را از طریق مصالحه حل و فصل کنند انگلستان را زیر فشار قرار می دهند که مذاکرات جدی را با وساطت آنها با ایران شروع کند و به اصرار آنان دولت انگلستان وزیر خزانه داری خود لرد استوکس را به تهران می فرستد. استوکس دو هفته بعد از هریمن و در ۱۲ مرداد ۱۳۳۰ وارد تهران می شود. در آن تابستان گرم و پرالتهاب سیاسی با پا درمیانی امریکایی ها به مدت سه هفته مذاکرات در تهران ادامه می یابد. لرد استوکس در اول شهریور و هریمن در دوم شهریور ناامید از یافتن یک راه حل مرضی الطرفین ایران را ترک می کنند. جدای از ملاقات با نخست وزیر،هریمن و استوکس جداگانه با آیت الله کاشانی هم ملاقات می کنند و هر دو به دیدار وی می روند. شاید آگاهانه و شاید هم بدون آنکه منظور خاصی داشته باشند آیت الله کاشانی در ملاقاتش با هریمن به ماجرای قتل جولیان ایمری کنسول سفارت امریکا در تهران که در اوایل به قدرت رسیدن رضاخان اتفاق افتاد، اشاره می کند. هریمن هم به شوخی می گوید بیدی نیست که با این بادها بلرزد. جدای از هریمن، ترومن فرستادگان دیگری هم به تهران اعزام می دارد اما آنها هم همچون هریمن دست خالی بازمی گردند.
مذاکرات و دیدارهای هریمن با مقامات و رهبران ایران وی را به این جمع بندی می رساند که مصدق حتی اگر بخواهد نیز نمی تواند مساله نفت را از طریق مذاکره و رسیدن به توافق با انگلستان حل کند. کاشانی و طرفدارانش هر تلاشی از جانب مصدق را در جهت رسیدن به توافق با انگلستان به مثابه «خیانت» تلقی کرده و مصدق را متهم به کنار آمدن و سازش با انگلستان می کردند. جالب است که برخی از جریانات و چهره های سیاسی که در ابتدا همراهی با ملی شدن نفت نداشتند در قریب به ۲۰ روزی که ایران سرگرم مذاکره با امریکا و انگلستان بود،مرتب هشدار و زنهار می دادند که یک وقت خیانت و سازشی از سوی مصدق و دولت در قبال مساله نفت صورت نگیرد. در فضای سیاسی که در ایران به راه افتاده بود هر نوع توافق و مصالحه یی بر سر نفت صرف نظر از جزئیات آن به مثابه خیانت و سازش با انگلستان تلقی می شد. این وضعیت را هریمن و استوکس به تدریج دریافتند و آن را به دولت های متبوع انتقال دادند. نه تنها هیچ علامتی مبتنی بر امید مصالحه و توافق وجود نداشت بلکه دشمنی میان لندن و تهران منظماً رو به افزایش بود. پالایشگاه آبادان که در سال ۱۳۳۰ با ظرفیت ۵۰۰ هزار بشکه در روز بزرگ ترین پالایشگاه جهان بود در پایان تابستان عملاً متوقف شده بود، از سوی دیگر انگلستان جلوی تمامی تلاش های ایران را برای صادرات نفت گرفته بود و دو فروند نفتکش را که نفت ایران را حمل می کردند در خلیج فارس توقیف کرده بود. از نظر لندن نفت ایران تعلق به شرکت نفت داشت و ایران یا هر کس دیگری که آن را در اختیار می گرفت در حقیقت دست به سرقت اموال انگلستان زده بود. مصدق امیدوار بود با دادن تخفیف قابل ملاحظه مشتری برای نفت ایران پیدا کند اما حتی اتحاد شوروی هم حاضر به خرید نفت از ایران نشد. شکست تلاش های هریمن در تهران از یک سو و قدرت گرفتن روزافزون حزب توده در ایران به تدریج نگرانی هایی را در واشنگتن نسبت به وضعیت سیاسی در ایران به وجود آورده بود. در پایان شهریور همان سال دکتر هنری گریدی سفیر میانه رو امریکا جای خود را به لویی هندرسن داد. وی برخلاف گریدی که پیشتر اشاره کردیم،سمپاتی محسوسی نسبت به ایران و دکتر مصدق داشت. هندرسن بیشتر به انگلستان متمایل بود. به علاوه زندگی در تهران به سرعت هندرسن را نیز به این نتیجه گیری رساند که هیچ راه حل واقع بینانه یی درخصوص بحران نفت وجود ندارد و هر راه حلی به مثابه خیانت از سوی ایرانیان تلقی می شود.
به علاوه هندرسن نیز به این نظر انگلیسی ها نزدیک شد که تداوم حکومت مصدق نه تنها باعث کاهش خطر کمونیسم در ایران نمی شود بلکه برعکس برنده نهایی بحران نفت و تداوم حکومت مصدق و التهابات و کشمکش های سیاسی به راه افتاده در تهران در اصل حزب توده خواهد بود. اندکی بعد از جابه جایی سفیر امریکا در تهران تحول مهم دیگری باعث وارد شدن ضربه دیگری به زیان ایران شد. در انتخابات مهر ۱۳۳۰ در انگلستان دولت کارگری بوین شکست خورد و محافظه کاران به رهبری وینستون چرچیل پیروز شدند. اگر تا آن موقع هنوز روزنه امیدی برای یافتن راه حلی میان تهران و لندن وجود داشت ورود چرچیل به قدرت آن روزنه را هم مسدود کرد. چرچیل معتقد بود انگلستان بیش از حد با مصدق مدارا کرده بود و لندن باید قرص و محکم در برابر «یاغی گری های مصدق عوام گرا می ایستاد و نشان می داد بریتانیای کبیر به هیچ روی تسلیم یاغی گری نخواهد شد و ذره یی اهل باج دادن نیست.» اما ترومن و دموکرات ها هنوز مخالف به کارگیری قوه قهریه علیه مصدق بودند. امریکا برای جلوگیری از بحران پیشنهاد دیگری به ایران و انگلستان ارائه داد. برحسب این پیشنهاد حل و فصل نهایی مساله ملی شدن مسکوت می ماند؛ مهندسان انگلیسی به صنایع نفت و پالایشگاه آبادان بازمی گشتند، جریان صدور نفت از سر گرفته می شد و بانک جهانی به عنوان حکم از سوی ایران و انگلستان درآمدهای نفتی را در صندوقی جمع آوری می کرد تا نهایتاً تکلیف غرامت به انگلستان در چارچوب ملی شدن و مساله مالکیت بر تاسیسات نفتی روشن می شد. اما این پیشنهاد نیز از سوی ایران رد شد. بعدها شماری از ایرانیان نیز همچون هریمن به این نتیجه رسیدند که مصدق زیر فشار آیت الله کاشانی، حزب توده و فضای به وجود آمده، هیچ راه حل و مصالحه یی با لندن را نمی توانست و نمی خواست بپذیرد چرا که تن دادن به هر نوع راه حل و مصالحه یی به مثابه خیانت به جریان ملی شدن نفت بود. اینکه آیا مصدق به معقول بودن آن پیشنهاد و سایر پیشنهادات مصالحه دیگر باور داشت اما به واسطه فشار افکار عمومی یا درست تر گفته باشیم به واسطه ترس از هو شدن از سوی افکار عمومی آن راه حل ها را نمی پذیرفت، قابل بحث است. هیچ کس از درون مصدق خبر نداشت و خود وی نیز هرگز چیزی در این خصوص را آشکارا و صراحتاً بیان نکرده است. آنچه را با قوت مندی می توان گفت آن است که مصدق علی القاعده نمی توانسته نسبت به جایگاهش نزد مردم بی تفاوت بوده باشد. به هرحال اگر هنوز هم امیدی به راه حل و مصالحه می رفت دو تحول مهم در ماه های بعدی امکان هر گونه مصالحه و یافتن راه حل را از میان برداشت؛ نخست قطع رابطه میان ایران و انگلستان در مهرماه ۱۳۳۱ بود. به موازات منتفی شدن یافتن راه حلی برای پایان بخشیدن به بحران ملی شدن نفت، انگلستان به تدریج به سمت فلج ساختن دولت دکتر مصدق متمایل می شد. مجاب شدن تدریجی امریکا به اینکه یافتن راه حلی با مصدق بعید به نظر می رسد بالطبع باعث شدت گرفتن فعالیت ها و تحرکات انگلیسی ها در ایران علیه دولت مصدق شده بود. همان طور که پیشتر نیز اشاره داشتیم ظرف نیم قرنی که فعالیت های نفتی بریتانیا در خوزستان در جریان بود، هم شرکت نفت، هم سفارت انگلستان در تهران توانسته بودند فهرست بلندبالایی از ایرانیان را گرد هم آورند که طرفدار انگلستان و سیاست های آن در ایران بودند. این چهره ها، مقامات و شخصیت ها که به نام رجال «آنگلوفیل» یا «دوستدار انگلستان» معروف بودند، شامل شماری از نمایندگان مجلس، سناتورها، فعالان سیاسی، برخی از روسای قبایل و عشایر جنوب کشور، روزنامه نگاران و نویسندگان، نظامیان عالی رتبه بازنشسته و تجار می شدند. واضح بود که انگلستان دیر یا زود در رویارویی اش با دکتر مصدق سراغ دوستان و یاران قدیمی اش می رفت. مهدی میراشرافی، محمد ذوالفقاری نایب رئیس مجلس، جمال امامی (رئیس مجلس سنا)، برادران رشیدی، سیدضیاءالدین طباطبایی، امیراسدالله علم، عباس مسعودی (مدیر روزنامه اطلاعات)، سیدمهدی فرخ، ابراهیم خواجه نوری، عبدالرحمن فرامرزی، سهام السلطان بیات، عبدالله گله داری، سیدحسن امامی امام جمعه تهران، شیخ الملک اورنگ، دکتر فقیهی شیرازی، دکتر طاهری، ظهیرالاسلام، قاسم مقام الملک (که همگی از نمایندگان بانفوذ مجلس شورای ملی بوده و با مصدق مخالفت می کردند)، به علاوه ده ها نماینده و سناتور دیگر به همراه شماری از نظامیان عالی رتبه و بانفوذ کشور همچون سرلشگر فضل الله زاهدی، سرلشگر حجازی، سرتیپ حاجی انصاری، سرتیپ منوچهر آریانا، سپهبد علوی کیا و خیل عظیمی از نظامیان، نویسندگان و فعالان سیاسی که چهره های «آنگلوفیل» بودند علیه مصدق به تدریج صف آرایی می کردند.
کاردار پرجنب و جوش و پرتحرک سفارت انگلستان در تهران به نام «میدلتون» پل ارتباطی سفارت و شرکت نفت با مخالفان مصدق بود. برنامه دیگر «میدلتون» خلاصه می شود در بزرگ نمایی پیرامون قدرت چپ و حزب توده در ایران. جدای از امریکایی ها، هدف دیگر میدلتون و سفارت انگلستان به وحشت انداختن و ایجاد نگرانی در میان روحانیون و مراجع به همراه مردم عادی که تمایلات مذهبی داشتند از قدرت گرفتن کمونیست ها در نسخه دولت مصدق بود. دولت ایران که کم و بیش از فعالیت های عوامل انگلستان در ایران بی خبر نبود، سرانجام تصمیم گرفت سفارت انگلستان در تهران را تعطیل کند. در جلسه فوق العاده هیات دولت در ۳۰ مهر ۱۳۳۱ به اتفاق آرا تصمیم گرفته شد سفارت انگلستان در تهران تعطیل شود و این تصمیم توسط مرحوم دکتر حسین فاطمی وزیر خارجه به لندن ابلاغ شد. اینکه انگلستان عامداً تلاش می کرد حساسیت و مخالفت جریانات مذهبی را نسبت به خطر حزب توده و کمونیسم و در نتیجه دولت مصدق برانگیزد خیلی جای تردید ندارد. اما این واقعیت را هم نمی توان نادیده گرفت که در نتیجه روی کار آمدن دولت مصدق و به راه افتادن فضای ضدانگلیسی، ضداستعماری و ضدغربی در کشور حزب توده جایگاه مهمی در معادلات سیاسی کشور پیدا کرده بود.
بنابراین حتی اگر تلاش های سفارت انگلستان در تهران نبود، به هرحال بسیاری از جریانات و شخصیت های محافظه کار سیاسی و مذهبی به تدریج دچار نگرانی های جدی نسبت به قدرت یافتن حزب توده در نتیجه سیاست های مصدق شده بودند. آنان تداوم بحران ملی شدن نفت را آشکارا به سود حزب توده می دیدند. حزب توده اگرچه آشکارا علیه مذهب تبلیغ نمی کرد اما ادبیات آن به هرحال همراهی با مذهب نمی کرد، به علاوه جنبه های دیگر موضع گیری های حزب علیه سرمایه داری، اشراف، ملاکین، صاحبان ثروت، خوانین، دربار و سلطنت از یک سو و از سویی دیگر به اهتزاز درآوردن پرچم انقلاب، برقراری سوسیالیسم، قدرت گرفتن و پیروزی طبقه کارگر به همراه زحمتکشان و شعارهای رادیکال حزب توده نگرانی های جدی را میان اقشار و لایه های محافظه کار جامعه برانگیخته بود.
این فقط در داخل کشور نبود که شرایط خیلی به نفع مصدق و ملی شدن نفت پیش نمی رفت. یک ماه پس از قطع رابطه با انگلستان و تعطیل شدن سفارت انگلستان و دفاتر نمایندگی های آن در اصفهان، شیراز و تبریز، بهمن بزرگ تری علیه مصدق و ملی شدن نفت به راه افتاد. در آبان همان سال (۱۳۳۱) جمهوریخواهان در انتخابات ریاست جمهوری در امریکا پیروز شده و ژنرال بازنشسته آیزنهاور جای ترومن را گرفت. به نظر نمی رسد مصدق و طرفدارانش خیلی متوجه تبعات جابه جایی قدرت در امریکا شده بودند چرا که آنان همچنان بر پیشبرد همان سیاست ها ادامه داده و حاضر به پذیرش هیچ مصالحه یی به منظور پایان بخشیدن به بحران ملی شدن نبودند. در حالی که آیزنهاور و جمهوریخواهان که وارد کاخ سفید شده بودند برخلاف ترومن و آچسون معتقد بودند یگانه راه جلوگیری از گسترش کمونیسم آن است که غرب قرص و محکم در برابر آن بایستد و عنداللزوم از رژیم ها و حکومت های ضدکمونیست در کشورهای دیگر حمایت کند. به علاوه انگلستان استدلال می کرد اگر هم در مواردی بتوان به کمک اصلاحات جلوی نفوذ کمونیسم را گرفت، وضعیت دولت مصدق در ایران به هیچ روی منطبق بر آن نظریه نبود. لندن معتقد بود مصدق نه تنها از توان اجرای اصلاحات عمیق اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در ایران برخوردار نمی بود بلکه روز به روز هم بر شمار مخالفان و ناراضیان وی اضافه می شد و در نتیجه شانس انجام چنین اصلاحاتی عملاً و با توجه به ضعف دولت مصدق منتفی بود. از نظر لندن شرایط اقتصادی کشور به دلیل بحران ملی شدن نفت خراب تر شده بود، محبوبیت مصدق رو به کاهش بود و کشور نیز هر روز بیش از گذشته به سمت بی ثباتی و هرج و مرج سیاسی پیش می رفت. تنها جریانی که از دید لندن در جریان ملی شدن نفت سود برده بود نیروهای چپ در قالب حزب توده بودند. اینها بدون تردید بخشی از استدلال های لندن به تیم جدید دولت امریکا به ریاست آیزنهاور بود برای مجاب کردن آنان نسبت به پیوستن به طرح های بریتانیا در جهت سرنگونی دولت مصدق. صرف نظر از آنکه تحلیل های لندن در قبال دولت مصدق چقدر درست بود، واقعیت آن است که صف مخالفان مصدق هر روز طولانی تر می شد. با فرارسیدن نوروز سال ۱۳۳۲ و آغاز سال جدید طیف گسترده یی از مخالفان در برابر مصدق صف آرایی کرده بودند؛ دربار، مجلس، اشراف و خوانین، ملاکین و تجار بزرگ، ارتش، رجال و سیاستمداران محافظه کار، برخی از روحانیون و جریانات مذهبی و بالاخره باید به مخالفان جدیدتر مصدق اشاره داشت. به دلایلی که خارج از این یادداشت قرار می گیرد، شماری از یاران و متحدان سابق مصدق نیز از وی جدا شده و اگرچه غیرمستقیم اما در عمل در صف مخالفان وی قرار گرفته بودند. آیت الله کاشانی، فدائیان اسلام، حسین مکی، دکتر مظفر بقایی، شمس قنات آبادی، ابوالحسن حائری زاده، عبدالغدیر آزاد و بسیاری از یاران سابق درون جبهه ملی، اکنون در برابر مصدق قرار گرفته بودند. به این لیست گسترده باید حزب توده را نیز اضافه کرد. اگرچه حزب توده بعد از جریان قیام ۳۰ تیر سال ۱۳۳۱ تا حدودی به مصدق نزدیک شده بود، اما لبه تیغ حزب همچنان علیه مصدق، جبهه ملی و ملی شدن نفت بود. حزب هیچ فرصتی را برای دعوت از کارگران، هواداران و اعضا یش برای تظاهرات، اعتصاب و اعتراض علیه مصدق از دست نمی داد. اگر از برخی چهره ها همچون مرحوم آیت الله طالقانی، آیت الله حاج سید رضا فیروز آبادی و انگجی، دکتر حسین فاطمی، مهندس مهدی بازرگان، داریوش فروهر، حسین شاه حسینی، خلیل ملکی، غلامحسین صدیقی،شاهپور بختیار و شماری از بازاریان همچون مرحوم حاج حسن شمشیری و حاج محمود مانیان که تا به آخر در کنار مصدق ماندند، بگذریم در برابر آن صف گسترده مخالفان، مصدق صرفاً از یک عشق و حمایت مردمی میان دانشجویان، اقشار و لایه های تحصیلکرده جامعه، شماری از بازاریان، اصناف و پیشه وران، نویسندگان و روزنامه نگاران برخوردار بود. اشکال اساسی این تقسیم قوا آن بود که جدای از گستردگی مخالفان، آنان سازمان یافته، متشکل و از پشتیبانی ارتش و قوای مسلحه و بالاخره امریکا و انگلستان برخوردار بودند. حاجت به گفتن نیست که برخورداری از یک حمایت و محبوبیت مردمی به هیچ روی نمی توانست نیروی قابل اتکایی در برابر صف گسترده مخالفان نیرومندی باشد که به تدریج مصمم به برکناری وی از قدرت شده بودند، با همراه شدن واشنگتن با لندن از یک سو و گسترده شدن منظم مخالفان مصدق در داخل اکنون لندن باید سراغ آخرین مرحله کار می رفت؛ طرح ریزی یک کودتای نظامی با هدف سرنگونی دولت دکتر مصدق. از آبان ماه سال ۱۳۳۱ که دولت ایران روابطش را با انگلستان قطع می کند، مسوولان اطلاعاتی و امنیتی انگلستان فعالیت های خود را به سفارت امریکا در تهران منتقل می کنند. این انتقال خواهی نخواهی زمینه نزدیکی بیشتر و همکاری مسوولان اطلاعاتی دو کشور را فراهم می آورد.
کیم روزولت مسوول سازمان سیا در خاورمیانه که نوه تئودور روزولت رئیس جمهور معروف امریکا بود در اواخر سال ۳۱ به ایران می آید. از بخت بد ایرانیان، او نیز به شدت ضد مصدق بود و به رئیس جمهور توصیه می کند باید طرح لندن را برای سرنگونی مصدق پذیرفت. در اوایل سال ۱۳۳۲ و در داخل سفارت امریکا در تهران روزولت به همراه مسوولان ارشد سازمان اینتلیجنت سرویس انگلستان و سازمان اطلاعاتی - عملیاتی MI۶ آن کشور طرح های اولیه کودتا را نیز روی کاغذ می آورند. امریکایی ها نام عملیات را آژاکس و انگلیسی ها نام آن را بوت که به معنای چکمه است می گذارند. چارچوب کلی طرح نیز که از سوی انگلیسی ها پیشنهاد شده بود آن بود که اگر بشود در ایران وضعیت سیاسی به وجود آورد که شاه و ارتش در یک سو قرار گیرند و مصدق در سویی دیگر، در چنین شرایطی مردم یا کسر قابل توجهی از آنان به حمایت از شاه برمی خیزند. اطلاعات و تحلیل های انگلیسی ها حکایت از آن می کرد که طرفداران و حامیان و هواداران مصدق از تشکل و سازماندهی برخوردار نیستند.عوامل سفارت همچون برادران رشیدی ادعا کرده بودند می توانند چندین هزار نفر را در حمایت از شاه و علیه مصدق در تهران سازماندهی کنند. تنها خطر موجود حزب توده بود. حزب نیز از همان ابتدای جریان ملی شدن در اوایل سال ۱۳۳۰ همواره علیه جبهه ملی، دکتر مصدق و ملی شدن موضع گیری کرده، اگرچه بعد از قیام ۳۰ تیر در سال ۱۳۳۱، حزب اجباراً به مصدق نزدیک شده بود اما همچنان به مساله ملی شدن با شک و تردید می نگریست و حاضر نبود از مصدق و دولتش حمایت کند. البته از اوایل سال ۱۳۳۲ که شایعاتی مبنی بر انجام کودتا در ایران بر سر زبان ها افتاده بود، حزب همواره در شعارهایش تهدید کرده بود هر حرکتی را در جهت انجام کودتا از سوی انگلستان و امریکا در نطفه خفه خواهد کرد و کودتا را تبدیل به یک انقلاب توده یی علیه رژیم شاه خواهد کرد.
عوامل انگلستان البته اطلاعات دقیقی از قدرت، امکانات و سازماندهی حزب توده نداشتند. اینکه حزب توانسته بود درون ارتش نفوذ کرده باشد، مشخص بود اما از آنجا که نفوذ و رخنه حزب در نیروهای مسلح خیلی محرمانه صورت گرفته بود، هیچ کس به درستی نمی دانست توان نظامی حزب در چه حدی است. اما سفارت انگلستان در تهران مطمئن بود نفوذ حزب میان نیروهای مسلح خیلی گسترده نبوده و به علاوه حزب فاقد یک برنامه دقیق و مدون برای رویارویی با کودتا است و ادعاهایش برای تبدیل کودتا به انقلاب، نیز شعار و بلوف است تا یک برنامه و توانایی جدی. طراحان کودتا کم و بیش مطمئن بودند اگر کودتا درست پیش برود، حزب توده عملاً موفق به هیچ عکس العمل جدی نخواهد شد. برداشتی که به رغم مدعیات و شعارهای پرطمطراق حزب توده از یکسو و امکانات آن از جمله «سازمان نظامی حزب توده»، از قضای روزگار درست از آب درآمد و هنگامی که کودتا به راه افتاد حزب توده عملاً هیچ گامی برای رویارویی با تهران نتوانست بردارد.
اما لندن و واشنگتن هنوز با یک مشکل اساسی در طرح ریزی کودتا مواجه بودند؛ دودلی، تردید، ضعف، نگرانی و ترس شاه از همراه شدن قطعی و جدی با کودتا. جرج میدلتون سرکنسول و نفر دوم سفارت انگلستان در تهران و فردی که در عمل مسوول سازماندهی کلیه عملیات و تحرکات علیه مصدق بود و بعدها به دلیل خدمات ارزنده به کشورش به لقب سر مفتخر شد، می گوید مشکل اساسی ما با طرفداران مصدق نبود بلکه اتفاقاً با خود شاه بود. او از یکسو از محبوبیت مصدق آگاه بود، از سویی دیگر اعتمادش به مصدق خیلی بیشتر از رجال سیاسی دیگر بود، می دانست که مصدق اهل توطئه علیه وی نه با ارتش و نه با دیگران است. بنابراین نه علیه او بود و نه له اش. به علاوه شاه نگرانی جدی از حزب توده داشت و تصور می کرد کودتا علیه مصدق ممکن است مردم را علیه پادشاه به حرکت درآورد و داستان ۳۰ تیر مجدداً در ابعاد گسترده تری در خیابان های تهران تکرار شود و این بار مردم به تحریک حزب توده و مخالفان شاه به کاخ سلطنتی حمله ور شوند. به گفته میدلتون، شاه به دلیل ترس و نگرانی از اینکه کودتا موفق شود حاضر نبود در آن شریک شود، ضمن آنکه از مصدق هم دل خوشی نداشت و با همه وجود آرزو می کرد مصدق از نخست وزیری برکنار شده و مساله ملی شدن نفت به نحوی فیصله یابد. او نیز دلش می خواست آن بحران به نحوی خود به خود حل شود و مصدق از قدرت کنار رود بدون آنکه نیازی به انجام یک برنامه خطرناک و درگیری باشد. شاه ضمن آنکه خواهان کنده شدن شر مصدق بود اما حاضر به ریسک کردن نبود اما در نهایت و با اصرار و اطمینان بخشی از سوی روزولت و انگلیسی ها که مطلقاً خطری متوجه او نبوده و شانس موفقیت کودتا بسیار بالاست، شاه را سرانجام موفق می شوند وارد کودتا کنند. به رغم همه اطمینان بخشی ها، شاه در عمل حاضر نمی شود هنگام انجام کودتا در تهران بماند. پس از صدور فرمان عزل دکتر مصدق از نخست وزیری و نصب سرلشگر زاهدی به عنوان نخست وزیر جدید او به سرعت به همراه همسرش ثریا اسفندیاری به کلاردشت پرواز می کند. پس از شنیدن خبر اینکه کودتا موفق نشده و غلامرضا نصیری هنگام تحویل حکم برکناری مصدق توسط سرهنگ ممتاز فرمانده گارد محافظان منزل نخست وزیر بازداشت شده به سرعت از کلاردشت به بغداد پرواز می کند و به دلیل عدم استقبال و همکاری سفیر ایران در بغداد که طرفدار دکتر مصدق بود از بغداد به رم می گریزد.
مابقی داستان را دیگر می دانیم. کودتای اول که در ۲۶ مرداد صورت می گیرد موفق نمی شود و بلافاصله طرفین کودتا طرح دوم را که کشاندن طرفداران شاه و مخالفان مصدق به خیابان ها در تهران باشد را به اجرا می گذارند. ۴۸ ساعت بعد، یعنی در روز ۲۸ مرداد نقشه دوم به اجرا گذاشته می شود. طرفداران شاه که عمدتاً خانواده های نظامیان بودند به همراه پرسنل ارتش و شهربانی با لباس معمولی در کامیون هایی که از قبل تدارک دیده شده بود از خیابان های جنوب شهر تهران و در حالی که فریادهای «جاوید شاه» می کشیدند به طرف خیابان های مرکزی تهران به حرکت درآمدند. شماری از زنانی که در محله بدنام تهران کار می کردند نیز توسط طراحان کودتا به خدمت گرفته شده بودند و آنان به همراه شماری از لات ها، اوباش و کسانی که در میدان تره بار تهران کار می کردند و از قبل سازماندهی شده بودند نیز به گروه های اولیه می پیوندند. این افراد از حدود ساعت ۹-۸ از خیابان های جنوب شهر تهران به حرکت درمی آیند اما ظرف یکی دو ساعت بعدی شمار زیادی از مردم به آن جمع اولیه می پیوندند، به نحوی که نزدیک به ساعت ۱۲ ظهر شمار تظاهرکنندگان به هزاران تن می رسد. از اواسط کار یعنی از حدود ساعت ۱۰، ارتش هم وارد کار می شود. ساعت نزدیک به یک بعدازظهر همه چیز تمام شده بود. تظاهرکنندگان به همراه نظامیان موفق به اشغال منزل مصدق، کاخ نخست وزیری و رادیو تهران در میدان ارک (۱۵ خرداد) شده بودند. مصدق گریخته بود و رادیو ایران اعلام کرد به فرمان همایونی سرلشگر فضل الله زاهدی به سمت نخست وزیر منصوب شده اند. روزولت بعدها گفت کودتای ۲۸ مرداد یکی از ارزان ترین کودتاهای تاریخ بود. از مجموع یک میلیون دلار که برای مخارج کودتا کنار گذاشته شده بود صرفاً ۷۰ هزار دلار بیشتر هزینه نشده بود.
از ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ تا به امروز که ۲۸ اسفند سال ۱۳۸۷ است، ما هزاران صفحه در مورد کودتا نوشته و بارها و بارها به داستان معلوم الحال بودن تظاهرکنندگان اولیه، خیانت برخی از رجال و سیاستمداران و بالاخره و مهم تر از همه به نقش استکبار جهانی و نظام سلطه یعنی امریکای جهانخوار و انگلستان استعمارگر در به راه انداختن کودتا پرداخته ایم. اما ظرف این قریب به ۵۵ سال هرگز نخواسته ایم برخی پرسش های ابتدایی و اولیه را در مورد کودتای ۲۸ مرداد مطرح کنیم. نظیر اینکه از ساعت ۸ صبح که آن عناصر معلوم الحال طرفدار شاه از مناطق جنوب شهر به حرکت درمی آیند، تا ساعت ۱۲ ظهر که کار تمام می شود، مردم، طرفداران مصدق، رجال میهن پرست، وطن پرست، شخصیت های ملی و چهره های مردمی، احزاب و تشکل های معتمد و ملی، نویسندگان، مبارزین و مجاهدین، حزب پیشرو و پیشاهنگ توده که جلودار مبارزات ضدامپریالیستی خلق های ایران بود و ماه ها بود که با تیتر درشت در روزنامه هایش می نوشت کودتا را تبدیل به یک انقلاب مردمی می کنیم در آن سه چهار ساعت کجا بودند. آن ده ها هزار نفری که در روزهای ۲۹ و ۳۰ تیر سال ۱۳۳۱ یعنی ۱۳ ماه قبل در خیابان های تهران به نفع مصدق به راه افتاده بودند و شعار «یا مرگ یا مصدق» می دادند و با خون خود میدان بهارستان را آراستند، در آن سه چهار ساعت صبح روز ۲۸ مرداد سال بعدش کجا بودند؟ و بالاخره اینکه آیا ملی کردن نفت و به خصوص سیاست هایی که پس از آن اتخاذ شد یا جملگی امتیازات و راهکارهای مختلفی که برای حل مساله با انگلستان پیشنهاد شد و با آنها مخالفت کردیم، آیا بهترین سیاست بود؟
صادق زیباکلام
پی نوشت
۱- فی الواقع میانگین عمر حکومت ها در این مقطع حدود چهار ماه بیشتر نبود. (برای اطلاع بیشتر از شرایط سیاسی ایران در این مقطع نگاه کنید به تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران ۱۳۲۲- ۱۳۲۰، به قلم صادق زیباکلام، چاپ سوم، انتشارات سمت، ۱۳۸۷)
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید