جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


نخستین گام‌ها به سوی لولیتا


نخستین گام‌ها به سوی لولیتا
کشف نوول ساحره - ابتدا به زبان اصلی روسی و سپس ترجمه آن به فرانسه - برای کسی‏که لولیتا را در زمان انتشار در فرانسه خوانده باشد، لذتی غریب و پیچیده دارد. من، ابتدابه ترجمه انگلیسی آن دست یافتم، (که انتشار آن ابتدا در پاریس، سپس در ایالات‏متحده و بعد از آن در لندن - به دنبال قانون جدیدی در سانسور - غوغا به پا کرد) وهمینطور به ترجمه روسی آن که خود نویسنده انجام داده بود و در سال ۱۹۶۷ منتشرشد: سیری غنی در متنی با سلیقه ظریف و عالمانه ولادیمیر ناباکوف.
ناباکوف در پالرم به سال ۱۹۶۵ برای چاپ روسی لولیتا مقدمه‏ای نوشت که در آن‏تعمقی زبان شناختی در برگردان این متن به زبان روسی به جا آورد: "حرکات بدن،شکلک‏ها، مناظر، دلمردگی درختان، بوها، باران، ریزه‏کاریهای آرام و پرتلألو طبیعت،عطوفت انسانها (هر چند عجیب به نظر می‏آید) و بی‏ادبی آنان، خشونت، ابتذال،هرزگی همه و همه به راحتی، حتی سهل‏تر از انگلیسی، به زبان روسی برمی‏گردد. ولی‏بیان نشده‏های عیانی که به ظرافت، خاصِ زبان انگلیسی است، شاعرانگی افکار،بازنمود آسان میان انتزاعی‏ترین مفاهیم، انبوه صفت‏های تک بخشی، همه اینها، به‏علاوه تمامی آنچه به تفکیک مربوط می‏شود، به مُد، به ورزش، به علوم طبیعی و به شورو ذوق ضدطبیعت - در زبان روسی حال و هوایی مُثله شده، طولانی و کسالت‏آور دارد تإ؛ّّجایی که سبک و آهنگ نوشته را زننده می‏کند. این ناهمخوانی تفاوت بنیانی تاریخی‏میان دو زبان را منعکس می‏کند: روسی ادبی، جوان است و سرسبزی بهاری دارد،انگلیسی مثل انجیری رسیده از هر سو، شهد آن بیرون می‏تراود. مانند تفاوت میان‏نوجوانی نخبه، ولیکن خام که گه گاه در کج سلیقگی بیداد می‏کند با نابغه‏ای شکل یافته‏که قادر است به خودی خود قید و بندهای علوم مختلف را با آزادگی روح و روان پیونددهد. آزادی روح! نَفَس انسانها در همبستگی این دو کلمه است."
ساحره را می‏بایست در پرتو این متن زیبا خواند و دوباره خواند. چون ساحره هسته‏روسی لولیتا است، هسته پنهان، ولی گمشده و امروز بازیافته. در پی‏نوشت ۱۹۵۶،ناباکوف از نخستین لرزش‏های لولیتا که در سال ۱۹۳۹ بر او وارد آمده بود به خوانندگان‏خود می‏گوید؛ وقتی که شنیده بود برای اولین بار میمونی بزرگ در باغ گیاهان پاریس بازغال طرحی کشیده بود و این طرح "نرده‏های قفس حیوان بیچاره را نشان می‏داده‏است."
میمون بزرگ باغ گیاهان، قفس خودش را کشیده بود، آیا این قضیه برای ناباکوف‏نشان دهنده اسارت "میمون انسانی" در قفس سنت و عرف بود؟ در قفس شکنجه‏های‏روحی؟ یا شاید اولین چرکنویس "آزادی"اش به دست افسونگری تازه کار؟
"هیچ ارتباط تعریف شده‏ای میان شوکی که حس کردم و افکاری که در من به حرکت‏درآمد وجود ندارد؛ به هر حال آن افکار به شکل رمانی ۳۰ صفحه‏ای درآمد که الگوی‏اولیه لولیتا بود و به زبان روسی - مثل تمام رمان‏هایی ک از سال ۱۹۲۴ نوشته بودم."
میمون بزرگ باغ گیاهان، قفس خودش را کشیده بود، آیا این قضیه برای ناباکوف‏نشان دهنده اسارت "میمون انسانی" در قفس سنت و عرف بود؟ در قفس شکنجه‏های‏روحی؟ یا شاید اولین چرکنویس "آزادی"اش به دست افسونگری تازه کار؟ ناباکوف پس‏از شبی در پاریس به سال ۱۹۴۰ که ساحره را برای چهار دوست روس خود خواند (یکی‏از آنها مارک آلدانوف رمان‏نویس بزرگ و دیگری فوندا مینسکی، مقاله‏نویس بود) متن راگم کرد، متن به شکل لولیتا از نو زاده شد، بعدها پیدا شد و امروز بالاخره به همت فرزندنویسنده به چاپ می‏رسد.
صعود از "لولیتا" به ساحره، یعنی صعود از رمان آمریکایی با حس قوی انتقادآمیز،سفر نقض مبتکرانه از متلی به متل دیگر و مؤخره‏ای، کمی دیرتر از موقع - به نوولی‏موجز و شاعرانه که همه چیز آن درخشان است. هماهنگ سازی آوایی با شکوه کلمات‏روسی، قافیه‏ها و تجانس آوایی و حلقه بازی‏ها با شکل و فرم، ساحره را آخرین کلام‏ارزشمند از ناباکوف در زبان روسی می‏سازند. ساحره بیش از آنکه منحرف جنسی باشد،خیالپردازی است که "اتاق ابدی کودکی" را "بر روی تشکهای خوشبختی" در رؤیای‏خود می‏بیند و این سردرگمی سن و سال و زن و مرد او را روانه بهشت می‏کند. نخستین‏صحنه‏ای که در باغچه پاریسی، حوری خواستنی را می‏بیند، صحنه‏ای است جادویی؛همانجا از زیر نیمکت خود سکه‏ای برمی‏دارد که حکم طلسم خواهد داشت: دوباره،درست روزی که مادر بچه (که در این مدت برای نزدیک شدن به دخترک با او ازدواج‏کرده) در بیمارستان می‏میرد، آن را می‏یابد و آنجاست که به نظر می‏رسد انگشت‏خداوند او را به سوی بهشت هدایت می‏کند.این شکل نمایشی ثقیل و مجلل نوول، بدون تردید، در زمان تکرار شده است، ولی‏در مسیر رمانسک داستان ضعیف می‏شود. اینجا، پرده بالا می‏رود و صحنه‏ای جادویی‏که نماد "جادوی میل و تمنا" است نمایان می‏شود. نشانه‏های موشکافانه و ظریف، به‏تعداد زیاد، این جو جادویی را نیرو می‏بخشد: خاطرات روزانه به تاریخ سی و دوم ماه مارا به یاد خاطرات یک دیوانه گوگول می‏اندازد؛ رنج قهرمان زیر فشار تعهدات زناشویی که‏عجولانه و نسنجیده بر دوش گرفته است او را به گالیور کوچک در سرزمین غولها تبدیل‏می‏کند؛ در حالیکه ساعت بدون عقربه‏ای که به دست دارد و توجه فرشته‏ای که براسکیت سوار است را بسیار برمی‏انگیزد. ساعتی که در لحظه حساس افسونِ آخر کار،مانند نقابی که از روی چشمانش بردارد، آن را از دست خود باز می‏کند، مظهر زمان به‏واقع از حرکت بازایستاده است؛ در این هتل ناشناخته که ساحره چوب جادو را بر بدن‏کودک در خواب بالا و پایین می‏برد، گویی آن را با چوگان شاهی خود اندازه می‏گیرد.
روایت مثل یک تابلوی زنده خوابیده معلق می‏شود، مانند نقشی در یک تابلوی‏نقاشی در جای خود میخکوب می‏شود: آیا این میل و تمنا وضع حمل خواهد کرد یادرست‏تر سقط خواهد شد؟ بدن پوشیده‏ای که ساحره می‏پرستد، چون چنین در بطن رؤیامی‏لغزد. و ناگهان پاره پاره می‏شود، چشمهای وغ زده دخترک، جیغ خاموش نشدنی او،بیدار شدن همه نگهبانان کنجکاو در راهروی نیمه تاریک هتل و فرار آشفته ساحره به زیرچرخهای وزنه‏ای سنگین. در جاده‏ای در حاشیه همان مکان...
به یاد می‏آوریم، لولیتا خاطرات هامبرت هامبرت است، که در زندان پیش از اعدام‏نوشته است. مقدمه به اول "شخص" مفرد است، اما پس از مقدمه به فقدان "شخص" درجادویی فعال وارد می‏شویم. در این مقدمه به نظر می‏رسد شکلک آدم زیرزمینی‏داستایوفسکی، که خود را در آینه نگاه می‏کند، را می‏بینیم فصل ۱۷ لولیتا ه. ه.می‏نویسد: "آقایان هیأت منصفه، ناگهان احساس کردم کم کم، مثل خورشیدی ترسناک ودور، لبخندی داستایوفسکی وار زیر شکلکی که لبانم را به هم می‏فشرد، می‏بینم."کامیون ساحره با صدای وحشت‏آورش، توطئه ازدواج با صاحبخانه غمگین برای‏نزدیک‏تر شدن به دختر حوری وش و همینطور صحنه اتاق هتل (اما بی‏نهایت قوی‏تر) دو باره در لولیتا ظاهر می‏شوند.... به یاد آوریم هتل اول را، فرار طولانی هامبرت با طعمه‏کوچکش و هتل "شکارچیان افسون شده" را که در آنجا "وقتی درها بالاخره بسته شد،وقتی شکارچیان افسون شده خوابیدند، عاقبت، زیر پنجره بی‏خوابی‏ام، در شرق‏بیدارمانی‏ام، خیابان به شکل چرخ و فلکی نفرت‏انگیز درآمد، چرخ و فلکی ازکامیونهای غول‏آسا که در زیر باد و باران شب می‏غریدند."
خواننده ساحره می‏داند وقتی دوباره لولیتا را می‏خواند نقش این کامیونهای غول‏آسافقط هیولاهایی که اسیر کوچک و پدر - معشوقش را در سفر طولانی زمینی همراهی‏کنند نیست، اما شاید این کامیونها وسایل نقلیه‏ای هستند که قهرمان را به سوی مرگ‏می‏برند؟
صحنه‏ای که دخترک چشمانش را باز می‏کند و با وحشت با منظره "جادو"ی جنسی‏که ساحره، پدرخوانده‏اش، به آن مشغول است روبرو می‏شود نه تنها در لولیتا تکرارمی‏شود بلکه یادآور صحنه‏ای نمونه از داستایوفسکی است؛ مهاجم و "مورد تهاجم" که‏خوابیدن او ناظر اوست، که این صحنه آندره ژید را نیز در کشف همسر ابدی به شدت‏تحت تأثیر قرار داده بود. می‏دانیم ناباکوف از داستایوفسکی بسیار متنفر بود، به حدی که‏آن را در واحدی که در دانشگاه کرنل تدریس می‏کرد به وضوح ابراز می‏داشت. اما این‏تنفر نباید باعث شود که ما شگردهایی که در عمل از او به گرو گرفته است را نادیده‏بگیریم.
بازی پیوسته ناباکوف با اسلافش، با خط سیرهای پنهان، با خط سیرهای اشتباه، باخط سیرهای بسیار آشکار که از کنار یکدیگر می‏گذرند (مثلاً در لولیتا اشاره به اسیرپروست کاملاً آشکار است، اما بازی با گیج و گنگی اوژن اونگین پوشکین پنهان است، بااین حال لولیتا عذر ه. ه. را پس از فرار و ازدواجش می‏خواهد، مثل تاتیانا که عذر اوژن را می‏خواهد) در ساحره از نو ظاهر می‏شود. در پایان، یکی از نقل قولهای پنهانی را ذکرکنیم، چون بدون شک، کلیدی شاعرانه است برای ساحره و به همان اندازه برای لولیتا.
هامبرت هامبرت در فصل ۲۸ رمان می‏نویسد: "خیلی حساس بودم. اگر ویولون‏سیمی داشته باشد که رنج بکشد، من آن سیم بودم." شعر معروفی از شاعر سمبولیست‏اینوکِنتی آتسکی‏۱ به نام "آرشه و سیم‏هایش"، به تاریخ ۱۹۱۰، مربوط می‏شود به رنج‏سیمهای ویولون. آرشه سیمها را پیدا می‏کند و پس از یک شب عشق ورزی، خاموش‏می‏شود. "و این برای او رنج بود / این که به گوش آدمیان موسیقی می‏نمود" این تشبیه درساحره آشکار است؛ او خواب زفاف آرشه و سیمهایش را می‏بیند. یعنی زفاف تمنا وزیبایی، شهوت و بیگناهی: دنیای جادویی و هنر...
در مقابل این جادوی عمیق، تم‏های گروتسک و اغراق‏آمیز نشان دهنده دنیای سرد،حریص و زننده زندگی عادی‏اند. تخیلات قهرمان محکوم به اعدام "به نخی از سیم‏خاردار بند است". بازی با کلمات و نقاب برداشتن سریع به شیوه تولستوی، نشانگرریاکاری و دورویی این دنیای "غولها" است. اما وقتی فرشته کوچک با اسکیتهایش ظاهرمی‏شود و بر سنگفرشهای پر دست‏انداز جاده لغزان می‏رود - دیگر از "قدمهای ژاپنی"این گیشای جادویی خبری نیست.... اینجاست که به تئاتر غیرواقعی تمنا وارد می‏شویم -به تئاتر ولادیمیر ناباکوف.*

ترجمه: ژرژ نیوا
منبع : سمر قند


همچنین مشاهده کنید