جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

پوپولیستِ سوسیالیست


پوپولیستِ سوسیالیست
انقلاب اکتبر روسیه که به سرانجام رسید، چشمان همگان به سمت لنین چرخید، مردی که او را رهبر انقلاب می‌دانستند و ستایشش می‌کردند اما انقلاب روسیه نه یک شبه ره صدساله رفته بود که تلاشی بود چندین ساله که مردان و زنان زیادی در پی‌ریزی ایده‌های منتهی به انقلاب ایفای نقش کرده بودند. پس بی‌سبب نیست که در بازخوانی اندیشه انقلاب نام‌هایی مطرح می‌شود و در این میان یک نام بیش از دیگر نام‌ها به چشم می‌آید؛ گئورگی پلخانف. انقلابی روس که وجه تمایزش با لنین اولویت اندیشه بر عمل است چه آنکه لنین سیاستمداری بود که برای سیاست‌ها می‌اندیشید اما پلخانف نخست اندیشه‌اش را صورتبندی می‌کرد تا مبتنی بر آن مبارزه‌ای که به آن معتقد بود را سازماندهی کند.
پلخانف را پدر مارکسیسم در روسیه می‌دانند. ناردونیک‌های روس پیش‌تر مارکس و ایده‌هایش را خوانده بودند اما پلخانف اولین روس بود که مارکسیسم را به عنوان یک جهان‌بینی جامع و راهنمایی کامل برای فعالیت‌های سیاسی در روسیه معرفی کرد. تمام مارکسیست‌های نسل لنین در روسیه بدون استثنا شاگرد و درس آموخته مکتب پلخانف بودند. نقش عمده او در تاریخ روسیه از آن جهت شگفت‌آور است که تمامی ‌دوران فعالیت‌های مارکسیستی خود را خارج از روسیه گذراند و از طریق نشریات و گفت‌وگو با دوستان از اوضاع روسیه آگاه می‌شد. پلخانف نویسنده‌ای قابل بود که در زمینه تاریخ و ادبیات و اندیشه اجتماعی اطلاعات فراوانی داشت اما با فلسفه ناب آشنایی کمتری داشت و نتیجتا اینکه در تبلیغ و عامه‌پسند کردن اندیشه‌ها دستی توانا داشت. او شاید بیش از هر متفکر دیگری در تبدیل کردن مارکسیسم به توضیح‌المسائل موثر بود. او نخستین نویسنده آثاری بود که آنها را می‌توان خودآموز مارکسیسم نامید. پلخانف در حالی از رسالت پرولتاریای روسیه می‌نوشت که جز دورانی کوتاه در آغاز فعالیت‌های سیاسی دیگر تماسی حقیقی با کارگران روس نداشت با این‌همه او را باید به حق بنیانگذار واقعی جنبش مارکسیستی روسیه و به طریق اولی سوسیال دموکراسی روسی دانست.
گئورگی پلخانف هنوز بسیار جوان بود که نوشته‌های چرنیشفسکی و دیگر نویسندگان ناردونیک تاثیری ژرف بر اندیشه‌اش گذاشت و مبتنی بر همین آموزه‌هایی بود که او نیز پرچم طرفداری از پوپولیسم و آنارشیسم باکونینی را در دست گرفت. در همان جوانی برای شکل‌گیری حزب « اراده مردم»کوشید و تظاهراتی را برای مقابله با خفقان رژیم تزار سامان داد. پس از همین تظاهرات در ۱۸۷۶ بود که پلخانف شناسایی شد و چاره‌ای جز گریز به اروپا برایش باقی نماند. به برلن رفت و سپس پاریس و در همین شهر بود که به دیدن «لاوروف»، انقلابی مشهور و از ناردونیک‌های محبوب مهاجر بود که جامه تبعید تن کرده و کعبه آمال مخالفان تزار شده بود. گفت‌وگو با لاوروف در آن زمان تاثیری ژرف بر پلخانف گذاشت و همین تاثیرپذیری بود که او را واداشت تا بعدها در نامه‌ای به لاوروف او را چنین ستایش کند: «از همان زمان که اندیشه‌های انتقادی در من برانگیخته می‌شد، شما، مارکس و چرنیشفسکی محبوب‌ترین نویسندگان من بودید و فکرم را در همه زمینه‌ها تربیت کردید و تکامل بخشیدید.»
پلخانف از اروپا به روسیه بازگشت اما به صورت محرمانه و از همان زمان بود که زندگی مخفی‌اش کلید خورده بود. در همین دوران نیز بود که کم‌کم میان او و ناردونیک‌هایی که ترور را وسیله رسیدن به هدف در نابودی تزار می‌دانستند، موانعی ظهور کرد و دیری نگذشت که رهبری گروه ضدتروریستی ناردونیک‌ها را در دست گرفت. او و همفکرانش فعالیت خود را به تبلیغ در میان مردم محدود می‌کردند و معتقد بودند که تنها جنبش توده‌ای کارگران و دهقانان می‌تواند برای مردم روسیه آزادی به ارمغان بیاورد. مبتنی بر همین فعالیت‌ها بود که به موازات سامان دادن اولین تظاهرات کارگری در سن‌پطرزبورگ، شناسایی شد و بازهم در ۱۸۸۰مجبور به گریز از کشور شد و سال‌ها بعد و همراه با انقلابیون اکتبر ۱۹۱۷ بود که قدم در روسیه گذاشت. زندگی در اروپا فرصت مطالعه به پلخانف بخشید و صورتبندی اندیشه‌اش از همین زمان آغاز شد. در دو سال اول زندگی در تبعید بود که به مارکسیسم گروید اگرچه او براساس فلسفه اجتماعی باکونین و با زبانی مارکسیستی علیه اندیشه مبارزه سیاسی برای لیبرالیزه کردن روسیه مبارزه می‌کرد و می‌گفت:« از آنجا که در نهایت، تحول اجتماعی به زیربنای اقتصادی وابسته است پس هدف باید یک انقلاب اجتماعی باشد نه انقلاب سیاسی.»
مارکسیست شدن پلخانف به معنی سه جمع بندی اساسی از شرایط روسیه بود که با ایدئولوژی ناردونیکی مغایرت داشت؛ اولا پیش شرط سوسیالیسم یک انقلاب سیاسی لیبرال دموکراتیک است. دوما روسیه نخست باید مرحله سرمایه داری را پشت سربگذارد تا برای تغییر سوسیالیستی مهیا شود و ثالثا اینکه این تغییر را باید پرولتاریای صنعتی انجام دهد نه مردم به‌طور کلی و نه به طریق اولی روستاییان. خلاصه اینکه پذیرش مارکسیسم از سوی پلخانف یک تغییر ریشه‌ای در جهان‌بینی اود نبود بلکه نشانه‌ای بود از تغییر در اندیشه و استراتژی سیاسی او. پلخانف آنگاه که مارکسیسم را پذیرفت تا پایان عمر بدان وفادار باقی ماند.
وقتی پلخانف تصمیم گرفت که مبارزه برای آزادی‌های سیاسی مبرم‌ترین نیاز جامعه روسیه است و وقتی معتقد شد این مساله که طبقات استثمار شده زیرسلطه کدام نظام سیاسی زندگی می‌کنند مساله بی‌اهمیتی نیست و نهایتا وقتی به این نتیجه رسید که خلاف ادعای پوپولیست‌ها، گذر از استبداد به دموکراسی بورژوایی به معنای تغییر استثمارگر نیست، لازم شد که با مساله رابطه جنبش کارگری با بورژوازی دست و پنجه نرم کند. در زمانی که عضوی از جنبش ناردونیک‌ها بود نظرش بر این بود که مبارزه برای آزادی‌های سیاسی کار بورژوازی است و اگر جنبش انقلابی در آن فعالیت کند، صرفا آب به آسیاب استثمارگران خود خواهد ریخت. اینچنین بود که پلخانف بر این اعتقاد راسخ شد که برای تحقق سوسیالیسم در روسیه آینده، مبارزه برای دموکراسی ضروری است و نتیجتا اینکه باید ائتلاف دو طبقه متخاصم، یعنی بورژوازی و پرولتاریا را در این نبرد توجیه می‌کرد.
برای دستیابی به چنین هدفی بود که پلخانف در ۱۸۸۳ به همراه گروهی کوچک از مهاجران مارکسیست شده، گروه رهایی کار را تاسیس کرد که نخستین تشکیلات سوسیال دموکراتیک به مفهوم اروپای غربی به شمار می‌رفت. این تشکیلات هیچگاه یک حزب سیاسی نشد و تنها از اعضایی محدود همچون شخص پلخانف، دویچ، ورا زاسولیچ و اکسلرود تشکیل می‌شد اگرچه در دوسال اول تاسیس در عین کوچکی توانست شالوده‌های ایدئولوژیک سوسیال دموکراسی را پی‌ریزی کند. اینچنین شد که نگارش دو کتاب « سوسیالیسم و مبارزه سیاسی» و «تفاوت‌های ما» به قلم گئورگی پلخانف آغازگر شکافی شد میان جنبش پوپولیستی و انقلابیون سوسیالیست روس و به‌این ترتیب بود که مسیر دوستان قدیمی‌ جدا شد اگرچه هدف همچنان یکسان بود؛ براندازی تزاریسم از روسیه. هدفی که البته دیرزمانی بعد محقق شد و پس از تحقق آن بود که باز هم خط فاصلی میان اندیشه پلخانف به عنوان آموزگار با اندیشه لنین به عنوان درس‌آموخته مکتب مارکسیستی او ایجاد شد. پلخانف به واقع مارکسیسم روس را صورتبندی کرد اگرچه سهم او بعد از تحقق انقلاب همچون بسیاری دیگر از انقلابیون روس دشنام بود و غضب.
گلاب پارسا
منبع : روزنامه اعتماد ملی