شنبه, ۱۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 1 February, 2025
مجله ویستا
شهادت ام ابیها
● نشست اسفبار در سقیفه بنیساعده
چون رسول خدا رحلت فرمود، انصار در سقیفه بنیساعده جمع شدند و گفتند: پیامبر از دنیا رفت. سعد بن عباده به پسرش قیس یا یکی دیگر از پسران خود گفت: من به علت بیماری نمیتوانم سخن خود را به اطلاع مردم برسانم، تو سخن مرا گوش بده و با صدای بلند برای مردم بازگو کن تا مردم بشنوند. سعد خن میگفت و پسرش میشنید و با صدای بلند تکرار میکرد تا به گوش قوم خود برساند. از جمله سخنان او پس از حمد و ثنای الهی این بود: همانا شما را سابقهای در دین و فضیلتی در اسلام است که برای هیچ قبیلهای در عرب نیست. رسول خدا ده سال و اندی میان قوم خویش درنگ کرد و آنان را به پرستش خداوند رحمان و دور افکندن بتها فراخواند. از قوم او جز گروهی اندک ایمان نیاوردند و به خدا سوگند! که نمیتوانستند از رسول خدا حمایت کنند و دین او را قدرت بخشند و دشمنانش را از او دور سازند، تا آنکه خداوند برای شما بهترین فضیلت را اراده فرمود و کرامت را به شما ارزانی داشت و شما را به آیین خود مخصوص گردانید و ایمان به خود و فرستادهاش و قوی ساختن دین خود و جهاد با دشمنانش را برای شما روزی کرد. شما بودید سختترین مردم نسبت به آنهایی که از دین او سرپیچی کردند و از دیگران بر دشمن او سنگینتر بودید، تا سرانجام خواهناخواه فرمان خدا را پذیرا شدید و دوردستان هم با خضوع و فروتنی سر تسلیم فرود آوردند، و خداوند وعدهی خویش را برای پیامبرتان آورد و اعراب در مقابل شمشیرهای شما رام شدند، آنگاه خداوند تعالی او را بمیراند در حالی که رسول خدا از شما راضی و دیدهاش به شما روشن بود، اینک استوار بر این حکومت دست یازید که شما از همهی مردم بر آن سزاوارترید.
آنان جملگی پاسخ دادند: که سخن و اندیشهی تو صحیح است و ما از آنچه تو فرمان دهی سرپیچی نخواهیم کرد و تو را عهدهدار این حکومت میکنیم که برای ما بسندهای، و مؤمنان شایسته نیز به آن راضی هستند.
سپس در میان خود گفتگو کردند و گفتند: اگر مهاجران قریش این را نپذیرند و بگویند ما مهاجران و نخستین یاران پیامبر و عشیره و دوستان او هستیم و به چه دلیلی پس از رحلت او در خصوص حکومت با ما ستیزه میکنید؟ چه باید کرد؟
گروهی از انصار گفتند: در این صورت خواهیم گفت امیری از ما و امیری از شما باشد و به هیچ کاری غیر از آن هرگز رضایت نخواهیم داد، که حق ما در پناه دادن و یاری رساندن (به رسول خدا) همانند حق ایشان در هجرت است. در کتاب خدا آنچه برای ایشان آمده است برای ما نیز آمده است و هر فضیلتی را که برای خود شمارش کنند ما هم نظیر آن را برای خود بر خواهیم شمرد و چون عقیده نداریم که حکومت مخصوص ما باشد در نتیجه خواهیم گفت امیری از ما و امیری از شما.
سعد بن عباده گفت: این آغاز سستی است.
در این زمان ابوبکر به اتفاق همراهان خود عمر و ابوعبیده در سقیفه حضار و به دقت گفتگوی انصار را زیر نظر داشتند. عمر برخاست تا سخن بگوید و شرایط را برای ابوبکر مهیا کند، او نگران بود (ابوبکر) از گفتن برخی از مسائل خودداری کند. چون عمر ارادهی سخن کرد ابوبکر او را از کلام بازداشت و گفت: آرام بگیر، سخنان مرا گوش کن و پس از سخنان من آنچه را در نظرت رسید بگو.
ابوبکر پس از تشهد گفت: همانا خداوند (جل ثناؤه) محمد را با هدایت و دین حق مبعوث فرمود، او مردم را به اسلام فراخواند، دلها و اندیشههایمان ما را بر آنچه ما را بر آن فرامیخواند متوجه کرد و ما گروه مسلمانان مهاجر نخستین مسلمانان بودیم و مردم دیگر در این خصوص پیروان ما هستند، ما عشیرهی رسول خدا و گزیدهترین اعراب از لحاظ نژاد و نسب هستیم، هیچ قبیلهای در عرب نیست مگر اینکه قریش را بر آن و در آن حق ولادت است، شما هم انصار خدایید و شما رسول خدا را یاری دادید، وانگهی شما وزیران و یاوران پیامبر هستید و بر طبق فرمانی که در کتاب خدا آمده است برادران ما و شریکهای ما در دین و در هر خیری که در آن باشیم، هستید و محبوبترین و گرامیترین مردم نسبت به ما بوده و هستید سزاوارترین مردم به قضای خداوند و شایستهترین افرادی هستید که به آنچه پروردگار به برادران مهاجر شما ارزانی فرموده تسلیم باشید، و سزاوارترین مردم هستید که به آنها رشک نبرید. شما کسانی هستید که با وجود نیازمندی و درویشی خود ایثار کردید و مهاجران را بر خود ترجیح دادید، بنابراین باید چنان باشید که شکست و آشفتگی این دین به دست شما نباشد. اینک شما را فرامیخوانم که با ابوعبیده جراح (۱) یا عمر بیعت کنید، که من از آن دو برای سرپرستی حکمت شاد و خشنودم و هر دو را برای آن شایسته میدانم.(۲) عمر و ابوعبیده هر دو پاسخ دادند: هیچکس از مردم را سزاوار نیست که برتر از تو و حاکم بر تو باشد، که تو یار غار و نفر دومی (۳) ، وانگهی پیامبر خدا تو را به نماز گزاردن فرمان داده است (۴) ، بنابراین تو سزاوارترین مردم برای حکومت هستی.
انصار گفتند: به خدا سوگند! ما نسبت به چیزی که خداوند برای شما ارزانی بدارد رشک نمیبریم و حسد نمیورزیم و در نظر ما هیچکس محبوبتر و بیش از شما مورد رضایت ما نیست، ولی ما در مورد آینده و آنچه از امروز به بعد ممکن است اتفاق بیفتد بیمناک هستیم، و از آن میترسیم که بر این حکومت کسی چیره شود که نه از ما باشد و نه از شما. اگر امروز شما مردی از خودتان را حاکم کنید ما راضی خواهیم بود و بیعت میکنیم مشروط بر آنکه چون او درگذشت مردی از انصار را به حکومت انتخاب کنید و پس از اینکه او درگذشت مردی دیگر از مهاجر را حاکم کنیم و تا هنگامی که این امت پایدار است، اینگونه رفتار شود، و این کار در امت محمد به عدالت نزدیکتر و شایستهتر است. هیچیک از انصار بیم آن را نخواهد داشت که مورد بیمهری قریش قرار گیرد و او را فرو (پست) گیرند، و هیچ قریشی نیز بیم آن را نخواهد داشت که مورد بیمهری انصار قرار گیرد و او را فروگیرند.
ابوبکر برخاست و گفت: هنگامی که رسول خدا به رسالت مبعوث شد برای عرب بسیار گران آمد که دین پدران خود را رها کنند، با او مخالفت و ستیز کردند و خداوند مهاجران نخستین (۵) را از میان قوم رسول خدا به آنان اختصاص داد که او را تصدیق کنند و به او ایمان آورند و با او مواسات کنند و با وجود آزار شدیدی که قوم بر آنان داشتند همراه پیامبر صبر و پایداری کنند و از شمار فراوان دشمنان خود هراس نداشته باشند، بنابراین آن گروه مهاجران، نخستین کسانی هستند که خدا را در زمین پرستش کردند و پیشگامان ایمان آوردن به رسول خدایند. دیگر اینکه آنان دوستان و عترت او و سزاوارترین مردم برای حکومت پس از او هستند، و در این مورد هیچکس جز ستمگر با آنها ستیز نمیکند و پس از مهاجران هیچکس از حیث فضل و پیشگامی در اسلام همانند شما نیست، ما امیران خواهیم بود و شما وزیران، بدون رایزنی با شما و بیاطلاع شما هیچ کاری نخواهیم کرد.
حباب بن منذر (۶) اظهار داشت: ای گروه انصار، دستها و قدرت خود را برای خویش نگه دارید که همهی مردم زیر سایهی شما هستند و هیچ گستاخی توانایی مخالفت با شما را نخواهد داشت و مردم جز به فرمان شما نخواهند بود. شما مردمی هستید که (رسول خدا را) پناه و یاری دادید و هجرت (او) به سوی شما صورت گرفت و شما صاحب خانه و اهل ایمانید. به خدا سوگند! که خداوند آشکارا جز در حضور و در سرزمین شما پرستش نشده است و نماز جز در مساجد شما به جماعت برگزار نشد و ایمان جز در پناه شمشیرهای شما شناخته نشده است، اینک کار خود را برای خویشتن بازدارید و اگر نپذیرفتند، در آن صورت امیریاز ما و امیری از ایشان باشد.
عمر گفت: هیهات! که دو شمشیر در نیامی نگنجد. همانا عرب هرگز رضایت نخواهد داد که شما را به امیری خود قبول کند، حال آنکه پیامبرشان از قبیلهی دیگری غیر از شماست و اعراب از اینکه حکومت را به افرادی واگذار کنند که پیامبریهم در بین آنها بوده و ولی امر از آنان بوده است، ممانعت نخواهند کرد و در این مورد ما را حجت آشکار نسبت به کسی که با ما مخالفت میکند در دست است و دلیل روشن با کسیکه ستیز کند داریم. چه کسی میخواهد با ما در مورد میراث محمد و حکومت او دشمنی کند؟ حال آنکه ما دوستان نزدیک و عشیره او هستیم (۷) ، مگر کسی که به باطل درآویزد و به گناه گرایش یابد و خویشتن را به درماندگی و نابودی دراندازد.
چون عمر خاموش شد حباب برخاست و گفت: ای گروه انصار! سخن این مرد و یارانش را گوش نکنید که در آن صورت بهرهی شما را از حکومت خواهند ربود و اگر آنچه به ایشان پیشنهاد کردید نپذیرفتند آنان را از سرزمین خود برانید و خود عهدهدار حکومت بر ایشان باشید که از همه بر آن سزاوارترید و در پناه شمشیرهای شما کسانی که در مقابل این دین سر فرود نمیآوردند تسلیم شدند و (اسلام را) پذیرفتند، من خردمندی هستم که باید از رأی او بهره برد و مردی کاردیده و آزمودهام. اگر هم میخواهید کار را به حال نخست برگردانیم، به خدا سوگند! هیچکس سخن و پیشنهاد مرا رد نخواهد کرد مگر آنکه بینی او را با شمشیر درهم کوبم.
پس از حباب، ابوعبیده برخاست و گفت: ای گروه انصار! شما نخستین یاران و پشتیبانان پیامبر بودید، اکنون نخستین تغییردهنده و اولین دگرگونکننده نباشید. سپس بشیر بن سعد خزرجی که از بزرگان قبیلهی خزرج بود و از هماهنگی انصار برای امیری سعد بن عباده دچار حسادت شده بود، برخاست و گفت: ای گروه انصار هرچند که ما دارای سابقه هستیم، ولی ما از اسلام و جهاد خود، چیزی جز رضایت و خشنودی پروردگار خود و فرمانبرداری از پیامبر خویش نخواستهایم و شایستهی ما نیست که با سابقهی خود بر مردم فزونی طلبیم و چیرگی را جستجو کنیم و بدنبال یافتن ما بازای دنیایی باشیم. همانا محمد مردی از قریش است و قوم او به میراث و حکومت او سزاوارترند، خدا نکند که با آنان در این کار ستیز کنم، شام نیز از خدا بترسید و با آنان اختلاف نکنید.
● فرصت شکاری ابوبکر
ابوبکر چون فرصت را مغتنم و شرایط را مناسب دید، از جای برخاست و گفت: اینک عمر و ابوعبیده حاضر هستند، با هر کدام که میخواهید بیعت کنید. (۸)
عمر و ابوعبیده گفتند: به خدا سوگند! هرگز عهدهدار حکومت بر تو نخواهیم شد که تو برترین مهاجران و نفر دوم و جانشین رسول خدا در نمازی و نماز برترین کار دین است، دست بگشای تا با تو بیعت کنیم.
ابوبکر بدون درنگ دست خود را دراز کرد و چون عمر و ابوعبیده خواستند با او بیعت کنند. بشیر بن سعد بر آن دو پیشی گرفت و با ابوبکر بیعت کرد.
حباب بن منذر با مشاهدهی بیعت بیشر، خطاب به وی گفت: نافرمانی تو را بر این عمل ناشایسته واداشت، و به خدا سوگند! چیزی جز رشک و حسادت بر پسر عمویت تو را وادار به این کار نکرد.
زمانی که اوسیان دیدند بزرگی از بزرگان خزرج با ابوبکر بیعت کرد، اسید بن حضیر (۹) که بزرگ قبیلهی اوس بود برخاست و به علت حسادت به سعد بن عباده و اینکه مبادا او به حکومت دست یابد با ابوبکر بیعت کرد، و چون اسید بیعت کرد همهی افراد قبیلهی اوس با ابوبکر بیعت کردند.
سعد بن عباده را که بیمار بود به خانهاش بردند و او آن روز و پس از آن از بیعت خودداری کرد. عمر قصد کرد تا وی را به اجبار وادار به بیعت کند، اما به او گفته شد که این کار را نکند زیرا اگر او (سعد بن عباده) کشته شود نیز بیعت نمیکند، و او به قتل نمیرسد مگر آنکه تمامی افراد خانوادهاش کشته شوند، و آنان کشته نمیشوند مگر آنکه با همهی خزرجیان جنگ شود، و چون با خزرجیان جنگ شود قبیلهی اوس آنها را یاری خواهند کرد و در این صورت کار تباه میشود. (۱۰)
ماجرای سقیفه به نتیجهای که میبایست رسید و تاریخ اسلام را به طریقی هدایت کرد که برنامهریزان و دستهای آشکار و پنهان کودتا اراده کرده بودند.
براستی موضوع چه بود؟ آیا اساس اسلام و حاکمیتی را که پیامبر اکرم بنیان گذاشته بود در مخاطره قرار داشت؟ آیا احساس وظیفهی شرعی پدید آورنده و ادامهدهندهی ماجرای سقیفه بنیساعده بود؟ به درستی انصار نگران چه حوادثی بودند که اجتماع نافرجام سقیفه رابه وجود آوردند؟ آیا نمیتوان این احتمال را طرح و مورد کنکاش قرار داد که انصار ناخواسته مجری برنامههایی شدند که دیگران از پشت پرده به هدایت آن همت گمارده بودند، و پیدایش چنان اجتماعی را متضمن منافع فردی و گروهی خود میدانستند؟ چه علت و رابطهای بین اقدام خودسرانهی انصار برای ضدیت با مهاجران و اهلبیت پیامبر و دستاندازی به خلافت اسلامی از یکسو و بیاطلاع گذاشتن مهاجران حاضر در مسجد و خاندان بنیهاشم توسط ابوبکر و عمر از سوی دیگر، میتواند وجود داشته باشد؟ اگر فتنهی سقیفه بنیساعده آنچنان بزرگ بود که ابوبکر و عمر و ابوعبیده را در آن ساعات حساس از تجهیز رسول خدا بازداشت و به سوی کانون توطئه کشاند، آیا برای خاموش کردن شعلههای فتنه، نیازی به حضور علی علیهالسلام که کلید مشکلات اساسی اسلام و پیامبر بود و همچنین سایر بزرگان مهاجران نبود؟
● نقبی در سقیفه
بار دیگر به سقیفه بنیساعده بازگردیم. و با دقت بیشتری ماجرا را بررسی کنیم.
۱) سعد بن عباده در اجتماع انصار دعوی حکومت و هوای جانشینی پیامبر را در سر دارد، در حالی که قادر به رساندن سخنان خود به مردم نیست و بیماری آنچنان بر او غلبه کرده است که حتی از رسیدگی به امور خود ناتوان است و ناچار میشود سخنانش را توسط یکی از پسرانش به گوش حاضران برساند.
۲) مردمی که در صحنهی سقیفه حاضر شدهاند، در اوج هیجان و احساس، بزرگان خود را شایسته و لایق امر حکومت میدانند (ویژگی چنین جمعیتی که حقی جعلی را با احساس و عاطفهای هیجانی تعقیب میکند، عدم تعقل و اندیشهی خردمندانه است). آنها علیرغم تعصب اولیه به طور ناگهانی از موضع خود عدول میکنند (زیرا شجاعت و بزدلی چنین مردمانی لحظهای است، اجتماعی که تابعیت خرد و فرمان عقیل را نپذیرفت و دلخوش به حقوقی که من غیر حق برای خود قایل است به هیجان و احساس گرفتار شد، در گذر لحظهها تحت تصرف شخص و یا گروه برنامهداری قرار میگیرد که عوامل مؤثر بر عاطفه را به خوبی بشناسد).
۳) ابوبکر و عمر و ابوعبیده با اطلاع یافتن از اجتماع انصار بدون هماهنگی با هیچکدام از مهاجران و اهلبیت پیامبر به شکلی کاملا محرمانه به سوی سقیفه میروند و در اجتماع انصار حضور پیدا میکنند.
۴) در فرصتی مناسب ابوبکر رشتهی کلام را به دست میگیرد، ابتدا به ذکر فضایل مهاجران میپردازد و سپس بدون آنکه شایستگی انصار را برای امر خلافت به رسمیت بشناسد سابقه و جهاد و افتخارات مدنیها را برشمرد و متعاقباً با ذکر خویشاوندی مهاجران با رسول خدا و تخصیص مهاجران اولیه (آنها را از همه بالاتر و برتر دانست) نتیجه گرفت که ما امیرانیم و شما وزیران.
بیانات ابوبکر اگر با هماهنگی قبلی نبوده باشد، بسیار هنرمندانه و دقیق است. او مانند یک روانشناس کارآزموده ابتدا با جریان روحی مخاطبانش همراه شد و با ذکر فضایل غیر قابل انکار انصار که پیوسته به آنها مباهات میکردند، عطش و نیازهای روانی آنها را فرونشاند و قلوب آنان را چنان به تصرف خود درآورد که چارهای جز اعتراف به فضیلت مهاجران برای انصار باقی نماند. انصاف این است که ابوبکر در پاسخ انصار هرچه گفت، راست گفت زیرا هم فضیلتهای انصار غیر قابل انکار و هم ادعایشان بر جانشینی پیامبر بیاساس بود. او بدون اینکه احساسات انصار را جریحهدار کند و یا به کینهتوزی آنها دامن زند با ذکر این مطلب که بعد از مهاجران اولیه کسی به منزلت شما نمیرسد، به آنها تفهیم کرد که راه خطا پیش گرفتهاند، و پس از تمجید و تعارف مقام وزارت را برای انصار اثبات کرد. ابوبکر با عباراتی ظریف روح و روان انصار را به استخدام خود گرفت و به شکلی کاملا حساب شده با تخصیص مهاجران اولیه انصار را از سایر مهاجران برتر شمرد و با این کار از یک سو از عصبیت و کینهتوزی انصار کاست و از سوی دیگر با آرام کردن روحیات سرکش مردم نتیجهای را که خود میخواست گرفت، ضمن اینکه وعدهی وزارت نیز اثری تسکینی و موقت داشت که آنها را در غفلت فروبرد و بعدها نیز هیچگاه جامهی عمل به خود نپوشید.
۵) حباب بن منذر اگر چه سخنان خود را محکم آغاز کرد، اما در پایان جز شکست خوردهای بیش نبود، زیرا با گفتن امیری از ما و امیری از شما عملا باب نقادی و استدلال و اعتراض را بر ضد خود گشود.
۶) عمر بن الخطاب وارد عمل میشود و دوستی و خویشاوندی با رسول خدا را به عنوان امتیاز مهاجران مورد تأکید قرار میدهد و معارضان با عشیرهی پیامبر را افرادی باطل و متمایل به گناه معرفی میکند. لحن و بیان عمر او را در مقام یک مدعی زمامداری در مقابل انصار قرار میدهد.
۷) ابوبکر نیز با فراست کامل در ماجرای سقیفه انصار را به عنوان گروهی محترم، اما زیادهخواه در جایگاه یک طرف دعوا و عمر را به عنوان مدعیالعموم مهاجر در سوی دیگر دعوا قرار داده و زیرکانه خود را در منصب حکم مرضیالطرفین در معرض افکار عمومی قرار میدهد، سپس پیشنهاد میکند که با عمر یا ابوعبیده بیعت شود.
۸) اختلاف ریشهدار قبایل اوس و خزرج که محصول طبیعی رفتار و کردار حساب شدهی ابوبکر بود آشکار، و حسادت بشیر بن سعد موجب مخالفت اسید بن حضیر و تمامی اوسیان با سعد بن عباده میشود.
۹) عمر و ابوعبیده تعارف ابیبکر را در خصوص تصدی حکومت به او برمیگردانند و ابوبکر بدون لحظهای تأمل علیرغم تعارفهای پیشین دست خود را برای پذیرش بیعت عمر و ابوعبیده به سوی آنها دراز میکند، اما بیش از آنکه احدی از سه چهار تن مهاجر موفق به انجام بیعت شوند بشیر بن سعد با ابابکر به جانشینی پیامبر بیعت میکند.
در صحنهی سقیفه بنیساعده به استثنای ابوبکر همهی افراد اعم از قبایل انصار و مهاجران حاضر در سقیفه غافلگیر و درمانده میشوند، به نحوی که ناراحتی و پریشانی آن هیچگاه از ذهن بزرگان آنها نیز پاک نشد.
۱) ابوعبیده جراح (عامر بن عبدالله) از سابقین در اسلام است، در هجرت به حبشه و مدینه شرکت داشت، از حاضران در ماجرای سقیفه بنیساعده بود. از طرف عمر حکومت شام را عهدهدار بود و در سال ۱۸ هجری به بیماری طاعون درگذشت و در فحل اردن مدفون است. (اصابه، ج ۲، ص ۲۴۵، اسدالغابه، ج ۳، ص ۸۴.)
۲) متن خطبهی ابوبکر با تفاوت مختصری در الفاظ در کتابهای البیان والتبیین (ج ۳، ص ۲۹۷)، الامامهٔ والسیاسهٔ (ج ۱، ص ۱۳)، عقدالفرید (ج ۴، ص ۲۵۸) ثبت شده است.
۳) منظور از نفر دوم یعنی دومین نفر در اسلام و اولین ایمان آورنده به پیامبر اکرم اسلام که این ادعا به طور اساسی مردود است، و این بنده در کتاب خورشید غدیر به آن پرداخته است.
۴) به صفحهی ۳۰ همین کتاب مراجعه فرمایید.
۵) زیرنویس=منظور اولین ایمان آورندگان به پیامبر که در دوران سه سالهی دعوت پنهانی، اسلام آوردند و از طرف پروردگار مورد تجلیل و تکریم قرار گرفتند. «السابقون السابقون اولئک المقربون.» (سورهی مبارکهی «واقعه»، آیات ۹- ۱۰.)
۶) حباب از افراد مورد احترام خزرج است که در جنگ بدر شرکت کرد و مورد مشاوره بود و پیشنهاد او برای تغییر موضع لشکر اسلام مورد پذیرش صاحب رسالت قرار گرفت و از آن پس او را فرد خردمند و صاحب رأی میشناختند. وی در سال ۲۰ و در زمان حکومت عمر بن الخطاب از دنیا رفت. (اسدالغابه، ج ۱، ص ۳۶۴.)
۷) چون امام علی علیهالسلام را از آنچه در سقیفه بنیساعده به وقوع پیوسته بود آگاه کردند، امام فرمود: انصار چه گفتند؟
پاسخ دادند: آناه گفتند از ما امیری و از شما امیری.
امام فرمود: چرا برای آنان حجت نیاوردید که رسول خدا سفارش فرمود با نیکوکاران انصار نیکی کنید و از گناهانشان درگذرید؟
گفتند: در این (سخن) چه حجتی است؟
علی علیهالسلام فرمود: اگر امارت از آن ایشان بود، آنان را سفارش کردن، صحیح نمینمود، آنگاه امام پرسید: قریش چه گفتند؟
گفتند: حجت آوردند که آنان (مهاجران) درخت رسولند.
امام فرمود: حجت آوردند که درختند (خلافت را گرفتند) و میوهها (خاندان رسالت) را تباه کردند.
«فهلا احتججتم علیهم بأن رسولالله صلی اللَّه علیه و آله وصی بأن یحسن إلی محسنهم و یتجاوز عن مسیئهم (قالوا: و ما فی هذا من الحجهٔ علیهم فقال علیهالسلام:) لو کانت الإمارهٔ فیهم لم تکن الوصیهٔ بهم. (ثم قال علیهالسلام:) فماذا قالت قریش؟ (قالوا: احتجت بأنها شجرهٔ الرسول صلی اللَّه علیه و آله. فقال علیهالسلام:) احتجوا بالشجرهٔ و أضاعوا الثمرهٔ.» (نهجالبلاغه، خطبهی ۶۷.) امام علیهالسلام همچنین فرمود: شگفتا! خلافت از راه همصحبتی به دست میآید، اگر با شورا کار آنان را به دست گرفتی چه شورایی بود که رأیدهندگان در آنجا نبودند، و اگر از راه خویشاوندی بر مدعیان حجت آوردی دیگران از تو به رسول خدا نزدیکتر و سزاوارتر بودند.
«(و قال (ع):) و اعجباه أتکون الخلافهٔ بالصحابهٔ.
شعر
فان کنت بالشوری ملکت أمورهم -فکیف بهذا والمشیرون غیب
و إن کنت بالقربی حججت خصیمهم -فغیرک أولی بالنبی و أقرب»
۸) سیاستبازی و زیرکی ابوبکر حیرتانگیز، و برخورد او با تمامی عوامل حاضر رد سقیفه بنیساعده بسیار حساب شده است. فراست او تنها در قبضه کردن احساسات انصار نیست، بلکه هدایت ظریف و زیرکانهی عمر برای جبهه گرفتن در مقابل انصار و در نتیجه طرح وی در افکار اهالی مدینه به عنوان یک مدعی جدی، ابتکار فوقالعادهای بود که به تضعیف عمر در افکار عمومی و ارتقای جایگاه خود وی به عنوان حکم و انسان عادل و بیطرفی که شایستگی داوری دارد انجامید، اما حتی به وجود آوردن چنین شرایطی نیز او را از رفتار سیاسیکارانه و اقدام احتیاطی بازنداشت. او ضمن تحکیم موقعیت خود در اقدامی حسابگرانه و در فرصتی مناسب پس از اطمینان به اینکه افکار عمومی مردم در قبضهی ارادهی اوست و بدون تأیید او با کسی بیعت نمیشود، در هالهای از ابهام عمر و ابوعبیده را مشترکا برای تصدی حکومت به حاضران معرفی کرد. قدر مسلم منظور ابیبکر از این توصیه انتخاب هیچکدام از آن دو نبود، زیرا برای امر حکومت بر جامعهی اسلامی تعارف واژهای سرد و بیمعناست و او میبایست فرد اصلح را به مردم معرفی میکرد، اما چرا دو نفر؟ آن هم با اما و اگر؟ پاسخ روشن و آشکار است اگر ابوبکر یکی از آن دو را به عنوان فرد اصلح معرفی میکرد و حتی یک نفر با فرد پیشنهادی وی بیعت مینمود، به طور قطع دیگران نیز با (همانهایی که حاکمیت ابوبکر را پذیرفتند) وی بیعت میکردند و موضوع فیصله مییافت، آیا این شیوهی معارفه بر اساس تبانی و هماهنگی قبلی گردانندگان ماجرای سقیفه بود؟ از گفتههای عمر که در صفحههای بعدی خواهید خواند درک میکنیم که چنین نبوده است و عمر تصریح میکند که او هشیارتر از من عمل کرد. پس این نظریه مقرون به قوت و صحت است که ابوبکر با درک صحیح از جو و فضای موجود در سقیفه بتحقیق دریافته بود که پیشنهاد وی در حد یک تعارف غیر عملی که بستر فوقالعاده مناسبی را برای قبضه کردن قدرت توسط خود او ایجاد خواهد کرد خواهد ماند، و اینچنین شد که ارادهی ابوبکر جامهی عمل پوشید و عمر و ابوعبیده هیچ راهی جز اعادهی تعارف و بیعت با ابوبکر برایشان باقی نماند و چون زمینه مساعد شد ابوبکر بدون هیچ درنگ و تأملی خواستهی از سر اجبار و اکراه عمر و ابوعبیده را اجابت و دست خود را برای گرفتن بیعت آنها دراز کرد.۹) سعد بن عباده تا هنگامی که ابوبکر زنده بود، نه تنها با او بیعت نکرد بلکه با او نیز نماز نمیگزارد و در اجتماعات ایشان حاضر نمیشد، احکام و قضاوت او را نمیپذیرفت و قبول نداشت. در دوران حکومت عمر نیز تغییری در رفتار او حاصل نشد، روزی در دوران حکومت عمر در حالی که سوار بر اسبی بود با عمر مواجه شد، عمر به وی گفت: ای سعد، هیهات! او نیز در پاسخ عمر گفت: هیهات.
عمر به او گفت: آیا تو همانی که بودهای و بر همان عقیدهای؟
سعد گفت: آری، من همان هستم، و به خدا سوگند! هیچکس همسایهی من نبوده است که به اندازهی تو از همسایگی با او خشمگین باشم.
عمر گفت: هرکس که همسایگی کسی را خوش نمیدارد از کنار او کوچ میکند.
سعد گفت: امیدوارم به زودی مدینه را برای تو رها کنم و به همسایگی گروهی بروم که همسایگی ایشان را از همسایگی با تو و یارانت خوشتر دارم. پس از گذشت زمان اندکی به شام رفت و در حوران درگذشت و هیچگاه با ابوبکر و عمر بیعت نکرد. (ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج ۶، ص ۱۷۸) محمد بن سعد از قول عبدالعزیز بن سعید نوهی سعد نقل میکند که در سال ۱۵ یا ۱۶ هجری اجنه آمدند و سعد را به قتل رساندند. (طبقات کبری، ج۳، ص ۱۴۴) البته در هیچکدام از تواریخ ثبت نشده است که جنیان سیاستپیشه! سعد را به فرمان خدا به قتل رساندند یا به فرمان عمر و یا کینهی خصوصی داشتند! این سخن امالمؤمنین عیاشه نیز هدایتگر است که میگفت: سه روز پیش از اینکه عمر کشته شود جنیان در سوگش نشستند و در عزایش نوحهسرایی کردند. (استیعاب، ج ۲، ص ۲۴۱، اغانی، ج ۸، ص ۱۹۲) بلاذری نقل میکند: عمر شخصی را به شام اعزام کرد و به او دستور داد به هر نحوی که ممکن است سعد را تطمیع کن تا بیعت کند و چنانچه استنکاف ورزید از خداوند یاری بخواه و...
آن مأمور حرکت کرد و سعد را میان باغی در حوران ملاقات و وی را به بیعت فراخواند.
سعد گفت: هیچگاه با فردی از قریش بیعت نخواهم کرد.
فرستاده گفت: اگر بیعت نکنی تو را خواهم کشت.
سعد گفت: حتی اگر با من جنگ کنی؟
مأمور گفت: مگر تو از آنچه امت بر آن اتفاق کردهاند، خارج شدهای؟
سعد گفت: اگر مقصود تو بیعت است، آری.
در این هنگام مأمور مطابق فرمان تیری به سوی سعد رها کرد و او را کشت. (انسابالاشراف، ج ۱، ص ۵۸۸، با اندکی اختلاف عقدالفرید، ج ۳، ص ۶۴.)
ناگفته نماند بعضی از مورخان قتل سعد را به خالد بن ولید نسبت میدهند و میگجویند افسانهی اجنه را به این علت ساختند که وی از قصاص نجات یابد.
۱۰) اسید بن حضیر از نقیبان دوازدهگانه و شرکتکننده در بیعت عقبه است که تا پایان عمر به پاداش این عمل خود مورد عنایت و توجه ابوبکر و عمر بود. وی در سال ۲۰ یا ۲۱ هجری از دنیا رفت و عمر پیشاپیش جنازهی او حرکت میکرد. (اصابه، ج ۱، ص ۶۴، استیعاب، ج ۱، ص ۳۱.)
● ابلیس از غدیر تا سقیفه
پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به من خبر داد که ابلیس و رؤسای اصحابش هنگام منصوب کردن امیرالمؤمنین مرا به امر خداوند در روز غدیرخم حاضر بودند.
آن حضرت به مردم خبر داد که من نسبت به آنان از خودشان صاحب اختیارترم، و به ایشان دستور داد که حاضران به غایبان برسانند.
(در آن روز) شیاطین و مریدان از اصحاب ابلیس رو به او کردند و گفتند: «این امت، مورد رحمت قرار گرفته و حفظ شدهاند، و دیگر تو و ما را بر اینان راهی نیست. چرا که پناه و امام بعد از پیامبرشان به آنان شناسانده شد». ابلیس غمگین (۱) و محزون رفت.
امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: بعد از آن پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به من خبر داد و فرمود: مردم در سقیفهی بنیساعده با ابوبکر بیعت میکنند بعد از آنکه با حق ما و دلیل ما استدلال کنند. سپس به مسجد میآیند و اولین کسی که بر منبر من با او بیعت خواهد کرد ابلیس است که به صورت پیرمرد سالخوردهی پیشانی پینه بسته چنین و چنان خواهد گفت.
سپس خارج میشود و اصحاب و شیاطین و ابلیسهایش را جمع میکند. آنان به سجده میافتند و میگویند: «ای آقای ما، ای بزرگ ما، تو بودی که آدم را از بهشت بیرون کردی»! (ابلیس) میگوید: «کدام امت پس از پیامبرشان گمراه نشدند؟ هرگز! گمان کردهاید که من بر اینان سلطه و راهی ندارم؟ کار مرا چگونه دیدید هنگامی که آنچه خداوند و پیامبرش دربارهی اطاعت او دستور داده بودند ترک کردند». و این همان قول خداوند تعالی است که «و لقد صدق علیهم ابلیس ظنه فاتبعوه الا فریقا من المؤمنین» (۲)، «ابلیس گمان خود را به آنان درست نشان داد و آنان به جز گروهی از مؤمنین او را متابعت کردند».
● اهانت به امیرالمؤمنین علیهالسلام
حال و هوای مرکز حاکمیت اسلامی به شکل دیگری درآمده و جامهی خلافت و حکومت تنپوش دیگران شده بود و خلیفهی بلافصل پیامبر نیز چارهای جز تحمل محرومیت و مدارای با معماران شبکهی براندازی سقیفه بنیساعده نداشت. در حقیقت با یک لعاب مردمی راه و روش پیغمبر که متأثر از منطق توحید و قرآن بود، تغییر داده شد. اما هنوز تا رسیدن به اهداف نهایی کودتا مسیرهایی باید پیموده میشد و برای طی این مسیر موانعی وجود داشت که باید بدون مسامحه از پیش روی برداشته میشد.
دختر پیامبر که یگانه یادگار عشق و ایثار و عاطفه و نبوت و رسالت او بود، اصلیترین و مهمترین حجت و قاطعترین دلیل برای اثبات اصالت ادعای علی بن ابیطالب و نفی خواستههای بیریشه و اساس اصحاب سقیفه بنیساعده بود. پس در باور کودتاگران چنین پایگاه خطرناکی به هیچوجه قابل چشمپوشی نبود.
این کانون مستند و محکم حمایت از حق امامت عدل، آنچنان در اوج و افراشتگی قرار داشت که برای دستگاه ویرانگر کودتا تبدیل به هدف اصلی شد. خطر بزرگ این بود که نه فاطمه (س) برای خود آسایش و آسودگی طلب میکرد، نه برنامهریزان دستگاه براندازی میتوانستند به سادگی از کنار وجود مؤثر او بگذرند و او را به خود واگذار کنند. از یک سو دختر رسالت در پاسداری از حریم امامت، اهل عفو و گذشت و کوتاهی نبود، و از سوی دیگر افکار عمومی نمیتوانست در بلندمدت نسبت به مواضع و آرای فاطمه (س) بیتفاوت بماند، لذا نفس حضور زهرا (س) به عنوان یک خطر جدی بالقوه تهدیدکنندهی حاکمیتی بود که در منظر خاندان وحی و منطق توحیدی آنها دارای وجاهت الهی و مردمی نبود.
آنچه در روزهای آغازین رحلت جانسوز رسول خدا به وقوع پیوسته بود برای ابقا و تداوم حاکمیت بزرگان کودتا کفایت نمیکرد. ایجاد محدودیت هرچه بیشتر به منظور خارج ساختن امیرالمؤمنین و خاندان رسالت از زندگی فردی و اجتماعی مردم به عنوان یک استراتژی پایدار میبایست تعقیب میشد تا فرصتی برای به چالش کشیده شدن آرای بزرگان کودتا و دستاورد اجتماع سقیفه بنیساعده در نتیجه درک صحیح مردم از حقایق پشت پرده به وجود نمیآمد.
● خطبه حضرت زهرا برای مردمی که حق شوهرش را غصب کردند!
خطبتها علیهاالسلام لقوم غصبوا حق زوجها علیهماالسلام
روی أن بعد رحلهٔ النبی صلی اللَّه علیه و آله و غصب ولایهٔ وصیّه، احتزم عمر بازاره و جعل یطوف بالمدینهٔ و ینادی: ان ابابکر قد بویع له، فهلمّوا الی البیعهٔ، فینثال الناس فیبایعون، حتی اذا مضت أیام أقبل فی جمع کثیر الی منزل علی علیهالسلام فطالبه بالخروج، فأبی، فدعا عمر بحطب و نار و قال: والذی نفس عمر بیده لیخرجن أو لا حرقنه علی ما فیه- الی ان قال:-
و خرجت فاطمهٔ بنت رسولاللَّه صلی اللَّه علیه و آله الیهم، فوقفت علی الباب ثم قالت: لا عَهْدَ لی بِقَوْمٍ اَسْوَءَ مَحْضَرٍ مِنْکُمْ، تَرَکْتُمْ رَسُولَالّلهِ جِنازَهًٔ بَیْنَ اَیْدینا، وَ قَطَعْتُمْ اَمْرَکُمْ فیما بَیْنَکُمْ، فَلَمْ تُؤَمَّرُونا وَ لَمْ تَرَوْا لَنا حَقَّنا، کَأَنَّکُمْ لَمْ تَعْلَمُوا ما قالَ یَوْمَ غَدیرِ خُمٍّ.
وَاللَّهِ لَقَدْ عَقَدَ لَهُ یَوْمَئِذٍ الْوَلاءَ، لِیَقْطَعَ مِنْکُمْ بِذلِکَ مِنْهَا الَّرجاءَ، وَ لکِنَّکُمْ قَطَعْتُمُ الْاَسْبابَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ نَبِیِّکُمْ، وَ اللَّهُ حَسیبٌ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ فِی الٌدْنیا وَالْاخِرَهِٔ.
خطبه آن حضرت برای مردمی که حق شوهرش را غصب کردند
روایت شده: بعد از رحلت پیامبر و غصب شدن ولایت وصی آن حضرت، عمر شمشیر به کمر بسته و دور شهر مدینه میچرخید و میگفت: با ابوبکر بیعت شده است، بشتابید به بیعت کردن با او، مردم از هر طرف برای بیعت میآمدند، چند روز که گذشت همراه با گروه کثیری به در خانه حضرت علی علیهالسلام آمده و خواستار خروج ایشان از منزل شد، ایشان امتناع کرد، عمر خواستار هیزم و آتش گردید و گفت: سوگند به کسی که جان عمر در اختیار اوست یا خارج میشود یا او را با تمامی اهل خانه آتش میزنم- تا آنجا که گوید:- و حضرت فاطمه علیهاالسلام بسوی ایشان آمده و کنار درب خانه ایستاد و فرمود: ملتی را همانند شما نمیشناسم که اینگونه عهدشکن و بد برخورد باشند، جنازه رسول خدا را در دست ما رها کردید و عهد و پیمانهای میان خود را بریده و فراموش نمودید، و ما را به فرمانروائی نرسانده و حقّی را برای ما قائل نیستید، گویا از حادثه روز غدیرخم آگاهی ندارید. سوگند بخدا که پیامبر در آن روز ولایت حضرت علی علیهالسلام را مطرح کرد و از مردم بیعت گرفت تا امید شما فرصتطلبان را قطع نماید، ولی شما رشتههای پیوند معنوی میان خود و پیامبر را پاره کردید، این را بدانید که خداوند در دنیا و آخرت بین ما و شما داوری خواهد کرد.
● نفرین حضرت زهرا بر ستمگران و منافقین!
یکی از روشهای مبارزه با ستمگران در زندگی اولیاء خدا و حتی در فرهنگ قرآن برائتجوئی لسانی و لعن و طرد قولی و نفرین، یعنی دعای بر علیه آنان میباشد.
حضرت زهرا علیهاالسلام به ستمگران و منافقین دوران خود نفرین و لعن میفرستاد.
حضرت زهرا علیهاالسلام در حالی که خشم مقدس همه و خود او را گرفته بود، به خلیفه میفرمود:
واللَّه لادعون اللَّه علیک، واللَّه لا اکلمک بکلمهٔ ما حییت.(۱)
(سوگند به خدا تو را نفرین میکنم، سوگند به خدا تا زندهام کلمهای با تو صحبت نخواهم کرد.) پس از ماجرای زشت تهاجم به خانه امام و جسارتهای فراوان درون مسجد و غصب فدک و بیاثر ماندن شهادت شهود و مباحث استدلالی و تداوم سیاستهای کودتایی سران سقیفه، حضرت زهرا علیهاالسلام در مبارزه منفی با آنان خطاب به ابابکر فرمود:
والله لا کلمتک ابدا واللَّه لأدعون اللَّه علیک فی کل صلوهٔ. (۲)(سوگند به خدا از این پس هرگز با تو سخن نخواهم گفت سوگند به خدا شکایت تو را به خداوند خواهم نمود و در هر نماز تو را نفرین خواهم کرد.)
● دفاع مقداد، ابوذر، سلمان، امایمن و بریده اسلمی
مقداد برخاست و گفت: یا علی، به من چه دستور میدهی؟ به خدا قسم اگر امر کنی با شمشیرم میزنم و اگر امر کنی خودداری میکنم. علی علیهالسلام فرمود: ای مقداد، خودداری کن و پیمان پیامبر و وصیتی که به تو کرده بیاد بیاور.
سلمان میگوید: برخاستم و گفتم: قسم به آنکه جانم به دست اوست، اگر من بدانم ظلمی را دفع میکنم یا برای خداوند دین را عزت میبخشم، شمشیرم را بر دوش میگذارم و با استقامت با آن میجنگم. آیا بر برادر پیامبر و وصیش و جانشین او در امتش و پدر فرزندانش هجوم میآورید؟ بشارت باد شما را به بلا، و ناامید باشید از آسایش!
ابوذر برخاست و گفت: ای امتی که بعد از پیامبرش متحیر شده و به سرپیچی خویش خوار شدهاید، خداوند میفرماید: «ان الله اصطفی آدم و نوحا و آلابراهیم و آلعمران علی العالمین، ذریهٔ بعضها من بعض والله سمیع علیم»، «خداوند آدم و نوح و آلابراهیم و آلعمران را بر همهی جهانیان برگزید، نسلی که از یکدیگرند، و خداوند شنونده و دانا است». آلمحمد فرزندان نوح و آلابراهیم از ابراهیم و برگزیده و نسل اسماعیل و عترت محمد پیامبرند. آنان اهلبیت نوبت و جایگاه رسالت و محل رفت و آمد ملائکهاند. آنان همچون آسمان بلند و کوههای پایدار و کعبهی پوشیده و چشمهی زلال و ستارگان هدایتکننده و درخت مبارک هستند که نورش میدرخشد و روغن ان مبارک است. محمد خاتم انبیاء و آقای فرزندان آدم است، و علی وصیی اوصیاء و امام متقین و رهبر سفید پیشانیان معروف است، و اوست صدیق اکبر و فاروق اعظم و وصی محمد و وارث علم او و صاحب اختیارتر مردم نسبت به مؤمنین، همانطور که خداوند فرموده: «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم و ازواجه امهاتهم و اولو الارحام بعضهم اولی ببعض فی کتاب الله»، «پیامبر نسبت به مؤمنین از خودشان صاحب اختیارتر است و همسران او مادران آنانند و خویشاوندان در کتاب خدا بعضی بر بعضی اولویت دارند». هر که را خدا مقدم داشته جلو بیندازید و هر که را خدا مؤخر داشته عقب بزنید، و ولایت و وراثت را برای کسی قرار دهید که خدا قرار داده است.
عمر، در حالی که ابوبکر بالای منبر نشسته بود به او گفت: چطور بالای منبر نشستهای و این مرد نشسته و روی جنگ دارد و برنمیخیزد با تو بیعت کند. دستور بده گردنش را بزنیم!
این در حالی بود که امام حسن و امام حسین علیهماالسلام ایستاده بودند. وقتی گفتهی عمر را شنیدند به گریه افتادند. امیرالمؤمنین علیهالسلام آن دو را به سینه چسبانید و فرمود: گریه نکنید، به خدا قسم بر قتل پدرتان قدرت ندارند.
امایمن پرستار پیامبر صلی اللَّه علیه و آله آمد و گفت: «ای ابوبکر، چه زود حسد و نفاق خود را ظاهر ساختید»! عمر دستور داد تا او را از مسجد بیرون کردند و گفت: «ما را با زنان چه کار است»؟!
بریدهی اسلمی برخاست و گفت: ای اعمر، آیا بر برادر پیامبر و پدر فرزندانش حمله میکنی؟ تو در میان قریش همان کسی هستی که تو را آن طور که باید میشناسیم! آیا شما دو نفر همان کسانی نیستید که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به شما فرمود: «نزد علی بروید و به عنوان امیرالمؤمنین بر او سلام کنید»؟ شما هم گفتید: آیا از امر خدا و امر رسولش است؟ فرمود: آری. ابوبکر گفت: چنین بود ولی پیامبر بعد از آن فرمود: «برای اهلبیت من نبوت و خلافت جمع نمیشود»! بریده گفت: «به خدا قسم پیامبر این را نگفته است. به خدا قسم در شهری که تو در آن امیر باشی سکونت نمیکنم».
عمر دستور داد تا او را هم زدند و بیرون کردند!
● تشکر عمر از غلامش قنفذ!؟
مؤلّف گوید: نیز از سُلَیم بن قیس نقل شده: که عمر بن خطاب در یکسال نصف حقوق همهی کارگزارانش را به عنوان غرامت (و کمبود بودجه و مالیات) برداشت، ولی حقوق قنفذ را به طور کامل پرداخت، سُلَیم میگوید به مسجد رسول خدا (ص) رفتم گروهی را دیدم در گوشهای نشستهاند، همهی آنها از بنیهاشم بودند، جز سلمان و ابوذر و مقداد و محمد بن ابیبکر و عمر بن ابیسلمه و قیس بن سعد بن عُباده، در این جلسه، عباس (عموی پیامبر) به علی (ع) گفت: «چرا عمر مانند همهی کارگزارانش، از حقوق «قُنفذ» چیزی نکاست؟!»
حضرت علی (ع) به اطراف خود نگاه کرد و سپس قطرات اشک از چشمانش سرازیر شد، آنگاه در پاسخ عباس فرمود:
شَکَّرَ لَهُ ضَرْبَهًٔ ضَرَبَها فاطِمَهَٔ بِالسَّوْطِ فَماتَتْ وَ فی عَضُدِها اَثَرهُ کَاَنَّهُ الدُّمْلُجْ.
: «حقوق قفنذ را کم نکرد، تا از او تشکّر نماید بخاطر ضربت تازیانهای که او بر فاطمه (س) نواخته بود، که وقتی فاطمه (س) از دنیا رفت، اثر آن تازیانه در بازوی او وجود داشت و همانند بازوبند، نمایان بود».
● علل بیماری و شهادت حضرت زهرا
با وجود سفارش آن حضرت به نهان داشتن شرایط جسمی و وضعیت روحیاش پس از آن رویدادهای تلخ، و با وجود رازداری امیر مؤمنان، سرانجام خبر بیماری بانوی بانوان در مدینه منتشر گردید و همگان از شرایط آن حضرت آگاه شدند. لازم به یادآوری است که فاطمه علیهاالسلام از بیماری سختی شکایت نداشت که غیرقابل مداوا برسد، بلکه آنچه او را سخت رنج میداد و پیکرش را آب میکرد، امواج دردها و مصیبتها و رنجهایی بود که هر روز بر آن افزوده میشد و این فشارها بود که بر رنج و بیماری برخاسته از صدمات وارده در یورش به خانهاش، کمک میکرد تا بانوی سرفراز گیتی را به بستر شهادت بکشاند.
در کنار اینها فشار سوگ پدر و گریه بسیار بر آن حضرت نیز از عواملی بود که باعث شدت بیماری و زوال شادابی و طراوت از خورشید جهانافروز وجود او میشد و باید ستم و خشونت و مواضع ناجوانمردانهی برخی از مسلماننماها و نیز تحول ارتجاعی در سیستم سیاسی و دگرگونی کارها و تغییر اوضاع و شرایط به سود ارتجاع و جاهلیت را نیز از عواملی برشمرد که فشار دردها و رنجها را هر لحظه بیشتر میساخت و خورشید وجود اندیشمندترین و آزادهترین بانوی جهان هستی را بسوی افق مغرب پیش میبرد.
فاطمه در یورش دژخیمان دولت غاصب به خانهاش به گونهای میان در و دیوار فشرده شد که علاوه بر وارد آمدن صدمات سخت بر وجود گرانمایهاش، جنین وی نیز سقط گردید و تازیانههای بیدادی که بر پیکر مطهرش فرود آمد، بدنش را مجروح و خونآلود ساخت و آثار عمیقی در آن نازنینبدن برجای نهاد. و نیز ضربات شدید دیگری بر او وارد آمد که جسم و جان و روح ملکوتیاش را به شدت آزرد.
آری همهی این امور و رویدادهای دردناک دست به دست هم دادند و آن حضرت را به بستر بیماری کشانده و از انجام کارهای خویش بازداشتند.
حضرت امام حسن مجتبی علیهالسلام در یک مجلس مناظره در حضور معاویه خطاب به مغیرهٔ بن شعبه فرمود: «تو مادرم را زده و مصدوم و مجروح ساختی، تا اینکه او بچهاش را سقط کرد...» (انت الذی ضربت فاطمهٔ بنت رسولاللَّه صلی اللَّه علیه و آله حتی ادمیتها و القت ما فی بطنها...) (۱)
و حضرت امام صادق علیهالسلام با تصریح بیشتر در مورد علت بیماری و شهادت فاطمه علیهاالسلام میفرمایند:
و کان سبب وفاتها ان قنفذا مولی الرجل لکزها بنعل السیف بامره فاسقطت محسنا، و مرضت من ذلک مرضا شدیدا. (۲)
سبب شهادت فاطمه این بود که قنفذ (غلام خلیفه دوم) با غلاف شمشیر او را زده و بچهاش را کشت و مادرم از این جهت به بستر بیماری افتاد.
اسماء لحظهای حضرت را به حال خود واگذاشت و بعد صدا زد و جوابی نشنید، صدا زد ای دختر محمد مصطفی، ای دختر گرامیترین کسی که زنان حمل او را عهدهدار شدند، ای دختر بهترین کسی که بر روی ریگهای زمین پای گذارده، ای دختر کسی که به پروردگارش به فاصله دو تیر کمان و یا کمتر نزدیک شد، اما جوابی نیامد چون جامه را از روی صورت حضرت برداشت، مشاهده کرد از دنیا رخت بر بسته است، خود را به روی حضرت انداخت و در حالی که ایشان را میبوسید گفت: فاطمه آن هنگام که نزد پدرت رسول خدا رفتی سلام اسماء بنت عمیس را به آن حضرت برسان، آنگاه گریبان چاک زده و از خانه بیرون آمد، حسنین به او رسیده و گفتند: اسماء مادر ما کجا است؟ وی ساکت شد و جوابی نداد، آنان وارد اتاق شده دیدند حضرت دراز کشیده حسین علیهالسلام حضرت را تکان داد دید از دنیا رفته است، فرمود: ای برادر خداوند تو را در مصیبت مادر پاداش دهد.
حسن خود را بر روی مادر انداخته و گاهی میبوسید و میگفت: ای مادر با من سخن بگو پیش از آن که روح از بدنم جدا شود، و حسین جلو آمده و پاهای حضرت را میبوسید و میگفت: ای مادر من پسرت حسینم، پیش از آنکه قلبم منفجر شود و بمیرم با من صحبت کن.
اسماء به آنها گفت: ای فرزندان رسول خدا بروید نزد پدرتان علی علیهالسلام او را از مرگ مادرتان خبردار کنید، آن دو از منزل بیرون رفته و صدا میزدند:یا محمداه یا احمداه، امروز که مادرمان از دنیا رفت رحلت تو تجدید شد، بعد به مسجد رفته و علی علیهالسلام را خبردار کردند حضرت با شنیدن خبر فوت فاطمه علیهاالسلام از هوش رفت و با پاشیدن آب بر او به هوش آمد و چنین گفت: ای دختر حضرت محمد به چه کسی تسلیت بگوئیم، من همیشه به وسیله تو دلداری داده میشدم، بعد از تو چه کسی موجب دلداری و تسلیت من خواهد شد.
● کیفیت وفات حضرت زهرا
۱) به امسلمه فرمود: برایم آبی آماده کن تا بدان غسل کنم، امسلمه آب را آورد، غسل کرد و جامه پاکی پوشید، دستور داد بسترش را در وسط اتاق بگستراند،به طرف راستش رو به قبله خوابید و دست راستش را زیر صورتش گذاشت.(۱)
۲) در روایت دیگری آمده که: حضرت به اسماء فرمود: آبی برایم آماده کن، بعد با آن غسل کرده و سپس فرمود: جامههای جدیدم را به من بده، آنها را پوشیده و فرمود: بقیه حنوط پدرم را از فلان جا برایم بیاور و زیر سرم بگذار و مرا تنها گذاشته و از اینجا بیرون برو، میخواهم با پروردگارم مناجات کنم.
اسماء میگوید: از اتفاق بیرون شدم و صدای مناجات آن حضرت را میشنیدم، آهسته به طوری که مرا نبیند وارد شدم دیدم دست به سوی آسمان دراز کرده و میگوید: پروردگارا به حق محمد مصطفی و اشتیاقی که به دیدار من داشت، و به شوهرم علی مرتضی و اندوهش بر من و به حسن مجتبی و گریهاش بر من و به حسین شهید و پژمردگی و حسرتش بر من و به دخترانم که پاره تن فاطمه میباشند و غم و اندوهی که بر من دارند، از میخواهم که بر گناهکاران امت محمد ترحم فرمائی و آنان را بیامرزی و به بهشت وارد کنی که تو بزرگوارترین سؤال شوندگان و مهربانترین مهربانانی. (۲)
۳) و گفت: قدری مرا به خود واگذار و بعد مرا بخوان، اگر پاسخ تو را دادم که بسیار خوب و اگر جوابی ندادم بدان که من به سوی پدر خود، (یا پروردگارم) رفتم.
اسماء لحظهای حضرت را به حال خود واگذاشت و بعد صدا زد و جوابی نشنید، صدا زد ای دختر محمد مصطفی، ای دختر گرامیترین کسی که زنان حمل او را عهدهدار شدند، ای دختر بهترین کسی که بر روی ریگهای زمین پای گذارده، ای دختر کسی که به پروردگارش به فاصله دو تیر کمان و یا کمتر نزدیک شد، اما جوابی نیامد چون جامه را از روی صورت حضرت برداشت، مشاهده کرد از دنیا رخت بر بسته است، خود را به روی حضرت انداخت و در حالی که ایشان را میبوسید گفت: فاطمه آن هنگام که نزد پدرت رسول خدا رفتی سلام اسماء بنت عمیس را به آن حضرت برسان، آنگاه گریبان چاک زده و از خانه بیرون آمد، حسنین به او رسیده و گفتند: اسماء مادر ما کجا است؟ وی ساکت شد و جوابی نداد، آنان وارد اتاق شده دیدند حضرت دراز کشیده حسین علیهالسلام حضرت را تکان داد دید از دنیا رفته است، فرمود: ای برادر خداوند تو را در مصیبت مادر پاداش دهد.
حسن خود را بر روی مادر انداخته و گاهی میبوسید و میگفت: ای مادر با من سخن بگو پیش از آن که روح از بدنم جدا شود، و حسین جلو آمده و پاهای حضرت را میبوسید و میگفت: ای مادر من پسرت حسینم، پیش از آنکه قلبم منفجر شود و بمیرم با من صحبت کن.
اسماء به آنها گفت: ای فرزندان رسول خدا بروید نزد پدرتان علی علیهالسلام او را از مرگ مادرتان خبردار کنید، آن دو از منزل بیرون رفته و صدا میزدند:یا محمداه یا احمداه، امروز که مادرمان از دنیا رفت رحلت تو تجدید شد، بعد به مسجد رفته و علی علیهالسلام را خبردار کردند حضرت با شنیدن خبر فوت فاطمه علیهاالسلام از هوش رفت و با پاشیدن آب بر او به هوش آمد و چنین گفت: ای دختر حضرت محمد به چه کسی تسلیت بگوئیم، من همیشه به وسیله تو دلداری داده میشدم، بعد از تو چه کسی موجب دلداری و تسلیت من خواهد شد.
● مراسم وداع با مادر و خاکسپاری
بعضی نوشتهاند: که حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام به خاطر طاهره بودن به غسل نیازی نداشته است. امام صادق علیهالسلام فرمود: امیرالمؤمنین علی علیهالسلام فاطمه زهرا را غسل داد زیرا او صدیقه و معصومه بود نباید جز معصوم، دیگری او را غسل دهد چنانچه مریم را جز عیسی علیهالسلام کسی غسل نداد(۱)
امام علیهالسلام چون کافور بر بدن مطهرش ریخت این دعا را خواند:
اللهم انها امتک و بنت رسولک و خیرتک من خلقک اللهم لقنها حجتها و اعظم برهانها و اعل درجتها و اجمع بینها و بین محمد صلی اللَّه علیه و آله.
پروردگار این است کنیز تو و دختر پیغمبر تو و بهترین خلق تو بارالها حجتش را تلقینش کن و برهاشن را بزرگ دار و درجهاش را بالا ببر و جمع کن بین او و بین محمد صلی اللَّه لعیه و آله و او را با حبیبت در یک درجه بدار.
آنگاه از حنوط باقیمانده رسولاللَّه او را حنوط کرد و در هفت پارچه کفن پوشانید و عبا را بر روی آنها انداخت سپس فرزندانش را صدا کرد تا بیابند و بار دیگر از مادر توشه برگیرند. علی علیهالسلام صدا زد: یا امکلثوم، یا زینب، یا فضه یا حسن یا حسین هلموا و تزودا من امکم الزهراء فهذا الفراق و اللقاء فی الجنهٔ
بیائید از مادرتان زهرا توشه بردارید که این دیدار آخر است و ملاقات بعدی در بهشت است حسن و حسین علیهماالسلام آمدند کنار جسد مطهر مادر مینالیدند فرزندان آن بانوی بزرگوار هر کدام اندوه دل را به اشک دیده فرونشانده و میگفتند مادر وقتی خدمت جد ما رسولاللَّه رسیدی فاقرئیه منا السلام. سلام ما را به او ابلاغ نما و بگو که ما بعد از تو یتیم شدیم، امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرماید: ناگهان دیدم که مادرشان آغوش باز کرد و آن دو عزیزش را به سینهاش چسبانید که هماندم شنیدم هاتفی از آسمان ندا میکند.
یا اباالحسن ارفعهما عنها فلقد ابکیا واللَّه ملائکهٔ السماء. یا علی حسن و حسین را از روی نعش مادر بلند کن به خدا سوگند اینها فرشتگان آسمان را به گریه درآوردند (۲)● معجزه جسد بیجان فاطمه علیهاالسلام
برای برگزیدگان خداوند و تربیت شدگان مهد نبوت، زمان و مکان، طبیعت و خواص آنها مفهومی ندارد فیالمثل به طور معمول آتش کارش سوزاندن است ولی اگر خدا نخواهد خاصیت آتش تغییر میکند و دیگر قدرت سوزاندن نخواهد داشت. چنانچه در داستان حضرت ابراهیم در قرآن کریم میخوانیم که این پیامبر بزرگ را نمرودیان به آتش افکندند ولی خداوند نخواست که آتش او را بسوزاند
شعر
نسوزد آتشی تا او نخواهد -نبارد بارشی تا او نخواهد (۳)
یا در داستان معراج حضرت رسول اکرم میخوانیم که با همین عنصر خاکی و بدن مطهرش به آسمانها عروج میکند بدون این که جاذبه زمین مانع صعود آن حضرت شود یا سر بریده ابیعبداللَّه الحسین تلاوت قرآن میکند که مورد اتفاق تمام فرق اسلامی است یا کارد گلوی حضرت اسماعیل را نمیبرد و امثال اینگونه معجزات و خارق عادات نشاندهنده این معنا است که بر ما معلوم شود که آنها به نیروی عظیم خداوندی مجهزاند از جمله معجزات حضرت زهرا علیهاالسلام پس از غسل و کفن پوشیدن در آغوش گرفتن فرزندانش حسنین علیهماالسلام است یا صحبت کردن آن بانو بعد از وفات با همسرش امیرالمؤمنین علیهالسلام است در این رابطه روایات متعدد و مطالب گوناگون در کتب مختلف نقل شده که بحث از آنها در این مختصر نمیگنجد آنچه نقل شده ز باب نمونه است که مبادا خوانندگان گرامی شک کنند که چگونه انسانی که روحش از بدن مفارقت میکند قدرت دارد کاری را انجام دهد که انجام آن از زندههای دارای عصمت و ولایت پذیرفتنی است ولی از وفات یافتهها چگونه؟ و بدانند که مقام معصوم علیهالسلام مقامی است فوق مقام بشر آنها مجهز به قدرتی هستند که آن قدرت در حیطه علوم بشری نیست و ابعاد معنویت آنها فراتر از دنیای انسانها است از این روی هم در حال حیات صاحب معجزات محیرالعقول هستند و هم بعد از شهادت از آنها معجزاتی بروز میکند که عقول صاحبان خرد عاجز از تجزیه و تحلیل آنها است مگر به نور ایمان و صفای دل بر صدق معجزات و خوارق عادات آنها یقین پیدا کنند.
● مراسم تدفین شبانه حضرت زهرا سلاماللَّهعلیها
علی علیهالسلام پیکر مطهر بانوی مظلومهاش را طبق وصیتش زیر پیراهن غسل داد با آن که خود به اهل خانهاش فرموده بود برای عمل کردن به سفارش بانویش آهسته سخن بگویند و گریه بلند بلند نکنند مبادا همسایهها مطلع شوند. اسماء بر پیکر مطهر آن بانوی رنجدیده آب میریخت و مولای متقیان میشست ناگهان دیدند که مولا تکیه به دیوار داده هایهای گریه میکند و نتوانست خویشتنداری کند وقتی پرسیدند یا امیرالمؤمنین چرا بیتاب شدهای؟ فرمود: از حیاء این بانو اشک میریزم چطور در این مدت بعد از حادثه تازیانه خوردن این همه درد و صدمه را از من مخفی داشته و اکنون که دستم به بازوی ورم کردهاش رسید دانستم که چه بر سر این بانو آمده است نتوانستم خویشتن را نگه دارم که بیاختیار گریستم. (۴)
شعر
هر قهرمان مدال خودش را نشان دهد -زهرا مدال خود به علی هم نشان نداد
آری پیکر مطهر حضرت زهرا علیهاالسلام را غسل داد و کفن کرد و تنها خودش و دو فرزندش حسن و حسین علیهماالسلام و عمار و مقداد و عقیل و زبیر و ابوذر غفاری و سلمان فارسی، بریده و عباس بن عبدالمطلب و ابن مسعود و تنی چند از بنیهاشم بر پیکر مطهر آن بانو نماز خواندند
علی علیهالسلام سپس آن پیکر نورانی را به خاک سپرد و در کنار قبر آن بانوی پهلو شکسته نشست و خطاب به قبر آن بانو فرمود: یا ارض استودعتک ودیعتی. هذه بنت رسولاللَّه فنودی منهایا علی انا ارفق بها منک فارجع ولاتهتم (۵)
ای زمین امانتم رابه تو میسپارم این دختر رسول خداست، ناگاه شنید کسی میگوید یا علی من از تو نسبت به بانویت مهربانترم به سوی منزل بازگرد و غصه مخور. امیرالمؤمنین علیهالسلام در حین خاکسپاری حضرت زهرا علیهاالسلام کلماتی دارد که سزاوار است در اینجا آورده شود.
● گفتار امیرالمؤمنین در خاکسپاری حضرت
السلام علیک یا رسولاللَّه عنی و عن ابنتک النازلهٔ فی جوارک والسریعهٔ اللحاق بک قل یا رسولاللَّه عن صفیتک صبری، ورق عنها تجلدی
الا ان لی فی التأسی بعظیم فرقتک و فادح مصیبتک موضع تعز.
فلقد و سدتک فی ملحودهٔ قبرک و فاضت بین نحری و صدری نفسک.
فانا لله و انا الیه راجعون فلقد استرجعت الودیعهٔ و اخذت الرهینهٔ اما حزنی فسرمد، اما لیلی مستهد الی ان یختار اللَّه لی دارک التی انت بها مقیم.
و ستنبئک ابنتک بتضافر امتک علی هضمها فاحفها السؤال و استخبرها الحال.
هذا و لم یطل العهد و لم یخل منک الذکر والسلام علیکما سلام مودع لا قال و لا سئم فان انصرف فلاعن ملالهٔ و ان اقم فلاعن سوءظن بما وعداللَّه الصابرین.(۱)
درود بر تو ای فرستاده خدا از من و دخترت که در جوارت آرمیده، زودتر از دیگران به تو رسیده.
ای فرستاده خدا مرگ دختر گرامیت عنان شکیبایی از کفم گسلانده و توان خویشتنداریم نمانده اما برای من که سختی جدایی تو را دیده و سنگینی مصیبتت را کشیدهام جای تعزیت است.
تو را تکیهگاه ساختم در آنجا که شکاف قبر تو بود و جان گرامیت میان سینه و گردنم از تن مفارقت نمود. «همه ما از آن خداییم و به سوی خدا بازمیگردیم» امانت بازگردید. و رهن گرفته شد کار همیشگیام اندوه است. و شبهایم شب زندهداری تا آنکه خدا خانهای را که تو در آن به سر میبری برایم گزیند (و این غم که در دل دارم فرونشیند) و به زودی دخترت تو را خبر دهد که چگونه امتت فراهم گردیدند و بر او ستم ورزیدند، از او بپرس چنانکه شایسته است و خبر گیر از آنچه پیش آمده است که دیری نگذشته و یاد تو فراموش نگشته. درود بر شما درود کسی که خداحافظی کند (وداع نماید) نه که رنجیده است و راه دوری جوید.
اگر بازگردم نه از خسته جانی است، و اگر بمانم نه از بدگمانی است بلکه امیدوارم بدانچه خدا صابران را وعده داده است.
و در روایتی دیگر در دنبال کلماتش خطاب به رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله اینگونه (درددل را با آن سرور کائنات) ابراز میکند (۲)
ای رسول خدا... فبعین اللَّه تدفن ابنتک سرا و یهضم حقها قهرا و یمنع ارثها جهرا... دخترت در پیش نظر خدا به خاک سپرده شد بدون آنکه کسی از دشمنان از دفنش آگاه شود حق دخترت را به ظلم گرفتند و ارثش را از وی منع کردند... تا آنجا که فرمود:
شعر
نفسی علی زفراتها محبوسهٔ -یالیتها خرجت مع الزفرات
لا خیر بعدک فی الحیوهٔ و انما -ابکی مخافهٔ ان تطول حیاتی
در هجران فاطمه نفسم در سینهام محبوس است ای کاش جان من با نفسم بیرون میآمد.
ای فاطمه بعد از تو خیری در زندگانی نیست فقط گریهام برای این است که میترسم عمرم پس از تو طولانی شود.
● قبر مخفی حضرت زهرا و جریان غمانگیز نبش قبر
پنهانی قبر حضرت زهرا سلاماللَّهعلیه نشانهی مظلومیت و غربت ولایت است، و دلیل واضح و برهان قاطعی که شیعه میتواند به استناد آن خود را پیرو راستین سنت رسول (ص) نشان دهد. زهرا سلاماللَّهعلیه نشانی بر حقانیت و مظلومیت شیعه، برای همهی آزادمردان در طول تاریخ به یادگار گذاشت.
شیعه امروز میتواند از اهل سنت بپرسد، چرا زهرا سلاماللَّهعلیه وصیت کرد خلفا در تشییع جنازهاش حاضر شوند؟ و چرا وصیت کرد تا قبرش پنهان بماند؟
آری او نمیخواست تا دشمنانش که دشمنان خدا و رسولند بر سر مزارش اقامهی عزا کرده و بدین وسیله عوامفریبی کنند. آن قدر این امر بر خلفا سنگین بود و از عواقبش بیم داشتند که تصمیم گرفتند نبش قبر کنند تا قبر زهرا را پیدا کنند و بر جنازهاش نماز گزارند. که از هیبت و تهدید علی علیهالسلام ترسیدند و از بیم فتنهای بزرگتر پا عقب کشیدند.
زهرا سلاماللَّهعلیه میخواست با طرح سؤال در اذهان مردم، که چرا تنها یادگار رسول قبرش را پنهان نموده، آنان را به فکر وادارد، تا خود به دنبال جواب رفته و مسببین اصلی را بیابند. همین است که میبینم برخی، برخی دیگر را ملامت میکردند که تنها دختر پیامبر مرد و هیچکدام از آنان اجازه حضور در دفن و نماز نداد، و قبرش را هم پنهان نمود.
او میاندیشید شاید با غوغایی که به سبب شهادتش در مدینه ایجاد میشود، با این اقدام بیسابقه و آگاهانهی مردم را علیه خلفا به حرکتی وادارد و یا لااقل، سندی همیشگی بر محکومیت خلفا، از خود به یادگار بگذارد. از اینرو حتی ائمه بعدی نیز قبر او را آشکار نساختند.
در مورد محل دفن حضرت فاطمه زهرا در کتابهای مختلف مطالب گوناگون نوشتهاند بعضی معتقدند که در جوار قبر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله مدفون شده است و دلیلشان این حدیث شریف است که رسول خدا (ص) فرموده است:
ان بین قبری، و منبری روضهٔ من ریاض الجنهٔ. همانا بین قبر و منبر من باغی از باغهای بهشت است که اشاره به محل دفن حضرت زهرا سلاماللَّهعلیها است مرحوم علامه مجلسی در بحار معتقد است که امیرالمؤمنین در نیمه شب جسد فاطمه را برداشت با دو فرزندش حسن و حسین و شش نفر از اصحاب به طرف قبر پیغمبر (ص) رفتند. بعضی هم معتقدند که در قبرستان بقیع به خاک سپرده شده است. (۱)
و بعید نیست که آن امام مظلوم علیهالسلام صورت چهل قبر را در بقیع ترتیب داده باشد تا کسی از قبر واقعی حضرت زهرا علیهاالسلام مطلع نشود و وصیت آن سیده مظلومه نیز عمل شود.
● جریان غمانگیز نبش قبر حضرت زهرا سلاماللَّهعلیه
صبح آن شبی که حضرت زهرا علیهاالسلام غریبانه به خاک سپرده شد به نقل سپهر در ناسخ ابوبکر و عمر و گروهی از مهاجر و انصار بر در سرای علی علیهالسلام گرد آمدند تا به قول خودشان در تشیع جنازه حضرت زهرا علیهاالسلام شرکت کنند مقداد بن اسود به آنها گفت: فاطمه را دیشب به خاک سپردهاند! عمر به ابوبکر گفت: الم اقل لک انهم سیفعلون به تو نگفتم که اینها چنین خواهند کرد؟ و به دنبالش گفت: لا تترکون یا بنیهاشم حسدکم القدیم لنا ابدا.
ای بنیهاشم این حسادت دیرینه شما را در مورد ما هیچگاه ترک نمیکنید... واللَّه لقد هممت ان انبشها فاصلی علیها. به خدا سوگند هر آینه او را از قبر بیرون آورده و بر وی نماز خواهیم خواند! فقال علی علیهالسلام واللَّه لو رمت ذاک یابن صهاک لا رجعت الیک یمینک لئن سللت سیفی لا اغمدته دون ازهاق نفسک. (۲)
پس علی علیهالسلام فرمود:
ای پسر صهاک به خدا قسم اگر چنین قصدی کنی دست راست تو به تو بازنگردد یعنی دستت را قطع خواهم کرد چه اگر شمشیر از نیام برآورم تا خون تو نریزم در غلاف قرار نمیدهم و در بعضی از روایات آمده علی علیهالسلام او را گرفت و سخت بر زمین کوبید و فرمود: ای پسر کنیزک سیاه خلافت که حق من بود از من گرفتید و من به خاطر این که مردم از دین خدا برنگردند از حق خود گذشتم فوالذی نفس علی بیده لئن رمت و اصحابک بشیء من ذلک لاسقین الارض من دمائکم. به خدایی که جان علی در دست او است اگر تو و اصحابت قصد قبر فاطمه کنید زمین را از خون شما سیراب میکنم. ابوبکر و دیگران واسطه شدند که چنین کاری نخواهند کرد تا عمر را رها ساخت. (۳)
پس اگر محل دفن حضرت زهرا علیهاالسلام را در قبرستان بقیع دانستهاند به خاطر این بود که ذهن مخالفین را مشغول نموده و از این طریق قبر آن بانوی عصمت و طهارت برای همیشه مصون بماند و کسی نداند که آن بانوی پهلو شکسته در کجا مدفون گردیده است.
● تاریخ وفات حضرت زهرا
تاریخ وفات آن مطهره نیز اختلاف زیادی در کتابها دیده میشود که جمعا حدود ده قول میگردد، و همگی آنها تاریخ وفات را روی فاصلهی میان رحلت رسول خدا (ص) و وفات آن مخدرهی معصومه حساب کرده و ذکر نمودهاند.
۴۰ روز: مرحوم ابن شهرآشوب در کتاب مناقب پس از آنکه یکی دو قول در این باره نقل کرده میگوید: برخی گفتهاند: وفات فاطمه چهل روز پس از رحلت رسول خدا (ص) اتفاق افتاد و این قول صحیحتر از اقوال دیگر است، و روی همین حساب میگوید: فاطمه (ع) در شب یکشنبه سیزدهم ربیعالاخر از دنیا رفت (۱)، و مرحوم اربلی هم در کشفالغمه چنین قولی نقل کرده (۲) چنانکه مجلسی (ره) نیز از برخی کتابها آن را حکایت نموده است (۳) نگارنده گوید: در برخی از روایات آمده که مدت بیماری فاطمه (علیهاالسلام) چهل روز طول کشید مانند روایت روضهٔالواعظین (۴) و روایتی که مجلسی (ره) از برخی کتابهای مناقب نقل کرده (۵) بنابراین ممکن است منظور از چهل روز که در پارهای از نقلها آمده همین مدت بیماری فاطمه (علیهاالسلام) بوده که به دست راویان با مدت زندگانی آن حضرت پس از رسول خدا (ص) اشتباه شده باشد، واللَّه اعلم.
۷۲ روز: ابن شهرآشوب این قول را در مناقب نقل کرده. (۶)
۷۵ روز: این قول نیز در مناقب ذکر شده و مرحوم کلینی (ره) نیز در کافی روایتی از امام صادق (ع) در این باره روایت کرده (۷)و از عیون المعجزات سید مرتضی (ره) نیز نقل شده است (۸)و قول مشهور نیز میان محدثین و عموم شیعیان همین قول است.
۳ ماه: این قول را مرحوم علی بن عیسی اربلی در کتاب کشفالغمه از کتاب الذریهٔ الطاهرهٔ دولابی نقل کرده. (۹)
۹۵ روز: مرحوم اربلی قول ۹۵ روز را از امام باقر (ع) روایت کرده (۱۰)، و مجلسی (ره) نیز از کتاب اقبال الاعمال نقل کرده که جماعتی از اصحاب فرمودهاند: وفات فاطمه (علیهاالسلام) در روز سوم جمادیالثانیهٔ واقع شد (۱۱)، و روی قول مشهور در رحلت رسول خدا (ص) که روز بیست و هشتم ماه صفر بوده فاصلهی آنها همان ۹۵ روز میشود.
۶ ماه: این قول را بیشتر اهل سنت اختیار کرده و عموماً وفات فاطمه (ع) را در سوم ماه رمضان میدانند که برای اطلاع بیشتر میتوانید به کتاب احقاقالحق مراجعه نمایید. (۱۲) اقوال دیگر هم در این باره هست مانند هفتاد روز و ۱۰۰ روز و ۸ ماه که مشهور همین اقوالی بود که ذکر شده، و ابوالفرج در کتاب مقاتل الطالبیین گوید:
وفات حضرت فاطمه (علیهاالسلام) چندی پس از رحلت رسول خدا (ص) اتفاق افتاد که دربارهی مدت آن اختلاف شده است و آنها که بیش از دیگران گفتهاند: شش ماه، و آنها که کمتر گفتهاند: ۴۰ روز، ولی صحیح همانست که از امام باقر (ع) روایت شده که فرمود: وفادت آن حضرت سه ماه پس از رحلت رسول خدا (ص) بوده است.
نگارنده گوید: اساتید بزرگوار مادام بفائهم همین سه ماه و نود و پنج روز را عموماً روز وفات دانستهاند و شواهدی هم برای آن ذکر میکردند، واللَّه اعلم.
● تصمیم منافقین به قتل امیرالمؤمنین بعد از شهادت حضرت زهرا
از ابنعباس نقل شده که چون فاطمه علیهاالسلام مخفیانه دفن شد، این مسأله آبرو و حیثیت حکومت وقت را زیر سؤال برد و اثر منفی در میان مردم گذاشت، لذا آنان در یک شورای توطئهآمیز به این نتیجه رسیدند که علی علیهالسلام باید ترور! گردد آن هم در حال نماز صبح که هوا تاریک است و قهراً قاتل شناخته نخواهد شد.
بدین منظور خالد بن ولید را نامزد این جنایت هولناک نمودند و قضیه را با وی در میان گذاشته. او نیز اعلان آمادگی کرد و قرار بر این شد که چون ابوبکر سلام نماز را گفت، بلافاصله این ترور صورت گیرد.
اسماء بنت عمیس، که در این تاریخ همسر ابوبکر بود، از پشتپرده این توطئه را فهمید و جریان را از طریق کنیزش به اطلاع امیرالمؤمنین رسانید، او بدون نگرانی در مسجد حاضر شد و ملاحظه کرد خالد با شمشیر و آمادگی کامل در کنار او نشست.
از سوی دیگر ابوبکر عواقب این کار را سنجید و نگران عکسالعمل مردم و خطر آتی آن گردید، لذا تشهد نماز را چندین بار تکرار کرد و سلام نگفت: سرانجام قبل از خواندن سلام نماز خطاب به خالد گفت: «یا خالد لاتفعل ما امرتک; آنچه را دستور دادهام انجام نده» سپس سلام نماز را گفته و از نماز فارغ شد...
علی علیهالسلام در این هنگام به خالد حمله کرد و شمشیر او را از دستش گرفت و وی را به زمین کوبیده روی سینهاش نشست و خواست او را بکشد. مردمی که حاضر بودند جلو آمدند تا خالد را نجات دهد ولی مقدور نشد...
سرانجام ابنعباس او را به قبر پیامبر سوگند داد. با این قسم علی علیهالسلام خالد را رها کرد... (۱)
● نقل علامه مجلسی از زبان عمر
علامه مجلسی عهدنامهای از خلیفه دوم برای معاویه در بحارالانوار آورده که ماجرای خود را با زهرا علیهاالسلام در آن حکایت کرده است. (۱)
از جمله در آن آمده: «به خانه علی آمدم تا مگر او را به زبانی بیرون کشم. کنیزک فضّه که به او گفتم: به علی بگو برای بیعت با ابوبکر بیرون آید که مسلمانان بر خلافت او اجماع کردهاند; گفت: امیرالمؤمنین مشغول است. گفتم: این را فراموش کن و به او بگو بیرون آید و الّا داخل میشویم و او را به اکراه بیرون میآوریم.
فاطمه بیرون آمد. پشت در ایستاد و گفت: این گمراهان دروغگو; چه میگویید؟ و چه میخواهید؟ گفتم: فاطمه! گفت: عمر! چه میخواهی؟! گفتم پسر عمویت را چه شده که تو را برای پاسخ فرستاده و خودش پشت پرده نشسته است؟
گفت: ای شقی! طغیان تو مرا بیرون آورد و حجت را بر تو تمام کرد...
گفتم: این اباطیل و افسانههای زنانه را از سرت بیرون کن و به علی بگو بیرون بیاید.
گفت مورد احترام ما نیستی، عمر! مرا از حزب شیطان میترسانی؟ در حالی که حزب شیطان بس ضعیف است.
گفتم: اگر علی نیاید، هیزم میآورم و خانه را به روی ساکنانش آتش میزنم، و آنان را به آتش میکشم یا علی را برای بیعت میبریم. تازیانه قنفذ را گرفتم و زدم. به خالد بن ولید گفتم: تو با مردان هیزم فراهم کنید. خودم خانه را آتش میزنم.
فاطمه گفت: ای دشمن خدا و دشمن رسول او و دشمن امیرالمؤمنین. فاطمه دستهای خود را پشت در گذاشت تا مرا از باز کردن در بازدارد خواستم در را باز کنم. نتوانستم. پس با تازیانه به دستهایش زدم چنانکه دردش گرفت و من صدای ناله و گریهاش را میشنیدم. نزدیک بود که نرم شوم و از دم در بازگردم، اما کینههای علی و حرص او به خون دلیران عرب را به یاد آوردم... پس لگدی به در زدم که فاطمه شکمش را به آن چسبانده بود و پشت آن پنهان شده بود. چنان فریاد زد که گمان کردم که فریادش مدینه را زیر و رو کرد شنیدم که گفت: پدر! یا رسولاللَّه! اینگونه با حبیبه و دخترت رفتار میشود؟ آه: فضّه! مرا بگیر که به خدا قسم جنین داخل شکمم کشته شد. و شنیدم که او را درد زایمان گرفته است. او به دیوار تکیه داده بود. در را به داخل راندم و داخل شدم. به گونهای در مقابلم ایستاد که جلوی دیدم را گرفت. از روی مقنعه چنان به گونهاش سیلی زدم که گوشوارهاش کنده شد و روی زمین افتاد. علی بیرون آمد. چون احساس کردم که میآید، به سرعت بیرون دویدم و به خالد و قنفذ و کسانی که با آن دو بودند، گفتم: از خطر بزرگی نجات پیدا کردم».
در روایت دیگری آمده: «جنایت بزرگی مرتکب شدم و اینک بر خودم ایمن نیستم. این علی است که از خانه بیرون آمده. همه با هم طاقت او را نداریم. علی بیرون آمد. فاطمه دستانش را به سر برد تا آن را باز کند و از آنچه به او رسیده بود، از خدای بزرگ استغاثه کند. علی، پیراهنش را روی فاطمه انداخت و به او گفت: دختر رسول خدا! خداوند پدرت را برای جهانیان رحمت فرستاده است، پس تو نیز، ای سرور زنان! برای این خلق نگونبخت رحمت باش نه عذاب. درد زایمانش سخت شد. وارد خانه شد و جنینی را سقط کرد که علی او را محسن نامید.
جمعیتی زیاد فراهم کردم نه برای مقابله با علی بلکه قلبم به آنان محکم شود. آمدم و او را که در محاصره قرار داشت، از خانهاش بیرون آوردم... ابوبکر میگفت: وای بر تو عمر! چه کاری بود که با فاطمه کردی؟!». (۲)
● نقل مفضل از امام صادق
مفضّل حدیثی از امام صادق علیهالسلام روایت کرده که از امام حجّت- عجلاللَّه تعالی فرجه الشریف- و رجعت برخی مردگان سخن میگوید. از جمله در این روایت آمده: «زدن سلمان فارسی، آتش زدن در خانه امیرالمؤمنین، فاطمه، حسن و حسین علیهمالسلام بر رویشان و تازیانه زدن به دستان صدیقهی کبری فاطمه علیهاالسلام و شکم او و سقط محسن... و جمع هیزم، انباشت آن کنار در برای آتش زدن خانه امیرالمؤمنین، فاطمه، حسن، حسین و زینب، امکلثوم، فضّه، آتش زدن در، و خروج فاطمه و خطاب او به آنان از پشت در، و سخن او گفت: وای بر تو عمر! این چه جسارتی است که به خدا و رسول میکنی؟ میخواهی نسل رسول خدا را از دنیا قطع کنی و از بین ببری، و نور خدا را خاموش کنی...
عمر گفت: خودت انتخاب کن یا بیرون آمدن علی برای بیعت با ابوبکر را و یا آتش زدن همهی شما؟!».
در این روایت آمده: «قنفذ دستش را وارد خانه کرد تا در را باز کند و عمر با تازیانه چنان به بازوی زهرا علیهاالسلام زد که همچون بازوبند روی بازویش حلقه زد و لگدی به در کوبید که به شکم فاطمه علیهاالسلام خورد در حالی محسن را شش ماهه در شکم داشت، و سقط شدن محسن و هجوم عمر، قنفذ، خالد بن ولید، سیلی زدن به زهرا علیهاالسلام چنانکه گوشوارهاش شکست، فاطمه علیهاالسلام بلند بلند میگریست، میگفت: پدر! وا رسولاللَّه! دخترت فاطمه را تکذیب میکنند، او را میزنند و فرزندش را در شکمش میکشند».
... در اثر لگدی که به شکم او زدند و راندن در، درد زایمان گرفت و محسن را سقط کرد.(۱)
● نقل از زبان حضرت زهرا
زهرا علیهاالسلام: «هیزم زیادی بر در خانهی ما جمع کردند و آتش آوردند که خانهی ما را آتش بزنند. پشت در ایستادم و آنان را به خدا و پدرم سوگند دادم که دست از ما بردارند و منصرف شوند. عمر تازیانه را از دست قنفذ غلام ابوبکر گرفت، و به بازویم زد چنانکه همچون بازوبند به دور بازویم حلقه زد. پس لگدی به در زد و آن را به طرف من راند. من که آبستن بودم، به رویم درافتادم. آتش شعله میکشید و صورتم را میگداخت. سپس چنان مرا سیلی زد که گوشوارهام از گوشم کنده شد و مرا درد زایمان گرفت و محسن بیگناه را کشته سقط کردم».
● نقل فیض کاشانی
فیض کاشانی: «... سپس عمر جماعتی از طلقاء و منافقان را گرد آورد و با آنان به منزل امیرالمؤمنین علیهالسلام آمد. چون با در بسته مواجه شد، فریاد کشیدند: علی! بیرون بیا که خلیفهی رسول خدا تو را میخواند.
در را برایشان باز نکردند. هیزم آوردند و دم در گذاشتند و آتش آوردند که آن را آتش زنند. عمر فریاد کشید: به خدا قسم، اگر در را باز نکنید، آن را آتش میزنیم.
چون فاطمه دانست که خانهاش را آتش میزنند، برخاست و در را باز کرد. پیش از آنکه با آنان روبهرو شود، او را پرت کردند و فاطمه پشت در پنهان شد.
سپس به امیرالمؤمنین علیهالسلام که روی فرشش نشسته بود، یورش بردند و دورش جمع شدند و گریبانش را گرفته به زور بیرون آوردند، و کشانکشان به مسجد بردند.
فاطمه بین آنان و شوهرش حائل شد و گفت: به خدا سوگند، نمیگذارم که پسر عمویم را به ستم بکشید. وای بر شما! چه زود در حق ما اهلبیت به خدا و رسول او خیانت کردید. و حالی که رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله شما را به پیروی، محبّت و تمسّک به ما سفارش کرد و خداوند متعال فرمود: (قل لا اسئلکم علیه اجراً الّا المودّهٔ فی القربی). (۱)
بیشتر مردم علی علیهالسلام را به خاطر فاطمه علیهاالسلام رها کردند. عمر به قنفذ- لع- فرمان داد که او را با تازیانه بزند. قنفذ با تازیانه به پشت و پهلوی فاطمه زد چنانکه او را سخت رنجور ساخت و اثر آن در جسم شریفش باقی ماند. همین ضربت قویترین سبب سقط او بود که رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله او را محسن نامیده بود...». (۲)
امیرالمؤمنین علیهالسلام را به مسجد بردند و در برابر ابوبکر نگه داشتند. فاطمه خود را به او رساند تا مگر او را از دستشان رها سازد ولی نتوانست. پس به سوی قبر پدرش رفت و به آن اشاره کرد...». (۳)
۱ـ «ب»: مأیوس.
۲ـ سورهی سبا: آیه ی ۲۰.
۱ـ نهجالحیاهٔ/ ص ۲۴۸.
۲ـ نهجالحیاهٔ/ محمد دشتی/ ص ۲۴۸.
۱ـ احتجاج طبرسی، ج ۱، ص ۴۱۴- بحارالانوار، ج ۴۳، صص ۱۹۷، ح ۲۸- سفینهٔ، ج ۲، ص ۳۳۹.
۲ـ عوالم، ج ۱۱، ص ۵۰۴- بحار، ج ۴۳، ص ۱۷۰، ح ۱۱.
۱ـ بلادی بحرانی «وفات فاطمه الزهراء» ۷۷.
۲ـ وفاه فاطمهٔ الزهراء/ ۷۸.
۱ـ فاطمهٔ الزهرا سیدهٔ نساءالعالمین/ ۴۳۹
۲ـ فاطمهٔ الزهرا بهجهٔ قلب المصطفی/ ۵۷۹
۳ـ سروده: مؤلف
۴ـ فاطمهٔ الزهراء سیده نساء العالمین/ ۴۵۰
۵ـ ناسخ، ج ۱/ ۲۳۲
۱ـ نهجالبلاغهٔ، دکتر شهیدی/ ۲۳۸- ۲۳۷
۲ـ ناسخ، ج ۱/ ۲۳۰
۱ـ ناسخ ج ۱/ ۲۳۵- ۲۳۳
۲ـ ناسخ، ج ۱/ ۲۳۵
۳ـ ناسخ، ج ۱/ ۲۳۵
۱ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج ۳، ص ۳۷۵.
۲ـ کشفالغمه، ج ۲، ص ۱۲۶.
۳ـ بحارالانوار، چ ۴۳، ص ۲۱۵.
۴ـ بحارالانوار، چ ۴۳، ص ۱۹۱ و ۱۷۸.
۵ـ بحارالانوار، چ ۴۳، ص ۱۹۱ و ۱۷۸.
۶ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج ۳، ص ۳۷۵.
۷ـ اصول کافی، ج ۱، ص ۲۴۱.
۸ـ بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۲۱۲.
۹ـ کشفالغمه، ج ۲، ص ۱۲۸.
۱۰ـ کشفالغمه، ج ۲، ص ۱۲۸
۱۱ـ بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۱۹۶
۱۲ـ ج ۱۰، ص ۴۵۵.
۱ـ ابن ابیالحدید، ج ۱۷، ص ۲۲۲- بحار ج ۲۸، ص ۳۰۵ و ج ۴۷، ص ۳۵۶- جلاءالعیون، ج ۱، ص ۲۰۰- اسرار آلمحمد، ص ۱۰۲ - احتجاج طبرسی چاپ نجف، ج ۱، ص ۱۱۷.
۱ـ بحارالانوار، ج ۳۰، صص ۲۹۳- ۲۹۵; الهدایهٔالکبری، ص ۴۱۷.
۲ ـ بحارالانوار، ج ۳۹، صص ۴۱- ۴۲; معانیالاخبار، صص ۲۰۵- ۲۰۷.
۱ ـ بحارالانوار، ج ۵۳، صص ۱۴- ۱۹.
۱ـ بحارالانوار، (چ قدیم)، ج ۲، ص ۲۳۱; (چ جدید) ج ۳، ص ۳۴۸.
۱ـ شوری، ۲۳
۲ـ التتمه فی تواریخ الائمه، ص ۳۵.
۳ـ علمالیقین، صص ۶۸۶- ۶۸۸
http://mastor.blogfa.com/۸۶۰۳.aspx
۲ـ سورهی سبا: آیه ی ۲۰.
۱ـ نهجالحیاهٔ/ ص ۲۴۸.
۲ـ نهجالحیاهٔ/ محمد دشتی/ ص ۲۴۸.
۱ـ احتجاج طبرسی، ج ۱، ص ۴۱۴- بحارالانوار، ج ۴۳، صص ۱۹۷، ح ۲۸- سفینهٔ، ج ۲، ص ۳۳۹.
۲ـ عوالم، ج ۱۱، ص ۵۰۴- بحار، ج ۴۳، ص ۱۷۰، ح ۱۱.
۱ـ بلادی بحرانی «وفات فاطمه الزهراء» ۷۷.
۲ـ وفاه فاطمهٔ الزهراء/ ۷۸.
۱ـ فاطمهٔ الزهرا سیدهٔ نساءالعالمین/ ۴۳۹
۲ـ فاطمهٔ الزهرا بهجهٔ قلب المصطفی/ ۵۷۹
۳ـ سروده: مؤلف
۴ـ فاطمهٔ الزهراء سیده نساء العالمین/ ۴۵۰
۵ـ ناسخ، ج ۱/ ۲۳۲
۱ـ نهجالبلاغهٔ، دکتر شهیدی/ ۲۳۸- ۲۳۷
۲ـ ناسخ، ج ۱/ ۲۳۰
۱ـ ناسخ ج ۱/ ۲۳۵- ۲۳۳
۲ـ ناسخ، ج ۱/ ۲۳۵
۳ـ ناسخ، ج ۱/ ۲۳۵
۱ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج ۳، ص ۳۷۵.
۲ـ کشفالغمه، ج ۲، ص ۱۲۶.
۳ـ بحارالانوار، چ ۴۳، ص ۲۱۵.
۴ـ بحارالانوار، چ ۴۳، ص ۱۹۱ و ۱۷۸.
۵ـ بحارالانوار، چ ۴۳، ص ۱۹۱ و ۱۷۸.
۶ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج ۳، ص ۳۷۵.
۷ـ اصول کافی، ج ۱، ص ۲۴۱.
۸ـ بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۲۱۲.
۹ـ کشفالغمه، ج ۲، ص ۱۲۸.
۱۰ـ کشفالغمه، ج ۲، ص ۱۲۸
۱۱ـ بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۱۹۶
۱۲ـ ج ۱۰، ص ۴۵۵.
۱ـ ابن ابیالحدید، ج ۱۷، ص ۲۲۲- بحار ج ۲۸، ص ۳۰۵ و ج ۴۷، ص ۳۵۶- جلاءالعیون، ج ۱، ص ۲۰۰- اسرار آلمحمد، ص ۱۰۲ - احتجاج طبرسی چاپ نجف، ج ۱، ص ۱۱۷.
۱ـ بحارالانوار، ج ۳۰، صص ۲۹۳- ۲۹۵; الهدایهٔالکبری، ص ۴۱۷.
۲ ـ بحارالانوار، ج ۳۹، صص ۴۱- ۴۲; معانیالاخبار، صص ۲۰۵- ۲۰۷.
۱ ـ بحارالانوار، ج ۵۳، صص ۱۴- ۱۹.
۱ـ بحارالانوار، (چ قدیم)، ج ۲، ص ۲۳۱; (چ جدید) ج ۳، ص ۳۴۸.
۱ـ شوری، ۲۳
۲ـ التتمه فی تواریخ الائمه، ص ۳۵.
۳ـ علمالیقین، صص ۶۸۶- ۶۸۸
http://mastor.blogfa.com/۸۶۰۳.aspx
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست