دوشنبه, ۱۶ مهر, ۱۴۰۳ / 7 October, 2024
مجله ویستا


کارگردانی با یک موضوع؛ گاوبازی


کارگردانی با یک موضوع؛ گاوبازی
در مباحث تحلیلی کتاب بسیار مهم «نشانه ها و معنا در سینما» اثر مشهور پیتر وولن، بخش مربوط به تئوری مولف بر ذکر و بررسی نمونه هایی از کار فیلمسازان گوناگون سینمای کلاسیک امریکا متمرکز بود. در میان اسامی آن فیلمسازان، همه نام ها برای تماشاگران ایرانی آن نسل و این نسل، شناخته شده بود. درباره جان فورد و هاوارد هاکز، مطلب و گفت وگو و گاه حتی کتاب تک نگاری مفصل به زبان فارسی وجود داشت و دارد. اما نام هایی در آن میان بودند که همچون اوتو پره مینجر و نیکلاس ری، در بین سینمادوستان ایرانی در حد نام خود و فیلم هایشان شهرت و اعتبار داشتند ولی فیلم هایشان کمتر دیده شده بود. در انتهای همه اسامی، یک نام بود که وولن بسیار به فیلم های او ارجاع می داد اما فیلم هایش به ندرت دیده و در ابعاد گسترده شناخته شده بود؛باد باتیکر. این مطلب هم با تمام جامعیتی که دارد، طبعاً و قطعاً دوران طولانی مهجور ماندن او در ایران را به پایان نخواهد برد. ولی دست کم فتح بابی برای شناخت بیشتر کارنامه مهم و فیلم های کلیدی او خواهد بود.
□□□
باد باتیکر به صورتی کاملاً اتفاقی وارد فیلمسازی شد - به همان روشی که خیلی از کارگردانان بزرگ هالیوود در دوره فیلم های صامت، بر صندلی کارگردانی نشستند - اما با یک چرخش و پیشرفت بزرگ اجتماعی که تنها در هالیوود می توانست پیش بیاید. باتیکر فرزند ۲۰ ساله یک خانواده ثروتمند، تصمیم گرفت گاوبازی یاد بگیرد تا بتواند درباره آن فیلم بسازد. دوره اوج وسترن های او با حضور راندولف اسکات از سال ۱۹۵۰ شامل تعداد زیادی از بهترین فیلم های این ژانر است. او از ۱۹۶۰ شروع به تجربه نوعی زندگی پرمخاطره و ادیسه وار کرد که حتی از سرگذشت شخصیت های فیلم هایش هم خطرناک تر بود. تلاش او برای ساختن فیلمی بزرگ درباره گاوبازی، با محوریت شخصیت گاوباز بزرگ مکزیکی کارلوس آروزا سبب شد به مکزیک برود و هفت سال آنجا بماند.
باتیکر شکست خورده و تنها از سفر مکزیک برگشت، آروزا و تعدادی از همراهانش مرده بودند و او به سختی توانست خود را از عفونت شدید ریه، حکم زندان و رفتن به بیمارستان روانی نجات دهد. بعدها پیش از آنکه باتیکر تمام وقتش را به تربیت و پرورش اسب ها اختصاص دهد، چند فیلم دیگر ساخت و پروژه های بسیاری را سرپرستی کرد در حالی که هنوز امیدوار بود فیلم آخر یا دو فیلمنامه فیلم نشده اش درباره گاوبازی را بسازد.
وقتی که در ۲۹ نوامبر ۲۰۰۱ درگذشت، توجه زیادی به مرگش نشد. آخرین محصول هالیوودی او در ۱۹۷۰ فیلمنامه دو قاطر برای خواهر سارا بود که متن اولیه اش بازنویسی و توسط دان سیگل کارگردانی شد. سرانجام تاد مک کارتی منتقد ارشد «ورایتی» و مسوول نگهداری فیلم های درخشان تاریخی، پیشنهاد انتشار یک آگهی درخور و شایسته را برای مرگ باتیکر مطرح کرد؛ «باد باتیکر شخصیت باارزش و بااحساسی بود که ماجراجویی هایش به عنوان یک جوان ماتادور (گاوباز) در مکزیک و یک سوارکار در سراسر زندگی اش، به اندازه تمام تجربه های سینمایی اش ارزش دارد. او فیلم هایی نسبتاً ارزان، با ویژگی های هوشمندانه و سبک تیره بصری به همراه خطوط داستانی فشرده می ساخت که ساخت این فیلم ها، موفقیت تجاری او را به عنوان فیلمسازی جوان تثبیت کرد و سبب شد به عنوان کارگردان فیلم هایی با درونمایه گاوبازی هم محبوبیت ویژه یی کسب کند.»
باتیکر که در شیکاگو به دنیا آمد درباره تولدش می گوید؛ «نمی دانم کی به دنیا آمدم، فقط می دانم روزش ۲۶ ژوییه بود ولی اینکه آیا سال ۱۹۱۸ یا ۱۹۱۶ بود، مطمئن نیستم، من خیلی جوان بودم که شروع به فیلمسازی کردم و راه و رسم قدیمی ها را پیش گرفتم تا پیرتر به نظر بیایم،»
مادر را در دوران کودکی از دست داد و مدت کوتاهی پس از آن، پدرش نیز در تصادف اتوبوس کشته شد و به وسیله اسکار و جرجیا باتیکر از شهر اوانسویل به فرزندی پذیرفته شد. اسکار رئیس شرکت باتیکر و کلاگ (یک شرکت موفق در زمینه ابزارآلات آهنی) و جرجیا مادرخوانده او یک عضو فعال اجتماعی بود. باتیکر در گفت و گویی که سال ۱۹۹۲ با هفته نامه «سان دیه ًگو ریدر» کرد به شوخی گفت؛ «من لوس، ثروتمند و از خودراضی بار آمدم. اینکه ثروتمند باشی به اندازه کافی بد هست و بدتر این است که ورزشکار ثروتمندی باشی؛ من واقعاً باید نفرت انگیز بوده باشم،» در مدرسه به دنبال یادگیری فوتبال و سپس بوکس رفت. پس از مدتی یکی دو بار زانوی او در فوتبال به نحوی آسیب دید که دکترها به او گفتند اگر یک بار دیگر فوتبال بازی کند، هرگز نمی تواند راه برود. پس از عمل جراحی و بهبود، تصمیم گرفت ورزش و مدرسه را با هم رها کند. در نوامبر ۱۹۳۹ به مکزیک رفت و پس از تماشای مراسم گاوبازی در مکزیک ماندگار شد. او در آنجا شاهد نمایش درخشان و هنرمندانه یی از دن لورنزو گارزا بود و فکر نمی کرد این نمایش، چنین تاثیر شگفتی روی او داشته باشد. (و شاید چنین تاثیری به دلیل وجود خطر زیاد در هنر گاوبازی یا فرم قرون وسطایی این نمایش بود.)
باتیکر تصمیم به یادگیری هنر گاوبازی گرفت و طی آموزش صدمه های بسیاری دید و پس از چند جراحی شش هفته با تب و عفونت جنگید. وقتی پدر و مادرش او را در این وضعیت دیدند، تلاش کردند باد را به امریکا برگردانند و مادرش به او پیشنهاد شغلی به عنوان مشاور گاوبازی در یک فیلم را داد و حتی به عنوان دستیار کارگردان، در صحنه رقص گاوبازی انتخاب شد. بازیگران این صحنه آنتونی کویین و ریتا هیورث بودند و نام او در تیتراژ به عنوان طراح رقص نوشته شد. باتیکر حتی در تدوین صحنه های گاوبازی با باربارا مک لین تدوینگر فیلم نیز همکاری داشت و در همین حال تدوین را هم می آموخت. مک لین به صورت عملی مکانیسم تصویری قصه گویی را به او آموزش می داد. او دلش می خواست دوباره به مکزیک برگردد و یادگیری گاوبازی را از سر بگیرد تا ماتادور شود اما فکر نمی کرد ناگهان، هنر فیلمسازی او را در خود غرق کند. باتیکر تمام وقت در کمپانی «هال روچ» برای یک سال و در ازای هفته یی ۴۹ دلار به عنوان دستیار دوم و سوم کارگردان کار کرد. در تابستان ۱۹۴۲ جرج استیونز او را به عنوان دستیار خود در یکی از فیلم هایش انتخاب کرد و پس از آن به عنوان دستیار اول کارگردان در فیلم دختر روی جلد (۱۹۴۴) محصول کمپانی کلمبیا شروع به کار کرد. پس از چند بار دستیاری در فیلم های مختلف چیزهای مهمی آموخت؛ اینکه چطور در طول ۱۲ روز زمان بندی استودیو فیلمبرداری را تمام کند و چگونه ضمن سرپرستی یک گروه، اقتدار خود را بر جماعتی که از او بزرگ ترند (و بیش از او تجربه دارند) حفظ کند و در کل یاد گرفت چگونه در فیلمسازی پیشرفت کند.
باتیکر اولین فیلمش را با نام شب اسرارآمیز (۱۹۴۴) کارگردانی کرد. پس از آن فیلم عضو گم شده هیات منصفه را ساخت که فیلمی معمایی درباره خبرنگاری است که قاتلی اسرارآمیز را تعقیب می کند؛ قاتلی که در پی قضاتی بود که جنایتکاران را به اعدام با صندلی الکتریکی محکوم کرده اند. او سال بعد ساخت فیلم محاکمه جوانان (۱۹۴۵) را آغاز کرد، داستانی درباره یک قاضی دادگاه کودکان که به طور اتفاقی پی می برد دخترش یکی از خلافکارانی است که در سرقتی وحشیانه شرکت داشته است. فیلم بعدی باتیکر یک مرد، یک دختر، یک دوست بود. یک کمدی درام احساساتی درباره دختری که باید در بین خواستگارانش دست به انتخاب می زد. باتیکر پس از ساخت فرار در مه (۱۹۴۵) نزد عمویش سام (که مسوول یک لابراتوار عکاسی در نیروی دریایی امریکا بود) رفت و در آنجا به ساخت مستندهای سفارشی برای سربازان و غیرنظامیان پرداخت؛ فیلم هایی درباره چیزهایی که سربازان نیاز داشتند بدانند. یکی از تولیدات او در این زمان مستند کوتاهی بود که بسیار مورد توجه قرار گرفت.

او سرانجام به هالیوود برگشت و با امیلی ارسکین کوک که در نیویورک زندگی می کرد، ازدواج کرد. در ۱۹۴۹ سه فیلم برای سیدنی پارسونز و مونوگرام ساخت؛ شکارچیان گرگ (درباره یک پلیس سواره کانادا که قاتلی را تعقیب می کند)، نیمه شب شوم و کوسه قاتل (هر دو با بازی رادی مک داول). در همان زمان باتیکر به این نتیجه رسید که برای خلاصی از فیلمسازی ارزان و سریع، باید فیلمنامه ها را خودش بنویسد و برای نوشتن فیلمنامه تنها یک موضوع داشت؛ گاوبازی. باتیکر داستانی نوشت و آن را به فیلمنامه نویس پرکاری به نام جیمز ادوارد گرانت از دوستان جان فورد داد و سرانجام فیلم به شیوه سیاه و سفید فیلمبرداری شد (چون نمی خواست هیچ نمای عمومی از گاوها و گاوبازی ها و رنگ خون در فیلم وجود داشته باشد). نام فیلم در نهایت به خانم و گاوباز تغییر یافت. این اولین فیلمی است که باتیکر می توانست ادعا کند امضای خودش پای آن است. فیلم در ۱۹۵۱ اسکار بهترین فیلمنامه غیراقتباسی را گرفت. ویلیام اًوًرسون در این باره چنین می گوید؛ «من فکر نمی کنم هیچ فیلمساز دیگری در تاریخ سینما توانسته باشد آنقدر ناگهانی، دراماتیک و موفقیت آمیز با یک فیلم از کارگردانی فیلم های رده B به فیلم های رده A برسد.»
پس از این فیلم، کمپانی یونیورسال قراردادی را به او پیشنهاد کرد که بسیار هیجان زده شد، هرچند کار پرزحمتی در پیش بود. او قراردادی هفت ساله را با دستمزد هفته یی ۷۵۰ دلار امضا کرد و به روش کمپانی یونیورسال شروع به فیلمسازی کرد یعنی ساختن وسترن های درجه B با فیلمنامه های کم دردسرتر و خلاقیت محدودتر اما بودجه بیشتر و بازیگران مشهورتر. باتیکر اولین فیلمش را در همان روزهای نخست قرارداد، سیمارون کید (در ایران؛ دلاور سیمارون، ۱۹۵۱) نامید و در کمتر از سه هفته آن را فیلمبرداری کرد. تهیه کننده فیلم تد ریچموند بود و ادی مورفی نقش زندانی آزادشده یی را داشت که تلاش می کرد درست زندگی کند اما گرفتار یک دارودسته خلافکار قدیمی می شد. این اولین فیلم رنگی باتیکر بود اما بیشتر به این دلیل در تاریخ سینما اثری باارزش محسوب می شود که اولین وسترن باتیکر است؛ «من کارگردان فیلم های وسترن شدم چون آنها فکر می کردند بهتر از خیلی از کارگردان های دیگر می توانم وسترن بسازم، در حالی که درباره غرب هیچ نمی دانستم.»
او بلافاصله کار بعدی اش رام کننده اسب های وحشی (۱۹۵۲) را شروع کرد. این فیلم درباره نمایش سوارکاری بود. در فیلم بعدی، ستون سریع السیر ردبال (۱۹۵۲) آرون روزنبرگ در نقش یک فوتبالیست بازی می کرد. پس از آن او طی دو سال، ۹ فیلم ساخت، از جمله شهر زیر دریا (۱۹۵۳)، با شرکت رابرت رایان و آنتونی کویین در نقش غواص هایی که در جست وجوی شهر زیر آب رفته یی در نزدیکی جاماییکا هستند، شرق سوماترا (۱۹۵۳) که یک کمدی پول ساز بود و چهار وسترن دیگر؛ آثاری مانند به سوی غرب، با شرکت رابرت رایان و راک هادسن در نقش برادرانی که با همه دشمن می شوند و فیلم تمام رنگی سیمنول در ۱۹۵۳ که ماجرای لانس کالدول (با بازی راک هادسن) فرمانده سواره نظام امریکایی را روایت می کند که سربازانش را به جنگ با سرخ پوستان می برد. اکنون به تدریج باتیکر شیوه بیانی خاص خود را پیدا کرده بود.
باتیکر مردی از آلامو را در ۱۹۵۳ ساخت. فیلم داستان مردی است که نمی خواهد آلامو را ترک کند. به او تهمت می زنند آدم بزدلی است، در حالی که ترک نکردن آلامو منطقی و درست، و ماموریتی که برای انتقام دارد کاری دلیرانه و باافتخار است. گلن فورد در این فیلم قهرمانی آرام و ساکت است که حقیقت را پشت صورتی سنگی و محکم پنهان کرده و با قلبی دردناک به دنبال مردان قاتلی می گردد که خانواده اش را کشته اند. این بهترین فیلم باتیکر در دوره همکاری او با کمپانی یونیورسال است. مردی از آلامو وسترنی کوچک با ساختاری محکم، پرداخت خوب صحنه های اکشن و قهرمانی مطرود است. قهرمان های فیلم های جان فورد به دلیل پنهان نگه داشتن حقیقت معمولاً شفاف نیستند و همین تفکیک احساسی و پرداخت شخصیت های بی تفاوت و بی اعتنا اساس دوره بعدی کارهای باتیکر با بازی راندولف اسکات شد؛ مثل قهرمانان شکنجه شده فورد که به انگیزه انتقام پیش می روند و ارواح درگذشتگان با خوشحالی منتظرند اسکات آرام و ساکت انتقام بگیرد. وسترن بال های عقاب (۱۹۵۳) آخرین فیلم باتیکر به تهیه کنندگی کمپانی یونیورسال بود. پس از دو سال و ۹ فیلم او از کار کردن با این استودیو تا حدی خسته شده بود. استودیو یونیورسال و کلمبیا از جهات مختلفی به هم شباهت داشتند. هرچند بودجه یونیورسال بیشتر و جدول زمان بندی فیلمبرداری اش طولانی تر هم بود و ستاره های مشهورتری داشت اما همچنان مانند یک کارخانه بود. باتیکر باید با عجله کار می کرد تا فیلم در زمان کوتاهی برای تهیه کننده آماده می شد، تهیه کننده یی که تنها دو چیز برایش اهمیت داشت؛ پول و زمان.
او در ۱۹۵۵ با ساخت گاوباز باشکوه دوباره به سراغ مضمون گاوبازی رفت، اما فیلم برای او موفقیتی در بر نداشت. سال بعد باتیکر قاتل آزاد است را ساخت؛ داستانی جنایی درباره زنی که به وسیله کارآگاه پلیس کشته می شود. تا آن زمان او هنوز فیلمسازی مستقل به حساب نمی آمد، تا اینکه جان وین فیلمنامه ارژینال هفت مرد از حالا را که نویسنده جوانی به نام برت کندی نوشته بود، به او داد تا بخواند؛ « به صفحه ۳۵ فیلمنامه که رسیدم، گفتم می خواهم این فیلم را بسازم. جان وین گفت امکان ندارد تمام متن را در یک ساعت خوانده باشی. گفتم فقط ۳۵ صفحه اش را خواندم ولی می دانم یک شاهکار است و می خواهم نویسنده آن را ببینم. و این طور شد که او مرا به برت کندی معرفی کرد.» ماجرای فیلم ساده است. بن استرید (راندولف اسکات) کلانتر سابق به دنبال انتقام از مردانی است که در یک سرقت مسلحانه همسرش را کشته اند و او ناخواسته راهنمای دو زوج فقیر و گروه کوچکی می شود که دو یاغی به آنها ملحق می شوند. اسکات مدت ها بود از روال معمول خود خارج شده بود و از بازگشت به فرم وسترن که فرمی مخصوص بازی او بود، خیلی خوشحال شد و بازی چشمگیری کرد. (زمانی که اسکات درگذشت حدود صد میلیون دلار بابت فیلم های وسترن و سرمایه گذاری های ملکی ثروت داشت.)
به پیشنهاد کندی فیلمنامه نویس، لی ماروین در نقش آدم پست فطرت و گیل راشل برای نقش آنی انتخاب شد. راشل از سال ۱۹۵۱ در فیلمی بازی نکرده بود و زندگی او پس از چند بار بازداشت به خاطر رانندگی حین مستی و پخش این خبر عملاً به بن بست رسیده بود. ساخت این وسترن تلخ و سرراست در واقع اولین فیلمنامه کندی بود که ثابت کرد باتیکر و کندی در ساختن فیلم مکمل یکدیگرند. فیلمنامه در عین سادگی محکم و بی نقص بود. باتیکر با حذف تمام زواید به ساختاری سرراست رسید و بعد بین شخصیت های اصلی کشمکش و تنش ایجاد کرد؛ شخصیت هایی که در یک بیابان خالی و از نظر بصری غنی، گیر افتاده بودند. هر کلمه از دیالوگ های فیلم هفت مرد از حالا حساب شده بود. دیالوگ های طولانی و بی معنی جان (والتر رید) خنثی کننده تنش بود و باعث می شد بین همسر صلح طلبش و سربازی که زن مدام به او نیش و کنایه می زد، فاصله بیفتد. جمله های رید چنین نقشی در مقابل جواب های کوتاه بن استرید داشت؛ کسی که بیشتر از آنکه جواب بدهد از همه سوال می کرد. بیل مستر سرباز تفنگدار (لی ماروین) آدمی گستاخ، جسور و خودنما بود. محدودیت صدای اسکات باعث می شد احساساتش را زیر نقابی پنهان کند. فرم بدنی او در بازی کاملاً مناسب سوارکاری تفنگ به دست بود و مانند ورزشکاری رفتار می کرد که به محض احساس خطر آماده زورآزمایی می شد و برای چند لحظه کاملاً خشن و سربه هوا می شد. برت کندی درباره این فیلم می گوید؛ «یک همکاری خلاقانه بین من و باتیکر ایجاد شده بود.» باتیکر نیز می گوید؛ «از آن پس ما یک تیم بودیم.» اسکات پس از آن در شش فیلم باتیکر کار کرد و اغلب آنها از وسترن های معروف باتیکر هستند؛ هدف بلند ، تصمیم در غروب، بوکانان تنها می تازد، تنها بتاز و ایستگاه کومانچی.
باتیکر در ۱۹۵۷ ساخت فیلم هدف بلند را آغاز کرد. فیلمنامه فیلم بر اساس داستان اسیران نوشته المور لئونارد و توسط برت کندی نوشته شد. از زمان فیلم هفت مرد از حالا اغلب فیلم های کندی بر مبنای یک فرمول ثابت نوشته می شدند. اما در هدف بلند این فرمول به آرامی شکسته شد، فیلمنامه دارای شخصیت هایی قوی است و زواید را حذف و ماجراها را خلاصه می کند. (شخصیت هایی که بیرون از شهر و در یک بیابان روزگار می گذرانند؛ جایی که رجزخوانی ها و فریب ها و توطئه ها شکل می گیرد.) راندولف اسکات در نقش گله داری جنگجو، در فیلم می درخشد و پت برنان آدمی دوست داشتنی است که انگار در زمان و مکانی اشتباهی زندگی می کند. ریچارد بون در نقش فرانک اïشر بدذات و شریر است. اïشر شخصیتی ا ست بانفوذ، قوی، بی باک و فریبنده. او رهبر گروهی کوچک از جوانان آدمکش است که دلیجانی (حامل یک کابوی ساکت) را می دزدند. آنها برای دزدی از بار نقره یک کشتی که قرار است با دلیجان حمل شود، دست به این کار می زنند ولی در عوض تازه عروسی به نام دارتا (با بازی مورین اïسالیوان) را در دلیجان پیدا می کنند که وارث ثروت عظیمی از یک معدن است. در این درگیری ها شوهر ترسوی او جان هابارد، همسرش را تسلیم دزدان می کند تا جان خودش را نجات دهد و دزدان زن را گروگان می گیرند. در همین گیرودار اïشر (رئیس دزدان) برخلاف انتظار اجازه می دهد برنان زنده بماند. او از برنان خوشش آمده چون برنان در مقابل دارودسته اïشر که همه پسربچه های کم سن و سال بذله گویی هستند، مردی واقعی است و از اینکه بپذیرد ترسیده واهمه یی ندارد، هرچند در صورتش ردی از ترس پیدا نیست. برنان تنها آدمی است که اïشر در بین افراد اطرافش می تواند به او اعتماد کند. باقی فیلم درامی شخصیت محور و قوی است. برنان با استفاده از عقل و هوش خود و با کلکی، افراد گروه را یک به یک از گروه جدا می کند و می کïشد (کسانی که قاتلان کالسکه ران و مدیر ایستگاه و پسر جوان او هستند). خشونت در این فیلم هرچند واضح نیست اما شوک آور است. مثلاً در جایی می شنویم پدر و پسری کشته شده اند و جسدهایشان بدون هیچ مراسمی به چاه پرتاب شده، یا صحنه یی که یکی از آدمکش ها در اوج داستان به طرزی عجیب هدف رگبار گلوله اïشر قرار می گیرد. اïشر به صورت او شلیک می کند و صورت خون آلود او در زیر یک کیسه پارچه یی پنهان می ماند. اïشر جذاب ترین ضدقهرمان قصه است و باتیکر و کندی بسیار مجذوب او شدند. بون هم در فیلم بازی درخشانی کرده است.
باتیکر طی ۱۸ روز و در نهایت صرفه جویی فیلم را فیلمبرداری کرد و پس از آن چند فیلم تلویزیونی با حال وهوای وسترن ساخت. سپس شروع به ساخت فیلم تصمیم در غروب بر اساس داستانی از ورتان ال فلاهرتی کرد. فیلمنامه را چارلز لانگ نوشته و اسکات نقش یک مرد قانون را برعهده داشت که قصد کشتن قاتل همسرش را دارد. باتیکر می گوید؛ «این فیلم را دوست نداشتم. راندولف اسکات در این فیلم همان شخصیت همیشگی نیست. این فیلم که درباره شهری با مردمان آن است، شبیه فیلم های اولیه راندولف اسکات است اما از آن نوع فیلم هایی نیست که من و برت کندی با هم می ساختیم.» برخلاف بدگمانی باتیکر این فیلم به عنوان فیلمی کوچک، عجیب و دلپذیر باقی ماند و اسکات یکی از به یادماندنی ترین صحنه های کارنامه اش را در آن بازی کرد (صحنه یی که دلیجان را از داخل نگه می دارد و سپس بیرون می پرد و می گذارد دلیجان به راه خودش برود). باتیکر و اسکات برای ساختن فیلم بعدی به نام بوکانان تنها می تازد به کمپانی کلمبیا بازگشتند. این فیلم یک کمدی سیاه از تنهایی به یادماندنی یک کابوی با بازی راندولف اسکات است. او در سرگردانی به سمت شهر ویرانه اگری ویل می رود و در آنجا اشتباهاً گرفتارشده و ناچار می شود ناخواسته با خانواده اگری درگیر شود و به آنها آسیب برساند، سپس به سمت شهر برمی گردد. چارلز لانگ فیلمنامه این فیلم را بر اساس رمان جوناس وارد نوشت.
باتیکر برای ساخت دو فیلم آخرش با شرکت اسکات و براون با در پیش گرفتن سیاست جدیدی، تهیه کنندگی فیلم ها را خودش بر عهده گرفت. براون به عنوان دستیار تهیه کننده مشغول به کار شد و برت کندی فیلمنامه نویس محبوب باتیکر که قراردادش به پایان رسیده بود، برای نوشتن دو فیلمنامه غیراقتباسی برای دو پروژه بعدی باتیکر قرارداد تازه یی امضا کرد. تنها بتاز و ایستگاه بعدی کومانچی دو فیلم بعدی باتیکر از نظر طرح داستانی تقریباً یکسان هستند اما درونمایه متفاوتی دارند. هر دو این فیلم ها دارای موسیقی مضمونی (تماتیک) هستند و هر دو تلخ، تند و انتزاعی اند و حال وهوای آنها به طور کلی خارج از فضای شهری است. تنها تعدادی ایستگاه های دلیجان وجود دارد که نشان می دهد آدم های دیگری هم در آن ناحیه هستند مثلاً سرخپوستانی که مدام در عرض جاده حرکت می کنند اغلب مهاجران لاغر و نحیفی هستند که پیش از آنکه جزیی از جامعه شهری باشند جزیی از طبیعت محسوب می شوند. در فیلم های باتیکر در جایی کاملاً دور از جامعه، قهرمانان چرم پوشی مثل اسکات در یک بیابان زندانی شده اند و انگار اسیر یک سرگردانی و آوارگی ابدی اند. اسکات در ایستگاه بعدی کومانچی نقش آدمی را بازی می کند که به خاطر گذشته و کارهایش رانده شده. او در سفرهایش همراه زنی می شود و نقش محافظ او را دارد. در این میان با سربازانی یاغی و قانون شکن درگیر نوعی رقابت و دعوا می شود. هر دو دسته پس از اتفاق هایی حاضر می شوند دست از اختلاف بردارند و وقتی یکدیگر را در حال مرگ می بینند، سعی می کنند جان همدیگر را نجات دهند. در تنها بتاز، بن و واید قانون شکنانی هستند که می خواهند تغییر و تحول تازه یی ایجاد کنند. آنها بیلی جان مردی را که تحت تعقیب قانون است، آزاد می کنند اما اسکات بیلی را می گیرند و می خواهند به جای برادرش تحویل دهند. در ایستگاه کومانچی، بن سن، قانون شکنی یاغی با خنده یی موذیانه، می خواهد پاداشی را که اسکات (جفرسن) به خاطر نجات جان یک دختر سفیدپوست (نانسی) از اسارت سرخپوست ها گرفته است، بدزدد. باتیکر این فیلم را سینما اسکوپ ساخت و اغلب صحنه کاملی را با تراولینگ، در یک برداشت طولانی یا با استفاده از ماشین در صحنه های حرکتی فیلمبرداری کرد.
وقایع وسترن های باتیکر در سفرهای طولانی و با وقفه هایی از درگیری های وحشیانه در طول راه اتفاق می افتند؛ درگیری هایی که زمینه ساز تاثیرهای دراماتیک در فیلم هستند. راندولف اسکات در میان سنگ ها و صخره ها راه می رود؛ صخره هایی که با دیواره های سنگی از هر طرف احاطه شده اند. این تصویر مشخصه دنیای اوست، مثل بیابانی خشک با صخره هایی ناهموار (و درجاهایی با درخت ها و دره ها) که همه درمحاصره کوه های بلندی هستند. اگرچه در فیلم های باتیکر گاهی از صحرای آفتاب سوخته به سبزی جنگل ها می رسیم اما این لحظه های کوتاه مثل برزخی است که زود به پایان می رسد. شخصیتی که اسکات نقش او را بازی می کند در جایی به مرد دیگری چنین می گوید؛ «یک مرد برای ماندن و زندگی در این کشور احتیاج به یک دلیل دارد، تو دلیلی داری؟» این بیشتر از آنکه سوال باشد، به تنهایی جمله یی گویاست. شخصیت های این فیلم ها به وسیله گذشته شان به جلو رانده می شوند، هرچند نمی توانند مدام درباره آینده حرف نزنند. در پایان هر فیلم، اسکات (قهرمان وسترن) کسی را که نجات داده به شهر برمی گرداند و به تنهایی به بدویت خودش برمی گردد.
پس از سال ها فراموش شدن نام فیلمسازی که نامش با آثار وسترن های رده B گره خورده، در سال ۲۰۰۰ مرکز فیلم دانشگاه یوسی ال ای آرشیوی از نسخه های بازیافت شده از فیلم های باتیکر را تهیه کرد، هرچند فیلم هفت مرد از حالا تقریباً از دست رفته بود.
شان اکس میکر
ترجمه؛ الهام طهماسبی
منبع : روزنامه اعتماد