پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا
از این نبود سر علم
وقتی كسی كار ناصواب خود را توجیه كند ، این مثل آورده می شود .
آورده اند كه ...
حكایت كنند شبی خیاطی در خواب دید كه صحرای محشر بر پاست و علمی از آتش سوزان بر بالای سرش نگه داشته اند كه شدت حرارتش تااعماق استخوانهای بدنش اثر می كند . همین كه سر بلند كرد ، دید پارچه آن علم ، مركب از هزاران قطعه پارچه هایی است كه در موقع بریدن لباسهای مردم زیاد آورده است و همگی را برای خود برداشته است .
از مشاهدهٔ این منظره هولناك بر خود لرزید و بیدار شد و همان موقع توبه كرد و تصمیم گرفت كه از آن پس دست تصرف در پارچه های ارباب رجوع دراز نكند .
وقتی سرد وارد دكان شد ، بدون اینكه به داستان خواب خویش ، اشاره ای بكند به شاگردان خود دستور داد كه هر وقت پارچه ای را برش می دهد آنها بگویند ، علم ! ( مقصود اینكه استاد ، علم را فراموش مكن یا علم را بخاطر داشته باش .
شاگردانش انگشت اطاعت بر دیدهٔ قبول نهاده ، هر موقع استاد ، سرگرم برش لباس میشد بنابر دستور او رفتار می كردند و خیاط هم از تصرف در قطعات پارچه و یا كم و كسر بریدن آن خودداری می كرد . تا اینكه روزی شخصی طاقهٔ شال بسیار اعلایی را نزد استاد آورد تا لباس مناسبی برای او تربیت دهد . چون طاقهٔ شال خیلی قیمتی بود ، اوستا نتوانست از كیش رفتن آن دریغ كند و به همین خیال تا پاگردانش بر حسب معمول گفتند : استاد علم ! علم !
خیاط سخت خشمگین شد و در جواب آنان فریاد زد : درد و ورم ، از این كه نبود سر علم
آورده اند كه ...
حكایت كنند شبی خیاطی در خواب دید كه صحرای محشر بر پاست و علمی از آتش سوزان بر بالای سرش نگه داشته اند كه شدت حرارتش تااعماق استخوانهای بدنش اثر می كند . همین كه سر بلند كرد ، دید پارچه آن علم ، مركب از هزاران قطعه پارچه هایی است كه در موقع بریدن لباسهای مردم زیاد آورده است و همگی را برای خود برداشته است .
از مشاهدهٔ این منظره هولناك بر خود لرزید و بیدار شد و همان موقع توبه كرد و تصمیم گرفت كه از آن پس دست تصرف در پارچه های ارباب رجوع دراز نكند .
وقتی سرد وارد دكان شد ، بدون اینكه به داستان خواب خویش ، اشاره ای بكند به شاگردان خود دستور داد كه هر وقت پارچه ای را برش می دهد آنها بگویند ، علم ! ( مقصود اینكه استاد ، علم را فراموش مكن یا علم را بخاطر داشته باش .
شاگردانش انگشت اطاعت بر دیدهٔ قبول نهاده ، هر موقع استاد ، سرگرم برش لباس میشد بنابر دستور او رفتار می كردند و خیاط هم از تصرف در قطعات پارچه و یا كم و كسر بریدن آن خودداری می كرد . تا اینكه روزی شخصی طاقهٔ شال بسیار اعلایی را نزد استاد آورد تا لباس مناسبی برای او تربیت دهد . چون طاقهٔ شال خیلی قیمتی بود ، اوستا نتوانست از كیش رفتن آن دریغ كند و به همین خیال تا پاگردانش بر حسب معمول گفتند : استاد علم ! علم !
خیاط سخت خشمگین شد و در جواب آنان فریاد زد : درد و ورم ، از این كه نبود سر علم
منبع : شمیم
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران اسرائیل غزه مجلس شورای اسلامی دولت نیکا شاکرمی معلمان رهبر انقلاب دولت سیزدهم مجلس بابک زنجانی شهید مطهری
آتش سوزی پلیس تهران قوه قضاییه پلیس راهور هلال احمر سیل شهرداری تهران آموزش و پرورش فضای مجازی سلامت سازمان هواشناسی
قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بازار خودرو خودرو دلار بانک مرکزی ایران خودرو حقوق بازنشستگان سایپا کارگران تورم
سریال نمایشگاه کتاب جواد عزتی تلویزیون عفاف و حجاب کتاب مسعود اسکویی سینما رضا عطاران سینمای ایران دفاع مقدس فیلم
مکزیک
رژیم صهیونیستی فلسطین آمریکا جنگ غزه حماس نوار غزه چین انگلیس اوکراین ترکیه یمن افغانستان
استقلال پرسپولیس فوتبال سپاهان علی خطیر لیگ برتر لیگ برتر ایران تراکتور لیگ قهرمانان اروپا رئال مادرید باشگاه استقلال بایرن مونیخ
هوش مصنوعی هواپیما تبلیغات تلفن همراه اپل گوگل همراه اول مدیران خودرو ناسا عیسی زارع پور وزیر ارتباطات
کبد چرب فشار خون بیمه کاهش وزن بیماری قلبی دیابت مسمومیت داروخانه