چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
اخلاق فضیلتمدار
استعمال امروزین «اخلاق فضیلتمدار» (۱) به نحوی است که یک دیدگاه را از سایر دیدگاههای موجود در اخلاق تمیز میدهد. اما در فلسفه یونان این تقسیم نامعقول بوده است، بدان جهت که در این فلسفه، که فضیلتیک مزیت (آریته) (۲) به شمار میآمده و اخلاق به مزایای مربوط به خصلت و منش میپرداخته است، اخلاق یکسره اخلاق فضیلتمدار میبود. اخلاق فضیلتمدار معاصر تا حدی احیای شیفتگیهای برخی یونانیان میباشد که نیاز به عنوان نمودن مشکلات فلسفه اخلاق جدید، آنها را دگرگون ساخته است.
سقراط (حدود ۳۹۹-۴۷۰ق.م.) در جریان ارائه ناسازگاریهای آتنیان درباره فضایلی چون شجاعت و پارسایی، چهار سؤال اصلی در اخلاق فضیلتمدار یونان را طرح نمود: چه امری یک وصف خاص انسانی را تبدیل به فضیلت میکند؟ چگونه معرفتبه چیستی فضایل، با دارا بودن فضایل ربط دارد؟ آیا فضایل مختلف، جنبههای [گوناگون] یک فضیلت واحد هستند یا ربط و پیوند آنها به گونهای دیگر است؟ و چگونه به فضایل عمل کنیم تا خیر یا خیرهای مخصوص انسان را به دست آوریم؟ افلاطون (حدود ۳۴۷-۴۳۰ق.م) و ارسطو (حدود۳۸۴-۳۲۲ق.م) با بسط پژوهشهای سقراط، ابعاد ضروری روانشناختی، سیاسی و متافیزیکی هر نظریه جامعی را در باب فضایل مشخص نمودند. بدینسان افلاطون در جمهوری، در جستجوی پاسخ این سؤالات سقراط، اعتدال (۳) را مزیتخاص بخش شهوانی روح، شجاعت و حکمت را مزیتهای بخش روحانی و عقلانی [آن]، و عدالت را مزیتی دانست مربوط به انتظام درست این اجزاء در روحی که عقل در آن حاکم است. هر فضیلت نیز مزیت دسته شایستهای از شهروندانی است که در یک دولتشهر نظاممند نقش خود را ایفا میکنند. معرفتبه این که هر یک از فضایل چیستند، و نیز این که چگونه هریک، نمونهای از یک فضیلت مثالی را نشان میدهند یعنی آن معرفتی که موجب کسب فضایل به وسیله کسانی که عقل بر آنان حاکم است میشود معرفتی است از مثل ازلی، در پرتو نوری که به وسیله مثال خیر (۴) فراهم آمده است; آن خیر اعلایی که هر حیات بشریای که با فضایل شکل یافته باشد در یک روند عقلانی به سوی آن در حرکت است.
این که فضایل، هم تا اندازهای مؤلفههای خیر اعلای انسانی هستند و هم باید آنها را نه فقط به خاطر خودشان، به عنوان مزیتهای اصیل، بلکه علاوه بر آن به خاطر خود آن خیر کسب نمود، نظریهای است که از ارسطو به ما به ارث رسیده است. اما تصور متفاوت او از صور (مثل) و نقد راهگشای او از علمالنفس و علم سیاست افلاطون، مستلزم شرحی به همین نسبت متفاوت، درباره آن خیر و درباره فضایل بود; شرحی که هم جوابهای متمایزی برای سؤالات سقراط فراهم آورد و هم، برخلاف افلاطون، از یک تقریر مصحح و عقلا موجه از باورهای آموخته آتنیان معاصر با خودش درباره فضایل دفاع کند. نظریه ارسطو دارای چهار جنبه اصلی است.
▪ یکم: فضایل ملکاتی هستند نه فقط برای عمل کردن، بلکه برای حکم کردن و احساس کردن طبق دستورات عقل صائب; و عمل به فضایل برای زندگی سعادتمندانهای که نیل بدان، غایتی (۵) بشری است لازم میباشد. دارا بودن فضایل، خوب عمل کردن به عنوان یک انسان است.
▪ دوم: فضایل بر دو دستهاند: فضایل عقلانی، یعنی آن دسته از مزیتهایی که فعالیتهای خاص عقل را شکل میدهند و تنها از طریق تعلیم و تربیتبه دست میآیند; و دیگری فضایل اخلاقی، که مزیتهای بخشهای غیر عقلانی روح هستند، در زمانی که مطیع عقل باشند، و تنها از طریق عادت و تمرین به دست میآیند. اما افعال درستی که از فضیلت اخلاقی برخاستهاند نیز محتاج فضیلتحکم عقلانی هستند، و حکم عقلانی به نوبه خود محتاج فضیلت اخلاقی است. از این رو فرونسیس (۶) یا عقل عملی، فضیلتی کلیدی است که فضایل عقلانی و اخلاقی را متحد میسازد. مثالهای فضایل عقلانی، نه تنها و حکمت متاملانه (۸) را نیز شامل میشود. مثالهای فضایل اخلاقی شامل شجاعت، اعتدال، سخاوت، شرافت، و عدالت میشود. فعل برخاسته از فضیلت اخلاقی فعلی است که چونان حد وسط میان افراط و تفریط باشد، به نحوی که ناکامی در فضیلت همواره نشانگر رذیلت افراط یا تفریط است. بدین ترتیب، مثلا رذیلتبزدلی که متضمن ترس بیش از حد و اطمینان بسیار کم است، و رذیلت تهور که متضمن ترس بسیار کم و اطمینان بیش از حد است، هر دو ناکامی در مراعات آن حد وسط که شجاعت است میباشد.
▪ سوم: از آنجا که فرونسیس به هر نوع فعل صوابی میانجامد، برای کسب آن باید تمامی فضایل را نیز دارا بود. زیرا، در حالی که نقش فرونسیس این است که وسیله درستی را برگزیند، این فضایل ما را به اهداف صحیح رهنمون میسازد. بنابراین، فضایل وقتی که با فرونسیس ارتباط دارند، یک [فضیلت] واحد هستند. هدف فرونسیس [دستیابی به] خیر اعلای انسانی است و استدلالهای دیالکتیکی، ما را آگاه میسازد که آن خیر چیست و چگونه فضایل با آن ارتباط دارند. اینها اموری است که علوم سیاست و اخلاق فراهم میآورند و ما برای این که خوب باشیم به تحقیق در اخلاق و سیاست میپردازیم. اما چنین معرفتی هرگز قادر نیستبه ما بیاموزد که در شرایط [حاکم بر یک] موقعیتخاص، انجام چه فعلی صواب است; تنها فرونسیس به ما چنین امری را میآموزد و فرونسیس هیچ معیاری بیرون از خودش ندارد.بر این اساس، فرونیموس [ عالم عقل عملی] (۹) معیار فعل صواب است. فعل صواب آن است که کاری را انجام دهیم که یک شخص خوب در این موقعیتهای خاص انجام میدهد.
بنابراین، قانونگذاری که برای دولتشهر خاصی قانون وضع میکند، باید دارای فرونسیس باشد. و قاضیای نیز که آن قوانین را در انواع موقعیتهای جدید و پیشبینی نشده به کار بسته و اقامه میکند، باید دارای آن باشد. اما او با کسب فضایل اخلاقی تصدیق میکند که همان طور که عمل برخلاف فضایل همواره خطاست، نوعی افعال خاص (مثل قتل، دزدی و زنا) نیز مستقل از اوضاع و احوال، همواره خطا و بد است. ارسطو چیزی درباره این امر نگفته است که تا چه حد معرفتخطای کلی در این نوع افعال مربوط به کسب فرونسیس است. این سکوت مربوط به مسالهای است که بنا بود زمینه مشکلآفرین اصلی برای اخلاق فضیلتمدار در آتیه گردد.
▪ چهارم: تنها در درون یک دولتشهر میتوان حیات سعادتمندانهای سپری نمود، و از این رو با زندگی در دولتشهر و از طریق آن است که به فضایل عمل میشود. به علاوه، بدون تعلیم و تربیتی که دولتشهر، و بخصوص دولتشهرهای خوبتر، در اختیار قرار میدهند، انسانها نسبتبه عقلانیتی که برای فضایل لازم است ناتوان خواهند بود. از این رو بعضی از انسانها طبعا ناتوان هستند و بربرها و زنان نیز از آن جملهاند. در اینجا نیز باید ارسطو را مورد سؤال قرار داد.
متفکران رواقی، که مسائل سقراط را از طریق کلبیان به ارث برده بودند و غایتانگاری ارسطو را مردود میانگاشتند، فرضیات رقیبی را در هر دو حوزه پروردند. [آنان] شخص فضیلتمند را به عنوان شهروند جهان هستی، و نه به عنوان شهروند یک دولتشهر، تصویر نمودند; و قواعدی که حیات فضیلتمدار در تطابق با آن شکل میگیرد، معیارهایی کلی هستند که به وسیله طبیعت و عقل وضع میگردند. حکیم بودن آن است که فرد بدرستی، خود را بخشی از طبیعتبداند و منشی سازگار داشته باشد که فقط با عقل هدایت گردد، نه با احساسات غیر عقلانی. فضیلت واحد است. نامهای فضایل، انواع مختلف موقعیتهایی را که در آن این فضیلت واحد، مورد نیاز است، از هم متمایز میسازد. فضیلت را تنها باید به خاطر خود آن دنبال نمود، و هر شخصی یا کاملا فضیلتمند استیا اصلا دارای هیچ فضیلتی نیست. در مکتب رواقی، متفکران مختلف به صورتهای گوناگون این موضعها را صورتبندی و تنسیق نمودند، در حالی که در مفهوم حیات فضیلتمداری، که آن را از نهادها و اشکال اجتماعی مستقل میساخت، با هم وفاق داشتند و این زمینه را برای سیسرون (۱۰) (۱۰۶-۴۳ق.م)، شاگرد پسیدونیس (۱۱) رواقی (؟۱۳۵-۵۱ق.م)، فراهم ساختند تا رواقیگری را برای تدوین یک شرح التقاطی از فضایل به کار بندد; شرحی که هم ادعای کلیت و هم تایید تلقیهای سنت رومی را داشت.
لفظی که در زبان لاتین برای فضیلت، (virtus) به کار میرود، در ریشه اصلیاش اسم ستبرای وصف انسان، (vir) ،یعنی «انسانیت». (۱۲) این تفاوت ریشهشناختی با آریته، ( arete) ،به فهرستی از فضایل توسعه یافت که برخلاف فهرستهای فلسفه یونان، مثلا به اموری همچون ایمان و شجاعت اهمیت میداد و به نظریهپردازی اخلاقی اعتنایی نداشت. حتی سیسرون در اثرش به نام «در باب وظایف» (۱۳) ، نظامی رواقی را حک و اصلاح نمود که در آن، حکایت اخلاقی روم باستان بازگویی شده بود تا الگویی باشد برای فضایل و وظایفی که با زبان رواقی، و گاهی نیز با زبان افلاطونی، توصیف شده بودند. از رنسانس به بعد، وقتی که تعلیمات اخلاقی سیسرون دوباره نفوذ پیدا کرد، بحث رواقی او در باب طبیعت رحمت الهی (۱۴) و حدود آن برای تلقی خیرخواهی تعمیم یافته، به عنوان یک فضیلت اصلی، ماخذی سنتی فراهم آورد; هرچند این فضیلتی بود که در اخلاقیات ارسطویی یا افلاطونی یا در اخلاقیات روم قبل از آن ناشناخته بود. اما تا آن زمان، این سؤال که چگونه بین مدعاهای بظاهر متضادی حکم کنیم که فهرستهای بسیار مختلفی از فضایل را عرضه میدارند، حتی به نحو حادتری توسط یهودیت، مسیحیت و اسلام مطرح گردید.
فضایلی که خدای کتابهای مقدس عبریان و نیز هر سه آیین خداپرستی بدان امر میکرد، شامل تواضع، صبر، آشتیجویی، و احسان میشد; فضایلی که در دنیای باستان یا ناشناخته و یا کم اهمیتبود. این مشکل که آیا نظریههای خداپرستانه درباره فضایل، با شرحهای افلاطونی، ارسطویی یا رواقی سازگاری دارد و یا [این سازگاری] چگونه است، با این مشکل همراه بود که چگونه باید اخلاق فضیلتمدار را با اخلاق شریعتمدار (۱۵) ، که برایعموم انسانها تعهدآور است، منطبق ساخت. کوششهای رقیبی که در قرون وسطی در پی حل این مشکلات بودند در دو حد افراط و تفریط جای داشتند: در یک سو، نفی شرحهای فلسفی برای حفظ نظریات کلامی از تحریف یا انحراف; و در سوی دیگر، تدوین یک نظام کاملا ارسطویی وسیع و ترکیبی که در آن مبادرت به طبقهبندی جامعی از فضایل و بیان نظام مندی از ارتباط بین اطاعت از احکام شریعت الهی و کسب فضایل شده است. به بزرگترین این ترکیبهای ارسطویی که متعلق به توماس آکویناس (؟۱۲۲۵-۱۲۷۴) است، حتی ایرادهایی نیز ملحق شده بود; و نتایج قاطعی درباره فضایل عرضه گردید تا جایی که این نتایجبا برهانهای راهگشایی تایید گردید که تا آن زمان، در برابر ایرادهایی که از هر منبعی در دسترس بود ایستادگی میکرد.
بعد سیاسی دیدگاه آکویناس این است که او بر دو امر اصرار داشت: [یکی] این که درون هر جامعه انسانی و برای هر انسانی، احتمالی واقعی برای کسب فضایل وجود دارد، و دیگر این که درون هر جامعهای، فقط در جایی باید از قانون وضعی (۱۶) تبعیت کنیم که با شریعت الهی تطبیق داشته باشد; چون این همان قانون طبیعت است که عقل درک میکند. علمالنفس او تقریری از تصور آگوستین (۴۳۰-۳۵۴) در مورد اراده را به شرح و امیال (۱۸) اضافه نمود. آگوستین معتقد بود که فقط ارادهای که از احسان، یعنی موهبت لطف الهی، آکنده باشد میتواند در افعال اصالتا فضیلتمند بروز یابد. بدون احسان، عدالت ظاهری و افعال شجاعانه یا با اعتدال، ناشی از فضیلت نیستند، بلکه صرفا باعثبروز غرور گناهآلود اراده میشوند. از این رو فضایل ظاهری رومیان مشرک، فضایلی راستین نبود. زیرا «احسان» در هر فضیلتی آنچه را که فضیلتمند است معین میسازد. به این ترتیب، وحدت فضایل، یک بار دیگر هرچند به نحوی نوین مطرح گردید. آکویناس برای توصیف فضایل، فرضیات آگوستینی، افلاطونی و ارسطویی را با هم تلفیق نمود. علمالنفس برگرفته از عقل، اراده، شهوات و امیال، فهمی اصلاح شده را از فضایل چهارگانه اصلی افلاطون به دست داد. اعتدال فضیلتبخش شهوانی نفس است، شجاعت مربوط به غضب، و عدالت مربوط به اراده است، البته موقعی که هر یک به طور عقلانی بر حد وسط تطبیق کند. فضیلت ویژه عقل، همان فرونسیس ارسطویی است که به Pudentia [دوراندیشی] ترجمه شده است. شریعت الهی و وحیانی مرجعی مستقل برای چگونه عمل کردن فراهم آورد. برای هر شخص عاقلی، احکام متقدم، کلی و نامتغیر قانون طبیعت کشف شدنی است، این امر موجب به بار آمدن مسائل مفصلی در باب عمل از طریق به کارگیری دوراندیشی و فضایل اصلی دیگر گردید. آکویناس نیز کل سلسله فضایلی را که ارسطو قبول داشت میپذیرد، اما گاهی شرح او از فضایل فرق دارد; او دیگر فضایل اخلاقی ارسطو را ابعاد یا بخشهایی از اعتدال، شجاعت، و عدالت میداند. به کارگیری شایسته هریک از این فضایل اخیر، فضایل دیگر و نیز دوراندیشی را لازم دارد. از این رو هیچکس نمیتواند بدون دارا بودن تمامی فضایل، هیچیک از فضایل اصلی را به نحو شایستهای دارا باشد. آگوستین این مفهوم ارسطویی از وحدت فضایل را استحکام بخشید. چون اعتقاد [او] بر این بود که فضایل چهارگانه به خودی خود برای تبعیت کاملی که شریعت الهی لازم دارد ناکافی است. لازم است آنها را با فضایل کلامی مقرر با لطف الهی (۱۹) ، یعنی احسان، ایمان و امید، شکل داد و تکمیل نمود. فضایلی که این چنین شکل یافته باشند آن ملکاتی هستند که انسانها با به کارگیریشان به غایت قصوای خود نایل میگردند; نه خوشبختی ناقص این زندگی بلکه سعادت کامل شده در سایه دوستی (۲۰) ابدی با خدا.
آکویناس از ابن سینا (۱۰۳۷-۹۸۰.م) و ابنرشد (۱۱۹۸-۱۱۲۶.م) و دیگر مؤلفان مباحث اسلامی، در مورد ارتباط بین شریعت (حقوق اسلامی) با نظریات افلاطون و ارسطو بسیار اقتباس نمود. او همچنین از بحث ابنمیمون (۱۲۰۴-۱۱۳۵) درباره چگونگی ارتباط فهم تورات، و نیز از نحلههای بسیار متنوع تفکر مسیحی پیشین اقتباس نمود. اما تاکید بر این امر حائز اهمیت است که آکویناس، هم در میزان و هم در روش طرح ترکیبی خود غیر معمول (۲۱) بود. مباحث قرون وسطی، عموما مجموعهای از تغییر نظرات را عرضه میدارد که غالبا، هم در سؤالات اولیه سقراطی و هم در مشکلاتی که بر اثر کوشش برای پاسخ به آنها پیدا شد، دارای نگرشهای التقاطی بود. قبل از آکویناس، آبلارد (۲۲) (۱۱۴۲-۱۰۷۹) عناصر رواقی اصلاح شده را با نظری از آگوستین درباره احسان و تصوری نسبتا ارسطویی از فضیلت درهم آمیخت تا نظری را در باب افعال فضیلتمند ابداع کند که در آن نیات خیر مؤلفهای اساسی است. بوریدان (۲۳) (۱۳۰۰-۱۳۵۸) با به هم آمیختن عناصر ارسطویی، رواقی و آگوستینی، سبک مخالف نسبتا ترکیبی دیگری را پیشنهاد نمود. عدم پذیرش نظر نظاممند آکویناس، حتی در قرون وسطی، تمام مسائل اصلی مربوط به فضایل را در معرض مناظرات بعدی قرار داد; مناظراتی که به نحو فزایندهای با رد غایتانگاری ارسطو در رنسانس شکل میگرفت.
بنابراین به نظر میرسد در قرن هیجدهم با شروع فلسفه اخلاق جدید، باب مسائل اخلاق فضیلتمدار در یک محیط عقلانی جدید آماده بازگشایی گردید. ماکیاولی (۲۴) (۱۵۲۷-۱۴۶۹)، برخلاف تعلیمات اخلاقی سیسرون، بیان داشت کسی که در پی کسب موفقیتآمیز قدرت سلطنت استباید بیاموزد که چه وقت فضیلتمند نباشد، یعنی آماده باشد تا خشونت و حیله را به کار بندد و نمونهای از توان شجاعانه و جسورانه را که موجب برتری است، نشان دهد. مندویل (۲۵) (۱۷۳۳-۱۶۷۰) استدلال کرد که رذایل فردی همچون حسادت و عجب، موجب رونق تجارت پرمنفعتشده و حیلهگری دارای سود تجاری بسیار است، در حالی که فضیلت مثل آنها نفع عمومی ندارد. هابز (۱۶۷۹-۱۵۸۸) و لاک (۱۷۰۴-۱۶۳۲) استدلال نمودند که نفع شخصی، پایبندی به اخلاقیات را لازم دارد، نه سرپیچی از آن را. به این ترتیب مساله جایگاه نفع شخصی در حیات اخلاقی به سبک جدیدی طرح گردید. هر شرح استواری از فضایل میبایست جوابی را برای این سؤالات فراهم آورد که چرا هر انسان عاقلی باید از قواعدی تبعیت کند که به رفتار منصفانه یا شرافتمندانه با دیگران امر میکند و چرا باید اوصافی را که در افعال عادلانه یا شرافتمندانه بروز میکند فضیلتبشمارد. به علاوه، آراء روشنگران در قرن هیجدهم مستلزم آن بود که قواعد اخلاقی و فضایل باید به جای خصوصیات آداب یا سنن محلی، در طبیعتیکنواخت انسانها ریشه داشته باشند; از این رو قواعد و فضایل باید برای تمام انسانها یکسان باشند. در تعیین این که این قواعد و فضایل کدامند و چرا آنها مرهون حمایتند، ارتباط بین فضایل و قواعدی که به وظایف و الزامات امر میکنند یک سؤال اساسی است.
در طی قرون هیجده و نوزده، چهار پاسخ متضاد به این سؤال داده شد. هیوم (۱۷۷۶-۱۷۱۱) قائل به مجموعه فضایل اولیهای بود که فضایلی فطری (۲۶) است، و هم مقدم بر قواعدی است که امر به افعال عادلانه و الزامی میکند و هم پایه و اساس آن را شکل میدهد. کانت (۱۸۰۴-۱۷۲۴) فضایل را امور ثانوی و ملکاتی میانگاشت که پشتیبان حکمهایی هستند که اراده را امر به وظایفی غیر مشروط میکند اشخاص عاقل این وظایف را به عنوان دستورات عقل عملی برای خودشان وضع کردهاند. سیجویک (۱۹۰۰-۱۸۳۸) در یک تلاش التقاطی ناموفق، فضایل را اوصافی شخصی دانست که هم در انجام افعالی که مقتضای وظیفه است و هم در افعال نیکی که فراتر از چیزی است که وظیفه اقتضا دارد آشکار میگردند. و نیچه (۱۹۰۰-۱۸۴۴) ابراز داشت که هم فضایل و هم قواعد، آن گونه که از سقراط و افلاطون تا کانت و جی. اس. میل (۱۸۷۳-۱۸۰۶) فهمیده شده، ترفندهای اخلاقیات توده عوام است که اینک باید آن را به کناری نهاد و از آن فراتر رفت.
شرح هیوم تنها شرح جدید از فضایل است که در دامنه و گستره فلسفی با شرحهای ارسطو و آکویناس قابل قیاس میباشد. هاچسون (۲۷) فضایل را عواطف فطری میانگاشت; او با افزودن خیرخواهی، به عنوان یک فضیلت اصلی، به فهرست فضایلش که تا حدی از مؤلفان باستانی اقتباس گردیده، از پرودنشیا [ دوراندیشی]، فرونسیس را قصد نکرد، بلکه منظور او [از پرودنشیا] خصلتی بود که از توجه پیشاپیش به این که چه چیزی منفعتآور استیا نیست، حکایت میکند; خصلتی که به هدایت دیگر عواطف کمک میکند. هیوم در این که عقل را خادم شهوات نمود، به نحوی که عقل وسیلهساز اهدافی باشد که شهوات پیشنهاد میکنند، و نیز در تعریف فضایل بر حسب شهوات، از هاچسون تبعیت کرد. هیوم در شرح فضایل فطری خود «با توجه به اوصاف نفسانی ما، فضیلت را با قدرت ارائه عشق یا افتخار، و رذیلت را با قدرت ارائه تواضع یا تنفر» یکسان دانست.، ( Treatise,III,[۱۷۳۷] )
فضایل فطری شامل خیرخواهی، شجاعت، صداقت، عظمت روح، «تواناییهای ذاتی» مختلف (همچون دوراندیشی، صبر و اعتدال)، فصاحت، شوخطبعی و پاکیزگی میشود. این فضایل اوصافی هستند که هر موقع با آنها مواجه شویم به دلیل سرشت ذات ما انسانها، بیدرنگ مورد پسند ما واقع میشوند. اما در مورد فضیلت عدالت این گونه نیست، این فضیلت نه فقط غالبا مستلزم افعالی است که مخالف با سود افرادی خاص است که با این حال آن افعال را عادلانه میدانند، بلکه علاوه بر آن مستلزم افعالی است که مخالف با سود عموم مردم میباشد. منافع عدالت، از عمل نظاممند به قواعدی که ناشی میشد. در تکوین احساسی (۲۹) که با ستایش آن نظام همراه است همدردی نقشی اساسی دارد، و عدالت را به عنوان فضیلتی ابداعی به وجود میآورد. قول دادن که تمامی الزامهای قراردادی از آن ناشی میشود یک تدبیر دیگر است، و دولت نیز ابداع گردیده تا عدالت را اقامه نماید و علاوه بر آن در مقابل تهدیدهای خارجی دفاع نماید. وفاداری به دولت نیز ابداعی مشابه است. زیربنای شرح هیوم روانشناسیای است که به تمامی انسانهای عادی اسناد داده میشود که هم همدردی ابتدایی نسبتبه دیگران، و هم تقویت آن همدردی با لذتی که هریک از ما در عواطف طرفینی میبریم، باعث میشود که عشق و افتخار در انسانها تاثیر گذارد. از این رو بین انسانها یک توافق عمومی در مورد احکام بنیادین در باب فضایل وجود دارد; توافقی که با کاربرد قواعد برای تصحیح دلبستگی به شهوات تقویت میگردد، هرچند که غالبا اختلاف شرایط و رسوم اجتماعی آن را مخفی مینماید.
در مقابل، نزد کانتشهوات هیچ اساسی را برای توافقهای اخلاقی به دست نمیدهد. اما کانت اذعان داشت که در بین احساسات، تمایلات پیشینی به اخلاقیات وجود دارد. این تمایلات میتواند تنها بدان حد به اخلاقیات خدمت کند که خود در خدمتیک اراده به طور عقلانی هدایتشده قرار گیرد. کمال یک فضیلت در یک فرد، غایت چنین اراده عقلانیای میباشد. «فکر کردن درباره فضایل متعدد (همانگونه که ما به نحوی اجتنابناپذیر انجام میدهیم) تنها فکر کردن درباره اهداف اخلاقی مختلفی است که اصل واحد فضیلت، اراده را بدان هدایت میکند...»، .(of Morals [۱۷۸۵] troductio to Part II, Metaphysics XIII,In) فضیلت مستلزم مهار شهوات و اتکا به نفس (۳۰) است; در یک فعل اصالتا فضیلتمند، ذرهای از شهوات بروز نمییابد. به همین دلیل، کانت آراء ارسطو را در مورد حد وسط و سعادت (۳۱) ، و نیز شرح هیوم را رد میکرد. تعارض بین شرحهای کانت، هیوم و ارسطو (که شامل شرح توماسی نیز میشود) درباره فضیلت، مباحث اصلی اخلاق فضیلتمدار معاصر را تعیین میکند، اما تنها زمانی که تعارض بین شرح نیچه و هر سه موضع پیشین، به آنها افزوده گردد.
نیچه در «چنین گفت زرتشت» (۱۸۸۵-۱۸۸۳) تمام کوششهایی را که برای ربط دادن فضیلتبا سعادت یا پاداش و جزا صورت گرفته بود، باطل انگاشت. چنین کوششهایی موجب «فضایل کوچکی» شده است که بشر را تحقیر میکند. تنها فضیلتی که باید ستود، فضیلت کسانی است که ارادهای بلند داشته و نفسشان در افعالشان ظهور مییابد و فضیلتشان آن نفس را در حال غلبه نشان میدهد; در نتیجه، آن تحقیر را مردود دانسته و دیگرگروی (۳۲) و فقدان خودشناسی (۳۳) ابراز شده در آن فضایل را، آن گونه که تمامی کسانی که تابع سقراط بودهاند فهمیدهاند، مخدوش میسازد.
آثار اخیر در اخلاق فضیلتمدار، غالبا یا به وسیله نویسندگان توماسی صورت گرفته، که مرهون جکویز ماریتان (۳۴) (۱۹۷۳-۱۸۸۲) یا یوس سیمون (۳۵) است، و یا از درون مکتب تحلیلی برخاسته است; هرچند که این مکتب برای غلبه بر نقاط ضعف فلسفه اخلاق تحلیلی پیشین طرح گردید. فیلیپا فوت (۳۶) در تعیین مشکلات اصلی هر اخلاق فضیلتمدار مناسب معاصر، بخصوص آنچه مربوط به ارتباط فضیلتبا منفعت، ضرر و سعادت و وحدت فضایل است، از ارسطو و آکویناس اقتباس نموده است. جی. اچ. ون رایت (۳۷) و میلس بورنیت (۳۸) ثابت کردهاند که فعلی را که باید دارای یک فضیلتخاص باشد، نمیتوان تنها برحسب توصیف پیشین انواع افعال فضیلتمند به وسیله قواعد و اصول فهمید، تا مساله ارتباط قواعد با فضیلت در اخلاقیات مطرح شود. فلاسفه که یا متوجه فضایل به طور کلی بودهاند و یا متوجه مطالعات مفصل در باب فضایل خاص، نظرات بسیار متفاوتی را در مورد این امر پذیرفتهاند.
جیمز دی. والاس (۳۹) برای استدلال بر این که فضایل مختلف هر یک به نحو خاص خود عمل میکنند، قواعد و فضایل را با استفاده از مفهوم نسبتا ارسطویی کارکرد و مزیت انسانی تلفیق نمود تا انحاء حیات اجتماعی شکل یافته از قرارداد (۴۰) و تابع قاعده (۴۱) را که خاستگاه ویژگیهای اساسی فعالیتهای انسانی است، تداوم بخشد. آنتبایر (۴۲) تقریر جدیدی را از نظریه هیوم در فضایل بسط داد و تاکید نمود که چگونه هیوم شرحهای شکل گرفته از تجربه را درباره شهوات، فضایل و نهادهای انسانی به کار برده تا طبیعت را به نحوی با ابداع ربط دهد که قواعد درون اخلاق فضیلتمدار، جایگاهی درجه دوم بیابد.
از این رو ارسطو، آکویناس و هیوم، و همین طور کانت و نیچه، همه با ظاهر جدیدی دوباره ظهور کردند. کورت بایر (۴۳) در این نتیجهگیری از کانت تبعیت نموده که آنچه اخلاقیات بدان محتاج است، اراده خیری است که در پیروی از قواعدی بروز مییابد که مشخص میسازد طلب چه نوع فعلی از هر فرد، عقلانی است. فضایل در بهترین وضع، جایگاهی ثانوی در اخلاقیات دارد که قواعد اخلاقی را تایید و تقویت مینماید. در مقابل، هارولد آلدرمن (۴۴) نظریات نیچه را بسط داد و استدلال نمود که این که فرد چگونه باید عمل کند نه با کاربرد یک قاعده کلی تعیین میگردد و نه با شناسایی یک هدف خیر، بلکه باید با این تصور تعیین گردد که یک انسان کامل چه کاری انجام دهد و طبق آن عمل کند تا آن فضایل را از آن خود سازد.
نویسندگان کلامی معاصر نیز به نحوی با هم در مورد فضایل مخالفت دارند که آراء تاریخ گذشته اخلاق فضیلتمدار را دوباره رواج داده و تغییر شکل دادهاند. بدین ترتیب استنلی هورواس (۴۵) نظریات منسوب به توماس را دوباره در یک قالب الهیات پروتستانی صورتبندی نمود. هم او و هم گیلبرت میلندر (۴۶) درباره آنچه برای یک نظر مشخصا مسیحی در باب فضایل، لازم است تحقیق کردند; یعنی این که از دید یک مسیحی جایگاه فضایل غیر دینی در حیات عامه چه باید باشد و ارتباط بین آنها چیست. اما گرچه مکتوبات کلامی اخیر به اخلاق فضیلتمدار فلسفی کمک نموده، در دو نقطه ضعف آن نیز شریک بوده است.
نخستین آن از پذیرش تفکیکهای فلسفه دانشگاهی معاصر برخاسته است که به موجب آن در فلسفه اخلاق نظریات مورد بحث درباره فضایل به نحوی است که آنها را از محل سیاقهای نظریای که در ابتدا قرار داشتند جدا میکند. نظریات ارسطویی و توماسی درباره فضایل، اجزاء لاینفک یک مرکب هستند که بدنه اصلی نظریه سیاسی، روانشناختی و متافیزیکی را یکجا جمع کرده است. آنها نوعا به عنوان اجزاء آن کل، یا فرو میریزند و یا برپا میمانند. و روانشناسی و شناختشناسی طبیعتگرایانه هیوم سیاق نظری مشابهی را فراهم میآورد که جدای از آن، شرح او از فضایل، چیزی کاملا متفاوت و بسیار نازلتر میشد.
دومین نقطه ضعف، فقدان شناخت از مفاهیم فضایل در فرهنگهای غیر غربی است. ای. اس. و دیوید وونگ (۴۸) اخیرا متذکر شدند که تفاوتها و شباهتهایی بین اخلاق فضیلتمدار غرب و چین باستان وجود دارد، اما هنوز باید نه فقط برای مطالعه سهمی که عمل و فلسفه چینیان در اخلاق فضیلتمدار دارد، بلکه علاوه بر آن برای عمل و فلسفه ژاپن، هند، آفریقا و جاهای دیگر اهمیتشایانی قائل بود.
السدیر مک اینتایر ترجمه حمید شهریاری
۱. Virtue ethics.
۲. arete
۳. temperateness
۴. the Form of the Good نزد افلاطون این مثال، برتر از وجود و خالق آن است.
۵. telos
۶. phronesis.
۷. deliberative excellence.
۸. contemplative wisdom.
۹. phronimos
۱۰. Cicero.
مارکوس تولیوس سیسرون، فیلسوف، سخنور و سیاستمدار رومی که یکی از شخصیتهای اصلی در سالهای آخر جمهوری روم بود و در سال۵۱ قبل از میلاد به قتل رسید.
۱۱. Posidonius.
۱۲. manliness.
۱۳. De officiis.
۱۴. beneficentia.
۱۵. of divine law.
۱۶. positive law.
۱۷. passions.
۱۸. appetites.
۱۹. grace- given.
۲۰. friendship.
۲۱. atypical.
۲۲. Peter Abelard فیلسوف و متکلم فرانسوی که به دلیل کاربرد اصول منطق یونان قدیم در آراء کلیسای کاتولیک قرون وسطی متهم به بدعت گردید.
۲۳. Jean Buridan فیلسوف مدرسی فرانسوی که قائل به جبر، و معاصر و همدرس ویلیام اکام بود.
۲۴. Nicolo Machiavelli مورخ سیاستمدار و فیلسوف سیاسی یتالیایی که مکتوبات غیر اخلاقی، ولی مؤثر او در باب حکومت، نام او را معادل حیلهگری و ریاکاری قرار داد.
۲۵. Bernard Mandeville طبیب فیلسوف و طنزپرداز آلمانی تبار. او در اثر اصلی خود به نام «افسانه زنبورها» نظریه سودانگاری شخصی را تثبیت کرد.
natural Virtues.
۲۷. Francis Hutcheson فیلسوف ایرلندی که آثار متعددی در اخلاق و زیباییشناسی نگاشته است. او مخالف اصل نفع شخصی بو و اصلی با عنوان «نیکی آرام» تاسیس نمود; نزد او فعل خوب آن است که برای جامعه سودمند باشد.
۲۸. artifice.
۲۹. sentiment.
۳۰. self- mastery .
۳۱. eudaimonia.
۳۲. unselfishness.
۳۳. self- knowledge.
۳۴. Jacques Maritain فیلسوف فرانسوی که به دلیل تفاسیرش بر آثار توماس آکویناس مورد توجه قرار گرفت.
۳۵. Yves Simon.
۳۶. Philippa Foot.
۳۷. G.H. von Wright.
۳۸. Myles Burnyeat.
۳۹. James D.Wallace.
۴۰. convention - informed.
۴۱. rule-following.
۴۲. Annette Baier.
۴۳. Kurt Baier.
۴۴. Harold Alderman.
۴۵. Hauerwas Stanley.
۴۶. Gilbert Meilaender.
۴۷. A.S. Cua.
۴۸. David Wong.
۱. Virtue ethics.
۲. arete
۳. temperateness
۴. the Form of the Good نزد افلاطون این مثال، برتر از وجود و خالق آن است.
۵. telos
۶. phronesis.
۷. deliberative excellence.
۸. contemplative wisdom.
۹. phronimos
۱۰. Cicero.
مارکوس تولیوس سیسرون، فیلسوف، سخنور و سیاستمدار رومی که یکی از شخصیتهای اصلی در سالهای آخر جمهوری روم بود و در سال۵۱ قبل از میلاد به قتل رسید.
۱۱. Posidonius.
۱۲. manliness.
۱۳. De officiis.
۱۴. beneficentia.
۱۵. of divine law.
۱۶. positive law.
۱۷. passions.
۱۸. appetites.
۱۹. grace- given.
۲۰. friendship.
۲۱. atypical.
۲۲. Peter Abelard فیلسوف و متکلم فرانسوی که به دلیل کاربرد اصول منطق یونان قدیم در آراء کلیسای کاتولیک قرون وسطی متهم به بدعت گردید.
۲۳. Jean Buridan فیلسوف مدرسی فرانسوی که قائل به جبر، و معاصر و همدرس ویلیام اکام بود.
۲۴. Nicolo Machiavelli مورخ سیاستمدار و فیلسوف سیاسی یتالیایی که مکتوبات غیر اخلاقی، ولی مؤثر او در باب حکومت، نام او را معادل حیلهگری و ریاکاری قرار داد.
۲۵. Bernard Mandeville طبیب فیلسوف و طنزپرداز آلمانی تبار. او در اثر اصلی خود به نام «افسانه زنبورها» نظریه سودانگاری شخصی را تثبیت کرد.
natural Virtues.
۲۷. Francis Hutcheson فیلسوف ایرلندی که آثار متعددی در اخلاق و زیباییشناسی نگاشته است. او مخالف اصل نفع شخصی بو و اصلی با عنوان «نیکی آرام» تاسیس نمود; نزد او فعل خوب آن است که برای جامعه سودمند باشد.
۲۸. artifice.
۲۹. sentiment.
۳۰. self- mastery .
۳۱. eudaimonia.
۳۲. unselfishness.
۳۳. self- knowledge.
۳۴. Jacques Maritain فیلسوف فرانسوی که به دلیل تفاسیرش بر آثار توماس آکویناس مورد توجه قرار گرفت.
۳۵. Yves Simon.
۳۶. Philippa Foot.
۳۷. G.H. von Wright.
۳۸. Myles Burnyeat.
۳۹. James D.Wallace.
۴۰. convention - informed.
۴۱. rule-following.
۴۲. Annette Baier.
۴۳. Kurt Baier.
۴۴. Harold Alderman.
۴۵. Hauerwas Stanley.
۴۶. Gilbert Meilaender.
۴۷. A.S. Cua.
۴۸. David Wong.
منبع : طوبی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست