شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


جیب‌برهایی که به بهشت می‌روند


جیب‌برهایی که به بهشت می‌روند
هر استادكاری، هر چقدر هم كه آوانگارد باشد یا كارهای پیچیده و دست اول ارائه دهد، گاهی از سر تفنن و دستگرمی هم كه شده، كاربلدی‌اش را در قالب‌های كلاسیك به رخ می‌كشد.
مثلا شاعرهای كاردرست را ببینید كه هرچه هم «نو» بگویند، گاهی كلاسیك هم می‌گویند تا هم قواعد یادشان نرود، هم دستشان گرم شود شاید برای یك بلندپروازی جدید. این اتفاق در بقیه‌ فنون هم كم و بیش می‌افتد. در عالم سینما هم اوضاع این‌طوری است. مثلا همین «مایامی وایس» مایكل مان (محصول۲۰۰۶) - كه كلی هم حرف و حدیث بین مخاطبان سینمایمان ایجاد كرده - یكی از این دستگرمی‌های استادانه است.
سری فیلم‌های «یاران اوشن» - اثر استیون سودربرگ - هم از این دست آثار سینمایی هستند كه دور از جاه‌طلبی‌های یك كارگردان درست و حسابی، فقط همانی هستند كه باید باشند؛ استاندارد، شسته و رفته، كاملا توی ژانر و البته به‌شدت جذاب و سرگرم‌كننده. كافی است یك بسته پاپ‌كورن بخرید و بنشینید پای فیلم‌ها و تا انتها به شوخی‌های كلامی و طنازی‌های فیلم بخندید و از ممكن شدن كاملا منطقی غیرممكن‌ها حیرت كنید و لذت تماشای بازی‌های روان تعدادی از ستاره‌های سینما را بچشید.
منتقدان بزرگ، اینها را نشانه‌ هوشمندی یك كارگردان خلاق مثل سودربرگ می‌دانند. فیلم‌ها در ژانر كمدی جنایی ساخته شده‌اند. جنایی نه به این معنا كه قتل و كشتار و تجاوزی در فیلم اتفاق می‌افتد بلكه اتفاقا هر ۳ فیلم با درجه‌ PG-۱۳ رتبه‌بندی شده‌اند و البته حتی برای گروه‌های سنی بزرگسال هم تماشایی و درگیركننده‌‌اند.
هم منتقدان و هم مخاطبان عام، از هر ۳ فیلم خوب استقبال كرده‌اند. به قول خود سودربرگ: «این فیلم‌ها ارجاعاتی به گذشته هستند. در این فیلم‌ها هیچ‌كس كشته نمی‏شود و آدم‏های فیلم بدزبانی نمی‏كنند. این فیلم‌ها صرفا فیلم‌هایی مبتنی بر سنت‌های ژانر سرقت است، همراه با تعداد زیادی از ستارگان سینما».
● اونا زیادی خوش می‌گذرونن، كوفتشون بشه!
ماجرا از بازسازی یك فیلم كلاسیك شروع شد؛ یك بازسازی كه از اصل اثر بسیار جلوتر افتاد. فیلم اصلی با همین نام - «۱۱ یار اوشن» (محصول۱۹۶۰) - را لوویس مایلستون ساخت. مایلستون خالق یكی از بهترین فیلم‌های جنگی تاریخ سینما درباره‌ جنگ جهانی اول است؛ «در جبهه‌ غرب خبری نیست» (۱۹۳۰) و بیشتر هم با همین فیلم در ایران شناخته شده است.
داستان اولین ۱۱ یار اوشن از این قرار است كه ۱۱ همرزم قدیمی در جنگ جهانی دوم، تصمیم می‌گیرند یك شب، دخل ۵ تا از بزرگ‌ترین كازینوهای لاس‌وگاس را بزنند. نقشه‌ دقیقی طراحی می‌كنند اما وقایع به ضرر آنها پیش می‌رود. این فیلم، زیاد تحویل گرفته نشد؛ ریتم كندی داشت و اساسا به مذاق مخاطبانش خوش نیامد.
تنها ویژگی فیلم اصلی كه در یادها ماند، حضور همزمان دار و دسته‌ «فرانك سیناترا»، «دین مارتین»، «جوئی بیشاپ»، «پیتر لافورد» و «سمی دیویس» (كه به The Rat Pack معروف بودند) و همبازی‌شدنشان در یك فیلم بود.
خیلی‌ها معتقدند كه اصلا فیلم از همین‌جا لطمه خورد و كنار هم بودن این ستاره‌ها باعث شد كه اشكالات بسیاری در مسیر شخصیت‌پردازی‌ها و طرح داستان و شوخی‌ها و ایجاد تعلیق پیش بیاید؛ اتفاقی كه در بازسازی اثر (۱۱ یار اوشن، محصول۲۰۰۱) نه تنها پیش نیامد بلكه بر جذابیت‌های فیلم اضافه كرد. حضور همزمان جورج كلونی، براد پیت، جولیا رابرتز، دان چیدل، كارل راینر، مت دیمون، اندی گارسیا و ده‌ها ستاره‌ ریز و درشت دیگر، هم پیشبرد داستان را تضمین كرد و هم انبوه مخاطب را.
مسئله این بود كه ستاره‌ها حضوری كاملا منطقی داشتند و فیلم هم فقط بر آنها تكیه نداشت. سودربرگ و عوامل و بازیگرانش متوجه بسیاری از ایرادات فیلم اصلی بودند و خب، طبیعی بود كه آنها را رفع می‌كنند. در نهایت ۲ فیلم، تفاوت‌های زیادی با هم دارند و تنها شباهتشان در عنوان و اصل قصه است. در ۱۱ یار اوشن (۲۰۰۱)، ماجرا با آزاد شدن یك كلاهبردار زبر و زرنگ به نام «دنی اوشن» (با بازی جورج كلونی) شروع می‌شود و در ادامه، او سراغ رفقای قدیمی و حرفه‌ای خودش می‌رود و یك سرقت بزرگ را طرح‌ریزی می‌كند؛ سرقت از ۳ كازینوی بزرگ در لاس‌وگاس كه صاحبشان یك آدم خطرناك به نام «تری بندیكت» (با بازی اندی گارسیا) است.
به قول كلونی: «لاس‌وگاس جایی است كه جیب‏های مردم را خالی می‏كنند. بنابراین خالی‌كردن گاوصندوق‏های چنین جایی می‏تواند جالب باشد!». داستان پر از هجو و جملات قصار و دیالوگ‌های ظریف است. پرداخت وقایع، در عین سادگی، پر از جزئیات دقیق و بامزه است. فیلم ارجاعات زیادی دارد.
در واقع هر ۳ فیلم این‌طوری‌اند. یكی از سكانس‌های پایانی فیلم كه شخصیت‌ها بعد از دزدی، راضی و خوشنود كم‌كم جدا می‌شوند و به قدم‌زدن شبانه در خیابان‌های لاس‌وگاس می‌پردازند، از روی فیلم تلویزیونی «The Rat Pack» - كه درباره‌‌ پشت‌صحنه‌ فیلم اصلی است - ساخته شده است. در آن صحنه هم فرانك سیناترا و بقیه در پایان یكی از روزهای فیلم‌برداری فیلم اصلی، كمی می‌ایستند و بعد می‌روند دنبال كارشان.
۱۱ یار اوشن (۲۰۰۱) خوب فروخت؛ چیزی حدود ۴۰۰میلیون دلار فروش جهانی!
● با یه اوشن دربیفتی، با همه‌شون طرفی!
قابل پیش‌بینی بود كه استقبال بسیار زیاد از فیلم اول، هوس ساخت دنباله‌ آن را به سر سودربرگ و جری واین‌تراوب (تهیه‌كننده‌ فیلم‌ها) بیندازد. «۱۲ یار اوشن» (۲۰۰۴) ساخته شد و مانند قسمت اول مورد استقبال قرار گرفت.
تقریبا هر كسی كه اولی را دوست داشت، این یكی را هم پسندید. ماجرا البته كمی پیچیده‌تر از قسمت قبلی شد؛ چه در داستان اصلی و چه در وقایع پشت صحنه. در داستان فیلم دوم، ورود ۳-۲ كاراكتر فرعی (و البته ستاره!) داستان را چندلایه‌تر كرد: كارآگاه ایزابل لاهیری (با بازی كاترین زتاجونز) - دوست سابق راستی (با بازی براد پیت) كه از جزئیات سوابق گروه اوشن‌ها خبر داشت - فرانسوا تولو (با بازی وینسنت كَسِل) - یك دزد قهار بین‌المللی كه درصدد اثبات برتری‌اش بر دنی اوشن بود - و گاسپار لامارك (با بازی آلبرت فینی)، بهترین و استاد همه‌ دزدهای عالم از جمله اوشن و تولو! اینها را بگذارید كنار حضور بروس ویلیس كه در نقش خودش ظاهر می‌شود و در جریان شوخی بسیار دیدنی و بامزه‌ فیلم دوم وارد معركه می‌شود و برای جولیا رابرتز - كه همزمان نقش «تس اوشن» و خودش به‌عنوان «جولیا رابرتز قلابی» را بازی می‌كند - دردسر درست می‌كند و در نهایت هم دست خانم رابرتز رو می‌شود!
كلا در هر ۳ فیلم، تعدادی از هنرپیشه‌های تلویزیون و سینمای آمریكا در نقش خودشان بازی می‌كنند اما این یكی دیگر واقعا شوخی غریب و جذابی است و اجرای بسیار زیركانه‌ای دارد.
فیلم با لو رفتن اوشن و رفقایش شروع می‌شود. یكی آمارشان را به بندیكت می‌دهد و او هم به سراغ تك‌تك آنها می‌آید و از آنها پول دزدیده‌شده‌اش را همراه با بهره آن طلب می‌كند. اوشن‌ها چاره‌ای ندارند، اما پول‌ها خرج شده و خب، برای تامین آن باید دزدی كنند؛ اما بدنام‌تر از آن هستند كه بتوانند در نیویورك و لس‌آنجلس كاری صورت بدهند. هدف‌ها تعیین می‌شوند؛ آمستردام، رم و پاریس.
داستان فیلم، بازنویسی فیلمنامه‌ای با عنوان «شرافت در بین یك مشت دزد» است كه جورج نولفی به قصد آن نوشته بود كه «جان وو» (كارگردان «Face Of f») بسازدش اما وقتی بنا شد دنباله‌ای برای فیلم اول ساخته شود، كمپانی وارنر از نولفی درخواست كرد كه همین فیلمنامه را با كاراكترهای ۱۱ یار اوشن بازنویسی كند. او هم این كار را خیلی خوب انجام داد. فیلمنامه دیالوگ‌های مفرح‌تر و موقعیت‌های غافلگیركننده‌تری نسبت به فیلم اول دارد. ارجاعات هم همچنان سر جای خودشان هستند.
مثلا در صحنه‌ای كه اوشن‌ها كم‌كم دارند بدبخت می‌شوند و هیچ راهی به ذهنشان نمی‌رسد، براد پیت یك دیالوگ معركه دارد: «كسی اون سكانس گذرگاه میلر [ برادران كوئن - ۱۹۹۰] كه «جان تورتورو» داره واسه زنده موندنش التماس می‌كنه، یادشه؟». پشت صحنه‌ فیلم هم دست‌كمی از خود فیلم ندارد؛ هیجان‌انگیزترین ماجرا شایعه‌ اخاذی مافیا از بازیگران فیلم بود.
بخشی از فیلم‌برداری در جزیره‌ سیسیل انجام می‌شد و در جریان آن پلیس ایتالیا به یك عده از اعضای مافیا - كه دور و بر محل فیلم‌برداری می‌پلكیدند - مشكوك شده بود. پلیس سیسیل ادعا كرد كه تمام بازیگران و عوامل فیلم را به طور نامحسوس تحت نظر داشته و یك سلسله بگیر و ببند هم راه انداخته ولی نهایتا هیچ مدركی مبنی بر درست‌بودن حدس پلیس‌ها پیدا نشد. شوخی جالبی بود و تهیه‌كننده هم به‌شدت كل ماجرا را تكذیب كرد.
● انتقام گرفتن، بامزه‌س!
«هنوز فیلم دوم رو تموم نكرده بودیم كه با خودم فكر كردم خیلی جالب می‌شه اگر برای قسمت بعد دوباره به لاس‌وگاس برگردیم.»
سودربرگ پیش خودش این‌طور فكر كرده و دوباره از تهیه‌كننده‌اش خواسته كه لشكر ستارگانش را ردیف كند. واقعا كنار هم قرار دادن چنین بازیگرانی در حد همان عملیات‌هایی است كه دارودسته‌ اوشن اجرا می‌كنند! ولی خب، واین‌تراوب نه تنها این كار را انجام داده بلكه این دفعه استاد «آل پاچینو» را هم به كادر اضافه كرده تا بفهمیم تهیه‌كنندگی یعنی چه. اصلی‌ترین مسئله در چنین اوضاعی پیدا كردن زمانی است كه همه‌ بازیگران پروژه در دسترس باشند و این یك مهارت خاص تهیه‌كنندگی است.
اگر همین‌طور پیش برود بعید نیست كه واین‌تراوب هنرپیشه كم بیاورد و مجبور شود از ستاره‌های دیگرنقاط جهان برای تكمیل كادر بازیگری دنباله‌های بعدی فیلم استفاده كند! البته سودربرگ اعلام كرده كه این آخرین فیلم از این مجموعه است و تماشاگران محترم باید به فكر خداحافظی با این شارلاتان‌های دوست‌داشتنی باشند.
خود سودربرگ تعریف خوبی كرده است: «من همیشه این واقعیت كه اعضای گروه، یك مشت دزد و حقه‌باز هستند رو قبول داشتم اما باید یك پرانتز هم در موردشان باز كرد؛ اونا فقط دنبال پول نیستن. مثلا توی این فیلم، اون چیزی كه باعث حركتشون می‌شه، چیزی جز دوستی نیست.
شعار «یكی برای همه و همه برای یكی» كه اونا به‌اش معتقدن باعث می‌شه كه اگر به یكی‌شون خیانت شد -خصوصا اون‌جوری كه به تیشكاف خیانت شد - همه‌ اعضا باید جمع بشن و انتقامش رو بگیرن. این مثل یك‌جور پیمان محكم اما نانوشته بینشون هست».
داستان «۱۳ یار اوشن» (۲۰۰۷) كه در غیاب جولیا رابرتز و كاترین زتاجونز می‌گذرد، از این قرار است كه یكی از منفورترین كازینودارهای لاس‌وگاس به نام ویلی بنك (با بازی آل‌پاچینو)، سر یك هتل با یكی از یاران اوشن درافتاده و او را روانه‌ بیمارستان كرده است. شعار فیلم دوم كه یادتان هست؟ خب، پس باید انتظار داشته باشید كه افراد گروه دور هم جمع شوند تا با ورشكست‌كردن بنكز از او انتقام بگیرند.
فیلم احتمالا مثل قسمت‌های قبلی پرفروش و پرمخاطب خواهد شد. «۱۳ یار اوشن» اولین بار در جشنواره‌ كن همین امسال اكران شد و تماشاگران را كم و بیش راضی كرد. الان هم روی پرده‌های سینماهای آمریكاست و در هفته‌ اول توانسته رقیب اصلی‌اش «دزدان دریایی كارائیب؛ در انتهای جهان» را پشت سر بگذارد.
● اوشن و دارودسته‌اش
تیم اصلی دنی اوشن برای انجام پروژه‌های عجیب و غریبش زیاد فرقی نکرده اما نسبت به قسمت قبلی یک تفاوت اساسی دارد؛ دیگر خبری از جولیا رابر تز و کاترین زتاجونز نیست. در عوض یک ستاره بزرگ‌تر و باسابقه‌تر مثل آل‌پاچینو به گروه اضافه شده. اینها آدم‌های اصلی اوشن هستند.
▪ دنی اوشن (جورج کلونی):
انگیزه اصلی‌اش برای انجام سرقت از کازینوی بندیکت در قسمت اول فقط یک چیز بود؛ به دست آوردن دوباره زنش. این نابغه میانسال حالا بعد از آن سرقت، مدام گرفتار عواقب کار است. این دفعه او با یک صاحب کازینوی دیگر به اسم ویلی بنک روبه‌روست و لابد این دفعه هم به هر کی می‌رسد ازش می‌پرسد به نظر ۵۰ ساله می‌آید یا نه.
▪ راستی رایان (براد پیت):
قرار بود در قسمت دوم از این سه‌گانه، او هم عشقش را پیدا کند. این عشق، موتور قصه هم بود و چند بار نقشه‌های گروه را به هم ریخت چون طرفش یک پلیس کارکشته و شش‌دانگ (با بازی کاترین زتاجونز) بود، اما نشد. تیریپ براد پیت به درد چنین خط داستانی رمانتیکی نمی‌خورد. این است که این بار خبری از عشق و عاشقی نیست و هر دو مغز متفکر گروه، با خیال راحت به نقشه‌هایشان می‌رسند.
▪ لاینس کالدول (مت دیمون):
جاه‌طلب‌ترین فرد گروه که دوست دارد هر چه زودتر بتواند مثل اوشن و رایان تیم را رهبری کند. بعد از چندبار سوتی دادن در ۲ قسمت گذشته ظاهرا این بار دیگر وقتش رسیده تا هنرنمایی‌های او را در داستان ببینیم. تخصص اصلی او، جیب‌بری در کوتاه‌ترین زمان ممکن است و بازی کردن نقش آدم‌های باكلاس.▪ روبن تیشکاف (الیوت گلد):
یک جورهایی جای پدر دنی است؛ یک سارق باتجربه و بازنشسته. قصه قسمت سوم با او شروع می‌شود و گروه برای انتقام گرفتن از بلایی که سرش آمده، عملیات بعدی را کلید می‌زند. الیوت گلد از ستاره‌های دهه ۷۰ بوده و یک بارهم در نقش فیلیپ مارلو در فیلم «خداحافظی طولانی» ظاهر شده با این حال شیوه حرف زدنش آدم را بیشتر یاد نقش فرعی‌اش در مجموعه تلویزیونی دوستان(friends) می‌اندازد.
▪ باشر تار (دان چیدل):
یکی از آدم‌های فنی گروه است؛ از آنهایی که اگر دزد نبودند حتما تا به حال به استخدام جای خفنی مثل ناسا درآمده بودند. در قسمت اول او یکی دو بار با ایده‌هایش نقشه را - که تا آستانه شکست رفته بود - نجات می‌دهد ولی در قسمت دوم تقریبا کار خاصی انجام نمی‌دهد. این بار او دوباره در قصه پررنگ شده است.
▪ فرانک کاتن (برنی مک):
او هم یکی دیگر از مهندس‌های گروه است. معمولا اجرای کارهای فنی و مکانیکی گروه با اوست، خصوصا ساختن تجهیزات پیچیده مغناطیسی که اغلب نقشه‌های اوشن و رایان به آنها وابسته است. برنی مک بیشتر یک ستاره تلویزیونی است و تاک‌شوی معروفش تا سال پیش یکی از شوهـای پـربیننده ان‌بی‌سی بود.
● جذابیت پنهان تخم‌مرغ دزدی
خدا پدر مادر آن كسی را كه این نمای دیوانه‌كننده و جادویی را كشف كرد، غریق رحمت كند؛ همان نمایی كه در آن چند نفر در كنار هم در وضعیت اسلوموشن به طرف دوربین حركت می‌كنند و ته دل ما را از غرور و عظمت پر می‌كنند؛ نمایی كه هزاران بار تكرار شده و هنوز هم زنده است.
صحبت از گروه خفن و بااستعدادی است كه امنیت را به ما هدیه می‌كند. این احساس امنیت هم هیچ ربطی به دزد یا پلیس‌بودن این بر و بچه‌ها ندارد. یك دزدی بی‌نقص، یك پاكسازی حرفه‌ای یا حتی یك تسویه حساب باظرافت، حال همه‌مان را سر جایش می‌آورد و این برای خودش معمایی است.
نمی‌دانیم چه مرگی است كه تا چشممان به یك فیلم گنگستری می‌افتد، آب از لب و لوچه‌مان آویزان می‌شود. سریع یك كیلو تخمه می‌زنیم تنگ فیلم و ۲ ساعت خودمان را با لذت بر باد می‌دهیم. گفتیم بنشینیم ببینیم برای چی مردم موقع دیدن این فیلم‌ها ـ این فیلم‌های خاص ـ این‌طوری از سر و كول هم بالا می‌روند.
اكثر فیلم‌های گنگستری ـ البته از نوع سرقت مآبانه‌اش ـ معمولا یك الگوی كلی دارند؛ یك بابایی می‌آید و چند نفر را جمع می‌كند تا پول یك جایی را ‌هاپولی‌ كنند. این بابا در اكثر موارد مثل همین اوشن‌ها، همان اول كار از زندان آزاد می‌شود و راه می‌افتد توی شهر و طبق نقشه‌اش چند تا آدم كله‌خر را با مهارت‌های خاص، پیدا می‌كند.
بعد هم كه گروه كامل شد تازه فیلم شروع می‌شود. قضیه گروه و این حرف‌ها اصلا چیز ساده‌ای نیست. یك نگاهی به خودتان بیندازید؛ انسانی با ضعف‌ها و قوت‌ها. هیچ‌كداممان هم كامل نیستیم.
قضیه جمع‌و‌جور‌ شدن یك گروه هم از همین‌جا آب می‌خورد. وقتی كه چند تا آدم كاملا حرفه‌ای به هم پیچ‌ و مهره می‌شوند، در مجموع، كلیتی را می‌سازند كه اصلا آسیب‌پذیر نیست. برآیند كلونی بی‌خیال، براد پیت شكاك و عصبی، دان چیدل كم‌حرف، مت دیمون
بچه مثبت و... در مجموع، گروه اوشنی را می‌سازند كه به اندازه سوپرمن قدرت دارد و به اندازه شرلوك هولمز هوش. پس طبیعی است كه ۱۲ تا از ۱۱ تا بهتر است (شعار تبلیغاتی ۱۲ یار اوشن) و ۱۳ تا از همه‌شان بهترتر!
● ماموریت: غیرممكن
بگذارید با هم رو راست باشیم. چند نفرمان وقتی می‌شنویم فلان بانك گنده باقالی در سوئیس تلكه شده، به خاطر هوش سارقین محترم كف مرتب نمی‌زنیم؟ اصولا فتح دژ جذاب است. از قدیم هم همین‌طور بوده.
حالا چه فرقی می‌كند این دژ، بانك و كازینو باشد یا مخزن سؤالات امتحانی؟ مهم این است كه دژ كوچك یا بزرگ قابل گشودن نباشد. آن وقت است كه یك نقشه شاهكار كف همه‌مان را می‌برد و ما را تا آخر روی صندلی میخكوب می‌كند. وقتی هم كه نقشه‌ها مرحله به مرحله اجرا می‌شود، درست مثل این است كه یك شعبده‌باز راز و رمزش را با ما در میان بگذارد.
با این نگاه به فیلم‌های اوشن‌ها نگاه كنید. آنها همیشه جاهایی را هدف می‌گیرند كه حتی فكر كردن به آنها هم فاز و نول آدم را قاتی می‌كند. سرقت از كازینو‌یی كه صاحب مغرورش (اندی گارسیا)با آن لحن آرام و مایه‌داری، الماس‌های سیاهش را توی گاوصندوقش می‌گذارد، خریت محض است؛ چه برسد به اینكه این سرقت در شلوغ‌ترین ساعت ممكن انجام شود. اما اشتباه نكنید، این شلوغی بخشی از نقشه است.
وقتی كه دنی اوشن را می‌گیرند و قلبمان به كف پایمان سقوط می‌كند، بعد از مقداری گیج و ویج‌زدن متوجه می‌شویم كه این هم نقشه بوده و گروه بسی ناقلاتر از این حرف‌هاست. به همه اینها اضافه كنید وسایل عجیب و غریب، زمان‌بندی دقیق و خلاقیت در لحظه را تا دستگیرتان شود چرا مو لای درز نقشه‌های دنی اوشن نمی‌رود و دستگیرتان شود كه چرا جانمان برای این‌جور نقشه‌ها در می‌رود.
● این گروه خفن
شخصیت‌پردازی ۱۱ (۱۲ یا ۱۳) تا دزد و ۵ ـ ۴ تا آدم فرعی دیگر توی یك فیلم ۹۰دقیقه‌ای واقعا گاو نر می‌خواهد و مرد كهن. تقریبا توی اكثر فیلم‌هایی كه گروه می‌خواهد كار خفنی (مثل دزدی) انجام بدهد این مشكل هست.
برای همین نویسنده باهوش برای هر كدام از كاراكترها یك خصوصیت عجیب (و در این فیلم، بامزه) می‌تراشد كه بتواند همه آنها را توی ذهن بیننده حك كند. دیدید كه وقتی می‌خواهید فلان شخصیت را به یاد بیاورید می‌گویید: «اون ژاپنی كوتوله كه آفتاب بالانس می‌زد» یا «اون پسره كه قیافه‌ش شبیه بچه خرخونا بود، ماشین كنترل از راه دور درست كرده بود» یا «اون دكتر خنگه» و... این برچسب‌های جذاب یكی از آن چیزهایی است كه ۲ كیلو تخمه را چاشنی اوشن‌ها می‌كند و آدم را علاف دزدی‌ها. یا مثلا اینكه براد پیت مرد عمل است و وقتی می‌بیند همه این كارها به خاطر عشق دنی اوشن انجام می‌شود، قاتی می‌كند و گرد وخاك به راه می‌اندازد.
این حالت را كارگردان با ظرافت عجیبی درآورده است. اینكه می‌بینید براد پیت در اكثر صحنه‌ها یك چیزی دارد می‌لمباند، دلیل دارد. این خوراكی‌ها را كارگردان دست برادپیت داده تا هر موقع بحث كار شد آنها را نصفه‌كاره دور بیندازد و به كار برسد.
با همین ترفند كوچك ما به طور كاملا ناخودآگاه روحیه پیت را می‌شناسیم و كارهایش برای ما توجیه می‌شود. غیر از این، این اخلاق منحصر به فرد (هله هوله‌خوری پیت) هم كاراكترش را برای ما بامزه و جذاب می‌كند و هم به راحتی درباره او می‌گوییم «همونی كه مدام می‌لمباند».
● مکان، کازینو
به مكانی كه دزدهای خوش‌بر و روی ما می‌خواهند آن را با نقشه جادویی‌شان به توبره بكشند توجه كنید. در ۱۱ یار اوشن، كازینویی در لاس وگاس با خاك یكسان می‌شود و در ۱۲ یار اوشن جایی در پاریس.
لاس وگاس و پاریس، نور، رنگ، هیجان و تفریح؛ این همان چیزی است كه سازنده‌های باهوش این فیلم كشف كرده‌اند و درست به هدف زده‌اند. وقتی كه یك گروه این‌جوری می‌خواهد سرقت گنده‌ای انجام دهد چرا محل سرقت خوشگل نباشد؟ این است كه بر و بچه‌های گروه، شب‌های قبل از سرقت، توی رستوران‌های آن‌چنانی غذاهای آن‌چنانی به بدن می‌زنند و زلم زیمبوهای گوگوری مگوری می‌خرند.
اینها را اضافه كنید به دیالوگ‌های بامزه و كل‌كل‌های خنده‌ساز گروه كه خشكی فضا را به شدت می‌شكند و ما را در امنیت و خوشحالی كامل به سمت سرقت آن همه پول هل می‌دهد. فضای سرخوش و در عین حال جدی اوشن‌ها، یكی از آن چیزهایی است كه هم مخاطب‌های فیلم‌های تارانتینو را به سینما می‌كشاند، هم طرفدارهای پر و پا قرص كارهای جدی ژان پیرملویل را.
● به خاطر یك مشت دلار
ایراد بزرگ فیلم‌های ژانر سرقت این است كه دزد‌ها همگی‌شان در آخر فیلم گیر می‌افتند؛ یعنی این همه نقشه و پقشه باد هوا! ایراد نه از دزد‌هاست و نه زیاد به هوش و حواس پلیس‌ها برمی‌گردد، ایراد از فیلمنامه‌نویس‌هاست كه گروه تیز و بزشان را به سرقت جاهایی می‌فرستند كه امنیت ما را هم به عنوان مخاطب به هم می‌ریزد. دزدی از بانك یا مثلا اداره بیمه در نهایت این حس را به ما القا می‌كند كه آنها دارند پول ما را می‌دزدند.
پس ای دزدهای خوب به درك كه گرفتندتان! اما برای رفع این نقص و پر دادن دزدها تا به حال یك تلاش‌هایی شده است؛ مثلا در فیلم «۶ سگ گانگستر»؛ قضیه از این قرار است كه یك مربی خفن، ۶ تا سگ شكاری را تربیت كرد. تا بروند و از یك بانك سرقت كنند. جذابیت اصلی فیلم توی نقشه پیچیده، نحوه آموزش سگ‌ها و نوع دزدی‌شان بود.
جالب اینجا بود كه آخر سر هم پلیس نیامد دزدها را بگیرد و پول‌ها به راحتی دزدیده شد و قضیه به خوبی و خوشی تمام شد. احتمالا چون دزدها سگ بودند، اداره نظارت و سانسور فیلم‌ها هم هیچ‌وقت به پایان فیلم ایراد نگرفت و هیچ‌كسی هم پیدا نشد كه بگوید «چرا پلیس این پدرسگ را نكشت؟».
با این كار عملا فیلم خودش را از یك پایان‌بندی كلیشه‌ای نجات داده بود. آخر اوشن‌ها هم، پول‌ها دیگر به جای اولش بر نمی‌گردد اما باز هم كسی به پایان بندی‌اش گیر نداد. این هم یك‌جور زیرابی رفتن فیلمنامه‌ای است؛ چون پول‌ها از یك كازینو دزدیده شده و رسما پول قمار است، كسی دلش نمی‌سوزد كه این همه پول دزدیده شده! حتی ممكن است یكی برگردد و بگوید: «نوش جانشان، گوشت شود به تنشان!».● Love Story
واقعا اگر ماجرای عشقی دنی اوشن و همسرش نبود، باز هم فیلم این‌قدر جذاب می‌شد؟ توی اكثر این فیلم‌های سرقتی گروهی، همیشه یك ماجرای عشقی هم وجود دارد یا از وسطش یك فم فتال خفن بیرون می‌آید و همه قصه را زیر و رو می‌كند یا تو مایه‌های همین زن اوشن انگیزه‌ای می‌شود برای جلو بردن داستان و... اگر یك زمانی به سرتان زد كه فیلم گنگستری بسازید، این چیزها یادتان نرود.
فرمول‌های امتحان‌شده ‌هالیوود حتی با یك اجرای متوسط هم می‌تواند تماشاچی را به سالن سینما بكشاند. لایه‌های رذل و پنهانی وجود هر آدمی، همیشه از این فیلم‌ها استقبال می‌كند، شاید كه با دیدن این چیزها كمی ارضا شود!
● اول نیت، بعد عمل
تا همین چند سال پیش - حتی در جایی مثل هالیوود - قانون ناگفته‌ای درباره شخصیت‌های فیلم‌ها وجود داشت که معمولا رعایت می‌شد. این قانون می‌گوید هر شخصیتی که جرمی مرتکب شد باید تنبیه شود. یکی از نمونه‌های کلاسیک اجرای چنین قاعده‌ای را می‌توانید مثلا در فیلم «مخمصه» ببینید.
آنجا هر وقت که ۲ قهرمان داستان (رابرت دنیرو و آل‌پاچینو) از نظر اخلاقی کار خوبی می‌کنند در کارشان موفق می‌شوند و زمانی که مرتکب اشتباه می‌شوند، شکست می‌خورند. پایان داستان جایی است که پاچینو دوباره رابطه‌اش را با خانواده محکم کرده و دنیرو ظرف ۳۰ ثانیه تصمیم به ترک‌کردن زن زندگی‌اش گرفته و خب، داستان به نفع پاچینو رأی می‌دهد. در میان فیلم‌های ژانر سرقت، این قاعده از همان ابتدا وجود داشت. مثل همیشه در این فیلم‌ها چند نفر متخصص کارهای مختلف دور هم جمع می‌شدند، نقشه می‌کشیدند و پول‌ها را می‌دزدیدند.
اما پایان داستان‌ها اغلب اوقات به نفعشان نبود. در «جنگل آسفالت» (جان هیوستون) مثلا آنها یکی‌یکی کشته می‌شدند و هیچ‌وقت به پول‌ها نمی‌رسیدند. در «۷سارق» (هنری هاتاوی)، گروه تا آخر موفق بود اما بعد از یک اشتباه و کشته‌شدن یکی از نگهبان‌های کازینو ، زندگی تلخ می‌شد و همه افراد گروه به شیوه‌های مختلف می‌مردند. حتی در نسخه اصلی فیلم ۱۱نفر اوشن ( لوئیز مایلستون)، بعد از اینکه گروه پول‌ها را می‌زنند با بدشانسی بزرگی روبه‌رو می‌شوند. پلیس رد همه اسکناس‌ها را دارد و آنها یک دلارش را هم نمی‌توانند خرج کنند.
بگذریم از اینکه بعدتر پول‌ها آتش می‌گیرد و جلوی چشمشان می‌سوزد. در این چند سال اخیر اما ظاهرا تغییراتی در اجرای این قانون اتفاق افتاده؛ هم تیپ و شخصیت دزدها عوض شده و هم انگیزه آنها برای انجام سرقت جور دیگری است. بگذارید چند تا از فیلم‌های دزدی این سال‌ها را مرور کنیم تا بهتر متوجه این تغییرات بشوید. یکی از عجیب‌ترین تغییرات در داستان‌های این ژانر، فیلم «مردان چوب‌کبریتی» (ریدلی اسکات) است.
در این فیلم، نیکلاس کیج و همکارش تحت پوشش یک شرکت خدمات بیمه یا همچین چیزی، به شیوه‌های مختلف مردم را سرکیسه می‌کنند. قصه اصلی از جایی شروع می‌شود که ۲ اتفاق با هم رخ می‌دهند؛ ورود یک دختر نوجوان به داستان که معلوم می‌شود دختر نیکلاس کیج است و او باید برایش پدری کند و پیشنهاد شریک کیج برای انجام یک سرقت بزرگ به عنوان آخرین کار. درست برعکس گذشته که کارهای اخلاقی شخصیت‌ها منجر به موفقیت آنها می‌شد، اینجا وابسته‌شدن کیج به دخترش و تجربه رابطه پدر و دختری باعث بدبختی او می‌شود.
در نهایت کیج همه دارایی‌اش را از دست می‌دهد و معلوم می‌شود دخترک، همکار شریک اوست. ماجرای پدر بودن فقط بخشی از نقشه برای دودرکردن او بوده. عجیب‌تر اینکه شریک کیج در این حقه‌بازی کاملا موفق است. در فیلم «شغل ایتالیایی» قضیه دزدی توجیه دیگری دارد. گروه سارق‌ها برای دزدیدن شمش‌های طلا از ادوارد نورتون، یک انگیزه واحد دارند؛ انتقام. بنابراین آنها موفق می‌شوند همدلی کامل تماشاگران فیلم را جذب کنند.
شخصیت‌های فیلم به جز تخصص‌های ویژه برای دزدی، آدم‌هایی بامزه و دوست‌داشتنی هم هستند و حالا که قرار است انتقام خون رئیس گروهشان را با سرقت طلا بگیرند، به نظر می‌رسد دیگر نفس سرقت زیاد مهم نیست و تماشاگران دوست دارند زودتر موفقیت آنها را ببینند. سری فیلم‌های اوشن هم همین قاعده را رعایت می‌کنند.
عمل دزدی اینجا هم انگیزه‌ای درجه۲ است و کل پروژه برای یک دلیل مهم‌تر کلید می‌خورد. در اوشن۱۱، این دلیل مهم‌تر، عشق دنی اوشن به تس - همسر سابقش - است. دنی بعد از بیرون‌آمدن از زندان تصمیم گرفته زنش را - که در آستانه ازدواج با یک صاحب کازینوی پولدار است - پس بگیرد. بنابراین نقشه دزدیدن پول‌های کازینو را طرح می‌کند و گروه تشکیل می‌شود. به این ترتیب ظاهرا اینجا هم چون نیت خیری در کار است، تیم سارق‌ها موفق می‌شوند چندین میلیون دلار بدزدند و حالش را ببرند.
در قسمت دوم آن‌قدر قصه شلوغ و بی‌نظم است که عملا خود دزدی به اتفاقی دست چندم تبدیل می‌شود؛ هرچند این بار انگیزه اصلی را می‌شود عشق نفر دوم گروه (براد پیت) به پلیس داستان (زتا جونز) در نظر گرفت.
در قسمت سوم هم از خلاصه داستان این‌طور بر می‌آید که انگیزه اصلی انتقام‌گرفتن است. شاید این‌طور به نظر برسد که آن قانون اخلاقی کذایی دیگر تاریخ مصرفش تمام شده و نمی‌شود گروهی از سارق‌ها را در فیلمی امروزی پیدا کرد که فقط به خاطر پول بخواهند دزدی کنند اما در واقع این‌جور نیست؛ تنها شکل قانون است که عوض شده و حالا دیگر در داستان‌های مربوط به دزدی، اغلب انگیزه دیگری هم اضافه می‌شود تا عمل دزدی را توجیه کند.
حالا شرط موفقیت در یک عملیات سرقت، اول یک نیت خیرخواهانه است و دوم داشتن تیمی که بتواند با انجام کار تفریح کند؛ تیمی که حتی اگر نیت خیری برای دزدی ندارد، این کار را لااقل برای لذتش انجام دهد، نه برای پول.
● نامردی و مرام
اینها فقط چندتا از معروف‌ترین فیلم‌های سرقتی است.
▪ جنگل آسفالت :
این فیلم جان هیوستون را باید ببینید تا به كثافت‌ دنیای سارق‌ها پی ببرید؛ دنیایی كه در آن سارق‌ها، هم در حق ما، هم در حق پلیس‌ها و هم خودشان نامردی می‌كنند.
▪ دایره سرخ:
شاهكار بزرگ ملویل كه به اندازه اسمش عجیب، قرص، محكم و زیباست. سكانس سرقت فیلم به قدری نفسگیر است كه ضربان قلب را به هزار می‌رساند. جالب اینجاست كه ریتم فیلم هم بسیار كند است و از این تضاد آشكار، فقط استادی مثل ملویل می‌تواند شاهكار بتراشد.
▪ ری‌فی‌فی:
چند تا سارق خسته و كم‌حرف كه می‌خواهند جواهری را تلكه كنند، همه فیلمی را می‌سازند كه ژول داسن با آن خودش را به عنوان یكی از هیولاهای فیلم نوآر به دنیا شناساند. در سكانس سرقت، چیزی حدود ۲۰ دقیقه هیچ‌كس حتی نفس نمی‌كشد؛ جایی كه صدای افتادن یك پیچ‌گوشتی مثل پتك توی سرمان صدا می‌كند.
▪ شغل ایتالیایی:
یك فیلم سرقتی كاملا سرخوشانه با یك گروه نابغه كه برای سرقت، راه‌های بسیار عجیب و غریبی اختراع می‌كنند؛ به‌طوری كه وقتی با مینی ماینرهایشان توی شهر ویراژ می‌دهند، به خودمان می‌گوییم كاش ما هم این‌قدر نبوغ داشتیم!
▪ سارق:
برخلاف فیلم‌های سرقتی دیگر كه در آن دزدها به صورت گروهی به منبع پول حمله می‌كنند، توی این فیلم مایكل مان، دزد فقط یك نفر است و آن‌قدر خوب كارش را بلد است كه مو لای درزش نمی‌رود. آخر فیلم هم با اینكه آقای دزد آدم خوب و پاكی به نظر نمی‌رسد، بعد از یك درگیری، صحیح و سالم می‌رود خانه‌اش تا پول‌هایش را بشمارد. این هم برای خودش نكته‌ای است!
▪ نفوذی:
برگ برنده آخرین فیلم اسپایك لی، نقشه شـاهكارســـارق‌هاست؛ نقشه‌ای كه باید ببینید تا به نبوغ طراحانش پی ببرید؛ نقشه‌ای كه با آن از هر جایی می‌شود دزدی كرد. اصلا نبینید، خیلی بدآموزی دارد!
سعید جعفریان ـ كاوه مظاهری- جواد رسولی- احمد فرهنگ‌نیا
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید