پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


رشد اخلاقی کودکان


رشد اخلاقی کودکان
یكی از چالش های اصلی دوران كودكی ارتقای نحوه دستكاری كردن محیط اطراف كودك است به عنوان مثال یاد دادن قواعد بازی از جمله این موارد است. در این مورد قواعد فیزیكی مانند پایداری شیء در كنترل محیطی به اندازه قواعد زبان شناسی در برقراری ارتباط از اهمیت برخوردار است. اگر این قواعد به اندازه كافی وجود نداشته باشد كودك باید به دنبال قواعد دیگری برود تا بتواند با تمرین هر روزه آنها دنیای اجتماعی كه در آن زندگی می كند را اداره كند.
قواعد اجتماعی شامل دونوع اصلی هستند(تیوریل، كیلن، هالویگ ۱۹۸۷). نوع اول قواعد اخلاقی است كه مشوق افراد برای انجام اعمال خیر و ضامن درستكاری و مشخص كننده اعمال خوب از بد می باشد. به عنوان مثال، مردم مجاز نیستند كه همدیگر را بكشند یا اموال دیگری را به غارت ببرند. علاوه بر این یك سری قوانین رسمی كه به قوانین اجتماعی معروفند در هر جامعه برای كنترل رفتارهای نادرست و هدایت آنها به راه راست وجود دارد. این نوع قاعده ممكن است مشتمل شود بر دادن صندلی به یك فرد پیر یا گفتن لطفاً و متشكرم و یا صبر كردن و اجازه دادن به ماشین فردی كه در حال پیچیدن است باشند. به علاوه كودكان باید هم قواعد اخلاقی و هم قوانین اجتماعی را كه شاید در موقعیت های مختلف تفاوت های بسیاری بین آنها وجود داشته باشد یاد بگیرند. به عنوان مثال بین قواعد خانوادگی مان و قواعد كلاس درس یا رفتارهای مورد انتظار والدین و رفتارهای دوست داشتنی همسالان تفاوت هایی وجود دارد و گفتن این مطلب ضرورتی ندارد كه اكتساب قواعد اجتماعی جزء انكارناپذیر و بسیار مهم رشد كودكان است.(گرالینسكی و كوپ ،۱۹۹۳ مكویی و مارتین، ۱۹۸۳). رشد اخلاقی در قوانین اجتماعی اصولاً برای راهنمایی و تشخیص رفتارهای درست و غلط برای كودكان طراحی شده است. به همین دلیل مطالعه این كه كودكان چگونه این قوانین را بفهمند و اجرا كنند به طور سنتی تحت عنوان اخلاقی بودن یا رشد اخلاقی مطرح شده است. تا دهه های اخیر، رشد اخلاقی یكی از حوزه های مورد مطالعه فقط فلاسفه و اندیشمندان مذهبی بود. امروزه روانشناسی رشد، بحث ها و مطالب بسیار زیاد و جالبی را عنوان كرده است.
تحقیقات معاصر در زمینه رشد اخلاقی به دو سطح اصلی تقسیم بندی شده اند. كانون توجه برخی از محققان كردار اخلاقی، توصیف علل رفتاری كودكان است. برای مثال، علل دزدی در كودكان، علل دعوا كردن آنها و عواملی كه باعث می شود آنها به گروه های گانگستری بپیوندند از جمله حوزه های مطالعاتی این گروه محققان است. عده دیگری از محققان استدلال اخلاقی كه در آن به چگونگی فكر كردن كودكان درباره آنچه كه دیگران انجام می دهند را مورد مطالعه قرار می دهند. در این نوع مطالعه یك موقعیت اخلاقی را برای كودكان توصیف می كنند و از آنها درباره قضاوت آن موقعیت سؤالاتی می پرسند: آیا رفتار انجام گرفته درست بود یا نه؟ آیا شخص برای انجام رفتارش باید تنبیه شود؟ اگر باید تنبیه شود به چه اندازه؟
این مقاله از سه دیدگاه نظری اصلی در زمینه رشد اخلاقی آغاز و سپس به آنچه كه روانشناسان درباره رشد توانایی های استدلال اخلاقی انجام داده اند می پردازد و سپس به مطالبی درباره كردار اخلاقی اشاره می كند كه در آن عوامل موثر بر رفتارهای مطلوب اجتماعی و سپس عوامل پرخاشگری و دیگر رفتارهای ضد اجتماعی مورد بررسی قرار گرفته است.
●نظریه های رشد اخلاقی
دو نظریه در زمینه مطالعه رشد اخلاقی از اهمیت بیشتری برخوردار است.(گینز و اسننل ،۱۹۸۵ وینربی، ۱۹۹۳). یكی این كه آیا عقاید و رفتارهای اخلاقی در درون هر كودك وجود دارد و به تدریج در طول زمان در او بروز می كند و یا این كه این عقاید در درون یك فرهنگ وجود دارد و به كودك منتقل می شود. البته، شما در خواهید یافت كه این موضوع یكی از اشكال بحث ماهیت در برابر طبیعت خواهد بود. دومین نظریه مشتمل بر قواعد اخلاقی به طور كلی است و معتقد است كه آنچه از كودك بروز می یابد از یك عنصر زیست شناختی كه در همه اعضای انواع كه جنبه جهانی دارد نشأت گرفته است. از جهت دیگر، اگر قواعد اخلاقی در درون گروه اجتماعی رشد یابد بسیار استبدادی بوده و بنابر این از هر فرهنگ به فرهنگ دیگر متفاوت خواهد بود. این دو سؤال در قلب بسیاری از محققان روی این موضوع باقی است.
●الگوهای رشدی- شناختی
همان طور كه انتظار می رفت دیدگاه رشد اخلاقی بیشتر متوجه رشد استدلال اخلاقی كودكان شده است. نظریه پردازان این دیدگاه معتقدند شكل های مختلف رشد شناختی پایه اساسی برای رشد اخلاقی و درك رفتار اخلاقی در كودكان است و ما باید ابتدا توانایی استدلال اخلاقی و دانش مربوط به مسائل اخلاقی خودمان را افزایش دهیم(دورایز ،۱۹۹۱ رست ۱۹۸۳).دیدگاه شناختی علاوه بر این معتقد است كه كردار اخلاقی یك كودك از یك موقعیت به موقعیت دیگر ثبات قابل توجهی را نشان می دهد و واكنش به یك فرآیند واحد از استدلال اخلاقی و كردار اخلاقی به طور روشنی مربوط به هم می باشد. نهایتاً این الگوها به طور نزدیكی به نظریه های شناختی مرتبط اند، آنها از نقطه نظر مراحل رشد اخلاقی با هم متفاوتند(كربزو ون هسترن، ۱۹۹۴).
رشدگرایان شناختی با ارائه سؤالات اخلاقی اغلب پیچیده شروع كردند. مطالبی مانند درست یا غلط بودن سقط جنین، كنترل حمل اسلحه و مجازات كشتن، باعث ایجاد بحث هایی در هر دو جنبه استدلال اخلاقی و كردار اخلاقی می شود. كودكان بزرگتر و بزرگسالان آنچه كه به آنها نشان داده می شود را به نوبت بررسی كرده و با بحث های مختلف و سنجیدن شواهد مختلف از همه جنبه ها به آنها پاسخ می دهند. بر عكس نوجوانان به سختی دیدگاه افراد دیگر را كه خیلی متفاوت از عقیده آنان است درك می كنند و فقط مسأله را از جنبه خاصی بررسی می كنند و به نتایج ساده ای می رسند(تیورل، هبلد برنت و اینریب، ۱۹۹۱). این مشاهدات رشدگرایان شناختی را به این نتیجه سوق می دهد كه توانایی استدلال اخلاقی مبتنی بر رشد توانایی های شناختی در طول رشد كودك است.
این الگوها بسیاری از تحقیقات شناختی را به سوی رشد اخلاقی هدایت كرده اند. در اینجا ما این الگوها را ساده توصیف می كنیم و در بخش بعد، برخی از یافته های تحقیقی مرتبط با آنها را بررسی خواهیم كرد.
●نظریه پیاژه
الگوی رشد اخلاقی پیاژه در اوایل به واسطه كار او روی كودكان ژنوی در كشور سوئیس، در طول سال های ۱۹۲۰ تا ۱۹۳۰ صورت گرفت. برای تحقیق روی مفاهیم رشد اخلاقی، پیاژه از دو روش بسیار متفاوت استفاده كرد.
یكی از روش های او مبتنی بر دیدگاه طبیعت گرایی بود كه در آن بازی های معمولی كودكان مانند تیله بازی را در خیابان ها مورد مشاهده قرار داد. پیاژه از نزدیك چگونگی ایجاد و اجرای قواعد بازی را در پسربچه ها بررسی كرد و او را درباره شرایطی كه قواعد بازی باید تغییر كند و یا حتی از بین برود مورد سؤال قرار داد. دومین دیدگاه كه بسیاری تجربی بود ارائه مسائل اخلاقی دشوار به كودكان برای حل كردن بود. این مسائل به شكل داستان های كوتاه به كودك ارائه می شد و از او خواسته می شد تا از بین دو نمونه ارائه شده به او فرد شریر یا سركش را مشخص كند. مثلاً در یك داستان كوتاه پسری به نام اگوستین در حالی كه سعی داشت برای كمك به پدرش جعبه جوهر او را پر كند یك لكه بزرگی از رنگ روی رومیزی پدرش ریخت. از سوی دیگر یك پسر كوچك دیگر به نام ژولین در حالی كه در حال بازی با قلم پدرش بود یك لكه كوچكی از رنگ را روی رومیزی پدرش ریخت.
از این تحقیق، پیاژه یك مدل رشد اخلاقی را به وجود آورد كه این مدل متمركز بر شیوه پیروی كودكان از قواعدی كه از چهار مرحله تشكیل شده است می باشد.(دامدن، ،۱۹۸۳ پیاژه ۱۹۳۲). در اولین مرحله (۲ تا ۴ سالگی) كودكان هیچ مفهوم واقعی از اخلاقی بودن ندارند. بیشتر بازی های آنان بازیهای تقلیدی است كه از هیچ قاعده ای پیروی نمی كند، مگر این كه در بعضی از اوقات آنها ممكن است محدودیت های خاصی به عنوان بخشی از بازی اختراع كنند. (مثل قراردادن تمامی قرقره های سبز در یك جعبه خاص). پیروی از عقاید و قواعد اشخاص دیگر تا مرحله دوم(۵ تا ۷ سالگی) به طور استوار آشكار نمی شود. اما وقتی پیروی از قواعد پدیدار می شود، افكار كودكان بسیار نزدیك به شیوه مطلق گرایی می شود. قواعد اجتماعی در این هنگام تحت عنوان «دیگر پیروی» مطرح می گردد. در این مرحله دستورات و قوانین به صورت استبدادی از طرف افراد بیرونی و معمولاً والدین ارائه می شود كه از نظر كودك این نوع دستورات غیرقابل تغییر می باشد. مرحله دوم را (۵ تا ۷ سالگی) و مرحله اخلاق واقع گرایی می نامند. كودك هیچ سؤالی درباره نیت یا درستی انجام اعمال یا قواعد هستی -اگر مایل به پیروی از آن هم نباشد- نمی كند. سپس، پیاژه مشاهده كرد كه كودكان در این سن وقتی به تیله بازی می پردازند در اجرای قواعد بازی بسیار انعطاف ناپذیر و تغییرناپذیر هستند حتی اگر آن بازی بسیار آسان باشد.
پیاژه به دو ویژگی جالب در زمینه مطلق گرایی اشاره كرد. بسیاری از كودكان در مرحله دوم، مسئولیت پذیری عینی را نشان می دهند، بدین معنی كه آنها موقعیت های اخلاقی را تنها با پیامدهای عینی و فیزیكی مورد ارزیابی قرار می دهند. در مسائل اخلاقی غامض، این كودكان اعمالی را كه باعث آسیب بیشتر می شود غیراخلاقی تر از اعمالی می دانند كه باعث آسیب های كمتر می شود. این كودكان كمتر به نیات اعمال توجه می كنند، از این رو، كمك اگوستین به پدرش بی ارزش تر از عدم فرمانبرداری جولین به نظر می رسد، زیرا او لكه جوهر بزرگتر را روی میز پدرش ایجاد كرده بود. از خصوصیات دیگر این مرحله قضاوت اصولی است، زیرا این كودكان عقیده استواری در مطلق گرایی یك قاعده دارند. آنها عقیده دارند كه تنبیه، همیشه وقتی قاعده ای شكسته می شود باید انجام گیرد. بنابراین، اگر یك كودكی كه توپ بیسبال خود را گم كرده و در طول یك روز كه به دنبال توپش است یك كلوچه را پیدا كند و آن را بردارد، از نظر كودكان در این مرحله باید برای این كارش تنبیه شود.
در مرحله سوم پیاژه (۸ تا ۱۱ سالگی) كودكان به تدریج درمی یابند كه قواعدی مورد پذیرش هستند كه به وسیله مردم برای كمك یا محافظت از یك فرد دیگر ایجاد شده باشد و اطاعت و پیروی ساده از دستورات دیگران نیست بلكه هر فرد به عنوان شخص خود پیرو، تصمیم به مشاركت با دیگران را می گیرد. به عنوان مثال، پیاژه مشاهده كرد كودكان مرحله سوم قواعد خود را با شرایط لحظه به لحظه و تعداد تیله ها و همچنین تعداد بازیكنان تطبیق می دهند. علاوه براین، در این مرحله پیشرفت توانایی شناختی كودكان به آنها اجازه می دهد تا عوامل جدیدی را وارد ارزیابی های اخلاقی خود كنند. شخص كاری را سعی می كند انجام دهد كه انگیزه و قصد ونیتی از آن داشته باشد، نتایج یك رفتار در این مرحله برای او مهم است. بر این اساس، با افزایش سن، كودكان در قضاوت خود رفتار جولین را بیشتر مورد سرزنش قرار می دهند، حتی اگر آسیب كمتری را ایجاد كرده باشد، زیرا اخلاقی بودن تابع ارزیابی كنونی در ارتباط با عوامل دیگر و در موقعیت های دیگر می باشد كه پیاژه به سومین سطح این مرحله(نسبی گرایی اخلاقی) می گوید.
در آخرین مرحله ای كه پیاژه به طور مختصر در مورد آن بحث كرده، كودكان قادرند قواعد جدیدی را به وجود آورند. توانایی عملیاتی آنها را قادر به فرضیه پردازی در موقعیت هایی كه ممكن است در بازی به وجود آید می كند و باعث ساختن قواعدی برای آنها می شود. همچنین آنها شروع به گسترش استدلال اخلاقی فراتر از سطح شخصی به سطوح اجتماعی و سیاسی می كنند. در این نقطه نظر، نوجوانان ممكن است علاقه خود را به گسترش موضوعات دیگری مانند حفاظت از محیط زیست و یا كمك به افراد بی خانمان نیز متوجه سازند.
پیاژه معتقد است استدلال اخلاقی همانند رشد شناختی هم به وسیله عوامل محیطی و هم عوامل ذاتی هدایت می شود. از جهت ذاتی، كودكان توانایی های شناختی خود را با دور شدن از افكار خودمحورانه، توانا كردن آنها برای جذب اطلاعات بیشتر و دیدگاه های مختلف در ارزیابی موقعیت های اخلاقی توسعه می بخشند. بنابراین، قواعد غیرقابل تغییرپذیری از نتایج عینی رفتارها به نقطه نظر انعطاف پذیرتر و گسترده تر پدیده های جهانی تغییر می یابد. پیاژه معتقد است تجارب اجتماعی نقش مهمی را در گذر یك كودك از یك مرحله به مرحله دیگر دارد. در طول سال های اولیه زندگی، كودكان یاد می گیرند كه والدین معمولاً قواعد رفتاری را به زور به آنها دیكته می كنند. آنها نیز بنا بر میل والدینشان و برای سازگاری با دنیای پیرامونشان به متابعت از والدین می پردازند. اما یك حالتی ذاتی در سیستم كودكان نهفته است كه باعث می شود آنها بعداً نقطه نظرات خود را بیان كرده و در یابند كه می توانند در مورد عقاید مختلف سئوالاتی را مطرح كنند. به تدریج همراه با تعاملات آنها با همسالان یك عامل مهم دیگر اجتماعی شدن اضافه می شود. همانطور كه پیاژه در بازیهای خیابانی نیز كشف كرد، كودك از طریق تعامل با دیگران دیدگاه ها و قواعد متعددی را در زمینه مسائل مختلف كه نتیجه گفت وگو و مصالحه با نقطه نظرات دیگران می باشد به دست آورد.●الگوی كولبرگ
دومین نظریه شناختی مؤثر بر رشد اخلاقی بوسیله لورانس كولبرگ در سال ۱۹۵۸ و در پایان نامه دكترای او كه در آن با بررسی نظریه پیاژه و استفاده از روش های تحقیقی جدیدتر انجام داد،مطرح گردید. نظریه او در طول زمان چندین بار تجدید نظر شد (كولبرگ، ۱۹۹۶ و ۱۹۸۴ و ۱۹۸۶ و كولبرگ، لوین و هور، ۱۹۸۳) روش كولبرگ همانند پیاژه مشتمل بر ارائه موضوعاتی مبنی بر قضاوت اخلاقی برای ارزیابی سطح استدلال اخلاقی افراد بود. اما داستان های كولبرگ مستلزم انتخاب اینكه كدامیك از افراد مستحق سرزنش و تنبیه بیشتر هستند نبود. در عوض، به آنها داستان اخلاقی از یك فرد ارائه می شد كه آزمودنی ها باید در مورد رفتار شخصیت داستان به قضاوت بپردازند. در این داستان ها اطاعت از قانون (قاعده) و شكستن قانون برای سود شخصی افراد مطرح شده بود. برای مثال، در داستانی مرد فقیری كه هاینز نامیده می شد می بایستی بین نجات همسرش و دزدیدن دارو از داروخانه برای نجات او یكی را برگزیند. برای قضاوت، از آزمودنی ها سئوال شد كه او باید چكار بكند و چرا. در الگوی كولبرگ، سئوال دوم بسیار مهم است، زیرا پاسخ به آن معلوم كننده سطح اخلاقی آزمودنی ها خواهد بود.
كولبرگ از تحقیقات خود رشد استدلال اخلاقی را در سه سطح قابل پیش بینی كه سطح پیش اخلاقی، اخلاقی و فرااخلاقی نامیده می شوند نتیجه گیری كرد. هر سطح دارای دو مرحله است و هر مرحله به اجزای متشكله اجتماعی و اخلاقی تقسیم می شود. كولبرگ در نوشته های بعدی خود ششمین مرحله را بیشتر واجد جنبه نظری دانست تا واقعی.تعداد بسیار كمی از افراد به این مرحله (مرحله شش اخلاقی) می رسند و تقریباً هیچ كدام از آزمودنی های كولبرگ به این مرحله نرسیدند. با این وجود او فكر می كرد مرحله هفتم رشد اخلاقی نیز ممكن است وجود داشته باشد كه فراتر از استدلال فراعقلی است كه در حوزه اعتقادات مذهبی می باشد(كولبرگ و دیگران ۱۹۸۳).
یكی از جنبه های مهم الگوی كولبرگ چگونگی تركیب و تعامل دو مرحله با هم است. عناصردیدگاه اجتماعی سازنده نقطه نظرات اخلاقی می شود. به عنوان مثال كودك در این مرحله خودمحور است و همه موقعیتها را از نقطه نظر خودش می بیند. با بزرگترشدن، كودك بهتر قادر است قضاوت مسئله را از دیدگاه دیگران و منطبق با شرایط اجتماعی درك كند. پیشرفت در این سطوح با رشدشناختی افراد و پایداری زیستی او مرتبط است. اما پیشرفت در درك دیدگاه می تواند روی پیشرفت استدلال اخلاقی كودك تأثیر بگذارد. نظریه كولبرگ مانند نظریه پیاژه بر این عقیده است كه رشد اخلاقی نتیجه تركیبی از پیشرفت مهارت های شناختی و تكرار مواجهه با مسائل اخلاقی است.
گذار از مرحله ای به مرحله دیگر در الگوی كولبرگ تبیین نزدیكی از فرایند برونسازی پیاژه دارد. حركت، زمانی اتفاق می افتد كه كودك بتواند در مدت كوتاهی اطلاعات جدید را درون عقاید رایج جهان به كار گیرد یا به اصطلاح پیاژه ای حركت زمانی اتفاق می افتد كه اطلاعات جدید در مدت كوتاهی به صورت سازمان طرح واره ای درونسازی گردد. الگوی كولبرگ مبتنی بر نقش گذاری خاصی كه با مشاركت كودكان در تصمیم گیری با دیگران و سؤال از نقطه نظرات اخلاقی مختلفی كه بین آنها مبادله می شود اتفاق می افتد. مغایرت نقطه نظرات باعث ایجاد تعارض شناختی می شود و احتمالاً با بازشناسی افكار خود در مرحله بالاتر استدلالی قادر به حل آن خواهد بود. این فرایند به تدریج اتفاق می افتد گرچه هر استدلال شخصی می تواند به طور كلی در یك مرحله طبقه بندی شود دیدگاه اخلاقی فرد در مورد موضوعات خاص ممكن است نزدیك به یك مرحله بالاتر و یك مرحله پایین تر قرار گیرد.
چند ویژگی دیگر الگوی مرحله ای كولبرگ شبیه نظریه پیاژه است. یكی اینكه هر كدام از مراحل جزء كامل كننده ای از كل مراحل بوده و كودكان به تدریج به طور ثابت به مسائل و موقعیت های مختلف پاسخ می دهند. دیگر اینكه مراحل بطور متوالی به دنبال هم می آیند و در آن كودكان به ترتیب مراحل را پشت سرمی گذارند و به مراحل قبلی برگشت نمی كنند. در نهایت اینكه پیشرفت در همه مراحل برای همه مردم و همه فرهنگ های جهانی یكسان است.كولبرگ تلاش در ساختن الگویی كه همه جنبه های استدلال اخلاقی را در برداشته باشد نداشت. او به طور خاص سعی در ارزیابی قضاوت های اخلاقی كودكان را داشت؛ اینكه كودكان چگونه در مورد رفتار شخصیت های داستان قضاوت می كنند. كولبرگ عقیده داشت كه این جنبه از رشد اخلاقی بسیار مشابه ویژگی های مراحل پیاژه ای كه قبلاً عنوان شده دارد، زیرا استدلال قضاوتی، متكی بر دیدگاه شناختی انتزاعی است درحالیكه موضوعات اخلاقی بیشتر متأثر از احساسات هیجانی می باشد. قضاوت های اخلاقی كودك بیشتر جنبه شخصی دارد كه مورد توجه كولبرگ قرار نگرفت و مورد توجه محققان دیگری قرار گرفته است. (گلیگان، ویگنز، ،۱۹۸۷ نودینگز، ۱۹۸۴) الگوهای شناختی پیاژه و كولبرگ بیشتر از تحقیق روی استدلال اخلاقی كودكان الهام گرفته اند. ما وقتی یافته های تحقیقی دیگر را در این مقاله مورد بررسی قرار دهیم به موانع بررسی موشكافانه این دو نظریه پی خواهیم برد.
●نظریه های محیطی _ یادگیری
دیدگاه یادگیری اجتماعی نیز حرف هایی در زمینه رشد اخلاقی دارد و در تقابل جدی با دیدگاه رشد شناختی قرار دارد. اساس نقطه نظرات یادگیری اجتماعی رفتارهای اجتماعی است كه برحسب رسوم رشد اخلاقی براساس رفتار اكثریت افراد یك جامعه مورد پذیرش است. گرچه نظریه پردازان اجتماعی قبول دارند كه فرایندهای اجتماعی متأثر از پیشرفت در توانایی های رشد شناختی است ولی تأكید اصلی روی مكانیزم های محیطی مانند تقویت كننده ها و تنبیه كننده های محیطی و یادگیری مشاهده ای (الگوسازی و تقلید) می باشد. این الگو مخالف مدل مرحله ای رشد است كه در آن رفتار برحسب یك الگوی زمانی مشخص و معین، به شكل جهانی در همه كودكان بروز می كند. در عوض، پیش بینی كننده های رفتاری بیشتر به صورت شخصی و وابسته به محیط اجتماعی اولیه هر كودك و تجارب شخصی او می باشد.
بسیاری از تحقیقات در زمینه دیدگاه یادگیری اجتماعی، كردارهای اخلاقی را بیشتر در نظر می گیرند (هم رفتارهای مطابق اجتماعی و هم رفتارهای ضد اجتماعی) تا استدلا های اخلاقی. نتایج اصولی به دست آمده از نظریه های یادگیری اجتماعی در واقعیت مخالف نظریه رشد گرایان شناختی است. نظریه پردازان یادگیری اجتماعی معتقدند استدلال اخلاقی و كردار اخلاقی فرایندهای مستقل از هم هستند كه از عوامل مختلف و متفاوتی تأثیر می پذیرند. به عنوان نتیجه، این نظریه پردازان كمتر تمایل دارند كه یك كودك رفتار اخلاقی با ثباتی را در سراسر موقعیت ها از خود نشان دهد و یا از دانش مناسب رفتار برخوردار باشد(جویتز و پلایز- نگوراس ۱۹۹۱)سخنگوی اصلی در زمینه رشد اخلاقی در نظریه یادگیری اجتماعی آلبرت بندورا بوده است. بیشتر تحقیقات انجام شده در این زمینه مبتنی بر نقطه نظرات اوست (بندورا ،۱۹۸۶ ،۱۹۸۹ ۱۹۹۱). بندورا تقویت و تنبیه را فرایندهای اصلی و لازم برای اكتساب رفتارهای اخلاقی می داند. ساده ترین حرف اینكه، كودكان تمایل به افزایش رفتارهای كودكانه ای (مطابق اجتماعی یا ضد اجتماعی) دارند كه منجر به تشویق شود و تمایل به كاهش رفتارهایی دارند كه منجر به تنبیه شده و یا نادیده گرفته شده باشند. به علاوه كودكان بین تقویت كننده های مختلف برحسب موقعیت تفكیك قائل می شوند مثلاً جایزه دادن والدین منجر به بالارفتن نمرات درسی و در مقابل فشار همسالان باعث فرار كردن از مدرسه می شود.
یكی دیگر از مطالبی كه بندورا در زمینه رشد اخلاقی مورد تأكید قرار داد یادگیری مشاهده ای است. كودكان بسیاری از قواعد و عملكردها را در دنیای اجتماعی از طریق دیدن رفتار دیگران مانند والدین و همسالان یاد می گیرند (برودی و شافر، ،۱۹۸۲ میلز و گراوسك، ۱۹۸۸) همچنین نقش رسانه ها روی رفتار كودكان به وسیله نگاه كردن به تلویزیون، خواندن كتاب ها و مجلات جالب توجه است. (ارون و هیوسمان ،۱۹۸۴ ویلیامز ۱۹۸۶)بوسیله فرایندهای رشدی، تقویتی ومشاهده ای و درونسازی آنها، كودكان یاد می گیرند با استفاده از آنها به رفتارهایشان نظم دهند. بندورا معتقد است با استفاده از ارزیابی خود نظم بخشی و خود واكنشی، كودكان اقدام به نظم دهی رفتارشان و انتخاب استانداردهای اخلاقی خود می كنند.
●دیدگاه قوم شناسی
قوم شناسان انسانی و جامعه شناسان زیستی هم تحقیقاتی در ارتباط با كردار اخلاقی انجام داده اند. بیشتر كارهای آنها مشاهده رفتارهای انواع و ارتباط آنها با كردارهای اخلاقی انسان بوده است. دو حوزه اصلی مورد علاقه آنان نوع دوستی و پرخاشگری می باشد.(هاینر، مك دونالد، ،۱۹۸۸ زان واكسلر، كامینگز و اینوتی، ۱۹۸۶)
●نوع دوستی
نوع دوستی رفتاری است كه در آن بدون اینكه به او پیشنهاد ارائه كمك شده باشد اقدام به سود رساندن به افراد دیگر می كند بدون اینكه از آنها تقاضای چیزی بكند. صدقه دادن، شركت در امور خیریه و به خطر انداختن خود برای نجات زندگی دیگری از جمله مثال های نوع دوستی است. این رفتار مورد پسند اجتماعی چالش خاصی را در الگوهای كلاسیك تكاملی ایجاد كرده زیرا خودفداكاری یا خودگذشتگی به نظر می رسد كه مطابق مكانیسم های داروینی باشد. چگونه می توان رفتاری را كه شانس زنده ماندن در آن كم است و از سوی دیگر یكی از انواع سر می زند را توجیه كرد. در حالیكه او فردی است كه در مورد مسائل ایمن بخش خود فكر می كند و بعداً اقدام به عملی می كند و می توان اظهار كرد او می داند كه ژن های او از بین خواهند رفت. این مسئله «نوع دوستی متناقض »نامیده می شود كه به وسیله داروین مورد بحث قرار گرفت و تا امروز مطالعات و مباحثات زیادی بر سر آن وجود دارد(كربز، ،۱۹۷۸ مك دونالد، ۱۹۸۸)جامعه شناسان زیستی تلاش می كنند این مشكل را به وسیله افزودن دو مفهوم به تفكر (تنازع بقاء) داروین حل كنند(داوكینز، ،۱۹۷۴ ماینار اسمیت، ۱۹۷۶). انتخاب خویشاوند هدفش این است كه انسان ها و برخی حیوانات دیگر به شیوه ای كه خودشان می خواهند رفتار می كنند. یك شخص می تواند ژن های خود را هم به وسیله خودش و هم با تولید مثل در شخصی كه همان ژن یا ژن های مشابه را دارد باقی بگذارد. در این صورت بسیاری از ژن های دومین فرد با اولین فرد تركیب می شود و معقولانه است كه در جهت بقای زندگی یكدیگر سعی كنند. بنابراین ما پیش بینی می كنیم كه یك مادر خطر (ریسك) بیشتری را برای نجات فرزندش خواهد كرد تا همسرش، زیرا كودكش از لحاظ ژنی اشتراك بسیاری با مادرش دارد. به طور مشابه اعضای یك خانواده یا خویشاوندان باید التفات و توجه بیشتری نسبت به فرد غریبه به هم نشان دهند. اما هر روز افرادی هستند كه اعمال ایثارگرانه بسیاری برای اعضای غیرفامیل انجام می دهند. نظریه تكاملی چگونه چنین رفتاری را توجیه می كند؟ در اینجا فرایندی به نام نوع دوستی متقابل نقش بازی می كند. براساس این ایده افراد به طور ژنتیكی برای كمك كردن برنامه ریزی شده اند زیرا (۱) این عمل احتمال دریافت كمك از فرد مورد نظر یا افراد اعضای گروه های نوع دوست را در مواقع لزوم به آنها افزایش می دهد. (۲) با كمك كردن به افراد دیگر گروه های اجتماعی آنها این اطمینان را حاصل می كنند كه ژن ها می توانند به همنوعان آنها منتقل شود (ثریورز، ،۱۹۸۳ ۱۹۷۱).
●پرخاشگری
پرخاشگری و روابط مقتدرانه از دیگر زمینه های مورد علاقه تحقیقی مردم شناسان بوده است. (كایدنز، ،۱۹۸۶ اومارك، استرایر و فریدمن، ۱۹۸۰). پرخاشگری نیز یكی از ابزارهای نگهدارنده بقاء است كه به طور ژنتیك به افراد به ارث می رسد. نظریه تكاملی، پرخاشگری را یكی از مهمترین كنش های رفتاری می داند. پرخاشگری به شیوه های مختلفی برای رسیدن به اهداف به كار گرفته می شود، مانند به كارگیری پرخاشگری برای به دست آوردن غذا، حفاظت از كودك، حفاظت از محوطه شكارگاه. در این موارد فرایندهای تكاملی قوی ترین، باهوش ترین و ماهرترین اعضای انواع را مورد توجه قرار داده است. پرخاشگری در بسیاری از انواع به شكل زد و خورد فیزیكی صورت می گیرد. با این وجود، برخی از ستیزها با این نقطه نظر پیش نمی رود بلكه وقتی یك حیوان ژست تهدیدآمیزی به خود می گیرد (مثل تظاهرات خاص چهره ای و ژست های بدنی) حیوانات دیگر عقب نشینی می كنند. چنین رفتاری موجب سازگاری هر دو طرف خواهد شد. حمله كننده تسلط مورد نظر را به دست می آورد در حالیكه حیوان مورد تهدید از ترس جراحت یا مرگ اجتناب می كند. در انواعی كه به صورت گروه های اجتماعی زندگی می كنند مانند میمون ها یك سلسله مراتب تسلط در میان اعضای گروه به چشم می خورد كه در آن اعضاء به صورت نردبانی بر یكدیگر تسلط دارند. هر میمون سلسله مراتبی پایینی خود را كنترل می كند. (اغلب به شكل تهدید كردن) و گروه های پایین تر تسلیم گروه های بالاتر می شوند. با این حال این نوع تهدید اصولاً به وسیله پرخاشگری صورت می گیرد و به ترتیب سلسله مراتب از ستیزهای فیزیكی كه ممكن است در گروه ها اتفاق بیفتد كاسته می شود. سازمان و كنش های سلسله مراتبی در تعاملات اجتماعی كودكان كانون توجه مردم شناسان شده است.
رامین كریمی
منبع : روزنامه همشهری