چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا
آیا انقلاب های رنگی واقعی هستند؟
موضوع این مقاله بررسی خاستگاه، زمینه ها و عوامل، نیروها، حوادث مهم، ماهیت و ایدئولوژی و برخی تمایزهایی است که امروزه به نام انقلاب های رنگی یا مخملی خوانده می شوند و اساساً در تعدادی از کشورهای جدا شده از اتحاد شوروی سابق رخ داده اند. در این بررسی ابتدا با اشاره به مهم ترین تحولات بین المللی در قرن ۲۰ و حوادث پایانی این قرن متن بین المللی در زمان وقوع این انقلاب ها بازگو و به نقش عوامل و تلاش های خارجی در وقوع آنها اشاره می شود. سپس نمونه های آشکار این انقلاب ها معرفی شده و در پایان نقاط مشترک و تمایز آنها با انقلاب های واقعی مورد توجه قرار می گیرد.
● زمینه بین المللی وقوع «انقلاب های رنگی»
قرن بیستم قرن جنگ و انقلاب نام گرفته است. نگاهی به فهرست رخدادهای این سده وقوع پیاپی این دو پدیده را نشان می دهد: انقلاب مشروطه در ایران، ترکیه و غیره در آغاز قرن، انقلاب های ۱۹۱۱ در مکزیک و چین انقلاب های ۱۹۱۷ روسیه، جنگ های جهانی اول و دوم، جنگ کره، جنگ های متعدد رهایی بخش ضد استعماری در جهان سوم از جمله در شبه قاره هند و شمال آفریقا و انقلاب های ۱۹۴۹، ۱۹۵۲، ۱۹۵۹، ۱۹۶۲، ۱۹۷۵و ۱۹۷۹ به ترتیب در چین، مصر، کوبا، الجزایر، ویتنام و ایران و نیکاراگوئه.
انقلاب سال ۱۹۱۷ روسیه با ایدئولوژی مارکسیستی و انعکاس نتایج جنگ جهانی اول بر شرایط اقتصادی و نیروهای نظامی روسیه و سقوط همه پایه های اقتدار و مشروعیت رژیم تزاری- که در این رابطه باید به نقش شرایط سیاسی حاکم و وضعیت دربار (ساخت استبدادی دولت، نداشتن اعتماد به نفس و بی ارادگی نیکلای دوم آخرین تزار روسیه و شایعات متزلزل کننده در مورد راسپوتین) و نابسامانی های اقتصادی اجتماعی روسیه در قرن های ۱۸، ۱۹ و آغاز قرن ۲۰ نیز توجه داشت- بود، یکی از مهم ترین تحولات قرن ۲۰ به شمار می رود.
پیروزی ارتش اتحاد شوروی به همراه سایر متفقین در جنگ جهانی دوم یک پیش زمینه لازم برای تبدیل این کشور به ابرقدرت و شکل دهی نظام بین المللی پس از جنگ بود. شوروی که در ابتدا از ارتش آلمان شکست خورده و بخش وسیعی از قلمروش به اشغال درآمده بود، با نقش بارز رهبری خشن استالین و تمسک به بسیج عمومی و کمک متفقین توانست آلمان ها را در کشور خودشکست داده و در ۸کشور اروپای شرقی با بیرون راندن ارتش آلمان نیروهای مسلح خود را مستقر و زمینه را برای تغییر رژیم آنها و استقرار رژیم مارکسیستی هموار کند.
بدین ترتیب، مهم ترین مسئله بین المللی غرب بعد از پایان جنگ جلوگیری از افزایش قدرت و مناطق نفوذ روس ها بود. دو بلوک در یک جنگ سرد گسترده درگیر و پیمان های دفاعی ناتو و ورشو(و سنتو و سیتو) ایجاد شدند و مواردی مانند مسئله برلن، ماجرای موشکی کوبا و جنگ ویتنام در نقاط اوج جنگ سرد قرار گرفتند و از این زمان تا به قدرت رسیدن گورباچف در اتحاد شوروی یک رقابت گسترده تسلیحاتی بسیار هزینه بر بین دو بلوک ایجاد و ادامه یافت.
یکی از حوادث با اهمیت و تعیین کننده در این دوره شکست آمریکا در نبرد ویتنام (۱۹۷۵-۱۹۶۵) بود که آن را «نبرد اذهان و قلب های ویتنامی ها، نام داده بودند. این شکست که با قربانی شدن حدود ۵۱ هزار آمریکایی و البته صدها هزار ویتنامی (و اهالی کامبوج و لائوس) و خسارات زیاد پایان یافت، تاثیری جاودانی بر افکار عمومی آمریکا گذارد و شکست یک قدرت بزرگ از اراده ملی کشوری کوچک یعنی ویتنام را آشکار کرد و راه را بر مداخلات دولتمردان این کشور در کشورهای دیگر بست و راهبرد مداخله نظامی آمریکا را به راهبرد بهره گیری از ژاندارم های منطقه ای تبدیل کرد؛ یعنی همان راهبردی که بر مبنای آن محمدرضا شاه نقش ژاندارمی آمریکا در منطقه را به عهده گرفت و توانست با کمک های آمریکا و برخی حکومت های منطقه یک حرکت مارکسیستی ضد دولتی در ظفار در سوی دیگر تنگه هرمز را از میان بردارد.
اما این راهبرد نتوانست خود ژاندارم را از خطر سقوط برهاند به گونه ای که بلوک غرب در زمینه وقوع انقلاب اسلامی ایران کاملاً غافلگیر شد و پیروزی این انقلاب با شعار نه شرقی نه غربی و نتایج و بازتاب های بعدی آن نقشی قاطع در تحولات دهه های پایانی قرن ۲۰ و آغاز قرن ۲۱ یافت.
انقلاب اسلامی از یکسو، بر جمهوری های جنوبی مسلمان نشین اتحاد شوروی تاثیر نهاد و به ویژه در مقاومت مجاهدین افغانستان علیه نیروهای مداخله گر شوروی و شکست شوروی ها نقشی قاطع ایفا کرد و از دیگر سو، با کمک به بیداری اسلامی باعث تشکیل حرکت های آزادیبخش اسلامی در کشورهای مسلمان نشین شد که قبلاً با حرکت های مارکسیستی مواجه بودند و در نتیجه با به حاشیه راندن مارکسیست ها در مبارزه، جای پای روس ها را تضعیف کرد و به همراه سایر زمینه ها و عوامل یعنی دیوارهای آهنین استبداد، عقب ماندن از رقیب غربی در زمینه دانش فنی و تکنولوژی- آن طور که میخائیل گورباچف در کتابش دومین انقلاب روسیه؛ پرسترویکا گفته است- در گروه علل و عوامل فروپاشی اتحاد شوروی و بلوک شرق مارکسیست قرار گرفت. همچنین با تشویق استقلال طلبی بر مبنای نقش مذهب منافع غرب به ویژه آمریکا را در مناطق حساسی از جهان از جمله خلیج فارس، شمال آفریقا، شرق مدیترانه و غیره به چالش کشید و حتی زنگ ها را برای تهدید امنیت رژیم صهیونیستی که سرپل اصلی حضور غرب به ویژه آمریکا در منطقه است نیز به صدا درآورد.
دراین شرایط، یعنی دوره پس از فروپاشی بلوک شرق و اتحاد شوروی، مشکلات و مسائل متعدد اقتصادی، قومی و سیاسی جمهوری های جدا شده از شوروی، زمینه مناسبی برای نفوذ غرب و به خصوص آمریکا پدید آورد و بدین ترتیب این مناطق شاهد مجموعه ای از حوادث و تحولات سیاسی و نفوذهای خارجی شد؛ به ویژه که اکتشافات حاکی از وجود ذخایر بزرگ نفت و گاز طبیعی در دریای خزر بود.
آمریکا با وقوع حادثه ۱۱ سپتامبر بهانه مناسبی برای گسترش حضور نظامی خود در خلیج فارس، آسیای مرکزی و قفقاز به دست آورد و تحت عنوان «مبارزه با تروریسم» و در راستای «راهبرد حمله پیشدستانه» به اشتغال کشورهای افغانستان و عراق پرداخت. همزمان تلاش های گسترده تبلیغاتی و رسانه ای برای چیره شدن بر قلب ها و اذهان مردم دراین مناطق صورت داد و با استفاده از یک سری سازمان های غیردولتی (NGO) تلاش برای تبدیل این کشورها به زائده مطمئن غرب را دنبال کرد. در خاورمیانه این تلاش ها در چارچوب «طرح خاورمیانه بزرگ» آمریکا صورت گرفته است.
به طور خلاصه، آمریکا با هدف تشکیل نظام بین المللی تک قطبی به رهبری خود، راهبردهای ویژه ای برگزیده است که عبارتند از:
۱) تلاش های همه جانبه برای کنترل انقلاب اسلامی ایران و حرکت های آزادی بخش اسلامی به ویژه در منطقه نفت خیز خلیج فارس (با توجه به اهمیت نفت در اقتصاد جهانی و اینکه خلیج فارس حدود ۱۰۰ سال دیگر نفت خواهد داشت ولی نفت سایر مناطق چشم انداز خوبی ندارد) و منطقه شرق مدیترانه و شمال آفریقا به منظور تداوم و گسترش سلطه سیاسی اقتصادی خود و تامین امنیت رژیم صهیونیستی.
۲) حضور در کنار مرزهای دولت های بزرگ و بالقوه خطرناک برای منافع غرب مانند روسیه، چین، ایران و هند وحتی تلاش برای فروپاشی مجدد روسیه، به ویژه که غرب از اتحاداحتمالی قدرت های نامبرده و نقش چنین اتحادی در ممانعت از دستیابی اش به اهداف خود هراس دارد.
۱) منابع انرژی آسیای مرکزی و قفقاز ۲۳ میلیارد تن نفت و ۳۰۰۰ میلیارد تن گاز برآورده شده است. همچنین آمریکا با حضور در اروپای شرقی، قفقازجنوبی، آسیای مرکزی و افغانستان و پاکستان امید دارد که ایران را که قدرت مسلط منطقه ای خلیج فارس است از سه کشور دیگر جدا سازد.
۲) تلاش های گسترده سیاسی و رسانه ای برای ایجاد تصویر مطلوب از خود و فریب افکار عمومی در مناطق پیش گفته و زمینه سازی برای تغییرات سیاسی دلخواه از جمله تغییر جغرافیای سیاسی منطقه خلیج فارس و سلطه بر آسیای مرکزی و قفقاز که در گرجستان، اوکراین و قرقیزستان به وقوع «انقلابهای رنگی» انجامید. اینک با آگاهی از این نکته که در عمل «انقلاب رنگی» در سه کشور نامبرده به نتایجی که تحریک کنندگان غربی امید داشتند نرسید و تحولات مناطق فوق به دلیل وجود بازیگران منطقه ای و فرامنطقه ای متعدد پیچیده می باشد. «انقلاب های رنگی» دراین کشورها تشریح می شود.
● «انقلاب گل رز» گرجستان
در انتخابات پارلمانی نوامبر ۲۰۰۳ در گرجستان «ائتلاف برای گرجستان نو» به رهبری ادوارد شوارد نادزه و «ائتلاف تروئیکای گرجستان» شامل میخاییل ساکاشویلی، زوراب ژوانیا رئیس قبلی پارلمان و نینویورجانادزه رئیس پارلمان (مثلث قدرت گرجستان) درمقابل یکدیگر قرار گرفتند و درحالی که نظرسنجی «انسیتو جامعه باز» که با پشتیبانی «بنیاد سوروس» آمریکا صورت گرفته بود حاکی از پیروزی ائتلاف دوم داشت، نتایج شمارش آرا حکایت از پیروزی ائتلاف برای گرجستان نو می کرد، بدین گونه:
حزب اتحاد رستاخیر به رهبری اصلان آباشیدره رهبر آجاریا ۲۱.۸% ، حزب گرجستان نو به رهبری ادوارد شواردنادزه ۲۰.۸%، جنبش ملی گرا به رهبری میخائیل ساکاشویلی
۱۸.۵%، حزب کارگر به رهبری خانم نینوبور جانادزه ۱۱.۶% و دموکراتها به رهبری خانم زوراب ژاوانیا ۷.۵% از آرا را کسب کردند.
با اعلام نتایج اولیه انتخابات، حدود ۱۵هزارنفر از افراد گروه های مخالف به نتیجه اعتراض کرده و گروه حاکم و پیروز را به تقلب در انتخابات متهم کرده و از طریق «جنبش کمارا» سر به طغیان گذاشتند. آنها چند روز درمقابل ساختمانهای دولتی از جمله ریاست جمهوری تجمع کرده و مردم را به مخالفت فراخوانده و نیروهای ارتش و پلیس گل رز (گل سرخ) می دادند. در روز افتتاح مجلس در حالی که شواردنادزه مشغول سخنرانی بود مخالفان به رهبری ساکاشویلی بدون مقاومت پلیس وارد مجلس شده و با ورود ایوانف روسی به تفلیس و ترغیب شواردنادزه به استعفا «انقلاب گل رز» به پیروزی رسید.
زمینه های داخلی انقلاب گل رز در گرجستان را باید در بحران اقلیت ها و شکست در تشکیل یک هویت ملی واحد به دلیل وابستگی مدیران این روند به دوره حاکمیت شوروی و دشواری های روند هویت سازی در دوره جهانی شدن، مسئله زمین، اقتصاد ناکارآمد، فساد در دستگاه های دولتی و متحول نشدن ساختارهای سیاسی دید.
باتوجه به اینکه ۳۰% از جمعیت گرجستان را غیرگرجی ها و ۷۰% را گرجی ها تشکیل می دهند و مسائل قومی دوره پس از فروپاشی اتحاد شوروی را تحت الشعاع خود قرار داده و اقوام غیرگرجی روس ها را مانعی بر سر راه «انحصارطلبی گرجی ها» می پندارند، ضعف دولت مرکزی باعث شده بود که جمهوری های آبخازیا، آجاریا و اوستیای جنوبی دولت را در تنگنای استقلال خواهی قرار دهند. بی دلیل نیست که یکی از وعده های ناراضیان اعاده تمامیت ارضی و بازگرداندن سه جمهوری خودمختار پیش گفته به قلمرو کشور بود. به علاوه، پس از فروپاشی اتحاد شوروی، سیل مهاجران به سوی پایتخت سرازیر شد. جنگ داخلی و پناهندگان هزینه زیادی برای دولت دربرداشت و در ایجاد نارضایتی ها دارای نقش بود.
از سوی دیگر، در شرایط پس از استقلال، گرجستان با مشکلات فراوان اقتصادی روبه رو بود. با فروپاشی شوروی مدیریت صنعتی و تولید صنعتی و کشاورزی گرجستان به دلیل وابستگی به روس ها و اختلال در دسترسی به مواد اولیه و بازارها ضربه دید و بیکاری و فقر گسترش یافت. به علاوه، قدرت گرفتن طبقه جدیدی از دولتمردان مرفه باعث سرخوردگی مردم شد.
همچنین، یکی از مسائل بحث انگیز در دوره گرجستان پس از شوروی، مسئله زمین بود. با توجه به رکود در تولیدات صنعتی، تولید کشاورزی می توانست نقش مهمی در زندگی مردم داشته باشد، اما روند خصوصی سازی زمین و خرید زمین ها توسط اقلیتی ثروتمند بر تعداد کشاورزان کم زمین و بی زمین افزود. نتیجه همه اینها تشدید شکاف طبقاتی بود.
به این زمینه ها و علل باید وجود فساد گسترده در دستگاه های دولتی را نیز افزود. از این جهت دولت گرجستان در سال ۲۰۰۳-۲۰۰۲ مقام ششم را در دنیا داشت. مطبوعات محلی گزارش می دادند که ۸۰% درآمد و ثروت کشور در اختیار ۱۰% یعنی گرجی های ثروتمند است. علاوه بر این، کسری بودجه در همان سال قابل توجه و بدهی خارجی دولت ۱.۴۵میلیارد دلار بود و پرداخت نکردن حقوق کارمندان که گاهی به ۶ ماه نیز می رسید در افزایش نارضایتی ها نقش داشت.
نکته دیگر اینکه ادوارد شواردنادزه و دولت وی برچسب «کمونیست های پیشین» را بر پیشانی خود داشتند و ادامه حضور آنها در صحنه سیاسی از آنها یک الیگارشی پرنفوذ در کشور را تصویر می کرد که همراه با تحولات در بلوک شرق و اتحاد شوروی، برای حفظ قدرت رنگ عوض نموده و قصد ندارند قدرت را به سایرین بسپارند.
در وقوع «انقلاب گل رز» گرجستان نقش آمریکا و سازمان های وابسته به آن و سپس نقش اتحادیه اروپایی دیده می شد. سفیر آمریکا در گرجستان ریچارد مایلز که قبلا در صربستان (برکناری میلوشویچ)، بلغارستان و آذربایجان (در مسئله سرنگونی ایلچی بیگ در ۱۹۹۳) در فعالیت های براندازی ایفای نقش کرده بود، پس از وقوع «انقلاب گل رز»، سفیر برانداز نام گرفت.
اما مهم ترین سازمان ظاهرا غیردولتی غربی دارای نقش در حرکت «انقلاب رز» گرجستان، بنیاد
سوروس (Soros) بود.
جرج سوروس، یهودی مجاری الاصل، اکنون ریاست «انستیتو جامعه باز» را به عهده دارد و رئیس «شورای روابط خارجی» آمریکا نیز هست. این شورا حدود ۴۰۰۰ عضو شامل اعضای سابق سازمان سیا، نمایندگان رسانه ها، سیاستمداران و اشخاص سرشناس دانشگاهی دارد، در سال ۱۹۹۸ با طرح خروج میلیاردها دلار از کشورهای اندونزی و مالزی فشارهای خردکننده اقتصادی و سیاسی به آنها وارد کرد.
بنیاد سوروس ۴۰نفر از همکاران خود و بودجه سالانه کافی در اختیار الکساندر لومایا قرارداد تا شرایط را برای «انقلاب گل رز» فراهم کند. این بنیاد یک ایستگاه تلویزیونی نیز در اختیار «جنبش کمارا» قرارداد.
بجز بنیاد سوروس، تعدادی دیگر از موسسات آمریکایی که از بودجه فدرال بهره می گیرند نیز در این حرکت نقش داشتند.
نقش اتحادیه اروپایی و مؤسسات مالی اروپا نیز در «انقلاب رز گرجستان» دیده می شد؛ به ویژه که ۴۲۷ نماینده از سازمان امنیت و همکاری اروپا بر انتخابات پارلمانی گرجستان نظارت می کردند و اروپائی ها به تمایل خود به گسترش دمکراسی مورد نظر خود در کشورهای همسایه تأکید می کنند.
و نکته پایانی درباره نقش عوامل خارجی در حرکت «انقلاب رز» این است که فدراسیون روسیه در زمان وقوع حرکت در موضعی نبود که نقش فعالی در جلوگیری از پیروزی رخداد بازی کند و بنابراین برای دستیابی به منافع کوتاه مدت جهانی خود توسط غربی ها، از شواردنادزه خواست استعفا داده و از نیروهای نظامی برای سرکوبی تظاهرات بهره گیری نکند.
● «انقلاب نارنجی» اوکراین
در مرحله اول انتخابات ریاست جمهوری اوکراین در اکتبر ۲۰۰۴ هیچ یک از نامزدها نتوانستند حد نصاب لازم را کسب نمایند و بدین ترتیب یانوکویچ نخست وزیر وقت و هوادار روسیه ۳۹.۸۸ درصد و ویکتور یوشچنکو هوادار و مورد حمایت غرب ۳۹.۲۲ درصد آرا را به دست آورده به دور دوم انتخابات راه یافتند. در دور دوم انتخابات- ۲۱ نوامبر- بنابر اعلام غیررسمی نتایج مشخص شد که یانوکویچ با کسب ۴۹.۴۶ درصد آرا بر یوشچنکو که ۴۶.۶۱ درصد را کسب کرده پیروز گردیده است. اما این نتیجه از سوی یوشچنکو و طرفدارانش مورد قبول قرار نگرفت و آنها دولت را به هواداری از یانوکویچ و تقلب در انتخابات متهم نمودند.
به دنبال این امر، گروهی از افراد که آنان را «جنبش پارا» سازماندهی و بسیج کرده بود، در خیابان های کیف تحصن نموده و خواهان اعلام پیروزی یوشچنکو از سوی کمیسیون انتخابات گردیدند. در این شرایط، رئیس جمهور کوچما از دو طرف خواست برای حل بحران سیاسی کشور به توافق برسند و پارلمان اوکراین اعلام کرد که در انتخابات تقلب شده و از کوچما خواست کمیسیون انتخابات را منحل کند. با اصرار کمیسیون انتخابات بر پیروزی یانوکویچ، پارلمان اوکراین نیز نتایج را به تصویب رساند. بدین ترتیب، بحران و ناآرامی که با حمایت های بین المللی همراه بود اوج گرفت و معترضان از ورود یانوکویچ به نخست وزیری جلوگیری کردند و کشور در شرایط جنگ داخلی و تجزیه به بخش شرقی به طرفداری از یانوکویچ و بخش غربی به هواداری از یوشچنکو قرار گرفت.
در این زمان، یوین مارچوک وزیر دفاع، با تأکید بر اینکه نباید در اوکراین خون جاری شود، از طرفین خواست با مذاکره عادلانه مشکل را حل کنند و در عین حال گفت که متقاعد شده است که یوشچنکو و نه یانوکویچ باید رئیس جمهور اوکراین شود و از نظامیان خواست از دستورات دولت و رئیس جمهور کوچما سرپیچی کنند. معترضان در میدان مرکزی کیف و خیابان های اطراف جمع شده و از همه گونه امکانات مانند پوشاک گرم، توالت های صحرایی، غذا و نوشیدنی و یک گارد حفاظتی برخوردار بودند. آنها به توصیه فردی به نام ماریک که «جنبش پارا» را با همیاری غرب ایجاد کرد، تی شرت، بازوبند، کمربند و هد بند نارنجی بر تن داشتند. در مقابل آنها، طرفداران یانوکویچ رنگ آبی را برگزیده بودند.
در این اوضاع، اقدام پارلمان اوکراین در کاهش اختیارات ریاست جمهوری و تبدیل عملی نظام سیاسی کشور از ریاست جمهوری به پارلمانی شرایط را بدتر کرد و مخالفان اعلام کردند که رئیس جمهور باید اختیار داشته باشد رئیس سازمان اطلاعات و دادستان را انتخاب کند تا بتواند با فساد مبارزه کند.
سرانجام دادگاه عالی اوکراین در ۷دسامبر نتیجه انتخابات را باطل و ۲۶دسامبر را تاریخ برگزاری انتخابات مجدد اعلام کرد.
با برگزاری دوباره انتخابات، که به دنبال تلاش ها و تبلیغات و کمک های گسترده غرب در طرفداری از یوشچنکو و در شرایط تضعیف تدریجی دولت به دلیل کنار کشیدن نیروهای مسلح و ایجاد تفرقه در گروه حاکم و حضور ۱۲۰۰۰ ناظر بین المللی صورت گرفت و در آن ۷۷.۲۲درصد واجدین شرایط شرکت کردند، یوشچنکو با بدست آوردن ۵۲.۶۲ درصد بر یانوکویچ که ۴۳.۶ درصد آرا را کسب کرد پیش گرفت و اوضاع به حالت عادی درآمد.
زمینه های داخلی رخداد «انقلاب نارنجی اوکراین» را باید در از دست رفتن مشروعیت سیاسی گروه حاکم، تشتت و انشقاق اجتماعی، مشکلات و سوءمدیریت در صنعت و تکنولوژی و گسترش فسادهای دولتی و اداری جستجو کرد.
از نظر سیاسی، روشنفکران و گروه هایی از مردم شرایط و اوضاع نابسامان کشور را ناشی از پیروی لئونید کوچما رئیس جمهور و ویکتور یانوکویچ نخست وزیر از مسکو می دانستند و قتل برخی از مخالفان (وزیران حمل و نقل و ارتباطات و کشور، و خبرنگار روزنامه پراودای اوکراین که مطالبی درباره باندهای مافیایی در اقتصاد اوکراین را افشا کرده بود) و شایعات مبنی بر مسموم کردن یوشچنکو به شدت به مشروعیت حکومت لطمه زده بود.
از نظر اجتماعی، بعد از فروپاشی اتحاد شوروی دو مشکل همواره در اوکراین خودنمایی کرده است: انشقاق غربی- شرقی و اقلیت ها.
در استان های شرقی اوکراین فرهنگ و زبان روسی حکمفرماست و مردم بیشتر پیرو کلیسای ارتدوکس روسی هستند و گرایش به روسیه قوی است، در حالی که در استان های غربی که بیشتر پیرو کلیسای کاتولیک اند مردم خواهان پیوستن به نهادهای غربی اروپایی هستند. این انشقاق مستقیما در انتخابات ریاست جمهوری خود را نشان داد؛ به ویژه که بعد از استقلال اوکراین منطقه غربی کمتر سرمایه گذاری و گسترش صنایع را به خود دید.
از سوی دیگر، روس ها در شبه جزیره کریمه که ۷۰% جمعیت شبه جزیره را تشکیل می دهند، خواهان الحاق به فدراسیون روسیه اند و تاتارها در این شبه جزیره خواهان افزایش قدرت سیاسی خویش هستند.
از نظر اقتصادی، هرچند اوکراین در زمان اتحاد شوروی به دلیل شرایط مساعد طبیعی مرکز غله آن کشور (با تولید ۳۳درصد غله) بود و ۲۰درصد گوشت و ۵۰درصد چغندر قند آن را تولید می کرد و از صنایع سنگین و راهبردی مانند هواپیماسازی، تسلیحات و ماشین سازی برخوردار بود، ولی در شرایط پس از فروپاشی شوروی، صنعت و تکنولوژی اوکراین فرصت رقابت با غرب را نیافت و رکود و عدم بهره وری را تجربه کرد.
از نظر برنامه های اقتصادی، در اوکراین یک نفر هم مقصر هم منجی شناخته شد. ویکتور یوشچنکو که در سال ۱۹۹۳ به ریاست بانک مرکزی اوکراین رسید، با صندوق بین المللی پول و برنامه های آن در زمینه خصوصی سازی و بازار آزاد همراه شد تا راه ورود اوکراین به سازمان تجارت جهانی هموار شود. وی سپس با رسیدن به پست نخست وزیری در سال ۱۹۹۹ این برنامه ها را ادامه داد و در نتیجه اقتصاد اوکراین رو به ویرانی نهاد، دستمزدهای واقعی بشدت سقوط کرد و دنیایی از دهقانان بی زمین، کارخانه های تعطیل شده، کارگران بیکار و طرح های اقتصادی نابود شده پدید آمد و سرمایه گذاران خارجی نیز کمتر ریسک کرده و سرمایه گذاری می کردند. این شوک اقتصادی باعث فشار مخالفان و استعفای یوشچنکو شد و بدین گونه غرب و صندوق بین المللی پول اوکراین را در لیست سیاه خود قرار داده و از دادن اعتبار به این کشور خودداری کردند.
این امر نارضایتی گسترده ای ایجاد کرد. اکنون تبلیغات غرب و تلاش های یوشچنکو بر مقصر معرفی کردن رئیس جمهور کوچما و نخست وزیر یانوکویچ متمرکز شد و این احتمال دور از ذهن نیست که این مسیر بر مبنای یک راهبرد از پیش طراحی شده طی شده باشد.
از سوی دیگر، در دوره اوکراین پس از اتحاد شوروی، توزیع نکردن عادلانه ثروت و پیدایش یک الیگارشی اقتصادی و سیاسی طرفدار روسیه -به گونه ای که ثروت ملی در اختیار فقط ۱۰درصد جمعیت بود و ۷۰درصد اوکراین در فقر به سر می برد -و رواج فساد اداری، رانت خواری و رشوه خواری چهره آشکار کشور بودند.
در وقوع «انقلاب نارنجی اوکراین» نقش مستقیم نهادها، شخصیت ها و رسانه های غربی به ویژه آمریکایی در تحریک، تبلیغ و کمک مالی دیده می شد. روس ها نیز در مخالفت با آن و کمک به یانوکوویچ حضور فعال داشتند و پیروزی آن باعث تحقیر چهره پوتین رئیس جمهور روسیه شد.
اوکراین که بعد از فدراسیون روسیه بزرگترین کشور اروپایی و همسایه جنوب غربی روسیه است، دارای موقعیت کلیدی درمیان چند منطقه مهم یعنی اروپای شرقی، قفقاز و خاورمیانه بوده وحضور آمریکا درآن برای کنترل روسیه که همچنان برای غرب خطرناک محسوب می شود از یک سو و دستیابی به بازارها و منابع نفت و گاز منطقه از سوی دیگر حائز اهمیت است. علاوه بر آن، اوکراین مرکز عبور لوله های نفت و گاز روسیه و دریای خزر است که برای شرکت های نفتی آمریکایی مسئله مهمی است.
بنابراین، آمریکایی ها برای دستیابی به اهداف خود به شدت دراوکراین تلاش کردند.
نیویورک تایمز بعداً نوشت که:«انقلاب نارنجی اوکراین از مدت ها پیش تدارک دیده شده بود. دولت بوش دستکم ۶۵ میلیون دلار برای این انقلاب سازماندهی شده خرج کرد».
گزارش های بسیار دیگری نیز در دست است که حکایت از کمک های گسترده مالی سازمان های ظاهراً خصوصی آمریکایی به پروژه براندازی در اوکراین دارد؛ ازجمله هزینه کردن ۳۴۰ هزار دلار توسط موسسه های وابسته به «بنیاد ملی برای دموکراسی» یعنی «موسسه بین المللی جمهوریخواه» «مؤسسه دموکراتیک ملی برای امور بین المللی»، «مرکز بین المللی بنگاه های خصوصی» و «مرکز آمریکایی برای کار بین المللی». حتی نیکلاس برنز معاون سیاسی وزارت خارجه آمریکا به کمک مالی این کشور به گروه های مخالف درگرجستان و اوکراین اشاره نمود.
بجز کمک های مالی، باید از نقش مستقیم سفیران غربی به ویژه سفیر آمریکا درکیف در ناآرامی ها و حمایت گسترده تبلیغاتی غرب از مخالفان یاد کرد. اتحادیه اروپایی پیاپی تأکید می کرد که نتیجه انتخابات برپیشرفت اوکراین و ثبات اروپا تأثیر دارد و رسانه های غربی به تمجید از شخصیت و دیدگاه های لیبرانی یوشچنکو می پرداختند و هرگونه تظاهرات در طرفداری از او و سخنرانی های وی را به طور زنده پخش می کردند. همچنین شخصیت های سیاسی غربی به طور مکرر با او ملاقات و از وی طرفداری می کردند. شبکه های تلویزیونی غربی از جمله بی بی سی. سی ان ان و به ویژه یورونیوز نقش بارزی در تصویر چهره مطلوب از یوشچنکو و چهره نامطلوب از یانوکویچ داشتند و کانال ۵ تلویزیون اوکراین و سایت های اینترنتی جنگ روانی گسترده ای را به راه انداخته بودند.
در مقابل، با توجه به اهمیت راهبردی اوکراین برای روسیه و نیازهای این کشور به مازاد تولیدات کشاورزی اوکراین و با توجه به استقرار صنایع نظامی و هوافضای اتحاد شوروی سابق در این کشور و نیاز روسیه به آنها، روس ها به دفاع از یانوکویچ پرداخته به او کمک نمودند. از جمله پوتین رئیس جمهور روسیه دوبار برای اعلام حمایت از یانوکویچ به کیف رفت و مبلغ قابل توجهی نیز به وی کمک نمود.
● «انقلاب لاله ای» قرقیزستان
در مرحله اول انتخابات شوراهای محلی و استانی قرقیزستان که در اکتبر ۲۰۰۴ برگزار شد، حزب برمت وابسته به دختر عسگرآقایف رئیس جمهور، ۶۰ درصد آرا را به دست آورد. در این شرایط با توجه به عملکردهای گذشته حکومت و برنامه های سیاسی آینده آن، جنوبی های کشور احساس نمودند که با تشکیل پارلمان آینده به دور از دایره قدرت خواهند ماند. در این زمان دو مخالف آقایف، یعنی کولوف وزیر امنیت پیشین از اهالی شمال و باقی اف نماینده پارلمان از جنوب که هر دو برکنار شده بودند، با یکدیگر متحد شده و طرفداران خانم اتونبایا که یک دیپلمات با تجربه دوران شوروی سابق بود و سپس دوبار وزیر خارجه قرقیزستان شده بود ولی صلاحیتش برای شرکت در انتخابات پارلمانی رد شده بود و حدود ۵۰ هزار نفر را شامل می شد - یعنی هواداران «جنبش آتایورت» (سرزمین پدری) - نیز به آنها پیوسته و در ژانویه ۲۰۰۵ در مقابل پارلمان و در حالی که پارچه های نارنجی و قرمز به دست داشتند به اعتراض پرداختند.
دور اول انتخابات پارلمانی در فوریه ۲۰۰۵ برگزار و با اعلام نتایج آن و متهم شدن دولت به تقلب، جنوب کشور کاملاً متشنج و گروهی از مردم به سوی بیشکک پایتخت روانه شدند. با برگزاری مرحله دوم انتخابات در ۱۳ مارس، خشونت و غارت علیه ساختمان های دولتی رخ داده و در ۲۴ مارس تعداد کمی از مخالفان که از حمایت پلیس نیز برخوردار بودند، وارد کاخ ریاست جمهوری شدند. در این شرایط آقایف از مرز قزاقستان خارج و به مسکو پناهنده شد و باقی اف به عنوان رئیس جمهور موقت انتخاب گردید.
الف) زمینه ها و عوامل داخلی
زمینه ها و عوامل داخلی «انقلاب لاله ای قرقیزستان» را باید در انشقاق فرهنگی و اختلافات شمال - جنوب، فسادهای سیاسی اقتصادی گسترده و مشکلات ناشی از برنامه های اقتصادی آقایف جستجو کرد.
قرقیزستان تقریباً ۶ میلیون نفر جمعیت دارد که حدود ۱۳ درصد را روس ها، ۲۰ درصد را ازبک ها و فقط مقداری بیش از ۵۰ درصد را قرقیزها تشکیل می دهند.
اولین و مهم ترین زمینه داخلی «انقلاب لاله ای قرقیزستان» به قول «باهادراکومار» روحی از گذشته جدال آمیز بود که استالین در دهه ۱۹۲۰ به زور در آن ناحیه به حرکت درآورد و قرقیزستان را به شکل شمال جنوب ظاهر ساخت و یک سوال مشکل را پدید آورد که مرزهای واقعی قرقیزستان کجاست؟ وی، قسمت چپ دره فرغانه که اصالتاً شامل شش قوم بود را از ازبکستان جدا و به قرقیزستان محلق کرد و ازبکستان را با شهرهای بزرگ تاجیک سمرقند، بخارا و خیوه تشکیل داد.
هر چند آقایف تلاش زیادی برای تشکیل یک هویت ملی مختلط انجام داد و با شعار «قرقیزستان برای قرقیزها» که هم زمان با سیاست های گورباچف در اتحاد شوروی رشد کرده بود مبارزه کرد، ولی گسترش شعارهای ناسیونالیستی، ازبک های قرقیزستان را به پی گیری مسائل قومی خود هدایت می نمود؛ به ویژه که در دوران حکومت آقایف بیشتر منابع، امکانات و مناصب کشور در اختیار شمالی ها قرار گرفته و یک احساس محرومیت اقتصادی و سیاسی در جنوب ایجاد شده بود. روند دمکراتیزه شدن قرقیزستان در زمان آقایف نیز در سازمان یافتن و فعالیت گروه های اسلامگرا تأثیر داشت. پیشتر نیز در دوران اتحاد شوروی، در دره فرغانه، قیام باسماچی که ناشی از برآورده نشدن انتظارات مسلمانان آسیای مرکزی بود و در کل این ناحیه گسترش یافت و توسط ارتش سرخ شوروی سرکوب شد، اتفاق افتاده بود.
فسادهای سیاسی و اقتصادی از دیگر زمینه های داخلی حرکت «انقلاب لاله ای» بود. هرچند آقایف در زمان اتحاد شوروی از دوستان نزدیک آندره ساخارف فیزیکدان ناراضی شوروی و تنها رهبر جمهوری های آسیای مرکزی بود که قبلاً دبیرکل حزب کمونیست نبود و در اکتبر ۱۹۹۱ با رأی مردم به عنوان نخستین رئیس جمهور قرقیزستان برگزیده شد و نام پایتخت را از فرونزه، یعنی نام یکی از یاران لنین، به بیشکک بازگرداند و در آغاز دوره ریاست جمهوری خود از عدم تمایل به بهره گیری از روش های غیردمکراتیک سخن می گفت، اما در عمل، فساد و ناکارآمدی های چندی را از خود بروز داد. به گونه ای که پیوندهای خاندانی در ساخت قدرت و برخی ویژگی های فرهنگی یعنی احترام به افراد سالمند و مسن تر حتی درصورت سوءعملکرد، فساد سیاسی را در این کشور گسترش داد. همچنین آقایف برخلاف قانون اساسی سال ۱۹۹۳، که طبق آن رئیس جمهور برای مدت ۵ سال انتخاب می شود و یک فردبیش از دوبار نمی تواند رئیس جمهور گردد، در سال ۲۰۰۰ برای سومین بار ریاست جمهوری خود را تثبیت کرد و حتی تلاش می کرد که برای بار چهارم رئیس جمهور باشد. به علاوه وی تلاش کرد کشور را از نظام ریاستی به پارلمانی تبدیل کند تا ازطریق حزب دخترش «برمت» که اکثریت را کسب کرده بود هم چنان قدرت سیاسی را دراختیار داشته باشد. هم چنین وی مفادی از قانون اساسی را که جان و مال رئیس جمهوری پس از پایان دوره ریاست جمهوری را تضمین کرد، تغییر داد.
نقش و نفوذ همسر آقایف (مریم آقایف)، دختر بزرگ او (برمت)، شوهرش (عادل) و پسر آقایف (حیدر) نیز در ساختار سیاسی اقتصادی قرقیزستان آشکار بود این افراد از سازمان امنیت و رسانه ها گرفته تا فرودگاه و تجارت و غیره را دراختیار داشتند.
همچنین براساس بررسی های به عمل آمده، پلیس، مأموران دادگاه ها و مأموران گمرک از فاسدترین بخش های نظام سیاسی قرقیزستان بوده اند.به علاوه حذف مخالفان از صحنه سیاسی باعث شده بود که حتی در جریان تظاهرات علیه نتایج انتخابات پارلمانی تا مدتی معلوم نبود که رهبر مخالفان چه کسی است.
همچنین قرقیزستان که بعد از فروپاشی اتحاد شوروی به خصوصی سازی روی آورد، شاهد سلطه باندهای قدرت بر مراکز و تولید اقتصادی بود.
مشکلات اقتصادی یکی از دلایل گسترش روی آوری به مواد مخدر، فحشا و قاچاق زنان به خارج از جمله امارات عربی متحده است و ازاین نظر قرقیزستان رتبه اول را در آسیای مرکزی دارد.
بیشتر مردم قرقیزستان زندگی فقیرانه ای دارند. عمده ترین منابع این کشور ذغال سنگ و منابع آبی تولید انرژی برق است و این انرژی صادر می شود. در بقیه موارد قرقیزستان محتاج دیگران است، به علاوه اینکه این کشور همچون سایر جمهوری های آسیای مرکزی به دریاهای آزاد نیز راه ندارد.در «انقلاب لاله ای قرقیزستان» نیز نقش عوامل خارجی ازجمله سازمان های خصوصی، مراکز سیاسی و نهادهای مالی آمریکایی و سپس اروپایی آشکار بود و در مقابل، روس ها با این حرکت مخالفت می کردند؛ اما شاهدی بر کمک های اقتصادی روسیه دردست نیست.
سازمان های آمریکایی در ایجاد تعدادی کافی نت در قرقیزستان و دادن آنها به «جنبش مقاومت جوانان کلکل» که به سرعت خبرها را به نقاط مختلف قرقیزستان می رساندند و به تبلیغات می پرداخت، نقش داشتند. حتی کاندولیزارایس وزیر امور خارجه دولت بوش «کمک آمریکا به گروه های سیاسی برای توسعه جامعه مدنی» را مورد اشاره قرار داده است. همچنین مشخص شده که خانم «روزا اوتانبایوا» از رهبران «انقلاب لاله ای» با بنیاد سوروس درارتباط بوده و کمک های مالی دریافت می کرده است.
گزارش محرمانه سفیر آمریکا در قرقیزستان «استفان. ام. یانگ» نیز حاکی است که سفیر با همکاری سازمان های «انستیتو دمکراتیک ملی»، «انستیتو بین المللی جمهوریخواه»، «خانه آزادی»، «شبکه مصاحبه» و «بنیاد اوراسیا» در هدایت نتایج رأی گیری عمومی نقش داشته اند. سفیر می افزاید که افزایش مبلغ کمک به احزاب مخالف به ۳۰میلیون دلار لازم است. همچنین دولت آمریکا و یک سازمان ظاهراً خصوصی آمریکایی یک کمک ۳۱۷ هزار دلاری با عنوان کمک رسانی به آسیب دیدگان حوادث ۲۴ مارس ارسال کردند. آمریکا همچنین به دلیل اهمیت قرقیزستان یعنی نزدیکی به روسیه و چین، به ویژه در زمانی که نمی تواند حضور خود در ازبکستان را به دلیل حساس شدن روسیه و چین و اعضای پیمان شانگ های تداوم بخشد، دست به کمک های زیاد اقتصادی و نظامی به حکومت جدید قرقیزستان زده است.
انقلاب های رنگی و انقلاب های واقعی
آنچه به ترتیب در سال های ۲۰۰۳، ۲۰۰۴ و ۲۰۰۵ در کشورهای گرجستان، اوکراین و قرقیزستان روی داد و به «انقلاب رنگی» مشهور شدند با انقلاب در معنای واقعی آن تفاوت های آشکاری دارد؛ به گونه ای که بعضی نویسندگان آنها را رفرم یا کودتای دولتی با بهره برداری وسیع از فناوری اطلاعات دانسته اند.
پدیده انقلاب حداقل با هفت ویژگی همراه است:
۱) نارضایتی عمیق از شرایط موجود
۲) نقش رهبری و ساختارها در برانگیختن و بسیج عمومی
۳) گسترش ایدئولوژی(های) جدید جایگزین
۴) نقش توده ها
۵) گسترش روحیه انقلابی
۶) وجود عنصر خشونت به وسیله طرفین
۷) تغییرات ساختاری سیاسی، اقتصادی و فرهنگی (که بر مبنای نوع انقلاب یعنی انقلاب سیاسی یا انقلاب اجتماعی متفاوت خواهد بود).
با مطالعه «انقلاب های رنگی» که پیش از این آمد، درمی یابیم که در آنها:
۱) هر چند نارضایتی از شرایط موجود وجود داشت، اما از نظر عمق، شدت و گستره جمعیتی و جغرافیایی هم سطح با انقلاب های واقعی نبود.
۲) نقش رهبری و ساختارها بسیار کم رنگ تر از انقلاب های واقعی بود. در قرقیزستان این نقش حتی کمتر از دو مورد دیگر بود. در هر صورت، اساسا این رسانه ها و نهادهای غربی به ویژه آمریکایی بودند که به تحریک افراد برای اعتراض و بسیج می پرداختند.
۳) ایدئولوژی جدید جایگزین بیشتر در گروهی از روشنفکران گسترش یافته و این ایدئولوژی لیبرالیسم غربی و اساسا وارداتی بود و از عمق فرهنگی و اصالت برخوردار نبود. به همین دلیل، مدتی پس از پیروزی معترضان، مجددا بی ثباتی و درگیری ها آغاز شد.
۴) نقش توده ها در حد پایینی وجود داشت و تعداد توده های شرکت کننده زیاد نبود. در طرف مقابل، توده هایی که در مقابل معترضان به صحنه آمده بودند با تسلیم رهبرانشان صحنه را ترک کردند.
۵) گسترش روحیه انقلابی- به این معنی که افراد هم در مقابل اقدامات رفرمیستی حکومت هم در مقابل بهره گیری حکومت از زور برای سرکوبی آنها ایستادگی کنند- وجود نداشت. با توجه به عدم وجود این روحیه، جمعیت کم مخالفان و سایر شرایطی که در بالا آمد، اگر حکومت ها از نیروهای مسلح خود قاطعانه و کامل بهره گیری می کردند، به احتمال خیلی زیاد بر اعتراضات چیره می شدند.
۶) عنصر خشونت نیز در حد بسیار پائینی توسط طرفین (معترضان و رژیم ها) به کار گرفته شد و حرکت اساسا آرام و بدون خشونت بود.
۷) پس از پیروزی، تنها مانند نوعی از انقلاب های سیاسی، گروه حاکم و گرایش سیاست خارجی تغییر کرده، ولی تغییر نوع رژیم سیاسی و تغییرات ساختاری اقتصادی و فرهنگی به گونه ای که در انقلاب های واقعی اجتماعی هست، صورت نگرفت.
با توجه به واقعیات منطقه ای و داخلی این کشورها و از جمله مشکل اقلیت ها و شکاف های فرهنگی در درون این جوامع، مطامع قدرت های غربی، وجود رقبایی مانند فدراسیون روسیه و چین (در آسیای مرکزی) و غیره آینده سیاسی این کشورها غیرقابل پیش بینی است، هر چند در مسیر زمان دور شدن آنها از غرب احتمال خیلی بیشتری دارد.
بررسی بالا نشان می دهد که آنچه در سه کشور نامبرده اتفاق افتاد، یک انقلاب نیست، بلکه حرکتی است با منشأ خارجی و برونزا که تنها در راستای تلاش غرب برای پر کردن خلأ قدرت ایجاد شده بعد از فروپاشی اتحاد شوروی در آسیای مرکزی و قفقاز و اجرای راهبرد جهانی آمریکا قابل تحلیل است و در هیچ جای دیگری از جهان نیز اتفاق نیفتاده است و انقلاب نامیدن آن ها نیز بیشتر با اغراض و اهداف سیاسی و به منظور مخفی کردن نقش بیگانگان در آن بوده است. یک انقلاب واقعی حرکتی است دارای زمینه ها و علل عمیق داخلی که دربرگیرنده بخش بزرگی از توده ها و نخبگانی می باشد که به روحیه انقلابی عمیق و ایدئولوژی انقلابی پیوند خورده و اساسا از رهبر یا رهبران داخلی خود اطاعت می کنند. بنابراین حرکت های واکنشی و کوتاه مدت مورد بحث را نمی توان انقلاب نامید.
● نتیجه گیری
آنچه در سه کشور گرجستان، اوکراین و قرقیزستان در دهه اول قرن ۲۱ میلادی اتفاق افتاد و به «انقلاب رنگی» مشهور شد، هر چند دارای زمینه ها و عوامل داخلی سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و تاریخی بود، اما اساسا به دلیل تلاش قدرت های برون منطقه ای به ویژه آمریکا برای پر کردن خلأ قدرت ایجاد شده در اروپای شرقی و آسیای مرکزی و قفقاز و اجرای راهبردهای جهانی و منطقه ای آنان رخ داد. در این حرکت ها برخلاف انقلاب های اصیل و واقعی که در آنها نقش اصلی را عوامل داخلی ایفا می کنند، کمک های گسترده اقتصادی و تبلیغاتی غرب به ویژه آمریکا در بسیج و به صحنه آوردن معترضان نقش اساسی داشت و رهبران معترضان از سوی دولت ها و رسانه های غربی به عنوان نجات دهندگان این جوامع شدیدا تبلیغ شدند.در عین حال، این جوامع پس از به قدرت رسیدن سران گروه های معترض، راه ثبات و توسعه را نپیمودند و مشکلاتشان ادامه یافت.
به طور کلی، در تحلیل مسائل مناطق اروپای شرقی جدا شده از اتحاد شوروی، قفقاز جنوبی و آسیای مرکزی باید عوامل مختلفی را مورد توجه قرار داد که عبارتند از:
۱) مشکلات اقتصادی ناشی از چگونگی آزادسازی اقتصاد، وابستگی به فدراسیون روسیه و غیره.
۲) شکاف های فرهنگی و مشکل اقلیت ها.
۳) حضور قدرت های بزرگ مانند روسیه، چین (در آسیای مرکزی) و غیره.
۴) تلاش قدرت های برون منطقه ای مانند آمریکا و اتحادیه اروپایی.
۵) مشکلات سیاسی داخلی ناشی از تلاش دولتمردان و طبقه حاکم که بسیاری از آنها همان کمونیست های سابق هستند که رنگ عوض کرده اند، برای باقی ماندن در قدرت و از جمله با تغییر قوانین و غیره.
در حقیقت مجموعه این عوامل است که تحولات سیاسی در این مناطق را رقم می زند و در این کشورها هنوز یک اراده ملی مستقل مصمم، قاطع و توانا شکل نگرفته است.
دکتر مصطفی ملکوتیان
منبع : روزنامه کیهان
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست