جمعه, ۱۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 7 February, 2025
مجله ویستا
بنیادگرایی؛ آغاز غربی و تکثر شرقی
با وجود مطالعات و پژوهشهای فراوانی که درباره ابعاد گوناگون جنبشهای اسلامی انجام شده است، «اصطلاح «جنبشهای اسلامی» اصطلاحی است پیچیده و مبهم و مشوش. شاید بتوان علت اصلی این وضع را تنوع جماعتها و جریانهای تشکیلدهنده جنبشهای اسلامی دانست. از این رو اوصافی که برای جنبشهای اسلامی ذکر شده و میشود، هر کدام شاید بخشی از آنها را دربرگیرد و چنان نیست که همه این اوصاف بر همه این جنبشها تطبیق کند. این اوصاف یا لقبها، چنان فراوان و دارای سویههای گوناگوناند که خواننده را دچار سردرگمی و شگفتی میکند. جنبشهای اسلامی معاصر غالبا با این اوصاف یاد میشوند: سلفیگرا، اصول (بنیاد) گرا، تمامیتخواه، افراطگرا، تندرو، اسلامگرا، پاکدین (ارتدکس)، جنبش نوزایی، انقلابی، نهضتبازگشتبه خویشتن. شارحان و طرفداران این جنبش به تکرار از تعابیر «البعثهٔ الاسلامیهٔ» (رستاخیز اسلامی)، «الصحوهٔ الاسلامیهٔ» (بیداری اسلامی) «احیاء الدین» (تجدید حیات دینی)... استفاده کردهاند. (۱)
مشکل اکثر این اصطلاحات مانند بنیادگرایی، پاکدینی، تندرویی و... زمانی است که از زاویه زبان بیگانهای مانند انگلیسی و فرانسوی به آن نگریسته و درباره آن اندیشیده شود. اینگونه اصطلاحات در فرهنگ و زبان غربی، مجموعهای از معانی و منظومهای از دلالتها را با خود دارد. این اوصاف و القاب و اسامی نه در اصل غربی و نه در ترجمه عربی یا فارسیشان، تعبیر دقیقی از جنبشهای اسلامی نیست و نمیتواند زمینه و حوزه تاریخی و معرفتیای را که این جنبش در دل آن سر برآورند، بازگو کند و بازتاب دهد.
بسیاری از این اصطلاحات رایج مانند «تندرو» یا «تروریستی از سویی و «اصلاحگرا» و «انقلابی» از سوی دیگر، نشان میدهد که به کارگیرندگان این گونه اصطلاحات، نوعی موضع ارزشداورانه نسبتبه این جنبشها دارند. اصطلاحاتی مانند تندرو و تروریست در زبان عربی، بیشتر از سوی غربگرایانی به کاربرده میشود که طرف چالشهای سیاسی و فرهنگی بر سر پدیده اسلامگرایی هستند و به هر شکلی موضع معارض خود را نسبتبه آن اعلام میکنند. اما غربیهایی که این گونه اصطلاحات را درباره جنبشهای اسلامی معاصر به کار میبرند، معیارشان در اعتدال یا تندرویی این جنبشها، نوع مواضع فکری و عملی آنها نسبتبه غرب است.
مهمترین و معروفترین نام و صفتی که جنبشهای اسلامی معاصر با همه تنوعشان بدان شناخته میشوند، «بنیادگرایی» یا «الاصولیهٔ» در زبان عربی است که معادل Fundamentalism ] » است. این عنوان در بین اسلامگرایان نیز تقریبا مقبول افتاده است. در این جا مناسب است ابتدا به زادگاه اصلی این اصطلاح - که غرب است - سری بزنیم و با مفاهیم و دلالتهای دینی و سیاسی و اجتماعی آن در غرب آشنا شویم.
● بنیادگرایی در حوزه فرهنگی غرب
با بررسی واژه بنیادگرایی در فرهنگ لغات و اصطلاحات غربی، در مییابیم که این واژه به معانی و اشارات غربی و بار تبلیغاتی کنونیاش واژهای جدید است، اما آنچه که در عرصه واقعیت و رفتار براین واژه در حوزه فرهنگی غربی دلالت میکند، بسیار کهن است و ریشههای آن به دوران سلطه کلیسا بر زندگی غربی باز میگردد. بنیادگرایی در واقعیت و عمل و رفتار، پیش از هر نهاد دیگری به دستگاه کلیسا نزدیک است که به این معنا، نخستین «بنیادگرا» در غرب رجال دینی غرب (روحانیون مسیحی) بودهاند. این اصطلاحات، سپس تعمیم یافت تا درباره نهادهای غربیای که خواهان تحمیل سلطه و قدرت و الگوی فرهنگی خود بر دیگران بودند، به کار رود. همین امر، محقق غربی، روژهگارودی را واداشت تا از «بنیادگراییها» - و نه یک نوع بنیادگرایی - سخن بگوید. مانند بنیادگرایی سکولار، بنیادگرایی استالینیستی و بنیادگرایی واتیکانی و.... گارودی درباره ظهور این اصطلاح چنین میگوید: واژه «بنیادگرایی» به تازگی وارد حوزه لغت و فرهنگ اصطلاحات شده است. در سال ۱۹۶۶، در فرهنگ «روبرکبیر» و در سال ۱۹۶۸ در دایرهٔ المعارف جهانی Encyclopidia ] » چنین واژهای وجود ندارد. در قاموس لاروس کوچک در سال ۱۹۶۶ این اصطلاح وجود دارد و به شکلی بسیار عام تعریف شده است: «موضع کسانی که سازگار کردن عقاید را با شرایط جدید، رد میکنند». اما قاموس جیبی در سال ۱۹۷۹ این واژه را تنها بر مذهب کاتولیک منطبق میداند؛ آنجا که در تعریف این واژه میگوید: «استعداد فکری برخی کاتولیکها که از سازگاری با شرایط زندگی جدید اکراه دارند.» لاروس کبیر (۱۲ جلدی) در سال ۱۹۸۲ تعریفی عامتر از این واژه به دست میدهد: «[بنیادگرا] در درون هر حرکت دینیای ابرازکننده موضع جمودورزانه و متعصبانهای است که با هر بالندگی و تکاملی مبارزه میکند». تمام مثالهایی که در این فرهنگ برای بنیادگرایی آورده شده به کاتولیکها برمیخورد. وی آنگاه معنای این واژه را از حوزه دینی فراتر میبرد و معنای جدیدی هم بر آن میافزاید: «روش محافظهکاری متعصب در موضوع عقیدهای سیاسی». فرهنگ لاروس سال ۱۹۸۷ نیز از این فراتر نمیرود و در تعریف این واژه میگوید: «موضع برخی کاتولیکها که با ابراز انتساب [و دلبستگیشان] به سنت (میراث) هرگونه تحول و تطوری را رد میکنند».
برخی فرهنگها و منابع دیگر، محیط اصلی پیدایی بنیادگرایی را فرقهای از پروتستانیسم میدانند که قائل به عصمت لفظی تمام کلمات کتاب مقدساند «و افراد آن ادعای دریافت مستقیم از خدا (وحی) میکنند و با عقل و تفکر علمی دشمنی دارند و مایل به استخدام قدرت و خشونت، برای تحمیل این عقاید فاسد هستند.»
اصطلاح دیگری که به بنیادگرایی نزدیک است، اصطلاح «تمامتخواهی» یا Inteyrisme] » است. در فرهنگ بزرگ زبان فرانسه که جان جیروت (Jeam) Giroudet نگاشته، در تعریف این واژه آمده است: «تمامتخواهی... در تاریخ حزب تمامتخواه (Inteyriste) حزبی در اسپانیا در پایان قرن نوزدهم است که میخواست زندگی عمومی و خصوصی شهروندان را در شکل کلی آن تابع الگوی کاتولیک، و دولت را تابع کلیسا قرار دهد...». این تعریف نشان میدهد که کاتولیک در واکنش و مخالفتبا نوگرایان بر این نکته تاکید میکردند که کاتولیسم به شکل سنتیاش، چنان که تا پایان قرن نوزدهم یا تا پایان مجمع دوم کشیشان واتیکان شناخته شده، مطلقا مخالف علم و جوامع معاصر نیست و از این رو هر گونه تغییری در سطح عقیده و اخلاق یا نظام شعایر دینی یا سازمان روحانیت تحریف اصول اصیل دینی و بلکه در برخی حالات بدعت و بیبندوباری است. جریان تمامتخواهی که خواهان حفظ همه میراث کاتولیکی است، امروزه نیز کم و بیش در چالش آشکار و پنهان با جریانهای نوگرای کاتولیک قرار دارد.
روژهگارودی تاکید میکند که بنیادگرایی در جهان سوم با تمام اشکال آن، در واکنش به رفتار غرب که از دوران نوزایی در صدد تحمیل الگوی توسعه خود بر آنان بود، پدید آمد. بنیادگرایی غربی علت نخستین همه بنیادگراییهایی است که در پاسخ به آن سربرآوردند. طبیعی است که امروزه که دستگاههای تبلیغاتی غرب از اصطلاح «بنیادگرایی» یا «تمامتخواهی» در وصف جنبشها و فعالان اسلامی کمک میگیرند، همان معانی و دلالتهای بومی را مراد میکنند. تصور آنان از جنبشهای بنیادگرا، چنین است که آنان گروههایی محافظه کار (در مقابل اصلاحگرا)، متعصب، مخالف پیشرفت و توسعه و همسازی با اوضاع جدید، تندرو و اقتدارگرا و خشونتطلباند.
چنین تصوری در غرب - چنان که گذشت - پیش از هر نهاد دیگری متوجه دستگاه دینی مسیحیت (کلیسا) بود که راه آزادیهای فکری و عقیدتی و حتی علمی را کاملا مسدود کرد و محکمههای تفتیش عقاید به راه انداخت و به بهانه حفظ اصالت دین و یگانگی دین و علم راه تحولات علمی را بست.
نخستین اقدامات برای تعمیم اصطلاح بنیادگرایی به جنبشهای اسلامی معاصر، در اواخر دهه هشتاد و اوایل دهه نود میلادی انجام شد. محمد ارکون در مقالهای با عنوان «الحرکات التمامیهٔ فی العالم الاسلامی» ضمن ابراز تاسف از شتابزدگی و عدم کفایت علمی پژوهشگران سیاسی و علوم اجتماعی و روزنامهنگاران و مردمشناسان غربی که در تحلیل جنبشهای اسلامگرای سیاسی و رادیکالیسم اسلامی به شکار و تندگذرانی مدارج علمیای که دانشمندان اسلامشناس و متخصصان حقیقی از آن برخوردارند، و رقابتبا آنان در امورناشناخته و تقریبا تحلیل نشدهای مانند دین و جوامع و تاریخ مشخص اسلامی، روی آوردهاند و نیز ابراز تاسف از حسب الامری بودن نوشتههایشان و فقر نظری (تئوریک) و تاخر فرهنگی و صدور احکام مندرس و پیشداورانه درباره اسلام و جوامع اسلامی، به پدیدهای اشاره میکند که نشاندهنده میزان حجم مخیله غرب و گستردگی آن درباره «بنیادگرایی» اسلامی است. «این پدیده کتاب ژیل کیبل است که در ماه ژوئن ۱۹۹۱ با عنوان «انتقام خدا» در پاریس منتشر شد و تا سپتامبر همان سال یعنی در کمترین زمان ممکن [کمتر از ۴ ماه] به نوزده زبان اروپایی ترجمه شد. چنین اتفاقی برای کمتر کتابی رخ میدهد. عجیبتر این که کتابی را با این حجم انتشار، وقتی مطالعه میکنیم هیچ رهاورد جدید علمیای در آن مشاهده نمیکنیم. تمام قضیه این است که این کتاب از پوشش تبلیغاتی گسترده و استثناییای بهره برده است؛ زیرا بیشتر شبیه تحقیقات روزنامهای است تا تحقیقی علمی و آکادمیک که تلاش خواننده در فهم و مشارکت فکری او را میطلبد.»
دستگاههای تبلیغاتی غربی میکوشند تا با تحمیل معیارهای خود در تشخیص بنیادگرایی و تندرویی و... در میان جریانهای سیاسی اسلام و بزرگنمایی برخی اقدامات خشن گروههای افراطی، چنین وانمود کنند که این گروهها نمایاننده واقعی چهره اسلام و کارهایشان طبیعیترین شکل اجرای شریعت اسلام است. آنگاه قضاوت خود را درباره این گونه گروهها به تمام شاخهها و شعبهها و جریانهای متعدد و متفاوت اسلامگرا تعمیم میدهند و حتی رفتارها و گفتارهای آشتیجویانه و قانونی بسیاری از احزاب و شخصیتهای اسلامگرا را که به صراحت اصول مردمسالاری را به عنوان بهترین راه حل منازعات سیاسی پذیرفتهاند، نادیده گرفته و چه بسا آن را تاکتیکی میپندارند. آنان روانکاوانه در انگیزهها و نه در انگیختهها جستوجو میکنند. نتیجه این نوع تعامل مغرضانه این است که قدرتهای بزرگ غربی و دستگاههای تبلیغاتی غرب با حکومتهای مستبد و موروثی و حاکمان مادام العمری که در انتخابات مضحک انفرادی - و یا چند نفره ولی کنترل شده - آن هم با آرای جعلی بالای ۹۸% پیروزمیدان میشوند، میسازند و مجیزشان را میگویند و کوچکترین خدشهای در مشروعیتسیاسی آنان وارد نمیکنند و آنان را با اصول دموکراسی محک نمیزنند و ذبح آزادیهای سیاسی و فکری در پای امیران و شاهان و رؤسای جمهور ابدی این کشورها را نادیده میگیرند؛ ولی هیچ گاه بیانیهها و نظریههای اسلامگرایان سرکوب شدهای را که خواهان حاکمیت اراده ملت هستند و حاضرند به عنوان عضوی از جامعه مدنی کشور خود، در تعیین سرنوشت آن از طریق مشارکتسیاسی آزادانه و برابر، نقشی داشته باشند، جدی نمیگیرند. در این جا سخن احمد بن یوسف نویسنده فلسطینی مقیم ایالات متحده، قابل توجه است. وی در بخشی از مقالهاش مینویسد: «آقای راشد غنوشی رهبر جنبش النهضهٔ [تونس] مدتها پیش پرسشی را طرح کرد که در آن هنگام سروصدای اعتراضآمیز برخی اسلامگرایان را بلند کرد، اما امروزه طرح چنان پرسشی در چارچوب بازسازی و ارزیابی مجدد مواضعمان قابل فهم است... پرسش وی این بود که اگر من طرح و برنامه و حرکت و «اسلام» خود را به مردم تونس عرضه کردم و آنان مرا نپذیرفتند، نتیجه چه خواهد بود؟ و چنین پاسخ داد: «با روحیه و اخلاقی ورزشی از میدان بیرون خواهم رفت و در سالهای آینده فعالیتخود را جهت اقناع مردم از سر خواهم گرفت و برنامههای خود را دوباره به آنان عرضه خواهم کرد. اگر باز هم رد کردند با استفاده از ابزارهای مقبول باز به راه خود ادامه خواهم داد. کار درست همین است؛ زیرا اگر اعتقاد داریم که شریعت اسلام باید اجرا شود و از سوی دیگر به مردمسالاری نیز ایمان داریم، چارهای جز این نیست که باورهایمان را به مردم عرضه کنیم و اگر نپذیرفتند، به فعالیتخود ادامه دهیم و تا زمانی که مردم به برنامههای ما رای دهند، کارم را تکرار کنیم... ؛ زیرا معتقدم که مردمسالاری (دموکراسی) حق همگان را به رسمیت میشناسد و به معنای برابری و دستبه دستشدن قدرت و شراکت در ثروت و آزادی فعالیتهای اقتصادی و به رسمیتشناختن حق مردم در انتخاب از میان برنامههای مختلف - بدون قیمومیت - است. دموکراسی این نیست که مخالفت را خودت انتخاب کنی. دموکراسی این است که خود را به گفتوگو و تفاهم با مخالفان عادت دهی. آیا نظامهای معاصر غربی این رویکرد صادقانه اسلامی که قواعد بازی دموکراتیک را محترم میشمارد، درک میکنند؟ یا این که کارشان همان گونه است که جان اسپوزیتو گفته است: تحولات دموکراتیک را تشویق و تقویت میکنیم، ولی به لحاظ عملی یک شرط دارد و آن این است که اسلام در انتخابات دموکراتیک پیروز نشود!»
به نظر میرسد سیاست رسمی غرب همان است که اسپوزیتو ابراز کرده است. شاهدی که بر این ادعا میتوان ذکر کرد، سخن موریس دوورژه فرانسوی، استاد برجسته و نظریهپرداز جامعهشناسی سیاسی است که در تابستان ۱۹۹۱ م در میزگردی با عنوان «تحولات دموکراتیک در جهان امروز» در تونس چنین گفت: «پدیده جنبشهای تمامتخواه (Inteyrisme) روبه رشد در میان شما (جوامع اسلامی) شبیه اوضاع اروپای زمان بین دو جنگ جهانی است که حرکتهای فاشیست، نازیستی و استالینی از دل آن ظهور یافتند. این حرکتها به ریشهکنی دموکراسی در اروپا منتهی شد. از این رو من معتقدم که مسئله به رسمیتشناختن و سازمانهای اسلامی بنیادگرا منوط به حجم و وزن آنها است. بنابراین هرگاه تاثیر، حجم و دامنهشان محدود باشد، مشارکت دادن آنان خطری ندارد، اما اگر رشد آنها به میزانی باشد که توازن نیروهای حاکم را تهدید کند، باید آنها را طرد کرد تا از نظام دموکراتیکی که بدان عقیده ندارند، بهره نبرند.»
جالب این که «دوورژه» این سخنان را در کشور تونس (زادگاه راشد الغنوشی) بیان کرد؛ کشوری که حدود بیش از پنج دهه زیر فشار استبداد و سرکوب حکومت لائیک حبیب بورقیبه مجال نفس کشیدن را هم نداشت و هنوز در سایه قدرت استبدادی بن علی، از بدیهیترین حقوق و آزادیهای سیاسی محروم است. مگر میتوان تصور کرد که خشنترین گروههای افراطی اسلامگرا در صورت رسیدن به قدرت و حکومت - آن هم از طریق سازوکارهای دموکراتیک - خشونتی بیش از خشونتحکومت استبدادی بورقیبه اعمال کنند؟ روشن است که روی کارآمدن بنیادگرایان اسلامی بیش از آن که برای آزادیهای فکری و عقیدتی مردم خطر آفرین است، برای قدرتهای استکباری تهدیدکننده است. در سایه چنین نظریهها و تحلیلها و توجیهها است که میتوان به راز مخالفت اردوگاه غرب با روی کارآمدن اسلامگرایان (جبهه نجات اسلامی) الجزایر در نتیجه پیروزی انتخاباتی، پیبرد. آیا همدستی اروپا و امریکا در به شکست کشاندن جبهه نجات اسلامی الجزایر، در تجربه انتخاباتی فرانسه در سال ۲۰۰۲ میلادی که لوپن نژادپرست - به اعتقاد همه سران اروپا - همراه با ژاک شیراک به دور دوم انتخابات ریاست جمهوری راه یافت، در صورت پیروزی لوپن، امکان تکرار مییافت؟ قطعا پاسخ منفی است. بسیاری از احزاب نژادپرست و افراطی در انتخابات مختلف در اروپا پیروز شده و به قدرت رسیدهاند، اما هیچگاه به بهانه جلوگیری از شعلهور شدن احساسات نژادپرستانه و افراطی آنان، آرائشان ناخوانده و نادیده گرفته نشده است.
اراده غرب در پیشگیری از قدرت یابی جنبشهای اسلامی، چنان آشکار است و قدرت تنبیهی غرب، هزینههای احتمالی به قدرت رسیدن آنها را چندان بالا برده است که در بسیاری از کشورهای اسلامی، خود اسلامگرایان ترجیح میدهند در موضوع اپوزیسیون رسمی یا غیررسمی باقی بمانند و هوس به قدرت رسیدن را در سر نپرورند. برای نمونه، عبدالفتاح مور و شخص دوم (دبیر کل) «حرکهٔ الاتجاه الاسلامی» (جنبش اسلامگرا) در تونس میگوید: «به مصلحت تونس نیست که جنبش «الاتجاه الاسلامی» به تنهایی قدرت را به دست گیرد؛ زیرا در آن صورت غربیها به ما نگاه متفاوتی خواهند داشت؛ به ویژه این که کشور ما ارتباطات وسیعی با غرب دارد. از این رو باید به راه حلهای میانه برسیم...»
● بنیادگرایی در فرهنگ و جوامع اسلامی
اگر از بار معناییای که واژه بنیادگرایی به لحاظ تاریخی در اروپا و فرهنگ اروپایی یافته است، صرف نظر کنیم، حقیقت این است که تمامی جنبشهای اسلامی معاصر را میتوان به نوعی بنیادگرا به شمار آورد؛ زیرا شعار همه آنان بازگشتبه ریشهها و اصول است. بنیادگرایی اسلامی در شکل کلی آن به معنای بازگشتبه آموزههای قرآن و سنت و احیای الگوی آرمانی حکومت اسلامی است.
راشد غنوشی میگوید: «هر جنبش تجدیدگرایی ضرورتا جنبشی سلفی است. هر جنبش تجدیدگرایی نوعی بازگشتبه اصول و ریشهها است. این قانون بر مسلمانان و غیرمسلمانان نیز ساری و جاری است... هر خیزش جدیدی مقتضی بازگشتبه اصول و قرائت تازه از آن و خاستگاه قراردادن آن برای تعامل با واقعیتیا فرارفتن از آن است. حرکت نهضت اسلامی نیز بازگشتبه اصول است.»
تا کنون حدود مفهومی واژه بنیادگرایی اسلامی به گونهای که دقیقا قابل تشخیص و تمیز باشد، مشخص نشده است. محققان و متخصصان اسلام سیاسی معاصر، معانی متفاوتی از آن در نظر گرفتهاند که از رادیکالیسم و تندروی و خشونت گرفته تا تجدید حیاتطلبی اسلامی و اصلاح دینی در نوسان است.
دکتر هرایردکمجیان، بنیادگرایی را پاسخی فرهنگی و بومی به بحرانهای داخلی و خارجی بخشهای مهمی از قلمرو جهان اسلام - مانند سقوط پیدرپی عثمانی و ایران در رویارویی با امپراطوری اروپا - میداند و آن را به معنای «بازگشتبه اسلام و اصول بنیادیاش» میگیرد. وی از میان واژهها و اصطلاحات فراوانی که در وصف اسلامگرایی یا اسلام سیاسی معاصر رواج یافته، «بنیادگرایی» را به سبب این که بیشتر بر بعد سیاسی جنبش اسلامی تاکید دارد تا بر جنبه مذهبی آن، پسندیده و به کار گرفته است.
دکمجیان در کتاب خود (جنبشهای اسلامی معاصر در جهان عرب) در معرفی گروههای بنیادگرا، جماعت اخوان المسلمین را بیش از هر سازمان دیگری ایدئولوژیک محور و نهادی بنیادگرایی اسلامی در محیط عربی و جهان اسلام میداند و میگوید: «اخوان المسلمین بیش از پنجاه سال است که با وجود سرکوب دولتی و تضادهای داخلی، بقای خود را حفظ کرده است». نکته قابل تامل در این سخن آن است که این جماعت نه تنها از اهرم زور و سرکوب استفاده نکرده که همواره در معرض سرکوب و آزار قرار گرفته است. دکمجیان هم، اخوان المسلمین را مشمول اصطلاح بنیادگرایی قرار میدهد و هم جماعت تکفیر و هجرت و جهاد را که دستبه اقدامات مسلحانه و ترور زدند؛ با این که اخوان المسلمین همواره استفاده از روشهای مسلحانه را برای رسیدن به مقاصد سیاسی، محکوم کرده است. در این جا است که احساس میشود که اصطلاح بنیادگرا در کتاب کمجیان چنان کلی است که مرزهای گروهها و احزاب تحتشمول آن مشخص نیست. گذشته از این، اگر بنیادگرایی را به معنای بازگشتبه اصول بنیادین اسلام بدانیم، در آن صورت سلفیهایی که مهمترین خواسته و هدفشان اجرای شریعت است و برخلاف اسلامگرایان سیاسی مذهب را به عنوان ابزاری ایدئولوژیک در خدمت اهداف سیاسی در نیاوردهاند، بیشتر و پیشتر از همه مشمول این اصطلاح میشوند؛ زیرا وفاداری آنان به نصوص مقدس تا حدی است که تاویل آن را به هدف سازش دادن آن با واقعیتبرنمیتابند. سامی زبیده بنیادگرایی اسلامی را چنین تعریف میکند:
«بنیادگرایی اسلامی، اصطلاحی است که در مناقشات کنونی پیرامون خاورمیانه سربرآورده است. دایره شمول این اصطلاح دقیقا مشخص نیست؛ همین قدر روشن است که با این اصطلاح به جنبشها و افکار سیاسی جدیدی اشاره میشود که غالبا مخالف و مبارز هستند و برای برپایی نوعی دولت اسلامی تلاش میکنند. این جنبشها الگوی دولت اسلامی را در تاریخ مقدس جامعه سیاسی اصلی مؤمنان میجویند که محمد پیامبر [ص] در قرن هفتم میلادی در مدینه برپا کرد و در سایه خلافتخلفای راشدین - و در اسلام شیعی، تنها در سایه خلافتیکی از آنان، یعنی علی [ع] - استمرار یافت.»
وی در جایی دیگر میگوید: «این اصطلاح اشاره روشنی دارد به شکلی ارتدکس (پاکدینانه) نصمحور و سنتی که در شکل اجرایی سیاسی و اجتماعیاش هیچ آشتیای با شرایط و افکار جدید یا غربی ندارد. این اصطلاح پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران (۱۹۷۹م) و توفیق آن در برپایی جمهوری اسلامی که خود را مستند به «اسلام بنیادین» میداند، رواج یافت و درباره جنبشهای اسلامی در برخی کشورهای عربی، مانند اخوان المسلمین در مصر و حرکتهای شیعی عراق نیز به کار رفته و میرود. فتبنیادگرا غالبا به جنبشها و ایدئولوژیهایی اطلاق میشود که اتکا بر شکلی از اشکال حکومت اسلامی را بخش لازم دین اسلام میدانند و معتقدند که اسلام تشکیل یافته از دین و دولت است و دولت اسلامی وظیفه عملی کردن عقاید دین اسلام - و در پیشاپیش آن شریعت - را در همه حوزههای حیات اجتماعی و اقتصادی دارد. این خواسته، نوعی مبارزه مستقیم با اکثر دولتهای کشورهای اسلامی است که به شکل سکولار و با التزام اسمی به اسلام عمل میکنند. این موضع در مقابل موضوع علمای محافظهکار [سنتگرا] قرار دارد که عملا دولتهای سکولار را پذیرفتهاند و نیز در مقابل موضع اصلاحگرایانی چون محمد عبده (۱۹۰۵ - ۱۸۴۹م) قرار دارد که در راه تجدید حیات اسلام به گونهای هماهنگ با دولت جدید و اقتصاد جدید، به هدف دستیابی کشورهای اسلامی به ترقی و پیشرفت کوشیدند.»
تعریف و توضیح سامی زبیده از مفهوم و پدیده بنیادگرایی اسلامی نشان میدهد که اساسا منظور وی از بنیادگرایی اسلامی، همان جنبش اسلامی معاصر است و وی قصد تشبیه جنبشهای اسلامی را به بنیادگرایی مسیحی غربی نداشته است. تلاش برای عملی کردن آموزهها و عقاید اسلامی در همه حوزهها، سازشناپذیری با شرایط و افکار غربی و تلاش برای برپایی شکلی از اشکال حکومت اسلامی، هیچ کدام جنبشهای اسلام گرای سیاسی معاصر را در جایگاهی همانند بنیادگرایی مسیحی نمینشاند.
اصطلاح «بنیادگرایی اسلامی» اصطلاحی است که غربیان در توصیف جنبشهای اسلامی معاصر به کارگرفتهاند و خواستهاند تا با تشبیه این جنبشها به گروههای تندروی مذهبی کاتولیک که هیچگونه تحول و تطوری را برنمیتابند، از از اسباب و عوامل واقعی پیدایش این جنبشها تغافل کنند و مشکل اساسی را به خود این جنبشها حواله دهند و چنین وانمود کنند که اساسا این اسلامگرایان سیاسی هستند که از سازگاری با شرایط دنیای جدید اکراه دارند و بر میراث خود جمود میورزند و برای تحمیل عقاید متحجرانه خود از قدرت و زور نیز استفاده میکنند. قطعا آنچه در فرهنگ غربی از واژه بنیادگرایی اسلامی درک میشود، با توجه به تشبیه بنیادگرایان اسلامی به بنیادگرایان کاتولیک، همین است که ذکر شد. این سخن به معنای نادیده گرفتن اقدامات افراطی برخی گروههای اسلامگرا نیست، اما این گروهها، همواره اقلیتی بیش نبودهاند و نهادهای رسمی دین و غالب احزاب و جریانهای سیاسی اسلامگرا راه به کارگیری از خشونت و زور را در تحمیل افکار و ایدههای خویش، نمیپیمایند و به آن فرانمیخوانند.
دستگاههای تبلیغاتی غرب که از حدود یک ربع اخیر قرن بیستم، اصطلاح بنیادگرایی اسلامی را رواج دادهاند و چهرهای تیره و زشت از اسلامگرایان ارائه کردهاند، کمتر به سهم سیاستهای غرب در پیدایی جنبشهای اسلامگرا اشاره کردهاند. جالب است که بدانیم واکنشهای اولیه جوامع و بهویژه متفکران مسلمان نسبتبه غرب، همدلانه و همگرایانه بود. این جمله که به سید جمال الدین اسدآبادی منسوب است، سخن بسیاری از متفکران و روشنفکران مسلمان بود: «به غرب رفتم، اسلام را دیدم و مسلمان ندیدم، به شرق آمدم، مسلمان دیدم، اما اسلام ندیدم.» وجه صوری و مادی و تکنولوژیک و صنعتی غرب جای کمترین تردید را برای نخبگان جوامع اسلامی در پیمودن راه پیشرفتبه سبک غربی و در عین حال حفظ هویت اسلامی باقی نگذاشته بود. اما حوادثی که از اوایل قرن بیستم اتفاق افتاد و به ویژه فروپاشی دولت عثمانی و پس از آن تجزیه جهان اسلام و بازشدن پای استعمارگران به کشورهای اسلامی و تبدیل این کشورها به مناطق تحت قیومیتیا دولتهایی پیرو و ضعیف، و مهمتر از اینها تلاش و مساعدت غرب در تاسیس دولتیهود در سرزمین فلسطین، روی دیگر سکه غرب را نشان داد و مسلمانان دریافتند که غرب قابل اعتماد و اطمینان نیست. در ادامه آن حوادث دولتهای استعمارگر قدیم در قالبی جدید بازگشته بودند. این بار هم فرهنگ اسلامی جوامع مسلمان مورد هجوم قرار گرفت و هم ثروتهای طبیعی - و بهویژه نفت - کشورهای اسلامیزیر سیطره راهبردی غرب در آمد. دولتهای غربی که خود را داعیهداران و پیشگامان دموکراسی در دنیای جدید میدانند، هیچگاه اجازه نمیدهند که پایههای قدرت حاکمان همپیمانشان درکشورهای مسلمان، براثر آرای برآمده از صندوقهای انتخابات دموکراتیک، بلرزد. آنان به هر گونه دشمنی و توطئهای دست میزنند تا جلوی بازگشت اسلام به عرصه زندگی در جوامع اسلامی را بگیرند. یکی از این همه اقداماتی که نام برده شد، کافی بود تا بذر شک و تردید و بلکه دشمنی و خشم بیپایان را در دل مسلمانان بپاشد.
با این که اساسا اصطلاح بنیادگرایی اسلامی ازدهه هفتاد میلادی به اینطرف بر سر زبانها افتاده و به ویژه در غرب رواج یافته است، برخی لائیکهای عرب، ریشههای آن را به ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب و سید جمال و اخوان المسلمین برمیگردانند. روشن است که آنان نیز میخواهند در این بازار آشفته اصطلاحات، یکجا با تمام جریانهای اسلامگرای سیاسی تصفیه حساب کنند. اینان بهتر از غربیان، تفاوت میان جریانهای تندرو مذهبی - سیاسی - که به تکفیر و هجرت و اقدامات مسلمانه روی میآورند و جریانهای اصلاحگرای اسلامی و حتی سلفی سنتی که مهمترین دغدغه اولی، پیشرفت، ودومی اجرای شریعت است را درک میکنند. اما نگرش علمی، دقیق و واقعبینانه این پدیده را به مصلحتخویش نمیدانند. از این رو است که مایلاند تا با نادیدهگرفتن جریانهای معتدل و اصلاحگرای اسلامی که اکثریت جریانهای اسلام سیاسی معاصر را تشکیل میدهند، خشونت اقلیتی از این جریان را به نام تمام آنان ثبت کنند و رقبای اسلامگرای خود را از صحنه خارج کنند.
آنچه پدیده بنیادگرایی در جهان اسلام خوانده میشود، پدیدهای همگون نیست و از کشوری تا کشوری دیگر فرق میکند و حتی در درون یک کشور، رویکردهای ناهمگونی را شامل میشود. بنیادگرایی اسلامی طیف وسیعی از گروهها و جماعتها و احزاب را شامل میشود که به لحاظ مواضع و انگارههای فکری و رفتارهای سیاسی از حد نهایی تندروی - مانند جماعتهای تکفیرگر و شورشگر و معتقد به هجرت و جهاد مسلحانه برای تغییر جامعه و حکومت - تا معتدلانهترین مواضع در سطح دعوت به مشارکت و پذیرش قواعد بازی مردمسالارانه و آمادگی برای همیاری و همزیستی با نیروهای سیاسی و فکری دیگر متفاوتند. برخی از گروههایی که بنیادگرا خوانده میشوند، امروزه مواضعی نوگرایانه و نواندیشانه گرفتهاند و پیشگام گشودگی و دعوت به گفتوگو و تکثرگرایی و شکلدهی به عقل اسلامی متناسب با عصر شدهاند و اولویت را به سازندگی فکری و فرهنگی جوامع اسلامی دادهاند. امروزه فاصله عمیقی بین جماعتهای تندرو سیاسی - مذهبی مصر و جریان اخوانالمسلمین مصر وجود دارد. جریانهای اسلامگرای مشابه اخوان المسلمین و یا شاخههای اخوانالمسلمین در اردن و یمن و مالزی و اندونزی و کویت و ترکیه و بسیاری دیگر از کشورهای اسلامی، تعاملی مثبتبا نظامهای سیاسی کشور خود برقرار کردهاند و ورود به حوزه زندگی سیاسی و اجتماعی را پذیرفتهاند و خود را به عنوان گروههایی مدنی - سیاسی و ملتزم به قواعد بازی سیاسی دموکراتیک معرفی کردهاند. آنان اعتدال و پذیرش اصل جابهجایی (تداول) قدرت و رغبتبه گفتوگو و آشتی با احزاب و نظامهای موجود را درپیش گرفتهاند.
به لحاظ فکری و بینشی نیز جریانهای مختلف به اصلاح بنیادگرا موضعی واحد ندارند. برخی از این جریانها متحجرانه و جمودورزانه با نص رویارو میشوند و برخی دیگر با دیدی باز و گشوده و با تاکید بر فهم مقاصدی از اصول شریعت اسلامی و قرآن با نص ارتباط برقرار میکنند و عناصر واقعیت زمانی و مکانی موجود را مغفول نمینهند.
اما دستگاههای رسمی و تبلیغاتی غرب مایل است که این همه تنوع و تفاوت و اختلاف روش و بینش و ابزار را که در شاخهها و شعبههاو جریانهای گوناگون اسلامگرا به چشم میخورد، نادیده بگیرد و آنان را در هم بنگرد و همه را یکجا «بنیادگرا» خطاب کند. میتوان گفت که غرب در این سطح به «کوررنگی» دچار شده است و به صلاح خود میبیند تا بر مواضع و رفتارهای استثنایی افراطی و تندروانه تمرکز و تاکید کند.
جان اسپوزیتو به درستی با به کار بردن اصطلاح «بنیادگرایی» درباره جنبشهای اسلامگرا موافق نیست. وی میگوید: من با این اصطلاح موافق نیستم. این اصطلاح اساسا اصطلاحی مسیحی است و درغرب معادلسازی بنیادگرایی با تندروی (رادیکالیسم) و ترور، زمینه دارد. اما وقتی این اصطلاح را درباره حوزه اسلام به کار میبریم، تمام مسلمانان را مشمول اصطلاح بنیادگرا قرار میدهیم؛ زیرا غالب آنان، خواهان بازگشتبه اسلام هستند.
ممکن است گفته شود که چنین حساسیتی نسبتبه تعمیم اصطلاح بنیادگرایی به اسلامگرایان سیاسی، نابه جا است؛ زیرا هر چند ریشه حقیقی و اولیه بنیادگرایی در تجربه فرهنگی و تاریخی و تمدنی غربی قرار دارد، اما به عنوان اصطلاحی در رسانههای تبلیغاتی جا افتاده و اشاره به پدیدههای اجتماعی و فکری و دینیای دارد که در تجربه غربیاش منحصر نیست و در بسترهای فرهنگی و تمدنی متفاوت تکرار میشود. در پاسخ به این اشکال باید گفت که اگر اصطلاح بنیادگرایی، اصطلاحی علمی - توصیفی و منصفانه و دور از داوری بود، اشکال فوق کاملا به جا و منطقی بود؛ در حالی که بنیادگرایی در غرب مبتنی بر الگوهایی است که واقعا وجود داشته و دارند و حتی در شکلهایی خطرناکتر از خود بنیادگرایی در غرب؛ مانند صهیونیسم و صلیبیسم و امپریالیسم. این امر نشان میدهد که به کارگیری این اصطلاح (بنیادگرایی اسلامی) در تبلیغات غربی، ادامه کارزاری است که غرب صلیبی - صهیونیستی علیه تمدن و فرهنگ و موجودیت اسلام به راه انداخته است. گذشته از این، اعتراف به این که برخی اشکال «تندروی» و «افراطورزی» و رفتارهایی که تبلیغات غربی عنوان «بنیادگرایی» را بر آن افکنده، در جوامع اسلامی و از سوی برخی اسلامگرایان سر زده است، نباید سبب شود که مقیاس و معیار حکم به تندروی و افراط و... را گم کنیم. این معیارها از دل متون اسلام قابل استحصال است.
اصطلاحی که در تعبیر از این پدیده اجتماعی - بشری به کار گرفته میشود، اهمیت ویژه دارد. به ویژه این که اصطلاح «بنیادگرایی» اصطلاحی بیغل و غش و صرفا لغوی نیست و سوء پیشینه دارد. «بنیادگرایی» حکایت از روش و نگرشی دارد که ازنظامی عقیدتی و اخلاقی و میراثی تمدنی سرچشمه میگیرد و چنان که دیدم، سرچشمه بنیادگرایی، در فرهنگ و تاریخ تمدن غرب است. اما منابع اسلامی در تعبیر از چنین پدیدهای، اصطلاحات خاص خود را دارند؛ اصطلاحاتی مانند خروج، غلو در دین، تنطع (سختگیری و لجاجت و زیادهروی و افراط).
سختگیری و زیادهروی و غلو در دین و خروج علیه نظم عمومی، با روح اعتدال و میانهروی که روش دین بر آن مبتنی است، منافات دارد. تندروی و زیادهروی و افراطورزی، نه نصوص دین اسلام پذیرفته است و نه نزد جوامع اسلامی. چگونه میتوان گروههای تندرویی را که با نام اسلام، جوامع اسلامی را نیز تکفیر میکنند و با زور درصدد تحمیل عقاید و خواستههای خود بر میآیند، با قاطبه مسلمانان که به حکم دین خویش گرایش سیاسی اسلامی دارند، تحتیک عنوان و اصطلاح (بنیادگرا) جمع کرد؟
سختگیریها و افراطورزیهایی که برخی جماعتهای دینی یا فرقههای کلامی در گذشته و برخی از جماعتها و گروههای اسلامگرای سیاسی امروز - که بنیادگرا خوانده میشوند - انجام میدهند، همگی شکلهایی از غلو و خروج و تنطعاند و نوعی انحراف از روش دعوت اسلامی، که مبتنی بر حکمت و موعظه نیکو است.
بنابراین معیار و مقیاس در حکم به تندروی و افراط و غلو در دین و... خود اسلام و اصول و ارزشهای آن است. ارزشهایی چون اعتدال (واقصد فی مشیک) و آسانگیری (یسر و لا تعسر، بشر و لا تنفر) در خود اسلام وجود دارند و کسانی که از این معیارها پا فراتر نهند و بر نظام عمومی خروج کنند و یا در دین غلو نمایند، براساس معیارهای اسلامی، خارجی و یا غالی شمرده میشوند و نیازی به اصطلاحاتی مانند «بنیادگرایی» که حامل کینه تاریخی صلیبیها و صهیونیستها است، وجود ندارد.
● اهداف سیاسی غرب از طرح مسئله بنیادگرایی اسلامی
فروپاشی اردوگاه شرق، سبب شد تا مهمترین انگیزه پیشرفت و توسعهطلبی از غرب گرفته شود. پس از آن همه نهادهایی که در بستر جنگ سرد روییده بودند، در پی بهانههای جدیدی برای توجیه بقای خویش برآمدند؛ زیرا تداوم پیمان ناتو نیاز به توجیه داشت؛ اختصاص درصدی عمده از درآمد دولتها به برنامههای تسلیحاتی نیازمند توجیه بود و مردم امریکا باید جهت اختصاص مالیاتهای پرداختیشان به چنین برنامههایی اقناع میشدند. چگونه میتوان تداوم پیمانهای نظامی وبقای پایگاههای نظامی را در شرایط فقدان دشمن توجیه کرد. ایالات متحده دریافته بود که هیکل میلیتاریستی (نظامیگرایانه) اش را پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، باید بازسازی کند تا هم از راه هزینههای نظامیای که دیگران در جنگها میکنند و بازار مناسبی برای صنعت تسلیحاتی امریکا فراهم میآورند، برتری اقتصادیاش را حفظ کند و هم مقام صدارت خود را بر کل اردوگاه همچنان داشته باشد. زیرا بقای تمدنها چنان که مورخ مشهور ایتالیایی میگوید، بستگی به استقبال پیروزمندانه از چالشهای نگرانکننده دارد. به تعبیر وی، بقای تمدنها چنین سازوکاری دارد. «از تحقق یک هدف تا چالش جدید و از حل یک مشکل تا جبههگیریای تازه و از آتشبسی موقت تا حرکتی دوباره به وضع قبلی». جستوجوی دشمنی استراتژیک، مهمترین دغدغه امریکا پس از اعلام فروپاشی شوروی بود. نماینده ایالات متحده در سازمان ملل درهمان زمان اعلام کرد: «دشمن بعدی، بنیادگرایی اسلامی است.» ولی این نظریه زمانی شکل رسمی به خود گرفت که پیمان ناتو در بیانیه خود در تاریخ ۲۱ فوریه ۱۹۹۲م اعلام کرد که بنیادگرایی اسلامی، دشمن آینده این پیمان است؛ زیرا اسلام، عناصری سیاسی، شبیه کمونیسم در خود دارد و در جهت مبارزه با طرح سرمایهداری امپریالیستی تلاش میکند. این ایده از اوایل نیمه دوم قرن بیستم نیز وجود داشت. اما غرب در آن زمان درگیر مبارزه با کمونیسم بود که در پای دیوارهای آن قرار داشت و نه در آن سوی دیوارها. نزدیکی جغرافیایی و حافظه تاریخی و گرایش استقلالطلبانه کشورهای اسلامی، سبب شد تا اسلام در ردیف بعدی و پس از کمونیسم قرار گیرد. ادوارد سعید میگوید: «جهان اسلام نسبتبه ادیان دیگر - به جز مسیحیت - به اروپا نزدیکتر بوده است، و این همسایگی خاطرات تجاوز و اشغال و نبردهای اسلام با اروپا و نیز قدرت نهفته اسلام را برای آزارگاه و بیگاه غرب، زنده میکند. دیگر تمدنهای بزرگ شرقی - مانند هند و چین - را میتوان از پا افتاده و دور به حساب آورد. از این رو غرب ازسوی آنان، احساس نگرانی دایم ندارد. اما اسلام که به نظر میرسد هیچگاه کاملا مغلوب و پیرو غرب نشده و از سوی دیگر نشانههایی که پس از افزایش ناگهانی قیمت نفت در اوایل دهه هفتاد بروز کرد و حاکی از آن است که جهان اسلام خواهان تجدید پیروزیهای پیشین خویش است، سبب شده تا غرب بر خود بلرزد. در چنین شرایطی است که غرب نیازمند بزرگ نمایاندن مسئلهای به نام «بنیادگرایی اسلامی» است»
نویسنده: مجید - مرادی
منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از هفته نامه پگاه حوزه، شماره ۷۰
پینوشتها:
۱. حسن حنفی، الاصولیهٔ الاسلامیهٔ، قاهره، مکتبهٔ مدبولی، بی تا، ص ۵.
۲. ضیاد رشوان، تحولات الجماعات الاسلامیهٔ فی مصر، مرکز الدراسات السیاسیهٔ و الاستراتیجیهٔ الاهرام، مصر، ۲۰۰۰، ص ۶ - ۵.
۳. روژهگارودی، الاصولیات المعاصره، اسبابها و مظاهرها، ترجمه خلیل احمد خلیل، دارعالم الفین، پاریس، ص ۱۳. به نقل از محمد یتیم و سعید شبار، الحرکهٔ الاصولیهٔ، مجلهٔ آفاق، مغرب، شماره ۲و۳، ۱۹۹۳، ص ۱۴۴ - ۱۴۳.
۴. مجله آفاق، منبع پیشین، ص ۱۴۴.
۵. همان، ص ۱۴۵.
۶. الاصولیات (منبع پیشین)، ص ۱۲، به نقل از مجله آفاق (منبع پیشین)، ص ۱۶۶.
۷. محمد ارکون، این هوالفکر الاسلامی المعاصر، ترجمه هاشم صالح، بیروت، دارالساقی، چاپ دوم ۱۹۹۵، ص ۱۴۸ - ۱۴۷.
۸. روزنامه الحیاهٔ، بیروت، ۱۳/۱/۱۹۹۳.
۹. علی العمیم، العلمانیهٔ و الممانعهٔ الاسلامیهٔ، بیروت، دارالساقی، چاپ اول، ۱۹۹۹، ص ۲۴.
۱۰. روزنامه الحیاهٔ، بیروت، ۱۳/۱/۱۹۹۳.
۱۱. برای توضیح بیشتر ر. ک هرایردکمجیان، جنبشهای اسلامی معاصر در جهان عرب، ترجمه حمید احمدی، کیهان، ۱۳۷۷، تهران، ص ۲۴ - ۲۱.
۱۲. سامی زبیده، الاسلام، الدوله و المجتمع، ترجمه عبدالله الیغمی، دمشق، دارالمدی، چاپ اول ۱۹۹۵م، ص ۷۹.
۱۳. همان، ص ۳۰ - ۲۹.
۱۴. العلمانیهٔ و الممانعهٔ الاسلامیهٔ، ص ۴۹.
۱۵. برای توضیح بیشتر ر. ک: الحرکهٔ الاصولیهٔ (منبع پیشین)
۱۶. ادوارد سعید، تفطیهٔ الاسلام، ترجمه سمیرهٔ نعیم خوری، بیروت، مؤسسهٔ الابحارحه العربی، ۱۹۸۳.
منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از هفته نامه پگاه حوزه، شماره ۷۰
پینوشتها:
۱. حسن حنفی، الاصولیهٔ الاسلامیهٔ، قاهره، مکتبهٔ مدبولی، بی تا، ص ۵.
۲. ضیاد رشوان، تحولات الجماعات الاسلامیهٔ فی مصر، مرکز الدراسات السیاسیهٔ و الاستراتیجیهٔ الاهرام، مصر، ۲۰۰۰، ص ۶ - ۵.
۳. روژهگارودی، الاصولیات المعاصره، اسبابها و مظاهرها، ترجمه خلیل احمد خلیل، دارعالم الفین، پاریس، ص ۱۳. به نقل از محمد یتیم و سعید شبار، الحرکهٔ الاصولیهٔ، مجلهٔ آفاق، مغرب، شماره ۲و۳، ۱۹۹۳، ص ۱۴۴ - ۱۴۳.
۴. مجله آفاق، منبع پیشین، ص ۱۴۴.
۵. همان، ص ۱۴۵.
۶. الاصولیات (منبع پیشین)، ص ۱۲، به نقل از مجله آفاق (منبع پیشین)، ص ۱۶۶.
۷. محمد ارکون، این هوالفکر الاسلامی المعاصر، ترجمه هاشم صالح، بیروت، دارالساقی، چاپ دوم ۱۹۹۵، ص ۱۴۸ - ۱۴۷.
۸. روزنامه الحیاهٔ، بیروت، ۱۳/۱/۱۹۹۳.
۹. علی العمیم، العلمانیهٔ و الممانعهٔ الاسلامیهٔ، بیروت، دارالساقی، چاپ اول، ۱۹۹۹، ص ۲۴.
۱۰. روزنامه الحیاهٔ، بیروت، ۱۳/۱/۱۹۹۳.
۱۱. برای توضیح بیشتر ر. ک هرایردکمجیان، جنبشهای اسلامی معاصر در جهان عرب، ترجمه حمید احمدی، کیهان، ۱۳۷۷، تهران، ص ۲۴ - ۲۱.
۱۲. سامی زبیده، الاسلام، الدوله و المجتمع، ترجمه عبدالله الیغمی، دمشق، دارالمدی، چاپ اول ۱۹۹۵م، ص ۷۹.
۱۳. همان، ص ۳۰ - ۲۹.
۱۴. العلمانیهٔ و الممانعهٔ الاسلامیهٔ، ص ۴۹.
۱۵. برای توضیح بیشتر ر. ک: الحرکهٔ الاصولیهٔ (منبع پیشین)
۱۶. ادوارد سعید، تفطیهٔ الاسلام، ترجمه سمیرهٔ نعیم خوری، بیروت، مؤسسهٔ الابحارحه العربی، ۱۹۸۳.
منبع : باشگاه اندیشه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست