جمعه, ۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 24 January, 2025
مجله ویستا
حذف کیفیات ذهنی
۱) درآمد
اصطلاح qualia در انگلیسی واژهای ناآشنا است: نحوۀ به نظر رسیدن اشیاء برای ما. ارائۀ مثال برای کیفیات ذهنی از ارائۀ تعریف برای آن آسانتر است: به یک لیوان شیر هنگام غروب خورشید نگاه کنید؛ نحوۀ به نظر رسیدن آن برای شما؛ کیفیت بصری خاص، شخصی و سابجکتیو یک لیوان شیر کیفیت ذهنی تجربۀ بصری شما است. چگونگی مزۀ شیر یک کیفیت ذهنی دیگر است یعنی کیفیت چشایی، و چگونگی صدای آن هنگامی که آن را مینوشید کیفیت ذهنی دیگری به نام کیفیت صوتی است و همینطور. این کیفیت نزدیکترین چیز به شما است؛ حتی اگر همۀ جهان توهم باشد، چگونگی به نظر رسیدن این توهم برای شما یک واقعیت است.
فعل "to quine" که در عنوان مقاله با –ing به کار رفته است (quining) یک واژۀ مندرآوردی است! این فعل از نام کواین، فیلسوف معروف، میآید و به معنای "انکار کامل وجود یک امر واقعی" به کار میرود. من وجود ویژگیهایی به نام کیفیات ذهنی را انکار میکنم؛ شاید این کار قدری عجیب به نظر برسد چون ظاهراً هیچ چیزی قطعیتر از کیفیات ذهنی در جهان وجود ندارد.
کار من براندازی است! قصد من براندازی ایدهای است که برای بیشتر افراد، فیلسوفان، دانشمندان و مردم عادی، "بدیهی" است. ولی این کار بسیار دشوار است؛ با یک استدلال که کیفیات ذهنی را در هم میکوبی، به شکل دیگری و ظاهراً بدون اشکال خودنمایی میکند!
من از چه ایدهای از کیفیات ذهنی میخواهم خلاص شوم؟ هر امر واقعی ویژگیهایی دارد و از آنجا که من واقعیت تجربۀ آگاهانه را انکار نمیکنم، میپذیرم که تجربۀ آگاهانه ویژگیهایی دارد. به علاوه میپذیرم که حالات آگاهی هر شخصی ویژگیهایی دارد که آن حالات به سبب آنها محتوای تجربی خود را دارند ولی نمیتوان همۀ این ویژگیها را به معنای سنتی "کیفیت ذهنی" نامید. کیفیات ذهنی علیالفرض ویژگیهای خاصی هستند که تعریفشان دشوار است. مدعای من این است که تجربۀ آگاهانه هیچ ویژگی خاصی –آنطور که در مورد کیفیات ذهنی فرض شده- ندارند.
کیفیات ذهنی دقیقاً چه هستند؟ برخی بررسی این پرسش را بیفایده میدانند، به نظر آنها این پرسش همان پاسخی را دارد که لوئیس آرمسترانگ در پاسخ به اینکه "جاز چیست؟" داد: "اگر بپرسی، هرگز نخواهی فهمید" (Block, ۱۹۷۸, p. ۲۸۱). این شیوۀ پاسخ پیشفرضی دارد که من در صدد از میان بردن آن هستم.
از آنجا که من در صدد ویران کردن یک مفهوم پیشنظری و "شهودی" هستم، ابزار مناسب برای کار من تمسک به پمپ شهود (آزمون فکری) است نه استدلالهای صوری. من در ادامۀ مقاله ۱۵ پمپ شهود را بیان میکنم. در بخش ۲ از دو شهود نخست برای توجه به مفهوم سنتی کیفیات ذهنی استفاده خواهم کرد. و در پایان این بخش شما را متقاعد خواهم کرد که این دو پمپ شهود با همۀ تأثیری که دارند، موجب گمراهی ما شدهاند و باید کنار گذاشته شوند. در بخش ۳ چهار پمپ بعدی موجب "تناقضی" میشوند که در سنت کیفیات ذهنی نهفته است. این تناقض یک تناقض صوری نیست بلکه صرفاً استدلال بسیاری قویای علیه جذابیت ایدۀ کیفیات ذهنی است. در بخش ۴ شش پمپ شهود دیگر برای از میان بردن جذابیت این ایده مطرح میشوند و بخش ۵ این نکته را تثبیت میکند که این دیدگاه چقدر در رویارویی با برخی از موارد واقعی تجربۀ ناهنجار (anomalous) ناموفق است. در بخش پایانی سه پمپ شهود دیگر برای معرفی جایگزینهای مناسبی برای مفاهیمِ از میان رفته به کار میروند.
۲) ویژگیهای خاص کیفیات ذهنی
پمپ شهود ۱: شما در حال خوردن گلکلم هستید. من شما را میبینم که با ولع به مقداری از گلکلم پخته شده گاز میزنید؛ در حالی که حتی اندکی از بوی آن حال مرا به هم میزند؛ و من تعجب میکنم که شما چطور میتوانید از این مزه لذت ببرید، اما اینطور به ذهنم میرسد که گلکلم احتمالاً برای شما مزۀ متفاوتی دارد (باید داشته باشد؟). این فرضیه بسیار مقبول به نظر میرسد زیرا میدانم که گاهی یک غذا برای خود من هم در زمانهای مختلف مزههای متفاوتی دارد. برای مثال، نخستین جرعهای که از آب پرتقال مینوشم، بسیار شیرینتر از دومین یا سومین جرعه به نظر میرسد در صورتی که میان این جرعهها مقداری کیک بسیار شیرین بخورم؛ اما اگر مقداری قهوه تناول کنم، آب پرتقال دوباره (تقریباً؟ دقیقاً؟) به همان شیرینی جرعۀ اول بازمیگردد. ما مطمئناً در مورد این چیزها سخن میگوییم (و فکر میکنیم) و مطمئناً این سخنها یا تفکرات خیلی اشتباه نیستند... مطمئناً درست است که از چگونگی (کیفیت) به نظر رسیدن طعم آبپرتقال برای دنت در زمان t سخن بگویم و بپرسم که آیا این همان چگونگی به نظر رسیدن طعم آبپرتقال در زمان t’ است.
این نتیجه درست به نظر میرسد، ولی دقیقاً همین جا است که اشتباه بزرگی را مرتکب شدهایم. مرحلۀ نهایی این پمپ شهود مفروض میگیرد که ما میتوانیم کیفیات ذهنی را از هر چیز دیگری که در حال رخ دادن است، دستکم در مقام نظر یا به خاطر استدلال، جدا کنیم. آنچه کیفیت به نظر رسیدن مزۀ نوشیدنی برای x محسوب میشود را میتوان از آنچه صرفاً همراه آن یا علت آن یا فرآوردۀ جانبی این کیفیت "اصلی" است تفکیک کرد. میتوانیم آنها را به طور مبهم در نظر بگیریم و به تدریج انتزاع کنیم تا به ذاتیات برسند و فقط تهماندۀ آنها –یعنی کیفیت به نظر رسیدن، مزه و ... برای افراد مختلف در زمانهای مختلف- باقی بماند با قطع نظر از اینکه چگونه این افراد تحریک میشوند یا به طور غیرحسی تحت تأثیر قرار میگیرند و اینکه چگونه متعاقباً مستعد رفتار یا باوری میشوند. اشتباه این شهود این فرض نیست که ما عملاً هیچوقت یا همیشه نمیتوانیم این عمل انتزاع را به طور قطعی انجام دهیم، بلکه این اشتباه اساسیتر است که فرض کنیم چنین ویژگی تهماندهای وجود دارد که آن را جدی بگیریم.
مثالهایی که ما را به کیفیات ذهنی سوق میدهند فراواناند. مطابق این مثالها من هرگز نمیتوانم کیفیت صدای قناری را برای شخص دیگر تصور کنم. و ممکن نیست بدانم که خفاش بودن چه کیفیتی دارد (Nagel, ۱۹۷۴). این موارد ما را به وجود این ویژگیهای خاص متقاعد میکنند؛ مانند مزه، صدا یا منظرۀ سابجکتیو.
به آسانی نمیتوان به خاص بودن این ویژگیها حکم کرد، ولی میتوان آن را در پمپ شهود ۲: ماشین چشندۀ شراب دید. آیا شرکت برادران گالو میتوانند انسانهایی را که برایشان کار چشیدن شراب را انجام میدهند با ماشین جایگزین کنند؟ به احتمال زیاد طراحی و ساخت یک دستگاه تخصصی کامپیوتری برای کنترل کیفیت و طبقهبندی برای تکنولوژی کنونی امکانپذیر است. ما به اندازۀ کافی دربارۀ شیمی میدانیم تا تبدیلکنندههایی بسازیم که جایگزین اندامهای چشایی و بویایی شوند، و تصورپذیر است که از خروجی این تبدیلکنندهها به عنوان مواد خام –"دادههای حسی"- استفاده کنیم تا ارزیابی، توصیف و طبقهبندیهای دقیقی انجام دهیم. نمونه را در قیف بریزید، طی چند دقیقه یا چند ساعت، دستگاه ترکیب شیمیایی مزبور را طبقهبندی میکند و این پیام را هم میدهد: "شراب ایتالیایی نرم و رنگ روشن، اما فاقد انرژی". این ماشین شاید به مراتب دقیقتر و منسجمتر از انسانهای چشنده باشد، ولی مطمئناً هر اندازه هم حساس و دقیق باشد، هرگز از آنچه ما هنگام چشیدن شراب داریم برخوردار نیست: کیفیت ذهنی تجربۀ آگاهانه! حالات درونی دستگاه هرگونه حالت اطلاعاتی، استعدادی و کارکردی که داشته باشند، هیچ کدام همانند کیفیات ذهنی، خاص نیستند. اگر با این شهود موافق باشید، به وجود کیفیات ذهنیای اعتقاد دارید که من در صدد هدم آن هستم.
چه چیز خاصی دربارۀ کیفیات ذهنی وجود دارد؟ تحلیلهای سنتی ویژگیهای مرتبهدوم جالبی را در مورد این کیفیات پیشنهاد میدهند. نخست: یک فرد هر اندازه هم سخنور و بلیغ باشد و تخیل شنوندهاش هر اندازه هم قوی باشد، نمیتواند بگوید دقیقاً کیفیت چیزی که در حال دیدن، شنیدن، یا چشیدن آن است چیست. کیفیات ذهنی ناگفتنی (ineffable) هستند. یکی از دلایلی که کیفیات ذهنی ناگفتنی هستند این است که آنها ویژگیهای غیرنسبی (intrinsic) هستند که متضمن این هم هست که کیفیات ذهنی مفاهیم اتمی و تحلیلناپذیری هستند. از آنجا که کیفیات ذهنی "بسیط" یا "متشابه الاجزاء" هستند، اگر بخواهیم آنها را برای کسی توصیف کنیم که هیچ آشناییای با آنها ندارد، راه به جایی نمیبریم.
به علاوه، مقایسات گفتاری تنها جایگزینهایی نیستند که نفی میشوند. هرگونه آزمون عینی، فیزیولوژیک، یا "صرفاً رفتاری" –مانند ماشین چشندۀ شراب- ضرورتاً مصیب به هدف نیست؛ پس همۀ مقایسات بینالاشخاصی این "کیفیتهای بهنظر رسیدن" (ظاهراً) به طور نظاممند ناممکناند. به عبارت دیگر، کیفیات ذهنی ویژگیهای ذاتاً شخصیاند. و سرانجام، از آنجا که کیفیات ذهنی ویژگیهای تجربۀ من هستند، ذاتاً به طور مستقیم برای آگاهی تجربهکنندهشان در دسترساند و شخص بیواسطه با آنها آشنا است؛ به عبارت دیگر، کیفیات ذهنی "کیفیات مستقیم پدیداری" هستند (Block, ۱۹۷۸). کیفیات ذهنی همان ویژگیهایی هستند که ادراکشان به ما اجازه میدهد که حالات آگاهانۀ خود را شناسایی کنیم. خلاصۀ تصور سنتی این است که ویژگیهای حالات ذهنی مُدرِک عبارتند از:
(۱) ناگفتنی
(۲) غیرنسبی
(۳) خصوصی
(۴) قابل ادراک مستقیم و بیواسطه در آگاهی
کیفیات ذهنی اینگونه وارد عرصۀ فلسفه شدند. این کیفیات برای برخی از نظریهپردازان ویژگیهای مهمی به نظر میرسند زیرا به نظر میرسد مانعی غیرقابل گذر برای کارکردگرایی یا به طور وسیعتر، برای مادیانگاری یا همچنان وسیعتر، برای هر منظر یا رویکرد عینی سوم-شخص به جهان هستند (Nagel, ۱۹۸۶). نظریهپردازان جبهۀ مقابل با حوصله در همۀ استدلالها خدشه کردند و بیشتر حرفهای درست را گفتند، ولی مدعای من این است که آنها دچار یک خطای راهبردی (روشی) هستند زیرا به نوعی میگویند: "ما نظریهپردازان میتوانیم آن کیفیات ذهنی را که شما دربارهشان سخن میگویید حل کنیم؛ ما نشان خواهیم داد که شما در مورد ماهیت کیفیات ذهنی اشتباه میکنید." آنچه آنها باید میگفتند این بود: "کدام کیفیات ذهنی؟" (کیفیات ذهنی اصلاً وجود ندارند تا در مورد ماهیتشان بحث شود.)
برخی از نظریهپردازان چالش مرا خطا میدانند زیرا آنها فکر میکنند که تصور خنثیتر و در نتیجه کمتر آسیبپذیری از کیفیات ذهنی دارند برای اینکه بحث را با آن آغاز کنند. آنها فکر میکنند که من موضوع بحث کیفیات ذهنی را ضعیفتر از آنچه هست تصور میکنم و میکوشم تا آن را از میان ببرم؛ در نتیجه من میگویم: "چه کسی گفت که کیفیات ذهنی کیفیت ناگفتنی، غیرنسبی، خصوصی و قابل ادراک مستقیمِ به نظر رسیدن اشیاء برای شخص هستند؟" از آنجا که ممکن است ذات چهارجزئیای که من در مورد کیفیات ذهنی پیشنهاد دادم برای بسیاری از خوانندگان غرضورزانه به نظر برسد، شاید مناسب باشد که جایگزین ملایمتری را در نظر بگیریم: "کیفیات ذهنی صرفاً خصوصیات کیفی یا پدیداری تجربۀ حسی هستند، و تجربۀ حسی در اثر داشتن این خصوصیات شباهتها و اختلافهای کیفی خاصی در ارتباط با یکدیگر دارند." (Shoemaker, ۱۹۸۲, p. ۳۶۷) مخالفات معتقدند که من مطمئناً قصد ندارم که این خصوصیات را انکار کنم!
پاسخ من این است که همۀ اینها به معنای "کیفی" یا "پدیداری" بستگی دارد. شومیکر شباهت و اختلاف کیفی را در مقابل شباهت و اختلاف "التفاتی" قرار میدهد. این مطلب روشن است اما "پدیداری" چطور؟ ویژگیهای فیزیولوژیک از جملۀ ویژگیهای غیرالتفاتی (و در نتیجه کیفی؟) حالات بینایی من هستند. آیا این ویژگیها هم میتوانند کیفیات ذهنیای باشند که شومیکر از آنها سخن میگوید؟ واضح است که این قبیل خصوصیات باید کنار گذاشته شوند، زیرا "برای دروننگری قابل دسترسی" نیستند (شومیکر در مکاتبۀ خصوصی با من). شاید اینها خصوصیات حالت بینایی من باشند، اما خصوصیات تجربۀ بینایی من نیستند. آنها ویژگیهای پدیداری نیستند.
ولی باز هم شباهت غیرالتفاتی دیگری که حالات بینایی من در آن مشترکاند این است که آنها مرا وادار میکنند که به بستر خواب رفتن فکر کنم. من فکر میکنم این ویژگی حالات بینایی برای دروننگری قابل دسترس است (به هر معنای متعارف و پیشنظری). آیا این هم یک ویژگی پدیداری است یا نه؟ واژۀ "پدیداری" معنای واضحی برای من ندارد.
من در واقع فکر میکنم که بسیاری نمیخواهند چالش اساسی مرا خیلی جدی بگیرند زیرا میخواهند خیلی از چیزها در مورد کیفیات ذهنی پذیرفته شوند. برای خیلی از افراد کیفیات ذهنی تنها روزنۀ دفاع از درونی بودن و دستنیافتنی بودن ذهن ما تلقی میشوند؛ کیفیات ذهنی، برای آنها، یک دیوار دفاعی در برابر حرکت خزندۀ ماشینگرایی هستند. این افراد مطمئناند که باید از میان این موارد آشنا مسیر درستی به سوی طبقۀ باشکوه فیلسوفان وجود داشته باشد، زیرا در غیر این صورت، تنها حامی خاص بودن ذهن به وسیلۀ علم درهم کوبیده خواهد شد.
این جایگاه خاص برای این ویژگیهای مفروض سنت دیرپا و جاافتادهای دارد. فکر میکنم آینشتاین بود که زمانی توصیه کرد که علم هرگز نمیتواند مزۀ سوپ را در اختیار ما بگذارد. آیا ممکن است چنین فرد باهوشی اشتباه کرده باشد؟ اگر مقصود او این بود که به ما یادآوری کند که دست علم عینی برای همیشه از کیفیات ذهنی کوتاه است، آری، اشتباه کرده است. چنین چیزهایی وجود ندارند. این را فرد باهوش دیگری گفت؛ ویتگنشتاین (۱۹۵۸, pp. ۹۱-۱۰۰). ویتگنشتاین میگوید: "شیء در جعبه هیچ جایگاهی در بازی زبانی ندارد؛ حتی به عنوان یک شیء؛ زیرا ممکن است اصلاً جعبه خالی باشد." او در ادامه میافزاید: "شیء در جعبه نه تنها شیء نیست، لاشیء هم نیست!" گفتههای آینشتاین و ویتگنشتاین هر دو تا بینهایت تفسیر برمیدارند، ولی من به جای اینکه قضاوت این جنگ بزرگان را برعهده بگیرم، ترجیح میدهم که موضعی ریشهایتر و افراطیتر از موضع ویتگنشتاین اتخاذ کنم. کیفیات ذهنی حتی "چیزی نیستند که نتوان دربارهشان چیزی گفت"؛ "کیفیات ذهنی" اصطلاح فیلسوفان است، اصطلاحی که چیزی جز سردرگمی پدید نمیآورد، و بر هیچ ویژگی یا خصوصیتی دلالت نمیکند.
۳) بازپسگیری تناقض سنتی
همیشه کیفیات ذهنی مطلوب فیلسوفان نبودهاند. هرچند بسیاری، از جمله دکارت و لاک، فکر میکردند که سخن گفتن از ویژگیهای خصوصی و ناگفتنی ذهن معنادار است، برخی دیگر آن را کاملاً بیمعنا میدانند. مناسب است به یاد آوریم چگونه کیفیات ذهنی پس از حملۀ ویتگنشتاینیها و اثباتگرایان (verificationists) بر آنها به عنوان مفروضات کاذب (شبه-مفروضات) دوباره جدی گرفته شدند. تقریر اصلی پمپ شهود ۳: طیف معکوس (Locke, ۱۶۹۰: II, xxxii) یک فرض دربارۀ دو نفر است: من از کجا بدانم که من و شما رنگ عینی واحدی را هنگام نگاه کردن به یک چیز میبینیم؟ از آنجا که هر دوی ما کلمات مربوط به رنگ را با اشاره به اشیای رنگی عمومی آموختیم، رفتار گفتاری ما در مورد رنگها یکی خواهد بود حتی اگر رنگهای سابجکتیو کاملاً متفاوتی را تجربه کنیم. این شهود که چنین فرضی به طور نظاممند قابل تأیید (و قابل ابطال) نیست، همواره قوی بوده است ولی برخی به این تفکر گرایش داشتهاند که تکنولوژی (در مقام نظر) میتواند این خلأ را پر کند.
در پمپ شهود ۴: ماشین ایدههای بکر (طوفان مغز) فرض کنید که ابزار علمی-عصبیای وجود دارد که در سر شما جا گذاشته میشود و تجربۀ بینایی شما را به مغز من انتقال میدهد مانند فیلم ایدههای بکر (طوفان مغز: Brainstorm). من با چشمان بسته گزارش دقیقی از آنچه شما میبینید میدهم ولی فقط از این تعجب میکنم که چرا آسمان زرد است، چمن قرمز است، و همینطور. آیا این به طور تجربی اختلاف کیفیات ما را تأیید نمیکند؟ اما فرض کنید که تکنیسین سیم را از کابل اتصالی میکشد، آن را ۱۸۰ درجه معکوس میکند و دوباره آن را داخل پریز میکند. حال من گزارش میدهم که آسمان آبی است، چمن سبز است و همینطور. جهت "صحیح" سیم کدام است؟ طراحی و ساخت چنین ابزاری مستلزم آن است که "دقت" آن با بههنجارسازی گزارشهای هر دو شخص تنظیم یا تضمین شده باشد؛ پس به نقطۀ شروع برمیگردیم. نکتۀ این پمپ شهود این است که مقایسۀ بینالاشخاصی کیفیات ذهنی حتی با بهترین تکنولوژی ممکن نیست.
این بحثها به حال خود باقی ماندند تا اینکه تقریر اصلاحشدهای از این آزمون فکری تصور شد: طیف معکوس درونشخصی. به نظر میرسد که این ایده به طور جداگانه به ذهن چند نفر رسیده باشد: گرت (Gert, ۱۹۶۵)، پاتنم (۱۹۶۵)، تیلر (Tayler, ۱۹۶۶)، شومیکر (۱۹۶۹)، و لایکن (Lycan ۱۹۷۳). در پمپ شهود ۵: انگولک جراحی اعصاب، تجربهها در یک ذهن با هم مقایسه میشوند. یک روز صبح بیدار میشوید و میبینید که چمن قرمز شده، آسمان زرد شده و همینطور. هیچ کس دیگری در جهان متوجه ناهنجاری رنگها نشده است پس باید مشکل از شما باشد. شما حق دارید نتیجه بگیرید که دچار وارونگی کیفیات رنگی شدهاید (و بعداً متوجه میشوید که یک فیزلوژیست اعصاب سلولهای عصبی شما را برای این کار دستکاری کرده است).
در اینجا ابتدائاً به نظر میرسد که کیفیات ذهنی به هر حال ویژگیهای قابل قبولی هستند، زیرا گزارههای مربوط به آنها را میتوان به طور توجیهپذیری اظهار کرد، به طور تجربی تأیید و حتی تبیین کرد.
ولی این خطا است. نشان دادن این خطا به بررسی درازی نیاز دارد ولی با کمک پمپ شهود ۶: جراحی عصبی جایگزین میتوان به این نتیجه رسید. دستکم دو راه وجود وجود دارد که جراح اعصاب در پمپ شهود ۵ وارونگی را ایجاد کرده باشد.
(۱) یکی از دریچههای مولد کیفیات ذهنی،مانند عصب بینایی، را به گونهای معکوس کرده باشد که همۀ رویدادهای عصبی مربوطه برعکس ارزشهای معمولی و اصلی خود بشوند. این کار علیالفرض کیفیات ذهنی را معکوس میکند.
(۲) همۀ دریچههای اولیه را دستنخورده بگذارد و صرفاً برخی از پیوندهای دسترسی به حافظه را معکوس کرده باشد. این کار علیالفرض به هیچ وجه کیفیات ذهنی شما را معکوس نمیکند اما فقط استعدادهای مبتنی بر حافظۀ شما را برای واکنش به آنها معکوس میکند.
وقتی که بیدار میشوید و جهان بصری خود را به کلی ناهنجار مییابید، فریاد خواهید زد: "عجب! اتفاقی افتاده! یا کیفیات ذهنی من معکوس شدهاند یا واکنشهای متصل به حافظۀ من به کیفیات ذهنی معکوس شدهاند. نمیدانم کدام یک از اینها رخ داده است!"
آزمون فکری طیف معکوس درونشخصی عموماً یک پیشرفت محسوب میشد زیرا دیگر نیازی به مقایسه با مغز شخص دیگر نداشت. ولی اینک میتوانیم بفهمیم که این توهمی بیش نیست، زیرا پیوند به تجربههای قبلی از طریق حافظه شبیه کابل فرضیای است که ممکن است دو شخص را در پمپ شهود ۴ متصل کند.
سازندگان آزمونهای فکری طیف معکوس درونشخصی این نکته را معمولاً مغفول میدارند و توجه شخص را به تفاوت مطمئناً مصداقی از تشخیص (مستقیم؟ اصلاحناپذیر؟) تفاوت به عنوان وارونگی کیفیات ذهنی میدانند. ولی همانطور که مثال من نشان داد، ما میتوانیم بدون دستکاری کیفیات ذهنی درست به همین نتیجه برسیم. از آنجا که این دو تصرف متفاوت جراحی علیالفرض میتوانند تأثیر دروننگرانۀ واحدی را ایجاد کنند در حالی که فقط یکی از این دو کیفیات ذهنی را معکوس میکند، تجربۀ خود شخص نمیتواند یکی از این دو فرضیه را بر دیگری ترجیح دهد. حالت کیفیات ذهنی او همانند کیفیات ذهنی دیگران برای او ناشناختنی است مگر اینکه از بیرون کمک بگیرد.
نتیجۀ این مجموعه آزمونهای فکری برجستهتر شدن استدلال "تأییدگرایانه" علیه کیفیات ذهنی است. اگر کیفیات ذهنی وجود داشته باشد، کمتر از آنچه فکر میکنیم در دسترس ما هستند. نه تنها مقایسات بینالاشخاصی سنتی ممکن نیستند، در مورد خودمان هم نمیتوانیم با استناد به دروننگری بگوییم که آیا کیفیات ذهنی ما معکوس شدهاند یا نه. ممکن است کسی این تناقض را نتیجۀ سوء تحلیلهای فلسفی بداند؛ فیلسوفان با یک مفهوم روزمره و پیش-نظری بازی کردهاند؛ آنها همه چیز را به هم ریختهاند و خود باید آن را دوباره مرتب کنند. ولی ما در زندگی روزمره میتوانیم همچنان به کیفیات ذهنی اعتماد کنیم.
بخش بعدی میکوشد تا این تصور را از میان ببرد.
۴) امکان خطا در مورد کیفیات ذهنی
این ایده که مردم در مورد کیفیات ذهنی خودشان خطا میکنند را باید بیشتر بررسی کرد و مثالهای واقعیتری برای آن فراهم کرد.
پمپ شهود ۷: چیس و سنبرن. دو چشندۀ قهوه به نامهای آقای چیس و آقای سنبرن، در کنار چند چشندۀ قهوۀ دیگر، برای ماکسوِل هاوس (Maxwell House) کار میکردند؛ کار آنها این بود که مطمئن شوند مزۀ ماکسول هاوس طی سالها ثابت باقی مانده یا نه. آقای چیس یک روز، حدود شش سال پس از شروع به کار در ماکسول هاوس، نزد آقای سنبرن اعتراف میکند: "دوست ندارم به این موضوع اعتراف کنم، ولی من دیگر از این کار لذت نمیبرم. شش سال پیش که به ماکسول هاوس آمدم، فکر میکردم که قهوۀ ماکسول هاوس خوشمزهترین قهوۀ جهان است. من افتخار میکردم که در مسئولیت حفظ این طعم طی چند سال سهیم بودهام. و ما کار خود را به خوبی انجام دادهایم؛ قهوه دقیقاً همان طعمی را دارد که آن موقع داشت. ولی؛ میدانی، من دیگر این مزه را دوست ندارم! ذائقۀ من فرق کرده است. من قهوهنوش حرفهایتری شدهام. دیگر آن مزه را اصلاً دوست ندارم."
سنبرن با علاقۀ زیادی از این اعتراف استقبال میکند: "جالب است که این را میگویی زیرا چیزی شبیه به همین برای من اتفاق افتاده است. وقتی من اندکی قبل از تو به اینجا آمدم، مثل تو فکر میکردم که قهوۀ ماکسول هاوس بهترین مزه را دارد. و الان مثل تو علاقهای به قهوهای که میسازیم ندارم. ولی ذائقۀ من تغییر نکرده. من فکر میکنم در اندامهای چشایی یا سایر بخشهای دستگاه ادراکی تجزیۀ طعم من اتفاقی افتاده است. قهوۀ ماکسول هاوس برای من آن مزهای را که قبلاً داشت ندارد؛ اگر همان مزه را داشت من هنوز هم آن را دوست داشتم، چون فکر میکنم آن مزه بهترین مزۀ قهوه است. من نمیگویم که ما کار خود را خوب انجام ندادیم. همۀ شما چشندهها مزۀ قهوه را همان مزه میدانید، و من باید اعتراف کنم که من هم به طور روز به روز هیچ تغییری را تشخیص نمیدهم. پس این فقط مشکل من است. فکر میکنم دیگر به درد این کار نمیخورم."چیس و سنبرن دستکم از یک جهت مثل هم هستند: هر دو قبلاً قهوۀ ماکسول هاوس را دوست داشتند ولی الان آن را دوست ندارند. ولی ادعا میکنند که از یک جهت دیگر با هم فرق دارند. ماکسول هاوس برای چیس همان مزهای را دارد که قبلاً داشت، ولی برای سنبرن اینطور نیست. اما آیا میتوانیم گفتههای آنها را همانطور که میگویند بپذیریم؟ باید بپذیریم؟ آیا ممکن است یکی یا هر دوی آنها اشتباه کرده باشند؟ آیا ممکن است مشکل هر دوی آنها یکی باشد و اختلافشان صرفاً در نحوۀ بیان مشکل باشد؟ از آنجا که ادعای هر دوی آنها بر قابل اعتماد بودن حافظهشان مبتنی است، آیا راهی برای بررسی میزان قابل اعتماد بودن آن وجود دارد؟
اینکه من دو شخصیت را در این مثال آوردم به این خاطر نیست که میخواستم یک مقایسۀ بینالاشخاصی میان کیفیت مزۀ قهوه برای چیس و کیفیت مزۀ آن برای سنبرن ترتیب دهم، بلکه صرفاً خواستم دو قطب را نشان دهم که موارد وارونگی بینالاشخاصی میان آنها مردد هستند. این قبیل موارد وارونگی تجربی بینالاشخاصی و امکان اصلاح آنها یا دخالت حافظه در آنها اغلب در متون مربوط به کیفیات ذهنی بحث شدهاند، ولی به نظر من در آنها چندان توجهی به جزئیات نشده است. بگذارید ابتدا چیس را بررسی کنیم. به نظر میرسد در وهلۀ نخست احتمالات زیر وجود دارند:
(الف) کیفیت ذهنی مزۀ قهوه برای چیس ثابت مانده، ولی گرایشهای واکنشی او به این کیفیات ذهنی، که بر اساس قواعد حکم زیباییشناختی او و غیره تغییر کردهاند، معکوس شدهاند. این همان چیزی است که خود او ادعا میکند.
(ب) چیس در مورد ثابت بودن کیفیات ذهنی خودش اشتباه میکند؛ کیفیات او به تدریج و به صورت نامحسوس طی این سالها عوض شدهاند، ولی معیارهای او برای طعم تغییر نکردهاند. او در همان حالتی است که سنبرن ادعا میکند.
(ج) چیس مشکلی بین (الف) و (ب) دارد؛ کیفیات ذهنی او تا حدی معکوس شدهاند و معیارهای حکم او هم تغییر کردهاند.
مورد سنبرن هم در معرض سه صورت متناظر است:
(الف) سنبرن درست میگوید، کیفیات ذهنی او به خاطر اختلالاتی در دستگاه ادراکی او معکوس شدهاند، ولی معیارهای او ثابت ماندهاند.
(ب) معیارهای سنبرن بیآنکه خودش بداند تغییر کردهاند. پس او در یادآوری تجربههای قبلی خود اشتباه میکند. (این مثل آن است که شما به یکی از چیزهایی که در دوران کودکی با آن سروکار داشتید برگردید مانند میز کلاس. این میز الان برای شما کوچکتر از آنچه تصور میکردید به نظر میرسد. با رشد شما معیارهای شما برای حکم به بزرگی و کوچکی اشیاء به تدریج تغییر کردهاند ولی حافظۀ شما این تغییر را جبران نکرده است؛ به همین خاطر است که وقتی به حافظهتان مراجعه میکنید، حکم تحریفشدهای را به شما میدهد.)
(ج) حالت سنبرن چیزی بین (الف) و (ب) است.
من فکر میکنم که همۀ کسانی که امروزه در مورد کیفیات ذهنی مینویسند موافق باشند که هر سه احتمال در مورد چیس و سنبرن وجود دارد. من امروزه کسی را نمیشناسم که از خطاناپذیری یا اصلاحناپذیری این ادعاها دفاع کند.
بهتر است برای رفع برخی ابهامات، دلیل اینکه جذابیت دیدگاه خطاناپذیری صرفاً سطحی است را به صورت کلی مرور کنم. اولاً پس از ویتگنشتاین (۱۹۵۸) و ملکم (Malcolm, ۱۹۵۶, ۱۹۵۹) یکی از راههای پذیرش این خطاناپذیری این است که آن را در غیاب محتوا ممکن بدانیم (Dennett, ۱۹۷۶). "فرض کنید کسی میگوید: «ولی من قد خودم را میدانم!» و برای اثبات آن دستش را روی سرش قرار میدهد" (Wittgenstein, ۱۹۵۸, p. ۹۶). اگر کسی ادعای خود را آنقدر محدود کند که چیزی برای درستی یا نادرستی باقی نماند، میتواند به یک قطعیت تهی برسد، ولی این کار در مورد ما بیفایده است. یکی از چیزهایی که میخواهیم چیس در موردش درست گفته باشد (اگر درست گفته باشد) این است که او مشکل سانبرن را ندارد، پس اگر قرار است این ادعا را خطاناپذیر بدانیم، به این خاطر نیست که نمیتواند چیزی بگوید.
اغلب برای پاسخ به مدعیات من در این مقاله تمایل به این پاسخ وجود دارد: "با همۀ اینها، همچنان چیزی هست که من به طور خاصی آن را میدانم: میدانم کیفیت من در حال حاضر چگونه است." اما اگر از این معرفت هیچ چیزی نتیجه نشود –برای مثال، چیزی که مدعیات متفاوت روانشناختیای که شاید در مورد چیس یا سانبرن صادق باشد را روشن کند-، فایدۀ اظهار این معرفت چیست؟ شاید هدف این افراد این است که بر مالکیت خود بر حالات آگاهیشان تأکید کنند.
رویکرد خطاناپذیری کیفیات ذهنی این کیفیات را آن دسته از ویژگیهای تجربۀ شخص میداند که اصولاً خطا در مورد آنها امکان ندارد، و این دیدگاه مرموز است مگر اینکه کیفیات ذهنی را مجعولات منطقی برخاسته از احکام کیفیات ذهنی شخص قلمداد کنیم: تجربۀ یک شخص کیفیت ذهنی F را دارد اگر و تنها اگر شخص حکم کند که تجربهاش کیفیت ذهنی F را دارد. در این صورت، این احکام اعمال مقومی خواهند بود که کیفیت ذهنی را به وجود میآورند همانطور که یک رماننویس رنگ موی شخصیتهای رمان را دلخواهانه مشخص میکند. ما نمیپرسیم که داستایوفسکی از کجا میداند که موی "راسکولنیکف" قهوهای روشن است.
استفاده از این قبیل تفسیر از پروتکلهای یک شخص محدود است (Dennett, ۱۹۷۸a)، ولی این تفسیرها در اینجا به مدافعان کیفیات ذهنی کمکی نمیکند. مجعولات منطقیِ ناشی از احکام را باید محور تخیلات نظریهپردازان دانست و طرفداران کیفیات ذهنی در نظر دارند که وجود هر کیفیت ذهنی خاصی در هر مورد خاص یک واقعیت تجربی باشد نه تحیل تفسیری و کاربردی یک نظریهپرداز؛ وگرنه کیفیات ذهنی نمیتوانند برای کارکردگرایی یا مادیانگاری یا علم عینی سوم-شخص چالشآفرین باشند.
بنابراین، تخیل آزمونهای تجربیای که میتوانند مؤید داستانهای متفاوت چیس و سانبرن باشند آسان است ولی اگر گذراندن چنین آزمونهایی بتواند مؤید مرجعیت (وثاقت) آنها باشد، شکست در این آزمونها هم باید مرجعیت آنها را تضعیف کند. هزینهای که شما برای امکان تأیید تجربی مدعیات خود میپردازید احتمال بیاعتباری مدعیات شما است. طرفداران کیفیات ذهنی امروزه آمادۀ پرداخت این هزینه هستند ولی شاید تنها به این خاطر که نمیدانند این معامله چگونه منجر به سرنگونی مفهوم مورد دفاع آنها میشود.
ببینید ما چگونه میتوانیم حقیقت را در مورد خاص چیس و سانبرن روشن کنیم هرچند نتوانیم این موضوع را به طور قاطع حل کنیم. واضح است که ممکن است مؤید عینی گویایی به نفع یکی از دو تقریر متقابل از داستانهای چیس و سانبرن در اینجا وجود داشته باشد. پس اگر چیس نتواند با چشمان بسته مزۀ قهوه، چای و شراب را با فوصال بسیار اندک میان جرعهها تشخیص دهد، ادعای او مبنی بر دانستن اینکه ماکسول هاوس برای او دقیقاً همان مزهای را دارد که شش سال پیش داشت به طور جدی تضعیف میشود. اما اگر با چشمان بسته به خوبی مزهها را تشخیص دهد و دانش قابل توجهی در مورد مزۀ انواع قهوه به نمایش بگذارد، این ادعای او که یک چشندۀ حرفهایتر شده، تأیید خواهد شد.
بهرهگیری از اصول رایج آزمون استقرائی (روش تفاوتهای استوارت میل) میتواند به ما نشان دهد که چه تغییری در چیس یا سانبرن رخ داده است. و همانطور که شومیکر (۱۹۸۲) و دیگران خاطرنشان کردهاند امور فیزیولوژیکی –که به طور مناسب در یک چارچوب نظری بزرگتر تفسیر شدهاند- میتوانند وزنه را به نفع یکی از تقریر سنگینتر کنند. برای مثال، اغلب ادعا میشود که پدیدۀ حدود توهمی ایجادشده (induced illusory boundaries) (شکل ۱ را ببینید) یک توهم "شناختی" خاص است که به فرایندهای "از بالا به پایین" وابسته است و در نتیجه، احتمالاً نزدیک به حد حکم واکنشی طیف است، ولی آزمایشهای اخیر (Von der Heydt et al., ۱۹۸۴) نشان دادهاند که سلولهای عصبی "لبهیاب" (edge detector) که در مسیرهای بصری نسبتاً پایین هستند (در ناحیۀ ۱۸ از قشر بینایی) به همان اندازه به لبههای توهمی پاسخ میدهند که به مرزهای تیره-روشن در شبکیه (retina) پاسخ میدهند؛ این مطلب نشان میدهد (هرچند اثبات نمیکند) که خطوط توهمی از بالا تحمیل نشدهاند بلکه به طور زودهنگام در پردازش بصری ایجاد شدهاند. میتوانیم تصور کنیم که ناهنجاری "زودرس" مشابهی را در مسیرهایی که، در سانبرن به طور مثال، از اندامهای چشایی به حکم منتهی میشوند کشف کردهایم؛ این ناهنجاری میتواند ادعای او را مبنی بر ابتلا به تغییر دستگاه حسی پایه (نه دستگاه حکمی) تأیید کند.
اما اجازه دهید در مورد قدرت حل این قبیل آزمونهای تجربی مبالغه نکنیم. فاصله میان این دو قطب که با امکان (الف) و امکان (ب) نشان داده شده میتواند با پدیدههایی پر شود که تقریباً نتیجۀ دو عنصرند: استعداد برای ایجاد کیفیات ذهنی و استعداد برای واکنش به کیفیات ذهنی پس از ایجاد آنها. فرض این است که کیفیات ذهنی بر عمل یا رفتار ما تنها از طریق وساطت احکام ما دربارۀ آنها تأثیر میگذارند به گونهای که هر آزمون رفتاری مانند آزمون تشخیص یا حافظه میتواند تنها دربارۀ نتیجۀ این دو عنصر دلیل مستقیمی در اختیار ما بگذارد زیرا اعمال مبتنی بر احکام را دادههای اولیۀ خود میداند. در برخی موارد میتوانیم دلیل غیرمستقیمی داشته باشیم که نشان میدهد یک عنصر بسیار تغییر کرده، و عنصر دیگر چندان تغییری نکرده است و میتوانیم این فرضیه را با ملاحظۀ حساسیت نسبی شخص به تغییر شرایطی که احتمالاً موجب تغییر عناصر میشوند، بیشتر بیازماییم. ولی نمیتوان انتظار داشت که این نوع آزمون غیرمستقیم موضوع را در مواردی که تأثیر نسبتاً ناچیز است حل کند؛ برای مثال، وقتی که فرضیات رقیب عبارت باشند از فرضیۀ مطلوب چیس (الف) و یک متغیر کوچک از این قرار که کیفیات ذهنی او اندکی و معیارهای او کمتر از آنچه او فکر میکند تغییر کردهاند. این زمانی صادق خواهد بود که در دادههای خود هر گونه آثار رفتاری قصدنشده یا ناآگاهانه را بگنجانیم، زیرا اهمیت آنها معلوم نیست. (آیا طولانیتر بودن زمان پاسخ چیس نشاندهندۀ فرایند "اقدام به بههنجارسازی مجدد کیفیات ذهنی" است یا "ارزیابی مفصلتر زیباییشناختی"؟)
قدرت استدلالی محدود فیزیولوژی اعصاب در صورتی روشنتر میشود که موردی را با اندک تصرفی تصور کنیم. در پمپ شهود ۸: بهبود تدریجی پس از جراحی فرض کنید که به نحوی به وسیلۀ جراحی، پیوندهای اندام چشایی چیس را معکوس کردهایم: پس از عمل، شکر شور است، نمک ترش است و همینطور. ولی علاوه بر این، فرض کنید که چیس پس از آن، آنطور که رفتارش نشان میدهد، بهبود یافته است. او میگوید که شکر شیرین است. فرض میکنیم که این بهبود آنچنان کامل است که رفتار او بر اساس همۀ آزمونهای رفتاری و گفتاری او از اشخاص معمولی قابل تشخیص نیست.
اگر همۀ اصلاحات درونی در مراحل اولیۀ این فرایند (پیش از کیفیات ذهنی) انجام شوند، در این صورت کیفیات ذهنی امروز او به همان صورت قبل از جراحی بازسازی میشوند. اما اگر برخی یا همۀ اصلاحات درونی پس از کیفیات ذهنی انجام شده باشند، در این صورت کیفیات ذهنی او مجدداً بههنجارسازی نشدهاند حتی اگر خودش اینطور فکر کند. ولی واقعیات فیزیولوژیکی به خودی خود این مسئله را روشن نمیکنند که در کجای فرایند فیزیولوژیکی از چشیدن تا سخن گفتن باید حدی را مشخص کرد که کیفیات ذهنیِ مفروض الوجود به عنوان ویژگیهای آن مرحله از فرایند ظاهر میشوند. البته این کیفیات ذهنی ویژگیهای "بیواسطه یا پدیداری" هستند ولی این توصیف نمیتوان کمکی به مکانیابی مرحلۀ مورد نظر از فرایند فیزیولوژیکی کند، زیرا مطابق پمپ شهود ۶، همواره دستکم دو راه ممکن برای تفسیر نظریۀ عصب-فیزیولوژیک وجود دارد. فرض کنید نظریۀ فیزیولوژیکی به ما میگوید که اثر بهبودی در این شخص از اصلاح فرایند دسترسی به حافظه به دست آمده است. ولی همچنان دو تبیین قابل ارائه است:
(۱) کیفیات ذهنی کنونی چیس همچنان ناهنجارند، ولی به خاطر اصلاح فرایند دسترسی به حافظه، او حافظۀ کیفیت مزهها را بازیافته است، و دیگر احساس ناهنجاری نمیکند.
(۲) مرحلۀ مقایسۀ حافظه دقیقاً قبل از مرحلۀ کیفیات ذهنی در ادراک مزه رخ میدهد؛ به خاطر اصلاح پیشآمده، این مرحله اینک همان کیفیات ذهنی قبلی را در ازای همان محرکها نتیجه میدهد.
کیفیات ذهنی در (۱) در ورودی و در نتیجه، در مقایسهکنندۀ حافظه دخالت میکنند. این کیفیات در (۲) بخشی از خروجی مقایسهکنندۀ حافظه هستند. به نظر میرسد که این دو فرضیات کاملاً متفاوتی هستند، ولی دلیل فیزیولوژیکی به ما نمیگوید که کیفیات ذهنی را باید در کدام جانب حافظه قرار دهیم. دلیل دروننگرانۀ چیس هم مسئله (۱) و (۲) را حل نمیکند، زیرا علیالفرض این تبیینها را برای او به طور مطمئن قابل تشخیص نیستند. به یاد داشته باشید که اساساً برای تأیید یا ابطال نظر چیس بود که دلیل عصب-فیزیولوژیک را مطرح کردیم. نمیتوانیم از نظر خود او برای حل همین مسئله استفاده کنیم. شاید چیس فکر کند که فکر میکند تجربههای او همانند گذشته هستند زیرا واقعاً اینطور است (و او دقیقاً به یاد دارد که این تجربهها قبلاً چگونه بودند)، ولی او باید اذعان کند که هیچ دلیل دروننگرانهای برای تشخیص این احتمال از احتمال (۱) ندارد، مطابق این احتمال او فکر میکند که همه چیز مثل قبل است زیرا حافظۀ او از چگونگی آنها در گذشته با عادات جبرانی جدید او تحریف شدهاند.
فیزیولوژیستها در برابر خنثائیت نظاممند آزمودنی خود ممکن است دلیل خاص خود را برای ترجیح (۱) بر (۲) یا بالعکس داشته باشند، زیرا شاید آنها واژۀ "کیفیات ذهنی" را به اهداف نظری خودشان اختصاص داده باشند و برای آنها به معنای گروهی از ویژگیهای قابلِ تشخیص باشد که نقش مهمی را در نظریۀ عصب-فیزیولوژیک آنها از بازشناسی حسی و حافظه ایفا میکند. شاید چیس یا سانبرن گله کنند که این ویژگیهایی که فیزیولوژیستهای اعصاب "کیفیات ذهنی" مینامند همان کیفیات ذهنیای نیستند که آنها در موردش سخن میگویند. پاسخ دقیق دانشمندان این است: "اگر ما نتوانیم (۱) را از (۲) تشخیص دهیم، قطعاً نمیتوانیم هیچ از دو ادعای شما را تأیید کنیم. اگر تأیید ما را میخواهید، باید تصور خود را از کیفیات ذهنی کنار بگذارید."
نکتۀ جالب در اینجا صرفاً این نیست که روشهای تجربی از تشخیص مدعیاتِ ظاهراً متفاوت دربارۀ کیفیات ذهنی قاصرند، بلکه این است که این روشها علیرغم اینکه بهتر از دروننگری شخص هستند از تشخیص این مدعیات قاصرند. زیرا احکام خود شخص، همانند رفتارها یا اعمالی که آنها را بیان میکنند، نتیجۀ دو عنصر مفروض ما هستند، و نمیتوانند مؤلفهها را بهتر از آزمونهای رفتاری بیرونی تشخیص دهند. در واقع، باورهای "دروننگرانۀ" شخص عموماً در مقایسه با آنچه مشاهدهگران بیرونی میتوانند بفهمند دلالت بدتری دارند. زیرا اگر آزمودنی ما یک "شخص ساده" باشد که با دادههای آماری مربوط به مورد خودش آشنا نیست، احکام مستقیم و صادقانۀ او همانند احکام حسی هر مشاهدهگر سادهای دربارۀ عناصر جهان خارج خواهند بود. احکام شهودی چیس دربارۀ ثبات کیفیات ذهنیاش از لحاظ معرفتی بهتر از احکام شهودی او دربارۀ ثبات شدت صاعقه یا ثبات دمای اتاق نیستند. ادعای چیس دربارۀ خودش چیزی بیشتر از یک حدس نیست؛ او برای مطمئن شدن باید مثل دیگران آزمونهای عینی را اجرا کند.
ولی در این صورت، کیفیات ذهنی یکی از ویژگیهای "ذاتیِ" مرتبه-دوم خود را از دست میدهند: آنها نه تنها ویژگیهای قابل ادراک بیواسطۀ تجربۀ ما نیستند، ویژگیهایی هستند که ثبات و تغییرشان یا کاملاً فراتر از معرفت ما است یا از طریق آزمون سوم-شخص الگوهای واکنش رفتاری و فیزیولوژیکی ما قابل استنتاج است. پس نه تنها چیس و سانبرن دروننگر نیستند و نمیتوانند منظر اختصاصی به این ویژگیها داشته باشند، بلکه خود-روانشناسانی هستند که نظریاتشان دربارۀ ویژگیهای دستگاههای عصبی خودشان نه تنها بر تجربۀ کنونی و مستقیم آنها مبتنی نیست بلکه به درک آنها از رویدادهای مهمی که از گذشتۀ نزدیک به یاد دارند هم بستگی ندارد.
برای فیزیولوژیستهای اعصاب و سایر نظریهپردازان "عینی و سوم-شخص" دلایل خوبی وجود دارد که این دسته از ویژگیها را جداگانه بررسی کنند. ولی این ویژگیها کیفیات ذهنی نیستند زیرا رابطۀ معرفتی شخص با آنها دقیقاً همان رابطۀ معرفتی با این قبیل ویژگیهای خارجی و قابل تشخیص است.
پمپ شهود ۹: آبجو خور باتجربه. میگویند مزۀ آبجو اکتسابی است؛ شخص به تدریج خود را تمرین میدهد تا از مزۀ آن لذت ببرد. چه مزهای؟ مزۀ نخستین جرعه؟ هیچ کس آن مزه را دوست ندارد، ممکن است یک آبجو خور حرفهای پاسخ دهد: مزۀ آبجو برای آبجو خور حرفهای فرق دارد. اگر هنوز هم آبجو برای من همان مزۀ نخستین جرعه را داشت، هیچ وقت به نوشیدن آن ادامه نمیدادم! به عبارت دیگر، اگر نخستین جرعۀ من مزۀ جرعههای اخیر مرا میداد، اصلاً نیازی نبود این مزه را کسب کنم! بلکه جرعۀ اول را هم به اندازۀ جرعههای فعلی دوست داشتم.
از این سخن که بگذریم، باید اذعان کنیم که مزۀ آبجو اکتسابی نیست. هیچ کس از کیفیت مزۀ نخستین جرعه لذت نمیبرد. بلکه نوشیدن درازمدت آبجو افراد را به تجربۀ مزهای که از آن لذت میبرند سوق میدهد، ولی دقیقاً لذت بردن آنها از این مزه تضمین میکند که این همان مزهای نیست که نخستین بار تجربه کردهاند.
ولی اگر این نتیجهگیری پذیرفته شود، شالودۀ دیدگاه سنتی کیفیات ذهنی را ویران میکند. زیرا اگر پذیرفته شود که گرایشهای شخص یا واکنشهای او به تجربهها به نحوی مقوم کیفیات تجربی آنها هستند، به گونهای که تغییر در واکنش مساوی است با تغییر در ویژگی یا اینکه آن را تضمین میکند، در این صورت این ویژگیها (خصوصیات کیفی یا پدیداری) دیگر ویژگیهای غیرنسبی (intrinsic) نخواهند بود و در واقع، نوعاً (paradigmatically) نسبی میشوند.
ویژگیهایی که ابتدائاً "غیرنسبی به نظر میرسند" با تحلیل دقیقتر نسبی از آب درمیآیند. بنت (Bennett ۱۹۶۵) نویسندۀ پمپ شهود ۱۰: آزمون اصلاح نژادی جهانشمول است. او توجه ما را به فنولتیوریا (phenolthiourea) جلب میکند؛ مادهای که برای سهچهارم انسانها مزۀ تلخی دارد و برای بقیۀ مانند آب بیمزه است. آیا این ماده تلخ است؟ از آنجا که واکنش به فنولتیوریا به طور ژنتیکی منتقل میشود، میتوانیم با اجرای یک آزمایش زاد و ولد در مقیاسی وسیع، این ماده را به طور نوعی تلخ کنیم: افرادی را که این ماده برایشان بیمزه است از تولید مثل بازدارید تا فنول پس از چند نسل تلخ به نظر برسد. ولی میتوانیم همین کار را برعکس انجام دهیم و فنول را نوعاً بیمزه کنیم بدون اینکه در خود فنول هیچ تصرفی انجام دهیم. پس روشن است که تلخی یا بیمزگی عمومی ویژگی غیرنسبی (ذاتی) فنولتیوریا نیست بلکه یک ویژگی نسبی است زیرا این ویژگی با تغییری در اشخاص تغییر میکند.
صورتهای عمومی همۀ کیفیات ذهنی حسی ذاتی (غیرنسبی) به نظر میرسد با اینکه نسبی هستند.
وقتی شخص در مورد مزۀ خاصی فکر میکند، تصور مبهمی دارد. او مطمئن است که حالت او در آن زمان با حالت کنونیاش تفاوت دارند اما آیا این تفاوت به خاطر خود کیفیت ذهنی است یا به خاطر واکنشها است؛ او دسترسی مستقیمی برای این تمییز ندارد.
این نشان میدهد که کیفیات ذهنی برای واژگان یک پدیدارشناس یا چشندۀ قهوه و برای یک فیزیولوژیست به یک اندازه اساسی هستند. برای پیبردن به این نکته دوباره مثال تنفر من از گلکلم را ببینید. در پمپ شهود ۱۱: علاج گلکلم، یک نفر به من قرصی میدهد تا تنفر مرا از گلکلم علاج کند. او وعده میدهد که پس از خوردن این قرص، گلکلم همان مزۀ قبلی را برای من خواهد داشت ولی من این مزه را دوست خواهم داشت! من میگویم: "صبر کن! من فکر میکنم شما دچار خود-تناقضی شدهاید." ولی به هر صورت این قرص را میخورم و قرص هم نتیجه میدهد. بیدرنگ به گلکلم علاقهمند میشوم، ولی وقتی از من سؤال میشود: "کدام یک از دو اثر احتمالی (از نوع چیس یا از نوع سانبرن) در من ایجاد شده، در پاسخ به این پرسش میمانم و هیچ چیزی در تجربۀ خودم برای پاسخ به این پرسش نمییابم. البته میدانم که مزۀ گلکلم تقریباً همان است و برای مثال، مزۀ کیک کاکائوئی نمیدهد ولی با اینحال، تجربۀ من به اندازهای متفاوت است که نمیتوانم بگویم گلکلم همان مزۀ قبلی را میدهد. دلیلی ندارد بگویم که تجربۀ گلکلم ویژگیهای ذاتیای به علاوۀ ویژگیهای واکنشی دارد.
"ولی اصولاً باید پاسخ سرراستی به این پرسش که کیفیت شما در حال حاضر چگونه است، وجود داشته باشد؛ حتی اگر شما نتوانید با اطمینان آن را بگویید!" چرا؟ آیا باید دربارۀ همۀ ویژگیهای تجربه همین را گفت؟ پمپ شهود ۱۲: وارونگی میدان بینایی که در اثر عینکهای وارونهساز ایجاد شده است را ملاحظه کنید؛ این پدیده به طور تجربی سالها است که بررسی میشود. آزمودنیها پس از به چشم گذاشتن عینکهای وارونهساز پس از چند روز به طور شگفتآور و موفقیتآمیزی با محیط سازگار میشوند. فرض کنید ما این پرسش را از آنها میپرسیم: "آیا سازگاری شما به خاطر این است که دوباره میدان بینایی خود را وارونه کردهاید، یا برای جبران بقیۀ ذهن خود را سر و ته کردهاید؟" آیا اگر پاسخ ندهند، باید اصرار کنیم که باید پاسخ سرراستی وجود داشته باشد حتی اگر نتوانند آن را با اطمینان بگویند؟ این اصرار به تقریر جدیدی از آزمون فکری طیف معکوس منجر میشود: "از کجا بدانم که برخی از افراد اشیاء را سر و ته میبینند (اما به خوبی با آن کنار آمدهاند)؟"
فقط یک دیدگاه سادهانگار از ادراک بصری میتواند از این دیدگاه پشتیبانی کند که میدان بینایی یک شخص ویژگی سر و ته بودن یا درست بودن را مستقل از استعدادات شخص برای واکنش به آن دارد. پس نمیتوان همۀ ویژگیهای تجربۀ آگاهانه را "ذاتی" تلقی کرد. آیا چیز خاصی دربارۀ زیرمجموعهای از ویژگیها (مانند ویژگیهای کیفی یا پدیداری) وجود دارد که ما را به ذاتی بودنشان وادارد؟ اگر وجود ندارد، این ویژگیها در هیچ یک از نظریات فیزیولوژیکیِ تجربه، یا نظریات دروننگرانه هیچ نقشی ندارند.
شاید عدهای اینطور استدلال کنند: من میتوانم به طور قطع تجربۀ "وارونگی طیف" را از درون تخیل کنم؛ البته بالفعل هم چنین چیزی را موقتاً تجربه کردهام مانند جابجایی مزۀ maple با آب پرتقال. هر چیزی که قابل تصور یا بالفعل باشد ممکن است. بنابراین، وارونگی طیف یا جابجایی آن ممکن است. اما این نوع پدیدهها فقط وارونگی یا جابجایی کیفیات ذهنی یا ویژگیهای سابجکتیو ذاتی هستند. بنابراین، باید کیفیات ذهنی وجود داشته باشند: ویژگیهای ذاتی سابجکتیو.
این استدلال مغالطهآمیز است. آنچه شخص تخیل میکند با آنچه میگوید که تخیل میکند به کلی با هم تفاوت دارند. تخیل وارونگی میدان بینایی، از آن نوعی که آزمودنیهای اشتراتون و کوئلر تجربه کردهاند، ضرورتاً به معنای تخیل وارونگی مطلق میدان بینایی نیست. تخیل هر قدر هم زنده باشد، ضرورتاً به معنای تخیل آنچه فیلسوفان طیف معکوس یا جابجاشدۀ کیفیات ذهنی مینامند نیست.
اگر ویژگیای به نام کیفیت ذهنی وجود نداشته باشد، آیا این بدان معنا است که "وارونگی طیف" ناممکن است؟ آری و نه. وارونگی طیف آنگونه که به طور سنتی بحث شده ناممکن است، اما چیزی شبیه به آن کاملاً ممکن است؛ چیزی که به همان اندازه شبیه "وارونگی کیفیات ذهنی" است که وارونگی میدان بینایی شبیه وارونگی مطلق و ناممکن تصویر بینایی است.
دنیل دنت
http://phil-mind.blogfa.com/post-۳۴.aspx
http://phil-mind.blogfa.com/post-۳۴.aspx
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست