پنجشنبه, ۱۶ اسفند, ۱۴۰۳ / 6 March, 2025
مجله ویستا
تأثیر گناه بر معرفت

آنچه در این مقاله بحث میشود، طرح رابطه یكی از مقولات اخلاقی - دینی، یعنی گناه، با معرفت است. تلاش ما بر این است كه نشان دهیم، چگونه در دو دهه اخیر، توجه معرفت شناسان، به بحث تأثیر ساحتهای غیر معرفتی بر ساحت عقیدتی بشر، جلب شده است و بنابراین میتوان به گناه نیز به عنوان یكی از مقولات معرفتی نظر كرد.
مسأله تأثیر گناه بر معرفت، از جمله مسائلی است كه، در یكی دو دهه اخیر مورد توجه جدی معرفت شناسان، قرار گرفته، مسألهای است كه به عرصه بحث ارتباط ساحات گوناگون وجود انسان با یكدیگر تعلق دارد. اگر انسان را، آن گونه كه امروزه تصور میشود، دارای سه ساحت عقیدتی، عاطفی و ارادی بدانیم، یكی از پرسشهای مهم در این باره این است كه آیا این ساحتها در تأثیر و تأثر متقابل با یكدیگرند یا نه؛ بویژه در مباحث مربوط به معرفت شناسی، این بحث نتایج مهمی دارد كه آیا ساحت معرفت انسان، ساحتی مستقل و جدای از ساحات دیگر وجود اوست، بطوری كه انسان هنگامی كه در پی تحصیل معرفت میرود تنها با قوای شناختی خود، به معنای اخص كلمه، سروكار دارد یا این كه نه، انسان موجودی است كه علاوه بر قوه شناخت، احساسات و عواطف هم دارد، امیال، گرایشها، خواستها و نیازهایی هم در وجود او هستند، كه این جنبهها منفك از بعد معرفتی او قرار نمیگیرند؛ یعنی انسان، حتی هنگامی كه روی به عالم میكند نیز، متأثر از نیازها، خلق و خو، منش و شخصیت خود است؟
این بح، اگر چه برای فیلسوفان معرفت شناس، بحثی نو به حساب میآید و به یك معنا، به تازگی مورد توجه جدی آنان واقع شده، اما در دیدگاههای عرفانی - دینی، تقریبا جزء پیش فرضها محسوب میشود.
در حوزههای عرفانی - دینی اساسا شكافی میان ساحتهای گوناگون وجود بشر، دیده نمیشود و از همین جهت است كه محدود شدن معرفت بشری به حوزه علوم تجربی - ریاضی، كه بویژه در دوران تجدد، دیدگاه حاكم بر عموم اذهان در غرب شده است، در آن عرصهها راه نداشته و ندارد.
اگر حوزه علوم تجربی و ریاضی، از ساحت عمل انسان به كلی جدا شده است، معرفت، در عالم دین و عرفان هیچ گاه از عمل انسان منفك نبوده است. آنان كه در وادی عرفان قدم نهادهاند، اساسا تحصیل معرفت حقیقی را جز از مسیر سیر و سلوك عملی میسر نمیبینند؛ آنان كه با تعالیم ادیان انس گرفتهاند، قدم گذاشتن در راه علم را هیچ گاه جدای از حركت در مسیر اصلاح نفس ندیدهاند؛ ایشان نه از مضمون این آیه قرآن كه میفرماید«ان تتقوا الله یجعل لكم فرقانا»(۳) (انفال / ۲۹) بیگانهاند و نه با این سخن پولس قدیس كه ما گناهكاران «حقیقت را سرمیكوبیم»(۴)؛ به همین جهت است كه متفكر دقیق مرالد وستفال،(Westphal Merold)(۵) در مقاله بسیار جالب و پرمحتوای خود، «پولس قدیس را بجد بگیریم: گناه به منزله مقولهای معرفت شناختی»،(۶) جدا از فیلسوفان مسیحی میخواهد گناه را از مقولات اصلی معرفتی قلمداد كند و بدین وسیله، با این پیش فرض رایج در دوران تجدد، كه علم بكلی از مقوله عمل جداست، مقابله میكند.
وی، اگر چه، به نحو خاص تنها بر گناه به عنوان یكی از عوامل غیر معرفتی مؤثر بر معرفت، تاكید دارد، اما همان گونه كه گذشت، این بحث، به عرصه كلیتر بررسی تأثیر عوامل غیر معرفتی بر معرفت تعلق دارد.
مقاله پروفسور وستفال، طرح موضوعی اساسی برای معرفت شناسان است، تا تأثیر عوامل غیر معرفتی را بر معرفت در مباحث خود جدی بگیرند. اینك علاوه بر دیدگاهی كه مرالد وستفال در مقاله خود ارائه میكند، با طرح نظرات چهار متفكر دیگر، یعنی جاناتان اداوردز، جان هنری نیومن، ویلیام جیمز ولیندا زاگزابسكی در این مقاله تلاش كردهایم، نشان دهیم، چگونه میتوان، به گناه به عنوان مقولهای معرفتی، نظر كرد.
● مرالد وستفال و رابطه گناه و معرفت
وستفال در همان آغاز سخن خود، ذهن خوانندگان را متوجه این نكته میكند كه غرض وی از معرفت شناسی، در مقاله مذكور نه فقط علمی از سنخ منطق صرف، بلكه علمی از سنخ روان شناسی(۷) و اخلاق است؛ چرا كه معرفتشناسی، به تأمل در باب حقیقت و حدود معرفت بشری میپردازد. بنابراین، میتوان گفت كه جنبه روانشناختی این علم «شرح و وصف این معناست، كه ما عملاً، چگونه باورهایمان را، پدید میآوریم و دگرگون میسازیم» و جنبه اخلاقی آن «تعیین (انواع) باورهایی است كه ما حق داریم داشته باشیم» (وستفال: ۴). آنگاه در این فضا است كه سخن گفتن از گناه به منزله مقولهای معرفت شناختی طبیعیتر جلوه میكند و «التفات ما، از باورها به باور داشتنها» (همان) معطوف میشود.
آنچه به نظر وستفال بسیار اهمیت دارد، این است كه معرفت شناسان، فرایند معرفت را، تنها فرایندی منطقی نبینند كه در آن استنتاجهای قیاسی از استنتاجهای استقرایی تمییز داده میشوند و توجه میشود كه هر یك از انواع استنتاج به چه میزان میتواند مورد اطمینان و اعتماد باشد. آنان باید التفات كامل به این واقعیت داشته باشند كه بشر نه فقط دارای ذهن، بلكه دارای احساسات، عواطف و اراده هم هست و امكان دارد، در مسیر شناختی خود، از تأثیر آنها بر كنار نباشد.
از دیدگاه مرالد وستفال، در صورتی كه مضمون سخن پولس رسول، جدی گرفته شود، شیوه قرائت معهود تاریخ فلسفه نیز دچار تحولاتی میشود؛ از جمله این كه در آن صورت نگاه ما به سخنانی از فیلسوفان، معطوف خواهد شد كه در آنها محتوای كلام پولس را انعكاس داده و نشان دادهاند كه انسان، در مسیر تحصیل معرفت، از خواستهها و امیال خود، جدا نمیشود.(۸) بنابراین «وقتی كه فیلسوفان، با اصطلاحات و تعابیر مختلف، میگویند، امیال و اعمالی كه در عرف مسیحیت گناهكارانه محسوب میشوند نقش اساسا منحرف كنندهای در تكوین و حفظ باورهای انسان، اعم از شخصی و جمعی، دارند،...» (وستفال: ۸) به نوعی، به بیان همان مضمون پولسی میپردازند. چنین سخنانی نشان میدهند كه آن جا كه حقیقتی در تعارض با خواستههای انسان قرار میگیرد او بیشتر مایل به ندانستن و نشناختن آن است.(۹)
وی برای بیان این اندیشه خود از سخن یكی از اساتید خود با عنوان «قانون عقلانیت معكوس» (the Law of Inverse Rationality) كمك میگیرد كه بر اساس آن معتقد بود كه «توان تفكر بشری برای این كه توسط خواستههای گناه آلود به انحراف كشیده نشود، با اهمیت وجودی موضوع بحث نسبت معكوس دارد. ما در حاشیه منافعمان، یعنی در آن جا كه فرصت و مجال برای ابراز وجود عجبآمیز، محدود است، میتوانیم عقلانی(۱۰) باشیم» (وستفال: ۱۱). یعنی انسان تنها آنجا عقلانیتر فكر میكند كه موضوع بحث از حوزه منافع و خواستههای وی فاصله میگیرد و به محض این كه این فاصله كم میشود، به سهولت نمیتواند تابع ضوابط منطقی در فكر باشد. هم چنانكه وی به نقل از هابز به این مهم اشاره میكند: «آموزه صواب و خطای اخلاقی را مدام هم قلم و هم تیغ مورد مناقشه قرار میدهند؛ و حال آن كه آموزه خطوط و اشكال در معرض چنین مناقشهای واقع نمیشود؛ زیرا انسانها، در این موضوع، دغدغه آن ندارند كه حقیقت چیست، چرا كه چیزی است كه مانع و رادع جاه و مقام یا منفعت یا شهوت هیچ كس نیست. چون من سر سوزنی شك ندارم كه اگر این كه سه زوایه مثلث مساوی دو زاویه مربع است چیزی میبود مخالف حق سلطه یك انسان یا مخالف منافع انسانهایی كه سلطه دارند، در آن صورت، این آموزه حتما، اگر مورد مناقشه قرار نمیگرفت، سركوب میشد، بدین شیوه كه كسی كه مورد تعرض این آموزه واقع شده بود، تا آنجا كه میتوانست، همه كتابهای هندسه را به آتش میكشید.» (وستفال: ۱۰).
بنابراین ساده انگاری است، اگر تصور كنیم، هیچ داد و ستدی میان ابعاد مختلف وجودی انسان دركار نیست و به صرف این كه انسان تنها خود را ملزم به پیروی از قواعد و روشهای معتبر معرفت شناختی كند، یا یافتههای خود را در قالب اشكال منطقی بریزد، حقیقت را به چنگ میآورد.
سخن كسانی مانند وستفال، توجه دادن معرفت شناسان به این مهم است كه تصور نشود، دستیابی به معرفت، تنها، كار عقلا، آن هم به معنای متجددانه كلمه است، بلكه كار اندیشمندانی است كه در حوزه علمی، دست از گناه شسته و به وادی سر سپردگی در مقابل احكام الهی، به معنای اعم آن، كه جایی برای تجلیات ریشه گناه، یعنی عجب، به اعتقاد آگوستین قدیس، باقی نمیگذارد، وارد شدهاند.
توجه به آثار معرفتی گناه را، میتوان، در كتاب ارزشمند «عقل و قلب» نوشته ویلیام جی. وین رایت(۱۱) ـ فیلسوف معاصر امریكایی ـ به چشم دید. وین رایت در این كتاب به طرح نظرات سه متفكر، یعنی جاناتان ادواردز،Gonathan Edwards (۱۷۰۳-۱۷۵۸) فیلسوف - الهی دان آمریكایی، جان هنری نیومنJohn Henry Newman (۱۸۰۱-۱۸۹۰) الهی دان انگلیسی و ویلیام جیمز William James (۱۸۴۲-۱۹۱۰) روانشناس و فیلسوف امریكایی در خصوص ارتباط میان ساحات عاطفی و ارادی با ساحت عقیدتی بشر میپردازد. وی كه در این كتاب در پی زنده كردن موضوعی مغفول در بحثهای معرفت شناختی معاصر درباره عقلانیت باورهای دینی است، نشان میدهد كه بعد عاطفی و بعد ارادی وجود انسان، در صورتی كه نیك آراسته شوند، میتوانند راهنمایان قابل اعتمادی، برای دستیابی به حقیقت باشند و در غیر این صورت، موانعی بر سر راه نیل به معرفت میشوند. وی كه روشن كردن شرایط تأثیرات مثبت و منفی ساحات غیر عقیدتی را نیازمند بررسی جدی و مستقلی میبیند، اثر خود را تنها مقدمهای برای ورود به این بحث معرفی میكند.
● جاناتان ادواردز و آثار معرفتی گناه
وین رایت در فصل نخست از كتاب خود، به ارائه نظرات جاناتان ادواردز میپردازد تا در عین نشان دادن معقولیت باورهای دینی، این پدیده را - كه كسانی نمیتوانند بیّناتی را كه به سود حقایق دینی اقامه میشوند بپذیرند - با تكیه بر رابطه عقل و قلب تبیین كند. وی در حقیقت این موضع را موضعی متمایز از دو دیدگاه دیگر كه بر اندیشه متجدد حاكم است میداند؛ چرا كه بر اساس یكی، خدا را با «عقل عینی»(Objective reason) میتوان شناخت؛ یعنی عقلی كه به صورتی نظاممند انفعال،(passion) میل(desire) و عاطفه(emotion) را از فرایند استدلال خارج میكند؛ و بر اساس دیگری، خدا تنها «به نحو انفسی یا ذهنی» (subjectively)، یعنی به وسیله قلب، قابل شناخت است.دیدگاه نخست شكلگیری باور دینی را مبتنی بر شواهد عقلی و دیدگاه دوم آن را مبتنی بر حالات قلبی میداند؛ اما در هر دو، استدلال وقتی عینی شمرده میشود كه از خواستها(wants)، علائق(interests) و امیال متأثر نشده باشد. حال سنتی كه مورد بحث وین رایت است، در عین ارزش قائل شدن برای براهین، حجتها و استنتاجهای عقلی در اثبات حقائق دینی، معتقد است كه قلبی نیك آراسته(properly disposed heart) برای درك قوت آن استدلالها و ارزیابی صحیح آنها لازم است (referto R & H,p.۳).
در دیدگاه جاناتان ادواردز، نخست به رابطه عقل و الهیات طبیعی پرداخته میشود تا روشن شود كه وی با این نظر موافق نیست كه گزارههای دینی از سوی شواهد عقلی تأیید نمیشوند، یا این كه عقل امكان نشان دادن سازگاری میان آنها را ندارد. وی، با این كه معتقد بود كه ما نمیتوانیم از موضوعات مربوط به حقایق روحانی تصورات روشنی داشته باشیم و این امر بدین جهت است كه نظامهای الهیاتی با موضوعاتی سروكار دارند كه از امور پیش پا افتاده و محسوس و زبان به اصطلاح زمینیِ ما فاصله دارند و از این نظر برای كشفشان محتاج وحی الهی هستیم، در عین حال اعتقاد داشت كه پس از این كه حقایق الهیاتی از سوی خدا مكشوف شد، عقل میتواند، صدق بسیاری از آنها را به اثبات رساند. (R & H, p.۱۲.)
البته، از آن جا كه ادواردز استدلال صحیح(sound reasoning) را محصولی اجتماعی میداند، كه پیش فرض آن تعلیم گرفتن در سنتی عقلانی و عضویت در جامعهای است كه در آن، سنت سهیم باشد، بر لزوم دریافت تعلیماتی از سوی عقل تأكید میورزد و كناره گرفتن از جامعه دینی و سنتهای آن را مانع از دریافت و اثبات حقایق دینی میشمرد؛ همچنان كه كنارهگیری از جامعه علمی و فلسفی را نیز مانع سهیم شدن در این حوزهها و حتی ادراك مسائل مربوط به آنها میداند. (R & H, p.۱۳.)
بنابراین، درست است كه باید خداوند، خود، به بشر بگوید كه او چگونه موجودی است «اما عقل پس از دریافت این اظهار برای تصدیق آن، و قادر ساختن ما برای دریافت سازگاری، هماهنگی و عقلانیت آن، در بسیاری جنبهها، كافی است.» (R & H, p.۱۴.) علاوه بر این، وی عقل فطری را قادر به نشان دادن حقانیت كتاب مقدس نیز میداند. بر این اساس، او معتقد است كه «عقل فطری قادر به اثبات حجیت كتاب مقدس و حقایق مربوط به دین طبیعی است.» (R & H, p.۱۷.)
اما از این پس مسأله این است اگر عقل قادر به انجام چنین مهمی است، چرا غالبا این كار با شكست مواجه میشود؟ چرا در بسیاری از اوقات به نظر میرسد كه عقل قادر به اثبات گزارههای دینی نیست؟ و حتی هنگامی كه شواهدی كه به سود گزارههای دینی اقامه میشوند، مورد ارزیابی عقلا و آگاهان جامعه قرار میگیرند، اتفاق رأی بر سر قوت شواهد وجود ندارد؟
این جاست كه توجه ادواردز به مسأله مهم دیگری معطوف میشود كه عبارت از همان رابطه عقل و قلب و خصوصا آثار معرفتی گناه است. وی كه حالات نوكیشان را نیز در این بررسی مد نظر دارد كه عموما مدعیاند، به درك و دریافت تازهای نسبت به حقایق دینی و كتاب مقدس میرسند، به آنچه توسط قلب دریافت میشود، میپردازد تا دریابد كه آیا دریافتهای قلبی با ادراكات عقلی ما میتواند، رابطهای مستقیم داشته باشند یا نه.
به اعتقاد ادواردز آنچه به زیبایی و زشتی، احساس شیرینی یا لذت، تلخی یا رنج، تصورات عملی (كه زنده، روشن و متمایزند)، و خیر و شر و مانند آنها مربوط میشود به وسیله حسی قلبی دریافت میشوند. او، در اصل، متعلّق احساس قلب را خیر و شر و آنچه مربوط بدانهاست میداند، (R & H, p.۲۰.) اعم از این كه این خیر و شر طبیعی (evil and good natural) باشد و یا روحانی.(۱۲)(spritual good and evil) اما وی، كه در نظریه خود عمدهٔ بر حس روحانی قلب انگشت میگذارد، متعلق بیواسطه این حس را «زیبایی تقدس» یا كمال روحانی، زیبایی یا شیرینی امور الهی، زیبایی اخلاقی یا روحانی حقیقی، و یا عالی ترین و اولین زیبایی(R & H, p.۲۰.) میداند، آن را تصوری نو و بسیط (idea simple new a) قلمداد میكند كه «از تعالی، تغییر یا تركیب آن نوع ادراكات حسی یا احساسهایی كه ذهن از پیش داشت حاصل نمیتواند شد.» (R & H, p.۲۰.). تحلیلی كه وی از چنین حسی ارائه میدهد، گویای این است كه ادواردز احساس زیبایی تقدس را صرفا احساسی قلبی میداند كه نه تنها عبارت از شعف یا لذتی است كه مثلاً در نوكیشان پدید میآید، بلكه اساسا به خاصهای استعدادی در چیزهای مقدس اشاره دارد كه سبب پدید آوردن آن شدهاند. وی كه این زیبایی یا تصور نو و بسیط را با خیر خواهی حقیقی یكی میداند، آن را دارای مبنایی عینی معرفی میكند و در واقع حس روحانی را قوهای شناختی میداند (R & H, p.۲۵) كه متعلق بی واسطه آن زیبایی یا كمال حقیقی و متعلّق با واسطه آن واقعیات یا حقایق روحانی اند (R & H, p.۳۰).
حال، اعتقاد ادواردز این است كه در واقع این حس روحانی هم میتواند، ما را در تشخیص صدق گزارههایی كه منطقا به لحاظ معرفتی با علوّ امور الهی مربوطند، قادر سازد، مثل این كه دریافت ما از زیبایی و علوّ مسیح، سبب اعتقاد ما، به كفایت او برای میانجگیری شود، یا فهم زیبایی تقدس و در نتیجه تشخیص تنفرآمیز بودن گناه، اعتقاد به عدالت كیفر الهی را فراهم آورد؛ و هم ما را یاری دهد تا حقانیت برنامه انجیل را به منزله یك كل دریافت كنیم؛ چرا كه چنین دریافتی نتیجه ادراك زیبایی یا علوّ آن است كه اداركی قلبی است. (refer to R & H, pp.۳۰-۳۱)
آنچه در واقع در نظریه ادواردز در ارتباط با مسأله مورد بحث در این مقاله جلب توجه میكند، ارتباطی است كه وی میان ادراك روحانی و اقناع عقلی قائل است. یعنی در حقیقت گاه اقناع عقلی، به جهت موانعی كه از سوی خواستها، امیال یا علائق انسان پدید میآیند با مشكل مواجه میشود نه به جهت این كه ما حجت كافی در اختیار نداریم. هم چنان كه خود ادواردز میگوید: ما به قدر كافی وسایل معرفت در اختیار داریم، توانایی كافی هم داریم، آنچه نداریم تمایل به بهبود بخشیدن به نوری است كه خدا به ما عطا كرده است. (R & H, p.۱۷) به همین جهت، به قول وین رایت، میان حجتهای عقلانی وجیه(good rational arguments) و شرایط ضروری برای پذیرش آنها تمایز وجود دارد و این نكتهای كلیدی است؛ (R & H, p.۵۰) یعنی همیشه چنین نیست كه ما استدلال قوی بر اثبات امری نداریم؛ بلكه گاه حیث عاطفی - ارادی وجود ما، امكان ارزیابی صحیح آن را به ما نمیدهد. مثل وقتی كه ممكن است، استدلال وجیهی بر ضد سیگار كشیدن داشته باشم، اما میلی كه به آن دارم، مانع از تشخیص قوت آن استدلال میشود. بنابراین آنچه در این جا لازم است، نه حجتی بهتر و وجیهتر، بلكه تغییر جهتی در امیال من است. (R & H, p.۵۰.)
به همین ترتیب، ادواردز اعتقاد دارد كه «با این كه عقل میتواند حجتهای عقلانی وجیهی برای وجود خدا، حاكمیت مشیت او بر امور بشری، تقدیر و بسیاری دیگر از آموزههای كلامی و مابعد الطبیعی اقامه كند، خود فریبی(self-deception)، پیشداوری(prejudice)، خود دوستی(self-interest) و سایر عوامل انفعالی(passional factors) فهم قوت آنها را بر ما دشوار میكنند. این خطاها نمیتوانند با به كارگیری قواعد دكارت، برای درست اندیشیدن، موازین لاك برای تنظیم تصدیق و تعدیل اقناع ما یا روشهایی از این دست تصحیح شوند. آنچه لازم است مجموعهای از كمالاتی است كه خود جلوه صفات شخصیتی اخلاقا مطلوب و احساسهایی نیك نظام یافته(rightly ordered affactions) است. نقایصی كه تعقل بشر را معیوب میكنند، عمیقا در ذات بشر ریشه دارند و تنها میتوانند، به واسطه فضائل شایسته از بین بروند.» (R & H, p.۵۱.). این است كه از دیدگاه ادواردز، بی تردید، شناخت بشر تحت تأثیر احساسها و خواستهای او قرار میگیرد و از نظر او، مسلم است كه گناه، بویژه در شناخت آموزههای الهیاتی، نقش تخریبی دارد.
به نظر جاناتان ادواردز، كار آزادانه عقل به خوبی میتواند، تحت تأثیر انواع پیش داوریها و تعصبها قرار گیرد. آراء برخاسته از تخیل، تعصبهای ناشی از خلق و خو، تعلیم و تربیت، آداب و رسوم، و مد، مانع آزادی عمل عقل میشوند. آثار گناه نیز، چنین نقشی دارند. قصور در تبعیت از فرمان عشق(۱۳)(a failure to obey the love commandment)، كه به نظر ادواردز، ماهیت گناه را میسازد، انسانها را به جای این كه به خدا و مخلوقات وی، كه مطلقا قائم به او و جلوه اویند، توجه دهد، «بر خود یا نظامهای شخصی وسیعتر» متمركز میكند و سبب میشود كه ایشان نه به وجود، در كل خود، بلكه به «نظامهای شخصی» عشق بورزند و در نتیجه نسبت به هر آنچه با علاقه مستقیم به خود، بی ارتباط باشد، نابینا شوند. همچنین، به نظر وی، نفس انسان، در وضع هبوط یافته خود، تبعیت عظیمی از حواس ظاهری دارد و این تبعیت، خود، نتیجه عشق افراطی نفس به حُطام دنیوی است. (R & H, pp.۴۳-۴۴.).
در نتیجه، به نظر جاناتان ادواردز، تا زمانی كه ما انسانها گرفتار گناهان خود هستیم، ذهن ما در همان جهتی كار میكند، كه امیال ما میخواهد.
وی، حتی درك این كه چه چیزی معقول وچه چیزی نامعقول است را نیز، به خوبی متأثر از امیال فاسد ما میداند؛ به طوری كه اعتقاد دارد بسیاری اوقات آنچه ما عقل سلیم یا فهم عرفی میخوانیم و بر مبنای آن حكم میكنیم، چیزی جز هوسها و امیال ما نیست. ( R & H,.p.۴۴). «شخصی كه میگوید آموزه محكومیت جاودانه، مخالف عقل سلیم است، این تعبیر را به همین شیوه به كار میگیرد. اما امیال پنهان در پشت سر این حكم، به واسطه عدم حساسیت نسبت به «شر عظیم گناه» شكل گرفتهاند. بنابراین آنها امیالی فاسدند.» (R & H, p.۴۴).
به این ترتیب، جاناتان ادواردز، كاركرد درست قوای معرفتی را، منوط به داشتن قلبی كه از جاذبه عشق به خود رهایی یافته و آراسته به فضایل اخلاقی شده است میداند؛ چرا كه اگر انسان در وادی گناه قدم گذارد و بدین وسیله خود را از خیرخواهی حقیقی و عشق عمومی به موجودات دور كند دیگر نمیتواند به ادراك موضوعاتی نائل آید كه قلب نیك آراستهاش میبایست ادراك كند و اگر آراسته به خیر خواهی شد، قلب وی او را به حقیقت رهنمون میشود.
در نظریه جاناتان ادواردز، رابطه عقل و قلب در حوزه دریافت حقایق دینی مورد بحث قرار میگیرد، اما دیدگاه جان هنری نیومن و ویلیام جیمز، دو متفكر دیگر مورد بحث در كتاب وین رایت، شامل این رابطه در حوزهای وسیع تر میشود.
● نیومن و مسأله رابطه عقل و قلب
به اعتقاد جان هنری نیومن، هنگامی كه برای باورهای خود استدلال میكنیم، همیشه چنین نیست كه این استدلالها، استدلالهایی واجد معیارهای دقیق استقرایی و قیاسی باشند، بلكه گاه استدلالهایی غیر صوری به كار میبریم، كه استدلالهایی وجیهاند و به نحو شایسته میتوانند، باور ما را معقول سازند. همچون اعتقاد ما به این كه بریتانیای كبیر جزیره است، كه اعتقادی موجه است و ما در صدق آن تردیدی نداریم، اما هنگامی كه از شاهد ما بر آن پرسش میشود، پاسخی كه میگوییم، تنها این است كه:
اولاً، در كودكی چنین آموختهایم، و روی همه نقشهها آن را دیدهایم؛
ثانیا، هرگز خلاف آن را نشنیدهایم و این امر محل تردید نبوده است؛ بلكه هر كه در این خصوص صحبت كرده یا هر كتابی كه خواندهایم، آن را مسلم میدانسته است؛ كل تاریخ ملی ما، مناسبات روزمره، حوادث جاری كشور و... به نحوی بر آن دلالت دارند؛ وقایع بی شماری، بر صدق آن مبتنی است، نه بر خلاف آن. پس این باور ما بر حجت استقرایی یا قیاسی دقیقی استوار نیست، اما معقول است.
هنگامی كه یك مورخ متخصص، در قرون وسطی میگوید، كه انئید(۱۴) نمیتواند در قرن سیزدهم جعل شده باشد، اعتقاد وی تا حدی مبتنی، بر شناختی است كه وی از توانائیهای یك ذهن قرون وسطایی دارد و آن هم ناشی از عمری مطالعه و بررسی است.
با این كه بسیاری از ملاحظاتی كه در آن سهم دارند، فراموش شده و برخی هم تدریجا به برداشتی نسبت به توانائیها و عدم توانائیهای یك ذهن قرون وسطایی تبدیل شده است، اما شناخت او شناختی واقعی است. در این جا با این كه ما نمیتوانیم مرز میان توانایی و ناتوانی عقل قرون وسطایی را ترسیم كنیم، اما اطمینان داریم كه چنین ذهنی نمیتوانسته این متن كلاسیك را نوشته باشد. (R & H, pp. ۵۵-۵۶).
چنین مواردی با این كه بر استدلالهای دقیق استقرایی یا قیاسی مبتنی نیست (ولو بتوان آنها را در چنین قالبهایی ریخت)، به اعتقاد نیومن، به خوبی میتوانند باورهای ما را توجیه كنند و نتیجهگیریهای ما از آنها نتیجه گیریهایی معقولاند. این ارزیابی مبتنی بر سه اعتقاد است:
اول، این كه بسیاری از استدلالهای وجیه(good arguments) نه به لحاظ قیاسی معتبرند، نه به لحاظ استقرایی، بلكه، در عوض، استنتاجهایی برای ارائه بهترین تبییناند؛ یعنی اگر فرضی نسبت به فرضهای بدیل تبیین قابل قبولتری برای مجموعهای از واقعیات ارائه كند آن را میپذیریم، چنان كه در مثال نخست این باور كه بریتانیای كبیر جزیره است را میپذیریم.دوم، این كه هیچ معیار مشتركی در كار نیست كه بتواند اختلافات میان اذهان را به صورت فراگیر رفع كند. شاهدی كه ما به درستی بر آن تكیه میكنیم، همیشه بطور كامل قابل بیان یا در دسترس همگان نیست. بنابراین نمیتواند، موافقت عمومی را به دست آورد و حتی اگر قابل بیان و در دسترس هم باشد، باز ممكن است، كه اختلافات باقی بمانند. اگر چه برای ارزیابی استدلالهای غیر صوری هم قواعد و راهنمائیهایی وجود دارند، اما باز اطلاق آنها محتاج داوری است و چون این داوری بازتابی از ویژگیها، پیشینه و سیره شخصی است كه داوری میكند و این ویژگیها هم با هم تفاوت دارند، بنابراین باز اختلافات بر جای خود هستند.
سوم، این كه بیم و امیدها، نیازها، امیال، تمناها(longings)، غرایز(instincts) و پیشگوییهای(divinations) ما گاه به درستی بر ارزیابی ما نسبت به پیكره یك بیّنه تأثیر میگذارند.(R & H, pp. ۵۷-۵۸.).
به اعتقاد نیومن، شخص وقتی دست به استدلال میزند، و در بسیاری اوقات این استدلال، استدلالی غیر صوری است، شمّی به نام «شمّ استنباطی»(The illative sense) كار استنتاج را انجام میدهد. شمّ استنباطی، در نظر او، قوه استدلال غیر صوری است و در اصل در سه جا به كار میرود: اول، در اقامه یك حجت، دوم، در ارزیابی احتمالات مربوط به آنچه مقدم بر حجت است و سوم در ارزیابی قوت كلی حجت. به این معنا كه چه هنگامی كه شخص به موشكافی، دسته بندی و تركیب در مقدمات یك حجت دست میزند و سعی دارد كه اصول و واقعیات و تجارب و شواهد را اعمال كند، و چه وقتی كه به آراء و فرضیههایی كه نسبت به بحث نامربوط نیستند، احتمالات معینی نسبت میدهد یا حتی برای نتیجه حجت احتمالی از پیش قائل است و چه آن گاه كه قوت كلی یك حجت را میسنجد، بر شمّ استنباطی خود تكیه میكند.
این شمّ استنباطی در همه این موارد بازتابی از ویژگیها و سیره شخص است. اگر شخص داوری میكند كه چه ملاحظاتی به حجت او مربوطند و كدامها نامربوط، هر یك چه ارزشی دارد، شواهد را چگونه نظم و ترتیب دهد، اصول مناسب را چگونه اعمال كند و موازنهای میان ملاحظات مثبت و منفی برقرار سازد، شاكله عقلی وی، در مجموع، در آنها دخیل است؛ و اگر نسبت به آنچه پیش از حجت باید محتمل یا نامحتمل دانسته شود، نظری میدهد یا احتمال معینی بدان منسوب میدارد یا برای نتیجه، از پیش احتمال خاصی قائل است، خصوصیت و قالب ذهنی وی در آن دخالت دارد؛ گاه، چه بسا، «اگر مایل نیست كه باور آورد شاهد بسیار قوی را كنار خواهد گذاشت؛ و اگر مایل باشد، شاهد بسیار ضعیف را خواهد پذیرفت.» (R & H, p. ۵۹).
همچنین در ارزیابی قوت كلی حجت، كه او آن را از مهمترین كاركردهای شمّ استنباطی میشمرد، سوابق و ویژگیهای خلقی شخص انعكاس مییابد و شخص بر مبنای حالت قلبی اش باید تصمیم بگیرد كه چه چیز قرار است، از شواهد نتیجه گرفته شود. (R & H, pp. ۵۸-۶۱).
بدین ترتیب او سخت معتقد است كه شمّ استنباطی اشخاص، عمیقا تحت تأثیر پیشینهها، شهودها، پیش فرضها، پیش داوریها و اصول موضوعه و احكام فهم عرفی است كه هر شخصی با آنها به پیكره یك شاهد روی میكند و اینها همه، بازتاب تجربههای خود اویند و چون این تجربهها در اشخاص مختلف متفاوتاند، مبادی اولیه و دیدگاههای انسانها با یكدیگر تفاوت دارند. (R & H, p.۶۲).
حال، با عنایت به این نكته، نیومن اعتقاد دارد كه تنها در صورتی كه شمّ استنباطی كاركرد درست خود را اعمال كند و اشخاص آن را درست به كار بگیرند، میتواند راهنمایی به سوی حقیقت باشد و بسیاری از اختلافهای میان مردم را از بین ببرد.
وی كاركرد درست شم استنباطی را در آنان كه قوای استنتاجی خود را به كمال رساندهاند متحقق میبیند و داوری درست را اساسا حق چنین كسانی میداند. وی در میان شرائطی كه سبب كاركرد درست این شم میشوند به اهمیت صفات اخلاقی نیز میپردازد و در این باره میگوید: «پرتوهای حقیقت هم به وساطت وجود عقلانی ما و هم به واسطه وجود اخلاقیمان در ما جریان مییابند.» «ادراك مبادی نخستین حقیقت كه برای ما طبیعی اند به وسیله وسوسههای مربوط به حس و خودبینی سست، دچار مانع و منحرف میشود و از سوی دیگر، به وسیله اشتیاق به ماورای طبیعت قوت میگیرد.» (R & H, pp.۶۶-۶۷.). همچنین این كه: «حفاظ ذهن <در برابر خطا و گمان> حالت درست مربوط به قلب است... <یعنی> تقدس، یا وظیفهشناسی، یا تولد جدید، یا جان اهل معنا، یا هر چه آن را بخوانیم... آن، عشق است.» (R & H, p.۶۷).
از این حیث، باور نیومن این است كه اگر به دنبال حقیقتایم، تنها نباید به سراغ استدلالهای صوری و قواعد استنتاج برویم، بلكه آنچه از ویژگیهای شخصی در درون ما كه بر بعد معرفتیمان تأثیر میگذارد، باید، به وسیله حیث اخلاقی كمال یابد تا مانع تشخیص صحیح شمّ استنباطی نشوند.
«ذهن، بی هیچ تردید، برای حقیقت ساخته شده است. اما، این نتیجه نمیدهد كه حقیقت متعلق ذهن در همه قوای آن است. تخیل قوهای شگفت آور در طریق حقیقت است، اما غالبا در خدمت اهداف خطا در میآید. پاكترین احساسات ما هم همینطور.» (R & H, p.۷۲.).
به این ترتیب، در نظر نیومن نیز ساحت معرفتی انسان به هیچ وجه مستقل از ساحات عاطفی و ارادی او عمل نمیكند. ساحتهای دیگر كاملاً میتوانند، هم مانع دستیابی به حقیقت شوند و هم یاوری در نیل به معرفت باشند.
● ویلیام جیمز و نقش ساحات عاطفی - ارادی در عقلانیت معرفتی
مروری بر اندیشه ویلیام جیمز نیز، نشان میدهد كه ما، در عقلانی انگاشتن معرفت نباید، تنها به سراغ معیارهای نظری تفكر برویم. «ویلیام جیمز با انتقاد از تعریف سپنسر(Spencer) از صدق كه آن را (صرف) مطابقت میداند، اظهار میدارد كه «مطابقت» میان ذهن و واقعیت «یك عمل نفسانی درست» است و درستی به وسیله «علائق نفسانی صرف... كه دست اندركار میشوند و با هیچ ربط و نسبتِ از قبل موجودی، مطابقت ندارند معین میشود.» (R & H, p.۸۴).
به اعتقاد جیمز، آنگاه كه ما دست به كوششهای علمی هم میزنیم در واقع در پی برآورده ساختن نیازهای نظری خود میرویم و در این كه چگونه و به چه جنبه هایی از واقعیت توجه میكنیم، متأثر از خواستها، امیال، نیازها، بیمها و امیدهای خود هستیم. انسانها در انتخاب دیدگاههای مابعد الطبیعی خود نیز متناسب با نوع روحیات و شخصیتشان عمل میكنند. (R & H, p.۸۵.).
درست است كه معیارهای عقلانیت، عموما ما را از این كه در سیر فكری خود، تحت تأثیر منش و خصوصیات خلقی خود باشیم، بر حذر میداند، اما جیمز معتقد است كه این گزاره، در كلیت خود، صادق نیست. ما با سركوب كردن همه آنچه به بعد ارادی - عاطفیمان مربوط است، نمیتوانیم، امید بیشتری برای دستیابی به حقیقت داشته باشیم.
به نظر او، انسان، نیازها، گرایشها، علائق و خواستههای عمیقی در درون خود دارد كه با واقعیت همسویی دارند و از این حیث دستیابی به واقعیت تنها جلوهای از كاركرد ذهنی ما نیست؛ حقیقت تنها به چنگ عقل نمیآید؛ انسان سر نخهایی از حقیقت را میتواند در سرشت عاطفی - ارادی خود بیابد.
بنابراین عقلانیت معرفت را، نباید تنها در ساحت معرفتی خود جست؛ بلكه آن جا كه دلایل عقلی و شواهد عینی نمیتوانند، دیدگاهی را به صورت قاطعانه حمایت كنند، و درباره آن موضوع نمیتوان با تكیه بر مبانی عقلی تصمیم گرفت به لحاظ معرفتی حق داریم كه به نیازها، گرایشها و خواستههای خود توجه كنیم و با اعتماد به این كه آنها میتوانند ما را با ماهیت حقیقت اشیاء درگیر كنند راهنمایی شان را بپذیریم.
به عنوان نمونه، ویلیام جیمز، نیاز به فعل معنادار را، یكی از نیازهای عمیق انسان معرفی میكند و بر همین اساس اعتقاد دارد كه اگر دیدگاهی بخواهد، یك دیدگاه واقع بینانه نسبت به عالم باشد، نباید این نیاز انسان را نادیده بگیرد؛ یعنی، نه فقط به لحاظ علمی و اخلاقی باید دیدگاهی را پذیرفت كه نیاز انسان را به معنا مورد توجه قرار دهد، بلكه اساسا از حیث معرفتی نیز چنین دیدگاهی عقلانیتر و قابل قبولتر است. بر این اساس، وی اعتقاد دارد كه هر گاه نظریهای كششهای طبیعی دینی انسان را، سركوب كند، نمیتوان آن را پذیرفت. تلاش جیمز، برای نشان دادن این مهم است كه ما عقلاً حق داریم و باید باورهایی را كه نیازها و كششهای عمیق مربوط به بعد عاطفی - ارادی ما را ارضاء میكند بپذیریم. (R & H, pp.۸۶-۹۴).
چنین باوری، میتواند، گسستگی میان بعد عاطفی و ارادی ما با واقعیت را - كه به نظر میرسد وجود دارد - جبران كند. «به اعتقاد جیمز، نگرشهای [موجود]» «در زندگی عاطفی شخص» میتوانند «پیشگویانه» باشند. سرشت انفعالی ما تنها از میل و نفرت، بیم و امید تشكیل نشده است. بلكه شامل «ادراكات عینی» و «انفعالاتی بصیرت بخش» هم هست [كه اینها میتوانند همان] «غرایز»، «غیب گوییها»، «نوعی اعتقاد كور به این كه حقیقت باید در فلان جهت خاص باشد»، چیزی در ما كه «نجوا میكند... كه آن علی القاعده حق است» [باشند]. جیمز به وضوح فكر میكند كه این «شهودها» یا «اعتقادات كور» میتوانند نشانههایی قابل اعتماد برای حقیقت «نظری» (عینی) باشند.» (R & H, pp.۹۶-۹۷).
دیدگاه جیمز نیز، نشان میدهد كه ما به خوبی میتوانیم، گناه را به عنوان یك مقوله معرفتی مورد بحث قرار دهیم. همین كه نشان دهیم، امیال و خواستههای انسان میتواند در ساحت معرفتی او تأثیر گذار باشند، بحث رابطه گناه و معرفت بحثی شایان توجه میشود. در حقیقت، بشر با خواستهها یا احساسهای گناه آلود خود، بسته به این كه گناه را متعلق به كدام ساحت وجودی انسان بدانیم، فرایند معرفت را دچار خدشه میكند؛ بنابراین معرفت شناسان نمیتوانند، بیعنایت به توصیههایی كه، به قول مرالد وستفال، از سوی همكاران الهیدان آنان در خصوص بر حذر داشتن خود، از آثار معرفتی گناه میشوند، دلخوش به دستیابی به حقیقت باشند. این بحث را با كوششهای كسانی مانند خانم لیندا ترینكاس زاگزبسكی Linda Trinkaus Zagzebski ـ استاد فلسفه در دانشگاه لویولا مری مونت [Loyola Marymount = ] در لوس آنجلس ـ كه توجه خود را به پایههای اخلاقی معرفتشناسی معطوف كردهاند، از حیث دیگری نیز میتوان پی گرفت.
● زاگزبسكی و مبانی اخلاقی معرفتشناسی
كتاب بسیار ارزشمند فضایل ذهن(۱۵) خانم زاگزبسكی نظر معرفت شناسان را به این موضوع بسیار مهم معطوف میكند كه معرفتشناسی، نه حوزهای مستقل از فلسفه اخلاق، بلكه دانشی است كه بعد هنجاری آن كاملاً این حوزه فلسفی را با حوزه اخلاق مرتبط میسازد.
این كه در بحثهای معرفت شناسی عمیقترین نزاعها بر سر مفاهیمی همچون توجیه(justification)، عقلانیت(rationality)، یا تضمین(warrent) است، كه همگی از جنبههای هنجاری معرفت و باورند و غالبا از تعابیری همچون وظیفه یا مسؤولیت معرفتی(epistemic duty or responsibility) یا فضیلت فكری(۱۶)(intellectual virtue) استفاده میشود یا بسیاری اوقات از این سخن گفته میشود كه ما باید، باورهای خود را به فلان شیوه تحصیل كنیم، یا فلان شیوه باور آوردن خوب است یا بهتر از دیگری است، همگی نشان میدهند كه حوزه معرفت شناسی به خوبی میتواند از نظریات خاصی در فلسفه اخلاق متأثر شود.
حال، سخن زاگزبسكی در این كتاب، این است كه بر اساس رویكردی فضیلت مدار كه در حوزه فلسفه اخلاق نظریههای گوناگون ناظر به فضیلت را شكل میدهد، حتی میتوان، مفاهیم اساسی مورد بحث در معرفت شناسی را نیز، تبیین و تعریف كرد؛ به نحوی كه مشكلات موجود در این دانش فلسفی با سهولت بیشتر مرتفع گردند.محور بحث زاگزبسكی در كتاب فضایل ذهن، مفهوم فضیلت فكری است كه در طول تاریخ فلسفه مورد غفلت بوده است. وی بحث خود را نهایتا به این جا میرساند كه مؤلفه اولیه هنجاری باور موجه و معرفت همین فضیلت فكری است و در حقیقت، خودِ موجه بودن باورها با فضیلت فكری مرتبط است. تعریفی كه وی از معرفت ارائه میكند،(۱۷) عبارت است از تماس شناختی ای با واقعیت كه برخاسته از «افعال مربوط به فضیلت فكری» (acts of intellectual virtue) است. وی همه اصطلاحات «باور موجه» (justified belief)، «باور ناموجه»(unjustified belief) و «وظیفه معرفتی» را به گونهای تعریف می كند كه مفهوم فضیلت در كانون آنها قرار میگیرد. مثلاً تعریف «باور موجه» از دید وی چنین است:
«باور موجه آن چیزی است كه شخصِ برانگیخته شده، به وسیله فضیلتی فكری، كه دارای فهمی نسبت به وضعیت شناختی خود است كه یك شخص با فضیلت چنین فهمی را دارد، ممكن است در اوضاع و احوالی مشابه بدان باور آورد.» (ov. of M., p. ۲۴۱) و حتی از این بالاتر، از آن جا كه او همه فضائل اخلاقی و فكری را تحت فضیلت اصلی «حكمت عملی»(phronesis or practical wisdom) قرار میدهد، تعاریف فوق را بر این كانون متمركز میكند، به نحوی كه باور موجه را، باوری میداند كه شخصی كه صاحب «حكمت عملی» است آن را تحصیل میكند. (V of M., p. ۲۴۶).
چنین نظریهای برخاسته از تحلیلی است كه او از مفهوم فضیلت، ارائه میكند كه این مفهوم همه فضایل اخلاقی و فضایل فكری را پوشش میدهد. از دید زاگزبسكی، تمایزی كه از زمان ارسطو، میان فضیلت فكری و فضیلت اخلاقی نهاده شد و این دو نوع فضیلت متعلق به دو جزء یا دو بخش نفس دانسته شد، تمایزی حقیقی نیست و فضائل فكری، خود، صورتهایی از فضائل اخلاقی هستند.
وی فضیلت را پس از تحلیلها و بررسیهای مفصل چنین تعریف میكند: یك برتری اكتسابی عمیق و بادوام، در شخص، كه دارای دو مؤلفه است: اول، انگیزشی خاص برای تولید غایتی مطلوب و معین، و دوم، توفیقی قابل وثوق در تحقق آن غایت (V. of M., p. ۱۳۷.). او این تعریف را شامل هم فضائل اخلاقی و هم فضائل فكری میداند. اما آنچه فضائل فكری را در ردهای مستقل نسبت به سایر فضائل اخلاقی قرار میدهد، اشتراك عنصر انگیزشی در فضائل فكری است كه عبارت از انگیزه برای معرفت (knowledge for motivation) است؛ یعنی در همه فضائل فكری مؤلفه مشترك نخست انگیزشی است برای معرفت كه بسته به هر فضیلت فكری خاصی، به نحوی خاص، فاعل را هدایت میكند تا فرایندهای شكلگیری باورهای خود را به صورتهای معین تنظیم كند و از قواعد و روشهایی پیروی كند كه راهبر به سوی حقیقتند. (V. of M., p. ۱۷۶)
تعریفی كه زاگزبسكی از فضیلت، اعم از فضیلت فكری و فضیلت اخلاقی، ارائه و عنصر انگیزش را مؤلفه نخست آن معرفی میكند، خود، شكاف موجود میان فرایندهای شناختی و احساسی را كه اعتقادی عادی و پیش پا افتاده در فلسفه غرب محسوب میشود، از میان بر میدارد: «در فلسفه غرب فرایندهای شناختی و احساسی را متمایز و نسبهًٔ مستقل دانستن امری پیش پا افتاده و عادی است. دست كم معمولاً تصور میشود كه اولی میتواند مستقل از دومی عمل كند، و خواه دومی مستقل از اولی باشد، خواه نباشد، شخص عاقل باید چنین عمل كند.» (V. of M., pp. ۱۳۷-۱۳۸.). اما بر مبنای تعریف فوق از فضیلت، و بر اساس تبیین معرفت و باور موجه با عنصر فضیلت فكری، اصلاً خود انگیزش كه صورتی از احساسها و عواطف انسان محسوب میشود، داخل در فرایند شناخت میگردد و از سوی دیگر در خود فضیلتهای اخلاقی نیز، با تبیینی كه وی از مؤلفه دوم فضیلت، یعنی توفیق قابل وثوق ، ارائه میكند كه در آن شناخت واقعیتها نقش اساسی را ایفا میكند، عنصر معرفت داخل میشود.
بنابراین، از دیدگاه خانم زاگزبسكی، هیچ حد فاصل و شكاف اساسیسی میان ساحت معرفتی و ساحت عاطفی و ارادی انسان، به گونهای كه سبب استقلال كامل آنها و تأثیر ناپذیری آنها از یكدیگر شود، وجود ندارد. وی با یك كاسه كردن فضائل فكری و اخلاقی به وضوح نشان میدهد كه معرفت شناسی هنجاری نه تنها از حوزه اخلاق جدا نیست، بلكه شاخهای از آن محسوب میشود. وی در بحثی كه از روابط میان فضائل فكری و اخلاقی طرح میكند، روابط روشن منطقی و نیز علّی میان آنها را مورد بحث قرار میدهد. (V. of M., pp. ۱۵۸-۱۶۵). مثلاً به فضیلت اخلاقی صداقت اشاره میكند و میگوید: داشتن چنین فضیلتی منطقا مستلزم داشتن فضائلی فكری است، چرا كه فرد صادق نسبت به صدق دقیق است(careful with the truth)؛ به حقیقت احترام میگذارد و نهایت سعی خود را در جهت دریافت، نگهداری، و بیان آن، به نحوی كه اجازه دهد، شنونده، حقیقت را به نحو موجه و همراه فهم باور كند، به كار میبرد و این نیز به نوبه خود نیاز به فضائل فكریی دارد كه در حد امكان مرتبه بالایی از توجیه و فهم را، به وی بدهد.
نمونهای كه در مورد ارتباطات علّی میان آنها میآورد، این است كه مثلاً حسادت، غرور، اصرار در جهت محكم ساختن پیش داوریها به سهولت میتواند، مانع كسب فضائل فكری شوند. شخصی كه عزت نفس كافی ندارد و نیازی نامعقول دارد به این كه مورد محبت دیگران قرار گیرد میتواند، به سوی راحتطلبی فكری مایل شود. شخص خودپرست میخواهد، راه خود را در پیش گیرد و این مستلزم این است كه بخواهد بر حق باشد.
بنابراین در برابر اثبات اشتباه در باورهایش مقاومت میورزد. اگر باور او مربوط به یكی از عناوین مورد مناقشه رایج باشد، خودپرستیش میتواند سبب مطالعه تنها آن مقالاتی شود كه از موضع خود وی حمایت میكنند یا مسائل سیاسی را تنها با آنان كه با او مشابهت فكری دارند مورد بحث قرار دهد یا، اگر فیلسوف باشد، با این كه ممكن است دعوت به مناظره كند، اما نقادیهای مربوط به موضع خود را منصفانه مورد ارزیابی قرار ندهد و بخش زیادی از توان فكری خود را صرف پیروزی در بحث كند. در این صورت، او نقاط ضعف فكریی دارد كه ناشی از رذیلتی اخلاقی است. (V. of M., p. ۱۵۹.).
پس، همان گونه كه ملاحظه میشود، صفات شخص، اعم از این كه فضیلت باشند یا رذیلت، و اعم از این كه فكری باشند یا اخلاقی، همگی در تأثیر و تأثر متقابل با یكدیگرند. حال، اگر به موضوع خاص خود كه عبارت از بحث تأثیر گناه بر معرفت است، نظری بیفكنیم مشاهده میكنیم كه بر خلاف دیدگاه كسانی كه تصور میكنند، اساسا نمیتوان این دو مفهوم را در ارتباط با یكدیگر نگاه كرد و به بررسی تأثیراتی كه گناه میتواند، بر معرفت بگذارد پرداخت، به خوبی میتوانیم حوزههای مربوط به آنها را در تعامل با یكدیگر ببینیم. اگر فضائل و رذائل اخلاقی و فكری هر دو در فرایند معرفت مؤثرند و حتی از دید كسانی چون زاگزبسكی، اصلاً خود مفهوم معرفت بستگی درونی با مفهوم فضیلت دارد. پس گناه را مقولهای معرفت شناختی معرفی كردن، سخنی دور از ذهن نیست. گناه را به هر معنایی كه تعریف كنیم، خواه آن را مقولهای صرفا دینی بشماریم، خواه معنای وسیع تر اخلاقی برایش در نظر بگیریم، به هر حال، میتوانیم بجد آن را در بحثهای معرفت شناختی به میان آوریم و ارتباطش را با معرفت مورد مداقه و موشكافی قرار دهیم. اگر چه در طول تاریخ، متفكران بسیاری بودهاند كه در سخنان خود به این رابطه توجه كردهاند، امّا نبودن یك بحث جدی و مستقل در این خصوص، ما را به تحقیقی عمیق فرا میخواند تا اگر در حاصل آن گناه را واقعا دارای آثار معرفتی ببینیم شاخه دیگری در بحثهای معرفت شناختی بگشاییم و افكار فیلسوفان و متفكرانی را در آن وارد كنیم كه پیشتر، هم به این رابطه اعتقاد داشته و به سود آن حجت اقامه كردهاند.
نویسنده:زهرا پورسینا
منابع
۱- قرآن كریم
۲- كتاب مقدس
۳- وستفال، مرالد، «پولس قدّیس را بجدّ بگیریم: گناه به منزله مقولهای معرفت شناختی»، ترجمه: مصطفی ملكیان، فصلنامه اندیشه دینی، دانشگاه شیراز، زمستان ۱۳۷۸، شماره دوم.
۴- Wainwright, William J., Reason and the Heart, A Prolegomenon to a critique of Passional Reason Cronell University press, Ithaca and London, ۱۹۹۵.
۵- Zagzebeski, Linda Trinkaus, Virtues of the Mind, An inquiry into the nature of virtue and the ethical foundations of knowledge, cambridge University press, ۱۹۹۶.
۱ ـ دانشجوی دكتری فلسفه تطبیقی دانشگاه قم.
**- James, William, »The Will to Believe« in the will to Believe and other essays in Popular Philosophy, New York, c. ۱۸۹۶, reprint, New York:Dover, ۱۹۵۶.
۲ ـ «اگر تقوی پیشه كنید خداوند برایتان فرقان (ممیز میان حق و باطل) قرار میدهد.»
۳ ـ اشاره به آیه ۱۸از رساله پولس رسول، به رومیان. باب اول: «زیرا غضب خدا از آسمان بر هر گونه بی دینی و شرارت مردمانی كه با شرارتشان حقیقت را سر میكوبند، مكشوف میشود.»
۴ ـ استاد فلسفه در دانشگاه فوردهام
» - ۵Taking St. Paul Seriously: Sin as an Epistemological Category.«
این مقاله توسط استاد مصطفی ملكیان به فارسی ترجمه شده و در شماره دوم فصلنامه اندیشه دینی، دانشگاه شیراز، زمستان ۱۳۷۸ به چاپ رسیده است.
۶ ـ مراد وستفال از روانشناسی نه روانشاسی تجربی، بلكه روانشناسی فلسفی یا علم النفس فلسفی یا فلسفه نفس است كه به تامل عقلی در باب نفس میپردازد، پس بحث درباره حقیقت معرفت بشری و چگونگی تشكیل باورها و دگرگونی آنها از این حیث به حوزه فلسفه نفس میتواند تعلق داشته باشد.
۷ ـ همچنان كه وی پیوند دادن زبان را به خواستهها، و نه به حقیقت، در كلام آگوستین قدیس در عداد این سخنان میشمرد. آگوستین قدیس در قسمت هشتم از دفتر اول اعترافات خود «حكایت میكند كه سخن گفتن را آموخت» تا مردمان آنچه را میخواستم به انجام رسانند «یا» تا خواسته هایم برآورده شوند.» (وستفال: ۸)
۸ ـ همان گونه كه به اعتقاد وستفال، كالون Calvin الهیدان و اصلاحگر دینی فرانسوی (۱۵۰۹-۱۵۶۴) علم ما را به خدا، علی رغم وجود نوعی «احساس خدا» در درون خود، احساس حقیقی میداند كه «سخت مشتاق ندانستن و نشناختن آنیم.» (وستفال: ۵)
۹ ـ تاكید از من است.
۱۰- William J. Wainwright, Reason and the Heart, A Prolegomenon to a Critique of passional Reason, Cornell Uninversity Press, It haca and London, ۱۹۹۵; Hearafter R & H
۱۱ - خیر یا شر طبیعی خیر یا شری است كه موافق طبع بشر یا مخالف آن، از این حیث كه طبع بشر است، باشد. خیر یا شر روحانی آن است كه موافق یا مخالف (طبع) آنان كه شاكلهای روحانی دارند...(R & H, p.۲۰.)
۱۲ - اشاره به تعلیم اساسی عشق به خدا و همسایه در مسیحیت.
۱۳ ـAeneid ، شعر حماسی به زبان لاتین و به قلم ویژریل.
۱۴- Virtues of the Mind, An inquiry into the nature of virtue and the ethical foundations of knowledge, Cambridge University Press, ۱۹۹۶. Hereafter V. of M.
۱۵ - نمونه هایی از فضائل فكری كه در كتاب (ص ۱۱۴) بدآنها اشاره میشود عبارتند از: توانایی تشخیص واقعیتهای برجسته؛ حساس بودن نسبت به جزئیات [the ability to recogize the salient facts; to = ]، sensivity detail انصاف در ارزیابی حجتهای دیگران [fairness in evaluating the arguments of others = [، تواضع فكری [intellectual humility = ] و ثبات فكری [intellectual preseverance = ].
۱۶ ـ این تعریف در مقدمه كتاب (P.xv) مورد اشاره و در بخش سوم كتاب طرح و به تفصیل مورد ارزیابی قرار میگیرد.
منبع:فصلنامه نامه مفید، شماره ۳۰
منابع
۱- قرآن كریم
۲- كتاب مقدس
۳- وستفال، مرالد، «پولس قدّیس را بجدّ بگیریم: گناه به منزله مقولهای معرفت شناختی»، ترجمه: مصطفی ملكیان، فصلنامه اندیشه دینی، دانشگاه شیراز، زمستان ۱۳۷۸، شماره دوم.
۴- Wainwright, William J., Reason and the Heart, A Prolegomenon to a critique of Passional Reason Cronell University press, Ithaca and London, ۱۹۹۵.
۵- Zagzebeski, Linda Trinkaus, Virtues of the Mind, An inquiry into the nature of virtue and the ethical foundations of knowledge, cambridge University press, ۱۹۹۶.
۱ ـ دانشجوی دكتری فلسفه تطبیقی دانشگاه قم.
**- James, William, »The Will to Believe« in the will to Believe and other essays in Popular Philosophy, New York, c. ۱۸۹۶, reprint, New York:Dover, ۱۹۵۶.
۲ ـ «اگر تقوی پیشه كنید خداوند برایتان فرقان (ممیز میان حق و باطل) قرار میدهد.»
۳ ـ اشاره به آیه ۱۸از رساله پولس رسول، به رومیان. باب اول: «زیرا غضب خدا از آسمان بر هر گونه بی دینی و شرارت مردمانی كه با شرارتشان حقیقت را سر میكوبند، مكشوف میشود.»
۴ ـ استاد فلسفه در دانشگاه فوردهام
» - ۵Taking St. Paul Seriously: Sin as an Epistemological Category.«
این مقاله توسط استاد مصطفی ملكیان به فارسی ترجمه شده و در شماره دوم فصلنامه اندیشه دینی، دانشگاه شیراز، زمستان ۱۳۷۸ به چاپ رسیده است.
۶ ـ مراد وستفال از روانشناسی نه روانشاسی تجربی، بلكه روانشناسی فلسفی یا علم النفس فلسفی یا فلسفه نفس است كه به تامل عقلی در باب نفس میپردازد، پس بحث درباره حقیقت معرفت بشری و چگونگی تشكیل باورها و دگرگونی آنها از این حیث به حوزه فلسفه نفس میتواند تعلق داشته باشد.
۷ ـ همچنان كه وی پیوند دادن زبان را به خواستهها، و نه به حقیقت، در كلام آگوستین قدیس در عداد این سخنان میشمرد. آگوستین قدیس در قسمت هشتم از دفتر اول اعترافات خود «حكایت میكند كه سخن گفتن را آموخت» تا مردمان آنچه را میخواستم به انجام رسانند «یا» تا خواسته هایم برآورده شوند.» (وستفال: ۸)
۸ ـ همان گونه كه به اعتقاد وستفال، كالون Calvin الهیدان و اصلاحگر دینی فرانسوی (۱۵۰۹-۱۵۶۴) علم ما را به خدا، علی رغم وجود نوعی «احساس خدا» در درون خود، احساس حقیقی میداند كه «سخت مشتاق ندانستن و نشناختن آنیم.» (وستفال: ۵)
۹ ـ تاكید از من است.
۱۰- William J. Wainwright, Reason and the Heart, A Prolegomenon to a Critique of passional Reason, Cornell Uninversity Press, It haca and London, ۱۹۹۵; Hearafter R & H
۱۱ - خیر یا شر طبیعی خیر یا شری است كه موافق طبع بشر یا مخالف آن، از این حیث كه طبع بشر است، باشد. خیر یا شر روحانی آن است كه موافق یا مخالف (طبع) آنان كه شاكلهای روحانی دارند...(R & H, p.۲۰.)
۱۲ - اشاره به تعلیم اساسی عشق به خدا و همسایه در مسیحیت.
۱۳ ـAeneid ، شعر حماسی به زبان لاتین و به قلم ویژریل.
۱۴- Virtues of the Mind, An inquiry into the nature of virtue and the ethical foundations of knowledge, Cambridge University Press, ۱۹۹۶. Hereafter V. of M.
۱۵ - نمونه هایی از فضائل فكری كه در كتاب (ص ۱۱۴) بدآنها اشاره میشود عبارتند از: توانایی تشخیص واقعیتهای برجسته؛ حساس بودن نسبت به جزئیات [the ability to recogize the salient facts; to = ]، sensivity detail انصاف در ارزیابی حجتهای دیگران [fairness in evaluating the arguments of others = [، تواضع فكری [intellectual humility = ] و ثبات فكری [intellectual preseverance = ].
۱۶ ـ این تعریف در مقدمه كتاب (P.xv) مورد اشاره و در بخش سوم كتاب طرح و به تفصیل مورد ارزیابی قرار میگیرد.
منبع:فصلنامه نامه مفید، شماره ۳۰
منبع : خبرگزاری فارس
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست