جمعه, ۱۶ آذر, ۱۴۰۳ / 6 December, 2024
مجله ویستا


قصه گویی یا دانایی؟


قصه گویی یا دانایی؟
كتاب «استادان بسیار، زندگی های بسیار»، در زمره كتاب های «فرا روانشناسی» است؛ كتاب هایی كه در یك دهه اخیر همواره از فروش بالایی برخوردار بوده اند، این نشانگر اقبال مخاطب عام به این قبیل كتاب هاست و از همین جا آفتی وارد می شود و آن به ویژه عوام زدگی و غیرعلمی بودن كتاب هایی از این دست است. كتاب حاضر از چاپ اولش در سال ۸۲ به چاپ پنجم در سال ۸۴ رسیده است. بنیان نظری آن، اعتقاد به تناسخ است و از قالب روایی جذابی بهره می برد. مطلب حاضر، نقدی است بر این كتاب كه در عین حال می تواند راهگشای نقدهای دیگر یا پاسخ هایی دیگر در این صفحه باشد به امید آن كه این دسته از كتاب ها، سره و ناسره شان مشخص شود كه قدم اول در این كار روشن شدن مبانی اعتقادی و نیز امكان علمی مطالب مطروحه در آنهاست. به هر صورت ما حق پاسخگویی را برای مترجم محترم كتاب یا كارشناسان كتاب های روانشناسی و فراروانشناسی محفوظ می دانیم.
به گفته مؤلف «این كتاب كمك ناچیزی است به تحقیقاتی كه در زمینه فرا روانشناسی و خصوصاً تجربیات پیش از تولد و پس از مرگ، در دست انجام است.»
كتاب در شانزده فصل مراحل بهبودی بیماری كاترین را به تصویر می كشد كه هر مرحله كاترین یكی از زندگی های گذشته اش! را به خاطر می آورد و در حالت خواب مصنوعی برای مؤلف توضیح می دهد و در هر مرحله بهبودی نسبی می یابد تا این كه در پایان به طور كامل معالجه می شود. مؤلف خود در این میان پی می برد كه خود نیز زندگی هایی در گذشته داشته است.
كاترین كه فرزند میانی یك خانواده محافظه كار كاتولیك است در یكی از شهرهای كوچك ماساچوست بزرگ شده، هنگامی از بیماریش صحبت می كند هیجان زده و عصبی است و زندگی اش مملو از ترس های مختلف است. آن قدر از آب می ترسد كه جرأت نمی كند حتی یك قرص فرو بدهد. از هواپیما و از تاریكی و از مردن وحشت دارد. برای احساس امنیت اغلب در صندوق خانه آپارتمانش می خوابد. قبل از خواب دو سه ساعت بیدار می ماند و در خواب كابوس می بیند. ضمناً خوابگردی هم دارد. همین امور او را هر روز افسرده تر می كند.
وقتی كاترین پنج ساله بود كسی او را از بالای تخته پرش به داخل استخرها هل داده و او ترسیده بود. وقتی یازده سالش می شود مادرش شدیداً دچار افسردگی شد، پدرش به الكل اعتیاد داشت و در بیست و یك سالگی با مردی یهودی آشنا می شود كه پزشكی موفق و مردی نیرومند و سلطه جو و در عین حال دروغگو و فریبكار است. كاترین اغلب دو كابوس تكرار شونده می دید: یكی در حالی است كه بر روی یك پل رانندگی می كند، پل خراب شده و به داخل آب سقوط می كند و دیگری در یك اتاق تاریك محبوس شده و راه خروج را نمی یابد.
كاترین در حال هیپنوتیزم به یكی دیگر از زندگی هایش وارد می شود. در اینجا نام او ویرجینیا است و سال ۱۸۷۳ است. ولی پانزده سال كه به جلوتر می رود خود را یك سیاهپوست می بیند كه مستخدم یك مدرسه است كه بعد از مدتی بر اثر یك آتش سوزی از دنیا می رود. باز هم زندگی دیگری را به یاد می آورد كه مردم یك دهكده كه خود او هم جزو آنان است بر اثر یك بیماری همه گیر در حال مردن هستند. باز هم زندگی بعدی كه در آن دكتر را به خاطر می آورد كه یك پسربچه به نام اوروم است كه در بچگی از دنیا می رود. در اینجاست كه «ارواح استادان به او می گوید كه تا به حال هشتاد و شش بار به دنیا آمده است.»
بازگشت به گذشته های كاترین از محدوده های هزار ساله تجاوز می كند. او حالا به قرن بیستم وارد شده و منطقه ای را می بیند كه توسط هواپیماها بمباران می شوند و كاترین در حالی كه سی و پنج ساله است خلبان یك هواپیمای جنگی است كه با نیروهای انگلستان و آمریكا در حال جنگ هستند البته او یك آلمانی است كه در یكی از این حملات هوایی تیر می خورد و از دنیا می رود.
باز هم كاترین به خواب می رود و در سال ۱۷۵۸ در اوكراین زنده می شود. او خود را یك پسربچه می بیند كه پدرش زندانی است و او برای دیدن پدرش به اطراف زندان آمده است. البته پدرش جرمی مرتكب نشده و «آنها بی هیچ دلیلی مردم را محكوم می كنند.»
قدرت كاترین به طور روزافزونی افزایش می یافت. این بار در خواب مصنوعی شاهد انفجار بمب اتمی است در حالی كه او پیشخدمت یك خانم اشرافی است. بعد به دیدن خانم چاق فالگیری می رود كه ازدواج آینده اش را پیشگویی می كند.(او خانم آیریس است) تمامی بیماری كاترین ناپدید شده، مطابق معمول به خواب می رود و این بار در سال ۱۴۸۳ متولد می شود در حالی كه یك كشاورز فقیر است كه با همسر و دخترش زندگی می كند.
البته پسری هم داشته كه او را در جنگ از دست داده است. بعد از مرگ هم به زندگی دیگری وارد می شود كه اطرافش پر از سگ و گربه و اسب است.البته این دیكته به قدری غلط دارد كه قابل تصحیح نیست فقط برخی از مواردی را كه اغلاط فاحش دارد ارائه می نماییم تا تذكری باشد برای خوانندگان این گونه آثار كه وقت و انرژی خود را بیهوده تلف نكنند.
جناب آقای دكتر، اعتقاد به تناسخ را اصل مسلم پنداشته و تمامی ادله و براهین خود را بر اساس این اصل معارض با معاد تنظیم و ارائه كرده است. در تمام فصول كتاب و مخصوصاً اواخر كتاب مؤلف سعی كرده است كه خود را به عنوان فردی توانمند و متمایز از دیگران نشان دهد و اثبات نماید كه تنها او و شیوه درمانی او قادر خواهد بود كه بیماران صعب العلاج را درمان كند. ظاهراً قبل از درمان كاترین هم، جناب دكتر از جایگاه ویژه ای برخوردار بوده است، زیرا «ادوارد مصّر بود كه كاترین با من و فقط با من قرار بگذارد و نه هیچ كدام از روانپزشكان همكارم» یا «فقط من می توانم حقیقتاً كاترین را درك كنم»، «من خود را آماده درمان هر بیماری می دیدم كه پا به مطب من می گذاشت» . البته بنا به گفته آقای دكتر زندگیش بعد از ملاقات با كاترین زیر و رو می شود و به مقاماتی می رسد كه تا به حال فكرش را هم نمی كرده است. ورود كاترین در اولین جلسه به زندگی های قبلی اش جالب است، زیرا اول خود را در سال ۱۸۶۳ قبل از میلاد می بیند ولی بعد از دو سه دقیقه به سال ۱۷۵۶ بعد از میلاد وارد می شود و چند لحظه بعد می گوید: الان سال ۱۵۶۸ قبل از میلاد است. معلوم نیست چرا كاترین در یك جلسه هیپنوتیزم حدود سه هزار و پانصد سال جلو و عقب می رود.
آقای دكتر برای موجه جلوه دادن خود می گوید: «به نوشته های دكتر استیونسون كه بیش از دو هزار نمونه از خاطرات و تجربیات بازگشت به جسم كودكان را جمع آوری كرده است مراجعه كردم»(البته تعجب می كند كه چرا این نوشته ها در كتابخانه ها خاك می خورد و كسی سراغ آنها نمی رود) و مطالعات علمی ادگار میچل، مقالات پرفسور سی.جی.دوكاسه، تحقیقات دكتر مارتین ابون، دكتر هلن ومباخ، دكتر گرترود اشمیدلر، دكتر فردریك لنز و دكتر ادیت فیوره را تحلیل و بررسی كردم.(ص ۱۷) ولی مشخص نمی كند كه حاصل این بررسی ها و تحلیل ها چیست؟ در جایی كاترین در حالی كه یك سرباز است و بر روی یك كشتی آتش گرفته مشغول جنگ است. تركشی به دستش فرو می رود و در حال گزارش واقعه است. ناگهان پیشگو می شود و می گوید: «فقط دستم آسیب دیده، اما با گذشت زمان خوب می شوم.».
آقای دكتر ظاهراً در زندگی های گذشته خودش هم سرآمد بوده است. وقتی كاترین او را در ادوار مختلف زندگی هایش می شناسد می گوید: «تو خیلی چیزها می دانی» یا این كه دكتر در زندگی های گذشته اش یا معلم بوده یا دانشمند و یا دیوژن معروف و... و هرگز یك كارگر ساده یا یك فرد عامی و... نبوده است. البته آقای دكتر تعجب می كند كه چرا «كشفیات غیرمتعارف» او با نظریه یونگ همخوانی ندارد. زیرا یونگ می گفت ضمیر ناخودآگاه جمعی به طور فردی به دست نمی آید و از طریق ساختمان مغز به ارث می رسد. در حالی كه كاترین گاه در كودكی و گاه در جوانی بدون داشتن فرزند مرده بود، پس چگونه می توانست خاطرات خود را از طریق ارث منتقل نماید؟ البته خودش در مقدمه گفته است كه «هیچ توضیح علمی برای آنچه اتفاق افتاده ندارم».
اگر چه مترجم جهت تیمن و تبرك و یا به خاطر موجه جلوه دادن مباحث كتاب سیر زندگی بشر را از حضرت مولانا شاهد مثال می آورد(از جمادی مردم و...) ولی آقای دكتر قیاس می فرمایند كه همان گونه كه «از نوزادی به كودكی و بعد به پیری درمی آییم چرا به مرحله روحانی نرسیم؟» گویی این مراحل با هم سنخیت دارند. باز هم استاد حكمت دانی كرده و می فرماید: «انسانها اعتدال را یاد نگرفته اند و طبیعت را نابود می كنند و انسان های دیگر را نابود می كنند، نهایتآً خود را نابود می كنند» البته این اندرزها از زبان یكی از استادان از طریق كاترین به آقای دكتر منتقل می شود. گویا استادان هم از رفتار بشر به تنگ آمده اند؟
آقای دكتر حتی انگیزه و هدف عرفای مذهبی را هم كشف می كند و می گوید: «آنها دریافته اند كه باید سلسله مراتبی بر اساس عقل و دانش وجود داشته باشد كه هدف نهایی اش خداگونه شدن است».
بالاخره تلاش های آقای دكتر به نتیجه می رسد و «مینت» كه سرطان داشت «مرگ را به راحتی پذیرفت و روح او قوی شده، از مرگ هراسی نداشت و به فكر پیوستن دوباره به شوهر مرحومش بود و به فناناپذیر بودن روحش ایمان آورد.» البته آقای دكتر سهم پیشگوها را هم محفوظ داشته، چنانچه آیریس سالترزمن پیشگو با دیدن كاترین تمامی مراحل زندگی او را با تمام جزییات جلو چشمان او قرار می دهد.
آقای دكتر ظاهراً اطلاعاتی در مورد خاورمیانه یا كشورهای عربی و آسیای میانه و شرق دور و...دارد كه در سه هزار سال پیش دارای تمدن بوده اند تا لااقل دو سه دوره زندگی كاترین را در این كشورها قرار دهد. مشاغل دیگری هم بیش از پیشخدمتی و سربازی نمی شناخته تا كاترین را در یكی از این مشاغل مشغول كند. كتاب می توانست به عنوان یك داستان تخیلی جذابیت هایی داشته باشد ولی ادعای كار تحقیقاتی و علمی آن را به اثری عامه پسند و سؤال برانگیز تبدیل نموده است.
مراد حسینی الوندی
منبع : روزنامه همشهری